باب دهم در علم نجوم و عمل بدان و حال منجمان

آيات قرآن:

پ‏1- الصافات (88) پس نگريست در ستاره‏ها و گفت من راستى بيمارم.

تفسير:

پ‏سيد مرتضى در كتاب «تنزيه الأنبياء» در اين آيه دو اعتراض آورده.

1- از پيغمبر خود حكايت كرده كه نظر در ستاره‏ها نموده و شما گوئيد كار ستاره‏شناسان گمراهى است و ناروا.

2- گفته: «من بيمارم» و آن دروغ بوده است و از اعتراضها بچند وجه پاسخ داده.

1- ابراهيم بيمارى نوبه داشته و چون او را براى خروج دعوت كردند بستاره نگاه كرد تا هنگام آن را بفهمد و گفته من بيمارم يعنى در شرف بيماريم و عرب آن را با ورود در بيمارى تعبير كند چنانچه خدا فرموده «راستى تو مرده‏اى و آنان هم مرده‏اند، 30- الزمر» اگر گفته شود در صورتى كه منظورش اين بود بايد بگويد بستاره‏ها نگريست زيرا تعبير به «در ستاره نگريست» همان كار منجمانست گوئيم در اينجا هم همان معنا

 

را دارد و لفظ «في» بمعنى «الى» است چنانچه خدا فرموده «بدارتان زنم در تنه خرما» و مقصود اينست كه بر تنه خرما.پ 2- ممكن است خدا از بيماريش باو خبر داده بنشانه طلوع ستاره يا مقارنه آن و چون ابراهيم نگاه كرده آن نشانه را ديده و از وحى خدا گفته من بيمارم.

3- جمعى گفته‏اند هر كه مردنى است پيوسته بيمار است و تشبيه زندگى كه دنبالش مرگ است به بيمارى بسيار تشبيه خوبيست.

4- مقصود بيمارى دل او است بر اثر اصرار قوم او بپرستش بتها كه نه بشنوند و نه بنگرند، و نظر او در ستاره‏ها انديشه در اينست كه آنها خود پديد شده و در تدبير و تصرف مدبّرى هستند و عجب است كه خردمندان آنها را بپرستند و خدا دانند و يا منظور از نگاهش بستاره بيان حال انديشمندى او است زيرا انديشمندگاه سر بزير است و گاه سر بآسمان و گفته شده مقصود از نجوم در اينجا گياهان بيسابقه است كه از زمين برآيند چنانچه گويند (نجم قرن الظبى شاخ آهو برآمد، و يا نجم ثدى المرأة پستان زن برآمده» و باز هم بيان حال انديشمندى او است.

و گفته‏اند مقصود از نجوم همان پديده‏هاى انديشه او است در خداشناسى و اين معنا گرچه محتمل است ولى خلاف ظاهر است، زيرا ظاهر لفظ نجوم همان ستاره‏هاى آسمانست، نه پديده‏هاى زمين و انديشه، ابو مسلم اصفهانى گفته: مقصود از اينكه گفته «نگاه كرد در ستاره‏ها» همان نظر در ماه و خورشيد است كه در آغاز گمان برد معبودند، چنانچه خدا در سوره انعام داستانش را آورده، و چون غروبشان را دليل گرفت كه حادثند و قديم نيستند و معبود نتوانند بود، گفت من بيمارم يعنى يقين ندارم و بدانش درمان نشوم، و شك را بيمارى گويند چنانچه علم را شفاء خوانند سپس بر آن اعتراض كرده كه مخالف سياق سائر آياتست (پايان خلاصه كلامش) ميگويم: ممكن است گفت حرمت ستاره‏شناسى بر پيغمبران و امامان كه بدرستى آن را ميدانند معلوم نيست و همانا بر ديگران حرامست براى آنكه احاطه‏

 

بدان ندارند و درست نميدانند چنانچه در شرح اخبار بدانى.

 [روايات‏]

پ‏1- در احتجاج (193) از ابان بن تغلب كه من نزد امام ششم بودم كه ناگاه مردى از اهل يمن بر او وارد شد و درود گفت و امام عليه السّلام پاسخش داد و باو فرمود: خوش آمدى اى سعد، آن مرد گفت مادرم مرا بدين نام ناميده و چه بسيار كم است كسى كه مرا بدان شناسد، فرمود: راست گفتى: اى سعد مولا، آن مرد گفت: قربانت بدان لقب دارم، امام فرمود: راستى خدا تبارك و تعالى در قرآنش ميفرمايد «لقب پرانى نكنيد بر يك ديگر چه بد است نام بزهكارى پس از ايمان 11- الحجرات» اى سعد كارت چيست؟ گفت قربانت ما خاندان ستاره‏شناسيم و در يمن از ما داناتر بدان نيست.

امام فرمود: پرتو مشترى بر پرتو ماه چند درجه بالاتر است؟ گفت: نميدانم فرمود: پرتو مشترى چند درجه از پرتو عطارد بالاتر است؟ گفت: نميدانم امام فرمود: راست گفتى، بگو نام ستاره‏اى كه چون برآيد شترها بهيجان آيند چيست؟ يمانى گفت: نميدانم، امام فرمود: راست گفتى، نام ستاره‏اى كه چون برآيد گاو بهيجان آيد چيست؟ يمانى گفت: نميدانم، امام فرمود: راست گفتى، نام ستاره‏اى كه چون برآيد سگها بهيجان آيند چيست؟ يمانى گفت: نميدانم امام عليه السّلام فرمود: در اينكه گوئى نميدانم راست گفتى، بگو ستاره زحل نزد شما در نجوم چه باشد؟ يمانى گفت: ستاره نحس است، امام عليه السّلام فرمود: اين را مگو، زيرا كه آن ستاره امير المؤمنين است و ستاره اوصياء عليه السّلام و آنست نجم ثاقب كه خدايش در كتاب خود فرموده، يمانى گفت معنى ثاقب چيست؟ امام فرمود:

در آسمان هفتم برآيد و نورش در همه آسمانها تا آسمان دنيا نفوذ كند و آنها را بشكافد و از اين رو خدايش نجم ثاقب ناميده.

سپس فرمود: اى برادر عرب، نزد شما دانشمند هست؟ يمانى گفت: قربانت آرى، در يمن مردمى هستند كه در دانش چون مردم ديگر نباشند (و داناترند) امام فرمود: دانش دانشورشان تا كجا ميرسد؟ يمانى گفت: دانشور آنها فال پرنده ميگيرد و پى زنى ميكند در يك ساعت باندازه سير يكماه سوار تندرو، امام فرمود:

 

راستى كه دانشور مدينه داناتر است از آنها.پ يمانى گفت: علم دانشور مدينه تا كجا ميرسد؟ فرمود: تا آنجا كه نياز به پى زدن و فال‏گيرى ندارد بلكه در يك چشم بهمزدن باندازه‏اى كه خورشيد 12 برج و 12 بيابان، و 12 دريا و 12 جهان را سير كند ميداند، يمانى گفت: گمان ندارم هيچ دانشورى اين را بداند و بكنه آن برسد، گويد: سپس يمانى برخاست.پ توضيح: «در لقب خيرى نيست» يعنى در لقبهاى بد، و نامبردن آن حضرت براى اظهار كرامت بوده، يا اينكه غدقن از آن در آغاز است و پس از شهرت عيب ندارد بقصد معرفى و جز آن، هيجان جانداران نامبرده از نظر طلب جفت است، فال پرنده از جيغ و پرش آنها است نسبت بآينده خوب يا بد، جزرى در (ج 2- ص 132) نهايه گفته: زجر پرنده خوشبينى يابد بينى بپرش آنست مانند (سانح) آهوئى كه از سمت چپ آيد و آن را بفال نيك گيرند و (بارح) آنكه از سمت راست آيد و آن را بفال بد گيرند، و اين نوعى از غيب گوئى است (پايان) و پى زدن ديد جاى پا است چنانچه ميان عرب معمول بوده براى دانستن راه كسى كه رفته و بكجا رفته چنانچه در شب غار بدنبال پيغمبر رفتند يا استدلال بعلامات و آثار و اوضاع فلكى است براى فهم حوادث آينده «در يك ساعت باندازه يكماه» يعنى در يك ساعت باندازه يكماه مسافت را پيش بينى ميكند.

 «تا آنجا است كه پى زنى نميكند» يعنى در دانستن آينده به پى زنى و فال بينى نياز ندارد، و در يك چشم بهمزدن بعلم خدا داد، هر آنچه را خورشيد بر آن ميتابد ميداند، و آن 12 برج آسمانست كه در يك روز ميچرخد يا خود بروج است كه در يك سال ميچرخد و 12 نوع بيابان و دريا و 12 عالم از اصناف خلق چنانچه گذشت و از آن جمله است جابلقا و جابرسا، و بسا مقصود اينست كه همه اين عوالم را بطىّ الارض ميگردد و مينوردد چنانچه بيايد.پ 2- در احتجاج (125) از سعيد بن جبير كه يك دهقان پارسى امير المؤمنين عليه السّلام را پيشواز كرد و پس از تهنيت گفت: يا امير المؤمنين اخترانى كه بر

 

آمدند با هم نظر بد دارند و اختران سعد هم با اختران نحس با هم نظر بد دارند امروزت هم روز دشواريست، دو اختر واژگونند، و از برج تو آتش فروزانست، و نبرد تو بيجا است. امير المؤمنين عليه السّلام فرمودش، واى بر تو اى دهقان كه از آثار خبرگزارى و از تقديرات برحذر ميدارى، داستان صاحب ميزان و داستان صاحب سرطان چيست؟ مطالع از اسد در چه درجه‏اند، و چند ساعت از طلوع ستاره‏هائى ديگر گذشته و چه اندازه است ميان اختران نهان و اختران تابان.

گفت: اكنون حساب ميكنم، و از آستينش اصطرلابى برآورد و باو مينگريست، آن حضرت لبخندى زد و فرمود: ميدانى ديشب چه پديد شده؟ خانه‏اى در چين سقوط كرده و برج ماجين گشوده شده و با روى سرانديب افتاده، و بطريق روم به آفريقا گريخته و در ايله پيشواى يهود مفقود شده، و در وادى النمل مورچه بجنبش آمدند، و پادشاه افريقيه مرده، آيا تو اينها را ميدانى؟ گفت: نه يا امير المؤمنين، فرمود: ديشب هفتاد هزار عالم خوشبخت شدند، و در هر عالمى 70 هزار زادند، و امشب مانند آنها ميميرند، و اين يكى از آنها است، و با دست خود بسعد بن مسعده حارثى اشاره كرد كه در لشكر امير المؤمنين عليه السّلام جاسوس خوارج بود و آن ملعون پنداشت فرمان ميدهد او را دستگير كنند، و نفسش گرفت و مرد، و آن دهقان پيشانى بر خاك نهاد.

امير المؤمنين عليه السّلام فرمود: از چشمه توفيق سيرابت نكنم؟ گفت: چرا يا امير المؤمنين، فرمود: من و يارم نه شرقى باشيم و نه غربى، ما پديده قطب و پرچمهاى فلكيم، اما اينكه گفتى «از برج تو آتش فروزد» بايد كه باين نشانه بسود من قضاوت كنى نه بزيانم، اما روشنى و تابش آن نزد خود من است، و سوزانى و زبانه‏اش از من دور شده، و اين مسأله‏ايست ژرف و اگر حسابگرى حسابش كن.پ بيان: «و چيست داستان صاحب ميزان» يعنى اخترانى كه اكنون در برج ميزانند، مربوط بدانند و مناسب با آن، و همين است معنى صاحب سرطان «چند طلوع كرده از برج اسد» و «چند ساعت از طلوع اختران ديگر گذشته» و مقصود

 

اينست كه اگر اين علم درست باشد، قضاوت از روى آن پس احاطه از بهمه اوضاع و احوال و خواص اختران درست است، در هر آن، و اخترشناسان خبر كمى از اندك آنها را بررسى نكرده‏اند، و تنها از روى اوضاع سيّاره‏ها قضاوت كنند، با اينكه همه احوال آنها را هم ندانند، و آنگاه او را بندانستن بسيارى از امور آگهى داد كه احاطه بدان علم ندارد، يا آن علم براى پيشگوئى كافى نيست.

و در قاموس (ج 3 ص 216) گويد: بطريق يك افسر فرمانده ده هزار كس است در برخى نسخ بجاى «ديّان يهود» دنان است بمعنى خمره بزرگ و مقصود از يار او پيغمبر است صلى اللَّه عليه و اله نه مشرقى و نه مغربى اشاره است بقول خدا سبحانه لا شَرْقِيَّةٍ وَ لا غَرْبِيَّةٍ، 35- النور و مقصود اينست كه ما چون ديگران نباشيم كه باختران در باره آنها قضاوت شود از عرب يا ملوك يا علماء و اشراف بلكه، سرآمد آنانيم و مايه استقرار پايه‏هاى عزت و كماليم و وابسته به اختران و فلك نيستيم بلكه آنها وابسته بما هستند، زيرا آنها قطب فلكند و فلك ببركت آنها ميچرخند و از آنها زيور ميگيرد.

سپس او را بگفته‏اش (از برجت آتش فروزد) ملزم كرد باينكه آتش دو جهت دارد، روشنى و سوزانى روشنيش از ما است و سوزش بر دشمن ما، و بسا مقصود اينست كه خدا باعتماد بروى، زيانش را از ما ميگرداند، اين مسأله‏اى ژرف است كه ما از ديگر مردم در احكام ممتازيم يا اينكه آتش براى ما خوبست و براى دشمن ما بد، يا اينكه توسّل و دعاء نحوست و بلا را بگرداند، و اين از قانون علم تو بيرونست.پ 3- در احتجاج (191) از هشام بن حكم گفت: زنديقى از امام ششم پرسيد كه چه ميفرمائى در باره كسى كه پندارد، هر تدبيرى در اين جهانست تدبير هفت ستاره سياره است؟ امام عليه السّلام فرمود: نياز دارند دليلى بياورند كه تدبير اين جهان بزرگ و جهان كوچكتر همه از تدبير اخترانيست كه در فلك ميچرخند، و در جايگاه خود ميگردند، رنجبرانى كه ايست ندارند، و روندگانى كه باز نايستند

 

راستى هر كدام آنها گماشته‏اند و در فرمان ديگرى، چون بنده‏هائى واداشته و باز داشته، و اگر قديم و ازلى بودند، از حالى بحالى دگرگون نميشدند.

گفت: در علم نجوم چه فرمائى؟ فرمود: آن دانشى است كم سود و پر زيان زيرا جلو مقدر را نگيرد و از ناگوارى پرهيز ندهد، اگر منجم ببلائى خبر دهد از قضايش رهائى نبخشد، اگر بخيرى گزارش دهد، نتواند در آن شتاب ورزد، و اگر بدو بدى رسد، دفعش نتواند، منجم با علم خدا در مبارزه است كه پندارد قضاى خدا را از خلقش ميگرداند.پ 4- در مجالس صدوق بسندش از عبد اللَّه بن عوف بن احمر گويد: چون امير المؤمنين عليه السّلام خواست بسوى نهروان برود منجمى آمد و گفت: يا امير المؤمنين در اين ساعت مرو، سه ساعت از روز گذشته برو، امير المؤمنين عليه السّلام فرمود: چرا؟

گفت: اگر در اين ساعت بروى بتو و يارانت آزار و زيان سختى ميرسد، و اگر در آن ساعت كه گفتم بروى پيروز ميشوى و بهر چه خواهى ميرسى.

امير المؤمنين عليه السّلام فرمود: ميدانى در شكم اين چهارپا چيست؟ نر است يا ماده؟ گفت: اگر بررسى كنم ميدانم، فرمود: هر كه اين گفته تو را باور كند قرآن را دروغ شمرده كه خدا فرموده «البته نزد خدا است علم بساعت و فرو فرستد باران را، و ميداند در رحمها چيست، و هيچ كس نداند كه فردا چه بدست مى‏آورد و هيچ كس نداند بكدام سرزمين ميميرد، و خدا دانا و آگاه است، 24- لقمان» محمّد هم آنچه تو دعوى ميكنى دعوى نميكرد.

آيا تو پندارى ميدانى ساعتى را كه در آن برود بدى نبيند و ساعتى را كه هر كه در آن برود بدى كشد، هر كه تو را در اين گفته باور كند از يارى جستن بخدا عزّ و جلّ در اين باره بى‏نياز شود، و بتو نيازمندتر گردد در دفع بدى از خود، و شايدش كه تو را بجاى خدا سپاس گويد، و هر كه تو را در اين باره باور دارد تو را در برابر خدا همتا و ضدّ او گرفته، سپس فرمود: بار خدايا فالى نيست جز فال تو، و زيانى نيست جز زيان تو، و خيرى نيست جز خير تو، و معبودى‏

 

نيست جز تو بلكه تو را دروغگو دانيم و در ساعتى كه غدقن كردى برويم.پ بيان: روايت شده كه اين گوينده عفيف بن قيس برادر اشعث بوده كه ستاره‏شناسى ميكرده «هر كه تو را باور دارد در اين عقيده قرآن را دروغ شمرده» چون مدّعى علمى شده كه قرآنش مخصوص خدا دانسته زيرا ظاهر قول خدا (عنده) اختصاص است بدو، اگر اعتراض شود كه پيغمبر صلى اللَّه عليه و اله و ائمه عليه السّلام در بسيارى از جاها باين پنج خبر داده‏اند و پيشگوئى كردند و چطور مى‏شود؟ گوئيم مقصود اينست كه كسى از پيش خود نميداند و پيشگوئى آنها بوحى از خدا بوده و بتعليم پيغمبر بائمّه عليه السّلام بوحى خدا. نگويند كه علم نجوم هم وحى خدا است به پيغمبران چنانچه در اخبار آيد كه اصل آن چنين بوده و چگونه تصديق منجم تكذيب قرآن است؟ چون گوئيم آنچه از اخبار برآيد اينست كه نوعى از اين علم حق است و پيغمبران و اوصياء آن را ميدانستند، و امّا آنچه در دست مردم است درست نيست چنانچه ما بيانش خواهيم كرد.پ 5- در خصال: بسندش از أبى الحصين كه شنيدم امام ششم ميفرمود:

پرسش شد از رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله و سلم از ساعت فرمود: هنگامى كه مردم به نجوم ايمان آرند و تقدير را دروغ شمارند (خصال- 30)پ بيان: اشاره دارد كه ايمان بنجوم متضمن تكذيب بتقدير است.پ 6- در خصال (105) بسندش از على عليه السّلام كه رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله فرمود:

چهار چيز پيوسته در امّتم باشند تا روز قيامت، فخر بحسب، طعن در نسب، و باران جستن از نشانه ستاره‏ها، و نوحه‏گريها بر مرده‏ها، زن نوحه‏گر اگر پيش از مرگش توبه نكند، روز قيامت با پيراهنى از قطران محشور شود، و جبه‏اى از گرى در تن خود.پ بيان: آب جستن از ستاره‏ها بعقيده اينكه اثر دارند در فرود آمدن باران.پ 7- در خصال (35) بسندش از امام چهارم عليه السّلام كه رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله نهى‏

 

كرد از چند خصال- تا فرمود- از نظر در ستاره‏ها براى فهم پيشامدها.پ و از آنست: بسندش از نصر بن قابوس گفت شنيدم امام ششم ميفرمود: منجم ملعونست، كاهن ملعونست، زن سرود خوان ملعونست، هر كه او را جا دهد و از كسبش بخورد ملعونست، و فرمود: منجم چون كاهن و غيبگو است و كاهن چون جادوگر است و جادوگر چون كافر و كافر در دوزخ.

صدوق- ره- گفته: منجم ملعون كسى است كه آسمان را قديم داند و بآسمان ساز و آفريننده‏اش عزّ و جلّ عقيده ندارد.پ 8- در بصائر: بسندش از عبد الصمد بن علي گفت: مردى نزد امام چهارم عليه السّلام آمد و امام عليه السّلام باو فرمود: تو كيستى؟ گفت من منجّمم فرمود: تو عرّافى، گفت: امام بدو نگريست و فرمود: آيا بتو نشان دهم مردى را كه از آنگه كه نزد ما آمدى تاكنون، در چهارده جهان گذر كرده كه هر جهانى سه بار از اين جهان ما بزرگتر است، و از جاى خودش هم نجنبيده؟ گفت: او كيست؟ فرمود منم، و اگر بخواهى بتو خبر دهم از آنچه خوردى و آنچه پس انداز كردى.پ بيان: در نهايه (ج 3 ص 86) گفته: در حديث است عراف يا كاهن، مقصود از عراف همان ستاره‏شناس است يا كف بين كه مدعى علم غيب است با آنكه خدايش مخصوص خود كرده (پايان)، و طيبى در شرح مشكاة گفته عراف قسمى از كاهن است كه دزده برده و گم شده را با ذكرى يا كارى يا حالتى جستجو ميكند.پ 9- در بصائر: بسندش از ابان بن تغلب گفت: نزد امام صادق عليه السّلام بودم كه مردى از دانشمندان يمن پيش او آمد و امام باو فرمود: اى يمانى ميان شما دانشمندانى هستند؟ گفت: آرى، فرمود: علم دانشمند شما تا كجا ميرسد؟ گفت در يك شب تا مسافت دو ماه با پرنده فال ميگيرد، و پى زنى ميكند، فرمود:

دانشمند مدينه داناتر است از دانشمند شما، گفت علم عالم مدينه شما تا كجا ميرسد؟

فرمود: در يك بامداد مسافت يك سال سير خورشيد كه كنون فرمان ندارد و اگر

 

فرمان يابد درنوردد 12 خورشيد و 12 ماه و 12 مشرق و 12 مغرب و 12 بيابان و 12 دريا و 12 عالم را، گفت: چيزى در دست يمانى نماند، و ندانست چه گويد و امام هم دم فرو بست.پ و از همان: بسندش از أبان بن تغلب گفت نزد امام ششم عليه السّلام بودم كه مردى يمنى بر او در آمد و امام عليه السّلام باو فرمود: اى برادر أهل يمن دانشمندانى داريد؟ گفت: آرى، فرمود: دانش او تا كجا ميرسد؟ گفت: در يك شب تا دو ماه پيش ميرود فال پرنده ميگيرد، و پى زنى ميكند فرمود: دانشمند مدينه از دانشمند شما داناتر است، گفت: دانش او تا كجا ميرسد؟ فرمود: در يك ساعت از روز باندازه يك سال خورشيد پيش ميرود تا طى ميكند 12 هزار جهان را مانند اين جهان شما كه آنان ندانند خدا آدمى آفريده، و نه ابليسى، گفت شما را ميشناسد؟ فرمود: آرى، خدا بر آنها واجب نكرده جز ولايت ما و بيزارى از دشمن ما.پ 11- در محاسن: بسندش از سفيان بن عمر، گفت: من ستاره‏شناس بودم و آن را ميشناختم و طالع را ميفهميدم، و از آن نگران شدم، و بامام ششم عليه السّلام شكايت بردم، فرمود: چون در دلت از بابت آن نگرانى در آمد، بنخست مستمند كه ديدى صدقه‏اى بده، و بگذر كه خدا عزّ و جلّ بدان دفع بلا از تو ميكند.پ بيان: «من نگران ميشوم» يعنى براى نحوست ساعت از اقدام بكار نگرانم و اين دلالت دارد كه صدقه نحسى طالع را دفع ميكند.پ 12- رساله استخارات: سيّد بن طاوس: گفت: شيخ فاضل محمّد بن على ابن محمّد در كتاب كار خود باين لفظ آورده، دعاء استخاره از امام صادق عليه السّلام، پس از نماز استخاره ميگوئى: بار خدايا تو مردمى آفريدى كه پناه بطالع ستاره‏ها و اوقات حركت و سكون و تصرف و وابستن آنها برند و مرا آفريدى بيزار از پناه بدانها و طلب خير از آنها، من يقين دارم كه تو هيچ كس را بر مواقع غيب خود

 

آگاه نكردى و راه او را براى پى بردن بكار آنها هموار نساختى، و تو ميتوانى آنها را در گردش خود بسعد و يا نحس بچرخانى، زيرا تو هر چه را خواهى محو كنى يا بجا دارى، و ام الكتاب نزد تو است، ميدانم آنها از آفريده‏هاى تواند و از ساخت تو و خوشبخت نكنى آن را كه بآفريده‏اى چون خود اعتماد كند، و از اختيار خود براى خود كمك خواهد، و آنان همانها هستند، و بد بخت نكنى كسى را كه بر آفريننده اعتماد كند كه تو هستى.

نيست شايسته پرستش جز تو يگانه‏اى، شريك ندارى، و از تو خواستارم بدان چه دارى و توانائى و آن را بدست دارى و از آن بى‏نيازى و بدان بى‏اعتنائى از خير كلى براى تندرستى و عافيت و بهره‏ورى بنده‏ات- تا آخر دعاء- كه در ابواب استخاراتش آورده‏ايم.پ 13- در النجوم: بسندش از قيس بن سعد، گفت: بسيار ميشد كه با أمير المؤمنين عليه السّلام در هر سفرى ميرفت همراه بودم، چون بجانب مردم نهروان تاخت و بمدائن رسيديم و من آن روز همدوش او بودم، مردمى از دهقانان به پيشواز او آمدند، و چند استر پيشكش آوردند و آنها را پذيرفت، و يكى از دهقانان مدائن بنام «سرسفيل» كه پارسيان رأى او را در گذشته حجّت دانستند و در آينده باو مراجعه ميكردند وجود داشت.

و چون امير المؤمنين عليه السّلام را ديد گفت: از مقصد خود برگرد، فرمود: اى دهقان براى چه؟ گفت: يا أمير المؤمنين ستاره‏ها كه بر آمدند نظر بد بهم دارند سعدها نحس شدند و نحسها سعد شدند، و در چنين روزى بايد نهان شد و بر جاى نشست، اين روز تو كشنده است، و در آن ستاره جنگجو قرآن كردند، بهرام در برج ميزان شرف يافته و از برج تو آتش فروزد و براى تو جاى نبرد نيست.

أمير المؤمنين عليه السّلام لبخندى زد و فرمود: اى دهقان خبرگزار و بيم ده از مقدّرات، ديشب در آخر برج ميزان چه فرود آمد، و كدام ستاره در سرطان ورود كرد؟ گفت: من آن را بررسى كنم، و از آستين خود اسطرلابى و تقويمى بر

 

آوردپ و امام عليه السّلام باو فرمود: تو ستاره‏ها را سيّاره ميگردانى؟ گفت: نه، فرمود:

تو بر ثوابت حكمفرمائى؟ گفت: نه، فرمود: بمن خبر ده از طول برج اسد و درويش از مطالع و مراجع، زهره چه نسبتى دارد با توابع و جوامع؟ گفت: من نميدانم فرمود: چيست ميان سرارى و درارى، و ميان ساعات تا معجرات، و چه اندازه است پرتو مبدرات؟ و چه اندازه حاصل مى‏شود سپيده دم در بامدادان؟ گفت:

نميدانم.

فرمود: اى دهقان ميدانى كه امروز پادشاهى چين از خاندانى بخاندانى منتقل شد و برج ماجين وارو شد، و خانه‏هائى در زنج سوخت، و چاه سرانديب جوشيد، و دژ اندلس ويران شد، و مورچه شيح بهيجان آمد، و مراق هندى گريزان شد، و پيشواى يهود مفقود گرديد در ايله، و سردار روم در روميه نابود شد، و راعب عموريه كور شد و كنگره‏هاى قسطنطنيه فرو ريخت، تو اين حوادث را ميدانى و چه چيز آنها را پديد آورده شرقى يا غربى فلك؟ گفت من اينها را نميدانم، فرمود:

بكدام اختر بالاى قطب قضاوت ميكنى، و به كدام نحس شود آنچه نحس شده؟ گفت:

من آن را نميدانم.

فرمود: ميدانى امروز 72 عالم خوش شدند كه در هر عالمى هفتاد عالم است برخى در خشكى و برخى در دريا، و بعضى در كوهها، و بعضى در بيشه‏ها، و بعضى در آباديها، و چه خوش كرد آنها را؟ گفت: من آن را ندانم، فرمود: اى دهقان بگمانم با قرآن مشترى و زحل قضاوت كردى كه در آغاز شب برايت روشن شدند و درخشانى مريخ و شرقى بودنش در سحر بر تو پديد شد، و سير كرد و جرمش بجرم تربيع ماه پيوست، و اين دليل است كه امروز يك مليون آدمى زادند و مانند آنها بميرند، و با دستش اشاره كرد بجاسوس معاويه كه در لشكر او بود، و فرمود اين هم ميميرد، زيرا از همانها است و چون آن را فرمود: آن مرد گمان كرد كه فرمود: او را بگيريد، و دلش گرفت و نفسش در سينه‏اش بند آمد و همان وقت مرد.

 

پ‏امام فرمود: اى دهقان بتو ننمايم نمونه‏هاى تقدير را در صورتى كامل؟

گفت: چرا يا امير المؤمنين، فرمود: اى دهقان، همانا ما پديدار قطبيم، و آنچه ديشب پنداشتى كه از برج من آتش فروزد بايدت كه بسود من قضاوت كنى، زيرا روشنى و تابشش نزد من است و شعله‏اش از من ميرود، اى دهقان اين قضيه‏ايست دشوار، آن را حساب كن و از آن نتيجه بگير اگر دانائى به اكوار و ادوار، فرمود:

اگر اين را بدانى ميدانم كه بندهاى نى اين نيزار را شماره توانى.

امير المؤمنين عليه السّلام گذشت و خوارج نهروان را شكست داد و كشت با غنيمت و پيروزى برگشت، و دهقان گفت: اين دانشى نيست كه در دست مردم زمان ما است، اين دانش مايه‏اش از آسمانست.پ 14- سيد اين خبر را از اصبغ بن نباته باين بيان نقل كرده كه چون امير مؤمنان عليه السّلام از نهر بين كوچيد و بنهروان آمديم پلش را بريده و كشتيهاى پل را ميخكوب كرده بودند، آن حضرت فرود آمد، قشون را به پل بوران فرستاد و بهمراهش مردى از يارانش بود كه در نبرد با خوارج مردد بود، ناگاه مردى ميتاخت و چون امير المؤمنين عليه السّلام را ديد، گفت: مژده باد يا امير المؤمنين، فرمود: چه مژده‏اى دارى؟ گفت: چون ديشب خبر نزول تو بخوارج رسيد پشت بگريز دادند، على عليه السّلام فرمود: تو ديدى كه گريختند؟ گفت: آرى، فرمود:

بخدا كه نه هرگز: نه از نهر گذشتند، و نه از انثلات و نه از نخيلات تا خدا همه را بدست من بكشد عهديست معهود، و قدريست مقدر، از ما ده تا نكشند و از آنها ده تا نجات نيابند.

در اين موقع مردى پارسى كه ستاره‏شناس استادى بود و مورد اعتماد مردم بود، و حساب و ضرب و جبر و مقابله و تاريخ سندباد و جز آن را ميدانست پيش آمد و چون چشمش بامير المؤمنين عليه السّلام افتاد و بر آن حضرت درود فرستاد و خود را بنام «سرسفيل سوار» معرفى كرد و يكى از دهقانان مدائن بود، (و گفتگوى‏

 

او را با امام عليه السّلام چنانچه گذشت با اختلافاتى نقل كرده است)پ و در پايان افزوده كه آن دهقان كلمه شهادتين بزبان آورد. و گفت: اى آقايم، آنكه به ابراهيم و موسى و عيسى و محمّد فهمانيده هم اينها را بتو فهمانيده، او است خدا كه مشار إليه است، و پس از معاينه حقيقت اثر آن را نجويند، دست بمن بده و من گواهم كه نيست شايسته پرستشى جز خدا يگانه، بى‏شريك، و باينكه محمّد بنده و رسول او است، و باينكه تو امام و وصى مفترض الطاعه هستى.پ بيان: بيشتر پرسشها كه در اين روايت آمده بر فرض درستى و ضبط آنها بر پايه اصطلاحات مخصوصه بائمه عليه السّلام است كه براى معجزه و بيان نادانى طرف ذكر كرده تا بداند كه بدان چه در اين علم لازم است احاطه ندارد «چه اندازه است سپيده دم تا بامداد» بسا مقصود زمان ميان سپيده دم تا برآمدن خورشيد است كه در فصول سال كم و زياد مى‏شود «شيح» گياه معروفى است و بسا در اينجا مقصود دشتى است كه جاى روئيدن آنست «عموريه» آب تعميد مسيحيانست كه نوزادان خود را با آن ميشويند (ولى آن را معموديه ميخوانند و عموريه براء شهرى بوده در روم، از پاورقى ص 234).

 «و لم ارك غير التقدير» يعنى تغييرات ناشيه از تقديرات خدا تعالى و در نسخه‏اى «عين التقدير» است يعنى اصل و پايه تقديرات «قضية عيص» يعنى يك مسأله اساسى و دشوار و در برخى نسخ (عويصه) آمده بمعنى دشوار، عموريه با تشديد ميم، شهريست در روم، شايد مقصود از عبّ آب بسيار است و از عتوّ او طغيان و كثرت او، و «مراجيح» بردبارانند و زرّق بر وزن سكّر پرنده شكاريست «فيله» جمع فيل است ...

ميگويم: در نسخه هر دو خبر كه نزد ما است تصحيف بسياريست كه آنها را چنانچه يافتيم واگذارديم.پ 15- در النجوم: بچند سند از يونس بن عبد الرحمن در جامع صغير او گويد:

بامام ششم عليه السّلام گفتم: قربانت بمن بگو علم نجوم چيست؟ گفت از دانش پيغمبرانست گفتم: على بن ابى طالب آن را ميدانست؟ فرمود: داناترين مردم بود بآن.

 

پ‏16- از همان بسندى كه امام پنجم عليه السّلام فرمود: پيغمبرى نوح بوسيله نجوم دانسته شده.پ 17- النجوم: در كتاب كهنه‏اى يافتم از عطاء گفت بعلى بن ابى طالب عليه السّلام گفته شد: آيا براى علم نجوم پايه‏اى هست؟ فرمود: آرى، پيغمبرى بود كه قومش بوى گفتند ما بتو ايمان نياريم تا آغاز آفرينش هر كس و مدت عمر آنها را بما بياموزى، و خدا عز و جل بابرى فرمود تا بدانها باريد، و در گرد كوه آبى زلال جمع شد و خدا بخورشيد و ماه و اختران فرمود تا بر آن آب روان شدند.

سپس خدا عز و جل بدان پيغمبر وحى كرد كه با قومش بر كوه بالا روند بالا رفتند و بر سر آن آب ايستادند تا آغاز آفرينش و مدت عمرها را از مجارى خورشيد و ماه و اختران و ساعات شب و روز شناختند و هر كدامشان ميدانست كى ميميرد و كى بيمار مى‏شود، و چه فرزندى برايش زاده مى‏شود و چه زاده نميشود، و روزگارانى بدين وضع بودند تا بحضرت داود كافر شدند و با آنها جنگيد، و در هر روز نبرد كسانى كه عمرشان بسر نرسيده بود بميدان مى‏آمدند و آنان كه عمرشان بسر رسيده بود در خانه جا ميگذاشتند، و از ياران داود كشته ميشد و از آنها كشته نميشد.

داود عليه السّلام گفت: پروردگارا من بفرمان تو بآنها پيكار كنم، و آنها بنافرمانى تو پيكار كنند، از يارانم كشته مى‏شود و از آنها كسى كشته نميشود، خداى عز و جل جريان را باو وحى كرد و فرمود: هر كه مرگش رسيده بميدان نمى‏آورند تا كشته شود، داود عليه السّلام گفت: خدايا بچه وسيله بدانها آموختى؟ فرمود: از مجارى خورشيد و ماه و اختران و ساعات شب و روز گفت: داود بدرگاه خدا دعا كرد تا خورشيد را بر آنها بازداشت و روزشان بلند شد، و شب و روزشان در هم آميخت و اندازه فزونى را ندانستند، و حسابشان در هم شد، على عليه السّلام فرمود: از اين رو است كه بد است مطالعه در نجوم.پ 18- در درّ منثور (ج 3 ص 35) اين روايت را از على عليه السّلام نقل كرده و

 

آن پيغمبر را (يوشع بن نون) نامبرده.پ بيان: ممكن است مقصود جريان عكس اختران باشد در آن آب و آن آب بجاى زيج بوده براى آنها در استعلام حركات كواكب، يا خدا نمونه‏هائى براى كواكب آفريده و مطابق آنها در آن آب گردش داده، يا خود كواكب را كوچك كرده و در آن آب بگردش آورده، و از اينجا است كه مطالعه نجوم بد است چون حسابش در هم شده و از كواكب و حركات آنها حقيقت كشف مى‏شود و دروغ ميگويند يا براى آنكه منجرّ به ترك واجبات مى‏شود.

اين خبر ضعيف است و از عامه روايت شده و بعلاوه اعتراضى هم دارد كه اگر افراد خانه‏نشين بحسب تقدير خدا و حكم نجوم بايد خارج شوند پس چرا خارج نشدند، و اگر نه ترك خروجشان بدين سبب بوده، و اين از مسائل مشكل قضا و قدر است و عقل از فهم آنها عاجز است.پ 19- در النجوم، و اما دلالت نجوم بر حضرت ابراهيم عليه السّلام را صاحب كتاب (التجمّل) روايت كرده كه آزر پدر ابراهيم ستاره‏شناس نمرود بود و او كارى نميكرد جز برأى او، و او شبى در ستاره، نظر كرد و در بامداد بنمرود گفت:

البته كه در نجوم چيز شگفتى ديدم، گفت: چه بود؟ گفت: نوزادى در زمان ما آيد كه هلاك ما بدست او است، و درنگى نشود كه مادر بدو آبستن گردد، نمرود از آن تعجب كرد و گفت: تاكنون زنان بدو باردار نشدند؟ گفت: نه، و مردان را از زنان بازداشت، و زنها را در شهر محصور كرد و دست شوهران بآنها نميرسيد و خود آزر با زنش همبستر شد و بابراهيم آبستن گرديد، و گمان برد كه هم او باشد و فرستاد قابله‏ها را آوردند كه در آن زمان داناترين مردم بودند به جنين و هر چه در رحم بود ميفهميدند و بررسى كردند و جنين به پشت چسبيد و همه گفتند ما در شكم او چيزى نيافتيم، و دانسته بودند كه آن نوزاد در آتش سوخته شود و ندانسته بودند كه خدا او را نجات ميدهد.

ميگويم: اين حديث بچند سند روايت شده و طبرى هم در ج 1 تاريخش‏

 

آورده و هم ثعلبى و علماى ديگر در تفسير خود، و از نبوّت موسى بن عمران هم ستاره‏شناسان خبر دادند.پ ثعلبى در عرائس خود گفته: فرعون در خواب ديد كه آتشى از بيت المقدس پيش آمد تا خانه‏هاى مصر را فرو گرفت و با قبطيان همه را سوخت و بنى اسرائيل را وانهاد، و او جادوگران و پيشگويان و معبران و ستاره‏شناسان را خواند، و از خواب خود پرسيد، گفتند پسرى در بنى اسرائيل زاده شود كه پادشاهى را از تو بگيرد، و بر تو چيره شود، و تو را با قومت از سرزمينت بيرون كند، و كيش تو را زبون سازد و اكنون عصر ولادتش بر سرت سايه افكنده، و سپس داستان ولادت موسى و آنچه فرعون در كشتار پسران كرد ذكر كرده‏اند، و شرح آن شايسته سخن اينجا نيست.

زمخشرى هم در كشاف، و وهب بن منبه در جزء يكم «المبتدا» روايتى مبسوطتر از روايت ثعلبى آورده.

و ابن بابويه در كتاب نبوّت در حديث عيسى عليه السّلام چنين گفته: هيئتى از بزرگان علماء گبر نزد مريم آمدند براى بزرگداشت پسرش، و گفتند: ما ستاره‏شناسيم، و چون پسرت زاد ستاره پادشاهى در طالع داشت، و ما بررسى كرديم پادشاهى پيغمبرى بود، و پيوسته با او است تا بآسمانش برد و مجاور پروردگارش عزّ و جلّ سازد تا دنيا بر جا است، سپس به يك پادشاهى گرايد كه درازتر و پايدارتر باشد از آنچه داشت، و از خاور آمديم تا باينجا برآمديم و دريافتيم كه آن ستاره از بالاى سرش بر او تابانست و باين نشانه جايش را شناختيم و برايش يك پيشكش آورديم كه براى كسى پيشداشت نشده هرگز.

چون پيشكش را نمونه كار او ساختيم، و آن پيشكش طلا است و مرّ و لبان چون طلا سيّد همه كالاها است، و پسرت تا زنده است سيد همه مردم است، و مرّ بهساز هر زخم و ديوانگى و هر كاستى، و چون دود چوب لبان بآسمان بر آيد، هيچ دودى جز آن بدان نرسد، و همچنين پسرت را خدا عزّ و جلّ بآسمان‏

 

برآورد و كسى از أهل زمانش را بدان بالا نبرد.پ 20- و در كتاب دلائل النبوّة حسين بن محمّد سكونى بسندش از حسان بن ثابت آورده كه گفت: بخدا من پسر بچه 7 و 8 ساله بودم كه هر چه ميشنيدم ميفهميدم، و شنيدم يك يهودى بر بالاى يك قلعه يثرب فرياد كشيد اى معشر يهود و چون گرد آمدند گفتند: واى بر تو، تو را چه شده؟ گفت ستاره احمد كه مبعوث به نبوت مى‏شود امشب طلوع كرد، و كتابى نزد ما است بنام «اليد الصينى» تأليف كشينا پادشاه هند كه در آن تفصيل دلالت ستاره‏ها را بر نبوّت پيغمبر ما محمّد صلى اللَّه عليه و اله شرح داده.

ميگويم: آنچه را سيد از امر هرقل و كسرى، و آگاهيشان از ستاره‏ها بنبوّت پيغمبر آورده در باب بشارتها بدو و بمولدش نقل كردم.

سپس گفته: و امّا دلالت ستاره‏ها بر غلبه مسلمانها بر پادشاهان فارس بسا كه اخبار بسيارى دارد در تواريخ بزرگ، از آن جمله طبرى در تاريخش گفته:

چون يزدگرد رستم را فرمان داد از ساباط بيرون رود نامه‏اى چون نامه يكم ببرادرش نوشت و بر آن افزود، راستى ماهى آب را گل آلود كرده، و نعائم باز داشت شده، و زهره زيبا شده، ميزان در اعتدال است، و بهرام رفته، و جز اين نظر ندارم كه اين قوم البته بر ما پيروز ميشوند و حاكم سرزمين ما ميگردند، و سخت‏تر از همه اينست كه پادشاه نوشته بايد بجلو آنها بروى و گر نه البته خودم ميروم و من در برابر آنها روانم.

گفته: علّت دليرى يزدگرد بر فرستادن رستم غلام جابان منجم كسرى شد كه أهل فرات بادقلى بود و يزدگرد او را خواست و گفت: چه گوئى در رفتن رستم و جنگ با عرب، ترسيد باو راست گويد، و دروغ گفت و رستم مانند آنچه آن منجم ميدانست دانسته بود، و رفتن بجنگ بر او گران بود، و چون غلام جابان او را مغرور كرد بر او سبك شد، باو گفت: من دوست دارم يك پيشگوئى برايم بكنى تا بگفته تو دلم آرام شود، غلام بدر با هندى گفت: چيزى خواهش كن‏

 

پ‏گفت پادشاه پرنده‏اى بر ايوان تو مينشيند، و چيزى از نوكش در اينجا مى‏افتد و يك دائره كشيد، آن غلام گفت: راست گفت، تا آن پرنده كلاغ است و در نوكش يك درهم است.

بجابان هم خبر رسيد كه پادشاه او را خواسته و آمد تا شرفياب شد و او را از آنچه غلامش گفته بود پرسيد، او حساب كرد و گفت راست گفته ولى بحقيقت نرسيده آن پرنده عقعق است و در نوكش درهم است، و در اينجا مى‏افتد، و دربا دروغ گفته آن درهم از جا ميپرد و در اينجا ميماند، و يك دائره ديگرى كشيد از جا بر نخواسته بودند كه يك عقعق بر كنگره‏ها نشست و از او درهمى در خطا يكم افتاد و برجست و در خط ديگر ماند، هندى از جابان بدش آمد كه او را خط كار كرد، يك ماده گاو نزديك زا آورد، هندى گفت بچه‏اش پيشانى سفيد و تن سياه، جابان گفت بلكه دم سپيد است و سياه و بچه‏اش را برآوردند و دمش سفيد بود، جابان گفت از اينجا دربا شكست خورد و هر دو او را تشويق كردند كه رستم را بجبهه فرستد و او هم امضاء كرد.

سپس طبرى گفته جابان بهر كه در لشكر يزدجرد علاقمند بود نوشت تا با عرب همراهى كند در آنچه ميخواهند، و باو گزارش داد كه پادشاهى فرس از ميان رفته، و از او پذيرفته شد و سرانجام چنان شد كه نجوم دلالت داشتند، از پيروزى عرب بر فارسيان.

ميگويم: سپس دلالت نجوم را بر امامت قائم عليه السّلام و ولادت او ذكر كرده چنانچه در باب ولادتش آورديم.پ بيان: در قاموس (3 ص 266) گفته عقعق پرنده‏ايست ابلق ميان سياهى و سفيدى، آوازش عق ميباشد و در (ج 1 ص 209) گفته انتجت الفرس يعنى هنگام نتاجش شده، و در (ج 3 ص 38) گفته: سفع الشي‏ء يعنى باو نشانه گذاشت و سفع سياهى است كه بسرخى زند، و در نهايه (ج 2 ص 166) گفته: سفعه يكنوع سياهى است با رنگ دگر.پ 21- در كافى (195- روضة) بسندش از عبد الرّحمن بن سيابه كه گفتم‏

 

بامام ششم عليه السّلام، قربانت مردم گويند نظر در نجوم روا نيست و من از آن خوشم مى‏آيد، و اگر بدينم زيان دارد نياز ندارم بچيزى كه زيان بدينم دارد، و اگر زيان بدينم ندارد بخدا كه من آن را دوست دارم و مطالعه آن را دوست دارم، فرمود:

چنان نيست كه گويند، بدينت زيان ندارد، سپس فرمود: شما در چيزى بررسى كنيد كه كاملش بدست نيايد، و اندكش سود ندهد، بهمان طالع ماه حساب ميكنيد سپس فرمود:

ميدانى ميان مشترى و زهره چند دقيقه است؟ گفتم: نه بخدا، فرمود:

ميدانى ميان زهره و ماه چند دقيقه است؟ گفتم: نه بخدا، فرمود ميدانى ميان خورشيد و سكينه (سنبله خ ب) چند دقيقه است؟ گفتم: نه بخدا از هيچ منجمى هرگز نشنيدم، فرمود: ميدانى ميان سكينه و لوح محفوظ چند دقيقه است؟ گفتم: نه هرگز آن را از منجمى نشنيدم، فرمود: ميان هر كدام تا صاحبش شصت يا نود دقيقه است ترديد از عبد الرحمن است.

سپس فرمود: اى عبد الرحمن اين حسابى است كه چون مرد بدان رسد و بواقع دست يابد، نى ميان نيزار را بشناسد و شماره آنچه در سمت راست آنست و شماره آنچه در سمت چپ آنست و آنچه در پشت آنست و آنچه در پيش آنست تا آنكه از نى نيزار يكى هم بر او نهان نماند.

در النجوم بسند خود آن را از كلينى آورده و گفته اصحاب ما در مصنفات و اصول خود آن را آورده‏اند.پ بيان: «حساب ميكنيد بطالع ماه» از اين تعبير روشن مى‏شود كه پايه احكام نجومى آنها روى حركات ماه بوده و اوضاع آن و باوضاع كواكب ديگر توجه نداشتند «چه اندازه است ميان مشترى و زهره» يعنى چند درجه ميان خود آنها يا فلك آنها است و يكم روشنتر است «و ميان سكينه» نام كوكبى است حكم آور كه منجمان آن را نشناسند، در نسخه‏اى بجاى آن سنبله است ولى خودش مناسب‏تر است با اينكه گويد: از هيچ اخترشناسى نامش را نشنيدم.

 

پ‏22- در النجوم: بسندى كه ميرسد بامام ششم عليه السّلام فرمود: مردمى گويند ستاره‏شناسى از خواب ديدن درست‏تر است، و اين سخن درست بود تا خورشيد به يوشع بن نون و بر امير المؤمنين عليه السّلام برنگشته بود و چون خدا خورشيد را بر آنها برگردانيد دانش علماء نجوم در هم و گم شد.پ 23- در كافى (330- روضه) بسندش از كسى كه امام ششم عليه السّلام را پرسيد از علم نجوم، فرمود: آن را نداند جز يك خاندان از عرب و يك خاندان از هند.پ در النجوم: همين حديث را از كلينى آورده و بدنبالش افزوده «فرزندان وصى ادريس عليه السّلام».پ بيان: مقصود از خاندان عرب همان خاندان پيغمبر صلى اللَّه عليه و اله است، و دليل نيست بر جواز نظر در نجم و عمل بدان بلكه دلالتش بر خلاف آن بيشتر است، زيرا بيشتر مردم علم ناقص بدان دارند و حكم بر طبق آن گفته‏اى است ندانسته.پ 24- در كافى (351- روضه) بسندش از هشام كفاش كه امام ششم عليه السّلام بمن فرمود ستاره‏شناسى تو چونست؟ گفتم: در عراق كسى از من بدان بيناتر نيست فرمود: چرخش فلك نزد شما چگونه است؟ من كلاهم را از سرم برداشتم و چرخاندم بمن فرمود: اگر چنانست كه تو ميگوئى، چرا بنات النعش و جدى و فرقدين روزى از روزگار بسوى قبله نميچرخند؟ گفتم: بخدا اين چيزيست كه من آن را ندانم و از أهل حساب ستاره‏شناسى هم نشنيدم، بمن فرمود: سكينه چند جزء تابش زهره را دارد؟ گفتم: بخدا نام اين ستاره را نشنيدم و از كسى نشنيدم نامش را ببرد.

فرمود: سبحان اللَّه، شما يك ستاره را بكلى از حساب خود انداختيد، پس روى چه حساب ميكنيد سپس فرمود: تابش زهره چند يك ماه است، گفتم آن را جز خدا عزّ و جلّ نداند، فرمود: ماه چند تابش خورشيد را دارد،

 

گفتم: آن را ندانم فرمود: راست گفتى سپس فرمود: چه مى‏شود كه دو لشكر با هم برخورند و هر كدام منجمى دارند كه حكم به پيروزى صاحب خود كرده و سپس يكى ديگرى را شكست ميدهد پس نجوم كجا رفته، گفتم: بخدا كه اين را ندانم فرمود: راست گفتى، اصل حساب نجوم درست است ولى آن را نداند جز كسى كه زايش همه مردم را بداند.پ بيان: «كلاهم چرخاندم» شايد پنداشته حركت فلك در همه سو رحويست «چه مى‏شود كه دو لشكر بهم برخورند» اين يك دليل تمامى است بر خطاء منجمان زيرا بسا دو پادشاه كه برابر هم بجنگند منجم هر كدام ساعت پيروزى آنها را پيش بينى كرده ولى يك شكست ميخورد و اين براى آنست كه ستاره اشخاص را بخوبى نميدانند، يا براى آنست كه آماده‏گى پذيرش هم در پديده اثر دارد و اگر منجم تأثير ستاره‏ها را بداند دومى را نداند چنانچه ابن سينا گفته و شرحش در داستان هاروت و ماروت بيايد.

و اينكه فرمود: نداند آن را جز كسى كه مواليد مردم را بداند، ممكن است اشاره بوجه يكم باشد چنانچه منجمان طالع مولود را در حكم خود منظور دارند يا اينكه بدوم باشد چون مقصود از مواليد خصوصيت مواد و استعدادات آنها است و اسباب ولادت آنها كه احاطه بدان جز بوحى و الهام از خداى حكيم ميسر نيست و بسا مقصود اينست كه هر كه علم نجوم را درست بداند مواليد همه خلق را ميداند و چون منجمان نميدانند معلوم مى‏شود كه آن را درست نميدانند، و بهر تقدير ظاهر حديث اينست كه علم نجوم حق است ولى بررسى آن براى مردم ديگر جائز نيست چون درست آن را ندانند و ندانسته حكم كنند و اللَّه العالم.پ 25- در النجوم: بسندى از امام رضا عليه السّلام بحسن بن سهل فرمود: حساب نجوم تو چگونه است؟ گفت: چيزى از آن نمانده، همه را آموخته‏ام امام عليه السّلام فرمود: نور خورشيد چند درجه از نور ماه فزونست و نور ماه از نور مشترى و نور

 

مشترى از نور زهره؟ گفت: نميدانم، فرمود: هيچ ندارى، اين آسانترين آن علم است.پ 26- در النجوم باسنادى كه بريّان بن صلت ميرسد گويد محضرى از دانشمندان در حضور مأمون بر پا شد و حجت امام رضا عليه السّلام بر همه روشن گرديد، و صباح بن نصر هندى هم حضور داشت، و مسائل بسيارى از امام عليه السّلام پرسيد و امام در باره علم نجوم فرمود: آن علم در اصل درست است و گفته‏اند: نخست كسى كه در علم نجوم سخن گفته ادريس عليه السّلام است، و ذو القرنين در آن استاد بوده و اصل اين علم از طرف خدا عزّ و جلّ است.

و گفته‏اند: خدا ستاره‏اى را كه بدان مشترى گفته شده بصورت مردى بزمين فرستاد و بكشور عجم آمد و در ضمن حديثى طولانى بدانها نجوم آموخت و آن را بطور كامل نياموختند، و بكشور هند آمد و بمردى هندى آموخت و از اين رو اين علم در آنجا پديد شد، و مردى گفته‏اند: آن از علم پيغمبرانست كه براى مصالحى چند بدان مخصوص شده‏اند، و منجمان ديگر درست آن را ياد نگرفتند و درست و نادرست را بهم آميختند پايان سخن امام عليه السّلام در اين روايت والاسند است كه از راه تقيه آن را بديگران نسبت داده، چنانچه گاهى فرمايد پدرم ميفرمود و گاهى بروايت از رسول صلى اللَّه عليه و آله و سلم نقل ميكرده.پ بيان: بسا تصحيح علم نجوم و اثبات آن از تقيه بوده زيرا مأمون شيفته اين علم بود و از اين رو بدين عبارات پرداخته، و در بيشتر دوره‏ها ستاره‏شناسان مقرب پادشاهان بودند، و مردم از آنها ميترسيدند، با اينكه اين روايت صريح در جواز تعليم و تعلم و عمل به علم نجوم نيست.پ 27- در كافى (306- روضه) بسندش از سليمان بن خالد كه از امام ششم عليه السّلام پرسيدم سرما و گرما از چيستند؟ بمن فرمود: اى ابا ايوب، مريخ ستاره‏ايست گرم و زحل ستاره سرد، چون مريخ آغاز بالا رفتن كند زحل فروشود و اين در بهار است، و پيوسته هر درجه مريخ برآيد زحل فرو آيد تا سه ماه كه‏

 

مريخ بنهايت بلندى رسد و زحل بنهايت فرود، و مريخ بتابد و گرما سخت شود تا آخر تابستان و آغاز پائيز كه زحل آغاز برآمدن كند و مريخ آغاز فرود و پيوسته هر درجه‏اى زحل برآيد مريخ فروتر آيد تا مريخ بنهايت فرود رسد و زحل بنهايت ارتفاع و زحل بتابد و آغاز زمستان شود و پايان تابستان (پائيز خ ب) و از اين رو سرما سخت شود و همچنين اين دو در بالا شدن و فرو شدن رقابت دارند، و اگر در تابستان روز سردى باشد اثر ماه است و اگر در زمستان روز گرمى باشد از خورشيد است، اينست تقدير عزيز عليم، و منم بنده پروردگار جهانيان.پ بيان: بر ناظران در اين خبر اشكالى رخ داده از اين رو كه حركت مخصوص زحل و مريخ موافق هم نيستند و مطابق حركت خورشيد هم نيستند و نه با فصول حاصله از آن بهيچ وجه، و در حلّ اين اشكال بنظر آمد كه گرمى يك كوكب و سردى ديگرى خاصيت آنست نه اثر چگونگى آن از قبيل تاثيرات ناقصى كه بكواكب نسبت دهند از نظر وضع آنها، و هر كدام از دو كوكب را تدويرى باشد كه در آن بالا و پائين شوند و ارتفاع مريخ تا حدى اثر بخش در گرما است يا نشانه آنست و ارتفاعش در برابر انحطاط زحل است از نظر تدوير آن و فروشدنش تا اندازه‏اى سرما را كم كند يا نشانه آن باشد از اين رو هوا در تابستان گرم شود و در زمستان بعكس آنست.

و دليلى بر امتناع اين فرضيه نيست، چنانچه گويند قوت و ارتفاع ماه مؤثر است و يا نشانه است براى فزودن سرما و رطوبت، و افلاك جزئى بسيارى ثابت كردند براى هر سياره‏اى بمقصد ضبط حركات آنها و با آن هم بر آنها اشكالات بى‏حلّى وارد است، و ضرر ندارد كه ما براى حلّ اين خبر منسوب بامام عليه السّلام فلكى ثابت كنيم.

قوله «فيجلو المريخ» در بيشتر نسخه‏هاى كافى چنين است از جلاء بمعنى بيرون شدن از جايى يعنى آغاز برآمدن كند يا از جلاء بمعنى تابيدن و روشن شدن و در برخى نسخه‏ها بجاى آن (فيعلو پس بالا رود) است در هر دو جا و در كتاب النجوم «فيلحق پس برسد» و هر دو تعبير مناسب است و شايد

 

اينكه فرمود: «منم بنده خداى جهانيان» براى اين بوده كه از غاليان در محضر او بوده و رد بر آنان را فرموده، و گفته‏اند آغاز سخن بپندار منجمان است كه كواكب را اثر بخش دانند و چون در پايان فرمود: «اين تقدير عزيز عليم است» گفته آنها را رد كرد.

و حاصل اينكه منجمان خورشيد و مريخ را گرم و خشك دانند و زحل را سرد خشك، و ماه را سردتر، منظورشان اينست كه در زمين چنين اثر بخشى كنند و ذكر خصوص مريخ و زحل براى اينست كه از علويانند و اشرافند، و مقصود از ارتفاع مريخ و انحطاط زحل خوشى حال اولى و بدى حال دومى است بپندار آنها، زيرا از آغاز حمل كه خورشيد در آفاق مائله شمالى خرده خرده بالا ميرود گرمى هوا فزوده شود، و مانع تأثير مريخ از ميان برود و اثرش نيرو گيرد و اثر زحل كم شود و همچنين بعكس.پ 28- در كافى (366- روضه) بسندش از امام ششم عليه السّلام روايتى آورده كه مضمون آن در شماره 19 گذشته.پ 29- در كافى (257- روضه) بسندش از امام ششم عليه السّلام فرمود:

خدا عزّ و جلّ در فلك هفتم ستاره‏اى از آب سرد آفريده، و شش ستاره سيار ديگر را از آب گرم، و آن ستاره انبياء و اوصياء، و ستاره امير المؤمنين عليه السّلام است فرمان دهد بخروج از دنيا و زهد در آن، و به خاك‏نشينى و خشت بالينى و كرباس پوشى و نان جو نوشى، و ستاره‏اى كه نزديكتر بخدا از آن آفريده نشده.پ بيان: اين روايت دلالت دارد كه ستاره‏شناسان در تشخيص طبع اختران خطا كردند، و در باره كسانى كه بدان منسوب كرده‏اند و هم در سعد و نحس آنها «فرمان ميدهد بخروج از دنيا» شايد مقصود اينست كه كسانى كه بدان منسوبند چنين باشند يا كسى كه بطالع آن زاده باشد چنين است، يا منسوبان بدان چنين فرمايند.

ميگويم: بنا بر توجيه يكم منافاتى ميان اين خبر و گفته ستاره‏شناسان نيست، زيرا نحوست آن از نظر اغراض اهل دنيا است كه عزت و فخر و زيور دنيا جويند، و سعادتش نظر باغراض آخرت طلبانست كه دنبال ترك دنيا و لذات و شهوات‏

 

آنند فتدبر.پ 30- در النجوم: بسندى روايت كرده كه محمّد بن يحيى خثعمى از امام ششم عليه السّلام پرسيد علم نجوم درست است؟ فرمود: آرى، باو گفتم كسى در روى زمين هست كه آن را بداند؟ فرمود: آرى.پ 31- و از امام ششم عليه السّلام در حديث ديگريست كه فرمود: در آسمان چهار ستاره‏اند كه آنها را نشناسد جز خاندانى از عرب و خاندانى در هند يكى از آنها را شناسند، و بدانست كه حسابشان برپا است.پ 32- در مناقب ابن شهر آشوبست كه ابى بصير گفت: مردى ديدم از امام ششم عليه السّلام از نجوم پرسيد و چون بيرون رفت از بر او، بآن حضرت گفتم: اين علم اصلى دارد؟ فرمود: آرى، گفتم از آن حديث كن مرا فرمود: از سعدش بتو باز گويم نه از نحسش، خدا جلّ اسمه نماز سپيده دم را فرض كرده براى نخست ساعت و آن فرض است و اين ساعت سعد است، و ظهر را هفت ساعت بعد فرض كرده و آن فرض است و اين هم سعد است و نماز عصر را در ساعت نهم و آن فرض است و اين هم سعد، و مغرب را در نخست ساعت شب مقرر كرده و آن فرض است و اين سعد و نماز عشا را در ساعت سه شب، و آن فرض است و اين هم سعد.پ بيان: شايد غرضش اينست كه اين علم اصلى دارد، ولى تو را نشايد از آن بجوئى جز اندازه كه اوقات نماز را بدانى، يا اينكه اوقات نمازها سعدند چون عبادت خدا در آنها انجام مى‏شود.پ 33- در النجوم: سند را به بياع سابرى رسانده كه بامام ششم عليه السّلام گفتم:

من از نظر در علم نجوم خوشم مى‏آيد، و مردم آن را عيب كنند، اگر در آن گناهى است منش وانهم، و اگر در آن گناهى نيست، راستى كه مرا در آن خوشدلى است فرمود: تو طالع شمارى؟ گفتم: آرى، و آنها را برايش شمردم، فرمود: خورشيد چه اندازه از نورش را بخورد ماه ميدهد؟ گفتم: اين را نشنيدم هرگز.

فرمود: زهره چه اندازه نورش را بخورد خورشيد ميدهد؟ گفتم: و نه اين‏

 

را، فرمود: خورشيد چه اندازه نور از لوح محفوظ ميگيرد؟ گفتم: اين را هم هرگز نشنيدم، فرمود: اين چيزيست كه اگر مردى آن را بداند، ميانه‏ترين نى نيزار را ميشناسد، سپس فرمود: نجوم علمى است كه نداند آن را جز خاندانى از عرب و خاندانى از هند.پ 34- و از همان: بسندى از امام ششم عليه السّلام كه فرمود: علم نجوم را نداند جز خاندانى در هند و خاندانى در عرب.پ 35- و از همان كتاب از محمّد و هارون پسران أبى سهل كه بامام ششم عليه السّلام نوشتند پدر و جد ما در علم نجوم مطالعه داشت براى ما حلال است نظر در آن؟ فرمود: آرى.پ 36- و در آنست نيز كه هر دو آنها بامام عليه السّلام نوشتند ما فرزندان نوبخت منجميم و استجازه از شما كرديم كه براى ما حلال است نظر در آن، نوشتى: آرى و منجمان در وصف فلك اختلافات دارند برخى گويند فلكى كه در آن اختران و خورشيد و ماهند آويخته‏اند بآسمان و زير آسمانست و آنست كه همه اختران و خورشيد و ماه را ميچرخاند و خود، و خود آسمان نه حركت دارد، نه ميچرخد و ميگويند، چرخش فلك زير زمين هم هست، و خورشيد با فلك زير زمين ميچرخد و در نهانگاه زير زمين بمغرب ميرود و بامداد از شرق طلوع ميكند، جواب نوشت:

آرى، تا از حد يگانه‏پرستى بيرون نرود.پ 37- و از كتاب مذكور بسندى از امام ششم عليه السّلام در قول خدا تعالى «در روزى نحس مستمر، 19- القمر» فرمود: ماه بزحل نحس شده بود.پ بيان: (آنچه آويخته است بآسمان) بسا كه مقصود از آسمان فلك نهم است، مقصود از حركت نكردنش اينست كه حركات مخصوص كواكب را ندارد، و اينكه گفته «چرخش فلك زير زمين است» يعنى بحركت خاصه يا يوميه يا هر دو و مقصودشان اينست كه كواكب زير زمين هم بتبع افلاك ميگردند، و «خورشيد با فلك ميگردد» يعنى بحركت يوميه.

اينست آنچه در تفسير خبر بنظر آمد، و ظاهرش اينست كه افلاك جز سماواتند

 

و شايد عقيده گروهى باشدپ مانند كراچكى كه در كنز الفوائد گفته: بدان كه زمين كرويست و هوا گرد آنست و افلاك گرد همه و آنها چند طبقه‏اند روى يك ديگر و هفت از آنها از آن خورشيد و ماه و پنج ديگرند بنام «متحيّره» كه زحل و مشترى و مريخ و زهره و عطاردند، و هر كدام از اين هفت فلكى براى خود دارند و فلك زحل بالاى همه است و فلك ماه نزديكتر همه است بزمين و فلك خورشيد در ميان آنها است و فلك مشترى زير فلك زحل است و سپس مريخ است و بالاى فلك ماه فلك عطارد است و آنگه فلك زهره، و فلك اختران ثابت گرد همه آنها است و آنان همه اخترانيند جز اين هفت كه در آسمان ديده شوند، سپس فلك محيط اعظم است كه همه اين افلاك را ميچرخاند، بالايش هفت آسمان گرد همه افلاك هستند كه جاى فرشته‏هايند و پيغمبران و حججى كه خدايشان بالا برده است (پايان) و اين قولى است ناشناس و نديدم كه ديگرى گفته باشد، و مخالف آن با ظاهر آيه شريفه بيش از گفته مشهور حكماء است.

 «نوشت آرى» يعنى روا است بررسى نجوم تا از يگانه‏پرستى بيرون نبرد كه آنها را اثر بخش دانند در برابر خدا و شريك او خوانند در خلق و تدبير، و ظاهر اينست كه مقصود از نجوم در اينجا همان علم هيئت است و انديشه در اوضاع فلكى و چرخش كواكب و افلاك و سنجش اندازه حركاتشان و مانند آنها، نه استخراج احكام و پيشگوئى از آينده.پ 38- در النجوم: پس از بيان مدركى گفته: روايت است كه هارون الرشيد موسى بن جعفر عليه السّلام را بحضور خود آورد و گفت: مردم شما را ستاره‏شناس دانند اى زاده‏هاى فاطمه، و ميگويند شماها آن را خوب ميدانيد، و فقهاء عامه ميگويند:

رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله فرموده: در باره اصحاب من خموش باشيد و در باره قدر خموش باشيد و در باره نجوم هم خموش باشيد، و امير المؤمنين داناتر مردم بود بنجوم و هم فرزندانش كه امام شيعه هستند.

امام كاظم عليه السّلام فرمود: اين حديث ضعيف است و سندش مورد طعن است، و خدا

 

تعالى ستاره‏ها را ستوده و اگر علم نجوم درست نبود خداى عزّ و جلّشان نميستود پيغمبران بدان دانا بودند و خدا در باره ابراهيم خليل الرحمن فرمود: «همچنين نموديم بابراهيم ملكوت آسمانها و زمين را و تا بوده باشد از موقنان، 75- الانعام» و در جاى ديگر فرموده: «و نگاه كرد در نجوم و گفت من بيمارم، 89- الصافات» و اگر علم نجوم نميدانست، در آنها ننگريست و نميگفت من بيمارم.

ادريس اعلم زمانش بوده بنجوم، و خدا تعالى سوگند ياد كرده بمواقع نجوم و آن را سوگندى گر بدانند بزرگ شمرده در جاى ديگر قرآن فرموده وَ النَّازِعاتِ غَرْقاً- تا فرمايد فَالْمُدَبِّراتِ أَمْراً و مقصود 12 برج و 7 سيّاره است، و آنچه در شب و روز بفرمان خدا عزّ و جلّ پديدار مى‏شود، و پس از علم قرآن اشرف از علم نجوم نيست، و آن دانش أنبياء و اوصياء و وارثان انبياء است كه خدا عزّ و جلّ فرموده «و نشانه است و به ستاره هم ره جويند، 16- النحل» ما هم اين علم را ميشناسيم و آن را فاش نكنيم، هارون گفت: اى موسى تو را بخدا اين علم نزد جهال و مردم عوام پديدار نكنيد تا بر شما سرزنش كنند و عوام بدان ببالند، اين دانش را نهان دار و بحرم جدّت برگرد، سپس هارون گفت بيك مسأله ديگر باقى است تو را بخدا بمن خبر ده، فرمود: بپرس، گفت بحق قبر و منبر و بحق خويشى تو با رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله بمن بگو تو پيش از من ميميرى يا من پيش از تو؟ زيرا تو اين را از علم نجوم ميدانى، فرمود: بمن امان بده تا بگويم، گفت: تو در امانى، فرمود من پيش از تو بميرم، و بمن دروغ گفته نشده و دروغ نگويم، و مرگ من نزديك است.

ميگويم: تمام اين خبر در ابواب تاريخ موسى عليه السّلام است.پ 49- و از همان: بسندى از مردى كه عكرمه پرسيدش از حساب نجوم، و او دريغ داشت كه بوى گزارش دهد و عكرمه گفت: از ابن عباس شنيدم ميگفت:

علمى است كه مردم در آن درمانده‏اند، دوست داشتم آن را بدانم.

 

پ‏40- و همان بنقل از ربيع الابرار زمخشرى اين حديث عكرمه را آورده.پ 41- و در آن از ابن عباس است كه نجوم از علم نبوتست، و كاش خوب آن را ميدانستم.پ 42- و از همان: با ذكر مدركى و سندى تا عكرمه گفت: به ابن عباس گفته شد: اينجا يك مرد يهوديست كه پيشگو است و ابن عباس او را خواست و باو گفت: بمن خبر رسيده تو غيب ميگوئى يهودى گفت: غيب را جز خدا نداند، ولى اگر خواهى بتو خبر بدهم گفت: بگو، گفت: تو پسرى ده ساله دارى كه بمكتب ميرود؟ گفت: آرى، گفت: او فردا تب دار از مكتب بيايد و روز دهم بميرد، و تو هم از دنيا نروى تا نابينا شوى گفت: اين از پسرم و از خودم، از خودت هم بگو گفت: منم در سر سال بميرم.

عكرمه گفت: پسر ابن عباس تب دار از مكتب آمد و روز دهم مرد، و چون سر سال شد ابن عباس گفت: اى عكرمه بنگر تا يهودى چه كرد، من نزد خانواده‏اش آمدم، گفتند ديروز مرد، و ابن عباس هم از دنيا نرفت تا نابينا شد.پ 43- در النجوم: بنقل از كتاب ربيع الابرار از على عليه السّلام هر كه از دانشمندان قرآن از علم نجوم فرا گيرد، ايمان و يقين او بيفزايد سپس خواند «راستى در گردش شب و روز، 6- يونس»پ 44- و در آنست نيز از ميمون بن مهران كه مبادا نجوم را دروغ شماريد كه دانشى است از دانشهاى نبوت.پ و در آنست نيز از على عليه السّلام كه بد است مسافرت در محاق ماه و در وقت قمر در عقرب.پ 45- و خطيب در تاريخ بغداد آن را از على عليه السّلام نقل كرده.پ 46- و در كتاب ربيع الابرار از على عليه السّلام روايت كرده كه مردى گفت:

من در محاق ماه ميخواهم بسفر تجارت روم، فرمود: ميخواهى خدا تجارتت را محو

 

كند؟ در ماه نو بتجارت برو.پ 47- و در آنست كه بنى اسرائيل دو علم را نهان ميكردند، علم نجوم و علم طب، و آنها را بفرزندان خود نمى‏آموختند چون پادشاهان به آن نياز داشتند تا مبادا همنشين پادشاهان شوند و بدانها نزديك گردند، و دينشان نابود گردد.پ 48- و در آنست بنقل از كتاب (تواقيع) كه معقلة بن اسحاق نامه‏اى بعلىّ ابن جعفر نوشته و گزارش داده طبق نظر يك منجم كه ميلاد و اندازه عمرش را معين كرده مرگش نزديك است و بر خود ترسان است و درخواست كرده كه او را بعملى رهنمائى كند كه مايه تقرب بخدا عزّ و جلّ باشد، و على بن جعفر عين نامه را بدو رسانيده و چنين پاسخ نوشته.

بنام خداى بخشاينده مهربان، خدا مرا بتو بهره‏مند سازد، فلان نامه را خواندم، و از تو گله‏مندم، سبحان اللَّه تو حال او را نسبت بما ميدانى، و فرمانبرى و كارهاى ما را ميدانى چرا خبر را بما نرساندى تا آسانتر كار را پيشواز كنيم يا آنكه آن را خوابى مقرر داشتى كه ديده، يا سنّش رسيده، يا از خود نفرت دارد كه نياز خود برآرد، هر چه باشد اين كار آسانست و بايدش بحساب خدا گذارد، او را يادآور كنيم كه جز خودش شايستگى آن را ندارد، و اعتماد ما بدو چنانچه ميدانى بحمد اللَّه بسيار است، و از او خواستاريم كه از نعمتش بهره برد با بهترين موالى و نيكترين ياوران بعون و رحمت و مغفرتش.

بفلانى بفرما (خدايش از ما نگيرد) هر چه تواند روزه دارد يا هر روز يا روز بروز يا سه روز در ماه، و در هر روز يا روز بروز از صدقه بر 60 مستمند خوددارى نكند يا هر چه در دل گيرد و اجرا شود، سپس خود را سخت بنماز شبانه روز وادارد، و همچنين باستغفار و قرائت قرآن و ذكر خدا تعالى و اعتراف بگناه در قنوت، و از آنها از خدا آمرزش خواهد و از گناهانش بصدقه دادن و بنده آزاد كردن آمرزش جويد، و نيّتش را در اعتقاد بحق خالص كند، و صله رحم كند و بآنها خوبى كند، و اميدواريم از موقع خود نزد ما سود برد، و از خشنودى ما و از ستودن ما او را

 

البته بخدا كار او مرا ناگوار افتاد بيش از آنچه وصف شود، بعلاوه اميدوارم خدا در عمرش بيفزايد و گفته منجم را بيهوده سازد، كه خدا او را بر غيب آگاه نكرده، و الحمد للَّه.

و اين حديث را در توقيعات حميرى ديدم كه بسندى از امام كاظم عليه السّلام نقل كرده.پ بيان: نسخه اين روايت جدّاً مغلوط بود و در جاى ديگر بدست نيامد تا اصلاح شود، و ما آن را چنانچه بود وانهاديم.پ 49- النجوم: بسندى از عمار بن أبى معاويه كه شهرهاى شام بدست يوشع ابن نون گشوده شد تا بلقاء رسيد. و در آنجا مردى را ديدند بنام (بالق) كه بلقاء از نام او است، و مردم آن شهر با يوشع مى‏جنگيدند و از آنها كشته نميشد و سبب پرسيد و گفته شد در شهر او زنى است ستاره‏شناس كه فرج خود را برابر خورشيد ميدارد و حساب ميكند و لشكر را سان بيند و هر كه مرگش رسيده آن روز بجنگ نرود، يوشع بن نون آن روز دو ركعت نماز كرد و از خدا خواست خورشيد را پس اندازد، و حساب آن پيره زن پريشان شد، و ببالق گفت: بآنها پيشنهاد صلح بده و هر چه خواهند بپذير كه حساب من درهم شده، باو گفت: لشكر را سان ببين و بيرون شو كه جز جنگ در پيش نيست.

گويد سان ديد (سلاح پوشيد خ ب) و بيرون شد، و جنگ سخت و بيمانندى نمودند و از يوشع درخواست صلح كردند و او نپذيرفت جز بشرط اينكه آن زن را باو تحويل دهند، بالق نخواست او را بدهد، آن زن گفت مرا بدو ده، و صلح كرد و او را تسليم نمود، آن زن بيوشع گفت در آنچه بصاحبت وحى شده كشتن زنان آمده است؟ گفت: نه گفت: جز اينست كه مرا بكيش خود ميخوانى؟ گفت:

همين است، گفت: من بكيش تو درآمدم، اين آخر لفظ حديث او است.پ بيان: مقصود از استقبال بفرج اينست كه روبروى خورشيد ميايستاد و حساب حركتش را ميرسيد، و اين تعبير بهمين معنا شايع است و در چند جا وارد است.

 

از آنها است در بدفالى مسافر كه «المرأة الشطاء تلقى فرجها» يعنى روبرو شوى با چنين زنى.پ 50- در نوادر راوندى: بسندى تا امام باقر عليه السّلام فرمود: زمينى ميان من و مردى شريكى بود و خواست آن را قسمت كند، و آن مرد منجم بود، و ساعت سعدى براى خود استخراج كرد و ساعت نحسى براى ما و فرستاد نزد پدرم، و چون زمين را قسمت كردند قرعه بهتر بنام پدرم برآمد و آن منجم در شگفت شد پدرم باو فرمود: تو را چه شد؟ و باو گزارش داد، پدرم فرمود: تو را به به از آن رهنمائى نكنم؟ چون بامداد كردى يك صدقه بده تا نحوست آن روز از تو بگردد، و چون شبت رسيد صدقه بده تا نحسى شب از تو بگردد.پ 51- در دعوات راوندى: بسندى از امام ششم آورده كه زمينى ميان پدرم و مردى بود و خواست قسمت كند- و مانند آن را گفته- و فرموده: در علم نجوم ما مؤمن و كافر شناخته ميشوند.پ بيان: شايد ذكر اين مطلب بمناسبت علم نجوم براى اين بوده كه بفهماند علم ما از آنچه منجمان دارند فراتر است نه اينكه آن را از علم نجوم ميفهمند، و بعلاوه منظور اينست كه علم آنها ناقص است زيرا مدعى فهم اين مطلب نيستند از علم نجوم.پ 52- در احتجاج (125) و در نهج (ج 1 ص 128) در ضمن كلامى بيكى از يارانش هنگام رفتن در برابر خوارج كه گفت: يا امير المؤمنين اگر در اين وقت حركت كنى از نظر علم نجوم ميترسم بمقصودت نرسى، فرمود:

تو پندارى بساعتى رهنمائى كه هر كه در آن برود بدى از او برود و هم ساعتى را كه هر كه در آن برود بدى بيند بيم ميدهى، هر كه تو را بدين سخنت تصديق كند قرآن را دروغ شمرده و از يارى خواستن از خدا تعالى در رسيدن بدلخواه و دفع بدخواه بى‏نياز گرديده، و خواهى كسى كه بگفته تو كار كند سپاس تو گويد نه پروردگارش را، زيرا بپندارت تو او را رهنما شدى بساعتى كه در آن سود برد و از

 

زيان آسايد.

سپس رو بمردم كرد و فرمود: اى مردم مبادا علم نجوم آموزيد مگر همانچه كه راه نمايد در خشكى و يا دريا، زيرا ستاره‏شناسى به پيشگوئى كشاند، منجم چون كاهن است، و كاهن چون جادوگر، و جادوگر چون كافر، و كافر در دوزخ است، برويد بنام خدا و يارى او.پ بيان: گويا سيد بشيوه خود چيزى از روايت را انداخته، و تمام آن گذشت و بنا بر آن هذا اشاره است به علم بدان چه در شكم دابه است، و اگر هم چيزى نيفتاده، بسا كه اشاره است بدعوى علم بهر دو ساعت كه منافات دارد با قول خدا عزّ و جلّ «و نداند كس فردا چه ميكند، 34- لقمان» و هم قول او «بگو نداند كسى غيب را در آسمانها و زمين جز خداوند، 65- النمل» و قول خدا جلّ و علا «نزد او است كليدهاى غيب نداند آنها را جز او، 59- الانعام» و آنچه همين معنا را دارد.

و ممكن است توجيه كلام بوجه ديگر و گفته شود اگر دفع بدى و رسيدن زيان تابع ساعت‏شناسى منجم باشد چه اينكه اوضاع آسمانى تمام علّت حوادث زمينى باشند يا جزء علت يا نشانه بى‏تخلف اين منافات دارد با آنچه در دين ثابت است كه خدا هر چه را خواهد محو كند و هر چه را خواهد بجا نهد و با اينكه هر كار خواهد بكند و هر چه خواهد بفرمايد و با اينكه خدا از كار فراغت نيافته و او هر روز در كار است، و ظاهر كلام ستاره‏شناسان نخست عدم امكان تخلّف و وقوع است، و تصديقشان منافى با تصديق بقرآن و آنچه از دين و ايمان دانسته شده ميباشد بدين نظر، و كسى كه تخلف از پيشگوئى خود را روا دارد و دعاء و توسل و صدقه را بخواست خدا در رفع نحوست مؤثر داند منظور امام نيست و مقصود اين است كه ساعت‏شناسى خود را حتمى شمارد «جز آنكه راه نماى در خشكى و دريا است» اشاره است بقول خدا سبحانه «و او است كه ستاره‏ها را رهنماى شما ساخت در

 

ظلمات خشكى و دريا، 97- الانعام»پ كهانت رياضتى است كه مايه تسخير جن باشد تا اخبار نهانى را براى او بياورد و نزديك بجادوگريست، گفته‏اند در ميان عرب كاهنانى بودند مانند شق و سطيح و ديگران، برخى پنداشته‏اند كه جنى مسخر آنها بوده و اخبار را برايش مى‏آورد و برخى ميپنداشتند از انديشه در مقدمات و وسائل عمل و اشخاص مراجعه كنند و از اوضاع آنان رازى را ميفهميدند و آن را عراف ميناميدند چون كسى كه مدعى بوده چيز دزدى را كشف ميكند يا جاى گمشده و مانند آن را، و كشيده شدن كهانت به جادو يا براى اينست كه خرده خرده بدان رغبت كند و آن را بيشتر سازد، يا دعوى منجم همان پيشگوئيست مانند كاهن.

و امّا جادوگرى.

جادو، وردى يا نوشته و سوگند و عزيمه‏ايست كه مايه ضرر بر كسى باشد چون بستن مردى از زنش، يا دشمنى ميان مردم و تسخير ملائكه و پرى و شياطين در كشف غائبات و درمان بيماران روحى و استحضار آنان و در آوردن آنها به تن كودكى يا زنى و كشف امور نهانى بزبان آنها همه جادوگريست (پايان) و ظاهر آنست كه مخصوص بايجاد ضرر نيست، و تحقيقى از آن در باب هاروت و ماروت آيد و تحقيق كاملش در باب كبائر است.

شباهت منجم بكاهن براى اينست كه هر دو غيب گوئى كنند يا دروغ گويند و از روى نشانه‏هاى نارسائى تخمين زنند يا هر دو از راه حق منحرفند، و براى حاجت روائى باسباب نامشروع دست زنند، و از توسل بخدا و دعاء و صدقه و عبادات ديگر مانع شوند، و از مغفرت و رحمت دور باشند، و مانند اين شباهت در دوتاى آن هم هست و وجه شبه در مشبّه به اقواست، و نتيجه همه رفتن بدوزخ است، و بسا كه همان دوزخ رفتن كه در باره كافر گفته وجه شباهت همه باشد و مقصود خلود است يا دخول، اظهر دوم است و گرچه در كافر در ضمن خلود است.

 

پ‏ابن ميثم در شرح اين كلام او گفته: بدان كه سرّ نهى پيغمبر از تعلم نجوم دو چيز است.

1- دلبستن آموزنده‏هايش بدان و اعتماد ديگران بآنان در كارهاى خود و توجه باختران و اميد و بيم از آنان و غفلت از توجه بخدا و اين مخالف مطلوب شارع است كه خواسته هميشه بنده متوجه بخدا باشد و تنها اميد و بيم بوى داشته باشد.

2- اينكه اخبار منجم در نظر مردم غيبگوئى است و مايه گمراهى مردم مى‏شود، و سستى عقيده آنها بمعجزه و عظمت خدا تعالى و مايه شك آنها مى‏شود نسبت باين آيه «بگو نميداند در آسمانها و زمين غيب را جز خدا، 65- النمل» و اين آيه «نزد او است كليدهاى غيب و جز او كسى آنها را نداند، 59- الانعام» و اين آيه «راستى كه نزد خدا است علم بساعت- تا آخر، 34- لقمان» و منجم مدعى است كه فردا را ميداند چه ميكند و در كدام زمين ميميرد، و اين عين تكذيب قرآنست، و گويا اين دو وجه سبب حرمت كهانت و سحر و عزائم و مانند آنها است، و عقل هم با شرع در اين باره موافق است باين بيان كه اهل نظر يا متكلمند مانند معتزله و اشاعره و معتزله منجم را بدو وجه دروغگو دانند.

1- چون شرع آنها را دروغگو دانسته و آنها گويند هر حكم شرعى يك سبب عقلى دارد و گرچه ما آن را درك نكنيم.

2- اعتراض بدرستى و ضبط اسباب خبرگزارى و پيشگوئى منجم از نظر كون و فساد.

و امّا اشعريه گر چه گويند مؤثر در هستى جز خدا نيست و كواكب بى‏اثرند ولى مانع ندارد كه خدا اتصال كوكبى را بديگرى نشانه پديده‏اى ساخته باشد و سخن منجم از اين راه درست باشد ولى از كجا كه او بنشانه كامل راه برد و امّا حكماء گويند هر چه در اين جهان بود شود تباه ميگردد و بود هر چيزى را چهار سبب لازم است، فاعلى، مادى، صورى و غائى، سبب فاعلى درجه يك حركات‏

 

سماويه است و حركات پيشتر و محرك آنها تا برسد بجود الهى كه هر چه را بهره شايسته ميدهد،پ و امّا سبب مادى همان صورت پذير است كه ميرسد بصورت پذير كلى و ماده مشترك ميان همه پديده‏ها، و صورت همانى است كه ماده پذيرفته، و علّت نمائى اثر مطلوب از وجود او است.

امّا حركات سماويه يا بيك دوره مؤثرند در وجود حادث يا كمتر يا بيشتر و مواد هم مشروط بآمادگى خاصى هستند، بسابقه معدات بسيارى دنبال هم كه هر كدام زمان مخصوصى و حركت مخصوصى و اتصال مخصوصى لازم دارند كه ادراك بشرى از دريافت آنها عاجز است.

اكنون كه اين را فهميدى گوئيم حكم منجم يا شخصى و جزئى است مثل اينكه فلان شخص معين چنين و چنان خواهد شد و معلوم است كه علم بدان ميسر نيست زيرا نهايت اينست كه گفته شود چنين اتصالى چنين اثرى داشته در سابق و اكنون هم دارد با اينكه ممكن است همان زمان خاص شرط اين اثر باشد و برگشت آن ميسر نيست و نميشود آن را دليل قطعى حادث آينده دانست، زيرا مؤثرات مختلف را نبايد آثار متشابه باشد و بعلاوه نميتوان علّت وجود حادثى را منحصر باتصال واحدى دانست با اينكه بعضى كائنات نياز به بيش از يك دوره يا كمتر از آن دارند.

و از نظر آمادگى ماده هم بايد دانست كه شرائط پذيرش وجود از زمان و مكان و وضع آسمانى و زمينى فراهم است و روشن است كه احاطه بهمه اينها براى بشر ممكن نيست.

و امّا أحكام كلى منجمان كه گويند مثلا چون زحل و مشترى قران كنند طوفان مى‏شود يا چنين و چنان مى‏شود باز هم قطعى نيست زيرا مستندى جز تكرّر اين حوادث و تجربه ندارد و اين تجربه ناقص است و اين استقراء ميسّر نيست زيرا مستند بمشاهده نميشود و همه افراد آن در دسترس قرار نميگيرد تا بتوان بدان قطع پيدا كرد مانند اينكه گوئيم هر آتشى سوزنده است براى آنكه هر فرد آن را مشاهده‏

 

كرديم چنين است،پ ولى تشكلات فلكى و اتصالات كواكب كه علت حوادثند بعينه برگشت ندارند و گرچه بهم شبيهند ولى درك اندازه شباهت آنها براى بشر ميسّر نيست، زيرا حساب منجم روى بخش زمانست بماه و روز و ساعت و درجه و دقيقه و سنجش آن با حركت و نسبت‏گيرى ميان آنها و اينها امور فرضى هستند و تقريبى نه واقعى و تفاوت آنها گرچه در مدتهاى كم پيدا نيست ولى در مدتهاى طولانى ظاهر است، و با اين حال دعوى علم از اين تجربه ناقص بيجا است و اگر هم بپذيريم تفاوتى در ميان نيست ولى مجرد علم ببرگشت آن دوره موجب علم بظهور همان اثر نميشود چون نياز دارد كه بدانيم همان استعدادات و شرائط اثر سابق هم موجود است و بتوانيم همه را ضبط كنيم تا علم تجربى حاصل شود، و اين از قدرت بشر بيرونست سپس بدان كه مقصود ما اينست كه احكام منجمين از نظر پيشگوئى حوادث مورد اعتماد نيست.

و اين منافات ندارد كه قواعد حسابى و رياضى تقريبى آنها در باره تقسيم زمان و حركت فلك و بيان سال و ماه و روز مورد اعتماد باشد و در امور دينى چون وقت نماز و ماه و روزه و حج و جز آن يا در امور دنيوى مانند مدت بدهيها و معاملات از آنها استفاده شود، و يا در شناختن فصول أربعه سال براى آمادگى كشت و كار و سفر و اسباب زندگى مورد توجه باشد، و همچنين قوانين تقريبى آنها در اوضاع كواكب و حركات آنها كه مسافران در خشكى و دريا از آن بهره‏مند ميشوند و راه‏يابى ميكنند.

اين اندازه از ستاره‏شناسى حرام نيست و شايد هم مستحب باشد زيرا مصالحى دارد بى‏مفسده‏اى كه احكام نجومى دارند، و از اين رو خدا بخلق كواكب بر بندگانش منّت نهاده و فرموده «او است كه اختران را رهنماى خشكى و دريا براى شما ساخته، 97- الانعام» و فرموده «تا بدانيد شماره سالها و حساب را، 5- يونس»پ من گويم: ابن ابى الحديد اين روايت را بوجه ديگر مبسوطتر از نقل‏

 

سيد آورده بنقل از كتاب صفين ابن ديزيل بى‏ذكر سند، كه چون على عليه السّلام خواست از كوفه برابر خوارج رود، در اصحابش منجمى بود و گفت: يا أمير- المؤمنين در اين ساعت مرو، و سه ساعت از روز گذشته برو، زيرا اگر در اين ساعت بروى بتو و يارانت آزار و زيان سختى ميرسد، و اگر در آن ساعت كه فرمودمت بروى پيروز شوى و غالب گردى و بمرادت برسى، على عليه السّلام فرمود: تو ميدانى در شكم اسبم چيست؟ نر است يا ماده گفت: اگر حساب كنم ميدانم، فرمود:

هر كه تو را در اين باور كند قرآن را دروغ شمرده، خدا فرموده «خدا است كه علم ساعت را ميداند- تا آخر آيه، 34 لقمان» سپس فرمود: محمّد صلى اللَّه عليه و اله هم آنچه را تو مدعى هستى مدّعى نبود، تو پندارى ساعت سود و زيان مسافر را ميدانى، و از ساعت بد ميگردانى هر كه‏ات باور دارد از استعانت بخدا جلّ و عزّ در صرف بدى از خود بى‏نياز شود، و بايد دلبند بفرمانت تو را در برابر خدا جلّ و جلاله سپاس گويد، زيرا تو او را بساعت سودمند سفر رهنمودى، و از ساعت بد سفر باز گرفتى، هر كه بتو در اين بگرود نگرانم كه چون كسى باشد كه در برابر خدا ضد و همتا گيرد، بار خدايا فالى جز فال تو نيست، و شايسته پرستشى جز تو نيست.

سپس فرمود: ما بر خلاف غدقن تو اكنون سفر كنيم، و آنگه رو بمردم كرد و فرمود: أيا مردم، مبادا ستاره‏شناس شويد جز همان اندازه كه رهجوئى در خشكى و دريا است، همانا ستاره‏شناس چون پيشگو است، و پيشگو چون كافر و كافر در دوزخ است، بخدا سوگند اگر بمن خبر رسد كه تو بنجوم عمل كنى بزندان ابدت افكنم تا هستم و حقوقت را قطع كنم تا سلطنت دارم.

سپس در همان ساعت كه منجم نهى كرده بودش سفر كرد و باهل نهروان پيروز شد.

سپس فرمود: اگر در ساعتى كه منجم گفته بود سفر كرده بوديم مردم ميگفتند

 

اين پيروزى اثر نفس منجم بود،پ هلا كه نه محمّد صلى اللَّه عليه و آله و سلم را منجمى بود، و نه ما را پس از او تا خدا كشور خسرو و قيصر را بدست ما گشود، أيا مردم بخدا توكل كنيد و اعتماد باو نمائيد، كه او بس است از هر كس جز او.پ ميگويم: سيّد جليل علىّ بن طاوس پس از نقل روايت در كتاب النجوم از نهج بى‏سند گفته: اين روايت را أبى جعفر محمّد بن بابويه در كتاب عيون الجواهر با سندى آورده كه دنبالش عمر بن سعد از يوسف بن يزيد، از عبد اللَّه بن عوف بن احمر است، و گفته: مى‏گويم در سند حديث چند مردند كه علماى اهل بيت بروايت آنها عمل نكنند و كسى كه خبر واحد را هم حجّت داند خبر آنها را حجّت نداند و ميان آنها عمر بن سعد بن أبى وقاص كشنده حسين عليه السّلام است كه اخبار و روايات او مردود است، و هر كسش ميشناسد توجه بروايت و هر چه سند باو دارد نكند.

بعلاوه اگر اين روايت درست باشد بايد آن حضرت يار خود را كه مصنّف نهج البلاغه‏اش از اصحاب او دانسته محكوم بكفر كرده باشد، و اگر مرتد فطرى بوده فوراً او را بكشد، و اگر غير فطرى بوده توبه‏اش دهد، و اگر نپذيرد او را بكشد، زيرا روايت گويد منجم چون كافر است يا حكم كاهن و جادوگر بر او جاريست، زيرا روايت او را چون كاهن و ساحر دانسته، و تاكنون ما ندانستيم كه آن حضرت اين منجم را در حكم كافر و يا ساحر و يا كاهن دانسته و نه اينكه او را تبعيد كرده يا تعزير نموده، بلكه گفته: بنام خدا سفر كنيد، و منجم هم بهمراهشان بوده چون يار آن حضرت بوده.

و اين تو را رهنمايد كه اين روايت دور از صحت است يا اينكه تأويلى جز ظاهرش دارد.

سپس گفته: دليل ديگر بر بطلان ظاهر روايت كه تحريم علم نجوم است اينست كه ميگويد: «هر كه تو را باور دارد البته قرآن را دروغ داند و از استعانت بخدا بى‏نياز شود» و ما ميدانيم كه پيشقراولان در نبردها رهنمائى كنند به سلامت از هجوم‏

 

سپاهيان دشمن و بسيارى از پيشامدهاى بد و مژده سلامت دهند، و آنچه لازمه آنست كه بايد آنها را در برابر پروردگارشان سپاس گفت.پ بعلاوه در دعاهاى بسيارى وارد است پناه جستن بخدا از اهل كهانت و از جادوگران، و اگر منجم مانند آنها بود بايد در برخى دعاها پناه جستن از او آمده باشد و در هيچ دعائى تاكنون چنين چيزى نديدم، و باز هم دليل بر بطلان ظاهر روايت اينست كه از اوصاف پيغمبر در دعاها و خبر آن رسيده است كه نه كاهن بوده و نه جادوگران و تاكنون نديدم تعبير شده باشد «و نه عالم بنجوم» و اگر منجم مانند كاهن و ساحر بود، دور نبود كه در ذكر اوصاف پيغمبر نفى منجمى هم آمده باشد (پايان).

و ميگويم اعتراض او بسند روايت بيمورد است زيرا در ميان خاصه و عامه شهرت دارد و از اين رو سيّد آن را در نهج آورده است زيرا شيوه‏اش در آن روايت هر آنچه است كه پذيرفته نزد طرفين باشد، و اگر سندى كه صدوق آورده ضعيف باشد دليل نشود كه سندهاى ديگرش ضعيف باشند، و عمر بن سعدى كه نصر بن مزاحم از او روايت كرده جز عمر بن سعد ملعون جنگ‏كننده با حسين عليه السّلام است، چنانچه از كتاب صفين او كه نزد ما است روشن است زيرا بيشتر رواياتش از اين مرد است و در بسيارى موارد بجاى عمر (عمرو) است و آن ملعون از راويان حديث و خبردانان نبوده، تا اين همه اخبار از او نقل شود.

بعلاوه زمان نصر از زمان او بسيار فاصله دارد زيرا نصر از اصحاب امام محمّد باقر عليه السّلام است، و آن ملعون پس از شهادت حسين عليه السّلام زمان كمى زيست و گواه بر اينكه اين راوى جز او است بر كسى كه بروش اخبار دانا و شناسا برجال است نهان نيست، و اين گفته از سيد- ره- غريب است.

و اما اينكه گفته امام او را تكفير نكرد و منجم را كافر ندانست براى اينست كه او مانند كافر است نه خود كافر، و در وضعى با او شريك است نه در همه احكام تا او را فوراً يا پس از امتناع از توبه بكشد با اينكه او را شبيه كافر ندانسته بلكه‏

 

شبيه شبيه كافر،پ و اما اينكه گفته: مجازاتى براى او قائل نشده جوابش اينست كه در روايت ابن ابى الحديد او را تهديد به حبس مؤبد و محروميت از حقوق نموده و معلوم نيست كه او پس از آن اصرار كرده باشد بعمل بنجوم تا مستحق كيفر باشد و نبودن اين قطعه در روايت سيد دليل نبودن آن نيست زيرا او اكتفاء بنقل مورد حاجت خود كرده و همه روايت را نياورده و عدم نقل دليل عدم وجود نيست، و بودن وى از اصحاب حضرت و ميان آنها دليل نيست كه پسنديده و خوش عمل بوده زيرا در قشونش بسيارى از خوارج و منافقين بوده‏اند مانند اشعث برادر همين منجم چنانچه سيد و ديگران گفتند كه او عفيف بن قيس برادر اشعث سره منافقان و فتنه انگيز آن دوران بوده است.

و اما سنجش او با پيشقراولان نبردها كه فرق ميان اين دو روشن است زيرا گزارشهاى پيشقراولان دليل حتمى ظفر يا شكست نيست بلكه هر كدام را شرائط ديگريست كه بفضل خدا است، بخلاف ادعاى منجم كه ساعت را مؤثر تام ميداند و اما اينكه از نجوم و منجم استعاذه نشده براى اينست كه زيان او بخودش ميرسد ولى زيان جادوگران و كاهنان به بسيارى از مردم ميرسد، با اينكه دعائى كه خود سيد در كتاب استخارات آورده، و ما در اين بابش نقل كرديم متضمن برائت بخدا است از پناه بردن بعمل بنجوم و طلب اختيارات از آنها.

و اما اينكه پيغمبر وصف نشده باينكه منجم نبوده براى اينست كه او را بسحر و كهانت و شعر متهم ميكردند در رد آنها رسيده است كه از آنها بركنار بوده، ولى او را منجم نميدانستند، با اينكه آن حضرت علم نجوم را بدرستى ميدانسته و از فضائل او بشمار است.پ 53- در مكارم (ج 1 ص 83) در حديث است كه نهى شده از حجامت روز چهارشنبه‏اى كه خورشيد در برج عقربست.پ 54- در الذهبيه: از امام رضا عليه السّلام بدان كه جماع با زنان با اينكه ماه در برج حمل يا دلو است بهتر است، و به از آن اينست كه در برج ثور باشد چون‏

 

شرف ماه است.پ بيان: شايد اين موافق نظر مأمون بوده و در آن زمان مشهور بوده چنانچه در آن رساله بدان اشاره شده.پ 55- در المهج: در حرز جواد: و شايسته است كه قمر در عقرب نباشد.پ 56- در تهذيب بسندش از امام ششم عليه السّلام فرمود گرفتن خورشيد سخت‏تر است بر مردم و بر بهائم.پ بيان: اشاره دارد كه احوال و اوضاع كواكب در برخى اشياء اثر بخش است و ممكن است مقصود اين باشد كه نشانه خشم خدا است يا اينكه از تاريكى نابهنگام بهراس مى‏افتند.پ 57- در نوادر على بن اسباط: بسندش از امام ششم عليه السّلام كه هر كه سفر كند در قمر در عقرب يا زن بگيرد خوشى نبيند.

در كافى (275- روضه) مانندش آورده.پ بيان: ظاهر مقصود از قمر در عقرب در اينجا برابر بودن آنست با اختران عقرب چنانچه شيوه عرب است در بيابانها و جز آن زيرا آنها نه برج‏شناس بودند و نه انتقالات كواكب را طبق تقويم امروزى استخراج ميكردند، و شيوه ائمه نبوده كه مردم را در احكام دينى مورد نياز خود باوضاع علمى مخصوص بدانشمندان حواله كنند، ويژه كه در آن زمانها علماء هم از آن خبرى نداشتند، و كواكب ثابته و اشكال آنها كه بروج بدانها نام‏گذارى شده تقريباً در زمان ما باندازه مسافت يك برج جابجا شدند و عقرب بجاى قوس آمده و روشن است كه آنچه در شرع مقرر شده موافق قواعد مقرره آنها نيست.پ 58- در خصال (86) بسندش از ابان بن تغلب كه گفت: نزد امام ششم عليه السّلام بودم و مردى از اهل يمن بر آن حضرت وارد شد و سلام كرد (و روايت يكم باب را آورده با اندك اختلافى كه ترجمه آن گذشت).

در النجوم: سيد- ره- اين حديث را بسندى ديگر آورده جز اينكه‏

 

بجاى (سعد) همه جا (سعيد) است، و بجاى (المولى) لفظ «المزنى» و از نجم هيجان شتر و كلاب و بقر همه پرسش شده، و گفته نميدانم، و سيد گفته اين حديث بچند سند تا ابان از كتاب عبد اللَّه بن قاسم حضرمى بمن رسيده.پ 59- در كافى (271- روضه) بسندش از امام ششم عليه السّلام كه راستى خدا بهر كه سلطنت داده مدتى از شب و روز و سالها و ماه براى آن نهاده، و اگر با مردم بعدالت رفتار كنند خدا عزّ و جلّ بصاحب فلك فرمايد آن را كند بگرداند، و دوران آنها طولانى شود، و اگر عدالت نكنند، خدا تبارك و تعالى بچرخدار خود فرمايد تند آن را بگرداند، و دورانشان كوتاه شود گرچه خدا مدتشان را بسر رسانيده.پ بيان: سخن در مانند آن گذشت.پ 60- در كافى (230- روضه) بسندش از معلّى بن خنيس گفت: از امام ششم پرسيدم از نجوم كه آيا درست است؟ فرمود: آرى، خدا عزّ و جلّ مشترى را بصورت مردى بزمين فرستاد و مردى از عجم را شاگرد خود ساخت و علم نجوم را باو آموخت تا پنداشت كه استاد شده، سپس باو گفت: ببين مشترى كجا است؟ گفت منش در فلك نبينم و ندانم كجا است، گويد: او را از خود دور كرد، و يك مرد هندى را گرفت، و او را آموخت تا گمان كرد استاد شده و باو گفت: ببين مشترى كجاست؟ گفت:

حسابم دلالت دارد كه تو خود مشترى هستى، گفت: فرياد كشيد و مرد و علمش بخاندانش رسيد، و علم نجوم در آنجا است.پ بيان: بصورت مردى، بسا بر فرض صحت خبر مقصود اينست كه خدا او را جان داد و دانش و بزمين فرستاد تا منافى نباشد با اجماع مسلمانان كه مى‏آيد بر اينكه اجسام فلكى زندگى و شعور ندارند، و اما چطور مشترى يك آدمى شده و در زمين گنجيده ممكن است توى هم رفته باشد و ممكن است تيكه شده باشد و سپس تيكه‏هاى افتاده‏اش باو برگردد، چنانچه اجزاء شخص از اول تا آخر عمر عوض ميشوند و خود او بر جا است بخاطر اجزاء اصيله «علمش را بخاندانش ارث داد» يعنى آنها را نوشته بود و پيش از مرگ بآنها نياموخته بود، اين خبر دلالت دارد كه اين علم اصلى‏

 

دارد، ولى دلالت ندارد كه بررسى و تعليم و تعلم و استخراج احكام از آن براى ديگران جائز است، و شايد اين هم آزمايشى بوده چون داستان هاروت و ماروت «1».پ 61- در فقيه بسندش از عبد الملك بن اعين كه بامام ششم عليه السّلام گفتم: گرفتار اين علم شدم و چون طالع بد بينم براى حاجتى بنشينم و بدنبال آن نروم و چون طالع نيك بينم بروم، فرمود: حكم ميكنى طبق طالع؟ گفتم آرى، فرمود: كتابهايت را بسوز.

در دعوات راوندى هم آن را آورده.پ بيان: «تقضى» بمعنى اينكه حكم ميكنى در آينده و پيشگوئى ميكنى يا حكم ميكنى كه ستاره اثر دارد يا طالع اثر دارد يا باين معنى كه در طالع خوب حاجتت برآورده مى‏شود؟ و معنى يكم اظهر است نزد من، و اين خبريست معتبر و دلالت دارد بر اينكه اخبار باحكام نجوم، و اعتقاد بسعادت نجوم و طالع حرامست و احتراز از آن لازمست.پ 62- در فقيه: از ابن ابى عمير كه من طالع بين بودم و مايه نگرانى من بود و بامام هفتم عليه السّلام شكايت بردم فرمود: براى رفع نگرانى بنخست مستمند صدقه بده و دنبال كارت برو كه خدا عز و جل از تو دفع كند.

در النجوم همان را از ابن ابى عمير روايت كرده و گفته، از كتاب تجمل هم اين روايت رسيده سپس گفته اگر در شيعه نبود عارف بعلم نجوم جز ابن ابى عمير همين بس بود در صحت و مباح بودنش، زيرا او از خاصان أئمه و حجج است در عقائد و روايات آنان.پ بيان: گويم: اين روايت را برقى در محاسن از ابن ابى عمير از ابن اذينه از سفيان بن عمر نقل كرده و معلوم مى‏شود عارف بنجوم ابن ابى عمير نيست و شخص‏

 

مجهول الحالى است و در نسخه فقيه تيكه‏اى افتاده از سند و اگر هم بپذيريم جواب امام دلالت دارد بر درمانى براى نگرانى ابن ابى عمير چنانچه صدقه درمان فال بد هم هست و آن را اصلى نيست، و ابن ابى عمير معصوم نيست كه كار او حجت باشدپ 63- در دلائل الامامه طبرى و جز آن بسندى از ابن عباس گفت: ماده گاوى بحسن بن على عليه السّلام گذر كرد، فرمود: گوساله ماده‏اى در شكم دارد كه پيشانى و سر دمش سفيد است، ما همراه قصاب رفتيم تا سرش را بريد، و گوساله‏اش چنان بود كه او فرمود، باو گفتيم: مگر خدا نفرموده «و او ميداند و بس كه در رحمها چيست» شما از كجا دانستيد؟ فرمود: ما ميدانيم نهانى را كه آگاه نيست بدان هيچ فرشته مقرّب و پيغمبر مرسلى جز محمّد و نژادش عليه السّلام.پ بيان: دلالت دارد كه منجمان و همگنانشان بمانند اين امور دانا نيستند.پ 64- در كافى (ج 4 ص 6 فروع) بسندى از امام ششم عليه السّلام فرمود زمينى ميان من و منجمى بود و او دنبال ساعتى بود كه براى خودش سعد و براى من نحس باشد تا آن را قسمت كنيم، و چون در آن ساعت قسمت كرديم بهترش بنام من در آمد، و او دست راست بر چپش زد و گفت: مانند اين روز هرگز نديدم، گفتم: واى بر روز ديگر تو را چه شده؟ گفت: من تو را در ساعت نحست بر آوردم و خود در ساعت سعدم بودم و پس از قسمت بهترش بنام تو درآمد.

فرمود: تو را باز نگويم از آنچه پدرم از رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله باز گفت كه فرمود:

هر كه را خوش آيد كه خدا نحوست روزى را از او بگرداند اول روز صدقه بدهد تا خدا نحسى روز را از او ببرد، و هر كه خواهد نحسى شبش از او بگردد، شبش را با صدقه گشايد تا خدا نحسى شبش را از او ببرد، و من هنگام بيرون آمدن صدقه دادم، و اين براى تو از ستاره‏شناسى بهتر است.پ بيان: دلالت دارد كه اگر نحوستى باشد بصدقه دفع مى‏شود، و مراعات آن نشايد، بلكه دفع مانند آن بدعاء و صدقه و توكل است.پ 65- در معانى الاخبار (271) بسندى از امام چهارم عليه السّلام فرمود:

 

گناهانى كه هوا را تيره كنند جادو و كهانت و عقيده بنجوم و دروغ شمردن تقدير است (الخبر).پ بيان: تيره‏گى هوا كنايه است از سرگردانى، يا سختى بلاء و ظهور آثار خشم خدا در فضا.پ 66- در النجوم در كتاب عرائس ثعلبى گويد: او را ادريس ناميدند، چون بسيار كتاب بررسى كرد و هم صحف آدم و شيث را و نخست كسى بود كه با قلم نگاشت و جامه دوخت، و دوخته پوشيد، و نخست كسى كه در نجوم و حساب نظر كرد.

سيد- ره- در نقلى از تورات آورده كه ادريس عليه السّلام نخست كس بود كه خط نوشت و حساب نجوم را رسيد، و از رساله أبى اسحاق طرسوسى نقل كرده: راستى خدا آدم را كه از بهشت بزمين فروآورد، هر دانشى باو داد و از آن جمله علم نجوم و طبّ بود، گويد: در كتاب منتخب از طريق علماء شيعه در دعاى روزى از رجب ديدم «و آموزنده ادريس شماره نجوم و حساب و سالها و ماهها و ازمنه را» و عبد اللَّه بن محمّد بن طاهر در كتاب «لطائف المعارف» گفته نخست كسى كه علم نجوم را پديد كرد، و رهنمائى كرد بر تركيب و اندازه سير كواكب و وجوه تأثير كواكب را روشن نمود هرمس بود.پ 67- در درّ منثور (ج 3 ص 34) از قتاده كه خدا ستاره‏ها را براى سه خصلت ساخته، زيور آسمانند، راهنما و راننده شياطين از آسمان هر كه جز اين گويد، در رأى و بهره و نصيبش خطا رفته، و ندانسته گفته و مردمى بنادانى در امر خدا بستاره‏ها پيشگوئى كنند كه هر كه بستاره چنانى زناشوئى كند چنين و چنان مى‏شود و هر كه بستاره چنانى سفر كند چنين مى‏شود، بخدا هيچ ستاره نيست كه بطالع آن سرخ و سياه و بلند و كوتاه و زيبا و زشت زاده شوند، و اگر كسى غيب ميدانست بايد آدم عليه السّلام بداند كه خدايش بدست خود آفريد، و فرشته‏ها را بسجده او واداشت و نام هر چيز را باو آموخت.

 

پ‏68- و از ابن عمر است كه رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله فرمود: از علم نجوم همان را بياموزيد كه رهنماى خشكى و دريا است در تاريكى و سپس باز ايستيد.پ 69- از مجاهد است كه باكى نيست كسى از نجوم بياموزد آنچه راهنماى در خشكى و دريا است، و منازل قمر را ياد بگيرد.پ 70- و از حميد شامى است كه: نجوم علم آدم عليه السّلام بوده.پ 71- از حسن بن صالح كه از ابن عباس شنيدم، علم نجوم را مردم گم كردند (ج 3 ص 34 درّ منثور).پ 72- و از عكرمه است كه از مردى حساب نجوم را پرسيد و او نگران بود كه بدو خبر دهد، عكرمه گفت: از ابن عباس شنيدم ميگفت: آن علمى است كه مردم در آن درماندند و من دوست داشتم آن را بدانم، خطيب گفته: مقصود او قسم مباح آنست كه عرب در آن متخصص بودند (.. ج 3 ص 35)پ 73- و از عبد اللَّه بن حفص كه عرب مخصوصند بچند خصلت: كهانت قيافه، عيافه، نجوم و حساب، اسلام كهانة را از ميان برد و باقى را بجا نهاد (....).پ 74- و از قرطبى است گفت: بخدا هيچ كس از زمين در آسمان ستاره ندارد ولى مردم از كاهنان پيروى كنند و ستاره‏ها را سبب شناسند (...)پ 75- و از سمرة بن جندب كه در سخنرانى خود از قول رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله گفت: مردمى پندارند گرفتن خورشيد و ماه و جابجا شدن ستاره‏ها از جاى خود براى مردن بزرگان زمين است، و البته دروغ گويند، ولى اينها آياتى است از خداوند تا بندگانش عبرت گيرند، و بيند كه چگونه توبه كنند (...)پ 76- و از على عليه السّلام فرمود: پيغمبر صلى اللَّه عليه و اله مرا بازداشت از نظر در نجوم و واداشت بكامل كردن آب وضوء (....)پ 77- از أبى هريره كه رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله باز داشت از نظر در نجوم.پ 78- از ابن مسعود كه رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله فرمود: چون نام اصحابم برده شود

 

خاموش باشيد، چون نام قدر برده شود، خاموش باشيد، و چون نجوم ياد شود خاموش باشيد (...)پ 79- از انس كه رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله فرمود: از دو چيز بر امّتم ميترسم، تكذيب بقدر و تصديق بنجوم، و در لفظ ديگر (استادى در نجوم)پ 80- از ابن عباس كه پيغمبر صلى اللَّه عليه و اله فرمود: هر كه از علم نجوم اقتباس كند از جادو اقتباس كرده، فزود آنچه فزود (...)پ 81- و از ابن عباس كه مردمى در نجوم بنگرند، و حساب ابجدى كنند، نبينم براى آنان كه چنين كنند بهره‏اى (...)پ 82- از ميمون بن مهران كه بابن عباس گفتم: بمن سفارش كن، گفت:

بتو سفارش كنم، ترس از خدا را، مبادا از علم نجوم يادگيرى كه بكهانت و پيشگوئى ميكشاند (...)پ 83- و از حسن بن على عليه السّلام كه چون خدا خيبر را بر پيغمبر گشود، كمان خود را خواست و بر دسته آن تكيه كرد و خدا را سپاس گفت و فتح و نصرت او را ياد نمود و از چند كار نهى كرد، از اجرت زناكار و از انگشتر طلا و از زمينهاى سرخ ابريشم و از جامه‏هاى ابريشم و از بهاى سگ و از خوردن گوشت خرهاى اهلى و از دادوستد طلا با طلا و نقره با نقره بكم و بيش و از نظر در نجوم (درّ منثور ج 3 ص 35 و 36)پ 84- و از ابن عباس، علم نجوم نياموز كه به پيشگوئى ميكشاند. (..)پ 85- از عباس بن عبد المطلب كه رسول خدا (ص) فرمود: خدا اين جزيره را از شر پاك كرد تا نجوم آنان را گمراه نسازد (...).پ 86- و از ابن عباس كه رسول خدا (ص) فرمود: هر كه حروف ابجد ياد گيرد تا ستاره‏شناسى كند روز قيامت نزد خدا بهره‏اى ندارد. (...)پ بيان: عيافت فال گرفتن به پرنده است بنام يا نشست آنها.

 

دنباله و تفصيل خوب [اقوال فقهاء شيعه در باره ستاره‏شناسى و پيشگوئى بدان‏]

پ‏در نقل اقوال بزرگان فقهاء شيعه در باره ستاره‏شناسى و پيشگوئى بدان، و رعايت ساعت خوب و بد منجمان و تأثير آن و سپس آنچه را از اخبار گذشته فهميديم بگوئيم.

شيخ مفيد- ره- در كتاب مقالاتش طبق نقل سيد بن طاوس در كتاب نجوم خود گرچه در نسخه ما نبود چنين گفته: خورشيد و ماه و اختران ديگر اجسامى ناريند، نه زندگى دارند نه مرگ و نه شعور، خدايشان آفريده تا بندگانش از آنها بهره برند، و آنها را زيور آسمانهايش ساخته و از نشانه‏هاى خود نموده چنانچه فرمود: «او است كه خورشيد را تابان ساخت و ماه را روشن و مقدرش كرد منزلهائى تا بدانيد شماره سالها و حساب را نيافريد خدا آن را جز درست، شرح دهد نشانه‏ها را براى مردمى كه ميدانند، 5- يونس» و هم فرمود «او است كه اختران را ساخت تا رهبرى شويد بدانها در تاريكى خشكى و دريا البته شرح داديم نشانه‏ها را براى مردمى كه ميدانند، 97- الانعام» و فرمود: «و نشانه‏ها است و آنان به ستاره رهبرى شوند، 16- النحل» و فرمود: «و زيور نموديم آسمان دنيا را به چراغها 12- فصلت».

و امّا استخراج احكامى از آنها به دليل حركاتشان مانع عقلى ندارد، منكر نيستيم كه خدا آن را به برخى پيغمبرانش اعلام كرده و دليل صدق او نموده جز اينكه قطع بدان نداريم و معتقد نيستيم كه تاكنون به دسترس مردم مانده باشد، و آنچه ستاره‏شناسان كنونى گويند و بعضى هم درست درآيد يا بواسطه تجربه و يا عادت مورد انكار نيست و بسا هم تخلف كند و اعتماد كن بر آن بسيار خطا كند و هرگز به واقع نرسد، زيرا دليل قطعى از عقل و قرآن و اخبار رسول (ص) ندارد اين مذهب جمهور متكلمين عدليه است، و بنى نوبخت از اماميه و أبو القاسم و ابو على‏

 

 

هم از معتزله بدان معتقدند (پايان) «1».پ و شيخ محمّد بن حسين كيدرى در شرح نهج البلاغه راجع به تشنيع بر احكام نجومى گفته: چگونه آدمى حوادث و اسباب آن را در حال ميداند تا برسد بآينده مانند همين جزر و مد دريا، هر كه مدعى است اسباب كائنات را ميداند مقدماتش برهانى نيست همانا تجربه‏اى ناقص يا خيال‏بافى يا خطابه‏ايست كه از شهرت و قبول مردم و يا از گمان سرچشمه گرفته، با اين همه همان بعضى اسباب آسمانى را در نظر دارند و همه اسباب آسمانى و زمينى را منظور نتوانند، و چون آمادگيهاى زمينى دگرگون شوند أثر فاعل در آنها دگرگون گردد چنانچه آتش در هيزم خشك اثرى دارد كه در خاكستر آن ندارد و شناخت بقاء آمادگى شرط تأثير است، و بسا آمادگيها بمانع برخورند، و اين اسباب و مسببات را جز خدا نداند.

بعلاوه منجم روى يك يك ستاره حكم ميكند و اثر مجموع مركب آنها را در نظر نگيرد، و چنانچه أثر هر يك از اجزاء يك معجون بتنهائى جز أثر مركب آنست، همچنين أثر مجموع اختران با هم جز أثر هر يك آنها است و حكم روى هر كدام ناقص است و اعتماد را نشايد، و بسا دو كودك دو قلو با هم زاده شوند و طبق حكم منجم بايد در همه چيز تا برسد بسخن گفتن و خموشى مانند هم باشند و با هم بخوابند و بيدار شوند و بمانند و بميرند، و ارتباطشان با خارج يكسان باشد

 

و يك زن بگيرند و يك جا باشند و فساد آن روشن است.پ و بعلاوه در نظر آنها حكم كلى بر حكم شخصى غالب است و اگر طالع يك بخشى زمين فاسد باشد، عطيه ستاره مخصوص يك شخصى باو سود ندهد، و چگونه بطالع و اختيارات شخصى با عدم توجه بطالع كلى منطقه ميتوان اعتماد كرد، و رسواتر گفته آنها اينست كه اگر فرزندى براى پادشاه همزمان با يك بازارى بزايد كواكب طالع در زندگى آنها باختلاف أثر كنند ولى عمرشان برابر باشد، زيرا دائره زايمان و كدخداشان يكى است، و اگر كواكب أثر مختلف در زندگى آنها دارند چرا در عمر آنها ندارند، با اينكه تقويم كواكب طبق اختلاف زيجها مختلف است، و دليلى نيست بر تعيين درست آنها، و بسا كه اختلاف در تقويم خورشيد به 5 درجه ميرسد و همه طالعها و بروج مورد اختلاف ميشوند و حكم درست در ميان نيست.

سپس باختلافات و تناقضات بسيارى بدانها اعتراض كرده كه ما سخن را با ذكر آنها دراز نسازيم و شيخ ابراهيم پسر نوبخت گفته قدم صانع مختار گفتار منجمان را و هم تأثير طبيعت را باطل ميسازد زيرا هر اثرى باختيار صانع است و استقرارى بطبع خود ندارد.

و علامه- ره- در شرحش گفته: منجمان دو قسمند، يكى معتقد است كه هفت سيّاره زنده‏اند و صاحب اختيار و دوّم گفته‏اند: در افعال خود مضطرند و بى‏اختيار و هر دو قول باطل است.

اما نخست براى آنكه آنان جسمهائى پديد شده‏اند و نتوانند خدا باشند و براى آنكه نياز بآفريننده‏اى دارند كه جسم نباشد و بايد معتقد بصانع شد.

و اما دومى، براى اينكه ستاره مخصوصى چون مريخ علّت جنگ است و بايد هميشه جنگ باشد و جهان در هرج و مرج و ستيزه بسر برد، و هيچ آرامشى نباشد و اين باطل است و گفته آنها هم باطل است، و امّا طبيعى كه هر كارى و پديده‏اى از طبيعت ميداند همين دليل قولش باطل است، زيرا طبيعت نيروى جسم است و هر

 

جسمى حادث است و وجود هر قوه‏اى در حادث نياز دارد بمحدث جز طبيعت، و گر نه لازم آيد تسلسل، و لازم شود عقيده بصانع سبحانه و تعالى.پ و سيّد شريف مرتضى در كتاب «غرر و درر» در پاسخ اين سؤال از مسائل سلاريه كه: چه ميفرمائيد در پيشگوئى منجم و تأثير نجوم، و چه مانع دارد كه كواكب اثر بخش باشند چنانچه خورشيد رنگ ما را گندمگون ميكند و اگر خود كواكب أثرى نشايند چه مانعى است كه خدا را عادت باشد كه با طلوع آنها أثر خاصى بيافريند يا در وضع ديگر آنها، ما شيفته جوابيم، و چطور ميفرمائيد حكم منجم روى حدس است با اينكه كمتر گفته آنها فاسد درآيد و بلكه در گزارش آفتاب گرفتن از نظر وقت و مقدار درست گزارش ميدهند و بى‏تخلّف، چه فرقى است ميان آن و احكام راجع بما؟

جواب گفته: منجمان كواكب را بطبع خود مؤثر دانند نه اينكه در قرآن و اتصال آنها اثرى آفريند كه از خود كواكب نباشد و اگر كسى چنين گويد ظاهر سازى كرده در برابر مسلمانان و خلاف گفته منجمان قديم است و اين هم گرچه ممكن است ولى دليل بر فساد آن موجود است، ولى عقيده منجمان همان محالى است كه امكان صحت ندارد، متكلمان اسلام سخنان را تمام كرده‏اند در اينكه نميشود اختران را در ما اثرى باشد، و ما هم در چند جا در اين باره سخن گفتيم، و بطلان طبيعت را كه بدان ياوه سرايند و افعال را بدان وابندند روشن كرديم و گفتيم فاعل بايد زنده و توانا باشد، و ما ميدانيم كواكب چنين نيستند، و شرط كار در آنها نايابست، و متكلمان دليل بسيار بر زنده نبودن كواكب آورده‏اند كه بيشترشان مورد اعتراض است.

و روشنتر همه اينست كه حرارت شديد (100 درجه) چون حرارت آتش منافى زندگى است، و حرارت خورشيد از آتش بيشتر است چون پرتو آنكه از مسافت دورى ميتابد سوزانتر است و محال است كه زنده باشد، و دليل اقوى شرع است و اجماع بر اينكه فلك و هر كوكبى در آنست زنده نيست و همه مسخر خدايند

 

و اين از دين رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله بطور ضرورت معلوم است،پ و چون ميدانيم كواكب نه زنده‏اند و نه توانا چگونه فاعل باشند؟ و گر بپذيريم توانايند ولى گوئيم تأثير توانا در ديگرى بزايش و امتزاج است و ميان ما و كواكب هيچ پيوندى نيست تا در ما اثر كنند.

و اگر گويند هوا پيوند است ميان ما و آنها گوئيم هوا ابزار حركت سخت و جر اثقال نشود، و اگر وسيله‏اى بود بايد ما درك عمل آن را بنمائيم و بفهميم كه هوا در ما اثر ميكند، چنانچه اگر بابزار ديگر ما را بجنبانند ميفهميم، بعلاوه برخى پديده‏هاى ما ابزار پذير نيستند، چون اراده و اعتماد، و بسيارى ديگر، و چگونه كواكب در آنها اثر كنند، و تأثير خورشيد در رنگ ما باينست كه خدا بوسيله آن اين اثر را ميكند مانند سوختن آتش و راه مفهومى دارد، ولى تأثير كواكب چنين نيست و راه مفهومى ندارد.

و دليل بطلان تأثير كواكب اينست كه مستلزم سقوط امر و نهى و مذمّت مى‏شود و جبر لازم مى‏آيد و دليل ابطال جبر بر بطلان آن دلالت دارد، و امّا اينكه گفته شود: در اوضاع كواكب خدا اثرى مينمايد گفتيم اين عقيده منجمان نبوده و امروزه با اظهار آن ظاهر سازى ميكنند، و اگر چه ممكن است ولى دليلى بر اثباتش نيست كه گفته شود طالع زحل و مريخ نحس است و طالع مشترى سعد است، نه دليل قطعى بدان آمده و نه گفته پيغمبريست.

و اگر گويند از تجربه معلوم شده كى ميپذيرد كه اين تجربه منظم و پياپى است، با اينكه ميبينيم دروغ شما بيشتر از راست شما است، و آنجا كه خبر شما راست شود مانند گفته ديده‏گر و گمان‏بر آنست، كه ديده‏ايم بيشتر پيشگوئيشان درست در مى‏آيد با اينكه بر پايه قاعده و دستور نجوم نيست، و اگر گوئى خطاء منجم ناشى از خطاء در بررسى است گوئيم چرا درست‏گوئيش ناشى از ديدگرى نباشد، زيرا دليل قطعى بر صحت تأثير نجوم نداريم تا خطاء را تأويل كنيم.پ و از آنچه مايه خموش كردن معتقدين بصحت احكام نجوم است و پاسخى‏

 

ندارند اينست كه طالع بگيريد و بگوئيد اين چيز را ميگيرند يا نميگيرند و سپس مخالف گفته آنها عمل مى‏شود، و اين مسأله بر آنها دشوار است و عذرهاى نادرستى ميتراشند و ميگويند بايد آن شخص خواست خود را بنويسد يا بكسى بگويد تا ما تصميم سپرده او را استخراج كنيم، و اين عذريست بيهوده زيرا اگر منجم همه كائنات را ميفهميد بايد اختيار ما را هم بفهمد، و چه فرقى دارد كه آن را قبلا بسپارد يا نه؟ و اگر آن را هم سپرده كنيم باز درست گفتن آنها كمتر از خطاء آنها است، و از همان تخمين و گمان‏پرانى بهتر نيست.

يك روز يك رئيس بلكه يك وزير كه اديب و نويسنده فاضلى بود و شيفته ستاره‏شناسى بود در ضمن اظهار تعجب من از كسى كه عمر در آن صرف كند گفت:

ميخواهم چيزى كه در دل دارم از شما بپرسم، گفتم: هر چه خواهى بپرس، گفت:

بگو بدانم در تكذيب احكام نجوم تا آنجا رسيدى كه براى سفر و نو پوشيدن و دنبال كارى رفتن هيچ ساعتى منظور ندارى؟ گفتم: من- بحمد اللَّه- باين مقام رسيدم و بيش از آن، و نه در خانه تقويم دارم و نه در آن نگاه كنم، و در هر اقدامى جز خوبى نديدم.

و باو گفتم دليل علمى بر بطلان نجوم بكنار يك دليل عمومى در اينجا هست و آن اينست كه در راه عمومى چاههاى نزديك هم باشد كه بايد با توجه از آنها بسلامت گذشت، آيا بينا و نابينا كه هميشه در آن راه رفت و آمد دارند در سلامت برابرند؟ گفت: البته بينايان سلامت بيشترى دارند از نابيناها گفتم: اگر محال است كه اين دو در راه پر از چاه در سلامت با هم برابر باشند فرض كن منجم بينا براه زندگى و چاههاى بلا و آفت است و ديگران نابينا و بايد منجم در زندگى خود سالمتر و موفقتر و از بلاها دورتر باشد از ديگران و حال اينكه چنين نيست بلكه برخى مردم بيابانى و چادرنشينى در زندگى از يك منجم خوش بخت‏تر و سالم‏تر و از بلا دورتر است گفت: اين اتفاقى است، گفتم پس بايد بر حسب اتفاق سلامت نابيناها در راه پر چاه برابر بيناها يا بيشتر از آنها باشد يا اينكه اين امر

 

اتفاقى نيست و هميشه است.پ و دليل ديگر بر فساد عقيده منجمان پيشگوئيهاى طرفه برخى غيبگوها است كه نه ستاره شناسند و نه هرگز در آن بررسى كرده‏اند، شخصى را معروف بشغرانى ما خود ديديم كه نميتوانست اسطرلاب طالع را بدست گيرد و هرگز در زيج و تقويم نگاه نكرده بود ولى باهوش و حاضر جواب و پيشگو و بسيار درست‏گو بود و نهايت در پرده بردارى از رازها استاد بود، يك روز جمعى نزد من بودند و ميخواستيم براى مقصدى بجائى برويم، يكى از جمع از او مقصد ما را پرسيد، و بى‏طالع گرفتن و تقويم ديدن از آن جهتى كه مقصد ما بود خبر داد.

آنگه رو بهر يك از آن جمع كرد و از بسيارى شرح حال و اغراض او خبر داد، و بيكى از آن ميانه گفت: كسى بتو وعده‏اى داده كه بتو ميرساند و دلخواه تو است، و در آستين تو دليل بر آن وجود دارد، و حاجتت برآورده است، و دست بآستينش برد و آنچه در آن بود درآورد، و آن مرد شرمگين شد و اخم كرد و تلاش كرد كه مردم بر آنچه در آستين دارد آگاه نشوند، ولى سودى نداشت و حاضران در كشف آن همدست شدند و آن برگهاى بسيارى بود كه يكى حواله سر ضرابخانه بود از طرف معاون وزير آن زمان، ما از درست گوئى او تعجب كرديم يكى از دوستان ميگفت پيشگوئيهاى درست شغرانى دليل بر بطلان احكام نجوم است.

و يك روز اين داستان را با منجمى در ميان نهاديم و او گفت: بعقيده منجمان سبب پيشگوئى غير منجم اينست كه بطالع ستاره پيشگوئى زاده، من گفتم شايد بطلميوس و هر منجم پيشگوى درست هم بطالع آن ستاره باشند، و اگر جاهلى پيشگو مى‏شود بواسطه طالع خود چه نيازيست بعلم نجوم، زيرا سببش همان طالع زايش است و بررسى علم نجوم بيهوده و بازيست و اگر طالع ولادت كسى را پيشگو كند بايد گفت شاعر شيوا، و صنعتگر ماهر و جز آنها هم از اثر طالع بمقام خود رسيدند نه از رنج در آموزش و اين سخن مايه بسى نادانيها است.

 

پ‏و بدان كه رنج بردن در فهم اوضاع كواكب و حركتشان سودى ندارد جز همان استخراج احكام و پيشگوئى، اگر ندانستن آنها مانند دانستن ريگهاى بيابان و پيمانه كردن هسته و اندازه گرفتن بلندى و وزن كوهها است، و چنانچه رنج كشيدن براى دانستن اين امور سفاهت و كار بيهوده است دانستن اوضاع فلكى و حركات آنها هم چنين است، و رنج و عمرگذرانى منجمان براى استخراج احكام است و نبايد فريفته شوى باينكه ميگويند منظور شرافت علم هيئت و لطافت و عجائب آن علم است زيرا اين ظاهرسازيست و براى سازش با مسلمانها است.

و دليل روشنتر بر بطلان احكام نجوم اينست كه پيشگوئى خود يكى از معجزات پيغمبران عليه السّلام بوده و مانند زنده كردن مرده و شفاى كور و پيس فوق طاقت بشر بوده و اگر علم نجوم وسيله پيشگوئى باشد اين معجزه و خرق عادت نميشود، و بر هيچ مسلمانى بطلان احكام نجومى نهان نيست زيرا مسلمانان از قديم و جديد اتفاق دارند بر تكذيب منجم و فساد عقيده او و بطلان احكام او و اين ضرورى دين رسول صلى اللَّه عليه و اله است، و روايت از پيغمبر صلى اللَّه عليه و اله در اين باره بيشمار است و هم از اهل بيت و علماى امّت او كه هميشه از عقائد منجمان بيزارى جستند و آنها را گمراهى و محال دانستند، و با اين شهرت چگونه مسلمانى بر خلاف آن گول ميخورد و حكم ميكند.

و اما اينكه در گزارش كسوف هميشه درست ميگويند براى اينست كه آن اثر اتصال و مقارنه كواكب است كه بر پايه حساب صحيح استوار است و مانند تأثير كواكب در خوبى و بدى حال ما نيست كه بيشتر خطا دارد و كمتر درست است مانند پيشگوئى از تخمين و گمان و نبايد آن دو را بهم سنجيد و اشتباه كرد (پايان)پ و سيد بن طاوس- ره- جواب سؤالى را از او چنين نقل كرده كه:

گوئيم آن پيغمبرى كه علم نجوم آورده ادريس عليه السّلام بوده، و اين خود معجزه‏

 

او بوده و مخصوص باو و گفتيم تأثير نجوم محال است، و وجه دلالت نجوم تاكنون برجا نمانده، چون كه شريعت ادريس و هر چه داشته از ميان رفته و حال آن بر ما معلوم نيست، و اگر از آن چيزى بدست مردمى بود بدنبال هم نقل ميكردند و دست بدست ميدادند و بتواتر معلوم ميشد، و اكنون هم ما از اين دريغ نداريم كه امارات گمان پردازى دست بعضى باشد كه منجمان بدان تمسّك كنند و خودشان هم يقين باحكام خود ندارند، و مانند يك طبيب اين علم را تحصيل ميكنند كه روى نشانى و تجربه و گمان كار ميكند نه روى علم و يقين (پايان).

علامه- ره- در كتاب المنتهى المطلب گفته: ستاره‏شناسى و آموختن آن با اعتقاد باثر بخشى آنها حرام است و يا اعتقاد باينكه دخالت در سود و زيان دارند، و خلاصه هر كه معتقد باشد كه حركات نفسانيه يا طبيعيه مربوط و معلول حركات و اتصال كواكب است كافر است، و مزد گرفتن بر آن همه حرام است، و امّا كسى كه از نجوم همان سير كواكب و بعد و احوال تربيع و كسوف و جز آنها را بياموزد عيب ندارد، و در تحرير و قواعد هم مانند آن را گفته.

و شيخ شهيد- ره- در قواعدش گفته: هر كه اختران را آفريننده اين جهان و آنچه در آنست بداند بى‏ترديد كافر است و اگر آنها را وسيله آفرينش خدا داند چنانچه عدليه گويند خطا گفته زيرا دليلى از عقل و نقل نيست كه آنها زنده باشند و كارگزار و برخى اشاعره اينها را هم كافر دانند، و بر خود اعتراض كردند چرا معتزله و ديگر از معتقدان باينكه بنده خود كار ميكند كافر نباشند و گفتند فرقش اينست كه بنده‏ها و حيوانهاى ديگر خود زبونند و مقام پروردگارى بخود نگيرند بخلاف كواكب كه ديدرس نيستند و بسا كه مردم آنها را مستقل گيرند در برابر خدا و بكفر گرايند.

و امّا آنچه گفته شده كه آنها در حوادث اثر ابزارى دارند مانند تأثير آتش در سوختن و تأثير دارو در درمان و خدا را شيوه چنانست كه با شكل مخصوص كواكب يا وضع مخصوص آنها كارى كه بدانها مربوط است انجام دهد و نسبت كار بدانها مجازى است نه حقيقى‏

 

و چون نسبت درمان بدارو است اين كفر نيست ولى خطاء است، زيرا حصول اين آثار از آنها نه هميشه است و نه در بيشتر اوقات.پ و در دروس- ره- گفته: اعتقاد اثر بخشى اختران مستقلا يا بشركت با خدا و گزارش از كائنات بدانها كفر است اما پيشگوئى بدانها با عقيده باينكه مؤثر حقيقى خدا است و آنها نشانه كار اويند حرام نيست گرچه بد است، با اينكه نشانه هميشگى هم نيستند و كمتر درست در مى‏آيد، و علم نجوم را برخى فقهاء ما حرام دانسته و شايد براى اينست كه خطر اعتقاد باثر بخشى آنها را دارد، يا اينكه احكام آن تخمينى است و ندانسته گوئى است، و اما علم هيئت افلاك حرام نيست و بسا كه مستحب است زيرا مايه آگاهى بر حكم خدا و عظمت قدرت او است.

و محقق شيخ على- اجزل اللَّه- تشريفه- گفته: تنجيم گزارش از احكام اخترانست نظر بحركات افلاك و اتصالات كواكب و بقياس و تخمين برگردد- تا گويد- از صاحب شرع بوجه هر چه رساتر نهى شده از آموختن علم نجوم، و بايد دانست كه ستاره‏شناسى با عقيده بتأثير اختران در موجودات زمين و گرچه به مدخليّت آنها باشد حرام است و ياد گرفتن آن هم بر اين پايه حرام است، بلكه اعتقاد كفر است- نعوذ باللَّه- و اگر چنين نباشد و دروغ نگويد جائز است، و البته ثابت شده كه تزويج و سفر حج در قمر در عقرب بد است، و اين هم از اين باب است، آرى اين هم مكروه است، و مايه عقيده فاسد نيست، و نهى از آن بطور مطلق براى ريشه‏كنى ماده فساد است.

شيخ بهائى- ره- گفته: وابستن حوادث زمين باجرام آسمانى با عقيده باينكه آنها آفريننده يا شريك در آفرينش‏اند بمسلمان روا نيست و علم نجوم بر اين پايه كفر است- العياذ باللَّه- و حديث نهى از علم نجوم بهمين معنا است، و اگر گويند اوضاع كواكب نشانه برخى حوادث اين جهانند كه خدا آفريند چنانچه حركات و اوضاع نبض نزد طبيب نشانه صحت و بيماريند، و چنانچه لرزيدن برخى اندام تن را نشانه احوال آينده گيرند، اين مانعى ندارد، و روايات صحت علم نجوم و جواز

 

نقل آن بر اين معنا است‏پ سپس گفته: پيشگوئى منجمان در امور آينده بر سه پايه است.

1- برخى مستند باصحاب وحى سلام اللَّه عليهم است.

2- بر قواعدى كه گويند بتجربه بدست آمده است، امور چندى كه نيروى بشرى غالباً بضبط و احاطه بر آنها عاجز است‏پ چنانچه امام صادق عليه السّلام فرمود:

بسيارش درك نشود و كمش بى‏نتيجه است از اين رو اختلاف كلمه دارند، و احكام آنها دچار خطاء است، و اگر كسى اصول درست آن را بدست آرد درست گويد چنانچه كلام امام صادق عليه السّلام پيش از اين فصل بر آن گويا است، يعنى در روايت ابن سيابه، ولى دسترسى بدان دشوار است و براى كمى ميسّر است و اللَّه الهادى الى سواء السبيل.

ابن سينا هم در فصل مبدء و معاد الهيات شفاء در اينجا سخنى دارد كه: اگر كسى بتواند همه حوادث زمين و آسمان و طبائع آنها را بداند ميتواند آينده را بفهمد ولى منجم پيشگو مقدمات برهانى ندارد، و بسا كه تجربه يا وحى را مدرك خود شمارد، و بسا كه بخيال‏بافى و خطا بچسبد و او تنها اسباب آسمانى را منظور ميدارد، با اينكه احاطه بهمه آنها ندارد، و وجود آنها را در همه وقت نميتواند تضمين كند گرچه اكنون همه را هم بداند، و در پايان سخنش گفته: بنا بر اين، اعتماد بگفته آنها نداريم و گرچه بى‏دليل همه مقدمات حكميه آنها را هم درست بدانيم (پايان).

و شيخ كراچكى- ره- در كنز الفوائد خود رد بر كسانى كه كواكب را علل حتمى حوادث دانند ضمن بيانى مفصل بطور خلاصه گفته: اگر اختران و اوضاعشان حوادث آفرينند نيازى به طالع‏گيرى و پيشگوئى از آنها نيست چون علاجى براى اثر آنها در ميان نيست و اين اطلاع پيش زيان دارد و سود ندارد و اگر خوشى و سعد باشد مايه پريشانى خاطر و دير شمارى وقت است و شعله‏ورى آتش اشتياق و دست كشيدن از كار و نشستن بانتظار و بسا دچار شدن بنوميدى زيرا پيشگوئيها هميشه‏

 

درست در نيايند و سود بدل بزيان شودپ و اگر بدى و نحوست باشد دانستن آن بلائيست سخت‏تر از خود آن، و اگر اين بدى را توان علاج كرد گفته شما كه اختران مدبّرند نقض و باطل است.

سپس گفته: من بطلان اقوال و فساد استدلال آنها را از چند راه ثابت كنم.

1- نام 12 برج بحمل و ثور تا آخر حقيقتى ندارد و تنها رصد بآنان آن را ساخته‏اند و ميان آنها معروف شده است.

2- و همه 48 صورت دو سوى منطقة البروج هم باعتراف دانشمندانشان ساختگى است و استادان رصدشناس آنها را ساخته‏اند و نامگذارى كرده‏اند، و ابو الحسين صوفى از ستاره‏شناسانى كه تاليفات بيمانندى در آن دارد در ج 1 كتاب صور كواكب خود گفته: ستاره‏شناسان نخست كواكب را در 6 درجه اندازه‏گيرى كردند و مرتب نمودند و 917 ستاره انتخاب كرده و 48 صورت از آنها تصور كردند كه هر صورتى داراى چند ستاره است و همانها است كه بطلميوس در مجسطى بيان كرده برخى در نيمه شمالى كره است و برخى بر خود منطقة البروج كه مسير خورشيد و ماه است و اختران تندرو و برخى در نيمه جنوبى و هر صورتى را بنام مانندى كه تصور كردند ناميدند موجودى را بصورت آدمى چون جوزاء و زانو بر زمين، و عوّاء و برخى بصورت جانوران خشكى يا دريا مانند حمل، ثور، سرطان، اسد، عقرب، حوت، دب اكبر، دب اصغر، برخى بصورت بيجان مانند، اكليل و ميزان، و اين براى شناسائى و شناخت ساعات شب و طالع و منافع مهم ديگر است (پايان).

سپس كراچكى گفته: اين دليل روشنى است كه اين صور و اشكال و القاب خيالى و ساختگى است و تغيير پذير است و آنگاه بسيارى از احكام خود را به پايه همين نامهاى ساختگى نهادند و آن را يك حقيقت جلوه دادند، و چنانچه ابن هنبثى از بطلميوس نقل كرده گفته‏اند: اگر گرفتن خورشيد در بروج پردار باشد مانند عذرا رامى، دجاجه، نسر و مانند آنها پيشامدى در پرنده‏هاى خوراك مردم رخ دهد و اگر در صورت حيوانات آبى مانند سرطان باشد يا دلفين (جانور فربه بزرگ دريائى)

 

پيشامدى در جانوران دريا يا نهر پديد شود،پ و اين خود رسوائى بزرگى دارد، آيا نميدانند اين جانوران بالدار آسمانى را خودشان ساختند و هيچ واقعى ندارند، و چگونه منشأ حكمى براى كسوف خواهند شد و اثرى خواهند آورد، و برگشتش باينست كه خود آنها كه سازنده اين صور خيالى هستند مدبر جهانند.

سپس اعتراضهاى بسيار و الزامهاى خفه‏كننده بر آنها آورده گفته: اين صورتهاى ساختگى آنها هم بر جاى خود نمانند و با حركت كند ثوابت جابجا شوند و حمل كه در برج يكم بوده ببرج دوم آمده و حوت جاى آن را گرفته، صوفى در كتاب صور گفته: صورتها كه در منطقة البروج بوده جا عوض كردند، و سه هزار سال پيش در قسمتهاى ديگر بودند و صورت حمل كه در قسم اول است آنجا نبوده و اول بروج ثور بوده و دوم جوزاء و سوم سرطان، و چون در روزگار «طيموخارس» رصدها را تازه كردند، ديدند صورت حمل بقسم اول آمده كه پس از نقطه اعتدال ربيعى است و نامها را تغيير دادند و نخست را حمل ناميدند و دومى را ثور و سومى را جوزاء كسى مخالفت ندارد كه اين صورتها جابجا ميشوند تا آنجا كه حمل ببرج ميزان كه قسم هفتم است ميرسد و صورت ميزان ببرج حمل مى‏آيد كه قسم يكم است، و برج يكم ميزان مى‏شود و دوم عقرب.

سپس توضيح داده كه انتقال آنها سبب تغيير نام برجها مى‏شود و آنها اتفاق دارند كه دو ستاره نزديك هم بنام «شرطين» كه اول منزل ماه است بر دو شاخ حمل بودند بايد اول 12 برج باشند، و كه هر آنها را در اين زمان 428 هجرى 1348 ذى القرنين بررسى كند ميداند كه يكى در درجه 20 حمل است و ديگرى در درجه 21 آن و كدام برج بصورت خود ميماند؟ و چگونه توان حكم كرد كه برج يكم از آن وحوش و جانوران سم‏دار است با آنكه بيشتر حوت بدان آمده و همچنين است حال بروج ديگر، و سپس بسيارى از اغلاط و اشتباهات آنها را ذكر كرده تا اينكه گفته:

و اكنون ما سخن خود را در باره ستاره‏ها و عقيده خود را در باره آنها ميگوئيم‏

 

پ‏بدان- ايدك اللَّه- كه خورشيد و ماه و اختران اجسامند از جنس اجسام زمين، و مركبند از اجزاء عرض بردار، و در حقيقت نه فاعلند و نه زنده و توانا و استاد ما شيخ مفيد گفته: همه اجسامى آتشينند، و حركتشان كار خدا است، همه آنها از آيات باهره آفرينشند و زيور آسمانند و براى مردم سودهاى بيشمار دارند، و راهنماى مسافران خشكى و دريايند و خدا تعالى فرموده: «و نشانه‏هايند و بستاره آنان رهنمائى شوند، 16- النحل» و براى خلق مصالحى دارند كه جز خدا نداند، و اثر بخشى آنها را هم مانند خورشيد و ماه منكر نيستيم.

و ميدانيم كه اثر كردن جسم در ديگرى نياز به تماس آنها دارد گرچه با يك واسطه‏اى باشد ولى پرتو ماه و خورشيد كه تا زمين ميرسد و بر آنچه در آنست ميتابند براى پيوست اثر بخشى آنها كافى است و كيست كه تأثير خورشيد و ماه را كه محسوس است منكر شود هم در وضع زمان و هم در وضع شهرها و هم در گياه و هم در جانوران.

البته ستاره‏هاى ديگر اثر محسوسى ندارند ولى نميتوان گفت بى‏اثرند زيرا پرتو آنها هم بزمين ميرسد و گرچه كمتر از پرتو خورشيد و ماه است و اگر هم تأثير دارند مانند تأثير خورشيد و ماه كار خدا است نه از خود آنها است و اينها ابزار فعل خدايند و نسبت اثر بآنها مجازى و ظاهريست چنانچه گويند آتش سوخت، و يخ سرد كرد، و شمشير بريد، و سنگ سر شكست و در حقيقت همه ابزار فعلند نه فاعل فعل.

و ما هم كه گوئيم خورشيد داغ كرد و بزراعت سود رساند يعنى ابزار اين كار خداست و دليل اينكه همه اينها ابزار كار خدايند اين آيه است «و او است كه فروآرد از آسمان آب را و بروش چشمه‏هايش سازد در زمين سپس از آن زراعت چند رنگ برآورد، سپس بهيجان آيد و بينى كه زرد شده، 21- الزمر».پ و قول خدا تعالى «او است كه فرستاده بادها را مژده‏اى پيش از رحمتش تا

 

چون برداشتند با خود ابرى سنگين رانديمش آن را بسرزمينى مرده و بى‏گياه و فرود آورديم از آن باران، و برآورديم بدان از هر ميوه همچنين برآورديم مرده‏ها را شايد شما ياد آور شويد، 56- الاعراف.» در اين گفته برگشت از سخن خود و اقرار بگفته منجمان نيست كه آن را در پيش منكر شديم، زيرا ما منكر آنيم كه خود خورشيد و ماه اثر بخش باشند در برابر خدا و اثر آنها بى‏دليل قطعى باشد و همه كارها را آنها بكنند و زنده و توانا باشند، ما منكريم كه خورشيد و ماه يا اختران ديگر كارها را انجام دهند يا ما را بكار وادارند.

زيرا عقل گواه است كه اگر كارهاى ما در ابتكار ديگرى بود و يا ما بر آنها وادار بوديم بقصد و اراده ما وابسته نبودند، و مانند تندرستى و بيمارى و پيكر بندى ما بى‏اراده ما انجام ميشدند، و فرق ميان آنها دليل است بر اينكه كار ما باختيار ما است نه بتأثير اختران، ما منكريم كه خدا در جهان كارى نكند جز آنچه اختران بر آن دلالت دارند، و هر چه را دليل آن باشند بايد بشود، زيرا اگر اثر و دلالتى هم بر حسب عادت دارند، روا است كه خدا بنا بمصلحت آن را تغيير دهد و بسا خدا بيك دعا يا صدقه بلاء را بگرداند و عمر را بيفزايد، اين بدليل براى ما ثابت شده و موافق شرع است ولى با دعوى منجمان سازگار نيست- و الحمد للَّه-.

ما بر آنها اعتراض داريم كه در احكام خود استناد باصولى متناقضه و مقدماتى ساختگى دارند و گمان پردازى ميكنند بى‏بيّنه، و اگر براى علم نجوم پايه‏اى درست و عقل پسند باشد نه در دست آنها است، نه دعوى آن را دارند، و استاد ما شيخ مفيد گفته است: استدلال بحركت اختران بر امور آينده مانع عقلى ندارد و بسا كه خدا ببرخى پيغمبرانش براى معجزه آن را اعلام كرده باشد (پايان سخن كراچكى).

و استاد متكلمين محمود بن على حمصى- ره- در اين باره گفته: ما حساب سير كواكب و اوضاع آنها را منكر نيستيم و مهم ندانيم، و منكريم كه آنها علت الزامى كار

 

بشر باشند زيرا جبر لازم آيد و دليل اختيار، آن را باطل ميسازد.پ سپس بخود اعتراض كرده كه اخبار منجمان بكسوف و ديدن ماه نو درست است و پيشگوئى آنها از آينده هم درست درمى‏آيد و چگونه مى‏شود منكر احكام آنها شد.

و جواب داده كه كسوف و ماه نو راجع بحساب حركات كواكب است نه حكم نجومى باشد حكم اينست كه گويند بر اثر كسوف چنين و چنان مى‏شود ولى پيشگوئى آنها از حوادث بيشتر خطا ميكند و صحتش اتفاقى است چنانچه فال‏بينانى با سنگ و يا غشيها و ديوانه‏ها هم گاهى پيشگوئيهاى درستى دارند و سيد جليل على بن طاوس- ره- كه با علم نجوم مأنوس بوده و در آن رساله اى نوشته منكر است كه نجوم صاحب اراده يا فاعل و اثر بخش باشند و دليل بسيار بر آن آورده و آن را با كلام گروهى از افاضل تأييد كرده جز اينكه با سيد مرتضى- ره- در حرمت آن مخالف است و آن را مباح دانسته و گفته ستاره‏ها نشانه حوادثند ولى روا است كه قادر حكيم حوادث را بوسيله برّ و صدقه و دعاء و جز آنها از مصالح تغيير دهد، و آموختن و ياد گرفتن و نظر در علم نجوم و عمل بآن را بى‏اعتقاد تأثير كواكب جائز دانسته و اخبار ذم را حمل كرده بعقيده مؤثر دانستن كواكب، سپس براى تأييد گفته خود جمعى از شيعه را نام برده كه ستاره‏شناس بودند.

1- گروهى از خاندان نوبخت دانشمند و پيشواى علم نجوم بودند، و چند كتاب از آنها در اين علم ديدم كه اختران را دليل بر حوادث دانسته‏اند و يكى از آنها حسن ابن موسى نوبختى است.

2- احمد بن محمّد خالد برقى كه نجاشى در كتب او كتابى در نجوم نام برده است.

3- احمد بن محمّد بن طلحه كه شيخ و نجاشى در فهرست كتب او كتاب نجوم را نام برده‏اند.

4- شيخ نجاشى كه تأليفى در علم نجوم داشته.

 

پ‏5- جلودى بصرى.

6- على بن محمّد بن عدوى شمشاطى كه نجاشى رساله‏اى در ابطال احكام نجوم از او نام برده.

7- على بن محمّد بن عباس كه نجاشى كتاب رد بر منجمين و رد بر فلاسفه را در كتب او نامبرده.

8- محمّد بن أبى عمير كه براى او بروايت گذشته دليل آورده و اعتراض بر آن بيان شد 9- محمّد بن مسعود عياشى كه در تاليفاتش كتاب نجوم نامبرده شده.

10- موسى بن حسن از نواده‏هاى نوبخت كه نجاشى گفته علم نجوم را خوب ميدانسته و در عبادت و دين هم خوب بوده.

11- فضل پسر أبى سهل بن نوبخت كه از تاليفات او بدست ما رسيده و دليلند كه خوب علم نجوم را ميدانسته‏پ و از عيون نقل كرده آنچه را در ابواب تاريخ امام رضا عليه السّلام آوردم كه هم او بمأمون خبر داد بخطاى منجمان در باره ساعتى كه براى ولايت عهد آن حضرت تعيين كرده بودند، و مأمون باو تشر زد و غدقن كرد از اينكه بكسى بگويد و دانسته شد كه در آن تعمّد داشته.

12- ابن اعلم، صاحب الزنج.

13- ابو قيراط نقيب.

14- شيعه فاضل مسعودى مؤلف «مروج الذهب».

15- ابو القاسم بن نافع از علماى شيعه.

16- ابراهيم فزارى كه قصيده در نجوم دارد و منجم منصور بوده است.

17- احمد بن يوسف نصرى كاتب آل طولون.

18- محمّد بن عبد اللَّه بازيار قمى شاگرد ابو معشر.

19- ابو الحسن بن ابو خضيب قمّى.

20- أبو جعفر سقّاء منجم كه شيخ در رجالش نامبرده.

21- محمّد بن أحمد جعفى مؤلّف كتاب الفاخر.

 

پ‏22- محمود نوه سندى بن شاهك معروف بكشاجمه كه ابن شهرآشوب گفته:

شاعر و منجم و متكلّم بوده. 23- عفيف بن قيس برادر اشعث كه مبرد نام او را برده، و گذشت كه گفته‏اند هم او بود كه اشاره بعلى عليه السّلام نمود تا در آن ساعت كه معين كرده بود بجنگ خوارج نرود.

سپس نام جمعى ديگر را در شمار منجمين آورده تا رسيده باسحاق بن يعقوب كندى و برخى از بنى عباس، و گفته از توفيق من اين بود كه دانستم طالع علىّ بن بابويه را گرفته‏اند و تولّدش بطالع سنبله بوده و باز تأييد آورده كه چون امام كاظم وفات كرد أبو خالد سيستانى از واقفه بود و مرگ او را باور نداشت ولى از ستاره‏شناسى مرگ او را فهميد و از عقيده خود برگرديد، و اين علم سبب هدايت او شد و خودش از أصحاب امام كاظم عليه السّلام بوده، و بما نرسيده كه از آن علمش نهى كرده باشد و اگر اين علم بد بود بعقيده خود بر آن تكيه نميكرد، و بعلاوه جد من شيخ طوسى اين حديث را برگزيده و صحيح دانسته، و جمعى را بداشتن علم نجوم ستوده.

سپس گفته: عبد اللّه بن أبى سهل نوبختى بعلم نجوم معروف بوده، و محمّد بن اسحاق نديم منجم علوى مصرى است و حسن بن أحمد معروف بعاصمى محدث كوفى ثقه در علم نجوم كتبى تأليف كرده است.

و فضل بن سهل وزير مأمون شيعه مآب و منجمى است معروف، و در روايت محمّد بن عبدوس و ديگرانست كه: چون جنگ مأمون با امين در گرفت خراسان پريشان شد و قشون از مأمون حقوق خواستند و علىّ بن عيسى از عراق بسوى خراسان مى‏آمد و مأمون از ترس لشكر خود بهمراه فضل به منظره بالا رفته بود و چنان كار بر مأمون تنگ شده بود كه ميخواست تسليم شود ولى فضل طالعش را ديد و اسطرلاب كشيد و گفت: از اين مقام تنزل نكند جز خليفه‏اى كه بر برادرش امين غالب است، شتاب مكن و پيوسته او را دلدارى داد تا در همان ساعت سر على بن عيسى كه طاهرش كشته بود بدانها رسيد و ملك او پايدار شد و هراسش رفت و

 

آسوده شد.پ سپس گفته: از علماى نجوم شيعه مآب حسن بن سهل است، و حديث حمام و كشته شدن فضل را كه از عيون در احوال امام رضا عليه السّلام آورديم ذكر كرده، و گفته در يكى از كتب حسن بن سهل يافت شده كه بخط خود نوشته بوده: اين سال فلانى بلاآور است و از خدا دفع آن را خواهانم، و اگر حساب فلك درست درآيد، كار شدنى است، و از خدا سرانجام خير خواهانم، و براى او هر سال تقويمى درست ميشد و خودش بر آن مينگاشت، اين روز براى چه شايد، و اين روز چه كارى نبايد، و سالى كه در آن كشته شد تقويم را بدو عرضه كردند و او روز بروز نگارش كرد آنچه را شايد تا بروز قتل خود رسيد و گفت: اف بر اين روز كه چه بد است براى من، و تقويم را بدور انداخت.

و از خواهر فضل روايت شده، شبى كه بامدادش كشته شد، نزد مادرش آمد و در كنارش نشست و او را پند داد و در باره خود تسليت گفت، و به پيشامدهاى روزگار و گذشت امور بندگان يادآورى كرد، و سينه و پستانش را بوسيد و با او براى آخرين ديدار وداع كرد، و برخاست با آشفتگى و نگرانى از حسابى كه كرده بيرون رفت، و از اينجا بآنجا و از اين مجلس بآن مجلس جابجا شد و تا سحر خوابش نبرد، و قصد حمام كرد تا بار اندوه خود را در آن فرو نهد و حمام در آخر باغ بود و استرش را سوار شد و بسوى آن رفت و استر بسر درآمد و خرسند گرديد: و خيال كرد بلا همان بوده، و بحمام رفت و غسل كرد و كشته شد.

گفته: از ناموران علم نجوم پوران دختر حسن بن سهل است، و من در جنگ كهنه‏اى ديدم كه در همه علوم بويژه نجوم پايه بلندى داشته، و در آن بنهايت استاد بوده، و هميشه اسطرلاب را بلند ميكرد و طالع معتصم را واميرسيد و روزى مرگ او را بر اثر چوبى دريافت، و بپدرش حسن گفت برو نزد امير المؤمنين و بگو فلان كنيزك در اسطرلاب ديده در فلان ساعت مرگى در كمين او است، حسن گفت:

نور چشم نظر او از ما برگشته و بسا بد بين گردد و از پدرت اندرز نگيرد، گفت:

 

پ‏چرا از خير خواهى امامت دريغ دارى او عوضى ندارد، اگر پذيرفت بسيار خوب و اگر نه تو وظيفه خود را انجام دادى.

حسن نزد معتصم رفت و سخن پوران را باو رسانيد، معتصم باو دعا كرد و گفت سلام مخصوص مرا باو برسان و روزى را كه معين كرده نزد من باش و بمان تا بگذرد و من اين راز را با ديگرى در ميان نگذارم.

بامداد آن روز حسن نزد وى آمد، و معتصم همه اطرافيان را بيرون كرد، و با او تنها شد، از او خواست از اتاق مسقف چوبى به مجلس سربازى جابجا شود كه هموزن درهمى چوب نداشته باشد، و حسن پيوسته با او حديث ميگفت و معتصم با او شوخى ميكرد و خرم بود، تا روز برآمد و بانگ نماز شد.

معتصم برخاست وضوء سازد، و حسن گفت از اين مجلس بيرون مرو، وضوء و نماز و هر چه خواهى در آن باشد تا روز بگذرد، خادم آمد و شانه و مسواك آورد، حسن باو گفت خودت شانه بزن و مسواك كن و خادم نپذيرفت و گفت اين مخصوص امير المؤمنين است.

معتصم گفت بايد فرمان حسن را اجراء كنى، و اجرا كرد و فوراً دندانهايش فرو رفت و مغزش ورم كرد، و بيهوش افتاد و مرده بلندش كردند، و حسن برخاست برود، معتصم او را نزد خود خواست و در آغوش كشيد و ميان دو چشمش را بوسيد و املاك و مزارع پوران را كه ابن زيّات از او گرفته بود باو برگردانيد.

و از كتاب وزراء ابن عبدوس آورده كه اسماعيل بن صبيح گويد: روزى برابر يحيى بن خالد برمكى مينوشتم كه پسرش جعفر بر او وارد شد، و تا او را ديد فرياد زد و رو از او برگرداند و چهره در هم كشيد و بدش آمد، چون جعفر رفت گفتم:

خدا عمرت را دراز كند با پسرت چنين ميكنى با اينكه نزد خليفه از هر فرزندى و دوستى عزيزتر است؟ گفت: اى مرد دست از من بدار بخدا هلاك اين خاندان بسبب او است، و پس از مدتى اين واقعه تكرار شد، و من باو اعتراض كردم، گفت دواتت را نزد من آر، و چند كلمه در ورقه‏اى نوشت و مهر كرد و بمن داد

 

پ‏و گفت نگهدار تا سال 187 بيايد و برود آنگاه آن را بخوان و در ماه صفر بود كه رشيد ببرمكيان يورش برد، و من آن ورقه را خواندم و بهمان تاريخ بود، اسماعيل گفت: يحيى اعلم مردم بود بعلم نجوم.

و در همان كتاب از نصر خادم روايت شده كه در آخر روزگارشان بود و بامدادى بعيادت يحيى رفتم كه بيمار شده بود ديدم در آستان خانه استرى زين است او را با من انسى بود و رازش را بمن ميگفت: ديدم بسيار افسرده و اندوهناك و در بررسى حساب نجوم است، باو گفتم: از ديدن استر زين شده شاد شدم بنظرم آمد بيمارى رفته و قصد سوارى داريد، ولى از چهره اندوهگين شما دلم گرفت، بمن گفت اين استر داستانى دارد، من ديشب در خواب ديدم سوار آن شدم و سمت چپ جسر رسيدم، و ايستادم و از جانب ديگر فرياد بلند شد كه:

         تو گفتى نبد در حجون تا صفا             انيسى و در مكّه همدم نبود

 من هم دست روى زين زدم و گفتم:

         چرا ما همه اهل آنجا ولى             گذشت زمان، بخت بدمان ربود

 و از خواب بيدار شدم و طالع ديدم و زير و روى كار را وارسيدم و دانستم دوره ماه تمام شده و كار ما گذشته گويد: هنوز سخنش را تمام نكرده بود كه مسرور خادم آمد با خوانى سرپوشيده كه سر جعفر در آن بود، و بيحيى گفت: امير المؤمنين بتو ميگويد: چگونه ديدى انتقام خدا را در فاجر و بدكار، يحيى گفت: باو بگو بينم كه تو دنياى او را تباه كردى و او آخرت تو را تباه كرد.

سپس گفته: و از علماء نجوم كه مذهبش را نميدانم ابراهيم بن سندى شاهك است كه منجم و طبيب و متكلّم بوده، و ديگر عضد الدوله ابن بويه است كه شيعه مآبست و بسا كه زيدى بوده، و ديگر محمود بن على حمصى است چنانچه گفتيم و ديگر جابر بن حيّان از اصحاب امام صادق عليه السّلام است كه ابن نديم او را شيعه دانسته، و از وزراء أبو أيوب موريانيست، و برامكه بنجوم عمل ميكردند و اين مبارك گفته: چون جعفر خواست بكاخى كه ساخته بود نقل مكان كند منجمان را براى‏

 

ساعت نقل مكان گرد آورد و ساعتى از شب را معين كردند،پ و در آن ساعت بر خرى سوار شد تا بكاخش برود، كسى در راه نبود و مردم همه در خانه‏ها بودند، و چون بسوق يجبى رسيد مردى اين شعر را خواند.

         تدبير كند با نجوم و نميداند             پروردگار منجم بكند هر چه خواهد

 و در هراس افتاد و آن مرد را خواست و گفت دوباره بخوان باز خواند، گفت مقصودت چيست؟ گفت قصدى نداشتم ولى بزبانم آمد، و فرمود: چند اشرفى باو دادند.

سپس پيشگوئى بسيارى از منجمان را نقل كرده، و از ربيع الابرار آورده كه مردى دو انگشت خود را ميان دو حلقه قيچى درآورد و بمنجم گفت: در دست من چيست؟ جواب داد دو انگشتر نقره، و در خانه رئيسى آبخورى نقره‏اى گم شد و از ابن ماهان پرسيدند گفت: خودش را دزديده و خنديدند گفت در خانه كنيزى بنام فضه نيست كه آن را برده باشد و چنان بود كه گفته بود، گفت: از منجمى سعايت شد و حكم كردند بدار رود باو گفتند در طالع خود اين را ديده بودى، گفت:

بلندى ديده بودم ولى نميدانستم چوبه دار است.

و از پادشاهان ستاره‏شناس و منجم دوست، مأمونست كه محمّد بن اسحاق گفته:

بفرمان او كتب نجوم و فلسفه از روم آمد و ميان مسلمانان نشر شد، و مسعودى در حديث مرگ مأمون گفته: جمعى از أهل محل را احضار كرد و پرسيد (نديون) يعنى چه؟ گفتند: پاها دراز كن، و چون آن را شنيد پريشان شد و بفال بد گرفت گفت: بپرسيد بزبان عرب اينجا را چه گويند؟ گفتند «رقه» و در زايچه مأمون ديده بودند كه در رقه خواهد مرد، و چون نام آن را شنيد بيادش افتاد كه جز در آنجا نميرد، و در آنجا طبق حكم نجوم مرد.

محمّد بن بابويه در «دلائل النبوة» گفته: چون «بخت نّصر» خواب ديد در جمع دانشمندان منجمان را هم احضار كرد و تنوخى در كتابش از قول صوفى منجم گفته: أبو الحسن حاضر بود كه عضد الدوله برايم باز ميگفت: كه بيمار سختى شدم‏

 

پ‏و طبيب از من نوميد شد، و خودم هم نوميد شدم و تحويل سالم در نجوم بد و نحس و هراسناك بود، و بيماريم فزود، و غدقن كردم هيچ كس نزد من نيايد مگر دربان بويه، تا آنجا كه آمدن طبيب را هم از تنگدلى و نوميدى غدقن كردم سه چهار روز تنها ماندم و بحال خود گريستم كه دربان بويه آمد و گفت:

أبو الحسين صوفى از بامداد بدربار آمده و اذن دخول ميخواهد، و با هر زبانى خواستيم او را رد كنيم نپذيرفته و گويد ناچار بايد شرفياب شوم، و نخواستم جز بدستور او را برگردانم، و گفتم او هيچ كس را نميپذيرد، گويد من مژده‏اى دارم كه نبايد دور از آن مطلع گردد، اين را باو بگو و برايم اجازه بگير.

من با آوازى ناتوان گفتم: ميخواهد بگويد فلان ستاره بفلان جا رسيده و از اين هديه‏ها برايم بياورد كه دلم را تنگ كند و اندوهم را فزون كند، بگو من تاب شنيدن سخن تو را ندارم، برگرد، دربان رفت و شتابانه برگشت و گفت:

يا أبو الحسين ديوانه شده يا خبر مهمّى دارد، من فرمايش شما را باو رساندم و گفت:

برگرد بگو: بخدا يا بايد گردنم را بزنى يا شرفياب شوم، بخدا من يك كلمه هم از نجوم با تو سخن نگويم.

من در شگفت شدم چون بعقل او اعتماد داشتم، خواستم بفهمم چه ميگويد گفتم او را بياور، چون وارد شد زمين را بوسيد و گريست و گفت: بخدا تو خوب هستى و باكى بر تو نيست، و امروز تو خوب ميشوى و من در اين باره معجزه‏اى دارم گفتم: آن چيست؟ گفت: ديشب امير المؤمنين على عليه السّلام را در خواب ديدم كه مردم گردش ميدويدند و از او حاجت ميخواستند.

من هم نزد آن حضرت رفتم و گفتم يا امير المؤمنين من در اين شهر غريبم، و سرمايه و كسم را در رى گذاشتم، و باين اميرى كه همراه اويم چسبيدم، و او از خود نوميد شده، و نگرانم كه بمردن او بميرم، از خدا عافيت او را بخواه، فرمود فنّاخسرو بن بويه را گويى؟ گفتم: آرى يا امير المؤمنين.

فرمود: فردا برو باو بگو مگر پيغام مرا كه وقتى مادرت بتو آبستن بود در

 

خواب باو گفتم فراموش كردى؟پ آيا من گزارش مدت عمرت را بتو ندادم و نگفتم در فلان سال سخت بيمار ميشوى كه طبيبان از تو نوميد ميشوند و هم خاندانت سپس خوب ميشوى، و تو فردا از اين بيمارى به خواهى شد، و صلاحت در اينست كه سوار شوى و دنبال همه كارهاى خود بروى در اين چند روز و پيش از موعدى كه مادرت بتو گفته مرگى ندارى.

عضد الدوله گفت فراموش كرده بودم كه مادرم گفته بود در اين سال بيمار ميشوم تا أبو الحسين صوفى آن را بيادم آورد و چون سخن او را شنيدم نيرو گرفتم، و گفتم مرا بنشانيد، و غلامها آمدند و مرا بلند كردند تا بر بستر تكيه كردم و بابى الحسين گفتم بنشين و بازگو كن تو مرا نيرو دادى و ميل بطعام كردم، و پزشكان را خواستم و طعامى را برايم معين كردند كه فوراً آماده شد و خوردم، و روز نگذشت تا بخوبى بهى حال خود را درك كردم و روزى كه أبو الحسين گفته بود سوار شدم و بكارهاى خود پرداختم و انجام كار عضد الدوله را تا آنجا نقل كرده كه سيف الدوله در حلب بنام او دعوت كرد و حلب در حكومت او قرار گرفت‏پ گفته: حاكم نيشابورى در تاريخش از پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم روايت كرده كه تبّع بمكّه فرستاد تا خانه كعبه را به يمن برد، و تنش بيمار شد و بمنجمانش گفت حساب برسيد و رسيدند و گفتند شايد قصد بدى براى خانه خدا كردى؟ گفت: آرى، ميخواستم آن را نزد خود بياورم، گفتند اين نشدنيست ولى پيراهنى باو بپوشان و مأموران را برگردان، آنها را برگردانيد و پيراهن بكعبه پوشانيد و خوب شد (پايان آنچه ميخواستم از كلام سيّد نقل كنم).

سيّد مهنان بن سنان از علامه- ره- پرسيده كه گرفتن خورشيد براى حايل شدن ماه است ميان آن و زمين و گرفتن ماه بر اثر حايل شدن زمين ميان آن و خورشيد، و دليلش همين است كه در تقويم پيشگوئى ميكنند و درست هم هست و اگر چنين است، چرا بترسيم و بدعاء و نماز در مساجد پناه بريم؟

جواب داده استناد كسوف و خسوف بدان چه آنها گويند از روى رصد است‏

 

پ‏و آن يقينى نيست و اگر هم آن را بپذيريم مانع از تكليف بدعا براى رد روشنى نيست و بسا اين پيشامد سبب پيشامدهاى بد ديگريست و جائز است عبادت آن را علاج كند.

و پرسيده از پيشگوئى منجمان و رمالان بامور نهانى، و جواب داده كه همه اينها تخمين است و حقيقت ندارد و درست در آمدن آنها اتفاقى است و علم رمل را بادريس عليه السّلام وابسته‏اند و محقق نيست، گرچه وقايع عجيب و آزمايشهاى درست از آن ديديم ولى علم قطعى نتيجه نميدهد (پايان) من گويم: پس از احاطه تو باين اخبار و اقوال، عقيده باينكه اختران علت تامه و فاعل مختار حوادثند گرچه اثر آنها شرائطى داشته باشد كفر است و مخالف ضرورى دين و تأثير ناقص آنها دو وجه دارد.

1- أثر آنها در چگونگى اوضاع زمين مانند گرمى از خورشيد و تابش از كواكب و سردى از ماه و اين قابل انكار نيست ولى آيا اينها مؤثرند يا مقدمه تأثير پروردگارند يا آنكه نشانه تأثير خدايند بيشتر همين را گويند.

2- حركات و اوضاع و اتصالات آنها مؤثر در حوادث باشند بيكى از اين سه وجه پيش و اين فسق است و ندانسته گوئى چون دليل عقلى و نقلى ندارد و ظاهر آيات و اخبار مخالف آنست و حكم بكفر بودن آن مشكل است گرچه بعيد نيست، و كراچكى در آنچه گذشت فرقى ميان اين وجه و وجه اول نگذاشته و اگر چه دومى را مورد نزاع دانسته و اما اينكه اوضاع كواكب نشانه‏اى باشند از طرف خدا بر حدوث حوادث دور از حقيقت نيست، و شناختى كه بيشتر اخبار بر آن دلالت دارند ولى حصول علم از آنها مخصوص پيغمبر يا امام است كه از وحى و الهام احاطه بهمه شرائط و موانع دارند، ولى ديگران را كه اين احاطه نيست جز گمانى بيش نيست و آنهم مورد ترديد است.

و اما تعليم و تعلم و عمل بنجوم چند قسم است.

1- پيشگوئى از امور نهانى و آينده و طالع‏گيرى و تشخيص عمر و حال‏

 

مردم و اين حرام است و مورد نهى اسلام‏پ و اخبارى كه گويند آنها نشانه حوادثند دليل تجويز براى كسى كه احاطه بجميع شرائط و موانع مانند معصومين عليه السّلام ندارد نميشوند، و اخبارى كه دلالت بر جواز دارند بيشترشان ضعيف است و بسا كه حمل بر تقيه شوند زيرا عمل بنجوم مطلوب خلفاء و سلاطين جور بوده در بيشتر اعصار و ممكن است حمل اخبار نهى بر كراهت شديد، و حمل اخبار جواز بر اباحه، يا حمل اخبار نهى بر صورت عقيده بتأثير و اخبار جواز بر عدم عقيده بتأثير چنانچه سيد بن طاوس و ديگران كرده‏اند ولى قول يكم اظهر و احوط است.

2- اعتبار ساعات نيك و بد تقويم براى كردن يا نكردن كارى و محتمل است مكروه باشد يا حرام، و آنچه در باره رعايت قمر در عقرب و محاق براى تزويج و سفر رسيده دلالت بر عموم ندارد و موافق تقويم هم نيست، زيرا زبان اخبار جز زبان تقويم است، و امّا آنچه در باره سعد و نحس كواكب و بروج وارد شده دو معنا را شايد.

1- سعد و نحس حقيقى باشند، ولى نحوست آنها بتوكل و دعاء و صدقه و توسل بخدا دفع مى‏شود، و ربطى بساعت نجومى ندارد.

2- اثر آنها از نظر بدبينى و زبانزد مردم است و بدى آنها براى بد بينها است كه توكل آنها ضعيف است و بددلند و بدان اشاره داردپ گفته امير المؤمنين عليه السّلام «بار خدايا فالى نيست جز فال تو» و بهر دو وجه مرد با ايمان و با توكل را نشايد بدان توجه نمايد و بلكه در هر كارى بخدا توسل جويد و خير از او خواهدپ و در روايتى است از امام صادق عليه السّلام كه بد فالى بدل تو است، اگر آسانش گيرى آسانست، و اگرش سخت گيرى سخت است و اگرش هيچ نشمارى چيزى نيست.پ و از آن حضرتست بواسطه پدرانش از پيغمبر صلى اللَّه عليه و اله كه فرمود: خدا عزّ و جلّ بداود عليه السّلام وحى كرد، چنانچه خورشيد تنگ نگردد از هر كه در پرتوش نشيند همچنان رحمان من تنگ نيايد از هر كه در آن درآيد، و چنانچه بدفالى زيان ندارد

 

بكسى كه بدش نشمارد، همچنان بدبينان از فتنه رها نباشندپ و سخن در آن در باب آينده بيايد.

3- آموختن اين علم بدو وجه پيش و ياد گرفتن آن و بررسى در آن مورد حرمت يا كراهت است و كراهت در اينجا اقوا است.

4- علم هيئت و بررسى هيئات افلاك و حركاتشان، و جواز آن دور از قوت نيست در صورتى كه معتقد بر خلاف آيات و اخبار نگردد مانند اينكه افلاك را بهم چسبيده داند، و معتقد بدان چه بى‏برهانست نشود و بر سبيل احتمال اظهار كند و امّا آنچه شهيد- ره- گفته كه مستحب است، اين در صورتى است كه قواعد آن مطابق واقع باشد و مشتمل بر مخالف ظاهر شرع نباشد، و گر نه در صورت عدم علم بواقعيت قول ندانسته است و دروغ و در صورت دوم مخالف شرع است، و آيات داله بر تفكّر در آفرينش آسمانها و زمين ظاهرش انديشه در دلالت آنها بر وجود صانع است و علم و قدرتش و حكمتش نه از جهت ترتيب و كيفيت و حركات آنها گرچه محتمل است نيز 5- حكم بگرفتن خورشيد و ماه و رؤيت ماه نو و محاق و امثال آنها از روى تقويم، و ظاهر جواز آنست و گرچه احوط اجتناب است نيز، زيرا احكام شرعيه متعلّق بآنها بر پايه رؤيت است نه بر گفته منجمان، و خلاصه اينكه براى كسى كه ديندار و پيرو خاندان عصمت است و خود را شيعه آنها داند شايد كه از آثار آنها پيروى كند، و بدين امور رو نياورد مگر اندكى كه راجع بشناخت اوقات نماز و عبادات و سمت قبله و مانند آنها است، و اگر در اين علوم و اعمال دخالتى در صلاح دين بود هر آينه ائمه عليه السّلام ما را بدان فرمان ميدادند و تشويق ميكردند، و قواعدشان را بما مى‏آموختند.

و شيوه اهل بيت عليه السّلام نبوده كه رجوع بساعات تقويم كنند يا آنها را براى شيعه بيان كنند و از ساعات بدنجومى بر كنار دارند، بلكه براى دفع بلا دستور صدقه و دعاء و زارى و توسل بخداى سبحان داده‏اند،پ و در اين زمانه همه آنها را

 

 

ترك كرده و بتقويم و منجمان پرداخته و بدان اعتماد دارند، و چون از گزارش منجمين گرفتن خورشيد و ماه را ميدانند از آن ترسى ندارند، و در رفع شرّش بخدا ننالند، با اينكه خودش در بيشتر مردم عقيده بتأثير نجوم و زندگى و جهان پرورى آنها را تقويت ميكند، خدا ما را و همه مؤمنان را از آن در پناه خود گيرد، و ما اندكى سخن را در اينجا بدرازا كشيديم براى اينكه مردم شيفته اين علم و عمل بدانند و بوسيله آن مقرب پادشاهان و بدين جهت مردم را در هلاكت اندازند، خدا نگهدار است از فتنه‏هاى بدعت‏گذاران، و رهنما است بحق و يقين.