باب صدم در مصافحه و معانقه و بوسيدن

اخبار باب‏

پ‏امالى صدوق: بسندش تا امام صادق (ع) فرمود در اين ميان كه ابراهيم خليل الرحمن در كوه بيت المقدس چراگاهى براى گوسفندانش جستجو ميكرد آوازى شنيد بناگاه مردى در نماز ايستاده بود و قامت او دوازده وجب بود و باو گفت: اى بنده خدا براى كه نماز ميخوانى گفت: براى خداى آسمان آن حضرت گفت از تبارت كسى جز تو زنده مانده؟ گفت: نه، گفت پس از كجا ميخورى؟ گفت از اين درخت در تابستان مى‏چينم و در زمستان مى‏خورم، به او فرمود: خانه‏ات كجاست و او با دست بكوهى اشاره كرد، آن حضرت باو فرمود: ميتوانى مرا با خود ببرى و شب را با تو بسر برم گفتش جلوم آبى است كه غرق ميكند، فرمودش خودت چه ميكنى؟ گفت بر روى آن راه ميروم، فرمود: مرا با خود ببر شايد خدا بمن هم بدهد آنچه به تو داده گويد: عابد دستش را گرفت و با هم رفتند تا بآن آب رسيدند و هر دو روى آن راه رفتند تا بخانه‏اش رسيدند و ابراهيم باو گفتش چه روزى را بزرگتر ميدانى؟ گفتش روز جرا كه مردم از هم بازخواست ميكنند، گفت ميخواهى هر دو دست برداريم و بدرگاه خدا دعا كنيم كه ما را از شر آن روز در امان دارد؟ با دعايم چه كنم كه سى سال است دعائى بدرگاه خدا ميكنم و مستجاب نشده آن حضرت فرمود: بتو خبر ندهم كه چرا دعايت مستجاب نشده؟ گفت چرا فرمودش راستش خدا عز و جل چون بنده‏اى را دوست دارد دعايش را نگهدارد تا با او مناجات كند و از او بخواهد و از درگاه او بجويد و چون بنده‏اى را بد دارد زود دعايش اجابت كند يا دلش را نااميد سازد از آن.

سپس باو فرمود: دعايت چه بوده؟ گفت: بمن گله گوسفندى گذشت كه با آن پسر بچه‏اى بود با گيسوان، و باو گفتم: اى پسر اين گوسفندان از كيست؟ و پاسخ داد از ابراهيم خليل الرحمن و گفتم: بار خدايا اگر در زمين خليلى دارى او را بمن بنما آن حضرت گفت: دعايت اجابت شد من ابراهيم خليل الرحمن هستم و او را در آغوش گرفت و چون خدا محمد (ص) را مبعوث كرد مصافحه را آورد.پ 2- خصال: بسندش تا امام پنجم (ع) كه مؤمن با مؤمن مصافحه كند و با هم دست دهند جدا شوند و گناهى ندارند.پ 3- همان در اربعمائه كه امير مؤمنان (ع) فرمود: چون برادر خود را ديديد و با هم‏

 

دست داديدپ و خوشروئى كرديد جدا شويد و هر گناهى داريد رفته است و فرمود: با دشمن خود هم دست بده و گرچه بد است كه خدا عز و جل بدان امر كرده ميفرمايد در سوره فصلت آيه 34 و جلوگير بدان چه بهتر است كه بناگاه آنكه با او دشمنى دارى دوستى نزديك باشد 35 و در نيابند آن را جز آنان كه صبر دارند و در نيابدش جز آنكه بهره بزرگ دارد.پ 4- امالى طوسى: تا رسول خدا (ص) كه چون بهم برخوريد با سلام و مصافحه باشد و چون جدا شويد با استغفار.پ 5- معانى الاخبار: تا گفت: نهى كرد رسول خدا كه دو مرد لب هم را ببوسند يا برهنه با هم بخوابند بى‏ضرورت.پ 6- ثواب الاعمال: تا اسحاق بن عمار كه در كوفه بودم و برادران بسيارى نزدم مى‏آمدند و از شهرت خود به شيعه بودن بيمناك شدم و بغلام خود گفتم چون دنبالم آيند بگو در اينجا نيست و آن سال بحج رفتم و نزد امام ششم (ع) رسيدم و ديدم بر من گرانى دارد و رابطه ما دگرگونست، گفتم: قربانت چه چيزى مرا نزدت دگرگون كرده است؟ فرمود: آنچه تو را با مؤمنان دگرگون كرده گفتم: قربانت خوف از شهرت بوده و خدا داند چه اندازه آنها را دوست دارم، فرمود: اى اسحاق از ديدار برادرانت خسته نباش زيرا چون مؤمن بمؤمن برخورد و باو مرحبا گويد برايش تا قيامت مرحبا نويسند و چون با او دست دهد ميان دو انگشت بزرگشان صد رحمت فرو ريزد كه نود و نه از آن براى آنست كه بيشتر يار خود را دوست دارد.

سپس خدا بدانها رو كند و بدان كه دوستدارتر است بيشتر رو كند، و چون يك دگر را در آغوش گيرند رحمت هر دو را فرو گيرد و چون بيايند و جز رضاى خدا نخواهند و غرض دنيا ندارند بآنها گفته شود آمرزيده شديد و كار از سر گيريد و چون به پرسش از هم رو آرند و فرشته‏ها بهم گويند از آنان دور شويد كه با هم رازى دارند و خدا بر آنها پوشانده اسحاق گفت: گفتم قربانت سخن ما نوشته نشود يا اينكه خدا در (17- ق) فرموده و دم نزند به گفتارش جز اينكه نزدش رقيب عتيد است گويد: آن حضرت آه سردى كشيد و سپس گريست تا ريش او از اشكهاش تر شده و فرمود: اى اسحاق خدا تبارك و تعالى همانا بفرشته ندا كرد كه از دو مؤمن هنگام برخوردشان نهان شوند براى احترام بآنان، دگر فرشته‏ها سخن آنان را ننويسند و كلامشان را نفهمند البته كه حافظ آنان داناى هر راز و نهان آن را ميفهمد، اى اسحاق از خدا بترس كه گويا او را مى‏بينى، و اگر تو او را نبينى او تو را بيند و اگر عقيده دارى تو را نبيند البته كافرى، و اگر دانى بيندت و گناهان را از چشم مخلوق نهان دارى و

 

در حضرت او عيان سازى او را پست‏تر ناظران بحساب آوردى.

كشى بسندى مانندش را آورده‏پ 7- ثواب الاعمال: بسندش تا امام ششم (ع) كه فرمود: شما در مصافحه با هم مانند ثواب مجاهدان را داريد.پ 8- همان: بسندش تا امام ششم (ع) فرمود: كسى باندازه قدر خدا را نداند و نه به اندازه قدر پيغمبر او را و نه باندازه قدر مؤمن را كه راستى با برادر خود برخورد و با او دست دهد و خدا بدانها نظر كند و گناهان از سر و روى آنها فرو ريزد تا از هم جدا شوند چنانچه برگ درخت با باد تند فرو ريزد.پ 9- كتاب مسلسلات شيخ جعفر قمى (سندى آورده تا انس بن مالك كه با دست خود با رسول خدا مصافحه كرده و بآن حضرت سلام گفته و راويان بدنبال هم با همان دست مصافحه كردند و سلام گفتند تا به شيخ جعفر راوى و مؤلف كتاب نامبرده).پ 10- كتاب الامامه و التبصره: بسندى تا جابر كه به پيغمبر (ص) برخوردم و سلام كردم و دستم را فشرد و فرمود: فشردن دست برادر بوسيدن او است.پ 11- كافى: بسندش تا ابى عبيده كه من هم كجاوه امام پنجم (ع) بودم و اول سوار ميشدم و سپس آن حضرت سوار ميشد و چون برابر هم ميشديم سلام ميكرد و چون كسى كه از او دور بوده احوالپرسى ميكرد و دست ميداد، و گويد: چون پائين مى‏آمد پيش از من بود، و چون روى زمين برابر ميشديم باز سلام بود و احوالپرسى از كسى كه دور بوده، گفتم: اى زاده رسول كارى ميكنى كه ديگران ما نكنند، و اگر يك بار هم بكنند بسيار است؟ فرمود: ندانى چه باشد در مصافحه دو مؤمن؟ چون دو مؤمن بهم برخورند يكى بديگرى دست دهد پيوسته گناهان بريزند از هر دو چنانى كه برگ از درخت و خدا بهر دو نظر دارد تا از هم جدا شوند.پ بيان: (پس از شرح لفظ گويد): دلالت دارد، بر استحباب اقدام هم كجاوه به پيش سوار شدن در آغاز و پيش فرو شدن در پايان و گويا براى آسان كردن كار است بر ديگرى در هر دو جا چون كجاوه براى او پائين ميكشد.

 (پس از توضيح عبارت گويد) اگر طرف معصوم باشد براى او رفع درجه باشد يا ريختن گناهان شيعه آنها ببركت آنان چنانچه از پيغمبر (ص) رسيده خداى گناهان شيعه على را (ع) بر من بار كند و براى من بيامرزد، يا ترك اولى و مباح از معصوم فرو ريزد و بجاى آن حسنه ثبت شود و اين بمعنى يكم برگردد، و نظر خدا بآنها كنايه از شمول رحمت او است.پ 12- كافى: بسندش تا امام باقر (ع) كه چون دو مؤمن بهم برخورند و بهم دست دهند

 

خدا دستش را ميان دستهاشان در آورد و با هر كدام دوستدارتر يارش باشد دست دهد.پ روشنگرى: دستهاشان يعنى دو دست آنها (در اينجا شرحى ادبى از شيخ رضى آورده كه ترجمه‏اش سود عمومى ندارد) و يد خدا رحمت او است.پ 13- كافى: بسندش تا امام باقر (ع) (نزديك بمضمون شماره 12 آورده و بر آن افزوده) و رو كند بدان كه بيشتر يارش را دوست دارد، و چون خدا بدانها رو كند گناهانشان فرو ريزد بمانند برگ از درخت.پ بيان (پس شرح نامى از راويان حديث گويد) رو كردن خدا كنايه از لطف و رحمت است و اينكه فرمود: خدا عز و جل بهر دو رو كند در صورتيست كه در دوستى برابر باشند يا اينكه بهر حال توجه بهر دو است و بدان كه بيشتر دوست دارد بيشتر است چنانچه خبر آينده بر آن دلالت دارد.پ 14- كافى: بسندش تا امام باقر (ع) (نزديك بمضمون شماره 13).پ 15- كافى: بسندش تا ابى عبيده حذا كه هم كجاوه امام باقر (ع) بودم از مدينه تا مكه در ميان راه فرو آمد و چون قضاى حاجت كرد برگشت و فرمود: دستت را بده اى ابو عبيده و دادم و آن را فشرد تا انگشتانم درد آمدند، سپس فرمود: اى ابو عبيده مسلمانى نباشد كه به برادر مسلمانش برخورد و دستش بگيرد و پنجه در انگشتانش فرو كند جز كه گناهان هر دو فرو ريزد بمانند فرو ريختن برگ از درخت در روز زمستانى.پ توضيح: مقصود از شبكه انگشتان اينست كه آنها را با هم بگيرند نه اينكه در هم كنند كه گمان شده، روز زمستانى يعنى سرماى سخت يا پر باد كه با آن همراه است و بهر حال مقصود اينست كه برگ ريزتر باشد، و دلالت دارد بر اينكه فشردن در مصافحه مستحب است و بايد مقيد باشد كه آزارده نباشد.پ 16- كافى: بسندش تا مالك جهنى كه امام باقر (ع) باو فرمود: اى مالك شما شيعه ما باشيد و نفهمى كه در باره ما از حد مى‏گذرى راستش كسى نتواند خدا را وصف كند و چنانچه آن را نتواند وصف ما را هم نتواند، و چنانچه وصف ما را هم نتواند وصف مؤمن را هم نتواند زيرا چون مؤمن بمؤمن برخورد و باو دست دهد پيوسته خدا بآنها نظر دارد و گناهان از سر و روى آنها بريزند مانند برگ از درخت تا از هم جدا شوند چگونه توانست بر وصف كسى كه چنين است.پ بيان: از حد ميگذرى يعنى هر چه هم بالا برى ما را نتوانى از حد بگذرى زيرا كسى نتواند بكنه وصف كمال ما رسد و افراط در مدح ما با شيعه بودن مخالفت ندارد بلكه دليل بر

 

آنست‏پ چون هر وصف كمالى كمتر است از مقام بلند آنان زيرا كسى اندازه آنها را نداند چنانچه اندازه خدا را هم ندانند بلكه اندازه مؤمن شيعه ما را هم ندانند تا چه رسد بشناخت ما و گمان مبر كه در وصف تقصير كارى و كوتاه مى‏آئى چون بيش از آن نمى‏توانى بفهمى و به بالاتر مكلف نيستى و بهر حال بايد بحد غلو نباشد مانند اينكه آنها را بخدائى وصف كنند و كارهاى خاص خدا را بآنها بندند.پ 17- كافى: بسندش تا ابى حمزه كه من هم كجاوه امام باقر (ع) شدم و بار نهاديم و آن حضرت كمى راه رفت و باز آمد و دست مرا گرفت و فشرد بسختى، گفتم: قربانت مگر در كجاوه همراه شما نبودم؟ فرمود: ندانى كه چون مؤمن گشتى زند و آنگاه دست برادرش را گيرد خدا رو بآنها كند و بپايد و بگناهان فرمان دهد كه از آنها فرو ريزند و بريزند اى ابا حمزه مانند برگ از درخت و از هم جدا شوند و بر آنها گناهى نباشد.پ بيان: (پس از توضيح الفاظ گويد) ظاهرش اينكه براى استحباب تجديد دست دادن اندكى راه رفتن بس است، و جدا شدن از هم نياز ندارد كه از ديده هم پنهان شوند.پ 18- كافى: بسندش تا هشام بن سالم كه از امام ششم پرسيدم اندازه تجديد مصافحه را فرمود: چرخيدن بر تنه درخت خرما.پ بيان: دلالت دارد كه غيبت از هم و گرچه با درخت خرما يا درخت براى استحباب دست دادن بس است و مى‏شود خبر گذشته را بدان تفسير كرد يا گفت: كمى غيبت و يا دور شدن كافى است.پ 19- كافى: بسندش از امام باقر (ع) كه شايسته است براى مؤمنان كه چون از هم نهان شوند بوسيله درختى هم و آنگاه برخورند مصافحه كنند.پ 20- كافى: بسندش تا رسول خدا (ص) كه هر كه به برادر خود برخورد باو سلام دهد و باو دست دهد زيرا خدا عز و جل فرشته‏ها را بدان گرامى داشته، شما هم كار فرشته‏ها را بكنيد.پ توضيح: يعنى فرشته‏ها هم چون بهم برخورند سلام دهند و مصافحه كنند يا اينكه اين عمل مؤمنان گرامى داشت آنها باشد و يكمى روشنتر است.پ 21- كافى: تا رسول خدا (ص) كه فرمود: چون بهم برخوريد با سلام و مصافحه باشد و چون جدا شويد با استغفار باشد.پ بيان: يعنى بگويد: خدايت بيامرزد مثلا:پ 22- كافى: بسندش تا امام ششم (ع) فرمود: چون مسلمانان بهمراه رسول خدا (ص) به نبرد ميرفتند و در راه بجنگلى ميگذشتند و از آن بفضاى باز ميرسيدند و هم را ميديدند با هم‏

 

دست ميدادند (دوستانه و با مهر).پ 23- كافى: بسندش تا امام باقر (ع) فرمود: چون كسى با يارش دست دهد آنكه دست نگهدارد ثواب بيشترى دارد از آنكه دست خود را بكشد، آگاه كه گناهانشان فرو ريزند تا گناهى نماند.پ بيان: دلالت دارد بر استحباب دست را نكشيدن تا طرف دست بكشد و شايد در آنجا باشد كه بسيار طول نكشد كه مايه ملال گردد.پ 24- كافى: بسندش تا اسحاق بن عمار كه نزد امام ششم رفتم و با چهره‏اى خشمگين بمن نگاه كرد، گفتم: چه چيز تو را بر من دگرگون كرده؟ فرمود: آنچه تو را به برادرانت دگرگون كرده، اى اسحاق بمن رسيده كه بر در خانه خود دربانان نشاندى تا مستمندان شيعه را از تو برانند گفتم: قربانت من از شهرت ترسيدم فرمود: از بلا نترسيدى؟ ندانستى كه چون دو مؤمن بهم بر خورند و بهم دست دهند خدا عز و جل بر آنها رحمت فرود آرد و نود و نهش از آن باشد كه بيشتر يارش را دوست دارد، و چون با هم بايستند رحمت آنها را فرا گيرد، و چون نشينند تا گفتگو كنند فرشته‏هاى حافظ بهم گويند ما را بكنارى بريد شايد رازى دارند كه خدا بر آنها پوشيده خواهد گفتم: مگر خدا عز و جل نفرموده (18 سوره ق لفظى نگويد جز كه بر آن رقيب عتيد است فرمود: اى اسحاق اگر نگهبانان نشنوند البته كه داناى هر نهان بشنود و ببيند.پ بيان (پس از شرح و اعراب الفاظ گويد) خدا فرموده (سوره ق آيه 16 و ما نزديكتريم به او از رگ گردن 17 دو برخورنده در راست و چپ نشيننده‏اند 18 لفظى نگويد بگفتارى جز نزد او است رقيب عتيد.

طبرسى (قد) گفته حبل الوريد رگى است در همه تن يا در خصوص گلو يا وابسته بدل و دو برخورنده دو فرشته‏اند كه عملش تحويل گيرند و بنويسند چون كسى كه ديكته را ميگيرد و قعيد يعنى ملازمى كه جدا نشود، و بقولى در سمت راست نويسنده حسناتست و در چپ نويسنده گناهان، و بقولى نگهبان چهارند دو فرشته در روز و دو در شب ...پ 25- كافى: بسندش تا امام ششم (ع) كه هرگز رسول خدا دست نكشيد از كسى كه با او دست داد تا او دست كشد.پ بيان: دلالت دارد بر استحباب دست نكشيدن پيش از يار خود چنانچه گذشت.پ 26- كافى: بسندش تا امام باقر (ع) كه ميفرمود: راستى خدا عز و جل وصف نشود و چگونه وصف شود با آنكه در قرآنش فرموده (73- سوره الحج) و اندازه نكنند خدا را بدان چه‏

 

سزاوار او است‏پ و خدا باندازه‏اى در نيايد (بقدرتى وصف نشود خ ب) جز كه بزرگتر از آن است، و پيغمبر (ص) هم وصف نشود و چگونه وصف شود بنده‏اى كه خدا عز و جل در پس هفت آسمانش در پرده كرده و طاعتش در زمين واجب كرده چون در آسمان و فرموده (7- الحشر) آنچه را رسول بشما داد بگيريد و آنچه از شما باز داشت از آن دست بكشيد كه هر كه او را فرمان برد مرا فرمان برده و هر كه او را نافرمانى كند مرا نافرمانى كرده و كار را باو وانهاد، و ما هم وصف نشويم و چگونه وصف شوند مردمى كه خدا پليدى را از آنها برداشته كه همان شك است و مؤمن هم وصف نشود و راستى چون مؤمن به برادرش برخورد و باو دست دهد پيوسته خدا بآنها نظر دارد و گناهان آنها از سر و بارشان فرو ريزند چنانچه برگ از درخت.پ روشنگرى: خدا را باندازه‏اش اندازه نكردند يعنى چنانچه بايد بزرگش نشمردند يا چنانچه شايد او را نشناختند، و او را چنانچه سزاست قادر ندانستند و ذكر خصوص قدرت براى اينست كه مى‏شود تا اندازه‏اى آن را فهميد يا براى نمونه است و مى‏شود كه بمعنى اندازه باشد و در كتاب توحيد گذشت و آن درست‏تر است.

و قول آن حضرت در وصف پيغمبر (ص) كه در پس هفت در پرده است چند تفسير دارد كه برخى را ياد كنيم.

1- آنچه يك عارفى گفته: كه در حديث آمده كه خدا را هفتاد هزار پرده است از نور و ظلمت كه اگر آنها را بردارد جلوه او تا چشم كار كند ميسوزاند و بنا بر اين مى‏شود كه مقصود اين باشد كه خدا تنها با هفت پرده با او فاصله دارد و ديگر پرده‏ها براى او بالا رفته (پس از اعراب جمله گويد).

2- اينكه خدا پس هفت آسمانست و او را خليفه خود ساخته در ميان بنده‏ها و طاعت خود را بطاعت او وابسته و امور خلق را باو وانهاده چون شاهى كه ميان خود و رعيتش هفت پرده كشد كه نتوانند بدو رسند و وزيرى بدانها فرستد و حاكمى گمارد و نامه‏اى بر آرد كه طاعت او واجب است و هر كه باو نيازى دارد بدان وزير رجوع كند كه گفته‏اش گفته من و امر و حكمش امر و حكم من است و پرده‏گيرى او بهفت كنايه است از اينكه خود پيدا نيست و نه وحى و امر و نهى و مقدراتش جز از فراز هفت آسمان و همه آنها به بيان او براى ما روشن شود و اين تفسير خوبى است كه بنظر قاصر من رسيد.

3- در حدود تفسير گذشته ولى مقصود اين باشد كه ذات خود را از خلق خود زير هفت پرده دارد از حجابهاى نورانى كه صفات كمال اويند كه فهم خلق بدانها نرسد يا اوصاف جلال او كه سبب پرده‏گيرى او است از خرد خلق و ادراكات آنها و آن حضرت را (ص) شناسنده‏

 

ذات و صفات و امر و نهى خود نموده براى همه خلائق و اين هم باز بخاطر من آمده.پ 4- اينكه آن حضرت بهمراه خدا از خلق محجوب شده بالاى هفت آسمان يا بالاى هفت حجاب برتر از آسمان و خدا با او سخن گفته و در آنجا با او راز گفته، و اين معنى در عبارت بخوبى نگنجد.

و يكى در شرح عبارت گفته: شايد مقصود اينست كه نشود بنده‏اى را وصف كرد كه خدا عز و جل او را پرده ساخته در هفت آسمان و هفت زمين سوئى دارد بدو كه فيض از او گيرد و سوئى بهمه ممكنات كه فيض بدانها دهد يا آنكه او را حجاب هفت صفحه ذاتى خود نموده چون مظهر آنها است و بوجود او منكشف شدند و اينها حجابهاى نورانيند كه هر كدام جلوه كنند انوار هدايت از آن بتابد و هر شبهه را براندازد و با كشف آن صفت براى آن حضرت حجابى نورانى شد بمانند آن يا اينكه هفت حجاب هفت آسمان و هفت زمين را از جلو رو بر داشته و همزه معنى سلب دارد و رتبه او بالاتر است از مجردات ملكوتيه و فرشته‏هاى لاهوتيه و دلش از همه عوائق بشريه و علايق مادى پاك است و بسا اشاره باشد بدان چه از حجب رسيده در معراج پايان.

و در همه اين گفتار پريشانى روشن است بويژه در همزه سلب كه دليلى ندارد، و معناى تفويض در باب خود گذشته و اينكه شك در ائمه نيست يعنى آنچه پرسند و گويند همه از روى يقين پاك است و آن درجه‏اى والا است كه در خرد نگنجد.پ 27- كافى: بسندش تا امام باقر (ع) كه ميفرمود: چون دو مؤمن بهم برخورند و بهم دست دهند خدا رو بدانها دارد و گناهان از سر و رويشان بريزند تا از هم جدا شوند.پ 28- كافى: بسندش تا امام ششم (ع) كه با هم مصافحه كنيد زيرا كينه را ميبرد.29- كافى: بسندش تا امام ششم (ع) كه پيغمبر (ص) بحذيفه برخورد و دست بدو دراز كرد و او دستش را پس كشيد و پيغمبر فرمود: چرا؟ حذيفه گفت: دست شما برخاستنى است ولى من جنب بودم و نخواستم با جنابت دستم بدست شما بخورد آن حضرت فرمود:

ندانى كه چون دو مسلمان بهم برخورند و بهم دست دهند گناهانشان فرو ريزد چنانچه برگ از درخت.پ بيان: بعضى گفتند معنى بيدك الرغبة اينست كه بركت دستت خواستنى مردم كه بهشت است فراهم شود و اين بعيد است و ظاهر حديث اينست كه جنابت مانع از دست دادن با معصوم نيست، و بسا كه عذرش پذيرفته شده ولى اهتمامى بمصافحه نداشته بدانش تشويق كرده، و مؤيدش روايت ابى بصير است كه جنب نزد امام صادق (ع) رفت و فرمودش با چنين‏

 

حالى بخانه پيغمبران وارد ميشوى؟ (يعنى نبايد وارد شوى و نبايد با جنابت به معصوم دست داد).پ 30- كافى: تا امام ششم (ع)، فرمود: راستش خدا را كسى اندازه نكند، و همچنين پيغمبرش را و همچنين مؤمن را قدر ندانند كه با برادرش برخورد و بدو دست دهد و خدا بدانها توجه كند و گناهان از سر و رويشان فرو ريزند بمانند باد تند كه برگ از درخت فرو ريزد.پ روشنگرى (در باره اعراب حديث كه ترجمه‏اش سود عمومى ندارد).پ 31- كافى: بسندش تا رفاعه كه شنيدم كه ميفرمود: مصافحه مؤمن افضل است از مصافحه دو فرشته با هم يا مصافحه مؤمن با مؤمن افضل است از مصافحه مؤمن با فرشته اگرش فراهم شود و اشاره دارد كه مؤمن كامل افضل است از فرشته.پ 32- كافى: بسندش تا عبد الله بن محمد جعفى از امام پنجم و ششم (ع) كه فرمودند هر مؤمنى بدر آيد و بسوى برادرش رود كه او را ديدن كند با شناخت حق او خدا بهر گامى حسنه‏اى برايش نويسد و سيئه‏اى محو كند و درجه‏اى بالا برد، و چون در خانه او را زند درهاى آسمان برويش گشاده شوند، و چون بهم برخورند و دست دهند و هم آغوش شوند خدا بدانها رو كند و بدانها بر فرشته‏ها ببالد، ميفرمايد بنگريد بدو بنده من با هم براى رضاى من ديدار كردند و دوستى نمودند و بر من است كه آنها را بآتش عذاب نكنم بدنبال اين ايستگاه، و چون از ديدن برگردد بشمار نفسها كه كشيد و گامها كه زده و سخنها كه گفته فرشتگانى او را بدرقه كنند، نگهدارى كنند از بلاهاى دنيا و گرفتاريهاى آخرت تا مانند همان شب از سال آينده، و اگر در ميان آن دو سال مرد از حساب معاف است، و اگر ديدار شده هم بمانند ديداركننده حقشناس او باشد بمانند اجر او را دارد.پ روشنگرى: (پس از اعراب گويد): گويا مقصود از حقشناسى اينست كه فضل او را داند و بفهمد كه حق ديدار و رعايت احترام دارد و براى همين از او ديدار كرده و خدا حقى براى او مقرر داشته بروى نه براى مقاصد دنيوى بديدار او آمده و محو سيئه بمعنى حبط نيست بلكه تفضلى است مزيد بر حسنه (و بعد از تفسير لفظ معانقه از قول جوهرى گويد) ميان ما شيعه خلافى نيست در استحباب معانقه و هم آغوشى كه در آن غرض باطلى نباشد يا شهوت و هيجانى نياورد چون هم آغوشى با جوان امرد و بچه خوشگل چنين است بوسيدن.

و جمعى از عامه هم معانقه را مستحب دانستند، و ابو حنيفه آن را مكروه دانسته، و مالك آن را بدعت شمرده، و سفيان منكر قول مالك شده و دليل آورده به معانقه پيغمبر (ص) با جعفر

 

در برگشت از حبشه و مالك آن را مخصوص بجعفر نموده‏پ و سفيان گفته همين عمل خاص با جعفر شامل ما هم مى‏شود و مالك خاموش شده و آبى گفته خموشى مالك دليل است بر درستى دليل سفيان تا دليلى بر تخصيص باشد، قرطبى گفته: اين اختلاف در معانقه با سالخورده است و اما با خردسال خلافى در جوازش نيست و دليل آن معانقه پيغمبر (ص) است با حسن رضا.

و گشودن درهاى آسمان كنايه است از نزول رحمت يا اجابت دعاء او و رو كردن خدا بدانها كنايه است از نهايت خشنوديش از آنها يا سرازير كردن رحمت رسايش بدانها، و شمارش كلام يعنى هر جمله يا هر حرف- تا گويد: مقصود از شماره همه اينها در رفتن و برگشتن است يا در برگشتن تنها و يكمى روشنتر است و اينكه شب را نامبرده براى شيوه عرب است كه تاريخ را بحساب شب گيرند يا اشاره است باينكه زيارت كامل ماندن تا شب است و بقولى گويا براى تقيه شبانه ديدار ميكردند.پ 33- كافى: بسندش از اسحاق بن عمار از امام ششم (ع) فرمود: چون دو مؤمن هم آغوش شوند رحمت فروشان گيرد و چون بهم بچسبند و بدان جز رضاى خدا نخواهند و غرض دنيوى ندارد بدانها گفته شود هر دو آمرزيده شديد و كار از سر گيريد، و چون؟؟؟ از هم پردازند فرشته‏ها بهم گويند: از آنها دور شويد كه رازى با هم دارند و خدايش پوشيده خواهد.

اسحاق گويد: گفتم قربانت لفظ آنها برشان نوشته نشود با اينكه خدا عز و جل فرموده:

 (در 17- ق) بگفته‏اى دم نزند جز كه نزدش رقيب عتيد است گويد: آن حضرت آه سردى كشيد سپس گريست تا اشكش ريشش را خيس كرد و فرمود: اى اسحاق راستى خدا تبارك و تعالى همانا فرموده فرشته‏ها از آنان دور شوند هنگام برخوردشان براى احترام آنها با آنكه گرچه فرشته‏ها لفظ آنها را ننويسند و سخنشان نشنوند و نفهمند خدا آن را بفهمد و حفظ كند به حساب آنها كه داناى راز و نهانست.پ روشنگرى: التزام در لغت هم آغوشى است و در اينجا مقصود از آن طول دادنست يا چسبيدن بهم چنانچه) مستجاب را گوشه‏اى از خانه كعبه كه حاج خود را بدان چسباند) ملتزم گفتند پس از اعراب درازى از لفظ مغفور لكما گويد:

بقولى سر بيان تصورات نارواست كه شيطان به دل اندازد و مؤمن از آن آزار كشد ولى زيانى بآخرتش ندارد چون محض تصور است و مؤمن با برادرش از آن شكوه كند پايان- تا گويد عالم سر و اخفى اشاره است بقول خدا (6- سوره طه) و اگر بلند گوئى سخن را همانا او ميداند راز و نهانت را و تفسير مشهورش اينكه سر آنچه آهسته گويد و اخفى آنچه بدل گذراند و دم نزند، و بقولى سر آنچه در نهاد آدمى است و پيدا نيست و اخفى صرف وسوسه گذر است، و

 

بقولى سر آنچه در انديشه آيد و اخفى آنچه بخاطر نيايد و خدا داند كه بعدها در دلت گذرد.پ گويم: بسا مقصود از سر آنچه بخاطر گذرد و آشكار نكند و اخفى آنچه در دل دارد و خود هم نداند چون رياء نهان كه او را بكار واداشته و گمان برد خالص براى خداست، و چون صفات بد كه آدمى بيند خود را از آنها پاك كرده و پس از كاويدن خود يابد كه از آنها آگنده است، و اين روشن است براى كسى كه عيوب خود را بررسى كند و الله الموفق.پ 34- كافى: تا امام ششم (ع) فرمود: شما را نوريست كه در دنيا بدان شناخته شويد تا آنكه چون يكى از شما به برادرش برخورد جاى نور او را ببوسد كه پيشانى او است.پ بيان: بدانها شناخته شويد گويا اشاره است بقول خداى تعالى (29 سوره الفتح) سيماى چهره آنها از اثر سجده است و نبايد كه اين شناخت عمومى باشد بلكه براى فرشته‏ها و ائمه (ع) است چنانچه در تفسير قول خدا (75 سوره الحجر) راستى در اين نشانه‏ها است براى متوسمين آمده كه آنان امامانند، و بسا مؤمن كامل شناسا باشد گرچه نورانيند و اين گونه فراست براى بسيارى از مردم دست دهد بمجرد ديدن رخساره‏شان بلكه برخى جانداران هم از آن بهره دارند چنانچه گوسفند وقتى گرگ را بيند از رخساره‏اش دشمنى فهمد گرچه هرگز او را نديده و نمونه آن بسيار است تا گويد دلالت دارد بر اينكه جاى بوسه همان پيشانى است.پ 35- كافى: تا امام ششم (ع) كه سر و دست كسى را نبوسند جز رسول خدا (ص) يا كسى كه مقصود از او رسول خداست (ص).پ روشنگرى: يا كسى كه مقصود از او رسول خداست كه ائمه (ع) باشند و مورد اتفاق است يا جز آنها از سادات و علماء كه مورد اختلاف است و اگر چه در كلام شيعه تصريح بحر امت نديدم يك محقق گفته مقصود همان امامان معصومند چنانچه از حديث آينده فهم شود و بسا كه علماء عاملين و هاديان مردم را كه گفتار و كردارشان يكى است فرا گيرد زيرا عالمان درست وارثان پيغمبرانند و عبارت آنها را فراگيرد.

شهيد قده در قواعدش گفته: تعظيم مؤمن بدان چه روش مردم زمانه است روا است گرچه از گذشته نقل نشده زيرا عمومات بر آن دلالت دارند خدا فرموده (23 سوره الحج) اينست و هر كه بزرگ شمارد شعائر خدا را راستى كه از پرهيزكارى دلهاست.

و فرمود (31- الحج) اينست كه هر كه بزرگ دارد محترمات خدا را بهتر است برايش نزد پروردگارش و براى قول پيغمبر (ص) كه با هم دشمن نباشيد، و بهم حسد نبريد و بهم پشت نكنيد و از هم نبريد و برادرانه بندگان خدا باشيد، و بنا بر اين جائز است كه با

 

برخاستن و خم شدن تعظيم كردپ و بسا واجب شود اگر تركش مايه دشمنى و بريدن پيوند گردد يا مايه اهانت مؤمن باشد، و بروايت صحيح آمده كه پيغمبر جلو فاطمه (ع) و براى جعفر كه از حبشه آمد برخاسته، و بانصار هم فرموده جلو آقاى خود برخيزيد، و نقل است كه آن حضرت براى عكرمه بن ابى جهل هم بپا خاست چون از يمن آمد براى شادى از آمدنش.

اگر گوئى: رسول خدا (ص) فرمود: هر كه دوست دارد مردم يا مردان جلو او ايستاده خود را بنمايند نشيمن او از آتش باشد، و نقل است كه بد داشت جلوش بپا شوند و چون مى‏آمد برايش بپا نميشدند زيرا ميدانستند بدش مى‏آيد، و چون از آنها جدا ميشد باحترام او بر پا ميماندند تا بخانه‏اش در آيد.

گويم: مقصود از حديث كار جبارانست كه مردم را وادار ميكردند بايستادن و خودشان نشسته بودند تا مجلس پايان گيرد نه اين برپا شدن مخصوص كوتاه براى احترام و اگر هم بپذيريم مقصود آنجا است كه كسى بزور و سرفرازى بر مردم آن را خواهد و كسى كه انجام ندهد مؤاخذه و كيفر بيند و آنكه براى رفع اهانت و كم شمردن انجام ندهد باكى ندارد زيرا دفع ضرر از نفس واجب است و بد آمدن پيغمبر (ص) از آن براى تواضع الهى و تخفيف بر اصحابش بوده، و مؤمن بهم شايسته است كه آن را نخواهد و خود را به ناخواصى آن وادارد اگر ميلى بدان دارد، با اينكه صحابه باحترامش قيام ميكردند چنانچه در خود حديث است و دور است كه گفت آن را نميدانسته با اينكه كردارشان دليل جواز آنست و اما مصافحه از سنت ثابت است و هم بوسيدن جاى سجده از پيشانى و هم بوسيدن دست كه در خبرى از رسول خدا (ص) رسيده چون دو كس بهم خورند و بهم دست دهند گناهانشان بريزد و نزديكترشان بخدا آنكه خوشروتر باشد براى يار خود، و در كافى كلينى در اين موارد اخبار بسياريست، و اما در آغوش كشيدن هم جائز است چون ثابت است كه پيغمبر (ص) جعفر را در آغوش كشيد، و اختصاص بدو معلوم نيست، و در حديث است كه آن حضرت ميان دو چشم جعفر را هم بوسيده با هم آغوشى، و بوسيدن روى هر كه محرم است جائز است ولى بى‏ريبه و لذت‏جوئى.پ 36- كافى: بسندش تا على بن مزيد صاحب برى كه نزد امام ششم رفتم و دستش را گرفتم و بوسيدم و فرمود اما اين كار خوب نيست مگر براى پيغمبر (ص) يا وصى پيغمبر.پ بيان: دلالت دارد بر عدم جواز بوسيدن دست غير معصومين ولى راوى مجهول است و صريح در حرمت نيست و ظاهرش كراهت است.پ 37- كافى: تا يونس بن يعقوب كه بامام ششم (ع) گفتم: دستت را بده ببوسم و بمن داد گفتم: قربانت سرت را، و پيش آورد و بوسيدم، گفتم قربانت دو پايت را، تا سه بار

 

فرمود اقسمت و تا سه بار بجا مانده چيزى.پ روشن كردن: اقسمت چند تفسير دارد يكى اينكه يعنى قسم خوردم كه پايم را ندهم كسى ببوسد براى اينكه روا نيست يا مكروه است يا براى تقيه و چيزى براى رخصت آن بجا نمانده.

دوم تو را قسم ميدهم كه اين كار نكنى براى همان وجوه گذشته و پس از اين قسم چيزى از طلب بر جا نيست يا اينكه پس از بوسيدن دست و سر چيزى براى بوسيدن نمانده كه آن را بخواهى.

سوم يك فاضلى گفته يعنى من قسمت كردم احترام را ميان خود و خلفاء جور، و دست و سر را برگزيدم و بوسيدن پا را بدانها وانهادم و بايد چيزى بآنها داد تا زيان آنها را نديد.

چهارم ديگرى گفته: تو قسم خوردى كه پايم را ببوسى و بآن اصرار دارى و ديگر چيزى بجا مانده؟

پنجم: از فاضل ديگر: يعنى اى يونس تو قسم خوردى سه بار براى بوسيدن دست و سر و پا دو تا را انجام دادى و يكى مانده كه بوسيدن پاها است آن را هم انجام بده چون بحكم قسم بر تو واجب شده.

ششم: بقولى يعنى بخش كردى و بهره خود را بردى و يكى بجا مانده كه پابوسى است و روا نيست براى نقيه.

و من گويم: تفسيرهاى آخرين دور از باور و زشت است و بسا كه به بعضى از تفسيرها اينكه فرموده چيزى بجا مانده گوشه زده به يونس و همگنانش در بى‏اخلاصى و سستى عقيده و اينكه اخلاص مهمتر است از اين تشريفات رسمى كه بدان توجه دارى زيرا ميدانست كه او بزودى گمراه مى‏شود و به فطحيه (پيروان عبد الله برادرش) مى‏گرود ...پ 38- كافى: بسندش تا امام كاظم (ع) فرمود: هر كه خويشاوندى را بمهر خويشى ببوسد بر او گناهى نيست، و بوسه برادر دينى بگونه است و بوسيدن امام در ميان دو چشم او.پ بيان: بمهر خويشى يعنى نه براى شهوت و مقاصد ناروا، و بقولى يعنى امام ميان دو چشم خويشانش را بوسد و گويا آن را از عمل پيغمبر (ص) با جعفر استفاده كرده و سستى آن روشن است.پ 39- كافى: تا امام ششم (ع) كه نشايد بوسيدن لب جز در زوجه و خردسال‏پ (بسا زوجه كنيز را هم فرا گيرد).

 

پ‏40- محاسن: از امام ششم (ع) كه دو مؤمن بهم برخورند و با هم دست دهند و پيوسته خدا تبارك و تعالى بدانها توجه دارد بدوستى و آمرزش و گناهان از روى و اندامشان فرو ريزند تا جدا شوند.پ 41- تفسير عياشى: بقول ابى بصير امام صادق (ع) فرمود: راستى مؤمن به برادرش برخورد و بهم دست دهند و پيوسته گناهان آنها فرو ريزند تا دست در دست هم دارند چون ريزش برگ از درخت، و چون جدا شوند فرشته‏هاشان گويند خداتان پاداش خوب دهد و اگر بهم بچسبند منادى بآنها ندا كند طوبى از آن شما با سرانجام نيك، و طوبى درختى است در بهشت و بن آن در خانه امير مؤمنانست و شاخه‏اش در خانه‏هاى بهشتيان چون از هم جدا شوند دو فرشته كريم بدانها ندا كنند مژده باد شما را اى دو دوست خدا به كرامت خدا و بهشت بدنبال شماست.پ 42- كشف الغمه: از مالك جهنى كه روزى نزد امام صادق (ع) بودم و با خود فضل ائمه اهل بيت را ميگفتم كه آن حضرت بمن رو كرد و ميفرمود: اى مالك شما براستى شيعه ما هستيد مپندار كه تو در گفتن فضل ما افراط كردى، اى مالك راستى كسى نتواند خدا را وصف كند و و بكنه عظمتش راه يابد، و خدا را نمونه‏هاى والا است، و همچنان كسى نتواند حق مؤمن را وصف كند و آن را ادا كند چنانچه خدايش بر برادر مؤمنش واجب كرده، اى مالك راستى دو مؤمن بهم برخورند و با هم دست دهند و پيوسته خدا با مهر مغفرت بدانها توجه دارد و گناهانشان از چهره‏هاشان فرو ريزند تا از هم جدا شوند كى ميتواند كسى را كه چنين مقامى نزد خدا دارد وصف نمايد و معرفى كند.پ و از ابى حمزه است كه وارد شدم بر امام ششم (ع) و در خلوت بود و من در گوشه اطاق نشستم و بمن فرمود: دلت با تو رازى دارد و ميگويد: تو در دوستى ما خاندان افراط كردى و چنان نيست، راستى مؤمن برخورد ببرادرش و باو دست دهد و خدا رو بسوى آنها كند و و گناهانشان فرو ريزند تا از هم جدا شوند.پ 43- نوادر راوندى: تا رسول خدا (ص) كه فرمود: چون يكى از شما محرمى را بوسد كه حائض است چون خواهرش يا عمه يا خاله ميان دو چشم يا سرش را بوسد، و از گونه و لب او درگذرد.پ 44- امالى طوسى: بسندش از پيغمبر (ص) كه فرمود: خوشباش شما در ميانه خود با دست دادن است.پ 45- كتاب زيد نرسى: راوى گفت: وارد شدم بر امام ششم (ع) دستش را گرفتم و

 

 

بوسيدم فرمود: آگاه باش كه دست بوسى خوب نيست مگر از براى پيغمبر يا كسى كه مقصود از او پيغمبر (ص) باشد.پ 46- عده الداعى: از امام باقر (ع)، فرمود: دو مؤمن كه بهم برخورند و دست هم بگيرند خدا دستش را ميان دستهاى آنها فرو برد و با هر كدام كه بيشتر يار خود را دوست دارد مصافحه كند.پ 47- اربعين شهيد: بسندى تا ابن بسطام كه نزد امام ششم (ع) بودم و مردى آمد و گفت: قربانت من مردى از اهل كوهستانم و بسا بيكى از برادران خود برخورم و باو بچسبم و برخى مردم آن را بر من عيب گيرند و گويند اين كار عجمها است و بت‏پرستها، فرمود: چرا چنين؟ رسول خدا (ص) به جعفر رضي الله عنه چسبيد و ميان دو چشم او را بوسيد.