بخش هفتم ائمه عليهم السّلام عارف بحقيقت ايمان مردم و نفاق آنها هستند و نوشته‏اى دارند كه اسم اهل بهشت و جهنم و شيعيان و دشمنانشان در آن هست و هر نوع خبرى كه كسى

پ‏امالى ابن الشيخ: ابن نباته گفت: خدمت امير المؤمنين عليه السّلام نشسته بودم مردى وارد شد عرضكرد يا امير المؤمنين من شما را دوست دارم در پنهانى همان طور كه در آشكارا دوست ميدارم.

امير المؤمنين عليه السّلام با چوبى كه در دست داشت بزمين ساعتى ميزد آنگاه سر برداشت و گفت دروغ ميگوئى بخدا قسم چهره ترا در ميان چهره‏ها و اسمت را در ميان اسمها نمى‏بينم اصبغ گفت: من از شنيدن اين مطلب سخت‏

 

در تعجب شدم در همين موقع مرد ديگرى آمد او نيز گفت: يا على من ترا در پنهانى چنان دوست دارم كه در آشكارا دوست ميدارم.

مدتى با چوبى كه در دست داشت بزمين ميزد سپس سر برداشته فرمود:

راست گفتى سرشت ما سرشتى مورد رحمت است در روز ميثاق خداوند از آنها پيمان گرفت هرگز كسى از اين گروه خارج نميشود و كسى داخل آنها نميگردد تا روز قيامت اما بايد براى فقر روپوشى تهيه كنى از پيامبر اكرم شنيدم ميفرمود:

 «الفاقة الى محبّك اسرع من السيل من اعلى الوادى الى اسفله»

تنگدستى سرعتش بسوى دوستان تو بيشتر است از سرعت سيل از بالاى درّه بپائين آن.

توضيح: يعنى بايد در دنيا زهد و پارسائى را پيشه كنى و صبر و شكيبائى در مقابل فقر و تنگدستى داشته باشى و جلباب بمعنى لنگ و رداء است بعضى گفتند جلباب مانند چارقد است كه سر و سينه و پشت زن را ميپوشاند و در اينجا كنايه از صبر آورده شده كه فقر را ميپوشاند مانند جلباب كه سر را مى‏پوشاند.پ حضرت على بن الحسين عليه السّلام فرمود: خداوند پيمان آنها را با ما بر ولايت ما گرفته نه زياد ميشوند و نه كم خداوند ما را از اعلى عليين آفريده و شيعيان ما را از طينت ما پائين‏تر از آن و دشمنان ما را از سجين آفريده دوستان آنها را از طينت ايشان آفريده پائين‏تر از آن.

در روايت بعد راوى را حذيفه بن اسيد غفارى نام مى‏برد و پس از هشت اسم باسم عمويش ميرسد.پ بصائر: ابو بصير از حضرت صادق عليه السّلام نقل كرد كه فرمود: هر وقت مردم پيش معاويه ميرفتند حبابه والبيه خدمت حضرت حسين عليه السّلام ميرسيد زنى بسيار كوشا بود كه پوست بدنش خشك مينمود از عبادت يك روز با پسر عمويش كه پسركى كوچك بود خدمت حضرت حسين رسيد.

 

عرض كرد آقا ملاحظه بفرمائيد در مداركى كه خدمت شما است آيا اسم اين پسر عمويم هست و او اهل نجات است. امام فرمود آرى اسم او نزد ما است و رستگار است.پ بصائر: ابو حمزه گفت: من دست ابو بصير را گرفته بودم و او را بردم در خانه حضرت صادق عليه السّلام. بمن گفت هيچ حرف نزن بدرب خانه كه رسيديم ابو بصير سرفه‏اى كرد صداى حضرت صادق را شنيديم كه بكنيز ميفرمود فلانى درب را باز كن كه ابو محمّد درب خانه است وارد شديم چراغ مقابل آقا ميسوخت و يك خورجين در خدمت ايشان گشوده بود من بلرزه افتادم امام عليه السّلام سر بلند كرده فرمود: تو بزّاز هستى عرض كردم آرى فدايت شوم يك ملافه‏اى كه روى بالش بود بمن داد و فرمود: اين را به‏پيچ من آن را پيچيدم باز فرمود: تو بزاز هستى در آن صحيفه تماشا ميكرد رعشه و لرزه من بيشتر شد.

وقتى خارج شديم من به ابو محمّد گفتم چون امشب مرا پيش آمدى نشده بود مقابل امام خورجينى ديدم كه از داخل آن صحيفه‏اى را بيرون آورده بود و بآن نگاه ميكرد هر وقت امام در آن مينگريست بر تن من لرزه مى‏افتاد. ابو بصير دست خويش را بر پيشانى زده گفت: چرا در آن موقع بمن اطلاع ندادى واى بر تو بخدا قسم آن ديوان اسامى شيعه بوده اگر بمن ميگفتى درخواست ميكردم اسمت را بتو نشان بدهد.پ بصائر: داود رقى گفت: بحضرت موسى بن جعفر عليه السّلام عرض كردم آيا اسم من از خزينه‏اى كه اسماء شيعيان شما در آنجا هست وجود دارد فرمود: آرى بخدا قسم در مخزن اسرار است.پ بصائر: مرزبان بن عمران گفت: از حضرت رضا عليه السّلام سؤالى راجع بخود كردم عرض كردم از مهمترين چيزها سؤالى دارم. آيا من از شيعيان شما هستم فرمود: آرى عرضكردم اسم مرا در ميان اسماء شيعيان ملاحظه فرموده‏ايد؟

فرمود: آرى.

 

پ‏بصائر: عبد اللَّه بن جندب از حضرت رضا عليه السّلام نقل كرد امام عليه السّلام در نامه‏اى باو نوشته بود كه شيعيان ما اسم خود و پدرشان در نزد ما نوشته است خداوند ميثاق و پيمان ما و آنها را گرفته هر جا ما وارد شديم و هر جا داخل گرديديم آنها نيز وارد ميشوند بر ملت اسلام جز ما و آنها كسى نيست.پ بصائر: على بن سرى كرخى گفت: خدمت حضرت صادق بودم كه پيرمردى با پسرش وارد شد پيرمرد عرض كرد فدايت شوم آيا من از شيعيان شمايم؟! حضرت صادق صحيفه مانند ران شتر بيرون آورد بدست او داد و فرمود: ورق بزن ورق زد تا بيكى از حروف هجا ناگاه اسم پسرش جلوتر از اسم او بود پسرك فرياد زد از شادى بخدا قسم اسم من! پيرمرد دلش بحال او سوخت سپس فرمود:

ورق بزن ورق زد اسم او را نيز نشانش داد.پ بصائر: حذيفه بن اسيد غفارى گفت: وقتى امام حسن از معاويه جدا شد و بجانب مدينه رهسپار گرديد من در خدمت ايشان بودم پيوسته در مقابل ايشان بار شترى قرار داشت كه كاملا مراقب آن بود يك روز عرضكردم آقا اين شتر چه بار دارد كه از خود جدا نميكنى بهر جا كه ميروى فرمود: ميدانى چيست عرض كردم نه.

فرمود: ديوان است گفتم: چه ديوانى فرمود: ديوان اسماء شيعيان ما.

گفتم: فدايت شوم اسم مرا نشانم بده فرمود: فردا صبح بيا. فردا صبح خدمت ايشان مشرف شدم با پسر برادرم كه سواد خواندن داشت ولى من نميتوانستم بخوانم فرمود: اين صبحگاه براى چه آمدى؟

عرضكردم براى وعده‏اى كه بمن داديد فرمود: اين پسرك كيست؟ گفتم:

پسر برادر من است كه با سواد است ولى من سواد ندارم فرمود: بنشين. دستور داد ديوان متوسط را بياورند.

ديوان را آوردند پسرك تماشا ميكرد اسمها ميدرخشيد در همان بين كه ميخواند يك مرتبه گفت عمو جان اسم من! گفتم مادرت بمرگ تو بنشيند اسم‏

 

من كجا است نگاهى كرده گفت اين هم اسم شما هر دو شاد شديم و آن جوان در جريان كربلا با حسين عليه السّلام شهيد شد.پ بصائر: عبد الصمد بن بشير گفت: خدمت حضرت صادق عليه السّلام صحبت از ابتداى اذان و داستان آن شد در معراج پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم تا رسيد بسدرة المنتهى فرمود: سدرة المنتهى گفت: به پيامبر كه هيچ مخلوقى تاكنون از من رد نشده بعد آيه را خواند ثُمَّ دَنا فَتَدَلَّى.  فَكانَ قابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنى‏.  فَأَوْحى‏ إِلى‏ عَبْدِهِ ما أَوْحى‏.

فرمود: آنگاه در اختيار پيامبر گذاشت نامه اصحاب يمين و اصحاب شمال را فرمود: كتاب اصحاب يمين را بدست راست خود گرفت و گشود در آن اسم بهشتيان و اسم پدر و قبيله آنها را مشاهده كرد فرمود: خدا باو گفت:

آمَنَ الرَّسُولُ بِما أُنْزِلَ إِلَيْهِ مِنْ رَبِّهِ امام فرمود: پيامبر اكرم جواب داد «وَ الْمُؤْمِنُونَ كُلٌّ آمَنَ بِاللَّهِ وَ مَلائِكَتِهِ وَ كُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ» پيامبر اكرم فرمود:

 «رَبَّنا لا تُؤاخِذْنا إِنْ نَسِينا أَوْ أَخْطَأْنا».

خداوند در جواب فرمود: قبول كردم باز پيامبر عرضكرد «رَبَّنا وَ لا تُحَمِّلْنا ما لا طاقَةَ لَنا بِهِ وَ اعْفُ عَنَّا» تا آخر سوره خداوند ميفرمود: قبول كردم.

بعد فرمود: پيامبر اكرم ديوان را بست و بدست راست گرفت آنگاه نوشته اصحاب شمال را گشود كه در آن اسماى جهنميان و اسماء آباء آنها و قبائل آنها بود امام فرمود: پيامبر اكرم گفت: «رَبِّ إِنَّ هؤُلاءِ قَوْمٌ لا يُؤْمِنُونَ» خداوند فرمود: فَاصْفَحْ عَنْهُمْ وَ قُلْ سَلامٌ فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ.

فرمود: وقتى از مناجات پروردگار فراغت حاصل كرد بجانب بيت المعمور رفت بعد داستان خانه و نماز در آن را ياد كرد سپس پائين آمد و هر دو نوشته با او بود و آنها را در اختيار على بن ابى طالب عليه السّلام گذاشت.پ بصائر: ابو الصلاح كنانى از حضرت باقر نقل كرد گفت: پدرم از شخصى‏

 

نقل كرد كه گفت: پيامبر اكرم بيرون آمد در دست راستش كتابى و در دست چپش كتابى بود. كتابى كه در دست راست داشت گشود و خواند

بسم اللَّه الرحمن الرحيم‏

نوشته است يك نفر كم و زياد نميشود.

بعد كتاب دست چپ خود را گشود و خواند

بسم اللَّه الرحمن الرحيم‏

نوشته‏ايست با اسم جهنميان و اسم پدر و قبيله‏ى آنها كه يكى كم و زياد نمى‏شود.

در صفحه بعد همين روايات باختصار نقل مى‏شود از بصائر.پ بصائر: اعمش گفت: كلبى بمن گفت: اى اعمش چه چيز دشوارترين مناقب على است كه شنيده‏اى اعمش در جواب گفت: موسى بن طريف از عبايه نقل كرد كه گفت: از على شنيدم ميفرمود: من قسمت‏كننده جهنم هستم هر كه پيرو من باشد از من است و هر كه مخالفت با من كند اهل جهنم است.

كلبى گفت: من بزرگتر از اين را دارم پيامبر اكرم در اختيار على گذاشت كتابى را كه اسم بهشتيان و اسم جهنميان در آن بود پيامبر اكرم آن را به ام سلمه سپرد ابو بكر كه مقام خلافت را گرفت آن كتاب را از او خواست گفت مربوط بتو نيست عمر كه بخلافت رسيد از ام سلمه خواست گفت از آن تو نيست عثمان كه عهده‏دار خلافت شد از ام سلمه خواست گفت بتو مربوط نيست وقتى على بخلافت رسيد باو سپرد.

توضيح: در نهايه راجع بحديث على‏

 (انا قسيم النار)

مينويسد منظور اين است كه مردم دو دسته هستند يك دسته با منند آنها در راه هدايتند و يك دسته بر خلاف من هستند آنها در راه گمراهى هستند گروهى كه با منند در بهشت و گروه مخالف در جهنم هستند قسيم فعيل بمعنى فاعل است مانند جليس و سمير.پ بصائر: على بن الحسين عليه السّلام فرمود: ما شخصى را وقتى به بينيم ميشناسيم كه واقعا مؤمن است يا منافق همين روايت با چند سند تكرار مى‏شود.

 

پ‏بصائر: بكر بن كرب از حضرت صادق عليه السّلام نقل كرد كه فرمود خداوند پيمان گرفت پيمان شيعيان ما را از صلب آدم ما خوبهاى شما را از بدهايتان تشخيص ميدهيم.پ اختصاص و بصائر: جابر از حضرت باقر نقل كرد كه فرمود: خداوند پيمان شيعيان ما را از صلب آدم گرفت ما با همين پيمان دوستى دوست را مى‏شناسيم گر چه بظاهر مخالف با اين دوستى ابراز كند بزبان و دشمنى دشمن را تشخيص ميدهيم اگر چه بظاهر ابراز محبت كند.پ بصائر: زراره گفت: من و عبد الواحد مختار و سعد بن لقمان و با آن دو عمر بن شجره كندى بود خدمت حضرت صادق عليه السّلام بوديم امام صادق فرمود: اين كيست آن دو جواب دادند عمر بن شجره و شروع بتوصيف او از ورع و پرهيزكارى و علاقه به برادران خود و گذشت‏هاى مالى و خوبيهائى كه به برادران ميكند كردند.

امام صادق عليه السّلام فرمود: شما مردم را نمى‏شناسيد من با يك نگاه ميشناسم اين شخص از خبيث‏ترين يا بدترين مردم است عمر بعد هر حرامى را مرتكب مى‏شد.پ بصائر: عقبه گفت: من و معلى بن خنيس خدمت حضرت صادق بوديم آن جناب فرمود: هر كس در جاى تو بنشيند او را ميشناسم.پ اختصاص و بصائر: ضريس كناسى گفت: ما در خدمت امام صادق عليه السّلام بوديم با گروهى از اصحاب ناگاه شخصى وارد شد كه من او را ميشناختم يكى از حاضرين اسم آن مرد را برد و با كنايه او را معرفى كرد بحضرت صادق عليه السّلام امام جوابى نداد آن مرد خيال كرد حضرت صادق عليه السّلام نشنيد باز حرف خود را براى آن جناب تكرار كرد. امام اين بار نيز باو توجهى نكرد باز خيال كرد حضرت صادق نشنيد براى مرتبه سوم تكرار كرد.

حضرت صادق عليه السّلام دست برد و ريش آن مرد را گرفت چنان كشيد سه‏

 

مرتبه كه من خيال كردم ريش او بدست امام خواهد ماند فرمود: اگر من شخصى را نشناسم مگر با معرفى ديگرى نژاد و نسب خوبى نخواهم داشت دست از ريش او برداشت و آنچه موى از ريش او در دستش مانده بود ريخت.

همين روايت با مختصر اختلاف در عبارت در صفحه بعد دو مرتبه تكرار مى‏شود.پ بصائر: داود بن فرقد گفت: از حضرت صادق عليه السّلام شنيدم ميفرمود: ما خانواده‏اى هستيم كه هر گاه از شخصى خوبى و خيرى بدانيم هرگز حرف‏هاى مردم نميتواند علم ما را از بين ببرد راجع بآن شخص.پ بصائر: اصبغ بن نباته گفت: امير المؤمنين عليه السّلام بر منبر رفت پس از حمد و ثناى پروردگار فرمود: مردم شيعيان ما از سرشت محفوظى خلق شده‏اند دو هزار سال قبل از خلقت آدم هيچ كس از آنها خارج نميشود و كسى بر آنها اضافه نميگردد من آنها را ميشناسم وقتى چشمم بايشان بيافتد زيرا وقتى پيامبر (ص) با آب دهان درد چشم مرا بهبودى بخشيد فرمود: خدايا گرما و سرما را از او دور بگردان و دوست را از دشمن براى او مشخص گردان بعد از آن ديگر ناراحتى چشم برايم پيش نيامده و گرما و سرما مرا نيازرده من دوستم را از دشمن ميشناسم.

مردى از ميان جمع حركت كرده سلام كرد سپس گفت: بخدا قسم يا امير المؤمنين من طرفدار دين خدايم با ولايت تو و من در پنهانى چنان ترا دوست ميدارم كه در آشكارا اظهار ميكنم حضرت على عليه السّلام باو فرمود: دروغ ميگوئى بخدا من اسم ترا در ميان اسمها و چهره ترا در ميان چهره‏ها نمى‏شناسم و سرشت تو غير از آن سرشت مخصوص است آن مرد نشست خداوند رسوايش كرد و مغلوب شد.

بعد ديگرى حركت كرد گفت: يا امير المؤمنين من طرفدار دين خدايم با ولايت تو و ترا در پنهان چنان دوست ميدارم كه در آشكارا اظهار ميكنم فرمود:

 

راست ميگوئى سرشت تو از آن سرشت است و بر ولايت ما پيمان از تو گرفته شده و روح تو از ارواح مؤمنين است اما براى فقر تن پوشى تهيه نما قسم بآن كس كه جانم در دست اوست از پيامبر اكرم شنيدم ميفرمود فقر نسبت بدوستان ما سرعتش زيادتر است از سرعت سيلى كه از بالاى دره سرازير شود.پ اختصاص: عبد اللَّه بن فضل هاشمى گفت: حضرت صادق عليه السّلام بمن فرمود:

اى عبد اللَّه بن فضل خداوند تبارك و تعالى ما را از نور عظمت خود آفريده و برحمت خويش ساخته و ارواح شما را از ما آفريده ما بشما تمايل داريم و شما نيز بما علاقمند هستيد بخدا قسم اگر اهل شرق و غرب تصميم بگيرند يك نفر بشيعيان ما بيافزايند يا يكى كم كنند قدرت چنين كارى را ندارند نام پدران آنها و قبيله ايشان و نژادشان در نزد ما نوشته است يا عبد اللَّه بن فضل اگر بخواهى نام ترا در صحيفه خودمان نشانت ميدهم.

 

گفت: امام عليه السّلام صحيفه‏اى را خواست و آن را باز نمود ديدم سفيد است و چيزى در آن نوشته نيست عرضكردم يا ابن رسول اللَّه در اين صحيفه اثر نوشتن نيست دست روى آن كشيد ديدم نوشته است در پائين ورقه نام خود را مشاهده كردم بسجده افتادم و خداى را سپاسگزارى كردم.