پ1- از أبى هاشم داود بن قاسم جعفرى از ابى جعفر دوم (امام جواد ع) فرمود: امير المؤمنين (ع) آمد و حسن بن على همراهش بود و به دست سليمان تكيه داده بود و به مسجد الحرام در آمد و بر نشست، به ناگاه مردى خوش قواره و خوش لباس آمد و بر امير المؤمنين (ع) سلام داد و آن حضرت جواب سلام او را داد و خدمت حضرت نشست، سپس گفت: اى امير المؤمنين، من از تو سه مسأله مىپرسم، اگر پاسخ آنها را به من دادى مىدانم كه اين مردم در كار تو مرتكب خلافى شدند، كه مسئول آنند، در دنيا و آخرت خود آسوده نيستند و اگر نه مىدانم كه تو با آنها برابرى و امتياز ندارى. على (ع): هر چه مىخواهى از من بپرس.
آن مرد عرض كرد: به من بگو:
1- مردى كه ميخوابد، روحش به كجا مىرود؟
2- ياد آورى و فراموشى چگونه به مرد رخ مىدهند؟
3- چگونه فرزند به عموها و يا دائىهاى خود، مانند مىشود؟
امير المؤمنين (ع) رو به حسن كرد و فرمود: اى ابا محمد، پاسخ او را بده، امام حسن (ع) پاسخش را داد، آن مرد گفت:
من گواهم كه نيست شايسته پرستشى جز خدا و هميشه به آن گواهى مىدادم.
و گواهم كه محمد رسول خدا (ص) و هميشه بدان گواه بودهام.
پو گواهم كه تو وصى رسول خدائى و قائم به حجت او هستى- و اشاره به امير المؤمنين (ع) كرد- و هميشه بدان گواه بودهام.
و گواهم كه تو هم وصى او هستى و قائم به حجت او- و اشاره به حسن (ع) كرد-.
و گواهم كه: حسين بن على (ع) وصى برادر خود و قائم به حجت او است بعد از او.
و گواهم بر على بن الحسين (ع) كه او قائم به امامت حسين (ع) است پس از او.
و گواهم بر محمد بن على (ع) كه او است قائم به كار امامت على بن الحسين (ع).
و گواهم بر جعفر بن محمد (ع) كه او است قائم به كار امامت محمد (ع).
و گواهم بر موسى (ع) كه او است قائم به كار امامت جعفر بن محمد (ع).
و گواهم بر على بن موسى (ع) كه او است قائم به كار امامت موسى بن جعفر (ع).
و گواهم بر محمد بن على (ع) كه او است قائم به امامت على بن موسى (ع).
و گواهم بر حسن بن على (ع) كه او است قائم به كار امامت على بن محمد (ع).
و گواهم بر حسن بن على (ع) كه او است قائم به كار امامت على بن محمد (ع).
و گواهم به مردى كه فرزند حسن است و به كنيه و نام تعبير نشود تا امر امامت پديد گردد و پر كند آن را از عدالت چنانچه پر
پشده است از ستم و خلاف، درود بر تو اى امير المؤمنين و رحمت و بركات خدا، سپس برخاست و رفت، امير المؤمنين فرمود: اى ابا محمد دنبالش برو ببين كجا مىرود، حسن بن على (ع) بيرون شد و پس از آن گفت: نشد جز اين كه پاى خود را از مسجد بيرون نهاد و من ندانستم به كجاى زمين خدا رفت و برگشتم نزد امير المؤمنين و به او آگاهى دادم، فرمود: اى ابا محمد، او را مىشناسى؟ گفتم:
خدا و رسولش و امير المؤمنين داناترند، فرمود: او خضر (ع) بود.پ 2- محمد بن يحيى باز گفت: از محمد بن حسن صفار، از احمد بن ابى عبد الله از ابى هاشم، به مانند آن حديث اول و با آن برابر.
محمد بن يحيى گويد: من به محمد بن حسن گفتم: اى ابا جعفر، دوست داشتم اين خبر از غير احمد بن ابى عبد الله روايت شده بود، در پاسخ گفت: او ده سال پيش از سرگردانى خود، اين حديث را به من باز گفت.پ 3- از ابى بصير از امام صادق (ع) كه فرمود: پدرم به جابر بن عبد الله انصارى گفت: من به تو نيازى دارم، كى بر تو هموار است كه من با تو خلوت كنم و از آن نياز خود بپرسم؟ جابر به او گفت: هر وقت تو دوست دارى، يك روزى با او تنها شد و به او فرمود: اى جابر، به من از آن لوحى كه در دست مادرم فاطمه (ع) دختر رسول خدا (ص) ديدى گزارش بده و از آنچه كه مادرم به تو گزارش داد كه در آن لوح نوشته است، در پاسخ او گفت: من خدا را گواه مىگيرم كه يك روز در زندگى رسول خدا (ص) نزد مادرت فاطمه رفتم و او را به ولادت حسين (ع) مبارك باد گفتم، و در دستش لوح سبزى ديدم كه به گمانم از زمرد بود و در آن
پنوشته سپيدى به مانند رنگ آفتاب بود، به او گفتم: پدرم و مادرم قربانت، اى دختر رسول خدا (ص)، اين لوح چيست؟
فرمود: اين لوحى است كه خدا آن را به رسول خود هديه كرده و در آن است نام پدرم و نام شوهرم و نام دو پسرم و نام امامان از فرزندانم و پدرم براى مژدگانى، آن را به من داده است، جابر گويد: مادرت فاطمه (ع) آن را به دست من داد و آن را خواندم و از آن رو نويس كردم، پدرم به او گفت: اى جابر، مىتوانى آن را به من بنمائى؟ گفت: آرى، پدرم با او به خانه جابر رفت و او صحيفهاى از پوست آهو (از برگ كاغذ) در آورد، پدرم فرمود: اى جابر، در نوشته خود نگاه كن تا من آن را بخوانم، جابر در نسخه خود نظر داشت و پدرم آن را خواند و يك حرف، اختلاف نداشت. جابر گفت: من خدا را گواه مىگيرم كه به راستى همچنين ديدم كه در لوح نوشته بود:
به نام خداى بخشاينده مهربان اين نامهاى است كه از خداوند عزيز حكيم براى محمد (ص) بنده و نور و سفير و حجاب و دليل حضرت او، روح الامين آن را از نزد رب العالمين آورده است، اى محمد، اسماء مرا بزرگ شمار و نعمتهاى مرا شكرگزار و لطفهاى مرا انكار مدار، به راستى، منم، من كه خدايم، نيست شايسته پرستشى جز من كه شكننده جباران و انتقام جو براى ستمكشان و سزاده روز رستاخيزم، به راستى منم خدا، نيست شايسته پرستشى جز من، هر كه جز فضل مرا اميد دارد و جز از عدل من ترسد، او را چنان كيفرى دهم كه هيچ كدام از جهانيان را چونانه كيفر ندهم، پس مرا بپرست و همان بر من توكل كن، به راستى، من پيغمبرى گسيل نكردم كه روزگارش را به پايان
پرسانم و عمرش به سر آيد جز آنكه براى او وصيى مقرر ساختهام، به راستى، من تو را بر پيغمبران، برترى دادم و وصى تو را بر همه اوصياء برترى نهادم و تو را به دو شير- بچهات- ارجمند ساختم و به دو دخترزادهات حسن و حسين، حسن را پس از پدرش كان دانش نمودم و حسين را گنجبان وحى خويش، او را به شهادت گرامى داشتم و به سرانجام سعادتش واداشتم، پس او بهتر شهيد است و از همه شهيدان بلندپايهتر، من كلمه تامه خود را همراه او كردم و حجت رساى خويش را نزد او نهادم به وسيله خاندان او پاداش دهم و كيفر نهم. اول آنان: على سيد عابدان و زيور دوستان گذشته اين سامان. دوم: پسرش همانند جدّ ستودهاش محمد، شكافنده دانشم و معدن حكمتم، محققاً هلاك شوند آنان كه شك كنند در باره:
سوم آنها جعفر: آنكه او را نپذيرد، مرا نپذيرفته، گفتار بر جاى من است كه: هر آينه گرامى دارم ايستگاه جعفر را و او را در باره پيروان و ياران، و دوستانش شاد سازم، پس از وى.
چهارمشان: موسى است كه اندر آشوبى دچار است (كه بر او روا شود آشوبى خ ل كه در گيرد و برگزيدنش براى خود آشوبى خ ل) سخت و نابينا و تار، زيرا رشته قرار داد من نبرد و حجت من نهان نماند و به راستى دوستانم از جام سرشار بنوشند، هر كه يكى از آنها را منكر باشد، محققاً منكر نعمت من است و هر كه يك آيه از كتاب مرا بر گرداند بر من افتراء بسته، واى بر افتراء بندهاى منكر، در هنگام سر آمدن مدت موسى (ع) بنده و دوستم.
واى بر كسانى كه افتراء بستند و منكر شدند. پس از در گذشت موسى (ع)، دوست من و برگزيده من، حجت:
پنجم: على (ع) را كه ولى و ناصر من است و آن كس است
پكه من بارهاى وظائف نبوت را به دوش او نهم و او را به اطلاع كامل بدانها بيازمايم، ديو گردن فرازى، او را بكشد، در شهرى كه آن را بنده شايستهاى ساخته، به خاك رود (مقصود از عفريت در اينجا مأمون است و مقصود از بنده شايسته: ذو القرنين است كه طوس را ساخته- از مجلسى ره-) در كنار بدترين آفريدههايم (يعنى هرون الرشيد) گفتار من اين است كه او را به پسرش:
ششم آنها: محمد (امام جواد ع) شاد كنم كه جانشين او است، پس از وى و وارث دانش او است، پس معدن علم و جايگاه سِرّ من باشد بر خلق من، بندهاى به او معتقد نشود جز آنكه بهشتش جاى سازم و شفاعت او را در هفتاد كس از خاندانش كه سزاوار دوزخ باشند بپذيرم، و سر انجام سعادت را نصيب پسر او:
هفتم: على (امام نقى ع) را كه ولى و ناصر من است و گواه من است در خلق من و امين من است بر وحى من و از او بر آور، آنكه به راه و كيش من دعوت كند و گنجبان دانش من باشد:
هشتم حسن (امام عسكرى ع) را و كامل گردانم اين سلسله امامت را به پسر او:
نهم (از اولاد حسين ع) كه م ح م د باشد و رحمت بر جهانيان و داراى كمال موسى و بهاى عيسى و صبر ايوب است، در دوران او دوستانم خوار شوند و سر آنها را دشمنان به هم پيشكش كنند چنانچه سرهاى ترك و ديلم را به هم پيشكش نمايند، آنها را بكشند و بسوزانند و در ترس باشند، مرعوب و هراسان و زمين از خونشان رنگين گردد، واى واى و شيون در ميان زنان آنها فاش و آشكار شود، آنان به راستى دوستان من باشند و به وسيله آنها دفع كنم هر فتنه پيچيده و تارى را و براى آنها بردارم زمين لرزهها و
پبارهاى سنگين و زنجير گران را، آنانند كه خاص بر آنها است صلوات از پروردگار آنها، به همراه رحمت و مهر و آنانند هم آن هدايتشدهها.
عبد الرحمن بن سالم گويد: ابو بصير گفت: اگر در عمر خود جز اين حديث را نشنوى، براى تو بس است، آن را از جز اهلش نگهدار.پ 4- از سليم بن قيس، گويد: از عبد الله بن جعفر طيار شنيدم مىفرمود: ما نزد معاويه بوديم، من بودم و حسن و حسين و عبد الله بن عباس و عمر بن ام سلمه و اسامة بن زيد، ميان من و معاويه سخنى شد، من به معاويه گفتم كه: من از رسول خدا (ص) شنيدم مىفرمود:
من نسبت به مؤمنان از خودشان اولى هستم، سپس برادرم على بن ابى طالب به مؤمنان از خودشان اولى است و چون على شهيد شود، حسن بن على به مؤمنان از خودشان اولى است سپس پسرم حسين پس از او به مؤمنان از خودشان اولى است و چون شهيد شود، پسرش على بن الحسين بر مؤمنان از خودشان اولى است، اى على تو محققاً او را درك مىكنى (شهادت على ع در سال چهل هجرى بوده و ولادت امام سجاد در سال 38 هجرى بوده است) سپس پسرش محمد بن على اولى است به مؤمنان از خودشان، و اى حسين تو او را درك مىكنى و سپس توئى كه از نژاد خود 12 امام آورى و كامل كنى (سپس آنها را تا 12 امام كامل كرد، اين جمله از كلام عبد اللَّه بن جعفر است- از مجلسى ره) كه همه از اولاد حسين باشند.
عبد اللَّه بن جعفر گويد: من، حسن و حسين و عبد اللَّه بن عباس و عمر بن أم سلمه بن زيد را براى گفتار خود، به گواهى طلبيدم و در حضور معاويه براى من گواهى دادند، سليم گويد: من اين حديث را از سلمان و أبو ذر و مقداد هم شنيدم و گفتند: ما آن را از رسول خدا (ص) شنيديم.پ 5- از أبى الطفيل، گويد: من حاضر بودم سر جنازه ابو بكر در روزى كه مُرد و حضور داشتم هنگامى كه با عُمَر بيعت شد، در آن روز على (ع) در گوشهاى نشسته بود، كه يك جوان يهودى زيباروى، ارجمند با جامههاى خوب از فرزندان هرون وارد شد و رفت تا بالاى سر عُمَر ايستاد و گفت: اى امير المؤمنين، تو دانشمندترين اين امت هستى به كتابشان و امر پيغمبرشان؟ گويد:
عُمَر سر به زير انداخت، پس آن جوان يهودى گفت: من با تو هستم و آن گفته را بازگو كرد.
عُمَر گفت: براى چه؟
جوان يهودى: من نزد تو آمدم براى خود راهى بجويم و در دين خود به شك افتادهام.
عُمَر: برو به اين جوان بچسب.
جوان يهودى: اين جوان كه به او رهنمائى كنى كيست؟
عُمَر: اين على بن ابى طالب، پسر عم رسول خدا (ص) است و اين پدرِ حسن و حسين، دو پسر رسول خدا (ص) است و اين شوهر
پدختر رسول خدا (ص) است.
جوان يهودى، رو به على (ع) آورد و گفت: آيا تو چنين هستى؟
على (ع): آرى، من چنين هستم.
جوان يهودى: من مىخواهم از شما سه مسأله و سه مسأله و يك مسأله بپرسم.
على (ع) با تبسم تلخى: اى هارونى، چرا نگفتى هفتا.
جوان يهودى: من سه تا از شما مىپرسم، اگر به من پاسخ دادى، از آنچه دنبال آنها است مىپرسم و اگر آنها را ندانى، من مىدانم كه ميان شماها دانشمندى نيست.
على (ع): من تو را به خدائى كه مىپرستى سوگند مىدهم، اگر من در هر چه خواهى پاسخ تو را بدهم، كيش خود را مىگذارى و در كيش من در مىآئى؟
جوان يهودى: من نيامدم مگر براى همين.
على (ع): پس بپرس از آنچه خواهى.
جوان يهودى: به من گزارش ده:
1- از نخست چكه خونى كه بر روى زمين چكيد، چه چكهاى بود؟
2- نخست چشمهاى كه بر روى زمين جوشيد، چه چشمهاى بود؟
3- نخست چيزى كه بر زمين جنبيد، چه بود؟
على (ع) به او پاسخ داد.
جوان يهودى: مرا از سه ديگر آگاه ساز:
1- بگو بدانم، محمد را چند رهبر دادخواه در دنبال است؟
2- در چه بهشتى جايگزين است؟
پ3- به همراهش در بهشت او، چه كس نشيمن دارد؟
على (ع): اى هارونى، به راستى براى محمد 12 تن رهبر و پيشواى دادخواه در دنبال است كه هر كه آنان را وانهد و بدانها نگرايد برايشان زيانى ندارد و از پايه آنها نكاهد و از هر كه با آنها وارونه باشد نهراسند و به راستى، آنان در كيشهاى خود از كوههاى افراشته بر زمين برجاتر باشند، نشيمنگاه محمد در بهشتى است كه اين دوازده رهبر دادگستر، با وى باشند.
جوان يهودى: سوگند بدان خدا كه نيست شايان پرستشى با او كه راست گفتى، به راستى، من در نوشتههاى پدرم هارون كه با دست خود نوشته و موسى عمويم به وى در خوانده، چنين يافتم، اكنون به من گزارش بده از آن يكى، به من بگو كه: وصىّ محمد چند سال زنده باشد پس از وى و آيا بميرد و يا كشته شود؟
على (ع): اى هارونى، پس از وى سى سال بپايد كه نه روزى افزايد و نه بكاهد. سپس به او در اينجا- يعنى بر تار كش- زخمى زنند و اين ريش او از اين خون سر او، رنگين گردد.
جوان يهودى (هارونى): فريادى كشيد و دست برد و كستى خود را بريد (رشتهاى كه يهودان روى جامه و زير زنار بندند) و مىگفت: من گواهم كه: نيست شايسته پرستشى جز خدا، يگانه است، شريك ندارد و گواهم كه محمد بنده و فرستاده او است و به راستى تو وصىّ او هستى و بايد در فراز همه باشى و نه در نشيب كسى و بزرگوارت شمرند و نه ناتوان (و لا تستصغر خ ل و نه كوچك).
گويد: سپس على او را به خانه خود برد و معالم دين را به او آموخت.
پ6- از أبى حمزه، گويد: از على بن الحسين (ع) شنيدم مىفرمود: به راستى كه خدا آفريد محمد و على و يازده تن از فرزندانش را از نور بزرگوارى خود و آنها را نمونههائى در پرتو نور خود بر پا داشت، او را مىپرستيدند پيش از آفرينش خلق، خدا را تسبيح مىكردند و تقديس مىنمودند و هم آنهايند امامان از فرزندان رسول خدا (ص).پ 7- از زراره، گويد: شنيدم امام باقر (ع) مىفرمود: 12 امام از خاندان محمد (ص) همه مربوط به عالم غيب هستند و از فرزندان رسول خدا (ص) و از فرزندان على (ع) هستند و رسول خدا (ص) و على (ع) باشند همان دو والد، على بن راشد برادر مادرى على بن الحسين (ع) چيزى گفت و منكر اين كلام شد، امام باقر (ع) فرياد سختى زد و فرمود: هلا پسر مادر خودت هم يكى از آنها است (مقصود امام سجاد (ع) است).پ 8- از ابى سعيد خدرى گويد: من حضور داشتم كه ابو بكر مُرد و عمر خليفه او شد، يكى از بزرگان يهود يثرب آمد كه يهود معتقد بودند او دانشمندترين اهل زمان خود است تا خود را به عمر رسانيد و به او گفت:
اى عمر، من نزد تو آمدم و قصد مسلمانى دارم، اگر از آنچه از تو بپرسم به من پاسخ دهى تو داناترين ياران محمدى به قرآن و سنّت و هر آنچه من مىخواهم از تو بپرسم. گويد كه عمر گفت:
من در اين پايه نيستم ولى تو را رهنمائى كنم به كسى كه او
پداناتر ملت ما است به قرآن و سنت و هر چه مىخواهى بپرسى، او همين است، و اشاره به على (ع) كرد.
يهودى: اگر اين مرد چنان است كه تو مىگوئى تو را چه رسد كه بيعت مردم را بپذيرى؟ با اين كه اين مرد داناتر از همه شماها است.
عمر در برابر اين اعتراض به او درشتى كرد و گفت: به تو چه؟ آن يهودى برخاست و نزد على (ع) رفت.
يهودى رو به على (ع): آيا تو چنانى كه عمر گفت؟
على (ع): عمر چه گفت؟
يهودى به او گزارش داد و گفت: اگر تو چنانى كه گفته است من از چيزهائى از تو پرسش كنم كه مىخواهم بدانم يكى از شما مسلمانان آنها را مىداند تا من بدانم شما در دعوى اين كه بهترين ملتهائيد و داناتر ملّتهائيد و راستگوئيد و با اين وضع من هم در دين اسلام شما در آيم.
على (ع): آرى، من چنانم كه عمر گفته است به تو، از هر چه خواهى بپرس، من به تو گزارش مىدهم ان شاء الله.
يهودى: به من گزارش بده از سه تا و سه تا و يكى.
على (ع): اى يهودى چرا نمىگوئى به من گزارش بده از هفتا؟ يهودى: اگر تو از سه تاى نخست به من پاسخ دهى از تو از آنها كه بجا مانده بپرسم و اگر نه، دم بندم، و اگر تو از اين هر هفت به من پاسخ درست دهى داناترين مردم روى زمين و برتر آنان و سرور بر همه مردم باشى.
على (ع): بپرس از هر چه خواهى اى يهودى.
يهودى: 1- به من گزارش بده از نخست سنگى كه بر روى
پزمين نهاده شده است؟ 2- نخست درختى كه بر زمين كاشته شده؟ 3- نخست چشمهاى كه بر زمين جوشيده است؟
امير المؤمنين (ع) به او گزارش داد و سپس آن يهودى گفت:
1- به من گزارش بده كه در اين ملت اسلام چند تن رهبر و امام بر حق باشد؟ 2- پيغمبر شما در كجاى بهشت نشيمن دارد؟ 3- چه كسانى در جايگاه ويژه او در بهشت همراه او باشند؟
على (ع): براى اين امت اسلامى دوازده رهبر و امام بر حق است از نژاد پيغمبر خودشان كه همه از منند و جايگاه پيغمبر ما در بهشت در بهترين و شرافتمندترين بخش آن است كه بهشت عدن است، و اما كسانى كه در آن جايگاه ويژهاى به همراه اويند 12 امامند كه از نژاد اويند با مادرشان و مادر مادرشان و فرزندانشان كسى در آنجا با آنها شريك نيست.پ 9- از جابر بن عبد الله انصارى گويد: بر فاطمه (ع) وارد شدم و پيش او لوحى بود كه در آن نام امامان از فرزندانش بود، من بر شمردم كه 12 تن بودند كه پايانشان امام قائم (ع) بود، سه محمد داشتند و سه على.پ 10- از ابى حمزه از امام باقر (ع) فرمود: به راستى خدا محمد (ص) را به جن و انس فرستاده و پس از وى 12 امام مقرر داشته، برخى گذشتهاند و برخى ماندهاند، در هر وصى و امام روش و برنامهاى بوده است، و روش اوصيائى كه پس از محمدند (ص)
روش اوصياء عيسى است كه 12 تن بودند و خود امير المؤمنين به روش عيسى زيست.پ 11- امام جواد (ع) فرمود: امير المؤمنين به ابى عباس فرمود:
به راستى شب قدر در همه ساله هست و محققاً در اين شب كار همه سال فرود مىشود و پس از رسول خدا براى انجام اين كار سرپرستانى باشد. ابن عباس گفت: آنها كيانند؟ فرمود: من و يازده تن از نژاد من كه امامان مربوط با فرشتههايند.پ 12- رسول خدا (ص) به يارانش فرمود: معتقد شويد به شب قدر، شب قدر پس از من از آن على بن ابى طالب و 11 تن فرزندان او است.پ 13- به راستى يك روز امير المؤمنين (ع) به ابى بكر فرمود (164 سوره آل عمران): «گمان مبر آن كسانى كه در راه خدا كشته شدند مُردهگانند بلكه زندهاند نزد پروردگار خود روزى مىخورند» من گواهم كه محمد (ص) رسول خدا شهيد از دنيا رفت، به خدا نزد تو آيد، چون نزد تو آيد يقين كن كه او است زيرا شيطان نتواند خود را به جاى او در خيال كسى جا زند (متمثل شود خ ل)، على (ع) دست ابى بكر را گرفت و او را برد و پيغمبر (ص) را به او نمود، پيغمبر به او فرمود: اى ابا بكر ايمان آور به على (ع) و به يازده تن
فرزندان او كه مانند من باشند جز در نبوت و به درگاه خدا باز گرد از آنچه به ناحق در دست گرفتهاى زيرا تو را در آن حقى نيست، گويد: سپس پيغمبر رفت و ديدار نشد.پ 14- از زراره گويد: شنيدم امام باقر (ع) مىفرمود: دوازده تن امام از خاندان محمد (ص) همه مربوط با فرشتهاند، و زاده رسول خدا و فرزندان على بن ابى طالبند (ع) پس رسول خدا (ص) و على (ع) هر دو پدر باشند.پ 15- از ابى بصير از امام باقر (ع) فرمود: پس از حسين (ع) نُه امام باشند و نهمين آنها قائم (ع) آنها است.پ 16- از زراره از امام باقر (ع) گويد: شنيدم كه مىفرمود:
ما 12 امام هستيم كه از آنها است حسن و حسين و سپس امامان از نژاد حسين (ع).پ 17- از امام باقر (ع) كه فرمود: رسول خدا (ص) فرموده است:
به راستى من و 12 تن از فرزندانم به همراه تو، زر (رست) زمين هستيم (يعنى ميخها و كوههاى آن) به ما خداوند زمين را ميخكوب
كرده تا به مردمش فرو نريزد چون 12 تن فرزندانم از زمين بروند، زمين اهلش را فرو برد و به ديده نيايد (به آنها مهلتى داده نشود خ ل).پ 18- رسول خدا (ص) فرمود: از فرزندانم 12 نقيب (امام مسئول) باشند كه نجيب و مربوط با فرشته و داراى علم لدنى هستند و آخر آنان قائم است كه زمين را پر از داد كند چنانچه پر از بيداد شده است.پ 19- كرّام، گفت: من با خود سوگند ياد كردهام كه در روز خوراكى به دهن نگيرم هرگز (روزه باشم) تا قائم آل محمد (ص) ظهور كند، و خدمت امام صادق (ع) رسيدم و به آن حضرت گفتم:
مردى از شيعيان شما براى خود بر عهده خود گرفته است كه هرگز در روز چيزى نخورد تا قائم آل محمد (ص) ظهور كند، فرمود:
اگر چنين نذرى كردى، اى كرّام همه را روزهدار جز در روز عيد فطر و قربان و سه روز ايام تشريق (11- 12 ذيحجه در منى) و جز هنگام سفر و بيمارى. به راستى چون حسين (ع) كشته شد آسمانها و زمين و هر آنچه در آنها است با فرشتهها ناليدند و گفتند: پروردگارا به ما اجازه ده تا اين خلق را نابود سازيم و همه را از روى زمين براندازيم، براى اين روائى كه روا دانستند از حرمت تو و كشتار برگزيدههايت، خدا چنين وحى كرد: اى فرشتهاى من، اى آسمانهاى من، اى زمين من، آرام باشيد، سپس پردهاى از پردهها را بالا زد و بناگاه پشت آن محمد بود و 12 امام كه وصى اويند و دست فلانى كه در ميان آنها قائم است گرفت و تا سه بار فرمود:
اى فرشتههايم، اى آسمانهايم، اى زمينم، به اين است كه انتقام كشم براى اين (حسين شهيد ع).پ 20- از سماعة بن مهران، گفت: من و ابو بصير و محمد بن عمران آزاد كرده امام باقر (ع) در منزل آن حضرت بوديم در مكه، محمد بن عمران گفت: من از امام صادق (ع) شنيدم مىفرمود: ما 12 تن مربوط با فرشته هستيم، ابو بصير به او گفت: تو از امام صادق (ع) به گوش خود شنيدهاى؟ و يك بار، دو بار، او را سوگند داد كه او شنيده است، ولى خود ابو بصير گفت: من آن را از امام باقر (ع) شنيدهام.