پ1- محمد بن على بن بلال گويد: فرمانى از طرف امام حسن عسكرى (ع) دو سال پيش از وفاتش براى من صادر شد و در آن به من از جانشين خود خبر داده بود و باز هم سه روز پيش از وفاتش نامهاى به من رسيد و به من از جانشين بعد از خودش خبر داده بود.پ 2- ابى هاشم جعفرى گويد: به ابى محمد (امام حسن عسكرى ع) گفتم: بزرگواريت مرا از پرسش از تو باز مىدارد، به من اجازه مىدهى چيزى از تو بپرسم؟ فرمود: بپرس، گفتم: اى آقاى من، شما پسرى داريد؟ فرمود: آرى، گفتم: اگر پيش آمدى شد كجا از او پرسش كنم؟ فرمود: در مدينه.پ 3- عمرو اهوازى گويد: امام حسن عسكرى (ع) پسرش را به من نشان داد و فرمود:
اين پسر امام شما است بعد از من.پ 4- حمدان قلانسى گويد: به عُمَرى گفتم: محققاً امام حسن عسكرى در گذشت؟ به من پاسخ داد: محققاً در گذشت، ولى جانشين براى شما گذاشته است كه گردنش به اين كلفتى است و با دست خود اشاره كرد.پ 5- از احمد بن محمد بن عبد اللَّه گويد: چون زبيرى لعنه اللَّه
كشته شد، از طرف امام حسن عسكرى (ع) صادر شد كه:
اين است جزاى كسى كه بر خدا در باره اولياء او دليرى مىكند، او گمان مىكرد كه مرا مىكشد و نسلى نخواهد داشت، چطور نيروى حق را در باره خود ديد؟ و براى آن حضرت پسرى آمد و نامش را (م ح م د) نهاد، ولادت او در سال 256 بود.پ 6- ضوء بن على عجلى از مردى پارسى كه نامش را برده، گويد: به سامراء آمدم و ملازم در خانه ابى محمد امام عسكرى (ع) شدم، مرا خواست و گفت: براى چه آمدى؟ گفتم: به شوق خدمت به شما، به من فرمود دربان باش، گويد: من با خدمتكاران در خانه بودم و سپس ناظر خريد بازار شدم و هر وقت در خانه مردانى بودند من بىاجازه وارد مىشدم.
گويد: روزى من وارد خانه شدم آن حضرت در اطاق مردان بود و در اطاق حركت و جنبشى بود، به من فرياد زد: به جاى خود باش و حركت نكن، من جرأت نكردم درون يا بيرون آيم و كنيزى از اطاق خارج شد و با او چيز سر پوشيدهاى بود، سپس به من فرياد زد: درون بيا، من وارد شدم و به آن كنيزك فرياد زد و برگشت به او فرمود:
آنچه با خود دارى از پرده بر آور، روپوش از پسر بچهاى سپيد و خوش رو بر گرفت و شكم مباركش را گشود، موئى از گلو تا ناف در آن روئيده بود سبز نه سياه، و فرمود: اين سرور و امام شما است، و كنيزك او را برد و ديگر تا پس از وفات امام حسن عسكرى (ع) من او را نديدم