پ1- ابو عمرو زبيرى باز گفته است از امام صادق (ع)، گويد:
به آن حضرت گفتم: ايها العالم به من خبر بده كه كدام از اعمال برتر است؟ فرمود: آنكه خدا هيچ عملى را نپذيرد جز به همراه آن، گفتم: آن چيست؟ فرمود: ايمان به خدائى كه نيست شايسته پرستشى جز او بلندتر درجه اعمال و شريفترين مقام و والاترين بهره است، گفتم: به من خبر ندهى از ايمان كه گفتار است با كردار يا همان گفتار است بىكردار؟ فرمود: ايمان همهاش كردار است و گفتار هم بعضى از آن كردار است خدايش چنين مقرر داشته و در قرآن خود بيان نموده بطور واضح و روشن و با دليل ثابت، قرآن براى او بدين گواه است و به سوى آتش دعوت كند، گويد: گفتم:
قربانت آن را برايم شرح بده تا بفهمم، فرمود: ايمان حالات و طبقهها و مراتبى دارد يكى در نهايت تمامى و ديگرى در نقصان روشن و سومى در رجحان فزاينده، گفتم: ايمان شكل كاملى دارد و كم و بيش مىشود؟ فرمود: آرى، گفتم: اين چگونه است، فرمود: زيرا خدا تبارك و تعالى ايمان را بر همه اعضاء تن آدمىزاده فرض كرده و بر آنها پخش كرده و تفريق نموده و هيچ عضوى نيست جز آنكه گماشته بر يك وظيفه ايمانى است غير از آنچه عضو ديگر بر آن گماشته است.
از جمله دل او است كه با آن خردمندى دارد و مىفهمد و
پمىداند و فرمانده تن او است و هيچ عضوى كارى نكند جز به رأى و فرمان او.
از آن جمله دو چشم او است كه با آنها ببيند و دو گوشش كه با آنها بشنود و دو دستش كه با آنها بكوبد و دو پايش كه با آنها راه رود و فرجش كه با آن عمل جنسى كند و زبانش كه با آن سخن گويد و سرش كه رويش در آن است، در ميان اينها عضوى نيست جز آنكه يك وظيفه ايمانى دارد جز آنچه عضو ديگرى وظيفه دارد و آن را خدا تبارك اسمه مقرر كرده و قرآنش بدان گويا و گواه است.
بر دل فرض شده جز آنچه بر گوش فرض است و بر گوش فرض است جز آنچه بر دو چشم فرض است و بر دو چشم فرض است جز آنچه بر زبان فرض است و بر زبان فرض است جز آنچه بر دو دست فرض است و بر دو دست فرض است جز آنچه بر دو پا فرض است و بر دو پا فرض است جز آنچه بر فرج فرض است و بر فرج فرض است جز آنچه بر روى فرض است.
اما آنچه از ايمان كه بر دل فرض است اقرار است و معرفت و عهده دارى و رضا و تسليم به اين كه نيست شايسته ستايشى جز خدا يگانه است شريك ندارد، معبود يكتا است همسر و فرزندى نگرفته است و به اين كه محمد بنده و فرستاده او است و اقرار به هر آنچه از طرف خدا آورده است از پيغمبرى يا كتابى، اين است آنچه خدا بر دل فرض كرده از اقرار و معرفت و همين كردار وظيفه او است و همين تفسير قول خدا است (106 سوره نحل) جز كسى كه زورش كنند و دلش وابسته به ايمان است ولى كسى كه دل به كفر دهد، و فرموده است (28 سوره رعد): «هلا بياد خدا دلها آسوده و وابسته
پگردند» و فرموده است (41 سوره مائده): «آن كسانى كه به زبان ايمان آوردند و دلشان ايمان ندارد» (آيه چنين است: آنها كه به زبان خود گفتند ايمان داريم و دلشان ايمان ندارد) و فرموده است (284 سوره بقره): «اگر آشكار كنيد آنچه در دل داريد يا نهان كنيد خدا با آن به حساب شما رسد و بيامرزد هر كه را خواهد و عذاب كند هر كه را خواهد» اين است خدا عز و جل بر دل فرض كرده از اقرار و معرفت و آن است كار دل و آن است سر ايمان و بر زبان فرض شده گفتار و اظهار از طرف دل بدان چه عهدهمند آنست و بدان مقرّ است، خدا تبارك و تعالى فرموده است (83 سوره بقره): «بگوئيد به مردم، خوب» و فرموده است (46 سوره عنكبوت): «بگوئيد ايمان داريم به خدا و آنچه به ما نازل كرده و آنچه به شما نازل كرده، معبود ما و شما يكى است و ما براى او مسلمانيم» (اين آيه در قرآنها به اين صورت نيست در سوره بقره دنبال ما أُنْزِلَ إِلَيْنا اين است كه وَ ما أُنْزِلَ إِلى إِبْراهِيمَ وَ إِسْماعِيلَ .... الخ و در سوره عنكبوت بعد از آمَنَّا بِاللَّهِ نيست بلكه بِالَّذِي أُنْزِلَ إِلَيْنا است تا آخر- ظاهر اين است كه نسخه نويسان تغيير دادهاند يا امام نقل بمعنى كرده است يا هر دو آيه را ذكر كرده و از ميانه انداختهاند و در نسخه نعمانى همان آيه سوره بقره ذكر شده است- از مجلسى ره) اين است آنچه خدا بر زبان فرض كرده است و آن كار او است و بر گوش فرض كرده است كه خود را از آنچه خدا شنيدنش را حرام كرده بر كنار دارد و از آنچه خدا بر او حلال ندانسته رو گرداند از نيوشيدن آن و از توجه بدان چه خدا عز و جل را به خشم آرد، خود را نگهدارد.
و در اين باره فرموده است (140 سوره نساء): «و به تحقيق در قرآن بر شما نازل كرده است كه هر گاه شنيديد كه به آيات خدا كفر ورزند
پو آنها را به شوخى گيرند با آنها ننشينيد تا در گفتگوى ديگرى وارد شوند» سپس خداى عز و جل حال فراموشى را از آن جدا كرده و فرموده است (68 سوره انعام): «و اگر پيش آمد كه شيطان تو را به فراموشى كشيد پس از ياد آورى مبادا با ستمكاران همنشين شوى، و فرمود (18 سوره زمر): «مژده به بندگانم (19) آن كسانى كه مىشنوند گفتار را و بهتر آن را پيروى مىكنند، آنانند آن كسانى كه خدا آنها را رهبرى كند و آنانند همان خردمندان و خدا عز و جل فرموده است (1 سوره مؤمنون): «به تحقيق كه رستگار شدند مؤمنان (2) آن كسانى كه در نماز خود خشوع كنند (3) و آن كسانى كه از لغو رو گردانند (4) و آن كسانى كه همانها زكاة را مىدهند». و فرموده (55 سوره قصص): «و چون بيهوده شنودند از آن رو گردانيدند و گفتند كردار ماها براى خودمان و كردارهاى شما براى خودتان».
و فرمود (72 سوره فرقان): «و چون گذر كنند به بيهوده، كريمانه و ارجمند گذرند» اين است آنچه خدا از ايمان به گوش فرض كرده است و بديده فرض كرده است كه ننگرد بدان چه خدا حرام كرده است بر او و رو گرداند از آنچه خدا بر او روا نكرده است و اين كردار ايمانى او است، خدا تبارك و تعالى فرمايد 30 سوره نور): «بگو به مردان مؤمن ديدههاى خود را فرو پوشانند و فروج خود را حفظ كنند» آنها را نهى كرد از اين كه به عورات خود بنگرند و يا مردى به فرج برادر خود نگاه كند و بايد فرج خود را از نظر ديگران نگهدارد و فرمود كه (31 سوره نور): «بگو به زنهاى مؤمنه كه ديدههاى خود را فرو خوابانند و فروج خود را حفظ كنند» از اين كه به فرج همديگر نگاه كنند و هم از اين كه ديگرى به فرج آنها نگاه كند، فرمود: هر چه آيه در قرآن در باره حفظ فرج است منظور از آن حفظ
پاز زنا است جز اين آيه كه مقصودش حفظ از نگاه است، سپس آنچه بر دل و زبان و گوش و چشم فرض شده است در آيه ديگر منظم كرده و فرموده است (22 سوره فصلت): «شما پنهان نمىداريد كه گوش و چشم و پوستتان بر شما گواه شوند»، مقصود از پوست فرج و ران است، و فرموده (36 سوره اسراء): «مرو دنبال آنچه ندانى زيرا گوش و چشم و دلها همه وسيله مسئوليت هستند» اين است آنچه خدا بر دو چشم فرض كرده از فرو خواباندن ديده از آنچه خدا عز و جل حرام كرده است و همان كردار او است از ايمان، و خدا بر دو دست فرض كرده كه بدان چه خدا حرام كرده دراز نشوند و دراز شوند بدان چه خدا عز و جل فرمان داده است و بر آنها فرض كرده صدقه و صله رحم و جهاد در راه خدا و وضوء براى نماز و فرموده است (6 سوره مائده): «آيا آن كسانى كه گرويدند، وقتى بر خواستيد براى نماز بشوئيد روى خود را و دو دست خود را تا آرنج و مسح بكشيد به سرهاى خود و پاهاى خود تا دو كعب» و فرمود (4 سوره محمد): «چون بر خورديد با آن كسانى كه كافرند گردن بزنيد و چون از كارشان انداختيد سخت در بندشان كنيد تا پس از آن منت كشند و رها شوند يا فديه دهند تا اينكه جنگ به پايان رسد» اين است كه خدا بر دو دست فرض كرده است كه با آنها به سوى هيچ گناهى نروند و بر آنها فرض كرده است رفتن به سوى آنچه خدا عز و جل خشنود است و فرموده است (37 سوره اسراء):
«مرو در زمين از روى ناز و تكبر زيرا تو زمين را نشكافى و به بلندى كوهها نرسى» و فرمود (19 سوره لقمان): «آرام راه رو و آواز خود را فرو گير زيرا دلخراشترين آوازها بنگ خران است» و در باره گواهى دادن دستها و پاها بر خودشان و صاحبانشان در موضوع ضايع كردن فرمان خدا
پعز و جل و فرض متوجه بدانها فرموده است (65 سوره يس): «امروز مهر نهيم بر دهانهايشان، و دستهايشان با ما سخن گويد و پاهاشان گواهى دهند بدان چه كسب مىكردند، اين هم از آن چيزها است كه بر دستها فرض شده و بر پاها، و اين كردار آنها است» و بر روى فرض كرده كه برايش در شب و روز هنگام نماز سجده كند و فرموده است (77 سوره حج): «آيا آن كسانى كه گرويدند! ركوع كنيد و سجده كنيد و پروردگارتان را بپرستيد و كار خوب كنيد شايد شما رستگار شويد» اين است كليات فرض بر روى و دو دست و دو پا و در جاى ديگر فرموده است (18 سوره جن): «به راستى مساجد از آن خدا است پس نخوانيد با خدا ديگرى را» و فرموده است در آنچه بر اعضاء فرض كرده است از وضوء و نماز با آنها، چون كه خدا عز و جل پيغمبرش را از بيت المقدس برگردانيد به سوى خانه كعبه بر او فرو فرستاد كه (143 سوره بقره): «خدا نباشد كه ايمان شما را ناديده گيرد، زيرا خدا به مردم بسيار دلنواز و مهربان است» و نماز را ايمان ناميده است، هر كه خدا عز و جل را ملاقات كند و وظائف لازم هر عضو خود را انجام داده باشد خدا را با ايمان كامل ملاقات كرده است و از اهل بهشت است و هر كه نسبت به وظيفهاى از آنها خيانت كرده باشد يا تعدى كرده باشد نسبت به آنچه خدا عز و جل فرمان داده است (يعنى بر خلاف عمل كرده باشد) خدا را با ايمان ناقص ملاقات كند، گويد: گفتم: من كاستى و درستى ايمان را فهميدم، از كجا فزودن ايمان پديد آيد؟ فرمود: قول خدا عز و جل است (126 سوره توبه): «و چون سورهاى نازل شود برخى از آنها گويند اين سوره به ايمان كدام يك شماها افزود اما براى آنها كه گرويدند ايمانشان را بيفزايد و هم آنها خوش دل شوند (127) و اما آن كسانى كه دلشان
پبيمار است پليدى آنها بيفزايد» و فرمود (13 سوره كهف): «ما داستان آنها را به درستى براى تو بسرائيم، به راستى آنها جوانانى بودند كه به پروردگار خود گرويدند و فزوديم به هدايت آنان».
اگر همه يكسان بودند و بيش و كمى نبود در ايمان بر يك ديگر برترى نداشتند و نعمتهاى ايمان برابر بود و مردم يكسان بودند و برترى در ميان نبود ولى به ايمان درست مردم به بهشت روند و به فزونى ايمان مؤمنان در درجات نزد خدا بر هم برترى دارند و به كاستى ايمان تقصيركاران به دوزخ در آيند.پ 2- از حسن بن هرون، گويد: امام صادق (ع) به من فرمود:
به راستى كه گوش و چشم و دل است كه همه وسيله مسئوليت باشند، فرمود: گوش مسئول است كه چه شنيده و چشم مسئول است از آنچه بدان نگاه كند و دل از آنچه عهدهدارِ آن شود.پ 3- از محمد بن مسلم گويد: از امام صادق (ع) پرسيدم از ايمان؟
فرمود: شهادت به يگانگى خدا و رسالت محمد (ص) و اقرار بدان چه از طرف خدا آورده و آنچه كه در دل جا كند از تصديق به اين معانى. گويد گفتم: شهادت عملى نيست؟ فرمود: چرا. گفتم:
عمل هم از ايمان است؟ فرمود: آرى ايمان نباشد جز به كردار و كردار از ايمان است و ايمان پا برجا نشود جز با كردار.پ 4- از يكى از اصحابش از امام صادق (ص) گويد: به آن حضرت گفتم: اسلام چيست؟
در پاسخ فرمود: نام دين خدا اسلام است و آن دين خدا بوده پيش از آنكه شما به اينجا كه هستيد برسيد و پس از آنكه در اين جا هستيد، هر كه اقرار بدين خدا كند مسلمان است و هر كه عمل كند بدان چه خدا عز و جل فرموده پس او مؤمن است.پ 5- از ابى بصير، گويد: من نزد امام باقر (ع) بودم كه سلام به آن حضرت گفتم، خيثمه پسر ابى خيثمه از شما بازگفته است به ما كه معنى اسلام را از شما پرسيده و در پاسخ او فرمودى: اسلام يعنى هر كسى كه به قبله ما نماز گذارد و شهادتين ما را ادا كند و عبادت ما را انجام دهد و دوست ما را دوست دارد و دشمن ما را دشمن دارد، او مسلمان است، فرمود: خيثمه راست گفته، گفتم: و معنى ايمان را از شما پرسيده و در پاسخ فرموديد: ايمان به خدا و تصديق به قرآن و ترك نافرمانى خدا است، فرمود خيثمه راست گفته است.پ 6- از جميل بن دراج، گويد: از امام صادق (ع) پرسيدم از ايمان، در پاسخ فرمود: شهادت به يگانگى خدا و رسالت محمد (ص). گويد گفتم آيا اين خود كردارى نيست؟ فرمود: چرا،
گفتم كردار هم از ايمان است؟ فرمود: ايمان براى او بر جا نشود جز با كردار و كردار هم از ايمان استپ 7- از حماد بن عمرو نصيبى، گويد: مردى از دانشمند (ع) پرسيد، گفت: أيا عالم به من خبر بده كه كدام كارها نزد خدا بهتر است؟ فرمود: آنچه كردارى پذيرفته نشود جز با آن، گفت: آن چيست؟ فرمود: ايمان به خدا كه بالاترين كارها است در پايه خود و از همه بهرهورتر و شرافتمندتر است؟ گفتم: بفرمائيد كه ايمان گفتار است و كردار يا همان گفتار تنها است؟ فرمود: همه ايمان كردار است و گفتار هم برخى از آن كردار است، اين از طرف خدا مقرر است در قرآنش، آن را بيان كرده بطور واضح و روشن و دليلش ثابت است، قرآن بدان گواه است و به آن دعوت كند، گفتم: آن را برايم شرح بده تا بفهمم، فرمود: ايمان حالاتى است و درجاتى و طبقاتى و منازلى، يكى از آن در نهايت درستى و ديگرى در نهايت كاستى و سومى در حال رجحان و فزايش، گفتم: ايمان درست و كاست دارد و بيش و كم مىشود؟ فرمود: آرى، گفتم: چگونه؟ فرمود: به راستى خدا تبارك و تعالى ايمان را بر اعضاء تن آدمىزاده فرض كرده است و بر آن پخش كرده و توزيع نموده هيچ عضوى ندارند جز آنكه بر يك وظيفه ايمانى گماشته شده است جز وظيفهاى كه عضو ديگر دارد.
از آن جمله است دلش كه با آن خردمندى كند و بفهمد و بداند و آن فرمانده تن او است كه هيچ عضوى كارى نكند و نرود و نيايد جز به فرمان او و از آن جمله است دو دستش كه با آنها بكوبد و دو پايش كه با آنها راه برود و فرجش كه با آن عمل جنسى كند و
پزبانش كه گويا به قرآن گردد و گواه او باشد بدان (در اينجا نزديك دو سطر از عبارت حديث كه در حديث اول گذشت، افتاده و ممكن است به زور اين عبارت را درست دانست، از مجلسى ره) و دو چشمش كه با آنها بيند و دو گوشش كه با آنها شنود و فرض شده است بر دل جز آنچه فرض شده است بر زبان و فرض است بر زبان جز آنچه فرض است بر دو چشم و فرض است بر دو چشم جز آنچه فرض است بر گوش و فرض است بر گوش جز آنچه فرض است بر دو دست و فرض است بر دو دست جز آنچه فرض است بر دو پا و فرض است بر دو پا جز آنچه فرض است بر فرج و فرض است بر فرج جز آنچه فرض است بر چهره، اما آنچه از ايمان كه بر دل فرض است اقرار است و معرفت و تصديق و تسليم و عهدهدارى و رضايت به اين كه نيست شايسته ستايش جز خدا، يگانه است و شريك ندارد، يكتا است، بىنياز است همسرى و فرزندى نگرفته است و به اين كه محمد (ص) بنده و رسول او است.پ 8- حفص بن خارجه گويد: شنيدم امام صادق (ع) مىفرمود (در پاسخ اين كه مردى از او در باره گفتار مرجئه نسبت به معنى كفر و ايمان پرسيده بود و گفته بود: آنها بر ما حجت مياورند و مىگويند: چنانچه كسى كه نزد ما كافر است نزد خدا هم كافر است، پس كسى كه به حكم اقرارش ما او را مؤمن بدانيم نزد خدا هم بايد مؤمن باشد) امام در پاسخ فرمود: سبحان الله چگونه اين دو يكسانند؟ كفر به اعتراف خود بنده محقق شود و پس از اعتراف او به كفر، بيّنه و گواهى از او نخواهند، ولى ايمان دعوى او است كه ثابت نشود جز با بينه و دليل و بينه او كردار و نيت با اقرار موافق
باشند، بنده در نزد خدا مؤمن است ولى كفر به هر يك از اين سه وجه كه نيت و گفتار و كردار است موجود شود، حكم طبق همان گفتار و كردار جارى مىشود، چه بسيارند كسانى كه مؤمنان به حسب ظاهر گواه ايمان آنها باشند و احكام مؤمنان بر آنها جارى است و نزد خدا كافرند و هر كس هم احكام مؤمنين را در ظاهر بر آنها جارى كرده است، درست رفته، به واسطه ظاهر گفتار و كردارش.