آيات:
پ1- البقره: (192) تو را پرسند از ماههاى نو بگو وقت مردمند و وقت حجّ.پ 2- آل عمران (27) درآرى شب را در روز و درآرى روز را در شبپ 3- الانعام (96) شكافنده بامداد كه شب را آرامش ساخت و خورشيد و ماه را حسابگر، اينست تقدير عزيز حكيم.پ 4- الاعراف (54) فروگيرد شب روز را كه شتابان بدنبال او است، و خورشيد و ماه و اختران مسخرند بفرمانشپ 5- يونس: (5- 6) او است كه خورشيد را درخشان ساخته و ماه را روشن و مقدر نموده او را منازلى تا بدانيد شماره سالها و حساب را نيافريده خدا آنها را جز درست، شرح ميدهد آيات را براى مردمى كه ميدانند راستى در رفت و آمد شب و روز و آنچه خدا در آسمانها و زمين آفريده نشانهها است براى مردمى كه پرهيزكارند 67 او است كه شب را براى آرامش ساخت و روز را براى ديد شما
راستى در اين نشانهها است براى مردمى كه ميشنوند.پ 6- الرعد (2 و 3) و مسخر كرد خورشيد و ماه را هر كدام روانند تا سر رسيد نامبرده- تا فرمايد- فرو گيرد شب روز را.پ 7- ابراهيم (33) و مسخر كرد براى شما خورشيد و ماه را پيوسته و مسخر كرد برايتان شب و روز را.پ 8- النحل (12) و مسخر كرد برايتان شب و روز را و خورشيد و ماه را، و اختران بفرمانش مسخرند، راستى در آن نشانهها است براى مردمى كه بينديشند.پ 9- الاسراء (12) و ساختيم شب و روز را دو نشانه و محو كرديم نشانه شب را و نشانه روز را بيناكننده نموديم تا بجوئيد از فضل پروردگارتان و بدانيد شماره سالها را و حساب را و هر چيزى را بخوبى شرح داديم.پ 10- الكهف (86- 90) تا رسيد بفرودگاه خورشيد و يافت كه فرو مىشود در چشمهاى گل آلود و يافت نزد آن مردمى را- تا گويد- تا رسيد بجاى برآمدن خورشيد و يافت كه بر مردمى برآيد كه در برابرش بر ايشان پردهاى نساختيم.پ 11- الأنبياء (33) و او است كه آفريد شب و روز و خورشيد و ماه را همه در چرخى ميگردند.پ 12- الحج (61) آن بدانست كه خدا فرو برد شب را در روز و فرو برد روز را در شب، و راستى خدا شنوا و بينا است.پ 13- المؤمنون (80) و از او است رفت و آمد شب و روز آيا نينديشيد؟پ 14- النور (44) ميگرداند خدا شب و روز را راستى در آن عبرتيست براى ديدهوران.پ 15- الفرقان (45- 47) ننگرى كه پروردگارت چگونه سايه را بكشد
و اگر خواهد او را بر جاى دارد سپس خورشيد را دليل آن ساختيم سپس آن را بر گرفتيم اندكى و او است كه شب را جامه نموده و خواب را آسودگى و روز را انگيزش و فرموده است: مبارك باد آنكه در آسمان برجها ساخت و در آنها چراغ و ماه تابان نهاد- و او است كه شب و روز را دنبال هم آورد براى آن كس كه يادآورى خواهد يا شكرگزارى جويد.پ 16- النمل (63) آيا كيست كه رهبرى كند شما را در تاريكيهاى خشكى و دريا، و فرمود: آيا ننگرند كه ما شب را ساختيم تا در آن بيارامند و روز را تا بيناگر آنها باشد، راستى در اين نشانهها است براى مردمى كه باور دارند.پ 17- القصص (71- 73) بگو: ميدانيد كه اگر خدا شب را براى شما تا قيامت پايدار سازد كيست جز او كه براى شما روشنى آرد آيا نشنويد بگو: ميدانيد كه اگر خدا روز را تا قيامت برپا دارد كيست معبودى جز خدا كه براى شما شب آرد تا آسايش كنيد آيا ننگريد و از مهرش شب و روز را برايتان ساخت تا بياراميد در آن و بجوئيد از فضل او و شايد شكر كنيد.پ 18- العنكبوت (41) و اگر بپرسيشان كى آفريده آسمانها و زمين و مسخر كرده خورشيد و ماه را البته گويند خدا پس از كجا دروغ پردازند.پ 19- الروم (23) و از آيات او است خواب شما در شب و جويائى شما در روز از فضل او.پ 20- لقمان (29) نبينى خدا فرو برد شب را در روز و فرو برد روز را در شب و مسخر دارد خورشيد و ماه را هر كدام روانند تا مدّتى نامبرده و راستى خدا بدان چه كنيد آگاه است.پ 21- فاطر (13) فرو برد شب را در روز و فرو برد روز را در شب و مسخر دارد خورشيد و ماه را هر كدام روانند تا مدّتى نامبرده، آنست پروردگار شما كه پادشاهى دارد.پ 22- يس (37) و نشانهايست براى شما شب كه برآوريم از آن روز را و
ناگاه شما در تاريكى شويد و خورشيد روانست براى قرارگاه خود آنست تقدير عزيز دانا و براى ماه منزلها مقدر نموديم تا برگشت چون شاخه قديم نخل خرما نه خورشيد را رسد كه دريابد ماه را و نه شب پيش افتد از روز، و هر كدام در چرخى شنا كنند.پ 23- و الصافات (5) و پروردگار مشرقها.پ 24- الزمر (5) آفريد آسمانها را و زمين را براستى برآيد شب بر روز و برآيد روز بر شب و مسخر كرد خورشيد و ماه را هر كدام روانند تا مدتى نامبرده و او است عزيز و پر آمرزنده.پ 25- المؤمن (61) خدا است كه شب را براى شما ساخت تا در آن بياراميد و روز را بيناگر نمود راستى خدا فضيلت بخش است بر مردم ولى بيشتر مردم شكر نگزارند.پ 26- السجده (27) از آيات او است شب و روز و خورشيد و ماه سجده نكنيد براى خورشيد و ماه و سجده كنيد براى آنكه آنها را آفريد اگر شما تنها او را ميپرستيد.پ 27- الرحمن (5) خورشيد و ماه براى حسابند و فرمود: پروردگار دو مشرق و پروردگار دو مغرب، بكدام نعمت پروردگارتان دروغ شماريد.پ 28- الحديد (6) فرو برد شب را در روز و فرو برد روز را در شب.پ 29- المعارج (40) نه نه، سوگند بپروردگار مشرقها و مغربها.پ 30- نوح (16) و نهاد ماه را در آنها روشنى و نهاد خورشيد را چراغ فروزان.پ 31- المدثر (32- 35) نه هرگز، سوگند بماه و بشب كه برگردد و بامداد كه برآيد و راستى كه آن يكى از بزرگتر پديدهها است.پ 32- النبأ (9- 13) و نموديم خوابتان را آسايش و نموديم شب را جامه
و نموديم روز را معاش و ساختيم بر فراز شما هفت آسمان سخت و نهاديم چراغى فروزان.پ 33- التكوير (1- 18) چون كه خورشيد تيره گردد* و چون كه اختران تار شوند- تا فرموده- سوگند بشب چون تاريكيش شود برود* و به بامداد چون بدمد.پ 34- الفجر (1- 3) سوگند بسپيدهدم و شبان دهگانه* و بشفع و وتر و بشب چون در گذر است.پ 35- الشمس (1- 4) سوگند به خورشيد و تابشش* و بماه كه دنبالش باشد* و بروز چون جلوه كند* و بشب چون فرو گيرد.پ 36- الضحى (1) سوگند به نيم روز و شب كه چون پرده آويخت.پ 37- الفلق (بگو پناه برم به پروردگار سپيدهدم* از شر هر آنچه آفريده* و از شرّ تاريكرو چون فرو شود).
تفسير:
پ «و پرسندت از ماههاى نو» بيضاوى (در ج 1 ص 140) تفسيرش گفته: معاذ بن جبل و ثعلبة بن غنم از او پرسيدند، چرا ماه نو مانند رشتهاى باريك برآيد سپس بفزايد تا تمام گردد و باز پيوسته بكاهد تا چون آغاز باز آيد، و نازل شد «براى وقتشناسى مردم و براى حج» آنها از حكمت اختلاف حال ماه پرسيدند و خدا پاسخ داد حكمت روشن آن رعايت وقتشناسى مردم و رعايت وقت اداء و يا قضاء حج استپ و در (ج 1 ص 200) در تفسير (فرو برى شب را در روز) گفته فرو بردن شب و روز در يك ديگر باينست كه دنبال همند يا فزون و كم شوند.پ و در (ج 1 ص 392) گفته: در «فالِقُ الْإِصْباحِ» يعنى شكافنده عمود سپيده از تاريكى شب يا از روشنى روز شكافنده تاريكى بامداد ... «و شب را آرامش ساخت» كه از رنج روز در آن بآسايش شوند يا مردم بمسكن خود روند و اين كار پيوسته باشد در هر زمانى، و خورشيد و ماه را دوره دوره گردش داد تا وقت را شمار كنند و اندازه آنها را مضبوط نمودپ و در قول خدا يُغْشِي اللَّيْلَ النَّهارَ در (ج 1 ص 325)
گفته: يعنى بپوشاندش بدو و وارونهاش را نگفته چون معلوم است يا از خود لفظ برآيد باختلاف قرائت ... (پايان).
رازى در (ج 4 ص 338) تفسيرش گفته: در قول خدا «يَطْلُبُهُ حَثِيثاً او را دنبال كند شتابان» بدان كه خدا اين حركت را به سرعت وصف كرده و آن را سزد زيرا دنبال هم بودن شب و روز همانا بحركت فلك اعظم است و اين تندترين حركات و سختترين آنها است، و بررسيهاي موجودات گفتهاند: چون آدمى بتندي تمام بدود تا يك گام بردارد و بنهد فلك أعظم 3 هزار ميل راه رود و بنا بر اين حركت او در نهايت شتاب و شدّت است، و براى اين خدا فرمود «شتابانه بدنبال او است» «1» و در آن نكته سنجيها است.
1- خورشيد خودش يك حركتى دارد در يك سال تمام كه سال خورشيدي از آنست و حركتى ديگر دارد بوسيله فلك أعظم كه در يك شبانه روز بچرخد، چون اين را دانستى گوئيم شب و روز زائيده حركت خود خورشيد نيستند بلكه از حركت بلندترين آسمان هستند بنام عرش، و براى همين چون عرش را ذكر كرد كه «سپس استوار شد بر عرش» بدان وابست كه «بپوشاند شب روز را» تا آگهى دهد كه شب و روز از حركت عرشند نه حركت خورشيد و ماه.
2- چون خدا كيفيت آفرينش آسمانها را شرح داد فرمود «انجام دادشان هفت آسمان در دو روز و وحى كرد در هر آسمانى فرمانش را» و اين دليل است كه خدا هر كدام را مخصوص بيك لطيفه ربانيه از عالم امر مخصوص نمود و آن اشاره است باينكه هر چه جز خدا يا از عالم خلق است و يا از عالم امر، آنچه از عالم خلق است بمعنى تقدير جسم است و جسمانى و اندازه معين دارد، و هر چه بىحجم و اندازه است از عالم ارواح و عالم امر است و اين دليل است كه هر جرم فلكى و همه اختران عالم خلق مخصوص بفرشتهاى هستند از عالم امر، و اخبار صحيحه هم بر آن دلالت دارند چون
اخبارى كه گويندپ خدا فرشتهها دارد كه خورشيد و ماه را ميچرخاند نزد طلوع و غروب، و همچنان اختران ديگر را، و نيز قول خداى سبحان «و برميدارند عرش پروردگارت را آن روز بالاى خود هشتا» اشاره است كه فرشتههاى حافظ عرش هشتند و با دقت نظر گوئى عالم خلق مسخر خدايند، و عالم امر بتدبير خدايند، و روحانيات بتقدير او بر جسمانيات تسلّط دارند و از اين رو فرمود: «هلا از آن او است خلق و امر».
سپس مسخر بودن خورشيد و ماه و اختران بفرمان او چند وجه دارد:
يكم- دليل آورديم كه همه جسمها مانندند و چون چنين باشند اختصاص جسم خورشيد بدين روشنى خاص و تابندهگى خيرهآور و گرمى سخت و تدبير عجيب در عالم علوى و سفلى بايد بتدبير خداى حكيم توانا باشد كه اين اوصاف را خاص او ساخته و جسم هر كدام از كواكب و نور داران در پذيرش اين نيروها و خواص مسخّر آن مدبّر حكيم باشند.
2- هر كدام از اختران ثابت و سيّار حركت كندى دارند از مغرب بمشرق و حركت تندى بر عكس بدنبال حركت فلك أعظم و خدا بدان نيروئى بيش از ديگر افلاك داده و آن را مسلّط بر چرخاندن همه آنها كرده بزور از مشرق بمغرب و همه مسخر آنند. گويم: سپس وجوه بىفائده ديگر آورده و همين هم كه از او نقل شد مخالف اصول مسلمانانست و مورد اعتراضاتى روشن بر متدبّران «او است كه خورشيد را تابان ساخته» بيضاوى در (ج 1 ص 529) تفسيرش گفته: ضوء روشنى ذاتيست و نور كسبى و خدا آگهى نموده است كه خورشيد خودش درخشان آفريده شده و ماه از آن روشنى گيرد، و هر كدام را منازلى است يا خصوص قمر را منازلى است چون تند رو و چشمرس است، و موضوع احكام شرع است كه فرمود:
«تا بدانيد شماره سالها و حسابها را» يعنى حساب اوقات ماهها و معاملات خود را ...
پ «راستى كه در اختلاف شب و روز» يعنى بدنبال هم بودن آنها يا كم و فزونى آنها را در چهار فصل «و آنچه خدا در آسمانها و زمين آفريده» از اختران و فرشتگان و مواليد و انواع روزى و نعمت «البته نشانهها است» بر وجود صانع تعالى و علم و قدرتش و حكمتش و لطف و رحمتش ... «و مسخر كرد خورشيد و ماه را».
رازى در (ج 5 ص 261) تفسيرش گفته: در اين سخن دو نوع دليل است:
1- دليل بر وجود صانع قادر از حركات اين اجرام، زيرا جسمها يكسانند و اختصاص آنها بحركت پيوسته مؤثرى ميخواهد و بعلاوه هر كدام كيفيتى از تندى و كندى دارند و آن هم مؤثرى ميخواهد، و باز اندازه مخصوص اين حركات كه دورهها و بازگشت هر كدام برابر باشد شگفت آور است و مقدّرى لازم است، و حركاتى كه برخى بسوى مشرق و برخى بسوى مغرب و برخى بسوى شمال و يا جنوب توجه دارند جز بتدبير كامل و حكمت بالغه صورت پذير نيستند.
2- «جريان هر كدام تا مدتى نامبرده» و در آن قول است يكم، ابن عباس گفته: خورشيد 180 منزل دارد و در شش ماه هر روز در منزلى است و باز ميگردد در همان جا تا شش ماه ديگر، و ماه 28 منزل دارد و مقصود از مدت نامبرده اينست دوم اينكه تا روز رستاخيز- ميچرخند و آنگه ميمانند.
و در (ج 5 ص 355) گفته: در معنى «دائبين» پيوسته در گردش و نور بخشى و رفع تاريكى و اصلاح گياهان و جانورانند، خورشيد پادشاه روز است، و ماه پادشاه شب، و اگر خورشيد نبود چهار فصل نبودند و مصالح جهان بكلى نابود ميشدند،پ و در تفسير قول خدا «شب و روز را دو نشانه ساختيم» در (ج 5 ص 555) گفته: در آن دو قول است:
1- مقصود خود شب و روزند و هر دو دليلاند براى مصالح دين و دنياى مردم اما از نظر دينى چون ضد و معاند ضد و پيوسته در پى همند و اين خود دليل روشنى است كه بخود وجود ندارند و نياز بصانع مقدر دارند كه اندازه آنها را نگهدارد و اما در دنيا چون مصالح دنيا بىشب و روز انجام نگيرد اگر شب نباشد آسايش
نيست و اگر روز نباشد كسب و زندگى نيست و محو شب ظلمت آنست در برابر اينكه روز روشن است.پ 2- مقصود اينست كه دو تابنده شب و روز كه خورشيد و ماهند نشانهاند و نشانه شب كه ماه است محو شده، و در محو ماه دو قول است يكى اينكه در روشنى خود كم و بيش دارد و نخست بصورت تيغه ماه نو برآيد و بيفزايد تا بدر تمام شود سپس خرده خرده كم شود تا بمحاق رسد دوّم اينكه مقصود از محو ماه تيرگى چهره آنست، روايت است كه خورشيد و ماه در درخشانى برابر بودند و خدا جبرئيل را فرستاد تا پر بروى ماه كشيد و تا بشش رفت و معنى محو در لغت زدودن اثر است گويم: حمل محو بمعنى يكم بهتر است كه فرموده «تا از فضل پروردگار خود بجوئيد» چون محو بدين معنا در طلب فضل خدا اثر دارد چون فزونى و كمى نور ماه اثر بزرگى در مصالح جهان دارد چنانچه اهل تجربه گفتهاند، مانند مدّ و جزر دريا و پديد شدن بحران در بيماران طبق گفته پزشكان در كتبشان، و نيز كم و بيش نور ماه سبب پديد شدن ماهها است و از برگشت ماهها سالهاى عربى پديد شوند كه برؤيت ماه نو وابستهاند چنانچه فرمود: «تا بدانيد شماره سالها و حساب را».
و من گويم: اگر محو همان تيرگى در چهره قمر باشد باز هم برهانيست قاطع بر صحت گفته مسلمانان در مبدأ و معاد اما در مبدأ براى آنكه جرم ماه نزد فلاسفه بسيط است و بايد يك رنگ باشد و اختلاف او بسبب محو دليل است كه بطبع خود نيست و تأثير فاعل مختار نور چهره آن را كم و بيش ساخته، و آخر سخن فلاسفه در باره آن اينست كه بروى ماه اجسامى كم نور چسبيدهاند مانند اختران كه بر جرم آسمانند و براى آن اين تيرگى بر روى ماه پديد شده چون خال بروى آدمى ولى اين عذر سودى براى فلاسفه ندارد زيرا اين پرسش بميان آيد كه چون ماه جسمى است بسيط چرا اين اجرام تيره به برخى از آن چسبيده و بهمه نچسبيده، و همين دليل در جرم اختران هم آيد كه گوئيم چرا با اينكه فلك جسم يكطبع و بسيط است اختران
بيك جزء آن فرو شده نه در جزء ديگرپ و اين خود دليل است كه اختصاص اختر بجاى معينى بواسطه فاعل مختار است كه حكيم است و اما در فرموده او «نشانه روز را بينا كرديم» دو وجه است:
1- تابنده كرديم چون تابندگى وسيله بينائيست.
2- ابو عبيده گفته: معنايش اينست كه مردم در آن بينا شوند ... «تا بدانيد شماره سالها و حساب را» بدان كه حساب چهار درجه دارد، ساعات، روزها، ماهها و سالها، حساب در كمتر از سال است كه ماهها و روزها و ساعات است و پس از آن همه مكررات است چنانچه عدد را چهار مرتبه دانند، آحاد، عشرات، مئات الوف و پس از آن هر عدد ديگر تكرار آنها است، و در (ج 5 ص 745)پ گفته: در تفسير قول خدا «يافتش كه فرو ميرود در چشمه گل آلودى» (يا گرمى) بقرائت ديگر.
و از ابى ذر است كه پشت سر رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله و سلم بر شترى سوار بودم و ديد كه خورشيد فرو شد، و بمن فرمود: اى ابا ذر ميدانى اين كجا فرو مىشود؟ گفتم: خدا و رسولش داناترند، فرمود راستش در چشمهاى حاميه و داغ فرومىشود- و اين قرائت ابن مسعود است و طلحه و ابو عمرو و ابن عباس (حمئه) خوانده و اتفاقاً ابن عباس نزد معاويه بود و او خواند «حامية» ابن عباس گفت: «حمئه» معاويه به عبد اللَّه عمر گفت: تو چگونه ميخوانى؟ گفت: مانند امير المؤمنين، سپس رو بكعب الاحبار كرد و گفت: بنظر تو خورشيد چگونه فرو ميرود، گفت: در آب و گل در تورات چنين است، حمئه آنست كه در آن گل سياه است.
و بدان كه منافاتى ميان حمئه و حاميه نيست و بسا كه آب هر دو وصف را داشته باشد، سپس بدان كه بدليل ثابت شده زمين كره است و آسمان گرد آنست و شك ندارد كه خورشيد در آسمانست، و باز فرموده «نزد آن مردمى يافت» و معلوم است كه مردم نتوانند در شاخ خورشيد باشند، و بعلاوه خورشيد چند بار از زمين بزرگتر است و چگونه معقول است در يك چشمه زمين درآيد؟ و چون اين ثابت است گوئيم در تأويلش چند وجه است:
پ1- چون ذو القرنين در مغرب زمين بجائى رسيد كه پس از آن عمارت و آبادانى نبود بديدش آمد كه خورشيد در يك گودال تاريك فرو ميرود و گر چه در واقع چنين نبوده، چنانچه كسى كه بدريا نشسته بديدش آيد كه خورشيد در دريا فرو ميرود در صورتى كه كناره دريا را نبيند، جبائى چنين گفته.
2- غرب زمين مساكنى است كه گردشان دريا است و دورنمائى غروب خورشيد همانها است كه هم گرمند و هم گل آلود چون خره آنها بسيار است، و اين جمله اشاره بدانست.
3- اخباريها گفتهاند: خورشيد در چشمهاى پر گرم و پر گل فرو مىشود و اين بسيار دور است، چون اگر كسوفى را بررسى كنيم كه در ديد اهل مغرب اول شب باشد در ديد مردم مشرق اول روز باشد بلكه آغاز شب ما عصر بلديست و ظهر ديگرى چاشت ديگرى و هنگام آفتابزدن ديگرى و نصف شب ديگرى، و اين باستقراء و آزمايش معلوم است و ميدانيم خورشيد در همه اين اوقات تابانست و گفتار اينكه در گل و خره فرو شده سخن خلاف يقين است، و كلام خدا از چنين ابهامى (تهمتى خ ب) بركنار است، و نماند مگر همان تأويل كه گفتيم و مقصود بيان دورنماى خورشيد است و گفتهاند در قول خدا «يافتش كه برآيد بر مردمى» يعنى خورشيد بر آيد بر مردمى بىپرده و در آن دو قول است.
1- كناره دريا بوده و كوهى و چيزى مانع از پرتو خورشيد نبوده براى همين در بر آمدن خورشيد بزير زمين ميرفتند يا زير آب چون تاب گرمى خورشيد را نداشتند و پس از غروب بكسب معاش ميپرداختند برعكس مردم ديگر.
2- لخت بودند و بىجامه چون جانداران ديگر، و در كتب هيئت است كه بيشتر زنجيها و ساكنان بلاد نزديك خط استواء چنين هستند، و در كتب تفسير آمده كه برخى نزد آنها سفر كردند و چون از چين گذر كردند و از آنان پرسيدند جواب گرفتند كه تا مسكن آنها يك شبانه روز است، گويد و چون نزد آنها رسيدم ديدم هر كدام يك گوش خود را بستر كند و ديگرى را روى خود كشد، و چون نزديك طلوع
خورشيد شد آوازى چون آواز زنجير شنيدم و بيهوش شدمپ و چون بهوش آمدم و آفتاب برآمد گويا روى آب مانند روغن زيت پهن است، و در ميان جامه خود اندر شدند، و چون روز بر آمد ماهى شكار ميكردند، و در آفتاب مىانداختند تا پخته ميشد.پ «كُلٌّ فِي فَلَكٍ» يعنى هر دو، خورشيد و ماه يا هر دو با اختران ديگر رازى گفته در (ج 5 ص 555) تفسيرش: همه ميچرخند روا نيست مگر اختران هم با خورشيد و ماه منظور باشند تا جمع درست باشد، سپس گفته: فلك در زبان عرب هر چرخنده است «و جمعش افلاك» و عقلاء در معنيش اختلاف دارند، بعضى گفتهاند جسم نيست و همان گردشگاه اخترانست چون ضحاك، و بيشتر گفتهاند:
جسمند و اختران بر آن چرخند و اين بظاهر قرآن نزديكتر است، و در آن جسم هم اختلاف دارند، يكى گفته: موجى است واداشته كه خورشيد و ماه و اختران بر آن روانند، و كلبى گفته: آبيست واداشته كه كواكب در آن شناگرند و شنا جز در آب نيست و ما آن را نپذيريم چون باسب تندرو هم (سابح، شناگر) گويند و جمهور فلاسفه و هيئتدانان گويند، جرمهاى سختى باشند نه سبك و نه سنگين كه خرق و التيام و نمو و لاغرى نپذيرند و حق آنست كه حقيقت آسمانها را جز از خبر نتوان شناخت و در حركت اختران در آسمان اختلاف دارند و آنچه تصور شود سه است.
1- فلك ثابت باشد و اختران در آن بگردند چون گردش ماهى در آب ايستاده.
2- فلك و اختران هر دو بگردند موافق در جهت حركت و سرعت يا مخالف در هر دو يا در يكى از آنها.
3- فلك بچرخد و اختران در آن ثابت باشند، فلاسفه دو تاى اول را باطل دانستهاند چون سبب خرق و التيام در فلكند و آن را محال ميدانند و همان وجه سوم را جائز شمردهاند كه اختران بحركت افلاك ميگردند و خود ثابتند و كوبيدهاند در
جسم فلكپ ولى دليل آنها كه امتناع خرق التيام در فلك است باطل است، و حق اينست كه هر سه ممكن است و خدا بر همه ممكنات توانا است و لفظ قرآن گويا است كه افلاك واقفند و اختران در آن ميگردند بمانند ماهى در آب.
ابن سينا بر زنده بودن و خردمندى اختران دليل آورده بقول خدا «يسبحون» كه جمع مذكر عاقل است و بقول خدا «و خورشيد و ماه را ديدم كه ساجدين بودند برايم» و جوابش اينست كه كار آنها را تشبيه بكار عقلاء كرده نه خود آنها را، اگر گوئى خورشيد و ماه هر كدام در فلكى جدا گردش كنند و چگونه فرمود: «در يك فلك ميچرخند» جواب گويم اين تعبير هم همان معنا دارد چنانچه گويند امير جامه بر تن همه پوشيد و شمشير بكمر همه بست.پ «و از آن او است اختلاف شب و روز» بيضاوى در (ج 3 ص 126) تفسيرش گفته: يعنى اين دنبال آمدن آنها كار ويژه او است و ديگرى بر آن توانا نيست و وابسته بخورشيد نيست، و يا اينكه پياپى بودن شب و روز و كم و بيشى آنها بفرمان او است ...پ «آيا ننگرى بپروردگارت» چند توجيه شده است.
1- ننگرى بكار پروردگار كه چگونه كشش ميدهد آن را يا بخود سايه كه پروردگار آن را كشش ميدهد. و اين برهانيست روشن و ديدنى براى پى بردن بصانع. يا مقصود اينست كه:
آيا دانشت نرسد بدان سايه روشن سپيده دم تا برآمدن خورشيد كه بهترين حالاتست. نه تاريكى نفرت آور شب را دارد و نه هواى گرم و خيره كن روز را و از اين رو هواى بهشت را بدان وصف كرد و فرمود «و سايه كشيده، 30- الواقعه» «اگر خواست آن را بر جا نگه مىداشت» و خورشيد را از حركت باز ميداشت كه دليل سايه است و سبب نمود آن زيرا تا خورشيد بجرمى نتابد سايه ندارد، و چون آفتاب بالا رود سايه را خرده خرده برگيريم و مصالح مردم را بدان منظم سازيم.
2- كشش سايه اشاره بساختمان آسمان و كشش زمين است پيش از وجود
خورشيد،پ سپس خورشيد را آفريد و دليل آن ساخت و چرخيدنش را رهنمون آن نمود، سپس آن را خرده خرده برگيريم تا روز قيامت كه همه برچيده شوند و نه سايه ماند و نه سايه انداز، اين دو وجه را بيضاوى و ديگر مفسران ذكر كردهاند 3- مقصود از ظل روح است چون عالم ارواح را عالم ظلال خوانند، يا چون پيرو بدنست يا براى آنكه جسمى است لطيف يا بقول بعضى مجرد و «اگر خواست ساكنش كرد» و آن را مربوط بجسد نميساخت و خورشيد خدا است كه خورشيد جهان هستى است و دليل ممكنات است بوجود و هر كمال و قبضش گرفتن آن است خرده خرده تا آنكه صاحبش بميرد.
4- مقصود از ظل پيغمبران و اوصيائند كه ظل اللَّهاند و پيرو اراده او، و سايه رحمتش بر بندگانش «و اگر خواست آنها را ساكن كرد» و بمردم نفرستاد «و سپس خورشيد» يعنى خورشيد وجود را دليل و رهنماى آنان ساخت تا بكمال رسيدند و بعالم قدس گرائيدند.
5- مقصود از سايهها اعيان ثابته است و حقائق امكانيه بپندار صوفيان و مدّ آن عبارت از فيض اقدس است يعنى ماهيّات را ساخته و از فيض مقدس كه خورشيد هستى است بآنها افاضه وجود نموده، و هر آنى آن را برگرفته و نمونه تازهاى آورده چنانچه بَلْ هُمْ فِي لَبْسٍ مِنْ خَلْقٍ جَدِيدٍ را هم به همين معنا تأويل كردهاند، و بسا كه ظل را تأويل بعالم مثال كنند بر مذاق حكماء الهى، اينها احتمالات اين آيه متشابه است كه جز خدا و راسخون در علم آن را ندانند علىّ بن ابراهيم در (366) تفسير قمى آن را بسايه ميان سپيده دم تا آفتابزدن تفسير كرده.
«او است كه شب را جامه نموده» طبرسى- ره- (ج 7 ص 140) تفسير خود گفته: يعنى پرده نموده براى پوشاندن هر چيز مانند جامه كه پوشش تن است و اين براى آنست كه ما آسوده باشيم و از رنج كار برهيم «و خواب را سبات نموده» يعنى آسايش تن و دست برداشتن از كار كه تن بيكار شده و جان دارد «و روز نشور» است يعنى تن با بيدارى زنده مىشود و بدنبال كار ميرود.
پ (تبارك) بقول ابن عباس يعنى بركاتش بزرگ و بسيار است و گفتهاند يعنى مقدّس است و والا باوصاف كمال هميشهگى و منحصر بخود و پاينده است تا هميشه و گفتهاند: هر بركتى باو است و از او است «آنكه نهاد در آسمان برجها» مقصود منازل هفت ستاره سياره است كه حمل، ثور، جوزاء، سرطان، اسد، سنبله، ميزان عقرب، قوس، جدى، دلو و حوتند، و گفتهاند مقصود همه ستارههاى بزرگند كه روشنند ...
«و او است كه شب و روز را دنبال هم نهاده» يعنى هر كدام بجاى ديگرند در انجام كار و كسى كه كار شبش از دست رفت روز جبران كند و برعكس و قولش «براى كسى كه خواهد يادآور شود»پ از امام ششم روايت شده يعنى نماز شب را در روز قضا كند، و گفتهاند:
مقصود اينست كه هر كدام را مخالف ديگرى ساخته يكى سياه و يكى را سفيد تا هر كه خواهد بينديشد و بداند كه مدبّرى دارند نه مانند آنها و باو نمانند و او را بپرستد و شكر گزارد، و بنا بر قول اول مقصود اينست كه هر كه خواهد نافله خواند پس از اداء فريضه (ج 7 صفحه 178 مجمع البيان)پ «آيا كيست كه شما را در تاريكيهاى خشكى و دريا رهنمائى كند» بيضاوى در (ج 2 ص 303) تفسيرش گفته: رهنمائى باختران است و نشانههاى زمين در تاريكى شب.
«تا بياراميد در آن» بخواب و برقرارى (و روز را بينا ساخت) يعنى شماها را در آن بينا گردانيده است «سرمد» يعنى پيوسته شب كند و خورشيد را زير زمين نگهدارد يا گرد افق زير زمين بگرداند و نتابد «روز را پيوسته كند» و خورشيدى را ميان آسمان نگهدارد يا در مدارى بالاى زمين بچرخاند، براى روشنى وصفى نياورد چنانچه براى شب آورد زيرا روشنى خود مطلوبست و شب چنين نيست، و منافع روشنى بيش است از تاريكى از اين جهت آن را به «آيا نشنويد» دنبال كرد و شب را به «آيا ننگريد» زيرا عقل از گوش بيشتر بهره برد از چشم ...
پ «و اگر از آنها بپرسى» يعنى از أهل مكّه البته گويند خدا است چون در هر عقلى مقرّر است كه ممكن را بايد واجبى بيافريندپ «و از آياتش خواب شما است در شب و طلب روزى او» خواب در روز و شب هر دو براى آسايش و طلب روزى در هر دو يا خواب در شب و طلب روزى در روز و هر دو زمان را با هر دو كار بهم پيوست تا معلوم شود گرچه هر كدام مخصوص يكى است ولى صلاحيت ديگرى را هم دارد و اخبار ديگر هم مؤيد آنست (ج 2 ص 244) تفسير بيضاوى «و هر كدام تا مدّتى نامبرده روانند» يعنى خورشيد و ماه در فلك خود بگردند تا آخر سال يا آخر ماه و گفتهاند: تا قيامتپ «و بركنيم از آن روز را» يعنى روز را برداريم «و بناگاه در تاريكى شوند»پ من گويم: در كافي (38 روضه) از امام باقر عليه السّلام روايت است كه يعنى محمّد صلى اللَّه عليه و آله درگذشت و تاريكى آمد و فضل خاندانش را نديدند، اين از بطون آيه است «خورشيد تا قرارگاه خود روانست» يعنى تا آنجا كه دورانش بپايان رسد چون مسافرى كه راه خود را طى كرده يا تا ميانه آسمان كه حركتش كند بنظر آيد و در روايت است كه در آنجا توقفى دارد، يا مقصود قرارگاه خاصى است، يا نهايت گردش در هر روزى زيرا 360 مشرق و مغرب دارد كه در هر روز از يكى بتابد و در يكى فروشود و تا سال ديگر بدان باز نگردد، يا تا از حركت بماند در ويرانى جهان.پ طبرسى- ره- در (ج 8 ص 233) مجمع از امام سجاد و امام باقر و امام صادق عليه السّلام روايت كرده و هم از ابن عباس و ابن مسعود و عكرمه و عطاء «لا مستقرّ لها» يعنى قرارگاهى ندارد، و جريان آن از شمار بيرونست و وابسته «بتقدير خداى عزيز است و دانا» و محيط بهمه چيز «و براى ماه منازلى مقدّر نموديم» كه در آنها بگردد و آنها 28 باشند بدين نامها.
1- شرطين (دو شرط كه دو ستارهاند بر گوش حمل) 2- بطين (مصغر بطن 3- ستاره خرد بر شكم حمل) 3- ثريا (معروف است و نزد دنبه حمل و
گردن ثور است)پ 4- دبران (5 ستاره پهلوى ثريا) 5- هقعه (3 ستاره روشن بالاى دو شانه جوزاء) 6- هنعه (پنج ستاره در صف بر شانه چپ جوزاء) 7- ذراع (دو ستاره درخشان در شانه اسد) 8- نثره (2 ستاره در بينى اسد) 9- طرف (دو ستاره در چشم اسد) 10- جبهه (4 ستاره در پيشانى اسد) 11- زبره (2 ستاره درخشان در دو شانه اسد) 12- صرفه (دو ستاره درخشان برابر زبره) 13- عواء (5 ستاره در ران اسد) 14- سماك (يك ستاره درخشان در پاى اسد كه سماك اعزلش خوانند و در آنجا ستارهاى بنام سماك رامح است كه از منازل ماه نيست).
15- قفر (3 ستاره خرد ميزان) 16- زبانى (2 ستاره درخشان در دو شاخ عقرب) 17- اكليل (4 ستاره در صف) 18- قلب (سه ستاره در قلب عقرب) 19- شوله (2 ستاره درخشان نزديك هم) 20- نعائم (8 ستاره بشكل تختى كج 4 برون و چهار درون) 21- بلده (6 ستاره از قوس) 22- سعد ذابح (2 ستاره درخشان بفاصله يك ذراع نيم متر) 23- سعد بلع (2 ستاره نزديك هم كه پندارند چون خدا فرمود: (اى زمين آبت را نوش كن- طلوع كردند) 24- سعد السعود (يك ستاره درخشان تك) 25- سعد اخبيه (4 ستاره) 26- فرع دلو مقدم (2 ستاره) 27- فرع مؤخر (4 ستاره) 28- رشاء يعنى ريسمان دلو (ستارهاى تك بر شكم حوت).
ماه هر شب در يكى از منازل باشد، و در منزل آخر باريك و كمانى گردد «چون شاخه خرماى خشك برگردد»پ و از امام رضا عليه السّلام است كه شاخه خرما در شش ماه چنين شود، و تحقيق بيشى براى آن در باب سنين و شهور بيايد ان شاء اللَّه.
«خورشيد را نشايد كه بماه رسد» در سرعت سير زيرا به پرورش گياه و زندگى جانوران زيان دارد و يا اينكه منافع و آثارش بكاهد يا فرو گيرد و نورش
محو شود (و نه شب پيش افتد بر روز) تا روز نباشد، و گفتهاند مقصود نفى پيش افتادن ماه است بر خورشيد و عكس اولى است،پ و در روايت امام رضا بسند عياشى گذشت كه مقصود پيش بودن آفرينش روز است بر شب، و بيايد آنچه مشعر بدانست.پ «وَ رَبُّ الْمَشارِقِ» بيضاوى در (ج 2 ص 320) تفسيرش گفته: يعنى مشارق اختران يا مشارق ساليانه خورشيد كه 360 است و هر روز در يكى است و در برابر آنست مغارب و بهمين از آن اكتفاء كرد، يا براى اينكه طلوع بيشتر دلالت بر قدرت دارد از غروب و نعمت بخشتر است، و اينكه آنها را 180 شمردهاند بنا بر اينست كه يك طرفه حساب شده.پ «و ميچرخاند شب را بر روز» در (ج 2 ص 353) تفسير بيضاوى: يعنى هر يك ديگرى را ميپوشاند مانند جامه كه بر جامه دار پيچيده است يا آن را نهان سازد مانند لفافه، يا پى در پى بر او گذارد مانند پيچهاى عمّامه ... (ج 2 ص 379)پ در تفسير «لِتَسْكُنُوا فِيهِ» در آن آسايش كنيد چون سرد و تاريك است و سستى آرد و حواس را آرام كند ...پ «سجده نكنيد براى خورشيد و نه ماه» طبرسى- ره- در (ج 9 ص 14 مجمع) گفته: گرچه منافع بسيارى دارند ولى آفريننده نيستند «و سجده كنيد براى آنكه آنها را آفريده» ...پ «خورشيد و ماه بحسابند» يعنى باندازه در منازل خود روانند و از آن تجاوز نكنند تا دليل بر شمار سال و ماه و اوقات باشند از ابن عباس است و تحقيق معنايش اينست كه يك نواخت و روى حساب ميچرخند پيوسته و بىتفاوت، خورشيد بروج فلك را در 365 روز و كسرى دور ميزند و ماه در 28 روز و كسرى و پيوسته چنين باشند و آنها را بخصوص ذكر كرد براى منافع بسيارى كه دارند نسبت بمردم از روشنى و شناخت شب و روز و رسيدن ميوهها و جز آن، و يادآورى از نعمت بخشى بدانها است بر مردم (ج 9 ص 198 مجمع البيان)پ «پروردگار دو مشرق و پروردگار دو
مغرب» يعنى مشرق و مغرب زمستان و تابستان، و گفتهاند: مشرق و مغرب خورشيد و ماه (ج 9 ص 201 مجمع)پ «و نمود ماه را در آنها روشنى» در آن چند وجه است.
1- از ابن عباس: روشنى آسمانها و زمين پشتش آسمانهاى پهلويش را روشن كند و رويش أهل زمين را و خورشيد هم چنين است.
2- يعنى ماه را با خلق آسمانها روشنى زمين ساخته.
3- معنى «در آنها» يعنى در جمله آنها چنانچه گوئى در اين خانهها چاه است و اگر چه در يكى از آنها است ...
و در (ج 10 ص 363) در تفسير «جَعَلَ الشَّمْسَ سِراجاً» گفته: يعنى چراغ أهل زمين است و بدانها روشنى دهد مانند چراغ آدمىپ و در تفسير قول خدا «كلا» گفته: يعنى حقاً و گفته شده: يعنى نه چنانست كه شما پنداريد «و القمر» بدو سوگند ياد شده چون آيات عجيبه در طلوع و غروب و گردش و بيش و كمى او هستند «وَ اللَّيْلِ إِذْ أَدْبَرَ» يعنى شب كه بدنبال روز آيد يا برود و روز بدنبالش آيد، و جمعى گفتند: مقصود سوگند بپروردگار اين چيزها است چون سوگند جز بخدا روا نيست.پ «و نموديم خواب شما را سبات» يعنى آسايش تن شماها يا قطع كار و تدبير شما چون خواب مرگ نيست و بيرون زنده بودن نيست و بيرون ادراك ..پ «إِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَتْ» يعنى روشنى او برود و تار شود و نابود گردد، از ابن عباس و گفته شده بدور افكنده شود، و گفته شده نورش بهم پيچيده شود مانند عمامه وَ إِذَا النُّجُومُ انْكَدَرَتْ يعنى فرو افتند و پراكنده شوند وَ اللَّيْلِ إِذا عَسْعَسَ يعنى تاريكيش برود از على عليه السّلام و گفته شده تاريكيش رو آورد، و گفتهاند: تاريك شود ...پ «و الفجر» سپيده دم هر روزيست، و گفتهاند: سپيده ذى حجه و گفتهاند:
سپيده اول محرم و گفته شده، سپيده دوم روز عيد قربان «وَ لَيالٍ عَشْرٍ» يعنى ده
روز اول ذيحجه و گفتهاند: ده روز آخر از ماه رمضان، و گفتهاند ده روز متمم 30 روز وعده موسى ...پ وَ الشَّمْسِ وَ ضُحاها سوگند بخورشيد و پرتوش در همه روز و گرمى آن و «بماه كه دنبال او است» و در نيمه يكم ماه جايگير او است در پرتو افكنى «و بروز چون جلوه كند» و خورشيد را پديد سازد «و بشب چون خورشيد را بپوشد» و تاريكى همه جا را فرا گيرد.
من گويم: در اخبارى گذشت كه خورشيد برسول خدا صلى اللَّه عليه و آله و سلم تأويل شده كه خدا بدو دينش را براى مردم روشن كرد و ماه امير المؤمنين عليه السّلام است كه بدنبال رسول بود و دانش را خوب از او آموخت، و شب پيشوايان ناحق و ستمكارند كه در برابر خاندان رسول حكمرانى كردند و بجاى آنها نشستند و دين خدا را بظلم و جور آغشته كردند و روز امام بر حق از نژاد فاطمه زهراء است عليها السلام كه از دين خدايش پرسند و از آن پرده بردارد و شرح دهد، و شرح و بيانش گذشت.پ سپس تفسير سوره و الضحى تا وَ اللَّيْلِ إِذا سَجى از مجمع البيان طبرسى نقل كردهپ و بدنبالش در تفسير برب الفلق از «ج 10 ص 568 مجمع» چنين آورده است رب فلق يعنى پروردگار بامداد و آفريننده و مدبّر آن و تيره كنش هر گاه خواهد و صلاح داند «از شر هر چه آفريده» از پرى و آدمى و هر جاندارى، بامداد را فلق گويند براى آنكه عمود سپيدش از شكافتن سياهى شب برآيد، و گفتهاند فلق نوزادها است، و نام چاهى است در دوزخ «و از شرّ شب كه در آيد» يعنى از شر شب كه تاريكى آرد، و مقصود شرّ حوادث بد شب است، چون كه فساق در شب بدنبال فساد روند، و جانوران و درندهها هم در آن بيشتر آزار رسانند.
[روايات]
پ1- در كافى (157 روضه) بسندش از امير المؤمنين عليه السّلام كه خورشيد 360 برج دارد كه هر كدام مانند يك جزيره العرب است، و هر روز بيك برجى درآيد و چون فرو شود بحد بطنان عرش رسد، و پيوسته در سجده باشد تا فردا كه بمطلع خود برگردانده شود، با او دو فرشتهاند كه آواز برآرند، و راستى رويش بسوى
أهل آسمانست و پشتش بسوى اهل زمين، و اگر رويش بسوى زمين بود، زمين و هر چه بر آنست ميسوخت از شدّت حرارت آن.
و معنى سجود آفتاب همانست كه خدا تعالى فرموده «آيا ندانى كه براى خدا سجده كنند هر آنكه در آسمانها و هر آنكه در زمين است و هم خورشيد و ماه و اختران و كوهها و درخت و جانوران و بسيارى از مردمان، 18- الحج»پ توضيح: «360 برج» شايد مقصود از برج درجه است كه خورشيد بحركت مخصوص خود هر روز در يكى ميرود يا مدارات يوميه كه هر روز در يكى از آنها است و عدد 360 بهم نفسى با مردم است كه سال را 360 روز خوانند با اينكه بر طبق حركت خورشيد و ماه نيست، «مانند يك جزيره عربى است» يعنى نسبت بآسمان چون يك جزيرهايست در زمين، يا مقصود بيان بزرگى آنست نه اندازه آن و مقصود بيان سرعت حركت آنست گرچه نظر بحركت روزانه كند است، فيروزآبادى در (ج 1 ص 389 قاموس) گفته: جزيره سرزمينى است ميان درياى هند و درياى شام و دجله و فرات، يا ميان عدن تا اطراف شام در طول و ميان جدّه تا روستاى عراق در پهنا.
«بطنان عرش» يعنى ميان عرش، و شايد مقصود اينست كه از زير زمين به نصف النهار رسد كه برابر ميانه عرش است نسبت باكثر معموره زيرا در اخبار آمده كه عرش برابر كعبه است «پيوسته در سجده است» يعنى خاضع و فرمانبر خدا است تا برگردد بمطلع خود كه در آن روز برايش مقرر است يا در آنجا كه سال گذشته از آن طلوع كرده، و اينكه فرموده: «معنى سجودش اينست كه» ممكن است دنباله خبر باشد براى توضيح يعنى سجود او و ممكن است و اظهر است كه اين قسمت كلام كلينى يا راوى ديگر باشد، و تفسير آيه در محلّ خود بيايد.پ 2- در كافى بسند خود از امام پنجم عليه السّلام كه فرمود: خورشيد برآيد و با او چهار فرشته باشند يكى جار كشد (اى خيرمند پايان ده و مژده گير) و يكى جار كشد (اى شر انگيز دست بردار و كوته كن) و يكى جار كشد (بمنفق عوض
ده و به بخيل تلف بنه) و فرشتهاى هم آب بر آن پاشد و اگر آن نباشد زمين شعلهور شود «1»پ بيان: بسا كه آب پاشى كنايه از پراكندگى اجزاء آبست در هوا بسبب جويها و درياها و چاهها و جز آن چه اگر اينها نباشند گرما در همه چيز بيشتر اثر كند، من گويم: سيد داماد در برخى نوشتههايش گفته:پ گروهى از مفسران نقل كردند كه ابن عباس از امير المؤمنين عليه السّلام در تفسير قول خدا «هر كدام تا مدتى نامبرده روانند» استفاده كرده كه: خورشيد را 180 منزل است در 180 روز كه ميرود و باز ميگردد بهر كدام در روزهائى مانند آنها و روى هم ميشوند يك سال.
و علامه مفسّر آنها اعرج نيشابورى گفته است: اگر اين روايت درست باشد شايد مقصود اين باشد كه خورشيد در ايام سال تا دائره نصف النهار ميرود و بر ميگردد يا در فلك خارج مركزش از اوج بحضيض فرو مىشود و از حضيض باوج بالا ميرود زيرا بحسب هر جزئى از اين دائره در هر روزى تعديل مخصوصى دارد بيش يا كم.
و ما ميگوئيم اين توجيه تجشّم و تكلف است بلكه مقصود از منازل روزانه خورشيد همان مدارات يوميه او است كه در طول سال هر روزى در جزئى است بحركت مخصوص خود، زيرا اين مدار در سطح منطقة البروج است كه منطقه معدل النهار را در دو نقطه اعتدال قطع ميكند، و هر دو جزء شمالى و جنوبيش دورى برابرى دارند از دو نقطه انقلاب، و دورى هر كدام از يك نقطه اعتدال برابر دورى ديگرى است از آن، زيرا در مدار يومى يكى هستند، و خورشيد بحركت مخصوص خود در تابستان برميگردد بمدارات يوميه بهار و زمستان بمدارات يوميه پائيز پس
در نيمه زمستان و بهار سال برميگردد بمدارات پائيز و تابستان، و در نيمه تابستان و پائيز سال برميگردد بمدارات بهار و زمستان كه نيمه ديگر سال است، اين را خوب حفظ كن از بدائع صنعت خدا است.پ 3- در توحيد (203) و در مجالس صدوق بسندش از أبى ذر غفارى، گفت دست پيغمبر را داشتم و باهم راه ميرفتيم، و پيوسته بخورشيد نگريستيم تا فرو شد گفتم: يا رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و اله كجا فرو مىشود؟ فرمود: در آسمان، و از آسمانى بآسمانى برآيد تا آسمان هفتم و تا زير عرش، و بسجده افتد و فرشتههاى گماشته بر آن هم بسجده افتند، سپس گويد: پروردگارا ميفرمائى از كجا برآيم از مغربم يا از مشرقم؟ و اينست مقصود خدا «و خورشيد روانست تا قرارگاهش اينست تقدير عزيز دانا» 38 يس» مقصود صنع پروردگار عزيز است در ملك خود با خلقش.
فرمود: جبرئيلش پوششى پرتوين از نور عرش باندازه ساعات بلند يا كوتاه روز در تابستان و زمستان يا ميان آنها در پائيز و بهار بياورد، فرمود: آن پوشش را بپوشد چنانچه يكى از شماها جامه خود را پوشد، سپس او را در فضاى آسمان آرند تا از مطلع خود برآيد پيغمبر صلى اللَّه عليه و اله فرمود: گويا پندارمش سه شب باز داشت شود و فرمان يابد كه از مغربش برآيد، و اينست قول خدا عزّ و جلّ إِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَتْ وَ إِذَا النُّجُومُ انْكَدَرَتْ.
و ماه هم در مشرق و جريان در افق آسمان و در مغرب خود و برآمدن بآسمان هفتم و سجده كردن زير عرش چنين است و جبرئيل جامهاى از نور كرسى برايش آورد، و اينست قول خدا عزّ و جلّ هُوَ الَّذِي جَعَلَ الشَّمْسَ ضِياءً وَ الْقَمَرَ نُوراً، أبو ذر گفت: سپس با رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله و سلم گوشهاى رفتيم و نماز مغرب را خوانديم «1».
پبيان: بسا كه هر چه در اين خبر است به مثل آوردن حمل شود كه در كلام عرب معروف است و خدا بهتر دانا است.پ 4- در تفسير على بن ابراهيم (379) بسندش از امام چهارم عليه السّلام فرمود: راستى از آياتى كه خدا براى مردم مقدّر كرده و بدان نياز دارند دريائيست كه ميان آسمان و زمين آفريده، فرمود: خدا در ميان آن محل جريان خورشيد و ماه و اختران را مقدّر كرده، و همه را در فلك مقدر كرده و بر آن 70 هزار فرشته گماشته كه فلك را ميچرخانند و چونش بچرخانند خورشيد و ماه و اختران و كواكب با او بچرخند، و در منازل شبانه روزى خود كه خدا براى آنها معين كرده فرود آيند.
و چون گناهان بندهها فزون گردد، و خدا خواهد آنان را بيك آيه از آياتش سرزنش كند بآن فرشتهها كه بر فلك گماشته فرمايد فلك را از مجارى خود زائل كنند و خورشيد در دريائى كه فلك در آن جاريست افتد و نورش برود و رنگش بگردد، و چون خدا خواهد آيت خود را بزرگ نمايد خورشيد چنانچه خدا خواهد خلقش را بترساند در دريا محو شود، و اين درگاهى است كه خورشيد بسختى گرفته شود، و با ماه هم چنين كند، و چون خدا خواهد آنها را برآورد و بمجراى خود برگرداند، فرشته را فرمايد كه گماشته بر فلك است، خورشيد را بمجراى خود برگرداند و فرشته فلك را بمجرايش برگرداند، و از آب تيره برآيد، و ماه هم چنين است.
سپس امام عليه السّلام فرمود: آگاه باش كه هراسان و ترسان نشود از آن دو جز كسى كه شيعه ما است، و چون چنين شود بخدا پناه بريد، و باو برگرديد، فرمود:
كه امير المؤمنين عليه السّلام فرموده: زمين پانصد سال راه است و چهار صد سالش ويرانست و صد سالش آبادان، و خورشيد 60* 60 فرسخ است، و ماه 40* 40 فرسخ
روى آنها پرتو بخش اهل آسمانند و پشت آنها براى اهل زمين، اختران چون بزرگترين كوه باشند بر زمين آفرينش خورشيد پيش از ماه است،پ سلام بن مستنير گويد:
بامام پنجم عليه السّلام گفتم: چرا خورشيد گرمتر است از ماه؟ فرمود: خورشيد را از نور آتش و زلالى آب طبق بر طبق آفريده و چون هفت طبق شده جامهاى آتشين بر آن پوشيده و از اينجا است كه گرمتر از ماه شده گفتم: پس ماه چطور؟ فرمود:
خدايش از پرتو نور آتش آفريد و از زلالى آب طبقى بر طبقى تا هفت طبقه شد و جامهاى از آب بر آن پوشيد، و از اينجا است كه ماه سردتر از خورشيد است.پ در كافى (83- روضه) بسند خود از امام چهارم عليه السّلام مانندش آورده تا آنجا كه- گويد- چون چنين شد زارى كنيد بسوى خدا عزّ و جلّ سپس بدرگاه او برگرديد در فقيه (141) بىسند مانندش را آورده.پ توضيح: «انّ من الآيات» در فقيه و برخى چنين است و در برخى (الاوقات) است و اولى اصوبست و در كافى بجاى آن «اقوات» آمده يعنى اسباب قوت ...
«جز كسى كه شيعه ما است» چون باور دارند كه نشانه خشم خدا است و بيشتر مردم آن را بحركت و فلك مستند دانند و از آن ترسى ندارند. (تفصيل كلام براى رفع اعتراض)پ فلاسفه گويند جرم قمر خود تاريك است و صاف نور خورشيد را ميگيرد و بر ميگرداند و هميشه در حدود نيمى از آن برابر خورشيد است و نورانى و نيمى تاريك، و هميشه در حدود نيمى از كره قمر برابر ديده ما است ولى چون خورشيد و ماه بهم رسند تمام نيم روشن ماه طرف خورشيد باشد و تمام نيم تاريك بطرف ما و محاق واقع شود و رؤيت ممكن نباشد.
و چون ماه در حدود 12 درجه از خورشيد دور شود تيغهاى از نيم روشن آن بسوى زمين بگردد و ماه نو ديده شود و هر چه از خورشيد دورتر شود بر تيكه روشن افزوده گردد تا باندازه يك چهارم رسد و نيمى از قسمت روشن ماه بسوى زمين باشد
پو باز هم قسمت روشن بيفزايد تا شب 14 ماه كه با خورشيد برابر گردد و نيمه روشن آن برابر زمين و خورشيد هر دو واقع شود و بدر تمام باشد، سپس خرده خرده به خورشيد نزديك شود و قسمت روشن آن از برابر زمين بگردد و كاسته شود تا بيك چهارم دوم رسد و بحال تطابق و محاق برگردد.
كسوف و گرفتن آفتاب اينست كه در حال محاق جرم ماه ميان زمين و خورشيد فاصله مىشود و ديگر خورشيد ديده نميشود و آن بناچار بايد در عقده رأس و يا ذنب باشد كه ماه و خورشيد در يك نقطه قرار گرفتند و بخوبى برابر همند و باندازه نيم قطره ماه و خورشيد ميان آنها فاصله نمانده است و در اين صورت يا روشنى همه قرص خورشيد ناپديد است و سايه ماه همه زمين را گرفته يا گوشه از آن در سايه ماه واقع شده و كسوف جزئى است بكم و بيش و بسا اين ناپديد شدن خورشيد در تيكهاى از زمين باشد و در تيكهاى نباشد و بعضى مردم خورشيد را ببينند و برخى نه بينند يا نسبت ببعضى كلى باشد و نسبت بديگران جزئى ولى اگر عرض قمر باندازه نيم هر دو قطر باشد كسوف واقع نميشود.
و گرفتن ماه در موقع برابرى با خورشيد است در حدود 14 ماه كه هر دو در عقده رأس و ذنب واقع شوند و عرض ماه كمتر از نيم هر دو قطر باشد و ماه در سايه زمين واقع شود و همه آن را يا قسمتى از آن را پرتو آفتاب نگيرد و اگر از منطقه البروج باندازه نصف هر دو قطر و بيشتر دور باشد خسوف نباشد، چون اين را فهميدى ميتوان خبر مذكور را بچند وجه تفسير كرد:
1- اين سخنان فلاسفه حدس است و گمان و بسا كه اين اختلافات جهت ديگرى داشته باشد، ابن ميثم در اختلاف اشكال ماه گفته ممكن است كره ماه نيمش از خود روشن باشد و نيمش تاريك و با حركتى برابر حركت فلكش دور خود بچرخد و چون همه نيم روشنش بسوى ما واقع شود بدر باشد و چون همه نيم تاريكش بسوى ما باشد محاق واقع شود و باز هم ممكن است خدا در هر حالى كه ديده مىشود روشنى در آن بيافريند و نشايد اين خبر را باطل دانست يا تأويل كرد.
پ2- ممكن است اين حالات ماه بواسطه مرور بدريا باشد و بهمراه آن و دليلى نيست كه خرق و التيام در افلاك روا نيست و يا حركت مستقيم و اختلاف حركت در آنها محال است و ادله فلاسفه جز شبهاتى سست و خرافاتى فاسد نيستند با اينكه اعتقاد بدانها مايه انكار بسيارى از ضروريات دين گردد مانند معراج پيغمبر و نزول فرشتهها و صعود آنها و شكافتن آسمانها و نورديده شدن آنها، و پراكنده شدن اختران و بىنور شدن آنان در قيامت و جز آنها كه قرآن مجيد و اخبار متواتره صريح در آنند.پ 3- صدوق- ره- در فقيه گفته: كسوفى كه در اين خبر است جز كسوفيست كه منجمها گويند، و همانا بايد در هنگام گرفتن خورشيد بمسجد رفت و بخدا پناه برد چون شبيه نشانههاى قيامت است، و شهيد- ره- در فروع نماز كسوف ذكرى گفته: 4- اگر نماز كسوف با نماز عيد همراه شود بواسطه بروز آيات مطلقه (مانند زلزله) يا كسوف و خسوف نظر بقدرت خدا گرچه بر خلاف عادتست با اينكه مشهور است روز عاشورا براى كشتن حسين عليه السّلام خورشيد گرفت تا جايى كه ستارهها پديد شدند چنانچه بيهقى روايت كرده است و جز او، و پيش داشتيم كه روز فوت ابراهيم پسر پيغمبر آفتاب گرفت، و زبير بن بكار در كتاب انساب خود گفته: ابراهيم دهم ماه ربيع الاول فوت شده، و اصحاب روايت كردهاند كه از نشانههاى ظهور مهدى عليه السّلام گرفتن خورشيد است در نيمه اول ماه رمضان تا آخر كلام او ميگويم: من در بسيارى از كتب خاصه و عامه ديدهام كه روز عاشورا خورشيد گرفته و شبش ماهپ و شيخ مفيد در ارشاد بسند خود از ثعلبه ازدى روايت كرده كه امام پنجم عليه السّلام فرمود: دو نشانه است پيش از ظهور قائم عليه السّلام: گرفتن خورشيد در نيمه ماه رمضان، و گرفتن ماه در آخرش، گويد: گفتم: يا ابن رسول اللَّه خورشيد در نيمه ماه و ماه در آخرش بگيرند، امام عليه السّلام فرمود: من داناترم بدان چه گفتم، راستى كه اين دو نشانهاند كه از زمان هبوط آدم عليه السّلام سابقه ندارندپ و كلينى آن را در كافى (312 روضه) بسندش از بدر بن خليل ازدى روايت
كرده، گفت: نزد امام پنجم عليه السّلام نشسته بودم كه فرمود: دو نشانى پيش از ظهور قائم باشند كه از هبوط آدم بزمين نبودهاند، خورشيد در نيمه ماه رمضان بگيرد و ماه در آخرش، مردى گفت: يا ابن رسول اللَّه، خورشيد در آخر ماه بگيرد و قمر در نيمه آن، امام فرمود: من بهتر ميدانم كه چگونه ميگويم، ولى اين دو نشانهاى باشند كه از زمان هبوط آدم نبودهاند، اخبار در اين باره بسيار است كه در مجلدات ديگر ذكر كردم و خصوص در مجلد 13.
4- تأويلى كه يك فلسفه مآب كرده و گفته مقصود بدريا در باره كسوف خورشيد سايه ماه است كه آن را ميپوشاند و در گرفتن ماه سايه زمين است كه ماه را ميپوشاند و تعبير بدريا استعاره و تشبيه است.
در برخى كتب مناظره لطيفى ديدم ميان يك فيلسوف مسلمان نما كه اين تأويل را براى خبر ذكر ميكرد با يك مردى از برهمنان هند كه چون اين تأويل را از او شنيد باو گفت: مقصود صاحب شريعت تو يا اينست كه تو ميگوئى يا اين نيست، و اگر نباشد واى بر تو كه چنين دروغى بر او ميبندى، و اگر هم مقصود او باشد و چنين تعبير كرده مصلحتى ديده كه تصريح بمقصود نكند و اين راز را نگهدارد براى آنكه فهم عامه مردم از آن كوتاه است و باز هم واى بر تو كه رازش را فاش كردى.
من گويم: اين سخن درستى است گرچه از كافرى نقل شده، زيرا عقل مردم از فهم حقائق كوتاه است و از چگونگى نزول عقوبتها و چون منجم خبر دهد كه فلان ساعت طبق حركت افلاك خورشيد يا ماه بگيرند مردم نترسند، و بخدا پناه نبرند، و از گناه دست نكشند، و آن را اثر خشم خدا ندانند، زيرا آنها را نميدانند كه خداوندى كه جهان را باين ترتيب آفريده، و موقع بر حذر داشتن و بيم دادن را مىدانسته حركات افلاك را بر وجهى منظم ساخته كه گرفتن ماه و خورشيد و بروز آيات ديگر انذار و عقوبات را اعلام كنند چنانچه سزد، و اين موضوع دقيقى است كه از فهم بيشتر مردم برونست.
پخلاصه گرچه اين حديث خبر واحد است و سند معتبرى ندارد ولى نتوان آن را رد كرد و سزد كه في الجمله آن را پذيرفت، و گرچه بر خرد فهمش دشوار است است، و اين راه ارباب تسليم است كه بر صراط مستقيم پايدارند.
«پانصد سال راه است» شايد مقصود اينست كه اگر كسى بخواهد همه آن را بچرخد و بر همه تيكههاى عيان معمور و ويرانش و نهانش آگاه شود 500 سال راه مىشود زيرا دور زمين را در سالهاى اندكى ميتوان پيمود اگر مساحتى كه گفتهاند درست باشد زيرا محيط يك دائره عظيمه بر زمين 8 هزار فرسخ است و در حدود سه سال ميتوان آن را پيمود، و اينكه فرمود: خورشيد 60* 60 فرسخ است شايد منظور فرسخ آسمانى باشد يا اينكه نسبت به فلك خود چنين است و نسبت 60 فرسخ را كه تقريباً (3 درجه است) بمحيط زمين دارد و همچنين است اندازهگيرى ماه به 40* 40 فرسخ، يا مقصود اندازه بسياريست و اين تعبير براى فهم سائل است.
و همچنين تجديد اختران باعظم كوهها باين معنى است كه نسبت آنها بآسمان خود چون اعظم كوهها است نسبت بزمين، اين همه بنا بر درست بودن گفته هيويّونست و آن معلوم نيست، زيرا مدرك آنها مساحت و ارصاد گروهى كفار است كه در مقام تحقيق و ضبط آنها برآمدهاند، و آفريده شدن خورشيد پيش از ماه دليل است كه هر دو حادثند، و خدا و حجج او بتعليم او دانا بحقائق مخلوقات او هستند «1»پ 5- در كافى (241 روضه) بسندش از محمّد بن مسلم گويد: بامام پنجم گفتم قربانت براى چه خورشيد از ماه گرمتر است؟ فرمود: خدا خورشيد را از نور آتش و زلالى آب آفريده يك طبقه از اين و يك طبقه از آن تا چون هفت طبقه شده جامهاى از آتش بر آن پوشانده، و از اين رو گرمتر از ماه شده، گفتم: قربانت پس ماه؟ فرمود: خدا تعالى ذكره، ماه را از پرتو نور آتش و زلالى آب آفريد يك
طبق از اين و يك طبق از آن تا چون هفت طبقه شد جامهاى از ماه بر آن پوشاند و از اين رو ماه خنكتر از خورشيد شد.
در علل (ج 2 ص 263) و در خصال (10) بسندش از محمّد بن مسلم مانند آن را آورده.پ توضيح: «تا هفت طبقه شد» بسا كه مقصود اينست كه طبقه هفتم آتش بود و چون طبقههاى آتش بيش بود گرمتر است، و محتمل است كه طبقه هشتمى از آتش دارد كه گرمتر شده، اين دو احتمال در ماه هم هست، و بسا كه خلق آنها از خود آتش و آب باشد و يا از جوهرى شبيه آنها كه لطيف است، و برهانى وجود ندارد كه در فلكيات عنصرى وجود ندارد، با اينكه شرح در موارد بسيارى بوجود آن دلالت دارد «1».پ 6- در احتجاج (83) بسندش از امام ششم عليه السّلام كه فرمود: چون خدا ماه را آفريد بر آن نوشت (لا اله الا اللَّه، محمّد رسول اللَّه، علىّ امير المؤمنين) و آنست آن سياهى كه مينگريد در چهره ماه «2»پ 7- در خصال (157) بسندش از عبد اللَّه بن عمر كه رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله در مرض موتش فرمود: برادرم را نزد من بخوانيد، و فرستاد نزد على عليه السّلام و بر او وارد شد و هر دو رو به ديوار كردند، و جامهاى بر سر كشيدند و آن حضرت با وى راز گفت و مردم همه پشت در خانه گرد هم بودند، و چون على عليه السّلام بيرون آمد مردى باو گفت پيغمبر خدا با تو راز گفت؟ فرمود: آرى هزار باب دانش با من راز گفت
كه در هر بابى هزار بابى بود گفت: همه را حفظ كردى؟ فرمود: آرى، و فهميدم آن مرد گفت: اين سياهى كه در چهره ماه است چيست؟ فرمود: سياهى چهره ماه را كه خدا گفته «و نموديم شب و روز را دو نشانه و نشانه شب را زدوديم و نشانه روز را بينا ساختيم» آن مرد گفت: فهميدى اى على.پ بيان: ظاهر اينست كه سؤال از علت سياهى در چهره ماه بوده و پاسخ داده علتش اينست كه نورش كمتر شود و امتيازى باشد ميان خورشيد و ماه و ميان شب و روز چنانچه خبر ابن سلام بر آن دلالت دارد و محو در آيه كم شدن نور ماه است بوسيله سياهى در چهره او، و بدان كه در باره آن اختلاف كردند، برخى گفتند مجرد خيالى است و حقيقت ندارد و بر آن ايراد شده كه محال است همه مردم در يك خيال بىحقيقت متفق شوند، و گفتهاند عكس امور زمينى است كه در آن افتاده از كوهها و درياها و جز آنها.
و ايراد شده كه اگر چنين بود بايد مختلف ديده شود با نزديكى و دورى ماه و انحراف آن از اين اشياء، و گفتهاند: آن سياهى نموداريست از سياهى روى ديگر آن كه روشن نيست و بر آن ايراد شده كه در اين صورت بايد يك جا ديده شود نه خال خال، و گفته شده اثر اينست كه كره آتش ماه را ميسايد، و ايراد شده كه كره ماه تماسى با كره نار ندارد چون فرو رفته در كلفتى تدوير خود كه آن هم فرو در كلفتى حامل است و ميان او و آتش بسيار دور است و اگر در حضيض حامل هم باشد تنها در يك نقطه با كره نار تماس دارد، و بعلاوه گرمى در آن اثر ندارد بعقيده فلاسفه، و گفتهاند آن جزئيست از ماه كه پذيراى نور نيست چون اجزاء ديگرش و ايراد شده كه فلكيات در نظر آنان بسيط و بىتفاوتند، و بنا بر اين همه قواعدشان باطل مىشود، و گفتهاند آن چهره خود ماه است كه نمودار چهره انسانى است:
دو چشم دارد و دو ابرو و بينى و دهان، و ايراد شده كه نهادن اين اجزاء
در آن سودى ندارد، و گفتهاند يك اجزاء آسمانى است كه در تدويرش بهمراه او است و پيوسته نگهدار وضع او است، و اين بهترين وجه است نزد آنها، و همه اينها گفتهايست بىدليل، و ما ندانيم جز اينكه خدايش چنين آفريده، و بحث از سببش بىفايده است و بزودى وجوه ديگر براى آن نقل كنيم ان شاء اللَّه «1»پ 8- در علل (ج 2 ص 155) در خبر يزيد بن سلام كه از پيغمبر صلى اللَّه عليه و اله پرسيد چرا خورشيد و ماه در تابش و روشنى برابر نيند؟ فرمود: چون خدا عزّ و جلّ آنها را آفريد فرمانبردند و هيچ نافرمانى نكردند، و خدا جبرئيل را فرمود تا تابش ماه را زدود، و آن در ماه خطهاى سياهى اثر نهاد، و اگر ماه بحال خود مانده بود چون خورشيد و زدوده نشده بود، شب و روز از هم شناخته نميشدند و روزهدار وقت افطار را نميدانست و مردم شمارش سالها را نميدانستند، و اينست قول خدا عزّ و جلّ «و ساختيم شب و روز را دو نشانه و زدوديم نشانه شب را و ساختيم نشانه روز را بينا تا بجوئيد از فضل پروردگارتان و تا بدانيد شماره سالها و حساب را» گفت راست گفتى اى محمّد، بمن بگو چرا شب را ليل گويند؟ فرمود: چون مردان و زنان در آن با هم انس كنند، خدا عزّ و جلّ آن را وسيله الفت و پوشش نموده، و اينست قول خدا عزّ و جلّ «ساختيم شب را جامه و ساختيم روز را معاش» گفت: راست گفتى اى محمّد (الخبر).پ 9- در علل (ج 2 ص 280) و در عيون (ج 1 ص 241): در خبر شامى است كه از امير المؤمنين عليه السّلام طول و عرض خورشيد و ماه را پرسيد، فرمود: نهصد
فرسخ (الخبر).پ 10- در احتجاج (138) از اصبغ گفت: ابن كوّاء از امير المؤمنين عليه السّلام از سياهى چهره ماه پرسيد، فرمود: اللَّه اكبر، اللَّه اكبر، مردى كور مسألهاى مبهم ميپرسد، نشنيدى خدا تعالى ميفرمايد «و ساختيم شب و روز را دو نشانه و زوديم نشانه شب را و ساختيم نشانه روز را بينا» (الخبر) عياشى از أبى الطفيل مانندش آورده.پ 11- در تفسير على بن ابراهيم (550) بسندش از امام پنجم عليه السّلام در تفسير قول خدا «نه خورشيد را سزد كه بماه رسد و نه شب را كه از روز پيش افتد و هر كدام در فلكى شناگرند» فرمود: ميفرمايد: خورشيد پادشاه روز است، ماه پادشاه شب، نسزد خورشيد در شب با پرتو ماه باشد، و نه شب پيش افتد از روز، ميفرمايد: شب نرود تا روز بدو رسد «و هر كدام در فلكى شنا كنند» ميفرمايد بدنبال فلك مىآيد چرخان.پ بيان: چون پيرو گردش فلك است گويا بدنبال او است.پ 12- در عيون بسندش از امام ششم عليه السّلام كه روز قيامت خورشيد و ماه را چون دو گاو پى شده بياورند و با هر كه آنها را پرستيده است در دوزخ افكنند، براى آنكه آنان را پرستيدند و بدان خشنود شدند «1».پ بيان: در نهايه (ج 3 ص 115) گفته: در حديث كعب است كه «خورشيد و ماه دو نره گاو پى شدهاند در دوزخ، گفته شده: چون خدا آنها را بشناگرى وصف كرده در قول خود «كُلٌّ فِي فَلَكٍ يَسْبَحُونَ» سپس خبر داده كه آنها را در دوزخ نهد تا بدان أهلش را عذاب كند و از آن بدر نشوند و چون زمينگير و پى شده باشند اين را ابو موسى نقل كرده و چنانست كه بينى و در (ج 0 ص 114) گفته: عقير شتريست كه نحر شده چون يك پايش را قطع كنند و سپس او را نحر كنند.
پ13- در تفسير (378) وَ جَعَلْنَا اللَّيْلَ وَ النَّهارَ آيَتَيْنِ فَمَحَوْنا آيَةَ اللَّيْلِ وَ جَعَلْنا آيَةَ النَّهارِ مُبْصِرَةً فرمود محو در ماه است.پ 14- در احتجاج (192) از هشام بن حكم كه زنديقى از امام ششم عليه السّلام پرسيد خورشيد كجا غروب ميكند؟ فرمود: بعضى علماء گفتهاند: چون بنشيب گنبد زمين سرازير شود، پيوسته چرخ آن را بالا برد تا فرود آيد بدان جا كه طلوع كند، يعنى فرو شود در چشمهاى گرم سپس زمين را بشكافد و برگردد بمحل طلوعش و زير عرش سرگردان باشد تا اجازه طلوع گيرد، هر روزى نورش گرفته شود و نور ديگرى پوشانده شود.
گفت پس روز پيش از شب آفريده شده؟ فرمود: آرى، روز پيش از شب آفريده شده، و خورشيد پيش از ماه، و زمين پيش از آسمان (الخبر).پ بيان: «آن را بالا برد» يعنى پس از غروبش بر مردمى ديگر طلوع كند و بالا رود تا بالاى سر آنها رسد كه زير پاى ما است سپس از آنها فرو شود تا بمشرق خود ما رسد، و سرگردانى و اجازه او كنايه از اينكه مسخر فرمان خدا است و بقدرت او ميچرخد و هر گاه خواهد آرامش كند، و در هر آنى در مشرق مردمى چرخانست و طلوعش بر آنها بفرمان خدا است و اگر خواهد بدو ايست دهد، و چون باقى در بقاء نياز بمؤثر دارد خورشيد از خود چيزى ندارد، و هر چه دارد از آفريننده خود دارد و همه وقت زير عرش است و زير نيروى خداوند، و سرگردانست و مطيع فرمان و بزبان امكان و نياز از خدا اجازه طلوع و غروب را خواهان، و جامه نور از خدا در پوشد.
و آنان كه بتجدد امثال معتقدند توانند بدين خبر و مانندش دست اندازند، لكن چنانچه ما تحقيق كرديم دلالتى بعقيده آنان ندارد، و همانا ببرخى اسرار اشاره كردم تا بتوانى اخبار مشكله را بفهمى، و تحقيق آفريدن روز پيش از شب در باب يكم گذشت «1».
پ15- در توحيد (64) بسندش از امام ششم، فرمود: خورشيد 70/ 1 نور كرسى است و كرسى 70/ 1 نور عرش و عرش 70/ 1 نور حجاب، و حجاب 70/ 1 نور ستر (الخبر).پ 16- در قصص راوندى: بسندش از امام پنجم كه موسى از پروردگارش خواست تا زوال خورشيد را باو آموزد خدا فرشتهاى گماشت بدان و بموسى گفت خورشيد بزوال رسيد اى موسى، موسى گفت: كى، گفت وقتى بتو خبر دادم و اكنون پانصد سال راه طى كرده.پ 17- عياشى از أبى بصير از امام صادق عليه السّلام در قول خدا «پس زدوديم آيه شب را» فرمود آن سياهى است كه درون ماه است.پ 18- و از همان بسندش از امام ششم عليه السّلام فرمود: سياهى چهره ماه نقش (محمّد رسول اللَّه) است.پ بيان: بسا مقصود اينست كه اين سياهى از بزرگترين اسباب نظم جهانست چنانچه گذشت و علّت غائيه خلقت و نظام او است صلى اللَّه عليه و اله و گويا بر او دلالت دارد، يا اينكه چون دليل است بر حكمت صانع و از دست ندادن مصلحت خلق و رسالت آن حضرت از أعظم مصالح است بر آن دلالت دارد، و بسا كه اين تأويلات لازم نباشد و محمول بر حقيقت باشد.پ 19- عياشى: از جابر از امام پنجم كه امير الؤمنين عليه السّلام فرمود: خورشيد غروب كند در چشمهاى گرم در دريائى فروتر از شهرى كه پهلوى مغربست يعنى شهر جابلقا.پ 20- در كتاب نجوم: سيّد بن طاوس بسندى از ابن ذي العلمين [القلمين]
گويد من در خراسان در مجلس مامون برابر ذو الرياستين بودم و امام رضا عليه السّلام حضور داشت و ذكر شب و روز پيش آمد و بحث از اينكه كدام پيشتر آفريده شدند و در آن گفتگو نمودند و اختلاف كردند سپس ذو الرياستين آن را از امام رضا عليه السّلام پرسيد و از عقيده او در اين باره فرمود: از قرآن خدا جواب ميخواهى يا از علم حساب خودت؟ گفت نخست از علم حساب.
فرمود: شما نميگوئيد كه طالع دنيا سرطانست، و اختران در شرف خود بودهاند؟ گفت: چرا فرمود: پس زحل در ميزان بوده، و مشترى در سرطان، و مريخ در جدى، و زهره در حوت، و ماه در ثور، و خورشيد ميان آسمان در حمل و اين نشود جز در روز، گفت: آرى از قرآن خدا چطور؟ فرمود: قول خدا عزّ و جلّ «و نيست شايسته خورشيد كه دريابد ماه را و نه شب كه پيش باشد بر روز» يعنى روز پيش از آنست.پ سيد گفته: همين مطلب را بچند سند از ابن جمهور عمّى كه دانشمند فاضلى است روايت داريم از كتاب الواحده (و آن را با لفظ ديگرى نقل كرده).پ 21- و از همان بنقل از كتاب ابن أبى جمهور بسندش كه چون أمير المؤمنين عليه السّلام بمنبر برآمد و فرمود: از من بپرسيد پيش از آنم كه نيايد، مردى از سياهى چهره ماهش پرسيد و فرمود: كوردلى است كه از مبهمى سؤال كند، قول خدا عزّ و جلّ را نشنيدى كه ميفرمايد «زدوديم نشانه شب را و نموديم نشانه روز را بينا 12- الاسراء» سياهى كه در ماه بينى اينست كه خدا عزّ و جلّ از نور خود دو خورشيد آفريد جبرئيل را فرمود: تا بال كشيد آن را كه در علم خدا گذشته بود چون خواست شب و روز و خورشيد و ماه و ساعات و روزها و ماهها و سالها و روزگارها، و كوچ و فرودشدن، و پيش آمدن و پس رفتن، و حج و عمره و موعد وام، و پرداخت مزد اجير، و شماره ايام آبستنى، وعده مطلقه، و زنى كه شوهرش مرده و مانند آنها از هم جدا و مشخّص باشند.
پبيان: «در آنكه بر علمش گذشته يعنى بر ماه و ظاهراً عبارت چنين بوده «بر يكى از آن دو كه در علمش گذشته».پ 22- در كافى (ج 3- ص 416 ط دار الكتب) بسندش از محمّد بن اسماعيل ابن بزيع كه بامام رضا عليه السّلام گفتم: بمن رسيده كه روز جمعه كوتاهترين روزها است، فرمود: آن چنين است، گفتم: قربانت چطور مىشود؟ فرمود: خدا تعالى ارواح مشركان را زير چشمه خورشيد گرد مىآورد و چون خورشيد باز ماند يك ساعت آنها را عذاب كند، و روز جمعه خورشيد باز ماندن ندارد، و براى فضيلتش عذاب را از آنها بردارد و خورشيد را بازماندن نباشد.پ 23- در اختصاص بسندش از أبي الصباح كنانى كه از امام ششم پرسيدم از قول خدا «آيا ندانى براى خدا سجده كند هر كه در آسمانها و زمين است و هم خورشيد و ماه و اختران و كوهها و درخت و جانوران، 18- الحج» تا آخر آيه فرمود: در هر شبانه روز خورشيد چهار سجده دارد:
يكى چون در درازى آسمان باشد پيش از سپيدهدم، گفتم: آرى قربانت فرمود: اين فجر كاذبست كه خورشيد در يك سوى زمين بسجده افتد و چون از سجده سر بردارد سپيده بدمد و وقت نماز در آيد، سجده دومش گاهى است كه بميان آسمان رسد و روز برآيد، و در نيم روز بازايستد، و چون برابر عرش باشد ايستد و سجده كند، و چون از سجده برآيد زوال گردد از ميان آسمان و وقت نماز شود سجده سوم گاهى است كه فرو شود از افق و بسجده افتد و چون سر بردارد شب در آيد، چنانچه هنگام زوال از ميان آسمان وقت زوال شود، كه زوال روز است.پ بيان: مقصود از سجده در آيه نهايت خضوع و زبونى و فرمانبريست خواه باراده و اختيار يا بقهر و اضطرار و جمادات كه بىارادهاند منقاد فرمان پروردگارند و پيوسته در سجود و منقاد معبودند، و بزبان امكان و نياز تسبيح و تقديس خدا كنند و چنين باشند جانداران زبان بسته.
پو اما خردمندانى كه با ارادهاند از جهت امكان و نياز طبعى بخدا چون جمادات سجود تكوينى دارند و تسبيح خوانند ولى از نظر كارهاى ارادى بدو دستهاند، يكى فرشتههاى معصوم كه پيوسته ساجد و منقادند در كار خود، و بسا مقصود از «كسى كه در آسمانست و زمين» هم آنها باشند ولى مردم دو دستهاند مطيع فرمان، و يك دسته هم از اين جهت نافرمان گرچه از جهت ديگر منقادند، و آن اندازه كه از آنها بايد منقاد نيستند و از اين رو خدا فرمود: بسيارى از مردم هم سجده كنند و بسيارى را هم عذاب بايد كه سجده نكنند، و چون آيه را چنين فهميدى نيازى به تأويلات و تقديرات مفسران نيست، و بزودى آنچه در اين آيه گفتهاند بيايد.
و اما در باره خبر بسا كه (سه سجده) بوده يا اينكه شرح سجده چهارم را نسخه برداران از قلم انداختهاند، و بسا كه آن در نيمه شب باشد يا پيش از آن چنانچه در روز باشد، و سجود را خاص اين اوقات دانسته براى آنكه فرمانبريش در آنها براى مردم روشن شود، زيرا تغيير حال ميدهد و در وضع او تغيير كاملى پديد گردد.
و نيز اين اوقات است كه مردم براى نماز و روزه و عبادات ديگر و معاملات خود بدان چشم دارند و نيز هبوط و سرازير شدن و غروبش نشانه امكان و حدوث آنست چنانچه خليل عليه السّلام فرمود: «من غروبكنندهها را دوست ندارم» و سجده را شايند، و خدا و حججش اسرار آيات و اخبار را دانند.پ 24- در اختصاص (236) امام صادق عليه السّلام فرمود: هنگام غروب خورشيد خدا فرشتهاى بر او گمارد كه جار زند «اى مردم رو بپروردگار خود آريد، زيرا اندك با كفايت به است از بسيار غفلت بار و فرشتهاى بخورشيد گمارده كه چون طلوع كند جار زند، اى آدميزاده بزا براى مردن و بساز براى ويران شدن و گرد آور براى نابودى.
پ25- در كتاب غارات ابراهيم ثقفى بسندى آورده كه ابن كواء از أمير المؤمنين عليه السّلام پرسيد از سياهى چهره ماه فرمود: خدا عزّ و جلّ فرمايد «شب و روز را دو آيه ساختيم و آيه شب را زدوديم، 12- الاسراء» اين سياهى چهره ماه است، گفت: ميان مشرق و مغرب چه اندازه است؟ فرمود: باندازه سير يك روز خورشيد كه از مشرقش برآيد و بمغربش درآيد، هر كه جز اينت گفت:
دروغش شمار.پ 26- در علل محمّد بن على بن ابراهيم است كه عالم عليه السّلام فرمود: علّت ردّ خورشيد بر امير المؤمنين عليه السّلام با اينكه بسائر جهانيان نتابيد اين بود كه خدا همه آسمان را جز آنجا كه امير المؤمنين عليه السّلام و يارانش بودند با ابرى پوشاند، و خورشيد را برآورد تا آن را ديدند، فرمود: علت كوتاهى روز جمعه اينست كه خدا ارواح كفار و مشركان را گرد آورده زير چشمه خورشيد عذاب كند جز در روز جمعه كه خورشيد ايست ندارد و بخاطر فضيلت جمعه كفار عذاب نشوند.پ 27- در تفسير على بن ابراهيم (551) در معنى (عرجون قديم) گفته:
آن طلع خرما است كه هنگام برآمدنش چون ماه نو است، و بسندى آورده كه ابو سعيد مكارى نزد امام رضا عليه السّلام درآمد و گفت: تو بآنجا رسيدى كه ادعاى امامت كنى مانند پدرت، فرمودش تو را چه مىشود خدا كورت كند و خانهات را ويران سازد؟ ندانى كه خدا به عمران وحى كرد من بتو پسرى دهم و باو مريم را داد و بمريم عيسى را و عيسى از مريم بود و مريم از عيسى و هر دو يكى بودند، منم از پدرم هستم و پدرم از من و هر دو يكى باشيم.
ابو سعيد گفت منت از مسألهاى پرسم، فرمود: بپرس گرچه نپندارم از من بپذيرى، تو از ياران من نيستى ولى بياور آن را، گفت: چه گوئى، در باره مردى كه هنگام مردن گفته هر مملوك قديم من براى خدا آزاد است؟ فرمود: آرى هر بنده كه شش ماه در ملك او باشد قديم است و آزاد گردد چون خدا ميفرمايد «و ماه را منزلها داديم تا برگشت بمانند شاخه خرماى قديم، 39- يس» هر بنده كه شش ماه
داشته قديم است و آزاد، گفت: از نزد او بدر آمد، و مستمند شد و نابينا و سپس مرد، لعنت خدا بر او، با اينكه هزينه يك شب را نداشت.پ بيان: تفسير عرجون به طلع غريب است و جز در اين كتابش نديدم، در قاموس (ج 3 ص 59) گفته طلع نخل چيزيست كه مانند دو نعل بر هم از آن درآيد يا نو بار او است، ابو سعيد از واقفه بود و امامت امام رضا را منكر بود، و شايد جواب امام مبنى بر آنست كه واقفه اين روايت را از امام صادق عليه السّلام پذيرايند كه قائم از فرزندان منست، و از دليلشان جواب داد كه فرزندزاده هم فرزند است، و اگر هم نباشد در اينجا بواسطه اتحاد در كمالات و انوار ميتوانش فرزند خواند ...پ 28- در فقيه (60) بسندش از محمّد بن مسلم كه از امام پنجمايست خورشيد را پرسيد، فرمود: اى محمّد چه اندازه پيكرت خرد است و پرسشت مشكل و تو شايسته پاسخى، چون خورشيد برآيد 70 هزار فرشته بدست آويز پرتوش او را بكشند و 5 هزار فرشته ميكشند و هل ميدهند تا بالاى سر برسد و از روزن بگذرد و فرشته نورش وارو سازد و آنچهاش بسوى زمين است سوى آسمان گردد و پرتوش تا درون زمين بتابد، و در اينجا است كه فرشتهها بانك بردارند «سبحان اللَّه و لا اله الا اللَّه، وَ قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَمْ يَتَّخِذْ وَلَداً وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ شَرِيكٌ فِي الْمُلْكِ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ وَلِيٌّ مِنَ الذُّلِّ وَ كَبِّرْهُ تَكْبِيراً» گفتم: قربانت اين ذكر را هنگام زوال خورشيد نگهدارم؟ فرمود: آرى نگهشدار چنانچه ديدهات را نگه ميدارى، و چون زوال شد فرشتهها همه در پس آن باشند و خدا را در فلك فضا تسبيح گويند تا غروب كند.پ 29- از امام صادق عليه السّلام پرسش شد چگونه خورشيد هر روز ايست دارد و روز جمعه ايست ندارد؟ فرمود: چون خدا عزّ و جلّ روز جمعه را از روزها تنگتر نمود، گفته شد چرا؟ چون در آن روز براى احترامش مشركان را عذاب نكنند.پ بيان: «چه اندازه تنت خرد است» شگفت است از اين كه انسان باين
كوچكى بجستجوى فهم معانى بلند است يا منظور تاديب او است كه نبايد رنج بخود دهد براى فهم امورى كه دانستن آنها وظيفه او نيست، در نهايه (ج 3 ص 104) گفته:
عضل يعنى سخت و از آنست حديث عمر «پناه برم بخدا از هر معضلهاى كه أبو الحسن ندارد» يعنى مسألههاى سخت و پيشامدهاى ناهموار و مقصودش از أبو الحسن علىّ بن أبى طالب عليه السّلام است.
در برخى نسخهها كلمه «بعد أن» نيست و بهر تقدير بسا كه 5 هزار از همان 70 هزار باشند يا جز آنها باشند و اگر چه معنى دوم بنا بر نسخه اول اظهر است «ميان اينكه بكشند و هل دهند» يعنى اين هفتاد هزار دو دستهاند يك دسته از جلو ميكشند و دسته ديگر از پس هل ميدهند، و بنا بر نسخه ديگر معنا اينست كه 70 هزار از جلو ميكشند و 5 هزار از پس او هل ميدهند، و بر هر دو وجه بسا كه مقصود از كشش آن حركت روزانه تند است بر خلاف حركت خاصه خورشيد به پيروى حركت فلك اطلس كه شب و روز آورد و مقصود از حركت دفع حركت فلك خود خورشيد است بتوالى بروج كه كند است و در سال يك دوره است و حاصل اين است كه چون خورشيد برآيد 70 هزار فرشته آن را بحركت يوميه سوى مغرب كشند ولى 5 هزار فرشته هم به پرتوش چسبيدند و بسوى مشرقش باز كشند بحركت خاص او و خورشيد باندازه فزونى اين دو حركت بسمت مغرب پيش ميرود تا بميانه آسمان ميرسد.
«تا از روزن بگذرد» بسا تفسير بدائره نيم روز شده «فرشته نورش وارو سازد» بسا تفسير شده كه چون خورشيد بسوى بالا رود آن رويش كه بمشرق است زير آن رويست كه بمغرب است و چون از دائره نيم روز بمغرب سرازير گردد وارو شود و روى شرقيش بسوى بالا گرايد و وارو نمايد، و نهان نيست كه بنا بر اين كلام كم سود و توضيح واضح است با اينكه وارو شدن او مانعى ندارد، و بسا مقصود از فلك جوّ جوّ فلك است يعنى ميان آسمان چهارم و پنجم.پ سپس چند اعتراض باين اخبار وارد است:
1- ايست خورشيد مخالف حسّ است، زيرا در حركت خورشيد در همه ساعات روز تفاوتى نيست و كمانه مدار آن برابر است.
2- خورشيد در هر آنى در يك نصف النهار واقع است و بايد هميشه در ايست باشد.
3- تفاوت ميان روز جمعه و روزهاى ديگر مخالف حسّ است.
4- گرمى خورشيد از پرتو آن نيست تا ارواح مشركان با نزديك شدن بآن عذاب كشند بلكه اثر برگشت پرتو آنست از اجسام كثيفه چون زمين و دريا و از اين رو هر چه از زمين بالاتر باشد گرمى كمتر است.
و ممكن است از يكم و سوم پاسخ داد كه ايست كم است و در ابزار ساعت شمار چشمگير نيست، زيرا 9/ 1 و 10/ 1 و كمتر از آنها را نميتوان بطور يقين از آنها تشخيص داد و اندازهگيرى آنها روى تخمين است و از اعتراض دوم جواب داد كه ممكن است مقصود ايست در نيم روز مخصوصى باشد چون مكه يا مدينه يا گنبد زمين (دائره گذر از دو قطب) و بر اين اعتراض شده كه لازم آيد در بلاد ديگر بهنگام چاشت يا عصر ايست واقع شود و كسى زير بار آن نرود و از اعتراض چهارم ممكن است جواب گفت كه بسا براى خورشيد دو حرارت باشد يكى از جرم و ديگرى از انعكاس پرتو و اينكه گفتهاند در فلكيات حرارت نيست دليل قطعى ندارد.
و براى ايست دو تأويل ديگر است.
1- حركت خورشيد در نيم روز كند مينمايد و بمانند ايست باشد و از اين كندى بايست تعبير شده.
يا اينكه در بلادى كه خورشيد بالا سر آيد سايه نباشد و مقصود ايست سايه است نه خود خورشيد، و ايست سايه بنا بر اينست كه ميان دو حركت مستقيم بناچار سكونى بايد و ميان فزودن سايه و كمى آن تا نبودش ايست باشد ولى نهان نيست كه حمل ايست خورشيد بر اين معنا دور است جدّاً با اينكه نسبت حركت باجزاء سايه مجاز است و آن ايجاد جزئيست از سايه و اعدام جزئى، و اگر حقيقى هم باشد
حركت مستقيمه نيست.پ 2- چون اوقات خوشى زود گذر است و اوقات سختى دراز مينمايد روز جمعه براى مشركان كوتاه نمايد چون در نيم روز عذاب ندارند و ديگر روزها دراز نمايد چون در نيم روز عذاب كشند، پس مقصود از گفتار سائل در خبر دوم، «چگونه ايست كند» يعنى ايستش چيست؟ و پاسخ داد كه مقصود ايست و تنگى است بطور مجاز و تقريب، و بسا كه تنگى وقت روز جمعه و كوتاهيش باين معنا است كه كارهاى عبادت مؤمنان در روز جمعه بسيار است و روز وسعت آنها را ندارد و گويا خورشيد در آن ايست نكند، و نهان نيست كه همه اين تفسيرها دور از تعبيرات اخبارند و بهتر ترك گفتگو در باره آنها است، و پذيرش معناى درست آن كه مقصود ائمه است عليه السّلام گرچه بفهم ما نرسد، زيرا اينها از اخبار مبهم و آثار مشكلهاند و تفسيرشان را جز خدا و راسخون در علم ندانند.پ 30- در فقيه (60) بسند صحيح از حريز بن عبد اللَّه كه من نزد امام ششم عليه السّلام بودم كه مردى از او پرسيد قربانت خورشيد پيش از زوال پرشى زند و سپس ايست كند؟ فرمود: در انديشه شود كه زوال نمايد يا زوال ننمايد.پ بيان: مقصود از پرش تندى حركت است و از ركود كندى آن، و انديشه يا از فرشتههاى گماشته بر آنست يا مثلى است براى حال خورشيد در تندى برآمدن و ركود در بالا و سپس تندى در فرود شدن و مانند شده بكسى كه نزد پادشاه نيرومندى آيد و از او پرسد دنبال كار ديگر برود يا نه، و منظور اينست كه همه آفريدهها زير فرمان خدايند و هر آنچه از آنها پديد گردد بتدبير و تقدير حضرت او است.پ 31- در فقيه (51) از امام صادق عليه السّلام كه خدا تبارك و تعالى بموسى بن عمران وحى كرد استخوانهاى يوسف را از زمين مصر برآرد و برآمدن ماه را وعده اين كار كرد و پس افتاد و او پرسيد از كسى كه جاى استخوان يوسف را بداند، گفتند پيره زنيست كه ميداند، او را خواست و پيرهزنى زمين گير و نابينا بود، فرمودش
تو گور يوسف را ميدانى؟ گفت: آرى، فرمود بمن خبرش ده، گفت: ندهم تا چند خصلت بمن بدهى، پايم را آزاد كنى و چشمم را بينا، و جوانيم را برگردانى، و مرا با خود ببهشت برى.
اين سخن بر موسى عليه السّلام گران آمد، و خدا عزّ و جلّ باو وحى كرد همانا تو بر عهده من باو ميدهى، هر چه خواهد باو بده، وى پذيرفت و آن پيرهزن بگور يوسفش رهنمود، و او را از كنار نيل در صندوق مرمرى برآورد، و چونش بر آورد ماه برآمد، و او را بشام برد.پ ميگويم: گذشت بنقل از عيون از قول امام رضا عليه السّلام كه فرمود: ماه از بنى اسرائيل باز گرفته شد و خدا عزّ و جلّ بموسى عليه السّلام وحى كرد كه استخوانهاى يوسف را از مصر برآورد و باو نويد داد كه استخوانهايش را برآورد و ماه بتابد، و موسى پرسيد از كسى كه جايش را بداند، و خبر را چنانچه گذشت كشيده است.
گويم: دلالت دارد بر رد فلاسفه كه اختلاف در حركات فلكيات و منع حركتشان بفرمان آفريننده آسمانها و زمين روا است.پ 32- در المتهجد: روايت است از محمّد بن اسماعيل بن بزيع كه پرسيدم از امام رضا عليه السّلام بمن رسيده روز جمعه كوتاهترين روزها است، فرمود: آرى چنين است، گفتم: قربانت، چگونه مىشود؟ فرمود: امام ششم فرموده خدا ارواح مشركان را زير چشمه خورشيد گرد مىآورد و چون خورشيد ايست كند، ارواح مشركان را بايستش عذاب كند، و روز جمعه باحترامش عذاب آنها را بردارد، و خورشيد ايست ندارد (خبر 22 همين بابست كه با سند از كافى آورد)پ 33- در توحيد مفضل: بينديش اى مفضّل كه اندازه روز و شب چگونه بصلاح مردم است، و نهايت هر يك (در معموره) بيش از 15 ساعت نيست، اگر روز 100 يا 200 ساعت ميشد، هر چه جاندار و گياه در زمين بود تباه شدند، جانداران تا اين اندازه آرام نميگرفتند و بهائم نميتوانستند از چرا خوددارى كنند اگر روز دراز ميشد، انسان هم از كار و جنبش دست نميكشيد، و اين خود مايه نابودى
همه ميشد، و گياه هم در اين روز دراز در برابر حرارت و تابش خورشيد خشك ميشد و ميسوخت، و اگر شب اين اندازه دراز ميشد، انواع جانداران از حركت و جستن روزى وامىافتادند و از گرسنگى ميمردند، گياهها ميگنديدند و تباه ميشدند، چون گياهى كه در جاى بىآفتابست.
ببين اين گرمى و سردى چگونه جاى هم را در جهان بگيرند، و كم و بيش و برابر گردند، تا چهار فصل سال را بسازند، و ببين كه مصلحتها دارند، و هر دو وسيله پاك كردن تن آدميند كه ماندن و بهى آنها با آنها است، اگر گرمى و سردى بدنها را در بر نگيرند تباه شوند و از هم بريزند، بينديش كه چگونه هر يك خرده خرده در ديگرى درآيد، و ديگرى فزايد تا آنجا كه بايد، و اگر يكباره جا عوض كنند به تنها زيان رسانند و بيمارشان سازند، چونان كه اگر يكى از شماها از حمام گرمى بجاى سردى درآيد زيان بيند و بيمار گردد، اين تدريج در گرمى و سردى براى سلامت از زيان يكبارگى است و تدبير بهداشت اين تدريج را اداره كند.
اگر كسى پندارد اين تدريج بر اثر طبع بالا و پائين شدن خورشيد است در حركت خود، پرسيده شود كه چرا؟ اگر عذر آورد كه براى دورى باختر و خاور است باز پرسيده شود كه چرا؟ و اين پرسشها دنبال هم آيد تا ناچار گويد قصد و تدبيرى آن را پديد آورده اگر گرما نبود ميوههاى سخت و تلخ پخته نميشدند تا نرم و خوشمزه شوند، و از تر و خشكش استفاده شود، و اگر سرما نبود زراعت بتّه پر جوانه نميزد تا ريع بسيار كند و بخوراك مردم و بذر زمين كفايت كند، نبينى در گرما و سرما چه بىنيازى و سوديست، و با اين حال تن آزارند و انديشه بار، و دليلند بر حكمت و بهسازى خداوند براى جهان و آنچه در آنست.پ توضيح: «ميان دو مشرق» يعنى مشرق و مغرب و كنايه از بزرگى دائرهايست كه خورشيد طى ميكند در آن بروج را يا مقصود مشرق تابستان و مشرق زمستانست و نخست اظهر است ...
پ34- توحيد مفضل: امام صادق عليه السّلام فرمود: اگر گويند چرا آدمى در ذات و صفات خدا اختلاف دارند؟ گفته شود از كوتهفهمى و كنجكاوى در شناخت او، كه خواهد حقيقت آن را دريابد و نميتواند و فروتر آن را هم نتواند، مانند همين خورشيد كه بيند بجهان بتابد ولى حقيقتش را نداند، و از اين رو گفتگو در آن بسيار است و فيلسوفان در باره آن اختلاف دارند و برخى گفتهاند يك فلكى است آكنده از آتش كه اين فروزش و تابش از آن ميجوشد و ديگران گفتهاند يك كره ابريست، و ديگران گفتهاند جسمى است چون آينه آتشين و پرتو افكن، و ديگران گفتهاند زلال و لطيف چون آب دريا است، و ديگران آن را تودهاى از اجزاء آتشين دانند و ديگران گفتهاند جوهر پنجم است جز چهار عنصر.
و در شكل آنهم اختلاف دارند برخى گويند يك صفحه پهناوريست، و برخى گفتهاند كره چرخانيست، در اندازهاش اختلاف دارند، برخى پندارند باندازه كره زمين است، و برخى آن را كمتر دانند، و ديگران گفتهاند بزرگتر از يك جزيره بزرگ است، و هندسهدانان گفتهاند، 170 بار برابر زمين است، و اين اختلاف دليل است كه حقيقت آن را نفهميدند، در صورتى كه فهم بشر از درك حقيقت اين خورشيد چشمگير و ديدنى ناتوانست كجا به يك حقيقت نهانى و ناديدنى رسد؟پ بيان: اين گفتهاى كه از هندسهدانان نقل كرده قول برخى قدماء آنها است و نزديك بمشهور است چنانچه شناختى، و اختلاف ميان قدماء و متأخران در امثال آن بسيار است.پ 35- توحيد مفضل: بينديش اى مفضّل در طلوع و غروب خورشيد براى برپا كردن دولت روز و شب اگر طلوع نميكرد، همه كار جهان نابود ميشد، و مردم دنبال هيچ كارى نميرفتند، جهان بر آنها تاريك بود و خوشى نداشتند و از روشنى و دلگشائيش بهره نميبردند، نياز به طلوعش نيازى به گفتن ندارد، بلكه سود غروبش را بايد گفت، اگر غروب نميكرد، مردم آرامش نداشتند و آسودگى كه
پر بدان نيازمندند براى آنها نبود كه تنشان بياسايد، و حواسشان جمع شود و نيروى هاضمه آنها بكار افتد و غذا را بهمه اعضاء برساند و از آن گذشته مردم را تا آنجا بكار ميكشيدند و دنبالش را ميگيرند كه خود را بيمار ميكنند.
و بسيارى از مردمند كه اگر تاريكى شب جلوشان را نگيرد، آرام و قرارى ندارند، پيوسته دنبال كسب و جمع مال و پس اندازند، بعلاوه زمين بتابش خورشيد گرم مىشود، و هر چه بر آنست از جاندار و گياه را گرم ميكند، و خدا بقدرت و حكمتش آن را اندازه گرفته گاهى تابانست و گاهى پنهان، چون چراغ خاندان كه براى رفع نيازش بيافروزند و براى آسايش و آرامش خاموشش سازند، و روشنى و تاريكى با اينكه ضدند كمك بهسازى و بهداشت جهانند.
پس از آن بينديش در بالا و پائين شدن خورشيد براى پيدايش چهار فصل سال و تدبير و بهسازى آن در زمستان گرمى بدرون درخت و گياه برگردد تا مايه ميوهها در آنها بسته شود، و هوا را سنگين كند، تا ابر و باران پديدار گردد، و تن جانداران سخت و نيرومند شود، در بهار تحركى آورد و مايههاى زائيده در زمستان پديد شوند، گياه سر زند و درخت گل دهد و جانداران ميل به نر كنند و در تابستان هوا داغ شود، و ميوهها برسند، و موادّ زيادى بدن آب شوند و روى زمين خشك شود و آماده ساختمان و كار گردد، و در پائيز هوا پاك شود و بيمارى برود، و تندرستى آيد، و شب دراز گردد، و كار كردن را شايد، و هوايش خموش باشد و براى مصلحتهاى ديگرى كه اگر همه را بشمرم سخن بدرازا كشد.
اكنون بينديش در جابجا شدن خورشيد در 12 برج براى پا گرفتن سال و آنچه در آنست از تدبير و در اين چرخش چهار فصل سال درست ميشوند، زمستان بهار، تابستان و پائيز، در اين چرخش ساليانه غلهها و ميوهها ميرسند و پايان ميگيرند، سپس برميگردد زندگى را از سر ميگيرد، نبينى سال اندازه گردش خورشيد است از حمل تا حمل ديگر، اين سال و همگنانش پيمانه زمانند از
هنگام خلق جهان تا هر وقت و زمان،پ حسابگر عمر مردم است و وقت بدهى و اجاره و معامله مدت دار و جز آن از امور ديگر، با گردش خورشيد سال پايان يابد، و حساب زمانه درست شود.
ببين چگونه تابش آن را بر همه زمين فراهم كرده و اگر يك جا ايست داشت پرتو و سودش ببسيارى از نواحى نميرسيد زيرا كوه و ديوار مانع بودند، آغاز روز از مشرق برآيد و بر آنچه در برابر او است از مغرب بتابد و همه جا بچرخد تا بمغرب رسد و آنچه آغاز روز از او نهان بوده فرا گيرد و هر جا بهره خود را بر گيرد از آن، و نيازى كه دارد برآرد و اگر يك سال يا نيم سال پرتو خورشيد بدانها نرسد چه حالى دارند؟ بلكه چگونه بمانند؟ مردم ننگرند اين كارهاى بزرگ كه خود دستى در آن ندارند چگونه مرتب و بىخلل براى صلاح جهان و آنچه در آنست انجام مىشود.
ماه را دليل بياور كه سود كلانى دارد، و عموم آن را در شمار ماهها بكار برند و حساب سال با آن درست نيايد زيرا دوره 12 ماه يك سال چهار فصلى ميوه آور و دگرگون ساز نيست، و از اين رو ماه و سال قمرى از ماه و سال خورشيدى جدا است و هر ماه قمرى جابجا مىشود يك بار در زمستان است و يك بار در تابستان بينديش كه ماه در شب پرتو افكن است و بدان نياز است، زيرا با وجود نياز بتاريكى و آسودگى جانداران و خنك شدن گياهان صلاح نبود كه شب ظلمت محض باشد بىنور، و هيچ كار در آن نتوان كرد.
زيرا بسا مردم نياز بكار شب دارند براى تنگ شدن وقت كارشان در روز يا در سختى گرما و در پرتو ماه كارهاى چندى مينمايند، چون شخم زمين، خشت زدن، چوب بريدن و مانند آنها، پرتو ماه كمك مردم است در زندگى آنها بهنگام نياز و انس مسافرانست، و طلوعش را در پارهاى از شب مقرر كرد، و نورش را از نور خورشيد كاست تا مردم مانند روز بكار نپردازند، و از آسايش خود باز شوند، و هلاك گردند، و در دگرگونى ماه از نو شدن و محاق، و فزودن،
و كاستى، و گرفتن آن بخصوص آگهى است بر قدرت خدا آفريننده و دگرگون ساز آن بدين روش براى بهسازى جهان و عبرت خردمندان.پ 36- از دعاء صحيفه سجاديه در رؤيت ماه نو: آيا آفريده فرمانبر آموخته شتابان، گردان در منزلهاى مقدر، متصرف در چرخ تدبير، ايمان دارم بدان كه تاريكى را بتو روشن كرد، و مبهمات را بتو واضح ساخت، و تو را يك نشانه پادشاهى خود و علامتى از سلطنت خويش ساخت، و تو را بفزونى و كاستى، و طلوع و غروب و نوربخشى و كسوف بكار داشت، در همه اينها فرمانبرى، و بخواست او شتابانى، منزه باد چه شگفت آور است تدبير او در باره تو، و لطيف است صنعت او نسبت بتو، تو را آغاز ماهى تازه ساخت براى كارى تازه تا آخر دعاءتنوير: ماه نو را هلال ناميدند چون در ديدن آن آواز هلهله برميكشيدند شبهائى كه اين نام را دارد مورد اختلاف است، صحاح (ج 5 ص 1851) تا سه شب گفته قاموس (ج 4 ص 70) شب 26 و 27 ماه را هم هلال دانسته و جز آنها را قمر، و برخى دو شب اول را هلال دانند، اصمعى گفته تا دائره بندد هلال است، ديگرى گفته: تا شب هفتم كه پرتوش بر سياهى شب چيره شود هلال است، پس از آن قمرش خوانند يعنى سپيد، و در شب 14 بدرش نامند، در صحاح گفته اين نام براى آنست كه در طلوع خود بر غروب خورشيد پيشدستى كند يا اينكه چون كامل است، (ج 2 ص 587) يعنى مانند يك بدره تمام است كه 10000 درهم است، شيخ بها- ره- گفته: تا هلالش نامند وقت دعا باقى است ولى بهتر اينست كه از شب يكم پس نيفتد كه مورد يقين و اتفاق است عرفاً و اگر ميسر نشد شب دوم، و اگر فوت شد تا شب سوم هم وقت باقى است كه بسيارى آن را هم هلال دانند.
و اما آنچه صاحب قاموس و استاد ما ابو علي- ره- گفتهاند كه تا شب 7 هلال است خلاف مشهور است در لغت و عرف و بطور مجاز است مانند اطلاق هلال در 26 و 27- سپس گفته: بعيد نيست كه تا شب سوّم هلال باشد، و اگر نذر كرده نزد رؤيت هلال دعاء بخواند برؤيت آن در شب 4 ببعد عمل بنذر و واجب
نباشد چون هلال نيست،پ ولى خواندن دعاء تا شب هفتم مشروع است براى احتياط در عمل بنذر و اما در بيش از آن تشريع است و ناروا، و اگر روز 30 آن را بيند واجب نباشد چون هلال نام ندارد.
(خلق مطيع) يعنى آفريده فرمانبر مانند بندهاى كه فرمانبر آقا است «دائب» يعنى پيوسته در كار است و شيوه او است. شيخ بهائى- ره- گفته: توصيف ماه بتندروى يا باعتبار حركت خود او است بر گرد خودش (كه حركت وضعى است) و گروهى از اساتيد حكماء آن را براى همه كواكب معتقدند، و بايدش كه سياهى چهره ماه در جرمش ثابت نباشد و گر نه با چرخيدن آن بجا نميماند چنانچه سلطان المحققين در شرح اشارات گفته ولى اظهر آنست كه اين توصيف بسرعت نظر بحركت عرضى او بواسطه فلك او است، زيرا آن حركت گرد خودش اگر هم باشد محسوس و معروف نيست، و حمل بر محسوس و متعارف اولى است، و تندى حركت ماه نسبت به اختران ثابت كه روشن است زيرا آن بسيار كند است تا آنجا كه قدماء آن را درنيافتند.
و نسبت به سيارههاى ديگر هم براى اينست كه زحل يك دوره را در 30 سال ميگردد، و مشترى در 12 سال و مريخ در يك سال و 2/ 1 10 ماه و خورشيد و زهره و عطارد هر كدام در حدود يك سال ولى ماه در 28 روز تقريباً، و بسا كه ماه بتند روى حركت محسوسه آن بنا بر اينست كه از خود او است بنا بر اينكه حركت سيارات در افلاكشان چون حركت ماهيانست در دريا و جمعى بدان معتقدند و مؤيد آنست ظاهر قول خدا كُلٌّ فِي فَلَكٍ يَسْبَحُونَ.
و ادعاى امتناع خرق [و التيام] در افلاك ثابت نيست و ادله فلاسفه در باره آن سستتر از تار عنكبوتست، چون بنا بر اينست كه اجزاء فلك پذيراى حركت مستقيمه نيستند و اثبات آن نشدنيست، و قرآن خدا كه از پيش و پس بطلانى بدان راه ندارد گويا است كه شكاف بردارند و صعود و پيغمبر ما صلى اللَّه عليه و آله و سلم تا آسمان هفتم با پيكر عنصرى خود گواه خرق آنها است.
پ (و منازل تقدير) اشاره است بدان چه خدا فرموده: «و براى ما منزلها مقدر كرديم، 39- يس» و آنها 28 باشند و ماه هر شب نزديك يكى از آنها است بحركت خاصه خودش، نصير الملّة و الدين- ره- در تذكره گفته: منازل ماه اخترانى باشند نزديك منطقة البروج كه عرب آنها را نشانه 28 بخش منطقه شناخته تا مطابق شماره ايام گردش ماه باشد.
خفرى در شرحش گفته: مقصود از هر منزل مسافتى است كه ماه در يك شبانه روز ميرود، و منازل ماه نزد هنديها 3/ 1 27 است كه 3/ 1 را چون كمتر از نصف است انداختهاند بشيوه منجّمان، ولى نزد عرب 28 است نه باعتبار اينكه 3/ 1 را يك واحد اعتبار كردند چنانچه برخى گفته بلكه براى اينست كه سال قمرى آنها گاهى از ميان تابستان آغاز شود و گاهى ميان زمستان و نياز بمعرفت سال خورشيدى دارند براى انجام كار خود، و ديدند ماه در حدود 30 روز بوضع خود با خورشيد بر ميگردد و در آخر ماه دو روز يا كم و بيش نهانست و دو روز را از سى روز كم كردند و ماند 28 روز كه غالباً فاصله ديد آنست در شامهاى آغاز ماه و در بامدادهاى آخرش و دور فلك را بر آن بخش كردند و هر منزلى 7/ 6 12 درجه شد كه بهره هر برجى 3/ 1 2 منزل مىشود.
ولى ديدند خورشيد هر منزلى را در حدود 13 روز طى ميكند، منازل ماه 364 روز است ولى برگشت خورشيد در آنها در مدت 365 روز است پس يك روز در ايام منازل غفر افزودند و بعلاوه از نظر كبيسه نياز بفزودن دو روز پيش آيد و ايام آن 15 گردد تا پايان سال شمسى و پايان منازل و برگشت بدان منزلى كه آغاز مقرّر شده برابر شوند، و نشانه منازل را اخترانى روشن گرفتند كه نزديك منطقة البروجند و نزديك گذرگاه ماه يا محاذى آن و هر شبى ماه نزديك آنها ديده شود و فرود آيد و اگر آن اختر را نهان سازد گويند او را مغلوب كرد و خوشبين نباشند و اگر نهانش نكرد گويند ماه عدالت نمود و بدان خوشبين شوند و چون ماه تند رود از منزلى بگذرد و در آن نماند و چون كند رود بسا كه دو شب در يك
منزل بماند، يك شب در آغاز آن و يك شب در پايانش و گاهى ميان دو منزل ديده شود.پ و آنچه گفتهاند هميشه 14 منزل بالاى زمين است و عيان و 14 زير زمين و نهان و چون منزلى غروب كند رقيب آن كه پانزدهم طالع است طلوع كند فسادش ظاهر است زيرا منازل همه در خود منطقه نيستند و فاصلهشان برابر نيست و از اين رو بسا كه 16 يا 17 از آنها عيان باشند مگر اينكه مقصود از منازل خود بخشها باشند نه نشانههاى آنها كه هر دو حكم درست باشد، و از اينجا فساد گفته مشهور هم روشن شود كه هميشه شش برج عيانست و شش نهان زيرا اين هم در خود بخشهاى بروج درست است نه در صورت اخترى بروج زيرا صور اخترى آنها بطور برابر منطقه را بخش نكنند كه اول و آخر هر صورتى با اول و آخر هر برجى برابر باشند و بسا مقصودشان اينست كه هميشه نيمى از خود بروج عيانست نه نيمى از صور اخترى آنها و اشكال بر طرف مىشود.
عرب خروج هر منزلى را از پرتو سپيده دم طلوع آن خوانند و غروب رقيب آن را هنگام صبح سقوط آن خوانند، و منازلى كه طلوعشان در موسم بارانست (انواء) نامند، و رقباء آنها را كه در غير موسم باران طلوع ميكنند (بوارح) نامند و 14 منزل شمال منطقة البروج را كه آغازشان شرطين و پايانشان سماك است شاميه گويند و باقيمانده كه نخست غفر است و پايان بطن الحوت يمانيه (پايان).
شيخ بهائى- ره- گفته: ظاهر تردد در منازل تقدير اينست كه اين ماه ميرود و ماه ديگر بدان بر ميگردد، و ممكن است بمعنى ترديد و دو دلى باشد چون حركت دور او گاهى بسوى مشرق است و گاهى بمغرب چون مرويست كه مردد است و باين سو و آن سو ميرود و برأى كسى كه دو حركت مختلف را در يك جسم روا نميدارد و ميگويد مورچهاى كه روى سنگ گردان آسيا بر خلاف آن ميرود در حال حركت آن ايست دارد تشبيه ماه به مردد روشنتر است.
«متصرف در فلك تدبير» يعنى دگرگونيش بتدبير حكيم خبير است، فلك
جاى چرخش كوكب استپ و مانند شده بچرخريس در گرد بودن و چرخيدن، ابو- ريحان گفته: تازى و پارسى در نامگذارى آسمان يك روش دارند، عرب آن را ناميده بشباهت چرخ دولاب آب كشى و پارسيان بزبان خود آن را آسمان گفتند يعنى مانند آسياگردانست (پايان).
شيخ بهائى- ره- گفته: مقصود از فلك تدبير نزديكترين نه فلك است بعناصر كه برخى مصالح عالم كون و فساد بتدبير آنست: برخى مفسران هم در تفسير قول خدا فَالْمُدَبِّراتِ أَمْراً گفتهاند مقصود افلاك است، و آن يكى از وجوهى است كه طبرسى- ره- نقل كرده و اين يك نحو مجاز است كه ابزار قطع را قاطع خوانند با اينكه قطع كار او نيست.
و در برخى نسخه بسا يافت شده «متصرف در فلك تدوير» و آن هم درست است گرچه نسخه نخست درستتر است و منظور از آن فلك چهارم ماه است و آن فلكى است كه ماه در آن جا دارد و زيرش بترتيب بروج حركت كند و بالاش بر خلاف آنها و مخالف تدوير سيارههاى ديگر است، و هر روزى 13 درجه و 3 دقيقه و 54 ثانيه حركت كند، و در كلفتى فلك سوم ماه بنام حامل است، و مركزش ده درجه از مركز عالم دور است، و حركتش هر روزى 24 درجه و 22 دقيقه و 53 ثانيه بر وفق بروج است.
و توى فلك دوم ماه بنام مائل است كه هم مركز با عالم است و سطح زيرينش تماس با كره نار دارد در سطح زبرين آن و از حامل هم بعدش از منطقه البروج دو متمم علاوه دارد كه خرده خرده باريك ميشوند تا دو نقطه اوج و حضيض و حركتش بر خلاف توالى است و در هر روزى 11 درجه و 9 دقيقه و 7 ثانيه است و توى نخست فلك ماه بنام جوزهر است كه هم مركز با عالم است و هم منطقه با فلك البروج و سطح زبرش مماس با سطح زيرين ممثل عطارد است كه چون ممثل عطارد روزى 3 دقيقه و 11 ثانيه حركت كند.
سپس گفته: ممكن است معنى فلك تدبير اين باشد كه در آن تدبير امور مقرّر
مىشودپ مانند اينكه گويند، مجلس حكم يا دار قضاوت باعتبار اينكه فرشتههاى آسمان دنيا كار جهان فروردين را در آن تدبير ميكنند، يا اينكه هر سيارهاى در فلك خود امرى كه از خالق و مبدعش بدو سپرده است تدبير ميكند چنانچه جمعى از مفسّران در تفسير «فَالْمُدَبِّراتِ أَمْراً» گفتهاند و ممكن است مقصود از فلك تدبير همه افلاك جزئيه ماه باشد كه احوال ماه را تنظيم ميكنند تا حركت حاملش گرد مركز عالم متشابه باشد، و قطر تدويرش برابر نقطه ديگر باشد.
و اين افلاك جزئى چهار فلكى است كه ذكر شد با آنچه بدانها افزوده شده براى حل اين دو اشكال و با آنچه نياز بدانست براى تنظيم امور ماه كه رصدبانان هنوز از آن مطلع نيستند، و آنها كه مؤيد بنور امامت و ولايتند ميدانند و مقصود تدبير كاملى است كه همه اين امور را منظم سازد در خود فلك ماه، و بسا كه مقصود از فلك تدبير همان فلك ماه باشد كه ماه مدبّر آنست (چون قلب كه مدبر تن آدمى است) نظر بعقيده همه جمعى كه سيارات را مدبّر فلك خود دانند چون قلب در تن حيوان، سلطان المحققين در شرح اشارات گفته است گروهى معتقدند كه هر كوكبى با فلكش يك جانداريست كه يك روح دارد و آن نخست مربوط به قلب او است او است و سپس باعضاء ديگرش پس نيروى محرّك برخاسته از خود كوكب است كه قلب فلك است و فلك چون اعضاء ديگر آنست (پايان كلامش) و شايد همين باشد معنى اينكه امام او را متصرف در فلك تعبير كرده و خدا داناتر است بمقاصد اوليائش سلام اللَّه عليهم اجمعين (پايان).
من ميگويم: ممكن است فلك تدبير مانند بيت عزّت و خانه شرف استعاره باشد و تدبير را تشبيه بفلكى كرده كه او مدبر آنست و اين نوع تعبير در كلام عرب و عجم شايع است.
سپس- ره- گفته: خطاب آن حضرت بماه و توصيف او بفرمانبرى و جدّ و رنج و رفت و آمد در منازل و تصرف در فلك دليل است كه زندگى و ادراك دارد
و از قدرت خدا دور نيست،پ جز آنكه دليل عقل قاطع يا نقل روشن نيامده است كه ماه چنين است، آرى اين ظواهر اشعارى بدان دارد، و بسا بظاهر آيه كُلٌّ فِي فَلَكٍ يَسْبَحُونَ هم استناد شده بر آن چون ضمير واو نون براى خردمندان آرند، و البته حكماى طبيعى اتفاق دارند كه همه افلاك زنده و ناطق و عاشق و فرمانبر آفريننده خودند و بيشتر بر اين عقيدهاند كه هدف گردش آنها تشبه بحضرت او است و تقرب و عبادت او جلّ شأنه و برخى گويند حركاتشان جلوههاى قدسيه است كه پياپى بر آنها بتابد و نوعى لرزش شادى و رقص شادمانيست.
و گروهى از آنها معتقدند كه در كواكب هيچ بيجان وجود ندارد و براى هر كدام روحى جدا ثابت دانند كه او را بدور خود ميچرخاند (حركت وضعيه) ابن سينا در شفاء بدين قول گرائيده، و در نمط پنجم اشارات بدان حكم صادر كرده و اگر كسى بدان گرايد گزاف نگفته گرچه سخن ابن سينا و همگنانش دليل نباشد كه دينداران در اين گونه مسائل بدان اعتماد كنند ولى براى تاييد بد نيست، و در شرع دليل مخالف آن نيامده و دليل عقل هم بر بطلانش وجود ندارد، و در صورتى كه مورچه و پشه و كمتر از آنها زندهاند چه مانعى دارد كه اين اجسام بزرگ و شريف هم زنده باشند.
و جمعى معتقدند همه چيز را روح مجرّد و ناطق است و قول خدا تعالى «نيست چيزى جز آنكه تسبيح گويد بحمد او، 44- أسرى» را بظاهر حمل كنند مقصود ما از اين سخن اين نيست قول بزنده بودن افلاك را ترجيح دهيم بلكه براى رفع استبعاد منكران و رد تشنيع بر قائلان آنست (پايان).
ميگويم: اين ترجيح كه بزبان احتمال ادا كرده مخالف روش بيشتر آيات و اخباريست كه كواكب و افلاك و سير آنها را شرح ميكنند، و اشاراتى كه بدان تمسّك كرده تعبيرهاى مجازيست كه در سخن پردازى بلغاء و بلكه در گفتگوها شايع است زيرا به جماد خطاب كنند مانند خطاب به عقلاء و غرض فهماندن مطلب بديگرانست، در خطاب بماه و بماه رمضان و وداع ماه رمضان، و خطاب بخانه
كعبه مخاطب حقيقى خدا است و منظور تشكر از نعمتهاى او است،پ و كسى از متكلمان مسلمانان را نديدم كه چنين گويد جز برخى مقلدين فلاسفه، و موافقان اسلام در آنچه زيان بمقاصدشان ندارد.
سيد مرتضى- ره- در كتاب غرر و دررش گفته: ادله صحيح و روشن دلالت دارند كه فلك و آنچه در آنست از خورشيد و ماه و اختر بخود و بطبع خود حركتى ندارند چنانچه آن مردم گويند و خدا محرّك و متصرّف در آنها است باختيار خود و در جاى ديگر- ره- گفته: ميان مسلمانان خلافى نيست كه فلك و هر چه دارد از اختران جان ندارند، و مسخر فرمان خدايند، و اين معلوم است از دين رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله بضرورت چنانچه در باب نجوم بيايد.
«ايمان دارم بدان كه روشن كرد بتو تاريكيها را و وانمود بتو مبهمات را و تو را يك نشانه براى پادشاهيش ساخت و يكى از علاماتش نمود» نور و ضوء يك معنا دارند و بسا كه ضوء روشنى ذاتى را گويند و نور آنكه از ديگرى كسب شده، و باين معنا است قول خدا «ساخت خورشيد را ضياء و ماه را نور» (5- يونس) ..
شيخ بهائى- ره- گفته در آغاز دعاء روى سخن با ماه و ذكر اوصاف او بود و اينك بشيوه بلغاء روش ديگرى آورد و روى بخدا كرد و او را ستود و باز هم اوصاف ديگرى از ماه را وانمود «نوّر بك الظلم» يعنى بسبب تو يا اينكه تو را ابزار روشنى ساخت و اگر روشنى عرض باشد كه بر جسم افتد از باب اينست كه گويم «چيزى را سياه يا سفيد كردم» و اگر ذرات درخشان جسم نور بخش است كه بر نور گير افتند چنانچه مذهب قدماء است معنا اينست كه تاريك را صاحب روشنى ساخته و با آن قرين نموده و اين قول گرچه بعيد است ولى دليلى بر بطلان آن نيست چنانچه اثباتش هم مشكل است.
و بسا كه مقصود از ظلمتها هواهاى تاريك است نه خود تاريكى زيرا كه آن نور پذير نيست و اين در صورتيست كه هوا روشنى پذير باشد ولى برخى گفتهاند شرط پذيرش كيفيت رنگ داشتن است و هوا بيرنگ است، و بنا بر اين مقصود اجسام
تاريك است نه خود هوا و در آن خلافى نيست،پ و ممكن است مقصود نيست كردن ظلمت باشد بوسيله پديد كردن روشنى در جاى آن بنا بر اينكه ظلمت امر وجوديست چنانچه جمعى گفتهاند، و اگر چه بيشتر آن را باطل دانستهاند ولى دليل درستى ندارند و امكان آن برجا است و ممكن است يك معناى كلام امام عليه السّلام باشد.
«و تو را بكار گرفت براى فزونى و كاستى و طلوع و غروب و روشنى دادن و كسوف».
كسوف نابودى روشنى خورشيد يا ماه است بسبب مخصوصى، و بسا تفسير شده بمانع شدن ماه از نور خورشيد از ما و يا مانع شدن زمين از تابيدن خورشيد بر ماه و اين بيان سبب است، و جمعى از لغتدانان گفتهاند بهتر اينست كه گرفتن خورشيد را كسوف گفت و گرفتن ماه را خسوف و بنا بر اين شايد مقصود از كسوف در اينجا همان زوال ضوء باشد كه شامل هر دو بشود نه خصوص زوال ضوء تا خلاف أحسن گردد.
سپس گفته: مقصود از فزونى و كاستى نور ماه از نظر ديد آدمى است نه اينكه در واقع كم و بيش شود زيرا بيش از نيم آن هميشه روشن است چنانچه در محلّ خود بيان شده و اما كم و بيشى كه نظر بحال اجتماع و استقبال رخ دهد چنانچه وضع كره كوچكى است از كره بزرگى روشنى گيرد و بنزديكى و دورى كم و بيش باشد در اينجا مورد سخن نيست بلكه منظور كم و بيش ناشى از ديد است.
و بسا از سخن امام عليه السّلام بنظر بعضى رسيده كه نور ماه واقعاً كم و بيش مىشود چنانچه بسيارى از مردم معتقدند و اين گرچه از نظر قدرت خدا ممكن است و مىشود جرم ماه را اول ماه اندكى نور دهد و خرده خرده بيفزايد تا بدر گردد و سپس خرده خرده كم كند تا بمحاق رسد جز اينكه حمل كلام آن حضرت بر آنچه مورد اتفاق است ميان اساتيد دانشمندان هيئت و حدس قطعى شمرده شده اولى است و آنان علاوه از حدس خود اين علم را از پيغمبرها گرفتهاند مانند شيث كه در زبان آنها هرس ناميده شده.
پجمعى مفسران هم كه شيخ طبرسى در شمار آنها است در تفسير قول خدا «و ياد كن ادريس را در كتاب- تا آخر آيه، 56 مريم» گفتهاند معجزه او علم هيئت بوده تا آخر كلامشان در اين باره سپس گفته: حكم آنان باينكه نور قمر از خورشيد كسب مىشود تنها براى اختلاف شكل آن نيست بنزديكى و دورى با خورشيد زيرا اين تنهائى دليل قطعى اين حكم نميشود بلكه امور ديگر هم بدان پيوست است مانند اينكه چون زمين ميان او و خورشيد فاصله مىشود منخسف ميگردد و مانند امارات ديگر كه از مجموع اين حكم بدست مىآيد و گر نه ممكن است گفت نيمى از ماه خود بخود روشن است و باندازه حركت فلكش بر خود ميچرخد و اين اشكال مختلفه را نشان ميدهد تا بمحاق ميرسد.
سپس- ره- گفته: امتهان ماه بكاستن روشنيش معلوم است ولى امتهانش بفزودن آن چه معنى دارد؟ گويم: دو وجه دارد يكم هميشه يك روى ماه روشن است بخورشيد و فزونى نورش تنها در ديد ما است، و خدا او را مسخر كرده تا در نيمه اول ماه خرده خرده بچرخد و كم كم خود را بما نشان دهد و نميتواند جز آن كند اين زبونى او محسوبست، و برخى ماه را تشبيه به بندهاى كردند در اين باره كه آقايش باو فرمان دهد خرده خرده رو بند خود را كنار زند و چهره بمردم نمايد در مدّت معينى و چون همه چهره خود را نمود باز خرده خرده روبند را بر چهره كشد تا همه آن را بپوشاند.
2- اينكه مقصود امتهان بمجموع فزونى و كاستى است و دگرگونى و ناپايدارى او، و اين بهتر است و در طلوع و غروب و اناره و كسوف جاريست، و ممكن است مقصود از امتهان و بكار گرفتن او در اناره نور بخشى آن باشد بزمين نه نورانى بودن خود او زيرا اناره و اضائه اين معنى را هم ميدهند، و بنا بر اين مقصود از كسوف نهان كردن او است خورشيد را تا برابر هم شوند و معنا اين باشد كه تو گاهى نور پاشى بر زمين و گاهى نور را از آن بگيرى، و اگر مقصود اعم از ماه گرفتن و يا خصوص آن هم باشد بعدى ندارد و اللَّه العالم.
پسپس- ره- گفته: چون خورشيد ملازم منطقة البروج است و بزرگتر است از زمين بيشتر از نيم زمين از آن نورانى است و كمتر تاريك، و از خورشيد تا زمين و دنبال زمين مخروطى برآيد كه دو تيكه است يكى از خطوط شعاعى ميان خورشيد و سطح زمين كه مخروط نور و مخروط بزرگ است و ديگرى از سايه زمين كه مخروط سايه است و كوچك، و بمخروط ظل يك طبقه پرتو سفيد فراگير است و بدنبالش يك طبقه پرتو كم و سرخى، و اين سه طبقه از سپيده دم تا برآمدن خورشيد در خاور ديده شوند بهمين ترتيب و برعكس پس از غروب در باختر.
قاعده مخروط بزرگ بر كره خورشيد است و بمنطقة البروج دو نيم شود كه سهمش در سطح آنست، و نقطه رأس مخروط بافلاك زهره ميرسد وقتى خورشيد در اوج است و فروتر است چون فروتر باشد، قاعده مخروط صغير روى زمين است كه فصل مشترك ميان دو بخش روشن و تاريك است، و اين دو مخروط مانند دو كوه بلند بر گرد زمين ميچرخند و جا عوض ميكنند، يكى سپيد و درخشان و ديگرى تيره و تار كه جامههاى رنگارنگ در بر دارد، سپيد از خاور بباختر ميچرخد و هر كه در زير آنست روز دارد، و سياه بر عكس و شب هر كسى است كه در زير آنست، فَتَبارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِينَ.
اكنون چون يك سطح كروى فرض كنيم كه مركزش مركز عالم باشد و بمركز ماه و مخروط صغير بچرخد دائرهاى كه بر جرم ماه پديد كند صفحه ماه باشد و دائرهاى كه بر مخروط ظل پديد كند دائره ظل است و مركزش بر منطقة البروج است، چون اين را دانستى هر گاه در برابر شدن خورشيد و ماه (14 ماه) همه صفحه قمر يا جزئى از آن با دائره مخروط ظل برخورد كند پرتو خورشيد همه يا جزئى از آن از صفحه ماه بريده شود و خسوف كلى يا جزئى محقق گردد.
و چون عرض كلى ماه- كه پنج جزء است- بيش از مجموع دو نيم قطر صفحه ماه و دائره ظل است، در هر استقبالى خسوف نيست، بلكه در صورتيست كه هيچ عرض ندارد يا اينكه فاصله مركز صفحه ماه از مركز را دائره ظل كمتر از نيم هر دو است، زيرا اگر
برابر هر دو باشد ماه با محيط دائره ظل بچسبد و منخسف نشود، و اگر بيشتر باشد بطريق اولى،پ اما اگر عرض كمتر از مجموع دو نصف باشد و بيش از دو نيم قطر دائره ظل كمتر از نيم قطر آن منخسف شود و اگر برابر نيم قطر ظل باشد نصف قطر ماه بگيرد چون دائره ظل بمركز صفحه ميگذرد (و پس از شرح صور ديگر خسوف جزئى و كلى و رنگ ماه گرفته در حالات مختلفه) گويد:
سپس بدان كه ماه را حالات گوناگون بسياريست كه در برخى مانند روشنى و طلوع و غروب و مانند آنها با اختران ديگر شريك است و نيازى بضبط اين اوضاع بسيار آن نيست، و برخى ويژه خود او است و اختران ديگر ندارند و هيويّون بدانها توجه كردهاند و بررسى نمودهاند و معروفترين آنها شش است 1- تندى حركت () 2- اختلاف اشكال نورى 3- استفاده نور از خورشيد 4- گرفتن آن بفاصله شدن زمين 5- گرفتن خورشيد بواسطه آن 6- تفاوت صفحه آن در روشنى كه آن را محو نامند.
و آن شش حالت آن از كلام امام عليه السّلام بتصريح يا اشاره فهميده ميشوند اما دو تاى اول كه روشن است، و اما دو تاى وسط را هم كه گفتيم كلامش شامل كسوف و خسوف هر دو مىشود، و اما استفاده نور از خورشيد از اختلاف شكل و خسوف كه بيان كرده استفاده مىشود باقى ميماند خاصيت ششم كه همان محو است و كم نورى بعضى اجزاء كه اشاره بدان در كلامش تا اندازهاى نهانست و ممكن است كه كلام او «امتهنك بالزيادة و النقصان» بدان تفسير شود، چون اين كم و بيشى همان تفاوت اجزاء چهره ماه است در روشنى، و كلام شامل همه اين شش حالت خاصه ماه ميباشد، و سخن در چهار خاصيت اول گذشت و دو خاصيت بجا است.
و در شرح كسوف و گرفتن خورشيد بوسيله آن گوئيم: گرفتن خورشيد بطور كلى يا جزئى نديده شدن جرم آنست بواسطه آنكه سايه ماه جلو آن را گرفته بطور كلى يا جزئى، و اين در صورتيست كه روى يك ديگر باشند بطورى كه خط خارج از چشم بهر دو برخوردپ يا فاصله آنها كمتر از مجموع دو نيم قطر هر دو باشد و اين
خط شعاعى ديده اگر بمركز هر دو گذرد همه خورشيد بگيرد يك لحظه اگر چشمگير قطر هر دو يكى باشد، و در مدتى اگر قطر خورشيد از نظر ديد ما كوچكتر باشد (و سپس حالات خورشيد گرفتن را شرح داده تا گويد) آغاز آن از مغرب خورشيد است و آغاز برطرفشدنش هم از آنجا است.
سپس- ره- گفته: محو ماه كه تيرگى در صفحه چهره او است پوشيده است و آراء چند و اقوال چندى دارد كه پنج از آنها را ياد آورى كنم:
1- اين تيرهگى اثر آن روى ديگر او است كه تاريك است و بروى روشنش سرايت كرده، و بر آن اعتراض شده كه اگر چنين بود بايد اطرافش تيرهتر نمايد از ميانش و ميانهاش روشنتر باشد.
2- اين تيرهگيها جسمهائى باشند كه بهمراه ماه در فلك تدويرش برجايند و برابر روشنى ندارند و اين مختار سلطان المحققين است در كتاب تذكره.
و بر آن اعتراض شده كه اگر چنين اجرامى ميان ماه و خورشيد باشد يا ميان ماه و زمين چون تدوير بدور خود ميچرخد و منظر ماه نسبت بما عوض مىشود بايد باختلاف ديده شوند و چطور هميشه بيك حال ديده ميشوند؟ و از اين ايراد عذر خواستهاند كه چون صفحه ماه در ديد ما كوچك است و فاصله بسيار است تفاوت پديد نميآيد.
3- اين سياهى عكس درياى محيط يا كره بخار است و ربع باز و مسكون زمين چون خشن و تيره است عكس نميدهد و عكسهائى كه راست بر آن مىافتد روشنتر است از عكسهائى بتبع آنها است و از عكس زمين لخت و اين مختار صاحب تحفه است.
و بر آن اعتراض شده كه عكسها هميشه بيك روشند و عكس دهها چون درياها و بخار و كوهها در وضعى مختلف از مشرق تا مغرب و اين محال است كه اختلاف آنها در صفحه ماه هيچ اثر نكند، و براى رد اين ايراد عذر آورند بدان چه براى استادش (خواجه طوسى) عذر آورند؟
پ4- سطح ماه چون آئينه صاف و صيقلى است و بيننده در آن عكس درياها و زمين لخت كه ساختمان و بيشه و كوه دارد و عكس كشتيهاى روى دريا و جزيرهها مىبيند كه هر كدام بشكلى هستند، و نمونههاى همه در ديد بيننده آيند و او براى دورى نميتواند از يك ديگرشان امتياز دهد، و جز خيالى از آنها ندارد، و چنانچه جاهاى روشن در آئينه روشن ديده نشوند، همچنين اين مواضع در سطح قمر براق نباشند و سياهى ميزنند يا اينكه يك شب نما از عكس ساختمانها و بيشهها و كوهها ديده مىشود و چنانچه نمود آنها در شب و عكس درياها روشن ديده مىشود يا اينكه برعكس باشد، چون صورت زمين و آب هر دو در آن جا كنند، و زمين كه تيره است نور خورشيد بيشتر از آب كه لطيف است ميپذيرد، و همچنين است صورت آنها در ماه، و اين وجه را فاضل نيشابورى در شرح تذكره اختيار كرده و استاد ما محقق بيرجندى نيز در شرح تذكره بدان ميل نموده، و ايراد و اعتذار همانست كه پيش گذشت.
5- اجرامى كمنورتر از جرم خورشيد در آنست و يا در فلك خارج مركز آن كه پيوسته ميان خورشيد و ماهند و مانع از وقوع پرتو كامل خورشيدند بر چهره ماه و اين وجه از مدقق خفريست.
من گويم در اين هم اعتراضى است زيرا اگر اين اجرام خرد باشند، سايه آنها در فاصله خورشيد و ماه نابود شود و اثرى ندارند و اگر درشت باشند و سايهشان بسطح ماه برسد بايد در وقتى كه زمين نزديكتر بخورشيد است از ماه مانند حال استقبال سايهشان بر زمين بيفتد چون بر زمين نيفتد و چنين چيزى نيست چنين اجرامى هم نيستند و خدا بحقيقت هر چيز داناتر است «1»
پسپس (قدس اللَّه لطيفه) گفته: مشهور اينست كه تنها ماه كسب نور از خورشيد ميكند و اختران ديگر بخود روشنند نه بخورشيد و دليلشان اينست كه آنها مانند ماه بدور و نزديكى با خورشيد اختلاف هلالى و بدرى و غيره ندارند، صاحب تحفه در آن و در كتاب نهاية الادراك چنين گفته.
من گويم: مورد اعتراض است زيرا اگر گوئيم كسب نور از خورشيد كنند لازم نيست بگوئيم يك سوى آنها نور پذير است تا مانند ماه اختلاف شكل داشته باشند بلكه گوئيم اجسامى بلورين هستند و نور خورشيد همه آنها را روشن ميكند و بيننده در هر حال آنها را روشن بيند، و خود صاحب تحفه هم اعتراض كرده كه اختلاف تشكيلات در خصوص زهره و عطارد كه زير خورشيدند فرض شود نه در اختران بالاى خورشيد، زيرا هميشه آن سويشان كه برابر خورشيد است برابر ما است پس ممكن است نور از خورشيد بگيرند و تشكيلات هلاليه را بواسطه نزديكى بآن نداشته باشند و لازم نيست در حال مقابله با خورشيد منخسف شوند زيرا سايه زمين كه وسيله خسوف است تا افلاك آنها نميرسد، و از اين اعتراض خود جواب داده كه اين ستارهها وقتى در شب بالا سرند نه مقابل خورشيدند و نه مقارن آن، و آن رويشان كه تمامى مقابل ما است مقابل خورشيد نيست و بعضى از آن مقابل خورشيد است و بايد بشكل ماه نور در آيند.
كسى نگويد كه هلال بودن آنها ديدرس نيست و دو سوى باريكش بچشم نيايند چون خرد ديده شوند و صورت كامل آنها چشمگير نيست و از دورى مسافت گرد ديده شوند، زيرا جواب گوئيم بنا بر اين بايد اخترى كه پس از غروب نزديك
افق مغرب است و نزديك بماه، خردتر ديده شود از آن در صورتى كه ميان آسمان يا در سمت مشرق است اينست سخن او.پ من گويم اعتراض دارد، زيرا ممكن است طرف بگويد: اين تفاوت در صورتيست كه دائره ديد دائره نور را قطع كند، ولى روا است كه دائره ديد هميشه در درون آن باشد بطور موازى در صورتى كه اختر بالاى سر است و با خورشيد مقابل است يا ناموازى و مماس با آن چنانچه بسا در حال تربيع يا نامماس مانند صور ديگر و اين اعتراض جواب ندارد مگر ثابت شود كه دو دائره در سطح كوكب تقاطع مينمايند چنانچه در ماه و اثبات آن نشدنى است، و ممكن است تقرير اعتراض بوجه ديگر كه گفته شود نزديكى اختران بخورشيد دو قسم است، نزديكى نزديك كه سبب مىشود ديد اختر كوچك شود، و نزديكى اندكى كه موجب آن نيست و اولى تنها در صورتيست كه خورشيد تازه زير افق رفته و اختر بالاى افق است، و در اين صورت گرچه كوكب از نظر محل خردتر ديده شود، ولى تراكم بخار افق خردى آن را جبران ميكند و خردتر ديده نشود.
سپس آنچه در خاطر من مىآيد اينست كه دور نيست بگوئيم فرقى ميان ماه و اختران ديگر نيست و روشنى همه از خورشيد كسب مىشود، و جمعى از اساتيد حكماء بدين عقيدهاند و شيخ سهروردى هم موافق آنها است آنجا كه در هياكل گفته: خورشيد گردنكش است، سرور آسمانست، و روز ساز است، عجائب خيز بزرگ نمود، كه پرتو بهمه اجرام ميدهد و از آنها چيزى نميگيرد، اينست سخنش و شيخ عارف محيى الدين هم در فتوحات مكيه خود صريحاً همين را گفته و جمعى صوفيه هم موافق او هستند، خدا داناتر است بحقيقت هر چيز (پايان) «1».
«منزه است او، چه شگفت است تدبيرش در كار تو، و لطيف است صنعتگريش در باره تو».پ شيخ طبرسى- ره-: گفته: سبحان در شرع نام بالاترين مراتب تعظيم است كه جز خدا را نشايد، و در جز او بكار نرود و گرچه بىنقص باشد، و بدان نظر دارد سخن يكى از بزرگان كه گفته تنزيهى كه از سبحان اللَّه فهم شود سه نوع است:
1- تنزيه ذات از نقيصه امكان كه خود سرچشمه بديها است.
2- تنزيه صفات از اينكه پديده باشند و يا جدا از ذات مقدس باشند و فزون بر آن.
3- تنزيه همه كارهاى خدا از بيهوده و زشتى بلكه از اينكه مانند كار بندهها براى سود بردن يا زيان نديدن باشد «تو را آغاز ماه نوى نمود براى كار نوى» در اين عبارت گزارشى داده كه هر ماه نو را كارى نو در پيش است كه كس نداند و من گويم: ممكن است مقصود از كار نو مصالح دين و مربوط بدان ماه باشد چون حج و روزه، و عدّه، و عبادات ديگر ماهها، و يا مصالح دنيوى چون معاملات و وامها و امور ديگر مربوط بدان.
شيخ پيش گذشته- ره- گفته: امام در تعبير خود شگفت عميقى از ماه و تدبير خدا در باره افلاكش نموده است بلطف صنعتگرى و حكمت خود، و البته هر كه بيشتر از دقائق حكمتهاى خدا كه بساختههاى خود سپرده آگاه است بيشتر از آنها در شگفت است، و آنها را بزرگتر دارد، و آنچه امام عليه السّلام از عجائب صنع خدا و حكمتهاى دقيقش در باره آفرينش ماه و بهم پيوستن افلاك آن و وابستهگيش بمصالح جهان فرودين
ميداند چند برابر آنست كه رصدچيان و حكماء دانشمند دانندپ با اينكه اطلاعات آنها هم در اين باره حيرتآور است و بايد گفت «پروردگارا نيافريدى اين را بيهوده 192- آل عمران» و اين امورى كه آنان دانند سه نوع است.
1- كيفيت افلاك ماه و شماره آنها و پيوست آنها با هم و آنچه بايدشان از حركات و گرفتن ماه و اختلاف تشكلات آن و متشابه بودن حركت حاملش گرد مركز عالم نه گرد مركز خودش، و برابر بودن قطر تدويرش با نقطهاى جز مركز عالم، و جز اينها كه در كتب هيئت شرح داده شده.
2- آنچه مربوط بروشنى آن و اثرش در دگرگونى برخى اجسام عنصريه است مانند اينكه از فزونى نورش رطوبت بدنها فزون گردد، و از كاستى آن بكاهند و بحران بيمارى از آن پديد گردد، و آب درياها و چشمهها در هر روز يكم نيمه اول هر ماه بخوبى فزون شوند سپس در نيمه دوم روز بروز كم شوند، و بر اثر فزونى نورش مخ و شير حيوانات فزون گردند و با كمى آن كم شوند، و همچنين سبزيجات و ميوهها هنگام فزونى نورش نمو كنند و برسند، تا آنجا كه بررسان آنها آواز نمو و كشش خيار و كدو و خربزه را بشنوند موقع فزونى نور ماه، و چنانچه روشنى نور ماه كنان را كهنه كند و برخى ميوهها را رنگين سازد، و امور ديگرى كه تجربه گواه آنست.
گفتهاند تأثير بيشتر ماه در اين امور براى آنست كه بعالم عناصر نزديكتر است، و حركتش تندتر است، و روشنيش با روشنى اختران ديگر در آميزد و چون نيرومندتر است بر آنها چيره گردد بفرمان آفريننده خود.
3- سعادت و نحوستى كه بدان مربوط است و نشانه وجود آنها است در اين جهان چنانچه منجمان ديندار گفتهاند، و از شرع مقدس نسبت ببرخى آنها روايت آمدهپ چنانچه كلينى در (275 روضه كافى) از امام صادق عليه السّلام روايت كرده كه فرمود: «هر كه قمر در عقرب سفر كند يا زن بگيرد خير نبيند».پ در (499- فروع كافى) از امام كاظم عليه السّلام است «هر كه در محاق ماه زن
گيرد دل نهد بافتادن بچه و سقط جنين»پ و چنانچه شيخ روايت كرده از امام باقر عليه السّلام كه پيغمبر شبى نزد يكى از زنان خود گذرانيد و ماه گرفت در آن شب و در آن كارى از او نشد، و همسرش گفت: يا رسول اللَّه، پدر و مادرم قربانت همه اين از ناخواهى است و بيمهرى؟ فرمود: واى بر تو، اين پديده آسمانى شد و من نخواستم در آن كامياب شوم و در حديث ديگر است كه هر كه در آن شب جماع كند و او را از آن فرزندى شود و اين حديث را شنيده باشد آن را كه دوست دارد نبيند «1».
من گويم: شرح باقيمانده دعا در مقام مناسبترى بيايد ان شاء اللَّه تعالى.پ 37- در صحيفه سجاديه: سپاس از آن خدا است كه شب و روز را بنيروى خود آفريد و بقدرت خودشان از هم جدا ساخت، و براى هر كدام مرزى و عمرى مقرر كرد، و بتقدير او براى تغذيه و پرورش بندهها هر كدام در ديگرى درآيند شب را براى آسودن از رنج و گرانى خستگى آفريد، و برايشان جامه آسايش و خواب ساخت، تا تجديد نيرو كنند و در آن كامياب شوند، و روز را بينا ساخت تا از فضلش بجويند، و دنبال روزى پويند، و در زمينش بگردند تا نقد دنيا را بكف آرند و بآينده ثواب آخرت برسند، بدينها كارشان را به سازد و خبرشان را بيازمايد و بنگرد در اوقات طاعت، و محل واجبات، و هنگام انجام احكامش چگونهاند، تا بدكاران را بكردارشان سزا دهد، و جزا دهد خوشرفتاران را به خوشتر.
بار خدايا از آن تو است سپاس بر اينكه سپيدهدم را براى ما شكافتى و ما را از پرتو روز بهرهمند ساختى، و بروزى يافتن بينا كردى، و از بدآمد آفات نگهداشتى
- تا آخر دعاء-پ بيان: «آفريده شب و روز را بنيرويش» يعنى پديد آورد و اندازه گرفت خورشيد را خوب پرتو افكن نمود تا بر پرتو اختران ديگر چيره شد، و هوا را تار نمود و پذيراى پرتوگيرى، و زمين را سخت و پرتو گير و پرتو باز ده، خورشيد را گرد زمين چرخاند، و ببرآمدنش روز آمد و بفروشدنش در افق يا برفتن سرخى خاوريش شب آمد، شب را پيش گفت چون شرعاً و عرفاً پيش است چنانچه دانستى براى آنكه تاريكى نيستى و يا هستى نما است و بر وجود روشنى تقدم دارد، يا به پيروى از بيشتر آيات قرآن «آنها را بقدرتش از هم جدا ساخت» از نظر صورت و خاصيت و اثر.
و گفتهاند: مقصود اينست كه خدا هر شب و روز سال خورشيدى را در هر جاى زمين اندازه معينى نموده كه هرگز كم و بيش نشوند و از هم نگيرند، و از هم جدايند، و بهم مخلوط نشوند، ولى ممكن است اين معنا از عبارت بعد استفاده شود.
قدرت، نيروى آفرينش است از روى اختيار و قوت بمعنى قدرت آمده و بمعنى حالتى كه مصدر كارهاى سخت باشد، يا پديد شدن امرى يا سبب آن مانند قواى ناطقه و بينائى و شنوائى و مانند آنها ...
«فرو برد هر كدام را در ديگرى و فرو برد ديگرى را در آن» اين دو معنا دارد.
1- آمدن شب و روز بدنبال هم.
2- فزون شدن يكى و كاستن ديگرى در مناطق جنوبى و شمالى خط استواء.
و در اينجا اعتراض شده كه جمله دوم تكرار است و مقصود از همان جمله يكم استفاده مىشود و چه فائدهاى دارد و بچند وجه جواب داده شده.پ 1- شيخ بهائى- ره- گفته: مقصود تنبيه بر امر مستغربى است و آن حصول
كمى و بيشى در هر دو است در يك زمان بحسب بلاد مختلفه شمالى و جنوبى از خط استواء خواه مسكون باشد و خواه نباشد زيرا تابستان بلاد شمالى زمستان جنوبيها است و بعكس و كم و بيش بودن شب و روز در يكوقت باشند ولى در دو مكان، و اگر جمله (و فرو برد ديگرى را در آن) نبود اين آگهى نميشد و همان فزودن و كاستن شب و روز را در دو زمان ميفهماند چنانچه ميان خاص و عام معروف است و معنا اينست كه فرو برد يكى را در ديگرى در حالى كه آن ديگر را هم در آن فرو ميبرد.
2- اينكه جمله نخست را معنا اينست كه هر كدام فروشوندهاند در ديگر و ديگرى فروشده آن ديگر است و گرچه اين معنا از معناى اول فهميده شود ولى براى اهتمام و مبالغه بدان تصريح شده، زيرا شب و روز براى جهان لازمند و دو آيت و دليل بر يگانگى خداوندند و كمال قدرتش و از اين رو در قرآن بهمين تعبير مكرر بيان شدهاند.
3- تكرار مشعر است باينكه اين امر مكرر و پياپى واقع مىشود.
4- آنكه جمله يكم بخودى خود دلالت ندارد بر فرو شدن آن ديگر در آن بلكه فهم آن از اين راه است كه براى شب صاحبى جز روز نيست و براى روز صاحبى جز شب نيست و بنا بر اين ذكر جمله دوم تكرار محسوب نيست.
«بتقدير منه للعباد» يعنى خداوند آفرينش و تميز و فرو شدن را براى آن پديد آورده كه وسيله تغذيه بندهها باشند و وسيله پرورش آنها.
«و او را لباس نمود» اشاره است بقول خدا «و نموديم شب را لباس» 10- النبأ» و تفسيرش گذشت، زمخشرى گفته: يعنى نهان سازد شما را از ديدهها در گريز از دشمن، يا شبيخون بدو، يا امورى كه نخواهيد آشكار باشد، و معنى ديگر هم اينست كه در شب جامهاى از آسودگى و خواب بر تن شما پوشيده است چنانچه فرموده «پوشاند خدا بدو جامهاى از گرسنگى و ترس، 112- النحل» و مقصود اينست كه برخى آسودگى شب را براى آنها نهاده و برخى ديگر را بايد در
عبادت صرف كنند ...پ 38- در درّ منثور (ج 5 ص 356) از عبد اللَّه بن مغفّل كه رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله فرمود: عيسى بن مريم عليه السّلام گفت: اى گروه حواريّون، الصلاة جامعه، حواريون در ژست عبادت بيرون شدند با شكم گرسنه و چشم گريان و رنگ زرد، عيسى آنها را به بيابانى برد و بر سكوئى ايستاد، و سپاس خدا كرد و او را ستود و سپس از آيات و حكمت خدا بر آنها خواند و فرمود: اى گروه حواريون، آنچه گويم گوش كنيد، من در كتاب خدا كه بنام انجيل فرود آمده دريافتم وظائفى معلوم بدانها عمل كنيد.
گفتند: يا روح اللَّه آنها چه باشند؟ فرمود: شب براى سه كار آفريده شده و روز براى هفت كار و هر كه شب و روز بر او گذرند و اين كارها را نكند روز قيامت دشمن او باشند، شب براى آنست كه تن خسته خود را كه روز رنج كشيده آسوده سازى و براى گناه روزت آمرزشخواهى و بدان باز نگردى، و چون صابران در آن دعا كنى يك سوم را بخوابى و يك سوم را نماز كنى و يك سوم را لابه كنى به درگاه پروردگارت، شب براى اينها آفريده شده، و روز براى اينست كه نماز واجبت را كه مسئول آنى و از آنت پرسند و باز رسند بخوانى و به پدر و مادرت نيكى كنى و معيشت يك روزت را بدست آرى و از يكى از اولياء اللَّه ديدن كنى تا خدايتان مشمول رحمت خود كند، و جنازهاى را تشييع كنيد تا آمرزيده از دنبالش برگرديد، و امر بمعروف كنيد و نهى از منكر كه كنگره ايمانست و ستون ديانت و در راه خدا جهاد كنيد تا با ابراهيم خليل در گنبدش شانه بشانه كشيد، و هر كه شب و روزش در جز اين كارها بگذرند شب و روز در قيامت برابر پادشاه مقتدر خصم او باشند.پ 39- در درّ منثور (ج 3 ص 57) از ابن مسعود در تفسير قول خدا «روزى كه آيد برخى آيات پروردگارت، 158- الانعام» گفت: برآمدن خورشيد و ماه از مغرب خود با هم چون دو شتر همدوش، سپس خواند «و گرد آيند خورشيد و
ماه، 9- القيامه»پ 40- (... ج 5 ص 57) از حذيفه كه پرسيدم از رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله نشانه طلوع خورشيد از مغربش چيست؟ فرمود: شب دراز شود تا دو برابر و نمازگزاران بشيوه خود نماز خوانند چون همه شب ولى اختران بجاى خود بمانند و سير نكنند، و آنها ببستر خود بخوابند تا پهلويشان خسته شود، باز برخيزند و نماز گزارند تا شب بر آنها دراز گردد و مردم بهراس افتند و در اين ميان كه چشم براه دارند تا خورشيد از مشرق خود برآيد ناگاه مردم بنگرند كه از مغرب برآمد و چون آن را بينند همه ايمان آرند، و ايمانشان سودى ندهد، و مانند آن را در (ج 5 ص 57) از قتاده روايت كرده.پ 41- و در (ج 5 ص 58) از ابن عباس است كه در روايتى نشانه آن شب اينست كه باندازه سه شب دراز گردد.پ 42- در (.. ص 57 و 58) از أبى ذر- ره- گفت: پشت سر رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله بر الاغى سوار بودم كه جل يا قطيفهاى بر آن بود و نزديك غروب آفتاب بود، فرمود: اى أبا ذر ميدانى خورشيد كجا غروب ميكند؟ گفتم خدا و رسولش داناترند، فرمود: در چشمهاى داغ، ميرود تا در برابر عرش براى پروردگارش سجده كند، و چون هنگام برآمدنش شود اجازه يابد و برآيد و در آيد، و چون خدا خواهد از مغربش برآورد، او را باز دارد و گويد: پروردگارا راستى راه من دور است، باو فرمايد از آنجا كه غروب كردى برآى، اينست آن هنگامى كه سودى ندهد بكسى ايمانش در صورتى كه پيش از آن ايمان نياورده.پ 43- (... ص 58) از عبد اللَّه بن اوفى (بن أبى اوفى) گويد از رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله شنيدم ميفرمود: البته بر مردم شبى آيد باندازه سه شب كنونى شماها، و چون بيايد نمازگزارانش بشناسند، يكى از شماها مسلمانان از خواب برخيزد و حزبش را بخواند و باز بخوابد، باز برخيزد و حزبش را بخواند و بخوابد، باز برخيزد، و در اين ميان مردم در هم ريزند، و گويند چه شده؟
و بمساجد پناه برند و بناگاه خورشيد از مغربش برآيد و مردم يكباره شيون كنند تا چون بميان آسمان رسد برگردد و از مشرق خود برآيد، و در اين هنگام است كه ايمان كسى سود ندهد.پ 44- (.. ج 3 ص 92) از انس است كه رسول خدا فرمود: خورشيد و ماه و اخترها از نور عرشند.پ 45- (.. ج 3 ص 300) از سدى در قول خدا تعالى «او است كه نمود خورشيد را تابان و ماه را روشن، 4- يونس» گفت: خورشيد را چون ماه نساخت تا مردم شب را از روز بشناسند، و آنست كه فرمود «محو كرديم نشانه شب را، 12- الاسراء» تا آخر آيه.پ 46- (....) و ابن عباس گفته: چهره هر دو بآسمانست و پشت آنها بزمين.پ 47- و از أبى ذر- ره- كه با رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله در مسجد بودم هنگام غروب خورشيد، فرمود: اى أبا ذر ميدانى خورشيد كجا غروب ميكند؟ گفتم خدا و رسولش داناترند، فرمود: ميرود تا زير عرش سجده ميكند و اجازه برگشت ميگيرد و باو اجازه داده شود و اينست قول خدا «و خورشيد ميرود تا قرارگاهش 38- يس»پ 48- (... ج 5 ص 263) از ابن عباس است كه ميخواند «لا مستقرّ لها قرارگاه ندارد»پ 49- (.. ج 6 ص 142) از ابن عباس «پروردگار مشرقين و مغربين 17- الرحمن» گفت: خورشيد در زمستان مطلع و مغربى دارد و در تابستان هم مطلع و مغربى دارد جز آن مطلع و مغرب زمستانى.پ 50- و در روايت ديگرى از او است كه گفت: مشرق سپيده دم و مشرق خورشيد، مغرب خورشيد و مغرب شفق.پ 51- و نيز از او است در قول خدا تعالى «نه، نه، سوگند بپروردگار مشارق و مغارب» گفت خورشيد هر روز يك مطلعى دارد كه از آن برآيد، و يك
مغربى كه در آن نهان شود جز مشرق و مغرب ديروزش (.. ج 6 ص 267)پ 52- (....) از عكرمه است كه آنها منازلى است كه خورشيد و ماه در آنها روانند.پ 53- در (... ج 6 ص 268) از ابن عباس در قول خدا «نمود ماه را در آنها روشنى، 16- نوح» گفت: رويش آسمانها را روشن ميكند و پشتش زمين را.پ 54- (... ص 269) از شهر بن حوشب گفت عبد اللَّه بن عمرو بن عاص و كعب الاحبار كه از هم گلهاى داشتند گرد هم آمدند و با يك ديگر گله كردند و رفع كدورت شد، و عبد اللَّه بن عمرو بكعب گفت: هر چه خواهى از من بپرس كه با شاهدى از قرآن جوابت را بدهم، باو گفت: بمن خبر ده كه پرتو خورشيد و ماه در هفت آسمانند چنانچه در زمينند؟ گفت: آرى نبينى گفته خدا را «آفريد هفت آسمان را برابر و نهاد ماه را در آنها روشن»پ 55- (... ص 269) و از ابن عباس است كه گفت رويش بآسمانست تا عرش و پشتش بزمين است.پ 56- (....) و از عكرمه است كه ماه در همه بتابد چنانچه اگر در تك هفت شيشه شهابى باشد همه را روشن كند و همچنين است روشنى ماه در هفت آسمان چون زلالند و آبگون.پ 57- (....) و از ابن عباس در قول خدا (ساخت ماه را در آنها روشنى) كه آفريد خدا در آنها چون آفريدشان براى مردم زمين روشنى، و در آسمان از تابش آن چيزى نيست.پ 58- (... ص 288) و از عطاء است در قول خدا «و گرد آورد خورشيد و ماه را» كه گرد شوند روز قيامت و پرتاب شوند و آتش بزرگتر خدا پديد شود.پ 59- (...) از ابن جريح كه گفت: هر دو در قيامت خاموش گردند.
پ60- در علل (ج 2 ص 280) و عيون (ج 1 ص 240) كه امام رضا عليه السّلام فرمود: مردى شامى از امير المؤمنين عليه السّلام مسائلى پرسيد و در ضمن پرسيد از نخست آفريده خدا تعالى، فرمود: نور را آفريد، و پرسيد از طول خورشيد و ماه و پهناى آنها فرمود: 900* 900 فرسخ.
ميگويم: تمام خبر در كتاب احتجاج است، و سيد داماد- ره- پس از ذكر همه آن گفته: اين پرسشها از چيزهائى بوده كه اهل كتاب در كتب آسمانى پيغمبران خود يافته بودند و امير المؤمنين عليه السّلام را با آنها امتحان ميكردند تا بدانند كتب آسمانى را ميداند يا نه، و مقصود آن حضرت از اينكه نخست آفريده خدا نور است، جوهر مجرديست كه نخست موجود انوار عقليه استپ چنانچه سيّد ما رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله فرمود: «نخست چيزى كه خدا آفريد عقل بود»
[كلامى در باره جرم و مساحت خورشيد و ماه]
و امّا مقصود از 900* 900 مكعب 900 فرسخ است كه مىشود 729000000 كه حاصل ضرب همان 900* 900 است يعنى 810000 در خودش و مقصود از طول و عرض خورشيد برابر هم مساحت همه سطح گرد آنها است كه بجرمشان احاطه دارند، و همچنين است مقصود از طول و عرض ماه.
و بدان كه محصول نظر حكماء رياضى و هيوى در مقدار اجرام و ابعاد با هم اختلاف دارد بسيار، براى اختلاف در ابزار رصد خانه يا اشتباه در نصب آنها بجاى مناسب يا از نظر مسامحه و سهل انگارى در حساب كه همه رصدها بدان گرفتارند بهمين جهات ارصاد اختلاف دارند، و دو رصد موافق ناياب است، و خلاصه همه اعتراف دارند كه بررسى پيشينيان كاملتر بوده است.
پس بدان كه بطلميوس و همگنان عصرش در رصدهاى خود يكدرجه از محيط دائره عظيمه زمين را 9/ 1 22 فرسخ دريافتند پس محيط آن مىشود 360* 9/ 1 22 فرسخ، برابر 8000 فرسخ، و ارشميدس در مقاله خود بيان كرده كه محيط هر دائره 7/ 1 3 برابر قطر آنست تقريباً و قطر زمين مىشود 2/ 1 2545 فرسخ و در آن بيان كرده كه مساحت دائره برابر است با ضرب نصف قطر در نصف محيط، و بحكم شكل
25 مقاله يكم كتاب كره و اسطوانه ارشميدسپ حاصل ضرب قطر كرده در دائره عظيمه آن برابر است با سطح محيط بآن كره، و چون تسطر كره را در دائره عظيمه آن ضرب كنى مساحت سطح زمين بدست آيد و آن 11/ 4 20363636 فرسخ است.
و قطر زمين را 5/ 2 3 برابر قطر ماه يافتند كه مىشود در حدود 747 فرسخ و محيط دائره عظيمه ماه مىشود 2/ 1 2341 فرسخ تقريباً و مساحت همه سطح كره ماه مىشود 1743843 فرسخ و قطر جرم خورشيد 2/ 1 5 قطر زمين است زيرا قطر خورشيد را برابر 5/ 4 18 نسبت به 5/ 2 3 يافتند و خارج قسمت آن 2/ 1 5 است و اندازه قطر خورشيد 2/ 1 2- 14000 فرسخ است و محيط دائره عظيمه جرم خورشيد مىشود 44000 فرسخ تقريبى نزديك بحقيقت.
و بنا بر اين مساحت جرم خورشيد مىشود 616000000، و جمع مساحت سطح خورشيد و ماه مىشود 617743845 فرسخ و بر حسب آنچه از رصد خود يافتهاند حد وسط دورى زمين تا خورشيد 1037381 تقريباً و خورشيد 8/ 1 4/ 1- 136 برابر زمين است، و 6644 ماه و زمين 4/ 1 39 برابر ماه است.
و قطب فلك تحصيل و تحقيق از دانشمندان مشهور جمهور، در طبيعيّات كتاب «درّة التاج» گفته: حكيم فاضل مؤيد الدين عروضى در اين مسأله يك تحقيق بىسابقهاى نموده و بنقل از او جرم خورشيد 167 برابر زمين است و جرم زمين 40 برابر جرم ماه است، سپس اين رصدگران آمارگر، بعدا بعد هر كوكبى را بعد اقرب كوكبى دانند كه بالاى او است و لازم آيد كه بعد محدب هر فلك بعد مقعر فلكى باشد كه بالاى آنست.
ولى در حساب ابعاد نيم قطر كواكب و كلفتى جوزهر ماه و باقيمانده متمم عطارد را در ميان اقرب ابعاد و مقعر فلكش بحساب نياورند، زيرا مقصود اصلى آنها همان آگاهى از بزرگى اين اجرام شريفه است بطور خلاصه، تا قدرت نهائى
آفريننده آنها جلت عظمته دانسته شود،پ نه مقصود اين باشد كه آنها را در برابر ديد ذهن آدمى چشمگير سازند، زيرا عقول حكماء و فهم عقلاء از درك آن عاجز هستند.
و از اين رو مينگرى كه در حساب مساهله روا ميدارند با اينكه صرف نظر از يك ثانيه در حساب منزلها از حقيقت بدور ميدارد، و البته كه من بر آنها اعتراض كردم كه مسافتى كه در مجسطى و همگنانش ميان محدب فلك ماه و مقعر فلك خورشيد ضبط كردهاند، دو كلفتى فلك زهره و عطارد را فراگير نيست تا چه رسد كه ميان محدب فلك جوزهر ماه و مقعر فلك خورشيد آن دو را فرا گيرد.
و حق اينست كه اين هم ناشى از سهل انگارى در حسابست باعتبار اينكه كسور و خردههاى ديگر را منظور نداشتهاند، و رصدشناس فاضل و آمارگر مهندس كاشانى اشكال را در رساله (سلّم السماء) مورد توجه دقيق قرار داده، و حساب را بطور نهائى از سر گرفته و ثانيه و ثالثهها را منظور داشته، و قطر جرم ماه را 731 فرسخ ثبت كرده، و درست همانست كه ما گفتيم، و قطر خورشيد را، 17538 فرسخ دانسته بنا بر اينكه 10/ 9 6 قطر زمين است تقريباً، ولى با دقت در حساب 20/ 1 6/ 5 6 برابر آنست بنا بر اينكه آن 42/ 1 و 6/ 1 زمين است و راستش اينست كه 5/ 1 بجاى 6/ 1 باشد، و جرم خورشيد را 326 برابر زمين شمرده و راستش اينست كه 5/ 1 بر آن افزوده شود تقريباً.
و چون اين حسابها دانسته شد بدان كه آنچه امير المؤمنين عليه السّلام در پاسخ پرسش شامى فرموده مطابق همان ارصاد معتبر حكماء پيشين يونانست كه در همه اعصار تا اين قرون اخيره مورد اعتماد بوده، ولى امام عليه السّلام هيچ مسامحه در حساب روا نداشته و كسور را هم نينداخته، و شايد قطر زمين را اندكى بيش از مشهور دانسته، يا قطر خورشيد را 6 برابر قطر زمين بنسبت 18 به 5 گرفته و آنان آن را به نسبت 5/ 4 18 با 5/ 2 3 گرفتهاند و خلاصه طبق فرموده امام بايد قطر خورشيد 15200 فرسخ باشد
تقريباً و محيط دائره عظيمه خورشيد 2/ 1 47771 فرسخ باشد تقريباً و اين از حقيقت دور نيستپ و در اين صورت حاصل ضرب قطرش در محيط دائره عظيمه آن كه مساحت مجموع سطح آنست مطابق است با آنچه بيان كردم در مساحت جميع سطح ماه برابر با مكعّب 900 فرسخ بتقريبى كه جدا نزديك بحقيقت است.
و خدا داناتر است باسرار سخن بنده و ولىّ و برادر رسول خود و وصى او و باب علم و خزانه حكمتش و اگر كسى بخواهد جواب را با دقتى كه رصدشناس و آمارگر كاشانى داشته برسد بر سبيل تقريب بايد 1000* 90 را زمينه استخراج مكعب سازد.