بخش دهم مناظرات امام على بن الحسين عليهما السلام‏

پ‏احتجاج طبرسى صفحه 171.

ابو حمزه ثمالى گفت يكى از قاضيهاى كوفه خدمت على بن الحسين عليه السلام رسيد گفت فدايت شوم مرا از تفسير اين آيه مطلع فرما وَ جَعَلْنا بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَ الْقُرَى الَّتِي بارَكْنا فِيها قُرىً ظاهِرَةً وَ قَدَّرْنا فِيهَا السَّيْرَ سِيرُوا فِيها لَيالِيَ وَ أَيَّاماً آمِنِينَ.

فرمود مردم عراق در مورد آيه چه اظهار نظر مى‏كنند؟ گفت آنها مى‏گويند منظور مكه است فرمود آيا دزدى در جايى بيشتر از مكه ديده‏اى؟ (يعنى پس چگونه در آيه مى‏فرمايد در آنجا شما ايمن هستيد اين چه ايمنى است. گفت پس كجا است فرمود منظور از اين قريه‏ها رجال و مردانى هستند (نه سرزمين) گفت بر اين مطلب چه دليلى از قرآن داريد فرمود مگر اين آيه را نشنيده‏اى؟ وَ كَأَيِّنْ مِنْ قَرْيَةٍ عَتَتْ عَنْ أَمْرِ رَبِّها وَ رُسُلِهِ و آيه ديگر تِلْكَ الْقُرى‏ أَهْلَكْناهُمْ و آيه ديگر وَ سْئَلِ الْقَرْيَةَ الَّتِي كُنَّا فِيها وَ الْعِيرَ الَّتِي أَقْبَلْنا فِيها از ده و قريه مى‏پرسند يا از اهل آن از مردم و قافله مى‏پرسند چند آيه ديگر نيز در همين معنى تلاوت فرمود. عرض كرد آقا فدايت شوم آن مردان كيانند؟

فرمود آنها ما هستيم كه سِيرُوا فِيها لَيالِيَ وَ أَيَّاماً آمِنِينَ كه هر كس به ما پناهنده شد از گمراهى ايمن است توضيح اين تفسير بطن آيه كريمه است. پس منظور از الْقُرَى الَّتِي بارَكْنا فِيها در آيه ائمه هدى عليهم السلام هستند يا اينكه اهل در تقدير گرفته مى‏شود و يا اينكه كنايه از ائمه است كه معدن علوم هستند چنانچه پيامبر صلى الله عليه و آله مى‏فرمايد

انا مدينة العلم و على بابها

و منظور از القرى الظاهره اصحاب خاص و سفراى ائمه‏اند كه واسطه فيض علوم آنها به ديگران‏

 

مى‏شوند چنانچه در بعضى از اخبار تصريح شده در بعضى از اخبار مراد از سير شيعه در امن و امان زمان حضرت قائم عجل الله تعالى فرجه را معين فرموده.پ احتجاج طبرسى صفحه 171.

روايت شده كه زين العابدين عليه السلام از كنار حسن بصرى رد شد كه مشغول موعظه بود و مردم را پند مى‏داد در منى، امام عليه السلام ايستاد فرمود صبر كن تا از تو بپرسم نسبت به حالى كه اكنون دارى آيا بين خود و خدا از اين حال راضى هستى براى مرگ اگر فردا در خانه‏ات بيايد؟

گفت نه. فرمود آيا چنين در نظر دارى از اين حالى كه راضى نيستى به حال بهترى كه مورد رضايت تو است تغيير بدهى خود را؟ حسن بصرى سر به زير انداخت سپس گفت اين حرف را مى‏زنم اما نه واقعا و حقيقتى داشته باشد فرمود آيا پيامبرى اميدوارى بعد از حضرت محمد صلى الله عليه و آله بيايد كه با او سابقه‏اى دارى؟ گفت نه. فرمود آيا اميدوارى يك زندگى ديگرى برايت فراهم آيد در دنياى ديگر كه آنجا به عمل بپردازى (و اصلاح خويش كنى)؟ گفت نه.

فرمود آيا ديده‏اى كسى كه مقدارى عقل داشته باشد از نفس خود بهمين مقدار قانع باشد؟ تو در حالى هستى كه براى خود آن را نمى‏پسندى و واقعا در فكر اين نيستى كه تغيير حال بدهى و خويش را اصلاح كنى و پيامبرى نيز بعد از حضرت محمد صلى الله عليه و آله پيش بينى نمى‏كنى؟ و نه جايى جز اين جا بنظر ندارى كه در آنجا به عمل و اصلاح پردازى؟ با اين وضع به موعظه و پند مردم پرداخته‏اى؟!پ در روايت ديگرى است كه پس چرا مردم را از كار باز مى‏دارى و به موعظه پرداخته‏اى؟ وقتى امام عليه السلام رفت حسن بصرى پرسيد اين شخص كه بود؟ گفتند على بن الحسين عليهما السلام گفت خاندان علم ديگر كسى نديد حسن بصرى موعظه كند.پ سيد مرتضى رحمة الله عليه در كتاب فصول از شيخ به اسناد خود نقل مى‏كند كه مردى از على بن الحسين عليه السلام پرسيد به چه چيز شما از همه مردم برتريد و سرور آنهائيد؟ فرمود تمام مردم خارج از يكى از سه دسته نيستند يا كسانى هستند كه به دست جد ما مسلمان شده‏اند كه آنها مولاى مايند و ما سرور آنهائيم و بازگشتشان به ما است از طريق ولاء.

 

يا كسى است كه با او جنگ كرده‏ايم و او را كشته‏ايم او كه روانه جهنم مى‏شود و يا كسى است كه از او جزيه و ماليات مى‏گيريم يا با كمال خوارى ديگر چهارمى ندارد چه فضيلتى است كه ما بدست نياورده باشيم و شرفى وجود دارد كه در ما نيست.