پ1- سليم بن قيس گويد: من خود گواه بودم كه امير المؤمنين (ع) به پسرش حسن (ع) وصيت كرد و حسين و محمد (عليهما السلام) و همه اولاد و رؤساى شيعه و خاندانش را گواه گرفت، سپس كتاب مخصوص و سلاح را به او تحويل داد و به او فرمود:
پسر جانم، رسول خدا (ص) به من فرمود كه: به تو وصيت كنم و كتب و سلاح مخصوص خود را به تو واگذارم چنانچه رسول
خدا (ص) به من وصيت كرد و كتب و سلاحش را به من تحويل داد و به من فرمود: به تو أمر كنم كه چون مرگت فرا رسيد آنها را به برادرت حسين (ع) بدهى و سپس رو به حسين (ع) پسرش كرد و فرمود: رسول خدا (ص) به تو فرموده كه آنها را به اين پسرت بدهى و سپس دست على بن الحسين (ع) را گرفت و به على بن الحسين (ع) فرمود: رسول خدا (ص) به تو فرمود كه: آنها را به پسرت محمد بن على بدهى و از رسول خدا (ص) و من به او سلام برسان.پ 2- امام باقر (ع) فرمود: چون مرگ امير المؤمنين (ع) در رسيد به پسرش حسن فرمود: نزد من آى تا آنچه رسول خدا با من راز گفت به تو راز گويم و آنچه به من سپرد به تو بسپارم و همين كار را كرد.پ 3- شهر بن حوشب روايت كرده كه چون على (ع) به كوفه آمد كتب و وصيت را به ام سلمه سپرد و چون حسن (ع) به مدينه آمد همه را به او داد.
در نسخه صفوانى است:
پ4- امام صادق (ع) فرمود: چون على (ع) به كوفه رفت كتب و وصيت را به ام سلمه سپرد و چون حسن (ع) برگشت همه او را به او داد.پ 5- از جابر از امام باقر (ع) فرمود: امير المؤمنين (ع) به امام حسن وصيت كرد و حسين و محمد (عليهما السلام) و همه اولاد خود و رؤساى شيعه و خاندانش را بر آن گواه گرفت و كتاب و سلاح را به او داد، سپس به فرزندش حسن فرمود: پسر جانم، رسول خدا (ص) به من فرمود: كه به تو وصيت كنم و كتب و سلاح را به تو بدهم چنانچه رسول خدا (ص) به من وصيت كرده و كتب و سلاحش را به من داده و به من فرموده: به تو فرمايم كه چون مرگت فرا رسد آنها را به برادرت حسين (ع) بدهى و سپس رو به پسرش حسين كرد و فرمود: رسول خدا (ص) به تو فرموده كه آنها را به اين پسرت بدهى، سپس دست پسرش على بن الحسين (ع) را گرفت و به پسرش على بن الحسين (ع) فرمود: اى پسر جانم، رسول خدا (ص) تو را فرموده كه آنها را به پسرت محمد بن على (ع) بدهى و از طرف رسول خدا (ص) و من به او سلام برسان، سپس رو به پسرش حسن كرد و فرمود: اى پسر من صاحب اختيار امامت و صاحب اختيار خون منى، اگر بگذارى حق دارى و اگر قصاص كنى يك ضربت به جاى يك ضربت بزن و گناهى مورز.
پ6- ابراهيم بن اسحق احمرى حديث را به آنجا رسانيد كه چون امير المؤمنين (ع) ضربت خورد، براى عيادت گرد او را گرفتند و به گفتند: يا امير المؤمنين (ع) وصيت كن، فرمود: براى من تكيه گاهى بسازيد، سپس فرمود: حمد خدا را به اندازهاى كه او را شايد و همه ما پيروان فرمان اوئيم، من او را چنانچه دوست دارد سپاس گزارم و نيست شايسته پرستشى جز خداى يكتاى يگانه و بىنياز چنانچه خود را بدين نسب ستوده (در سوره اخلاص كه آن را نسب خدا خوانند) ايا مردم، هر مردى به ناچار بدان بر خورد مىكند كه آن مىگريزد، مرگ است كه هر نفسى به سوى آن مىشود و گريز از آن پابندى و استقبال از آنست من چقدر روز شمارى كردم و از نهان اين امر كاوش نمودم و خدا عز ذكره جز اين نخواست كه نهانش سازد، هيهات! علمى است سربسته و ناپيدا.
دنباله وصيّت من اين است كه: چيزى را براى خدا جلّ ثناؤه شريك نگيريد و راجع به محمد (ص) سنّت و روش او را گم نكيد و از دست ننهيد اين دو ستون ديانت را بر پا داريد و اين دو چراغ هدايت را بر افروزيد و از نكوهش بر كنار باشيد تا از حق نگريزيد، هر كس بار دسترنج خود را به دوش دارد و بار نادانها سبك شده است، پروردگارى است مهربان، امامى است دانا، دينى است استوار، من ديروز سرور شما بودم و امروز براى شما درس عبرتم و فردا براى هميشه از شما جدا مىشوم، اگر گام در اين لغزشگاهِ مرگ بر جا ماند مراد همان است و اگر بلغزد جاى بسى افسوس است.
ما در اين جهان سايه شاخههاى لرزان درختانيم، و گرد جلو باد وزان و زير سايه ابر پر دوران كه به زودى در فضا از هم پراكنده گردد و اثر آن از زمين محو شود، همانا براى شما همسايهاى بودم،
پتنم چند روزى در كنار شما زيست و بزودى پيكر تهى مرا دنبال خواهيد كرد، پيكرى كه پس از جنبش آرام شده و پس از يك عمر سخن گوئى دم فرو بسته بايد آرامش هراسناكم شما را پند دهد (براى آنكه آرامش هراسناكم شما را پند دهد) به همراه خموشى مرگبارم و بىجانى اندامم، زيرا آن پنددهتر است براى شما از سخنور شيوا، من با شما وداع مىكنم به اميد ديدار فردا (فرداى قيامت). شما فردا روزگار عدالتگستر مرا مىفهميد و خدا عز و جل پرده از اسرار زندگى من بر مىدارد و چون جاى مرا خالى ديديد و ديگرى را به جاى من ملاحظه كرديد، مرا خواهيد شناخت، اگر بمانم خودم صاحب اختيار خونم باشم، و اگر بميرم، مرگ وعدهگاه من است (اگر درگذرم).
گذشت برايم ثواب است و براى شما حسنه به شمار رود، گذشت كنيد و چشم پوشيد، آيا نمىخواهيد خدا شما را بيامرزد، واى چه اندازه دريغ و افسوس دارد غافلى كه عمرش به مسئوليت او گذشته و روزگارش او را به بدبختى كشانده، خدا ما را و شما را از كسانى مقرر سازد كه از اطاعت خدا روى به ديگر سوى نكنند و پس از مرگ در زبونى و شكنجه نيفتد، همانا ما از آن خدائيم و به او پايندهايم، سپس رو به حسن (ع) كرد و فرمود: پسر جانم، يك ضربت به جاى يك ضربت، مبادا گناه ورزى.پ 7- على بن ابراهيم عقيلى حديث را بالا برده تا گويد كه فرمود: چون ابن ملجم، امير المؤمنين (ع) را ضربت زد، آن حضرت به حسن فرمود: چون ابن ملجم را به قصاص من بكش و در كناسه كوفه گورش را بكن (عقيلى در باب طاق محمل سازى كوفه معرفى
كرده آنجا كه كبابچىها و كلهپزها هستند) و او را در آن افكن كه آنجا يكى از وادىهاى دوزخ است.