انسان از نظر نيروهاى درونى:
انسان محسوس مركب از سلولهاى زنده است و با بسيارى از موجودات عالم ماده در شكل و خواص عمومى شريك است، در ذات خود نورى ندارد ولى مانند اجسام ديگر نور را جلب مىكند و از خود منعكس مى نمايد ولى نيروهاى درونى انسان بسيار حيرت انگيز و اسرار آميز است و اجتماع و صنعت و فلسفه و مذهب تراوش نيروهاى درونى انسانى است كه هميشه براى آن تلاش كرده و تاكنون نتوانسته پرده از رموز درونى خود
بردارد. نيروهاى درونى انسان از نظر كلى چهار قسم است:
1- قواى جسمى كه در جهاز تنفس و گوارش و جريان خون جستجو مىشوند و بعلاوه جهاز توليد نسل.
2- نيروى احساس كه رابطه انسان كوچك با محيط وسيع بيرون از او است.
ديدن و شنيدن و بوئيدن و چشيدن و بسيدن كه حواس خمسه ظاهرهاند روابطى است ميان انسان و محيط خارج از او كه به وسيله چشم و گوش و بينى و زبان و همه بشره تن برقرار مىشود و در انسان روابط ديگرى هم با خارج وجود دارد كه از آنها به حواس باطنه تعبير مىكنند چون خيال و حافظه و واهمه و فكر و وجدان، و بوسيله اين نيروها انسان با عالم نامرئى هم مربوط مى شود و در حقيقت اين قوهها ميانجى ميان دو عالم مرئى و نامرئى مربوط با انسان است كه از طرفى به وسيله حواس ظاهره با اين عالم پيوست دارند و از طرفى با عالم ديگر.
3- نيروى عواطف كه عبارت از تأثرات درونى است بر اثر تأثير محيط و مشاهدههاى روزمره چون شادى و بيم و اميد، پسند، خشم، مهر، كين، خرمى، آزردگى كه بدو لفظ جامع لذت و الم تعبير مىشوند.
اينها عواطف انسانند كه بر اثر احساسات وى پديد مىشوند و مبدأ كارها و اعمال او محسوب مىشوند، احساسات و عواطف مبدأ عمليات انسان است، به واسطه همين احساسات و عواطف است كه در انسان اراده و تصميم به وجود مىآيد و يا نمىآيد و انسان كارى را مىكند يا نمىكند.
احساسات انسان به واسطه عواطف او تعديل مىشوند يعنى انسان به واسطه عواطف خود رهبرى مىشود كه آن احساسات را كه رابطه ميان او و خارج هستند در حدى نگاه دارد كه زيان آور نباشند مثلا انسان در احساس حرارت يا برودت به وسيله عاطفه خود درك مىكند كه بايد در يك درجه معينى باشد، اگر از چهل بيشتر باشد او را مىكشد و اگر بسيار هم زير صفر باشد كشنده است.
يا مثلا رابطه انسان با نور بايد حدّ معينى داشته باشد، نور بسيار ديده را خيره مىكند و بسا كور مىنمايد، تاريكى هم اگر ادامه يابد ضرر مى رساند، و وجدان و عاطفه بيم و اميد است كه انسان را رهبرى مىكند تا رابطه خود را با محيط خارج تعديل كند و از افراط و تفريط آن جلوگيرى كند، خيرگى و دلتنگى هر دو از عواطف بشرى هستند كه انسان به وسيله آنها رهبرى مىشود تا رابطه خود را با نور در حدّ معينى نگاهدارد، همين طور كه رابطه انسان با محيط خارج از خود كه معنى احساس و محصول حواس ظاهره او است به حد افراط و تفريط موجب زيان است و به واسطه نيروى عواطف و وجدان بشرى تعديل مىشوند، خود عواطف انسان هم افراط و تفريط دارند و اين افراط و تفريط در عواطف از دو جهت زيان دارد:
1- از نظر خود عاطفه كه گاهى افراط آن موجب هلاكت و مانند زهر كشنده است و گاهى موجب بيمارى تن مىشود.
2- از نظر تأثير در كار و تحريك اراده، براى آنكه ممكن است انسان بر اثر تأثير افراطى عواطف خود به زيان خود و آزار ديگران اقدام كند، انسان از نظر عواطف مانند يك حيوان درنده و شريرى است كه گاهى مى خواهد و به محض خواستن صدها جاندار ضعيف را مىدرد و گاهى مىخواهد و به محض خواستن از ارتفاع صدها گز مىپرد و يا خود را پرت مىكند، انتحار يكى از عواقب سوء عواطف افراطى بشر است.
مبدأ تمام عواطف روح حيوانى است كه خاصيت عمومى آن رضا و غضب است و سرچشمه آن كبد است اگر چه تاكنون بسيارى از دستگاههاى كبد از نظر توليد مواد جسم بررسى شده ولى از نظر تأثير در عواطف نتايج مهمى به دست نيامده.
4- نيروى خرد و عقل انسانى: فهم خوب و بد، زشت و زيبا، نفع و ضرر، دور انديشى و استنتاج، توجه به حساب عواطف و احساسات، اختيار و اخذ تصميم همه آثار خرد و عقل انسانى است، در حقيقت عقل يك تابش و تشعشعى است كه دامنه آن از ادراك احساس بسيار وسيعتر است، حس
ذائقه تنها مزه شيرين عسل را كشف مىكند و نيروى عاطفه رغبت به آن را توليد مىنمايد ولى نور عقل زيانى كه از آن متوجه مىشود يا سودى كه دارد كشف مىنمايد، عاطفه ثروتجوئى رغبت جمع مال مىآورد ولى نور عقل زيانى كه از آن به ديگران مىرسد يا به خود شخص عايد مىگردد كشف مىكند، با دست نرمى تن مار به نظر خوش است ولى با عقل زيان زهر كشنده و خطرناكتر درك مىشود.
اعضاء تن فرمانبر عواطف و احساساتند و به توسط اراده كه در خدمت همه آنها است به كار وادار مىشوند و حواس ظاهره هم در اين ميان وظيفه خبرگزارى دارند، به واسطه گوش و چشم و بينى و ذائقه و لامسه زيبائى و دلنشينى يا زشت و دلخراش بودن اشياء خارجى به نهاد انسان خبرگزارى مى شود و توليد وجدان عاطفى مىكند، چون خواستن، پسنديدن، شادى، بدآمدن، ترس، آزردگى، بنا بر اين از راه احساسات ظاهرى، ميدان احساسات باطن و عواطف دامنهدار مىشود و همين ميدان است كه زمينه تابش نور عقل است، عقل مركز نورى است كه پرتوهاى خود را در سطح احساسات و عواطف پراكنده مىكند و آنها را زير بررسى و استنتاج قرار مى دهد و از نظر كشف و ارتباط با محيط خارج بسط و توسعه مىدهد و در عين حال تأثير آنها را تعديل مىكند.
بنا بر اين نيروى عقل نسبت به احساسات و عواطف سه اثر دارد:
1- تعديل تأثير از احساسات و اندازهگيرى آن: مثلا دشنام يا حركت توهين آميزى را حس ظاهر گوش يا ديده وارد باطن مىكند، اين احساس توليد آزردگى، خشم مىنمايد، ميزان اين آزردگى و خشم از نظر قوت و ضعف عقل بسيار متفاوت مىشود، در صورتى كه پرتو عقل قوى باشد بسا به كلى اثر حس را خنثى و بىاثر مىسازد، خصوص اگر از بچه يا سفيهى صادر شده باشد و گاهى بسيار آن را تخفيف مىدهد، براى همين امور در اشخاص تأثير بسيار متفاوت دارد نظر به تأثرات متفاوتى كه در سطح عواطف پيدا مىشود و همين طور است در مورد احساس ملائم مانند اين كه مژده از سفر
آمدن فرزند يا دوست را مىشنود يا پول بسيار به دستش مىآيد، چون اين احساس از راه گوش يا ديده وارد باطن شد، در پرتو عقل نيرومند گاهى به كلى خنثى مىشود و هيچ گونه اثر شادى و خرمى توليد نمىكند و گاهى اثر شادى كمى توليد مىكند و به تدريج نسبت به افراد به نسبت ضعف عقل افزوده مىشود تا جايى كه مايه تلف شدن شخص مىشود.
2- زمامدارى اراده: اراده همان برگشت و رفلكس احساس است از سطح عواطف، وقتى شعاع انكشافى كه رابطه ميان حس و محسوس است به سطح عواطف برخورد به اعتبار تأثرى كه در باطن توليد مىشود يك برگشت و رفلكسى دارد كه همه اعضاء تحت تأثير آن قرار مىگيرند اين همان اراده است. ممكن است اراده را تشبيه به بخار يا الكتريسيته كنيم و تمام اعصاب و نسوج تن را سيمهاى رابط آن بشماريم، تأثرات و عواطف اين قوه را توليد مىكنند و در اعصاب و نسوج روان مىسازند و چرخهاى بدن به كار مىافتند، پرتو عقل به منزله دكمه اين قوه محركه است، در صورتى كه از احساس تأثرى در باطن پيدا شد، خواست، دوست داشت، بدش آمد، خشم كرد و مىخواهد پيش كشد يا واپس رود، نيروى عقل در اينجا فرمان ده است به حساب اينكه:
خوش دارى ولى پيش مكش درونش زهر است، زيانمند است.
بد دارى و خشمگينى ولى پس مرو، ثمر و بر شيرين دارد و آيندهاش خرم است.
عقل براى تعديل اراده منبعث از احساسات و عواطف، حزم و احتياط به خرج مىدهد و با انگشت اختيار، دكمه اراده را باز مىكند يا مىبندد و از اينجا اين اصل ثابت مىشود كه: اراده يك امر اختيارى است.
از اينجا معلوم مىشود كه ميان عقل و عاطفه هميشه مبارزه است و رابطهاى كه انسان از راه حسهاى ظاهر به محيط خارج دارد در اين مبارزه نقش مهمى بازى مىكند، گاهى واردات از محيط خارج، عواطف را تقويت مىكنند به طورى كه نيروى عقل در برابر آنها به كلى مغلوب و خنثى مى
گردد و ديگر نه در تعديل تأثرات احساس اثرى مىكند و نه در مجراى اراده، بدون نظر و تصويب او اراده و عواطف فعاليت مىكنند، اين طغيان عواطف بر عقل حالت سكر و مستى است و به اين نظر دستگاه سكر و مستى از دستگاه جنون و ديوانگى جدا مىشود، بر اثر الكل و تأثيرى كه در خون مىكند شادى مفرطى در انسان به وجود مىآيد كه بند عقل رها مىشود و سركش و چموش مىگردد و دكمه اراده را از دست عقل مىربايد و بىنظم آن را به كار مىاندازد و كارهاى حال مستى با اختيار و اراده مشوش و نامنظمى انجام مىشود و وضع حركت اتومبيل را دارد كه ترمز و فرمانش از كنترل راننده خارج شده و از كار يك حيوان سالم هم مشوشتر است، اين طغيان احساسى صرفا اثر الكل نيست، ممكن است در اثر ديدن عزيزى يا صورت زيبائى يا رسيدن به جاه و منصبى باشد، اين طغيان احساسى مدتش كم باشد يا بيش از نظر حقيقت غير از جنون و ديوانگى است، اگر چه ممكن است تكرار و دوام آن به جنون بكشد و چنانچه احساس ملائم كه موجب شادى و سرور است گاهى تأثير در سركشى و چموشى عاطفه دارد، احساس بدى و ناخوشى هم همين طور است، هر گاه چيزى كه ضد اثر الكل را دارد وارد بدن شود ممكن است يك حالت خشم مفرطى توليد كند كه بر عقل طاغى و ياغى شود چنانچه خبر مرگ فرزند يا معشوق يا ديدن تلف مال و هلاك دوست در بعض مردم خشم يا آزردگى مفرطى توليد مىكند كه نيروهاى عقل را خنثى مى سازد.
ضمنا معلوم شد نيروى اختيار يك عامل عقلائى است، بالا دست اراده و موجد اراده، و از اينجا غلط قائلين به جبر در كارهاى اختيارى معلوم شد.
3- نيروى بسط و استنتاج كه عبارت از استدلال و نتيجهگيرى از محسوسات ظاهره و باطنه است و اساس حكمت نظرى است و مبناى جميع علوم و فنونى است كه تاكنون بشر بدان رسيده و در آينده هم خواهد رسيد، عقل به واسطه پرتو منبسط و ممتد خود از محسوسات فرمولهاى كلّى درك مى
كند و حقائق عمومى مىفهمد و اسباب و علل محسوسات را با نيروى فكر و انديشه كشف مىكند.
اكنون ما براى اينكه در نتايج اين بحث بهتر روشن شويم نيروهاى عقل را طبقهبندى كرده و آنها را به شش دسته عمده تقسيم مىكنيم:
1- نيروى بسط و دامنه دادن پرتوهاى احساس و عواطف: سابقا گفتيم احساسات روابط ميان انسان و محيط خارج از او است، انسان مانند ساختمان دوروئى است، از يك سو دريچههائى به عالم محسوس دارد و از سوى ديگر روزنههائى به جهان نامرئى و به اين وسيله روابطى با جهان عيان و جهان نهان برقرار مىكند عواطف كه آثار احساسند طبعا تاريك و صامتند ولى پرتو ضعيف و نارسائى هم در آنها هست زيرا عواطف هم تعلق به خارج از وجود انسان دارند و همين تعلق هم يك ربط و انكشافى است در درجه دوم احساسات، يكى از نيروهاى عقل بسط أشعه احساسات است، حس ديده يك جزئى مشخصى را به مغز منتقل مىكند و فرد معينى را كشف مىكند، عقل فورا آن را دامنه مىدهد و در طول زمان گذشته و آينده و همه جاى عالم پراكنده مىنمايد و يك صورت كلى و مجرد از آن مىگيرد و اين منظور گفته فلاسفه است كه عقل شخص را تجريد مىكند و از آن كلى درك مىنمايد- معنى كلى شعاع منبسط عقل است.
2- نيروى تشخيص زشت و زيبا: خوب و بد كه متكلمين از آن به حسن و قبح عقلى تعبير كنند، وقتى عقل با نيروى بسط فوق الذكر پرتو احساسات و عواطف را توسعه داد، از نظر اثرى كه از وجود منبسط آنها كشف مىكند بعضى را به جا و به موقع و مفيد تشخيص مىدهد و مىپسندد و پارهاى را بيجا و غير قابل تحسين و غير موافق با هستى مطلق تشخيص مىدهد و زشت و بد مىشمارد و اين اساس همان قاعده تحسين و تقبيح عقلى است كه يكى از مباحث عمده علم كلام و اصول است.
3- نيروى كشف زيان و سود: چون عقل با نيروى توسعه و دامنه دادن يك محسوس كوچك نسبت به هر جا و هر وقت اثر آن را درك مىكند، مى
فهمد كه اين موجود در همه جا و همه حال سازش با وجود انسان دارد يا نه در صورت مناسبت و سازش سودمندش مىشناسد و در صورت ديگر زيانمند.
4- عاقبتسنجى و دور انديشى.
5- استنتاج و استدلال: وقتى عقل موجودى را درك كرد از نظر بسط پرتو وجود او نسبت به پيش از او و بعد از او علت و معلول او را درك مىكند و از اين جهت از وجود معلول علت را مىفهمد و از وجود علت معلول را و اين اساس تشكيل برهان انّى و لمّى است كه در منطق مورد بحث است.
6- نيروى اختيار واخذ تصميم در زمينه واكنش احساسات و تأثرات عاطفى: با اين نيرو است كه عقل به حساب جنبشها و جهشهاى تن كه رفلكس عواطف و احساسات است رسيدگى مىنمايد و آنها را اصلاح مى كند و از انگيزش ارادههاى زيان بخش جلوگيرى مىنمايد و بر اثر درك لزوم عمل انسان را به جنبش و جهش وامىدارد.
جدول تشعشعات عقل و زمينه تابش آنها از نظر احساسات و عواطف
نيروهاى تابنده عقل* زمينههاى تابش 1- نيروى فهم كلى و عمومى* پنج حس ظاهر: ديدن، شنيدن، بوئيدن، چشيدن، بسيدن.
2- نيروى تشخيص خوب و بد* پنج حس باطن: حس مشترك، خيال، وهم، حافظه، دريافت (وجدان).
3- نيروى فهم سود و زيان* شهوت، خواهش، دوستى، جستن، شادى، خرمى، آسودگى.
4- نيروى عاقبتسنجى و دور انديشى* غضب، نخواستن، دشمنى، كنارهگيرى اندوه، افسردگى، پريشانى خاطر.
5- نيروى استنتاج و قدرت استدلال* كودنى، شك، تاريكى، خرافت، كندى فهم، غفلت، فراموشى، تقليد.
6- نيروى اختيار و شور اخذ تصميم* عصبانيت، تندى، رنجش، بىقيدى ناتوانى، بهت، تهور، بىنظمى فكر.