باب شصت و سوم در باره دو زبان و دو رو

پ‏1- معانى الاخبار. بسندش تا امام باقر (ع) كه چه بد است بنده‏اى كه دورو باشد و دو زبان، رو در رو برادر خود را ستايش كند و در پشت سر بد او گويد، اگر باو بخشد بر

 

او حسد برد و اگر او گرفتار شود او را وانهد.

ثواب الاعمال: بسندش مانندش را آورده‏پ 2- همان: بسندش تا امام باقر (ع) فرمود: چه بد است بنده عيبجو و عيبگو بيك رو پيش آيد و بروى ديگر پشت كند.پ 3- معانى الاخبار: بسندش تا امام صادق (ع) كه هر كه بمردم با روئى برخورد و بديگر عيبشان جويد روز قيامت با دو زبان از آتش بمحشر آيد.پ 4- خصال: بسندش مانندش را آورده با اندك تفاوتى.پ 5- همان: بسندش تا رسول خدا (ص) كه فرمود: روز قيامت دو زبان مى‏آيد و يك زبانش از پشت سرش آويزانست و ديگرى از پيش آن آتش بارند تا او را بآتش كشند، و آنگاه گفته شود اينست كه در دنيا دورو و دو زبان بود و روز قيامت بدين نشانه شناخته شود.

ثواب الاعمال: مانندش را آورده.پ 6- خصال: بسندش تا رسول خدا (ص) كه بدتر مردم نزد خدا در قيامت دورو باشد.پ 7- همان: بسندى تا رسول خدا (ص) كه هر كه در دنيا دورو است روز قيامت دو زبان آتشين دارد.پ 8- بسندش در ثواب الاعمال از امام ششم (ع) فرمود: هر كه با مسلمانان دورو بر خورد و دو زبان در قيامت با دو زبان آتشين آيد.پ 9- همان: بسندش آن را بالا برده تا فرموده: خدا عز و جل بعيسى بن مريم (ع) فرمود: اى عيسى در نهان و عيان يك زبان باش و يك دل من تو را بر حذر ميسازم و بس كه من آگاهم دو زبان در يك دهان نسزند و نه دو شمشير در يك جلد و نه دو دل در يك سينه و چنين باشند ذهنها.پ 10- نوادر راوندى: بسندش تا رسول خدا (ص) كه چه بد است بنده‏اى كه دو رو دارد بيكى پيش آيد و بديگرى پشت كند اگر ببرادر مسلمانش خير رسد باو حسد برد و اگر گرفتار شود او را وانهد.پ 11- نهج البلاغه: در دل نگيرد كسى چيزى را جز كه از گوشه‏هاى زبان و رخسارش بتراود.پ 12- كافى: بسندش (مضمون شماره هفت را آورده). بيان: يك محققى گفته: دو زبان آنكه نزد اين دسته بوجهى سخن گويد و نزد دسته‏

 

ديگر بوجه ديگرپ و ميان دو دشمن بگردد و با هر يك سخنى بدلخواه او گويد و كم از آن بدور است كسى كه با دو دشمن جور است و اين خود نفاق است و يكى گفته بر خورد بدو كس با دو زبان نفاق است و آن را نشانه‏هاى بسيار است كه يكى همين است اگر گوئى، چگونه كسى دو زبان مى‏شود و چه حقيقتى دارد؟

گويم: چون با دو شخص دشمن هم معاشرت كند بخوشى و با هر دو راستى كند نه منافق است و نه دو زبان زيرا ميتواند با هر دو دوست باشد گرچه اين دوستى سست است و بحد برادرى نيست زيرا دوستى كامل با دشمنى دشمنان دوست ملازمست آرى اگر سخن يكى را بديگرى رساند دو زبانست و اين بدتر از سخن چينى است زيرا سخن چين سخن يكى را بديگرى رساند و او اگر سخن هر دو را بهر دو رساند بدتر از او است و اگر سخنى نرساند ولى كار هر كدام را در دشمنى با ديگرى ستايش كند و چون نزد او بدر آيد نكوهشش كند بلكه بايد بكلى در اين باره خاموش ماند يا از آنكه بر حق است ستايش كند در هر حال.

بيكى از صحابه گفتند: ما نزد فرماندهان خود سخنى گوئيم و چون از نزد او بدر آئيم سخن ديگر گوئيم گفت ما در عهد رسول خدا (ص) آن را نفاق بشمار مى‏آورديم و اگر از رفتن نزد امير و ستايش او بى‏نياز باشد نفاق باشد و اگر از رفتن نزد او بى‏نياز است ولى چون نزد او رود بايد باو ستايش كند باز هم نفاق است چون خود را وادار كرده بدان و اگر از رفتن نزد او بى‏نياز است با قناعت و ترك مال و جاه ولى بخاطر جاه و مال و ثروت نزد او رود باز منافق است و همين است گفته آن حضرت كه دوستى مال و جاه نفاق را در دل رويانند چنانچه آب سبزى را تا گويد:

شهيد ثانى ره گفته: دو زبانى و دوروئى گناه كبيره است چون بطور خصوصى تهدير بعذاب دارند و چنانچه گذشت آن را شرح كرده و در صورت ضرورت و تقيه جائز است و اما بى‏آنها از نشانه‏هاى نفاق است و بدترين اخلاق بدو نكوهيده است.پ 13- كافى: بسندش تا امام باقر (ع) كه چه بد است بنده‏اى كه دورو و دو زبانست برادرش را در حضور او مدح كند و پشت سر او بد گويد، اگر باو عطائى دهند حسدش برد و اگر گرفتار شود او را وانهد.

بيان: (شرح لفظ و بيان اعراب)پ 14- كافى: بسندش كه برآورده تا گفته: خدا تبارك و تعالى بعيسى فرمود: اى عيسى در نهان و عيان يك زبان باش و يك دل من تو را از خودت بر حذر ميدارم و بس است كه من آگاه باشم، دو زبان در يك دهان نشايد، و نه دو شمشير در يكجلد و نه دو دل در يك‏

 

سينه و همچنان ذهنها.پ بيان: يك زبانى آنست كه در احوال گونه گونه براى غرضهاى بيهوده دو گونه نگويد و رياء و اختلاف فتوى و آنچه را گذشت همه را فرا گيرد و يك دل باش و درون دلت همگون برونش باشد چه بسا در نهان دل چيزيست كه خود را از آن غافل سازد مانند دوستى دنيا و گول خورد و گمان برد كه آن را دوست ندارد و مانند آن و در آخرت كه پرده ظلمت بر افتد روشن شود يا در دنيا بوسيله رياضت و از اين رو خدا فرمود بدنبالش كه تو را از خودت بر حذر ميدارم و فرموده (28 سوره الانعام) بلكه پديدار شود براشان آنچه پيشتر نهان ميكردند.

و بسا مقصود اينست كه بايد دل موافق زبان باشد و مخالف دل نگويد.

و بسا مقصود اينست كه بايد اعتقاد در دل يك نواخت و يقينى باشد و دل مطمئن بحق باشد و دچار شبهه و لغزش نباشد و امروز عقيده‏اى داشته باشد و فردا خلافش را.

يا اينكه بايد عقائد قلبى هماهنگ باشند نه چون دل گمراهان و نادانها كه بدو مخالف هم معتقد شوند براى اختلاف هوس و راى خود كه بدان توجه ندارند چنانچه اعتقاد دارند كه امير مؤمنان افضل است و نادانها را در خلافت بر او مقدم دارند، و اعتقاد دارند كه خدا عادل است و گويند كفر و هر گناه هم كار او است و آنها را براى آن عذاب كند، و اعتقاد آنها بوجوب طاعت كسى كه روا دارند فسق و نابكارى او را، و نمونه‏هاى آن بسيار است.

يا معنايش اينست كه مقصود حقيقى و غرض اصلى دل جز يكى نيست و دو محبت مخالف در آن فراهم نشود چون دوستى دنيا و آخرت و دوستى خدا و دوستى نافرمانى و شهوتها كه از آنها نهى كرده و هر كه عقيده دارد خدا را دوست دارد و بدنبال هوا و و دوستى دنيا است چون دو زبانست كه خواهان جمع و الفت دو ناجور است زيرا دنيا و آخرت چون دو هوو باشند و دلش منافق و دو زبان باشد، يكى با خدا و ديگرى با ما سواه و اين از دو زبان سزاوارتر است بمذهب.

و تحقيقش اينست كه تن آدمى چون قلعه بزرگيست با روى بلندى دارد كه دل است بلكه آدمى از نظرى عالم صغير است و از نظر ديگر عالم كبير و خدا فرمانده و مدبر دل است بلكه دل سخت او است كه بوسيله عقل و فرشته‏هايش استوار ساخته و بار و دار، و با انوار ملكوتش روشن نموده و بخدمتش كشيده نيروهاى ظاهر و باطن و اندام و اعضاء بسيارى را و اين قلعه را دشمنان بسيار است چون نفس اماره و شياطين فريبنده و هر جور شهوت‏

 

نفسانى‏پ و شبهه شيطانى و چون بنده بكمك خداى سبحان بعالم ملكوت رو كند و دل را به طاعت و رياضت صفا دهد و پاك كند از خار شك و شبهه و پليدى شهوترانى دوستى خدا بر او مسلط شود و او را از دوستى ديگرى جلو گيرد، و همه نيروها و مشاعر و همه ابزار تن فرمانبر و منقاد حق گردند، و هيچ كار ناپسند حق را انجام ندهد، و چون شقاوت بر او زور آورد و در پرتگاه طبيعت افتد شيطان بر دلش مسلط شود و آن را قرارگاه خود سازد، و فرشته‏ها از آن نفرت كنند و شياطينش فرا گيرند و همه كارش براى دنيا باشد، و خواستش همه براى هوس و هوا، مدعى است كه خدا را پرستد و او را فراموش كرده و خود و شيطان را پرستد.

و روشن شد كه حب خدا و حب دنيا با هم نشوند و پيروى خدا و دنبال رفتن هوى و هوس در يك دل نگنجند، و آدمى را دو دل نيست كه با يكى خداى تعالى را پرستد و با آن كار خدائى كند و با ديگرى دنيا خواه و شهوت پرست باشد و در كارهاش قصد او كند چنانچه خدا سبحانه فرموده (4- سوره الاحزاب) خدا براى كسى در درونش دو دل ننهاده و خدا براى آن مثل آورده بزبان و شمشير و چنانچه در يك دهان دو زبان نيست و نه در يك جلد دو شمشير در يك سينه هم دو دل نباشد و بسا كه ذكر زيان براى ذم دو زبان شد.

و اما اينكه فرموده و چنين است ذهنها فرق ميان آن و دل دشوار است و مى‏شود كه دل براى دوستى و عزم باشد و ذهن براى اعتقاد و جزم، يعنى در دل حب خدا و حب مخالفش جمع نشوند چون حب دنيا و جز آن و همچنان جمع نشوند جزم بوجود خدا و صفات پاكش و عقائد حق ديگر با آنچه مخالف آنها است از عقائد باطل و شك و شبهه در يك ذهن چنانچه در پيش بدان اشاره كرديم.

و بقولى يعنى چنانچه ظاهر اجسام نشايد دو مانندشان در يك جا همراه شوند (اجتماع مثلين محال است) همچنان باطن آدمى كه ذهن و حقيقت او است نتواند در خود دو گفته مختلف جا دهد يا دو عقيده ضد را بپذيرد.

 

و بقولى ذهن بمعنى هوش است و بسا كه مقصود از آن در اينجا انديشه در مطالب حق و سودمند و مقدمات آنها و راه رسيدن بآنها است و خلاصه او را فرموده تا زبانش و دلش و فكرش و هدفش يكى باشد، و چون سبب تعدد و اختلاف دو چيز است يكى وسوسه نفس و ديگرى غفلت از عقوبت بدنبال آن حذر از خودش را ياد كرده ...