بخش بيست و سوم احتجاج‏هاى امام على النقى صلوات الله عليه و ياران و بستگان آن جناب با مخالفين و معاندين

پ‏تحف العقول صفحه 476- 481.

موسى بن محمد بن الرضا گفت با يحيى بن اكثم در سراى عمومى خليفه ملاقات كردم. از من چند مسأله پرسيد. رفتم خدمت برادرم على بن محمد (امام هادى) عليه السلام بين من و او گفتگوهايى شد كه بالاخره مرا به مقام امامت خويش بينا كرد و اطاعتش را به گردن گرفتم.

عرض كردم فدايت شوم يحيى بن اكثم از من چند سؤال كرده و نوشته كه جوابش را بدهم. امام عليه السلام خنديد و فرمود: جوابش را دادى؟ گفتم نه. پرسيد چرا؟

گفتم نمى‏دانستم. پرسيد آن مسائل چه بود؟ گفتم از اين آيه سؤال كرد قالَ الَّذِي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ آيا پيامبر خدا نياز و احتياج به علم آصف داشت؟

و از اين آيه وَ رَفَعَ أَبَوَيْهِ عَلَى الْعَرْشِ وَ خَرُّوا لَهُ سُجَّداً آيا يعقوب و فرزندانش براى يوسف سجده كردند به اينكه آنها پيامبرند و از اين آيه فَإِنْ كُنْتَ فِي شَكٍّ مِمَّا أَنْزَلْنا إِلَيْكَ فَسْئَلِ الَّذِينَ يَقْرَؤُنَ الْكِتابَ خداوند در اين آيه به چه كس‏

 

خطاب مى‏كند كه بپرس اگر مخاطب پيامبر است پس معلوم مى‏شود مشكوك بوده و اگر مخاطب ديگرى است پس بر چه كس كتاب نازل شده؟پ و از اين آيه وَ لَوْ أَنَّ ما فِي الْأَرْضِ مِنْ شَجَرَةٍ أَقْلامٌ وَ الْبَحْرُ يَمُدُّهُ مِنْ بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ ما نَفِدَتْ كَلِماتُ اللَّهِ اين درياها چيست و كجا است و از اين آيه فِيها ما تَشْتَهِيهِ الْأَنْفُسُ وَ تَلَذُّ الْأَعْيُنُ آدم اشتها به خوردن گندم پيدا كرد و خورد و به حوّا داد ديگر چرا عقاب شود و از اين آيه أَوْ يُزَوِّجُهُمْ ذُكْراناً وَ إِناثاً خداوند طبق اين آيه مردها را به ازدواج در مى‏آورد ولى كسى كه چنين كارى بكند او را عقاب مى‏نمايد.

و از گواهى دادن زن به تنهايى با اينكه خداوند در اين آيه مى‏فرمايد وَ أَشْهِدُوا ذَوَيْ عَدْلٍ مِنْكُمْ و سؤال از خنثى كرد كه على عليه السلام مى‏فرمايد ارث او از طريق ادرار كردن داده مى‏شود وقتى ادرار مى‏كند چه كسى نگاه مى‏نمايد شايد زن باشد كه مردها او را تماشا مى‏كنند و شايد مرد باشد كه زنان او را تماشا مى‏كنند و هيچ كدام حلال نيست.

و شهادت همسايه به نفع خودش پذيرفته نيست و سؤال كرد از شخصى كه به گله گوسفندى رسيد، ديد چوپان با گوسفندى درآميخته. همين كه چشمش به صاحب گوسفند افتاد او را رها كرد. آن گوسفند داخل گله شد، چگونه او را بايد كشت؟

مى‏توان او را خورد يا نه؟ و از نماز صبح كه بلند نخواند قرائت آن را با اينكه از نمازهاى روز است و بايد نمازهاى شب را بلند خواند و از اين سخن امير المؤمنين عليه السلام كه در باره اين خبر فرمود بشارت ده به قاتل پسر صفيه كه وارد جهنم خواهد شد. چرا او را نكشت با اينكه امام بود؟

و جواب اين سؤال را خواست كه چرا امير المؤمنين عليه السلام با اهل صفين به جنگ پرداخت و دستور داد تعقيب كنند از فراركنندگان و آهنگ حمله‏كنندگان را نيز بنمايند و بر روى مجروحين گذشت با اينكه در جنگ جمل دستور داد از فراركننده‏ها

 

تعقيب نكنند و بر روى مجروحين راه نروند و امر به اين كار نكرد. فرمود: هر كه داخل خانه خود شود ايمن است و هر كه سلاح بيندازد در امان است. چرا چنين كارى كرد اگر اول درست بود پس دومى اشتباه بوده و سؤال ديگر، مردى اقرار به لواط كرده، آيا حد بر او جارى مى‏شود يا نبايد او را حد زد؟پ فرمود: بنويس. گفتم چه بنويسم؟ فرمود: بنويس.

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ*

 

خدا راهنمائيت كند. نامه‏ات رسيد كه مى‏خواستى ما را آزمايش كنى تا اگر نتوانستيم جواب بدهيم بر ما خورده بگيرى خداوند بر اين نيّت تو را كيفر مى‏نمايد تمام سؤالهاى تو را ملاحظه كرديم. اينك جواب خود را بشنو و درست دقت كن و كاملا متوجه باش كه حجت بر تو تمام مى‏شود و السلام.

از اين آيه پرسيده بودى قالَ الَّذِي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ گويند آصف بن برخيا بود. سليمان عاجز از آنچه آصف مى‏دانست نبود ولى او مى‏خواست به امت خود از جنّيان و انسانها بفهماند كه حجت بعد از او آصف بن برخيا است.

اين اطلاع آصف از طريق خود سليمان بود با اجازه خدا به او اين مطلب را آموخته بود، تا در مورد امامت و راهنمائى او اختلاف نكنند. چنانچه سليمان در زمان داود اطلاعى به او داده شد تا بفهمد پيامبر راهنما بعد از داود سليمان است و حجت بر مردم تثبيت گردد.

اما سجده يعقوب و فرزندانش اطاعت خدا بود و علاقه به يوسف چنانچه سجده ملائكه براى آدم براى خود آدم نبود. اطاعت امر خدا و محبت براى آدم بود.

يعقوب و فرزندان او و خود يوسف با آنها به سجده افتادند. به جهت شكر خدا بود كه جدائى چندين سال از بين رفت و اجتماع نمودند. مگر نفهميدى كه در مورد شكر اين نعمت مى‏گويد رَبِّ قَدْ آتَيْتَنِي مِنَ الْمُلْكِ وَ عَلَّمْتَنِي مِنْ تَأْوِيلِ الْأَحادِيثِ تا آخر آيه.

 

پ‏اما آيه فَإِنْ كُنْتَ فِي شَكٍّ مِمَّا أَنْزَلْنا إِلَيْكَ فَسْئَلِ الَّذِينَ يَقْرَؤُنَ الْكِتابَ مخاطب در آيه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله است و شكى در مورد انزال كتاب نداشته ولى مردم نادان مى‏گفتند چرا خداوند پيامبرى از جنس فرشته‏ها نفرستاده زيرا اكنون بين ما و پيامبر خدا فرقى نيست كه او از خوردن غذا و آشاميدن و راه رفتن در بازارها بى‏نياز باشد. خداوند به پيامبرش وحى مى‏نمايد فَسْئَلِ الَّذِينَ يَقْرَؤُنَ الْكِتابَ سؤال كن از آنها كه كتاب مى‏خوانند در حضور اين نادان مردم آيا خدا پيامبرى را قبل از تو فرستاده جز اينكه غذا مى‏خورده و در بازارها راه مى‏رفته. تو نيز مانند آنهائى. اما اينكه فرموده است فَإِنْ كُنْتَ فِي شَكٍّ در رابطه با مماشات نسبت به خصم است. چنانچه در اين آيه مى‏فرمايد تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَكُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَكُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْكاذِبِينَ اگر مى‏فرمود لعنت خدا بر شما قرار گيرد بطور جزم آنها مباهله‏اى را نمى‏پذيرفتند با اينكه خداوند مى‏دانست پيامبرش كه امر رسالت را صحيح انجام داده از دروغ گويان نيست. همين طور پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نيز مى‏دانست كه آنچه مى‏گويد صحيح است ولى خواست انصاف را رعايت نمايد و طريق مماشات با خصم را بپيمايد.

اما اين آيه وَ لَوْ أَنَّ ما فِي الْأَرْضِ مِنْ شَجَرَةٍ أَقْلامٌ وَ الْبَحْرُ يَمُدُّهُ مِنْ بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ ما نَفِدَتْ كَلِماتُ اللَّهِ جريان همين طور است كه اگر اشجار دنيا قلم باشد و دريا را هفت دريا كمك و مدد كند و چشمه‏ها بجوشد همه آنها تمام مى‏شوند قبل از تمام شدن كلمات الله و آن چشمه‏ها عبارت از چشمه گوگرد و چشمه نمر (در بعضى از نسخه‏ها يمن است) و چشمه برهوت (يك سرزمين يا چاهى است در حضر موت) و چشمه طبريه و چشمه آب گرم ماسبندان و آب گرم افريقا به نام لسان و چشمه بحرون. ما كلمات الله هستيم كه نابود نمى‏شويم و فضائل ما را نمى‏توانند درك كنند.

اما بهشت در آنجا خوردنيها و آشاميدنيها و لهو و بازيها و آنچه دل بخواهد و

 

چشم لذت ببرد همه آنها را خداوند براى آدم مباح كرده بود و درختى كه مورد نهى بود كه از آن نخورند، درخت حسد بود كه از آنها عهد گرفت به چشم حسد نگاه نكنند به كسانى كه خداوند به آنها فضيلت بخشيده. آدم فراموش كرد و نگاه نمود با ديده حسرت و تصميم استوارى نداشت.پ اما اين آيه أَوْ يُزَوِّجُهُمْ ذُكْراناً وَ إِناثاً يعنى برايش پسر و دختر هر دو متولد مى‏شود. عرب به هر دو تائى كه نزديك باشند زوجان مى‏گويد كه هر كدام يك زوج است. به خدا پناه مى‏برم كه به خدا نسبت داده شود آنچه به دل تو خطور كرده بود. تو مى‏خواهى راه چاره‏اى براى انجام گناه بجوئى هر كه چنين كند گرفتار گناه مى‏شود و روز قيامت عذاب او دو چندان است و براى هميشه با خوارى در جهنم خواهد بود.

اما گواهى يك زن كه پذيرفته است قابله است كه شهادت او با رضاى خصم تنهائى پذيرفته است، اگر راضى نبود بايد لا اقل دو زن باشند كه يك زن به جاى يك مرد است. در مورد ضرورت چون نمى‏تواند شاهد زايمان زن بشود، اگر يك زن بود شهادت او پذيرفته است به ضميمه قسم كه مى‏خورد، اما فرمايش على عليه السلام در مورد خنثى به اين طور است كه چند نفر عادل هر كدام يك آينه به دست مى‏گيرند و خنثى پشت سر آنها لخت مى‏ايستد. آنها به آينه‏ها تماشا مى‏كنند و شكل را مى‏بينند و طبق آن حكم مى‏نمايند.

اما مردى كه مشاهده كرد چوپان با گوسفندان درآميخته اگر گوسفند بخصوصى را بشناسد آن را مى‏كشد و مى‏سوزاند. اگر نشناسد گله را به دو قسمت مى‏كند و بين آن دو قسمت قرعه مى‏زند. وقتى يك قسمت از گوسفندان قرعه به آنها اصابت كرد نصفه ديگر آسوده است. باز آن نصف را دو نصف مى‏كند. همين طور پيوسته قرعه مى‏زند تا بماند دو گوسفند. وقتى دو گوسفند باقى ماند بين آن دو قرعه مى‏زند. به هر كدام اصابت كرد، آن را مى‏كشد و آتش مى‏زند، بقيه گوسفندان آزادند.

 

اما نماز صبح بايد قرائت آن بلند خوانده شود، زيرا پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در تاريكى آخر شب مى‏خواند. پس قرائت نماز صبح از شب است.پ اما سخن على عليه السلام كه فرمود: بشارت باد قاتل ابن صفيه را به آتش جهنم.

اين به واسطه فرموده پيامبر اكرم بود (كه فرموده بودند قاتل زبير اهل جهنم است) و اين جرموز از كسانى بود كه در جنگ نهروان شركت كرد. امير المؤمنين عليه السلام آن وقت او را نكشت، چون مى‏دانست اين شخص در جنگ نهروان شركت مى‏كند و با خوارج كشته خواهد شد.

اما سؤالى كه در مورد اهل صفين كردى كه على عليه السلام امر به تعقيب از فراريان كرد و بر روى مجروحين عبور كرد و اجازه كشتن آنها را داد. با اينكه در جنگ جمل اجازه تعقيب از فرارى را نداد و نه اجازه كشتن مجروح و فرمود: هر كه سلاح خود را بياندازد در امان است و هر كه داخل خانه خود شود در امان است زيرا فرمانده و پيشواى سپاه جمل كشته شده بود. ديگر پناهى نداشتند كه به آن مراجعه كنند و مردم به خانه خود برمى‏گشتند، بى‏آنكه تصميم جنگ داشته باشند و نه مخالف و متنفر بودند. همين كه از آنها دست بردارند خشنود مى‏شدند. حكم در مورد آنها اين بود كه شمشير از آنها برداشته شود و آزارشان نكنند زيرا براى جنگ همكار و معاندى نمى‏جستند.

اما در جنگ صفين جنگجويان برگشتند. به يك گروه مجهز و فرماندهى كه براى آنها سلاح و زره و نيزه و شمشير تهيه مى‏كرد (معاويه) و جايزه به ايشان مى‏داد و خوراك و زاد و توشه برايشان تهيه مى‏ديد. از مريض آنها عيادت مى‏كرد و دست و پا شكسته را مى‏بست و مجروح را مداوا مى‏نمود و پيادگان را وسيله سوارى مى‏داد و برهنگان را مى‏پوشانيد. باز آنها را آماده مى‏كرد و به جنگ مى‏فرستاد. پس بين اين دو واقعه مساوات در حكم برقرار نيست. چون على عليه السلام عارف به حكم جنگ‏

 

با اهل توحيد بود. به همين جهت براى آنها توضيح داد هر كس اعراض مى‏كرد حواله به شمشير مى‏شد يا اينكه توبه نمايد از كار خود.پ اما شخصى كه اعتراف به لواط نموده گواهى بر عمل او نبوده ولى او خود پيشقدم براى اين اقرار شده در چنين صورتى امام و پيشواى منصوب از جانب خدا مى‏تواند او را كيفر نمايد و به او اجازه عفو از جانب خدا داده‏اند. اين آيه را نشنيده‏اى هذا عَطاؤُنا تمام سؤالات تو را جواب داديم. متوجه باشدپ سيد مرتضى رحمة الله عليه و آله از استاد خود شيخ مفيد رحمة الله عليه نقل مى‏كند: ابو هاشم داود بن قاسم جعفرى وارد شد بر محمد بن طاهر بعد از كشته شدن يحيى بن عمر كه در شاهى كشته شد. به او گفت امير ما آمده‏ايم به تو تهنيت بگوئيم در مورد پيش‏آمدى كه اگر پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله زنده بود به او در مورد اين واقعه تسليت مى‏گفتيم.پ سيد مرتضى از شيخ مفيد نقل مى‏كند از سليمان بن جعفر كه حضرت امام على النقى به من فرمود: خوابيده بودم و در فكر اين شعر ابن ابى حفضة بودم:

         انى يكون و ليس و ذاك بكائن             لبنى البنات وراثة الاعمام‏

 ناگاه شنيدم شخصى مى‏گويد:

         قد كان اذ نزل القرآن بفضله             و مضى القضاء به من الحكام‏

             ان ابن فاطمة المنوّه باسمه             حاز الوراثة عن بنى الاعمام‏

             و بقى ابن نثلة واقفا متحيرا             و يبكى و يسعده ذو و الارحام «1»

 

 

پ‏در كتاب استدراك نقل مى‏كند كه متوكل روزى كاتبى نصرانى را با كنيه (كه علامت احترام است) نام برد و گفت ابا نوح. علماء حاضر اين عمل او را نپسنديدند و گفتند اهل كتاب را نبايد با كنيه نام ببرند و در اين مورد متوكل نظريه خواست، به اختلاف سخن گفتند. نامه‏اى براى امام على النقى نوشت و از ايشان نظر خواست.

 

امام عليه السلام در جواب او نوشت: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ*  تَبَّتْ يَدا أَبِي لَهَبٍ متوكل فهميد كه اين كار حلال است و اشكالى ندارد، زيرا خداوند ابو لهب كافر را با كنيه نام برده «1».