آيات قرآن:
پ1- البقره (255): فرا دارد كرسيش آسمانها و زمين را.پ 2- الاعراف (54): سپس استوار شد بر عرش.پ 3- يونس (3): سپس استوار شد بر عرش و كار پردازى كند، نيست ميانجى جز پس از فرمانشپ 4- هود (7): و بود عرشش بر آب.پ 5- الرعد (2): سپس استوار شد بر عرش.پ 6- طه (5) بخشاينده بر عرش استوار است.پ 7- المؤمنون (86) بگو كيست پروردگار هفت آسمان و پروردگار عرش بزرگ.پ 8- الفرقان (59) سپس استوار شد بر عرش، بخشاينده بپرس ازش بآگاهى
پ9- النمل (26): پروردگار عرش بزرگ.پ 10- السجده (2): سپس استوار شد بر عرش.پ 11- المؤمن (4): آنان كه بردارند عرش و هر كه گرد آنست تسبيح گويند بسپاس پروردگارشان و بدو گروند و آمرزش خواهند براى آنان كه گرويدند.پ 12- الحديد (3): سپس استوار شد بر عرش.پ 13- الحاقه (17): و بردارند عرش پروردگارت را آن روز بر دوش خود هشت كس.
تفسير:
پ «فرا گيرد كرسيش آسمانها و زمين را» طبرسى- ره- گفته: در باره آن چند قول است:
1- مقصود اين است كه علمش آسمانها و زمين را فرا دارد،پ از ابن عباس مجاهد و هم از امام پنجم و ششم عليهم السّلام روايت شده است، دانشمندان را كرسيها خوانند چنانچه آنها را اوتاد زمين گويند براى اينكه قوام دين و دنيا بوجود آنها است.
2- مقصود از كرسى در اينجا همان عرش است، از حسن نقل شده براى آنكه بر روى هم تركيب شده است.
3- مقصود: پادشاهى و سلطنت و قدرتست چنانچه گويند: براى اين ديوار يك كرسى بنه يعنى يك ستون.
4- كرسى تختى است فروتر از عرش كهپ از امام ششم عليه السّلام روايت شده، و قول عطا هم بدان نزديكتر است كه گفته: آسمانها و زمين در برابر كرسى جز حلقه انگشترى نيست در بيابانى پهناور، و كرسى در برابر عرش همان حلقه است در برابر بيابان پهناور، و برخى گفتهاند: آسمانها و زمين همه بر كرسى باشند، و كرسى زير عرش، و عرش بالاى آسمانها،پ و اصبغ بن نباته روايت كرده كه على عليه السّلام فرمود: آسمانها و زمين و هر چه از آفريده در ميان آنهاست همه درون كرسيند (ج 4 ص 362 مجمع البيان) و حديث را تا آخر كشانده چنانچه در روايت علىّ
ابن ابراهيم بيايد.پ «سپس بر عرش استوار شد» برخى عرش را در اينجا به معنى پادشاهى تفسير كرده، قفال گفته: عرش نزد عرب تختى است كه پادشاهان بر آن نشينند، و كنايه آرند از خود پادشاهى و گويند: عرش او كاست يعنى پادشاهى او، و گفتهاند: بر عرش استوار شد و ملكش پايدار شد، و برخى عرش را جسم بزرگتر دانسته و استواء را بمعنى استيلاء گرفته چنانچه گذشت و رازى در (ج 4 ص 782) تفسيرش گفته: مسلمانان همه گويند بالاى آسمانها جسم بزرگى است كه عرش است ولى در مقصود از عرش در اينجا اختلاف دارند، أبو مسلم گفته مقصود اين است كه چون خدا آسمان و زمين را آفريد، هموار كرد و آنها را برافراشت، و هر ساختمانى را عرش گويند و سازندهاش عرش ساز و خدا هم فرموده: و از آنچه مىعرشند يعنى ميسازند (النحل- 68) و استواء بر عرش چيرهگى بر آنست، و مشهور ميان مفسّران آنست كه مقصود از عرش همان جسم عظيم است كه در آسمانست، و گفتهاند: مقصود همان ملك است و ملك خدا تعالى همه آفريدههاى اويند كه پس از آفرينش آسمانها و زمين پيدا شدند و آوردن (سپس) در اينجا درست است و خلاصه مقصود اينست كه بعالم اجسام بقهر و قدرت و تدبير و حفظ تسلّط يافت و هر چه از فراز عرش تا نشيب زمين است در حفظ و تدبير و نياز باو است.پ «بپرس از آن آگاهى را» طبرسى- ره- در (ج 7 ص 176 مجمع) گفته آگاه همان خدا تعالى يا محمّد صلى اللَّه عليه و آله و سلم است يا مقصود اين است كه بپرس از آگاهى تا تو را بحقيقت وصفش خبر دهد.پ «آنان كه عرش را برداشتهاند» طبرسى- ره- در (ج 8 ص 515 مجمع) گفته: اين خود عبادت و فرمانبردارى خداست «و كسانى كه گرد آنند» فرشتههاى طوافگر بر عرشند كه كروبيان و بزرگان فرشتههايند «تسبيح گويند بسپاس پروردگارشان» يعنى او را پاك شمارند از آنچه اين ستيزهجويان وصف او شمارند
و گفتهاند: او را بتسبيح متعارف تسبيح گويند و بر نعمتش سپاس كنند «و او را باور دارند» و بيگانگيش معترفند، و آمرزش خواهند از خدا براى مؤمنان زمين يعنى يگانگى خدا را باور دارند و بالهيّتش معترفند و بدان چه اعتراف بايد.
در (ج 10 ص 346 مجمع) گفته: در تفسير قول خدا تعالى «و برميدارند عرش پروردگارت را بر دوش خود» يعنى بالاى سر مردم و آن روز روز قيامت است «هشت كس» از فرشتهها، از ابن زيد روايت شده،پ و از پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم هم روايت شده كه حاملان عرش امروز چهارند و روز قيامت به چهار ديگر كمك شوند و هشت گردند، و گفتهاند مقصود هشت رده از فرشتهها است كه شمارهشان را جز خدا نداند، از ابن عباس.پ و رازى در (ج 8 ص 284) تفسيرش بنقل از حسن گفته: نمىدانم هشت كسند يا هشت هزار در صف، و حملش بر هشت كس بهتر است چون روايت شده كه آنها هشت فرشتهاند پاهايشان درون زمين هفتم است و عرش بر روى سر آنها است مىچرخند و تسبيح مىگويند، و گفتهاند برخى بصورت آدمند، و برخى بصورت شير، و برخى بصورت گاو نر، و برخى بصورت كركس، و روايتشده هشت فرشتهاند بصورت گوزن كه از سم تا زانويشان هفتاد سال راه است و از شهر بن حوشب است كه چهارشان مىگويند: منزّهى بار خدايا، بسپاست اندريم، سپاس تو راست بر بخششت پس از توانائيت، و چهار مىگويند: منزّهى بار خدايا بسپاست اندريم سپاس تورا است ببردباريت پس از دانشت.
[روايات]
پ1- در خصال و معانى الاخبار (333) و در المنثور (ج 1 ص 328) ضمن حديث ابى ذر است از پيغمبر صلى اللَّه عليه و اله فرمود: اى أبا ذر، هفت آسمان در برابر كرسى نيستند جز حلقهاى افتاده در زمين بيابان پهناور، و فضل و فزونى عرش بر كرسى چون فزونى بيابان پهناور است بر آن حلقه.پ 2- در فقيه: (ج 2 ص 201) و در علل (ج 2 ص 88) و در مجالس صدوق از امام صادق عليه السّلام روايت شده كه از او پرسيدند چرا كعبه را كعبه نام شد؟
فرمود: چون چهار گوش است، گفته شد چرا چهار گوش شده؟ فرمود: چون برابر بيت المعمور است كه چهار گوش است، و گفته شد: چرا بيت المعمور چهار گوش است؟ فرمود: چون در برابر عرش است كه چهار گوش است، گفته شد؟
چرا عرش چهار گوش شده؟ فرمود: چون مسلمانى بر چهار كلمه سازمان شده، سبحان، و الحمد للَّه، و لا إله إلّا اللَّه، و اللَّه أكبر.پ بيان و نقل تأويلى نادرست، سيد داماد- ره- در حاشيه «خود بر فقيه گفته: عرش همان فلك الافلاك است و آن را مربع خوانده بچند وجه 1- چون تعين فلك بحركت منطقه آنست و دو قطبش و بوسيله دو دائره عظيمه چهار بخش مىشود، و عرش كه آخرين فلك است و كرسى كه همان فلك ثوابت است بوسيله دائره معدل النهار و منطقة البروج و دائره ديگر كه به قطبهاشان گذرد چهار بخش ميشوند.
2- دائره افق در سطح فلك الافلاك با دائره نصف النهار، هم را قطع كنند و آن را بچهار بخش كنند، و چهار نقطه جنوب و شمال و مشرق و مغرب را پديد سازند، و حكماء فلك را چون آدمى بر پشت خوابيده دانند كه سرش بر شمال است و پاهاش بجنوب، و دست راستش بمغرب و دست چپش بسوى مشرق.
3- روشنترين اشكال دائره چهار بخشى و شش بخشى است چنانچه در جاى خود بيان شده زيرا دائره با دو قطر متقاطع بر زاويه قائمه بچهار بخش مىشود و يك نيم قطر او وتر يك ششم آنست و بعلاوه يك چهارم دائره قوس تمام است و كمترش متمم آنست.
4- فلك اقصى ماده دارد و صورت و عقل كه عقل اول است و نفس كه نفس كلّ است و اين هم مىشود چهار كه در نظام هستى مربع نخست است.
در اينجا وجوه ديگر هم هست كه شرحشان در گنجايش مقام نيست پايان.
و نهان نيست كه اين توجيهات نه موافق قوانين شرع است و نه زبان شارع، و سخن در آن بيايد و برخى انتقادهاى آن گذشته.
پ4- در اقبال (273) از امام صادق عليه السّلام در دعاء روز عرفه آمده است:
و از تو خواهم بهر نامى كه تو دارى و هر خواستى تا برسد بنام اعظم اعظمت اكبر اكبرت بلند و برتر آنكه بدان بر عرشت استوار شدى، و بر كرسيت پايدار.پ 5- در عقايد صدوق: اعتقاد ما در عرش اينست كه آن همه و همه آفريدههاست، و بوجه ديگر همان دانش است، و از امام صادق عليه السّلام پرسش شد از قول خدا عزّ و جلّ «بخشاينده بر عرش استوار است» فرمود: استوار است بر هر چيز و چيزى بدو نزديكتر از چيزى نيست، و اما عرشى كه همه آفريدهها است هشت فرشته آن را برداشتهاند و هر كدام هشت چشم دارند و هر چشمى برابر دنيا يكى بصورت آدمى است و از خدا تعالى براى آدميزادهها روزى خواهد، و يكى بصورت نره گاو است و از خدا تعالى روزى همه بهائم را خواستار است، و يكى بصورت شير است و از خدا تعالى روزى همه درندهها را خواهد، و يكى بصورت خروس است و از خدا تعالى روزى پرندهها را خواهد، آنها امروزه همين چهارند و چون روز قيامت شود هشت گردند.
و اما عرش بمعنى دانش را هم چهار از پيشينيان بر دوش داشتهاند و چهار از آخرين، اما آن چهار نخست نوح، ابراهيم، موسى و عيسى بودند عليه السّلام و اما چهار آخر محمّد، على، حسن و حسين عليه السّلام بسندهاى درست از ائمه عليهم السّلام در باره عرش و حاملانش چنين روايت شده، و همانا اينان حاملان عرش علم شدند زيرا همه پيغمبران پيش از پيغمبر ما محمّد صلى اللَّه عليه و آله و سلم بر چهار شريعت چهار پيغمبر پيشين بودند: نوح ابراهيم، موسى و عيسى عليه السّلام و دانش از اين چهار بدانها رسيد، و همچنان دانش پس از محمّد صلى اللَّه عليه و آله و سلم و على و حسن و حسين بامامان پس از حسين عليه السّلام رسيد.
گويم: شيخ مفيد- ره- گفته عرش در لغت پادشاهى است، شاعر گفته
چون كه زادگان مروان را عرش ويران شد چنانچه اياد و حمير نابود شدند
مقصودش اينست كه پادشاهى زادگان مروان نابود شد و از ميان رفتند.
وپ ديگرى گفته: گمان برى عرش تو نابود نشود و دگرگون نگردد، يعنى پادشاهى تو.
و خدا تعالى گزارش وصفكننده ملكه سباء را داده است كه: هر چيز باو داده شده و عرش بزرگى دارد (23- النمل) يعنى پادشاهى بزرگى دارد، و عرش خدا هم ملك او است و استوارى بر آن استيلاء بر آنست و عرب استيلاء را استوارى گويد، و شاعر گفته:
استوار شد بشر بر عراق بىشمشير و خونريزى
يعنى مستولى شد بر عراق، و اما عرشى كه ملائكه برداشتهاند برخى از ملك خدا است و خدا آن را در آسمان هفتم آفريد، و فرشتهها را به برداشت آن به عبادت و تعظيم واداشته چنانچه در زمين خانهاى آفريده و آدمى را بتوجه بدان و زيارت و حج و تعظيمش بپرستش كشانيده، و در حديث آمده كه خدا تعالى خانهاى زير عرش آفريده، و بيت المعمور نامش كرده، و فرشتهها هر سال بدان حج كنند.
و در آسمان چهارم خانهاى بنام ضراح آفريده و فرشتهها را بحج و تعظيم و طواف گرد آن بعبادت گرفته، و خانه كعبه را در زمين برابرش ساختهپ و از امام صادق عليه السّلام روايت شده كه فرمود: اگر سنگى از عرش فروافتد بر پشت بيت المعمور آيد و اگر از بيت المعمور فروافتد بر پشت بام خانه كعبه آيد، خدا براى خود عرشى نيافريده كه وطن خود سازد، خدا برتر است از آن، ولى عرشى آفريده و بخود وابسته براى گرامى بودن و بزرگ داشتنش، و فرشتهها را به حملش بعبادت واداشته، چنانچه در زمين خانهاى آفريده، نه براى خود براى نشيمن خود تعالى اللَّه عن ذلك، بلكه آن را براى خلقش آفريده و بخود وابسته تا گرامى شود و بزرگ باشد و مردم را بزيارت و حج بر آن بعبادت گرفته.
و اما عرش بمعنى علم بحسب لغت مجاز است نه حقيقت، و وجهى ندارد كه قول خدا تعالى الرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى معنى كنيم كه علم را در بر دارد، و
صحيح آنست كه ما پيش داشتيم،پ و رواياتى كه در وصف فرشتههاى حامل عرش آمده همه آحادند و روايتهاى منفرد، و موجب قطع نيستند و عمل بر آنها روا نيست و بايد در باره آنها توقف كرد، و مقطوع همين است كه عرش بمعنى ملك است و عرش محمول بر فرشتهها هم جزئى است از ملك خدا كه حمل آن عبادت فرشتهها است چنانچه ما پيش داشتيم.پ 6- در عقايد است كه اعتقاد ما در باره كرسى اينست كه دعاء همه آفريدهها است از عرش و سماوات و زمين و هر چه خدا آفريده در آنند، و در وجه ديگر كرسى هم علم خدا است، و البته از امام صادق عليه السّلام پرسش شده از قول خدا عز و جل «فرا گرفته كرسى او آسمانها و زمين را» فرموده: مقصود علم او است.پ 7- در توحيد (232) بسندش از سلمان فارسى كه جاثليق بامير المؤمنين عليه السّلام گفت بمن بگو: پروردگارت برميدارد يا برداشته مىشود؟ فرمود:
پروردگار ما جل جلاله بر مىدارد و برداشته نمىشود نصرانى گفت: چطور مىشود با اينكه ما در انجيل مىخوانيم «برميدارند عرش پروردگارت را در فراز خود آن روز هشت تا» على عليه السّلام فرمود: فرشتهها عرش را برميدارند و چنان نيست كه تو گمان دارى بمانند تخت باشد براى خدا، بلكه آن چيزى است محدود و آفريده و كارگزارى شده، و پروردگارت عز و جل مالك آن است نه اينكه مانند چيزى بر روى آنست، و خدا بفرشتهها فرموده آن را بردارند، و آنها عرش را به نيروى خداداد خود بر ميدارند، نصرانى گفت راست گفتى خدايت رحمت كناد.پ 8- در كافى (ج 1 ص 129) بسند خودش آورده كه جاثليق از امير المؤمنين عليه السّلام پرسيد بمن بگو خدا عز و جل عرش را برميدارد؟ يا عرش او را برميدارد؟ فرمود:
خدا عز و جل حامل عرش و آسمانها و زمين است و آنچه در آنها است و ميان آنها است و اينست قول خدا عز و جل «راستى خدا نگه مىدارد آسمانها و زمين را كه از جا در نشوند و اگر در شوند هيچ كس نگهدارشان نيست پس از او، راستى كه خدا بردبار و آمرزنده است 41- الفاطر».
پگفت: بمن بگو از قول او «و برميدارند عرش پروردگار را آن روز هشتا» اين چگونه مىشود با اينكه گفتى خدا عرش و آسمانها و زمين را برميدارد؟ امير المؤمنين فرمود: راستى خدا تبارك و تعالى عرش را از چهار نور آفريده، نور سرخ كه سرخى از آنست، و نور سبز كه سبزى از آنست، و نور زرد كه زردى از آنست، و نور سفيد كه سفيدى از آنست و آنست دانشى كه خدا به حاملان داده، و آن از نور عظمت اوست كه بعظمت و نورش دلهاى مؤمنان را بينا كرده و نادانان بعظمت و نورش او را دشمن دارند.
و بعظمت و نورش همه آفريدهها در آسمان و زمين به كارهاى گوناگون بدو وسيله جويند و هم به كيشهاى مشتبه (و پراكنده خ ب) و هر چيزى برداشته شده است و خدا بنور و عظمت و قدرتش او را دارد، و براى خويش تواناى زيان و سود و نه مرگ و زندگى و نه زنده شدن ندارند همه چيز برداشته شده است و خدا تبارك و تعالى نگهدار آن دو است كه از جا بدر نشوند، و آنها را فرا دارد از هر چيز، و زندگى هر چيز است، و روشنى هر چيز، منزه است و برتر از آنچه گويند برترى والائى.
باو گفت: بمن بگو: خدا عز و جل كجا است؟ فرمود: اينجا، آنجا، بالا پائين، فراگيرنده بما و بهمراه ما و اينست قول او «نيست رازگوئى سه كس جز آنكه او چهارم آنها است و نه پنج كس جز آنكه او ششمى آنها است، و نه كمتر از آن و نه بيشتر جز آنكه او بهمراه آنها است هر كجا باشند 70- المجادله» و كرسى محيط است بآسمانها و زمين و آنچه ميان آنها است و آنچه زير زمين است، و اگر آواز كنى راستش كه او ميداند نهان و نهانتر را، و اينست قول خدا تعالى «فرا دارد كرسيش آسمانها و زمين را و ناتوان نكند نگهداريشان او را و اوست والا و بزرگ، 257- البقره» و آنان كه عرش را بر دوش دارند همان دانشمندانند كه خدا دانشش را بآنها داده و از اين چهار چيزى بدر نيست كه خدايش در ملكوت خود آفريده، آن
ملكوتى كه ببرگزيدههايش نموده،پ و بخليل خود وانموده و فرموده: «و همچنين نموديم بابراهيم ملكوت آسمانها و زمين را تا باشد از موقنان، 75- الانعام» چگونه حاملان عرش خدا را بردارند با اينكه او دلشان را زنده كرده و بمعرفتش آنها را رهبرى نموده.پ توضيح: جاثليق لقب رئيس نصارى بوده در بلاد اسلام و در شهر بغداد فيروزآبادى گفته است «تا از جا بدر نشوند» يعنى نخواست كه نابود و باطل شوند، و يا آنها را نگهداشت از اين كه نابود شوند، و اين دليل است كه بقاء ممكن نياز دارد به مؤثر ... «به من بگو از قول او» شايد توهّم منافات كرده از دو راه:
1- حاملان عرش هشتند و تو گوئى خدا تنها حامل آنست.
2- چون آن هشت عرش خدا را بردارند و او را هم برداشتهاند زيرا او بر عرش است و گفتى او است حامل هر چه جز خود. «خدا آن را از چهار نور آفريده» افهام در معنى اين انوار كه از رازهاى پيچيدهاند سرگردانند و چند توجيه كردهاند:
1- مقصود جواهر قدسيه عقليهاند كه وسائط فيض خدايند، و رنگهاشان كنايه از سبب اختلافهاى رباعى اين جهانست كه محسوس است چون عناصر، اخلاط و اجناس جانداران يعنى انسان، بهائم، درندهها و طيور و مراتب وجود انسان كه طبع، نفس حساس، نفس متخيّله و عقل است، اجناس مولدات كه معدن، گياه حيوان و انسانست.
2- اين انوار براى بيان قرب و بعد از نور الانوار است، نور سپيد نزديكتر است، نور سبز دورتر كه گويا تيرگى دارد و سرخ ميانه است و ميان هر دو نورى از اين چهار نورهاى ديگر است چون رنگ صبح و شفق كه اختلافشان براى نزديكى و دورى بخورشيد است.
3- انوار رمز صفات خدا است، سبز قدرت اوست بر آفرينش و فيض بخشى ارواح كه چشمههاى زندگى و منابع سبزيند و سرخ خشم و قهر او است بعذاب و نابود
كردن، سپيد رحمت و لطف اوست كه فرموده: آنان كه رو سپيدند در رحمت خدايند.پ 4- از همه بهتر آنچه از پدر علامه خود شنيدم، خدا مقامش را در بهشت بلند كند، و خلاصهاش اين است كه هر چيزى يك نمونه رؤيائى دارد كه ارواح درك كنند نه حس، و اين نمونههايى رؤيائى بر هر كس در پايه كمال او پديدار شوند و برخى نمونه نزديكتر دريابند و برخى دورتر، و معبر كامل خواب كسى است كه بحسب حال خواب بيننده بدان منتقل شود، و از اين رو اطلاع كامل مخصوص انبياء و اوصياء است كه مراتب استعداد اشخاص را خوب مىدانند و فزون و كم آنها را ميفهمند، نور زرد رمز عبادت و صورت رؤيائى آنست و بتجربه رسيده كه چون عارف زردى در خواب بيند توفيق عبادت يابد و در چهره شب زنده داران هم روشن استپ و در خبر هم آمده كه خدا بدانها از نور خود بپوشاند چون با او خلوت كنند نور سپيد رمز دانش است، چنانچه بتجربه رسيده هر كه شير يا آب زلال در خواب بيند علم پاك از شك و شبهه بدو افاضه شود، و نور سرخ محبّت است و در چهره شيفتهها ديده مىشود، و در رؤيا تجربه شده، و نور سبز معرفت است كه علم بخدا باشد و در رؤيا مجربست.پ و روايت امام رضا عليه السّلام هم بدان اشارت دارد كه پرسش شد از اين روايت كه محمّد صلى اللَّه عليه و آله و سلم پروردگار خود را در صورت جوان موفقى در خواب ديد كه سى ساله مينمود و دو پايش در سبزى بود و امام فرمود: چون رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله و سلم عظمت پروردگار خود را دريافت در سن جوانى موفق و سى ساله بود، راوى گفت: قربانت دو پاى كى در سبزى بود؟ فرمود: آن محمّد بود كه با دل بپروردگارش نگران بود و خدايش در نور حجب نهاد تا آنچه در حجب است بر او روشن شود، نور خدا سبز دارد و سرخ و سپيد و جز آن (تا تمام خبر) زيرا آن حضرت در اين هنگام در درجه كامل عرفان بود و غرقه درياهاى معرفت خداى منّان، و دو پايش در نورى سبز بودند، و در مقامى از معرفت بود كه
فرشتهها و آدمى تاب آن را ندارند،پ و اين عبارات و كنايات براى اين است كه فهم ما از درك حقيقت عاجز است و نفوس ناقصه اين صورتها را در خواب بينند و ما در خواب طولانى غفلت از معارف ربّانى هستيم، مردم همه خوابند و چون بميرند آنگه بدانند و بهتر اين است كه بطور اجمال اين اخبار را پذيرفت و آنها را بخود امامها وانهاد عليه السّلام.
و بدان كه بر وجه اخير ضمير (و هو العلم) بنور سپيد برگردد و بوجوه دگر به عرش برگردد يعنى بسا كه عرش بر علم يا بر عرش مركب از اين چهار نور اطلاق شود «و نادانان با آن دشمنند» زيرا نادانى تيرگى و ضد نور است و دشمنى ميان دو ضدّ است چنانچه گفتهاند، و روشنتر اينست كه كمال ظهورش مايه نهانى او شده چنانچه گفتهاند «اى از فرط عيانى نهانى» زيرا اگر براى خورشيد نهانى نبود پرتو روز بر مردم نهان ميماند، و چون خورشيد جهان هستى هميشه كامل و تابانست، و فيض او پيوسته روانست ملحد نادان پندارد كه همه چيز بخود وجود دارد و از آفريننده بىنياز است يا آن را به دهر موهوم و طبع نامفهوم وابندد «ابتغى» شايد مقصود اينست كه چون نور خدا بر جهان هستى تابانست و آثارش در موجودى هويدا همه مردم جوياى اويند، ولى برخى در راه طلب خطا كارند و مقصود را گم كردهاند و سرگردانند، چون بت پرست كه مطلوب خود را در آن پنداشته و دهرى و مادى كه پندارند آنها معبود و مدبرند، پس هر كدام خود را نيازمند آفريننده و روزى بخش و نگهدار و سرپرست ميدانند، و او را ميجويند و وسيله بدو را ميخواهند ولى از گمراهى و كوردلى خطاكارند و از حق روگردان و اين معنا كه بخاطرم رسيد از غوامض اسرار است، و مؤيد باخبار، و همانا بدان اشارتى كرديم و گذشتيم، زيرا بسط گفتار در آن را اذهان سقيمه نپذيرند گرچه عقول سليمه خوش دارند.
«او است زندگى همه» يعنى همه زندهها يا زندگى بمعنى وجود و بقاء است مجازاً و اعم است «نور همه چيز» يعنى سبب وجود و ظهور همه است
پو ممكن است مقصود از كرسى هم علم باشد ... «همان دانشمندانند» در صورتى كه مقصود از عرش عرش علم باشد مقصود از چهار نور اصناف و انواع علمند كه در همه چيز بحد خودش هست، و اگر مقصود از انوار نور دانش و دوستى، و خداشناسى و عبادت باشد چنانچه گذشت باز هم درست است زيرا هيچ موجودى بىآنها نيست و هر موجودى روشى از عبادت و معرفت و محبّت دارد و بسپاس او تسبيحگو است و پدرم- ره- گفت مقصود از چهار عرش است و كرسى و آسمانها و زمين و بسا كه مقصود از آن چهار نورى باشند كه مجموعشان عرشند، زيرا كه آن محيط است بر همه چنانچه مشهور است.پ 9- در كافى (ج 1 ص 13) بسندش از صفوان بن يحيى گفت: أبو قرّه محدث از من خواست او را نزد امام رضا عليه السّلام ببرم و از آن حضرت اجازه خواستم و اجازه داد و وارد شد، و او را از حلال و حرام پرسيد، سپس گفتش آيا خدا را محمول ميدانى؟ فرمود: محمول اثر گيراست و وابسته بديگرى و نيازمند و صفت نقص در تلفظ، و حامل اثر بخش است و وصف خوب، و همچنين است گفتار گوينده، بالا، زير، برتر، پائينتر و خدا فرمود: از آن خدا است نامهاى نيكوتر و بدانهايش بخوانيد.
و در كتب خود محمول تعبير نشده بلكه فرموده او است حامل در بيابان و دريا و نگهدار آسمانها و زمين تا از جا در نشوند، محمول جز خدا است، و هرگز از كسى كه ايمان بخدا و بزرگيش دارد و شنيده نشده در دعايش گفته باشد، يا محمول ابو قرّه، گفت: خدا خود فرموده «و برميدارند عرش پروردگار ترا آن روز بر بالاى خود هشتا» و فرموده: «آنان كه برميدارند عرش را» امام فرمود: عرش كه خدا نيست عرش نام علم است و قدرت، و عرش نام چيزى كه همه چيز در آنست، و حملش را بديگرى از آفريدههاش نسبت داده چون خلقش را بحمل عرشش بعبادت واداشته و آنان حاملان علم اويند، و خلقى گرد عرشش تسبيح گو و فرمانگزار و فرشتهها كه كردار بندههايش را مينويسند، و مردم أمين را بعبادت واداشت با طواف
گرد خانهاشپ و خدا چنانچه فرموده بر عرش استوار است و عرش و حاملانش و هر كه گرد آن است خدا حامل است و نگهبان و نگهدار و بر پايدار هر كس و بالاى هر چيز و بر هر چيز، ولى او را محمول نگويند و اسفل نخوانند به تنهايى كه بچيزى پيوسته نباشد تا لفظ و معنا فاسد باشد.
ابو قرّه گفت: اين روايت را دروغ ميداند كه آمده است: چون خداى تعالى خشم گيرد فرشتهها حامل عرش خشمش را از اينجا بدانند كه عرش بر دوششان سنگين شود و به سجده افتند و چون خشمش برود سبك گردد و بايستگاه خود برگرداند.
امام فرمود: بگو كه خدا از روزى كه ابليس را لعن كرد تا امروز بر او خشمگين است و چگونه جرأت دارى بگويى خدا دگرگون شود از حالى به حالى و دچار وصف آفريدهها باشد، سبحانه و تعالى، زوال و دگرگونى ندارد و مبتذل نگردد و هر كه جز او در سرپرستى او است و همه بدو نيازمندند و او بىنياز از جز خود است.پ بيان: «محمول اسم نقص است» يعنى هر اسم مفعولى كه اثرگيرى و تغير پذيرى را بفهماند دلالت بر نقص دارد چون محفوظ، مربوب و محمول و مانند آنها نه اينكه اين وزن بطور كلى نقص باشد زيرا اطلاق موجود و معبود و محمود بر خدا رواست «و همچنين گفته گوينده فوق و تحت» يعنى اين دو لفظ هم يكى مدح است و ديگرى نقص مانند بالا و زير كه اولى مدح است و دومى نقص و همچون، اعلى مدح است و اسفل نقص.
و حاصل اين است كه خدا تعالى در حمل عرش نياز به ديگرى نياز ندارد و عبادت هر صنفى از خلقش را به نوعى نموده، و عبادت حاملان عرش حمل عرش است بىنياز بدانها كه بعلمى كه خدا بدانها داده كار مىكنند، و بسا بنا بر اين باشد كه
عرش به معنى علم است،پ و حاملان عرش همان انبياء، و اوصيايند و گرد عرش آنان كه از آنها دانش فراگيرند و بكار بندند و بگرد آن بگردند و از انوارش برگيرند «چنانچه فرموده» يعنى استواء خدا بر عرش به نحويست كه خودش فرموده و مقصود از آن وابستگى همه است بدو يا استيلاء او بر همه چنانچه گذشت نه بدان معنا كه مشبّهه پندارند ...
«تنها بىوابستگى به چيزى» يعنى به قرينه كه معنى مناسب دهد چنانچه گفته شود «عرشش محمول است» يا دوزخش اسفل است و گر نه تعبير آن درست نيست چون نامهاى خدا وابسته به اجازه خود اوست و معنا باطل است چون به نقص و عجز خدا دلالت دارد و او مبرا هست از آن «و او در وصف كردن تو» حاصل اين است كه چون آن مرد از حديث فهميده حاملان عرش در حال خشم خدا به سجده افتند امام او را تخطئه كرده به اينكه لازم آيد هميشه از زمان خشم خدا بر شيطان تاكنون در سجده باشند و به جاى خود واقف نباشند و آنچه او از حديث فهميده درست نيست بلكه معنى حديث بر فرض صحتش اين است كه غضب خدا نزول عذاب است و فرشتهها از سنگينى عرش آن را دريابند و مقصود از سجود فرشتهها خضوع و خشوعشان است در برابر خداى سبحان از ترس و هراس عذابش، و چون عذابش به پايان رسد و مقدمات رحمتش عيان گردد آرام شوند و رحمت خواهند و دلشان بر جاى شود و چون او را ملزم نمود دليل به تنزيه خدا آورد از آنچه او فهميده است از حديث كه «چگونه جرأت كنى» خدا را موصوف به دگرگونى دانى با آنكه آن وصف آفريدهها و ممكنات است ...پ 10- در (درّ المنثور ج 1 ص 328) از ابى ذر كه پرسيد پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم از كرسى، فرمود: اى ابا ذر هفت آسمان و هفت زمين همانا در برابر كرسى چون حلقهاى باشند كه در زمين پهناور افتاده و فزونى عرش بر كرسى چون فزونى آن بيابانست بر آن حلقه.
پ11- (در همان ج و صفحه در منثور) از ابن عباس و ابن مسعود، گفتند آسمانها و زمين درون كرسيند و كرسى در پيشگاه عرش خدا است.پ 12- در (در منثور ج 3 ص 297) از ابن عباس، گفت: عرش را عرش ناميدند براى بلنديشپ 13- در (درّ منثور ج 3 ص 297) از وهب، گفت: خدا تعالى عرش و كرسى را از نورش آفريد و عرش بكرسى چسبيده، و فرشتهها درون كرسيند، و گرد عرش چهار نهر است، نهرى از نور ميدرخشد، نهرى از آتش كه زبانه ميكشد، و نهرى از برف سفيد كه ديدهها را خيره ميكند، و نهرى از آب، و فرشتهها در اين نهرها ايستادهاند، و خدا را تسبيح گويند، عرش به شماره زبان همه خلق زبان دارد، و با همه آنها خدا را تسبيح و ذكر مىگويد.پ 14- در (درّ منثور ج 3 ص 297) از شعبى كه رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله فرمود:
عرش از يك دانه ياقوت سرخ است و يك فرشته بدو و بزرگيش نگريست و خدا باو وحى كرد كه من بتو نيروى 7000 فرشته كه هر كدام 7000 پر دارند دادم، پرواز كن، و آن فرشته با همه نيرو و پرها كه داشت تا خدا خواست پريد و ايستاد و نگريست و گويا كه نپريده.پ 15- در (درّ منثور ج 3 ص 297) از حماد كه خدا عرش را از يك دانه زمرد سبز آفريده و چهار پايه از ياقوت سرخ بدو داده و هزار زبان، و در زمين هم هزار امّت آفريده، و هر امتى خدا را به يكى از زبانهاى عرش تسبيح گويندپ 16- از ابن عباس، گفت: عرش را اندازه نتواند جز آنكه آن را آفريده، و آسمانها در آفرينش خداى رحمان چون گنبدى باشند ميان بيابان (هر دو در- ج 3 ص 297 درّ منثور).پ 17- از مجاهد، گفت: آسمانها و زمين در عرش همانا جاى يك حلقه را گرفتهاند در زمين بيابان پهناور.
پ18- از كعب است كه آسمانها در عرش چون چراغدانى باشند آويخته ميان آسمان و زمين (ج 3 ص 297 درّ منثور).پ 19- از ابى ذر كه پيغمبر صلى اللَّه عليه و اله فرمود: كرسى در برابر عرش همانا حلقه ايست از آهن در يك بيابان پهناور.پ 20- از وهب كه گفت: خدا عرش را آفريد و 70 هزار ساق دارد و هر ساقى چون گردى آسمان و زمين (هر دو در- درّ منثور ج 3 ص 298)پ 21- از جابر كه پيغمبر صلى اللَّه عليه و اله فرمود: بمن اجازه دادند كه با يك فرشته از حاملان عرش سخن گويم كه ميان پره گوشش تا شانهاش هفتصد سال راه بود (درّ منثور ج 5 ص 346).پ 22- از حسان بن عطيه، گفت: حاملان عرش هستند كه گامهاشان در زمين هفتم است و سرهاشان از آسمان هفتم گذر كرده، و شاخهاشان باندازه درازاى آنها است و عرش روى آنها است (درّ منثور ج 5 ص 346).پ 23- از زاذان گفت: پاهاى حمله عرش در درون زمين است و از پرتو نور نتوانند ديده بر آوردند (درّ منثور ج 5 ص 346).پ 24- از هارون بن رئاب گفت: حمله عرش هستند و به آوازى نرم با هم پاسخ گويند، چهارتاشان ميگويند: منزهى و بسپاست اندريم بر بردباريت پس از دانشت، و چهارتاشان ميگويند: منزهى و بسپاست اندريم بر بخششت با توانائيت.پ 25- از وهب كه هر كدام از حاملان عرش چهار روى و چهار بال دارند، دو بال بر روى تا عرش را نبينند و غش كنند و دو بال كه با آنها بپرند گامهاشان بر زمين است و عرش بر دوش آنها است، هر كدام داراى روى نره گاو، و روى شير و روى آدمى، و روى كركسند، و سخنى ندارند جز اينكه ميگويند: پاك است خداى نيرومند، بزرگيش آسمانها و زمين را پر كردند.پ 26- از وهب كه حمله عرش امروزه چهارند، و چون روز قيامت شود بچهار
ديگر كمك شوند، يكى بصورت آدمى است و براى روزى آدميان ميانجى است، و يكى بصورت كركس و ميانجى روزى پرندهها است، و يكى بصورت نره گاو و ميانجى روزى بهائم است، و يكى بصورت شير و ميانجى روزى درندهها است، و چون عرش را بردارند از عظمت خدا بزانو درآيند و «لا حول و لا قوة إلّا باللَّه» بآنها تلقين شود تا بروى پاهاى خود برخيزند (همه اينها در- درّ منثور ج 5 ص 346).پ 27- از ميسره كه فرشتههاى حامل عرش از پرتو نور بفراز خود نتوانند نگاه كنند (درّ- منثور ج 5 ص 347).پ 28- از ابن عباس كه ميان كعب يكى (منكب خ ب) از حاملان عرش تا پائين گامش پانصد سال راه است و گفت يك گام ملك الموت ميان مشرق است تا مغرب.پ 29- از ميسره كه پاهاى حمله عرش در زمين پائينتر است و سرهاشان عرش را شكافته و سر سربزيرند و بيش از فرشتههاى آسمان هفتم ميترسند، و اهل آسمان هفتم بيش از اهل آسمان زيرش ميترسند، و آنها كه زير آنند بيشتر از آنها كه پهلوى آنها است ميترسند.پ 30- از ابن عباس كه رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله نزد يارانش بيرون شد، و فرمود:
براى چه گرد هم شديد؟ گفتند گرد آمديم بياد پروردگار خود و در بزرگيش انديشه كنيم، فرمود هرگز از فكر عظمتش در نيابيد آيا بچيزى از بزرگيش شما را خبر ندهم گفته شد: چرا يا رسول اللَّه فرمود: يكى از حمله عرش بنام «اسرافيل» يك گوشه عرش را بر دوش دارد و دو پايش در زمين هفتم است، و سرش در آسمان هفتم، در نمونهاى از آفريدههاى پروردگار شما تبارك و تعالى (هر سه در- درّ منثور ج 5 ص 347).پ 31- از ابن عباس در تفسير قول خدا تعالى «بر ميدارند عرش پروردگارت را بالاى خود در آن روز هشتا» گفت: هشت صف فرشته كه شمارهشان را جز خدا نداند، و گفتهاند هشت فرشته كه سرشان زير عرش در آسمان هفتم است و پاهاشان
در زمين هفتم و شاخهاشان چون شاخ گوزن ميان بيخ شاخ هر كدام تا سرش پانصد سال راه است.پ 32- از ربيع است كه هشت فرشتهاند.پ 33- از ابن زيد است كه از حمله عرش جز اسرافيل نام برده نشده، و ميكائيل از آنها نيست.پ 34- و از كعب كه لينان يكى از هشت حامل عرش است در روز قيامت.پ 35- و از مسيره است كه هشتند پاهاشان در درون زمين است، و سرشان نزد عرش و از پرتو نور نميتوانند ديدهشان را بالا برند (هر سه در- درّ منثور ج 6 ص 261).پ 36- در مهج الدعوات ضمن دعاء مروى از امام هفتم عليه السّلام: اى كه ترسانند فرشتهها از نور افروختهاش گرد كرسى و عرشش، رده بسته تسبيح گو، فرمانبر، خاضع دل بفرمان (الدعاء).پ 37- در احتجاج (193) از هشام بن حكم كه زنديق از امام ششم پرسيد:
كرسى بزرگتر است يا عرش؟ فرمود: هر چه خدا آفريده درون كرسى است جز عرش او كه بزرگتر از آنست تا كرسى او را فرا گيرد.پ 38- تفسير على بن ابراهيم بسندش كه از على عليه السّلام پرسش شد از قول خدا تعالى (فرا دارد كرسيش آسمانها و زمين را، 255- البقره) فرمود: آسمانها و زمين و هر چه در آنها آفريده است درون كرسيند، و بفرمان خدا چهار فرشتهاش بر ميدارند، فرشتهاى بصورت آدميان كه ارجمندترين صورتست نزد خدا، و او دعاء ميكند و زارى مينمايد بدرگاه خدا و روزى براى آدميزادهها ميخواهد، فرشته دوم بصورت نره گاو است و سيد بهائم است و خواستار از خدا است و بسوى او زارى كند و روزى بهائم را خواهد، و فرشته سوم بصورت كركس است و آن سيّد پرندهها است، و خواستار از خدا و زارى كن بسوى او است و روزيخواه همه پرندهها است.
پو فرشته چهارم بصورت شير است و سيّد درندهها است و بدرگاه خدا رو دارد و زارى كند و روزى همه درندهها را خواهد، در همه اين صورتها زيباتر از نره گاو نبود و پايدارتر از او تا بزرگان بنى اسرائيل گوساله پرست شدند، و چون گرد آن را گرفتند و آن را پرستيدند در برابر خدا آن فرشته سر بزير شد كه بصورت نره گاو بود براى شرم از خدا كه هم صورت او را در برابر خدا پرستيدند، و ترسيد كه عذاب بر او نازل شود، سپس فرمود: همه درختها قابل درو كردن بودند تا براى خداى رحمان فرزند خوانده شد، و رحمان عزيزتر و والاتر است از اينكه فرزندش باشد و نزديك شد آسمانها از هم بپاشند و زمين شكافته شود و كوهها بسختى خاك شوند، و اينجا بود كه درخت لرزيد و خار برآورد، مبادا عذاب بر او نازل شود چه شده است مردمى را كه سنت رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله را دگرگون كردند، و از وصيّش رو گرداندند و نميترسند كه عذاب بر آنها فرود آيد، سپس اين آيه را خواند «آنان كه بجاى نعمت خدا ناسپاسى كردند و كافر شدند و مردم خود را بخانه نابودى كشاندند همان دوزخ كه در آن آتش گرفتند و چه بد قرارگاهى است، 29- ابراهيم»پ بيان: بسا كه اين حاملان را تفسير بارباب انواع كنند كه افلاطون گفته است و همگنانش، و آنچه از صاحب شريعت برآيد بهيچ وجه مناسب مذهب آنها نباشد چنانچه بر شناساى زبان هر دو گروه پوشيده نماند.پ 39- در تفسير على بن ابراهيم (75) بسندش از زراره گويد از امام ششم عليه السّلام پرسيدم از قول خدا تعالى وَسِعَ كُرْسِيُّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ آيا آسمانها و زمين كرسى را در خود جا دادند يا كرسى آسمانها و زمين را در خود جا داده؟ فرمود: بلكه كرسى است كه آسمانها و زمين را در خود جا داده، و عرش و هر چه خدا آفريده در كرسى است.پ بيان: بسا كه پرسش زراره اينست كه در قرائت أهل بيت كرسى بنصب است
تا معنى اول را دهد يا برفع تا دوم را و گر نه با علم برفع كرسى اين پرسش خصوص از مانند زراره خوش نيست و از شيخ بهائى- ره- روايت شده كه از پدرم در اين باره پرسيدم گفت بناى پرسش بر اينست كه «وسع» مصدر مضاف قرائت شود و اين سؤال جا دارد و من همه كتب تجويد را بررسى كردم و باين قرائت بر نخوردم جز اينكه اين روزها بكتابى برخوردم در اين علم بخط كوفى، و اين قرائت را داشت و بخط مصنّف بود و «العرش» عطف است به «الأرض» يا مبتداء است و مقصود از كرسى علم است كه همه چيز در آنست و مقصود از عرش هم كه همه چيز در آنست علم است ...پ 40- در توحيد (239) بسندش از زراره كه همين سؤال و جواب را دارد تا آنجا كه «عرش و هر چيزى در كرسى» است.
و از همان بسندش از زراره مانند آن را آورده و عياشى هم از زراره مانند آن را دارد.پ 41- در تفسير على بن ابراهيم (385) بسندش از امام پنجم عليه السّلام كه مردى نزد پدرم آمد و باو گفت: ابن عباس پندارد كه ميداند هر آيه قرآن در چه روزى نازل شده و در باره چه كسى نازل شده، پدرم فرمود: از او بپرس در باره كى نازل شده «و هر كه در اينجا كور است او در سراى ديگر كور است و در راه خود گمراهتر» (27- الاسراء) و در باره كه نازل شده «سودتان ندهد اندرزم اگر خواهم شما را اندرز دهم اگر خدا خواهد شما را از راه بدر برد، 34- هود»؟ و در باره كه نازل شده «أيا آنان كه گرويديد شكيبا باشيد و شكيبائى باهم كنيد و مرزدارى كنيد، 200- آل عمران»؟ آن مرد آمد و از او پرسيد و ابن عباس گفت: دلم ميخواست آن كه اين فرمان را بتو دادم با من روبرو ميشد و از او ميپرسيدم كه عرش را خدا از چه آفريده و چه اندازه است و چه طوريست؟ آن مرد نزد پدرم برگشت و پدرم باو گفت: پاسخ آن آيا ترا بتو داد؟ گفت: نه پدرم فرمود: ولى من تو را از روى دانش و روشنى پاسخ دهم نه از روى ادعا و بخود بستن.
پاما آيه اولى در باره او و پدرش نازل شده، و امّا آيه دوم در باره پدرش نازل شده، و امّا آيه سوّم در باره پسرش (پدرش خ ب) و در باره ماها، و نشده است آن مرزدارى كه ما بدان مأموريم، و آن مىشود در نژاد ما كه مرز دارند، و از نژاد او هم مرزدار شوند.
و اما پرسش او كه عرش را از چه آفريده خدايش، راستش خدا عرش را چهارگانه آفريده، پيش از آن جز سه نيافريده، هوا، قلم و نور سپس آن را از چند رنگ گوناگون از آن نور آفريده، نورى سبز كه سبزى از آنست، و نورى زرد كه زردى از آنست، و نورى سرخ كه سرخى از آنست، و نورى سپيد كه نور الانوار است و درخشانى روز از آنست، سپس آن را 70 هزار طبقه نمود كه كلفتى هر طبقه از آغاز عرش است تا هر چه فروتر، و هيچ طبقهاى از آن نيست جز تسبيحگو بسپاس پروردگارش، و او را بچند آواز و چند زبان جدا از هم تقديس كنند اگر اجازه بيك زبان دهند كه بگوش آنچه فروتر از او است برسد كوهها و شهرها و دژها همه ويران شوند، و درياها بخشكند و آنچه فروتر است نابود گردد.
عرش را هشت پايه است و هر كدام را فرشتههائى كه شمارشان را جز خدا نداند آن را برميدارند، شبانه روز تسبيح گويند و سستى ندارند، اگر حسى آنچه بالاتر از او است دريابد يك چشم بهم زدن تاب نياورد، ميان او و احساس پردههاى جبروت كبرياء و عظمت و قدس و رحمت و دانش است (قلم است نسخه بدل) در پس آن جاى گفتگو نيست، البته آنكه طمع آن دارد بيجا طمع كرده.
هلا در پشت عبد اللَّه بن عباس يك سپردهايست كه براى آتش دوزخ آماده شده و بيرون برند مردمانى را از دين خدا، و البته رنگين كند زمين را بخونهاى جوجههاى آل محمّد كه بيوقت برپا خيزند، و بجويند آنچه يافت نشود و مرزدارى كنند آنان كه ايمان دارند، و شكيبائى كنند و هم شكيبائى باشند، تا خدا ميان ما حكم كند و او بهترين حكمكنندهها است.پ 42- در توحيد (238) به سند خود از امام چهارم كه فرمود: راستى خدا
عزّ و جلّ عرش را چهارگانه آفريد- و مانند آن را آورده تا گفته او- و نيست پس از آن جاى گفتگو.
كشى: بسندش مانند آنچه را علىّ بن ابراهيم روايت كرد تا آخر خبر آورده.
و بسند ديگر از ابن أبى عمير آورده كه گفت: مردى نزد امام چهارم آمد و مانند آن را ياد كرده.
اختصاص: بسندش از حمّاد مانند آن را آورده.پ بيان: ... در روايت كشى است كه: دو آيه اول در باره پدر او نازل شده و امّا آخرى در باره پدر من و در باره ما است، و همچنين است در اختصاص و بعدش اينست: و آن مرزدارى كه ما بدان مأموريم هنوز نشده و بهر تقدير دليل است كه كورى نامبرده در آيه كورى چشم نيست بلكه كورى دل است، زيرا كورى عباس نقل نشده بلكه عبد اللَّه كور شد (در پسرش نازل شده) شايد عبارت «در پسرانش» باشد و بسا مقصود جنس است يا نخست كسى كه شوريد از آنها، يعنى آيه در باره مرابطه نازل شده، و در باره انتظارى كه ما در دولت نژاد ملعونش بدان مأموريم.
پس اينكه فرموده (از نژاد او مرزدار است) بر سبيل استهزاء است يا به پندار خودشان زيرا كه در دوران بنى اميه چشم به دولت اسلامى داشتند، يا مقصود مرابطه لغويست نه آنچه منظور آيه است، و ممكن است مقصود از مرابط كسى است كه شمشير كشد براى شورش، و آن در ميان ائمه عليه السّلام همان امام قائم است و مرابط آنها نخست خليفه آنهاست يا همه آنها، در قاموس گفته: مرابط مرزداريست چون هر دو طرف آماده نبرد با هم هستند و از آنست قول خدا «هم شكيب باشيد و در مرابطه باشيد» (پايان) ...
«پردههاى جبروت و كبرياء» صورى باشند معنوى و در پس آنها جاى گفتگو نيست و شرح آن نشود، و آن سرگردان يعنى ابن عباس كه (خائن و خاسر خ ب) خوانده شده بيجا در آن طمع كرده و آن مقام را ندارد. در كشى هست
كه بيرون برند از دين خدا مردمانى را چنانچه در آن درآمدند، و مقصود از جوجهها ساداتى هستند كه شوريدند و كشته شدند چون نابهنگام بود و دولت مخالفان برپا بود و بمقصود دسترسى نبود، و وجوه بسيارى در تفسير انوار در كتاب توحيد و در اين باب گذشت نيز و آنها را در اينجا باز نگوئيم.پ 43- تفسير «فرشته بر كنارههاى آنست و برميدارد عرش پروردگارت را بالاى خود هشتا در آن روز عرضه ميشويد» گفت: حاملان عرش هشتند و هر كدام را هشت چشم است، و هر چشمى باندازه دنيا است،پ و در حديث ديگر، حاملان عرش هشتند چهار از اوّلين و چهار از آخرين چهار اولين نوح است و ابراهيم، موسى و عيسى عليه السّلام و چهار آخرين: محمّد، على حسن و حسين و مقصود از حمل عرش علم است (تفسير علىّ بن ابراهيم 694).پ 44- در خصال بسندش از حفص بن غياث گويد شنيدم امام ششم عليه السّلام ميفرمود:
راستى حاملان عرش هشتند و هر كدام را هشت چشم است و هر چشمى باندازه دنيا است.پ 45- و از همان بسندش از امام صادق عليه السّلام كه حمله عرش يكى بصورت آدميزاده است و براى فرزندان آدم روزى خواهد، دوم بصورت خروس است و روزى براى پرندهها خواهد، سوّم بصورت شير است و از خدا براى درندهها روزى خواهد چهارم بصورت نره گاو است و از خدا براى بهائم روزى خواهد و از آنگاه كه بنى اسرائيل گوساله را پرستيدند نره گاو سر بزير است و روز قيامت هشت شوند (39- خصال).پ بيان: ممكن است روزيخواه پرندهها مانند كركس و خروس هر دو باشد، و بهر دو مانند شده،پ 46- در توحيد (62) بسندش از امام ششم عليه السّلام، فرمود: خورشيد يك هفتادم از نور كرسى است و كرسى يك هفتادم از نور عرش، و عرش يك هفتادم از نور حجاب، حجاب يك هفتادم از نور سبز (الخبر).
پ47- در توحيد (239) و در معاني (30) بسندش از حفص بن غياث گفت:
از امام ششم عليه السّلام پرسيدم از تفسير قول خدا عزّ و جلّ «فرا دارد كرسيش آسمانها و زمين را» فرمود: دانش او.پ 48- در معانى الاخبار (29) بسندش از مفضل بن عمر، گفت: پرسيدم از امام ششم كه عرش و كرسى چيستند؟ فرمود: عرش بيك معنى همه آفريدهها است و كرسى جاى آنها است و از نظر ديگر همان دانشى است كه خدا پيغمبران و رسولان و حجج خود را بدان آگاه كرده و كرسى دانش مخصوص بخود او استپ 49- و از همان (228) بسندش از امام ششم عليه السّلام فرمود: هر كه در هر روزى از شعبان 70 بار بگويد: استغفر اللَّه الّذى لا إله إلّا هو الرّحمن الرّحيم الحىّ القيوم و أتوب إليه، در افق مبين نوشته شود گويد: گفتم: افق مبين چيست؟
فرمود، پهناور صحنهاى برابر عرش كه در آن نهرهاى دنبال هم است، و جامهائى بشماره اختران.پ 50- در توحيد (239) بسندش از فضيل كه پرسيدم از امام ششم عليه السّلام از تفسير قول خدا عزّ و جلّ «فرا دارد كرسيش آسمانها و زمين را» فرمود: اى فضيل آسمانها و زمين و هر چيزى در كرسى است.پ 51- و از همان (239) بسندش از امام ششم عليه السّلام در تفسير قول خدا عزّ و جلّ «فرا دارد كرسيش آسمانها و زمين را» فرمود: آسمانها و زمين و آنچه ميان آنها است در كرسى است، و عرش همان دانشى است كه كسى آن را اندازه نتواند.پ 52- و از همان (236) بسندش از حنان بن سدير كه پرسيدم امام ششم عليه السّلام را از عرش و كرسى فرمود: عرش وصف بسيار و گوناگون دارد، هر وصفى در قرآن برايش يك معنا دارد، اينكه فرموده است: «پروردگار عرش بزرگ، 86- المؤمنون» ميفرمايد ملك بزرگ و فرمودهاش «رحمان بر عرش استوار است» ميفرمايد: بر ملك فراگير است، و اين ملك چگونه سازى، هر چيز است.
پو آنگه عرش در پيوست از كرسى جدا است، زيرا اين دو بزرگترين ابواب امور نهانيند، و هر دو نهانيند و در نهان با همند، كرسى باب برونى غيب است كه پديدگاه آفرينش است و همه چيز از آنست، عرش باب درونى است، در آنست دانش چگونگى و بود و اندازه و مرز و مكان و خواست و وصف اراده، و دانش الفاظ و حركات و وانهادن، و دانش بازگشت و بداء، و هر دو باب دانش همگرند زيرا ملك عرش جز ملك كرسى است: و علمش نهانتر از علم كرسى است، از اين رو فرمود: پروردگار عرش بزرگ، يعنى وصفش بزرگتر از وصف كرسى است، با اينكه هر دو از نظر دانش همگرند.
گفتم: قربانت پس چرا در فضيلت همگنان كرسى است؟ فرمود: همانا براى آن همگنانش شد كه دانش چگونه سازى در آنست و آنچه از ابواب بداء و جا سازى (و سازمانها خ ب) و رتق و فتق است در آن روشن است، پس اين دو همگرند و يكى جايگزين در ديگريست، و تعبير علماء نمونه است كه دگرگون آرند تا دليل باشد بر راستى دعوى آنان زيرا او مخصوص سازد برحمتش هر كه را خواهد و او است نيرومند و با عزّت.
و نمونه اختلاف وصف عرش اينست كه خدا تبارك و تعالى فرمود «پروردگار عرش- پروردگار يگانگى- است از آنچه ستايند، مردمى گويند دو دست دارد و گفتند: «دستش بسته است»، مردمى او را بدو پا وصف كردند و گفتند: پاى بر صخره بيت المقدّس نهاد و از آنجا بآسمان برآمد، و او را داراى انگشت شمردند و گفتند: محمّد صلى اللَّه عليه و اله فرموده: «من خنكى انگشتانش را بر دلم دريافتم» براى اين وصفها است كه فرمود: «پروردگار عرش از آنچه ستايند».
فرمايد پروردگار نمونههاى برتر است از آنچه نمونههاى او آوردند، و براى خدا است نمونه برتر كه چيزى بدو نماند، و وصف او نشايد، و در وهم نيايد، اينست نمونه برتر، و ستايش مردم بىدانش كه نمونههاى پست برايش آوردند و او را بدان چه مانند او ساختند همگنان كردند، و از اين رو فرمود: «داده نشديد شما
جز اندكى از دانش، 85- الاسراء»پ نيست برايش مانند و نه همگنان و نه همتائى و از او است بهترين نامها كه ديگرى را نشايد و آنها را در كتاب خود شرح داده و فرموده: «بخوانيدش بدانها و وانهيد آنان را كه در نامهايش ناروائى كنند، 180- الاعراف» از روى نفهمى و نادانى و آنكه بنادانى نام ناروا بر او نهد ندانسته مشرك شود و باو كافر گردد و پندارد خوب كرده، و از اين رو فرمود «ايمان نيارند بيشترشان بخدا جز اينكه مشرك باشند، 106- يوسف» و آنان كسانيند كه ندانسته نام ناروا بر او نهند، و بيجا كنند.
اى حنان، راستى خدا تبارك و تعالى فرمود مردمى دوستانى گيرند، و آنها آنانند كه خدا فضل بآنها داده و خواصّى كه بديگران نداده، محمد را صلى اللَّه عليه و اله فرستاد و بفرمان خدا عزّ و جلّ رهنما بخدا شد تا بعنوان يك دليل و رهبر درگذشت، و پس از او وصيّش رهنما و رهبر بود بر هر آنچه او بفرمان پروردگارش از دانش روشنش رهبرى كرد، و سپس ائمه راشدين عليه السّلام. بيان: ... «ملك چگونه ساختن چيزها» يعنى چگونه خدا بآفريدهها وابسته است و آنها را سرپرستى كند و بداند و چگونه از آنها جدا است، و از اين رو استوارى را شرح كرد باينكه چيزى بدو نزديكتر از چيزى نيست، و رحمت و دانشش همه چيز را فرا دارند، و بسا كه مقصود تدبير صفات و كيفيات و اوضاع و احوال چيزها باشد، و بسا كه اين معنا روشنتر است.
«سپس عرش در پيوست تنها است» يعنى چون يكى از آنها بديگرى عطف شود و با هم ذكر شوند عرش از كرسى جدا است و در غير اين صورت بسا كه يك معنا دارند مانند علم و هر دو نهانند از حواس انسانى «زيرا كرسى همان باب برونى است» و از اين تعبير پيچيده برآيد كه كرسى و عرش دو نوع از علم خدايند، كرسى متعلّق است باعيان موجودات، و همه بحقائق خود از آن برآيند و عرش تعلّق دارد به چگونگى و اندازه و احوال و پديد شدن و برگشت هر چيز و بسا كه يكى كتاب محو و اثباتست و ديگرى لوح محفوظ.
پ «زيرا دانستن چگونگى» يعنى اين هر دو همگنان و همدوشند براى اينكه يكى علم باعيانست و ديگرى علم بكيفيات محيط باعيان كه گويا جاى آنها است و پهناورتر از آنها است و باين راه مىشود ميان اخبار جمع كرد و بسا كه بدان اشاره كرده كه گفته: «يكى ديگرى را در خود جا داده» اگر ظرف بظاء نقطه دار باشد و در برخى نسخهها بطاء بىنقطه است يعنى يكى طرف ديگريست يا نظر بديگر دارد.
«و نمونه دادند دانشمندان دگرگون» مقصود دانشمندان أهل بيت عليهم السلامند كه تعبيرهاى مختلفه از آنها آرند بر سبيل تشبيه و مثل يك بار از علم به عرش تعبير كنند و يك بار بكرسى، يك بار عرش را ظرف كرسى دانند و يك بار برعكس، و يك بار هر دو را جسمى بزرگ شمارند، و مثل آوردن براى درست نمودن آنها است و براى فهم مردم.
اينكه فرمود «پس از اختلاف وصف عرش» يعنى معانى آن در سوره انبياء فرموده آيه (22) فَسُبْحانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمَّا يَصِفُونَ مقصود از عرش در اينجا عرش يگانگى است كه انسب با بركنارى از شريك است چون در آيه پيشتر فرموده «آيا از زمين معبودانى بر گرفتهاند كه آنها زنده ميكنند، و اگر در آنها معبودانى جز خدا باشند هر دو تباه شوند و منزّه است پروردگار عرش از آنچه وصف كنند» در سوره زخرف (آيه- 81) فرموده «بگو اگر براى رحمان فرزندى بود من نخست پرستنده بودم، منزه است پروردگار آسمانها و زمين پروردگار عرش از آنچه وصف كنند» و در اينجا مناسب بركنارى از همانند و همگنان و فرزندانست، و مقصود از عرش در هر مقامى يك معنائيست كه راسخون در علم ميفهمند.
سپس از ظاهر كلام برآيد كه (از آنچه) وصف كنند بعرش متعلق است و اين بعيد است بلكه متعلق است بهمان (سبحان) و بتقرير ما نياز بارتكاب آن ندارد و اين خبر دلالت دارد كه خطاب در «ما اوتيتم آنچه داده شديد» متوجه به پرسشكنان از روح است نه به پيغمبر صلى اللَّه عليه و اله و اينكه فرمود «از ظاهر علمش»
پبراى اينست كه باطن علم او را مردم ديگر تاب نيارند تا آنها را بدان رهبرى كنند و آن مخصوص باوصياء است عليه السّلام.
و بدان كه اين خبر از متشابهاتست و بسيار مبهم، و ظاهر آنست كه چون راويان و نسخه برداران معنايش را نفهميدند دچار تحريف و تصحيف نيز شده است و از اين رو من سخن را در بيان آن مختصر كردم و آنچه گفتم از راه احتمال آوردم و خدا و حجج او حقائق كلام آنها را ميدانند «1»پ 53- عياشى: از اصبغ كه پرسش شد امير المؤمنين عليه السّلام از قول خدا «فرا دارد كرسيش آسمانها و زمين را» فرمود: آسمان و زمين و آنچه آفريده در آنها است درون كرسيند و چهار فرشته بفرمان خدا آن را بر ميدارند.پ 54- تفسير عسكرى: كه رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله فرمود: چون خدا عرش را آفريد 360 هزار ركن برايش آفريد، و در هر ركنى 360 هزار فرشته آفريد كه هر گاه خدا بكوچكتر آنها فرمايد تا هفت آسمان و هفت زمين را بكام كشد ميان دو
آروارهاش چون ريگى باشد در بيابانى پهناور، و خدا بآنها فرمود: اى بندهايم عرشم را برداريد و بر آن همدست شدند نتوانستند بردارند و نه آن را بجنبانند، و خدا با هر كدام يكى ديگر آفريد، و نتوانستند او را از جا بركنند، و خدا با هر يك ده تا آفريد و نتوانستند آن را بجنبانند، و خدا بشماره هر يك مانند همه را آفريد، و نتوانستند آن را بجنبانند، خدا عز و جل بهمه فرمود: آن را بمن وانهيد تا به نيروى خودم نگهش دارم.
و خدا عز و جل به نيروى خود آن را نگهداشت و بهشت تن آنها فرمود: آن را برداريد، گفتند: بار پروردگارا ما همه نتوانستيم آن را برداريم و چگونه ما هشت تن تابش را داريم؟ خدا عز و جل فرمود: چون منم من خدا نزديك كن دور، زبون كن بندهها، آسان كن سخت، سهل كن دشوار، بكنم هر چه خواهم و حكم كنم هر چه اراده كنم، بشما چند كلمه بياموزم، آنها را بگوئيد تا بر شما سبك شود گفتند: آنها چيستند؟
فرمود: بگوئيد: بنام خدا بخشاينده مهربان، نيست جنبش و نه توانى جز بكمك خداى والاى بزرگ و رحمت فرستد خدا بر محمّد و خاندان پاكش، آن را گفتند و عرش را برداشتند و باندازهاى كه يك مو بر شانه مردمى چالاك و نيرومند برآيد بر آنها سبك شد، و خدا عز و جلّ بفرشتههاى ديگر فرمود: عرشم را براى همين هشت تن وانهيد تا آن را بردارند، و شماها همه گردش بچرخيد، و مرا تسبيح و تمجيد و تقديس كنيد، منم خدا توانا بر آنچه ديديد و بر هر چيز نيرومند.پ 55- در روضة الواعظين: امام صادق بوسيله پدرش از جدّش روايت كرده كه در عرش نمونه هر آنچه خدا در خشكى و دريا آفريده هست، فرمود: اينست تاويل قول خدا «چيزى نيست جز آنكه در بر ماست گنجينههايش 21- الحجر» و ميان دو ستون عرش هزار سال پرش پرنده سريع فاصله است، و هر روز 70 هزار رنگ از نور بر عرش پوشند كه هيچ آفريده تاب ديدن آنها را ندارد، همه چيزها در برابر عرش چون حلقهايست در ميان بيابان.
خدا را فرشتهايست بنام «خرقائيل» 18 هزار بال دارد كه ميان هر دو بالش پانصد سال راه است بخاطرش رسيد كه آيا بالاى عرش چيزيست؟ خدا بالهايش را دو برابر كرد و داراى 36 هزار بال شد كه ميان هر دو بال پانصد سال راه بود و خدا باو وحى كرد بپر اى فرشته، 20 هزار سال پريد و بر سر يك ستون عرش نرسيد، و خدا بال و نيرويش را دو چندان كرد و 30 هزار سال ديگر پريد و باز هم نرسيد، و خدا باو وحى كرد اى فرشته اگر تا دميدن صور بپرى با بالهايت بساق عرشم نرسى آن فرشته گفت: (منزّه باد پروردگار والاترم) و خدا فرو فرستاد «سَبِّحِ اسْمَ رَبِّكَ الْأَعْلَى» و پيغمبر صلى اللَّه عليه و اله فرمود: آن را ذكر سجده كنيد.پ 56- و از طريق مخالفين روايت كرده در تفسير قول خدا «و برميدارند عرش پروردگارت را بالاى خود در آن روز هشتا» كه هشت صف است كه شماره آنها را جز خدا نداند، و هر فرشته آنها را چهار روى است و شاخها دارند بمانند شاخهاى گوزن كه از بيخشان تا سرشان پانصد سال راه است، و عرش بر سر شاخهاى آنها است، و پاهاشان در پائينترين زمين و سرهاشان در بلندترين آسمان، و فروتر از عرش 70 پرده از نور است (روضة الواعظين 59)پ بيان- جزرى گفته: وعل، بز كوهى است و حاملان عرش هشت گوزنند يعنى فرشتهها بصورت گوزن.پ 57- در تأويل الايات الظاهره: بسندى از محمّد بن مسلم گفت: از امام پنجم عليه السّلام شنيدم در تفسير قول خدا تعالى «و آنان كه عرش را برميدارند و كسانى كه گرد آنند» فرمود: مقصود محمّد است و على و فاطمه و حسن و حسين و نوح و ابراهيم و موسى و عيسى عليهم السلام.پ 58- در اختصاص از ابن عباس، گفت ابن سلام در ضمن پرسشهايش از پيغمبر صلى اللَّه عليه و اله پرسيد 16 چيست؟ 18 چيست؟ فرمود: 16 صف فرشته در هم گرد عرش و اينست مقصود از قول خدا «درهمشدگان گرد عرش، 75- الزمر» و اما 18 پس 18 پرده نور است آويخته ميان كرسى و حجب كه اگر نباشند كوههاى سخت
و بلند آب شوند، و پريان و آدميان از نور خدا بسوزند گفت راست گفتى يا محمّد (اختصاص، 27)پ 59- در برخى كتب است از امام چهارم عليه السّلام كه نمونه همه آفريدهها در عرش باشند.پ 60- در المتهجد: ضمن دعاء شب جمعه است بار خدايا پروردگار نور بزرگ و پروردگار كرسى پهناور و پروردگار عرش بزرگ و پروردگار درياى جوشان (تا آخر دعاء).پ 61- در تعقيب نماز أمير المؤمنين است عليه السّلام: از تو خواهم بنام تو كه بدان آفريدى عرشت را آنكه كس نداند چيست جز خودت- تا گويد- و بخوانمت خدايا بنامت كه از آن ساكنان آسمانهايت بلرزند، و عرشت پايدار شد- تا گويد- و از تو خواهم بنامت كه حاملان عرشت تو را با آن خواندند و گامهاشان استوار شد، و عرشت را بدان نام بر آنها بار كردى خدايا آنكه نداندش فرشتهاى مقرّب و نه حامل عرش تو و نه كرسيت جز آنكه خودت او را آموختى.پ 62- در بيان التنزيل ابن شهرآشوب: از امام صادق عليه السّلام است كه فاصله ميان دو پايه عرش مسافت ده هزار سال پرش پرنده است (27- الاختصاص) «1»
تحقيق اين اخبار و جمع ميان آنها
پبدان كه تخت شاهى در اين جهان مظهر قدرت پادشاهانست ولى خداى سبحان از مكان و قرارگاه منزّه است نه تختى دارد و نه كرسى كه بر آن بنشيند، و اين دو بر آفريدههاى او بحسب مناسبت اطلاق شدند بچند معنى.
1- دو جسم بزرگ فراز هفت آسمان، بيشتر اخبار عرش را بالاتر و بزرگتر از كرسى دانسته و برخى برعكس گفتهاند حكماء پنداشتهاند كه كرسى فلك هشتم است و عرش فلك نهم، ولى ظاهر اخبار مخالف آنست زيرا آنها را مربع و پايدار و گوشه دار دانسته، و بسا كه اينها را حمل كنند به جهات و حدود، و صفاتى كه مايه بزرگداشت و تكريم است.
و ما نيازى نداريم باين تأويلات، و همانا باين دو نام خوانده شدند براى اينكه احكام و تقديرات خدا از آنها تراود و فرشتههاى كروبيان و مقرب و ارواح پيمبران و اوصياء گرد آنهايند و هر كه را خدا خواهد بخود نزديك سازد بدانها بالايش برد، چنانچه فرمانها و احكام شاهان و آثار سلطنت و عظمت آنان از تخت و كرسى آنها است، و مقرّبان آستان و خاصان آنها بگرد آنها چرخند و نيز چون آن دو بزرگترين آفريده جسمانيند و انوار عجيبه و آثار غريبه مخصوص بخود دارند، دلالتشان بر وجود خدا و علم و قدرت و حكمتش بيش از اجسام ديگر است و مخصوص بدين نام شدند و حاملشان در دنيا گروهى فرشتهاند و در آخرت يا فرشتههايند يا انبياء اولو العزم و اوصياء برگزيده چنانچه دانستى و بسا مقصود از حمل در آخرت اين باشد كه اينان حكّام و مقرّبان حضرت اويند.
2- علم و دانش چنانچه در بسيارى اخبار بدان تفسير شدند، و فرقشان در خبر معانى الاخبار و جز آن گذشت، چون منشأ ظهور خدا بر خلقش دانش و
شناسائى استپ و آنها وسيله تجلّى خدايند بر بندهها و نمونه عرش و كرسى باشند و حامل آن پيغمبر و ائمه عليهم السلامند كه خزّان علم اويند در آسمان و زمينش خصوص آنچه مربوط بشناخت او است.
3- ملك كه در خبر حنان بدان تفسير شدهاند بهمين وجهى كه گذشت.
4- جسمى محيط بهمه آفريدههاى خدا چنانچه صدوق گفته و از برخى اخبار برآيد، زيرا هر چه در زمين و فراز آنها است آيات وجود خدا و نشانههاى قدرت اويند، و آثار وجود و فيض حكمت او، و همه آفريدههاى عرش عظمت و جلال او هستند و وسيله تجلّى صفات كمالش بر عارفان، و اين يك معنائيست كه بخاطر فاترم رسيد در تفسير قول آنها عليهم السلام: «و برآمده است بالاى هر ديدگاه» 5- هر يك از اوصاف كمال و جلالش عرش او است، زيرا قرارگاه عظمت و جلال اويند و وسيله ظهورش بر بندههايش باندازه استعدادشان، و او را عرش دانش است و عرش قدرت، و عرش رحمانيت، و عرش رحيميت، و عرش وحدانيت، و عرش تنزّه چنانچه در روايت حنان و جز آن گذشت.
و پدرم- ره- خبرى را كه در تفسير قول خدا الرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى رسيده كه مقصود اينست كه با هر چيز برابر است و چيزى نزديكتر باو نيست از چيز ديگر، تأويل كرده به عرش رحمانيت و گفته: پروردگار سبحان بر عرش رحمانيت با همه چيز برابر است، و از نظر رحيميت كه هدايت و رحمتهاى خصوصى است بمؤمنان نزديكتر است، يا مقصود اينست كه خداوند بصفت رحمانيّت خود بر عرش ملك و عظمت و جلال با همه چيزها يك نسبت برابر دارد، و اين برابرى از عظمت و جلالش هيچ نكاهد.
6- دل پيغمبران و اوصياء و مؤمنان كامل كه قرارگاه محبت و معرفت خدايندپ چنانچه روايت شده است دل مؤمن عرش رحمان است،پ و هم در حديث قدسى است كه: فرا نگيرد مرا آسمانم و نه زمينم، و فراگيردم دل بنده مؤمنم.
سپس بدان كه اطلاق عرش و كرسى بر برخى معانى بواسطه تصريح در خبر
يا قرائن ديگر منافات ندارد با وجوب اعتقاد بهمان معنى اول كه ظاهر أكثر آيات و اخبار است «1».