پ30- در علل- 194-: كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: در خانههاتان را ببنديد سر ظرفهاتان را بپوشيد، و بند مشكهاتان را خوب بكشيد كه شيطان نه پرده بر دارد نه بند مشك باز كند.پ 31- در كافى: 6: 54- فروع بسندى تا رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلم كه چون با بسم اللَّه سوار چهارپا شود كسى فرشتهاى پشت او نشيند و او را نگهدارد تا فرو آيد و اگر بىبسم اللَّه سوار شود شيطان پشت او باشد و باو گويد سرود بخوان و اگر گويد ندانم گويدش: زمزمه كن تا فرود آيد.پ 32- در عيون- 228- از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله كه در روز نخست ماه رمضان شياطين در بند شوند.پ 33- در علل- 42: بسندى از ابى عبد الرحمن كه بامام ششم عليه السّلام گفتم: بسا غمگين شوم و در خاندان و مال و فرزند آسيبى ندانم و بسا شاد شوم و سببى در آنها ندارد: فرمود: كسى نباشد جز با او فرشته يا شيطانيست، و شادى او نزديكى فرشته است با او و غمش نزديكى شيطان و اينست قول خدا تبارك و تعالى «شيطان به شما نويد فقر دهد و بهرزهگى وادارد و خدا بشما نويد آمرزش و فضل دهد، خدا واسع، دانا است».پ بيان: بسا مقصود اينست كه اين غم براى وسوسه شيطانست كه آدمى بدان توجه ندارد و پندارد سببى ندارد، يا مقصود اينست كه چون كار شيطان اينست محض نزديكيش مايه اندوه است، يا مقصود سائل اينست كه اين امور در گذشته از دست نرفتهاند، و همه اينها در باره فرشته هم رواست.پ 34- در كافى- ج 2 ص 266- بسندش از امام ششم عليه السّلام كه دلى نباشد جز دو گوش دارد بر يكى فرشتهاى رهنما است و بر ديگرى شيطانى فتنهگر، اين واداردش و اين بازداردش، شيطان او را بگناهان وادارد و فرشته او را از آنها باز دارد و اينست معنى قول خدا عزّ و جلّ «از راست و از چپ نشستهايست سخنى نگويد جز
نزد او رقيب و عتيد باشند 18- ق»پ 35- و از همان ج 2 ص 267- از امام ششم عليه السّلام كه دل دو گوش دارد و چون بنده آهنگ گنه كند روح ايمانش گويد: مكن و شيطان گويد: بكن، و چون بر شكم او باشد (براى زنا) روح ايمانش بر كنده شده.پ 36- در محاسن 636- بسندى تا رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله كه: بر كوهان هر شتر شيطانيست او را براى خود زبون و خوار كنيد و نام خدا را چنانچه فرمان داريد بر آن ببريد.پ 37- و از همان: 634: از يعقوب بن جعفر كه شنيدم ابى الحسن عليه السّلام ميفرمود: بر بينى هر اسبى شيطانيست چون كسى از شما خواهد دهنه بر آن زند نام خدا را ببرد.پ 38- در طب الائمه- 117- كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلم فرمود: در خانهتان حيوانات اهلى بسيار بگيريد كه ديوها از بچههاتان بدانها پردازند.پ 39- در كافى: ج 2 ص 323- بسندش از مولا امير المؤمنين عليه السّلام كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: خدا بهشت را حرام كرده بر هر دشنامگوى بيروى و كم شرم كه باك ندارد بدان چه گويد و گويندش كه اگرش بازرسى نيابى او را جز زنا زاده يا شرك شيطان وانگه فرمود: نشنيدى قول خدا عزّ و جلّ را «و شريك آنها شو در اموال و در اولاد» الخبرپ 40- در كافى ج 5 ص 502- بسندش از ابى بصير كه چون امام ششم باو دعائى آموخت كه چون زنش نزد او آيد آن را بخواند در آن گفت: «و منه در آن شرك شيطان» گويد: گفتم: از كجا اين دانسته شود؟ فرمود: قرآن نخواندى؟
«و شريك شو با آنها در دارائى و در فرزند» سپس فرمود: شيطان آيد و بر زن نشيند چنانچه مرد نشيند و پديد آرد آنچه مرد پديد آرد و بگايد چنانچه مرد بگايد گفتم: از كجا اين فهميده شود؟ فرمود: بدوستى و دشمنى ما هر كه ما را دوست دارد نطفه بنده خداست، و هر كه دشمن دارد نطفه شيطانست.
پ41- در حديث ديگر فرمود: شيطان چون مرد بر زن نشيند و چون مرد بر او نطفه ريزد.پ 42- در روايت ديگر است از هشام در باره دو نطفه آدمى و شيطان كه مشرك شوند امام ششم عليه السّلام فرمود: بسا كودك از يكى از آنها آفريده شود و بسا از هر دو با هم.پ 43- در تفسير الفرات- 40-: كه امير المؤمنين بر در خانهاش پيرى ديد دانست شيطانست با او كشتى گرفت و او را بخاك انداخت گفت: اى على از رويم بلند شو تا مژدهات دهم، برخاست از او فرمود: اى ملعون بچه مژدهام دهى گفت:
در روز قيامت حسن در سمت راست عرش است و حسين در سمت چپ عرش و به شيعيان خود گذرنامه از دوزخ دهند، و برخاست و بآن حضرت گفت بار ديگر با تو كشتى گيرم فرمود: آرى و امير المؤمنين او را بخاك افكند.
گفت از رويم برخيز تا بتو مژده دهم برخاست و او گفت: چون خدا آدم را آفريد نژادش را از پشتش بمانند ذرّ بر آورد و از آنها پيمان گرفت، فرمود: من پروردگار شما نيستم؟ گفتند چرا و آنها را گواه خودشان ساخت و پيمان گرفت براى محمّد و پيمان ولايت تو را هم گرفت، تو چهرهاى شناختهشدهاى و روحت دانسته شده، كسى نگويد: تو را دوست دارم جز منش شناختم و كسى نگفت تو را دشمنم جز اينكه منش شناختم.
گفت: برخيز بار سوم با من كشتى بگير و با او كشتى گرفت و او را بخاك افكند، گفت اى على مرا دشمن مدار و از رويم برخيز تا بتو مژدهاى دهم فرمود:
آرى ولى از تو بيزارم و تو را لعن كنم، گفت بخدا اى پسر ابى طالب هيچ كس دشمن تو نباشد جز اينكه در رحم مادرش و در فرزندش شريكم، باو گفت: مگر قرآن نخواندى «وَ شارِكْهُمْ فِي الْأَمْوالِ وَ الْأَوْلادِ» 64- الاسراءپ 44- در تفسير على بن ابراهيم- 557-: بسندش از ابى جعفر عليه السّلام در داستانى طولانى در باره حج ابراهيم و سر بريدن فرزندش تا آنجا كه گفته: هر دو بفرمان
خدا دل نهادند و پيرى جلو آمد و گفت: اى ابراهيم چه قصد دارى با اين پسر بچه؟ گفت ميخواهم سرش را ببرّم گفت سبحان اللَّه پسر بيگناهى را سر ميبرى فرمود: خدايم بدان فرمان داده، گفت پروردگارت از آن باز داشته و شيطانست كه بدانت فرمان داده.
ابراهيم فرمود: آنكه مرا تا اينجا رسانده مرا بدان فرمانداده و سخن در گوشم افكنده گفت: نه بخدا فرمانت نداده بدان جز شيطان و در پاسخ فرمود بخدا ديگر با تو سخن نگويم.
و ابراهيم آهنگ سر بريدن كرد، شيطان بوى گفت: اى ابراهيم تو پيشوائى و مردم از تو پيروى كنند و چون سر پسرت را ببرى مردم سر فرزندان خود را ببرند، سخنى با او نگفت و رو بپسرش كرد و در باره بريدن سرش با او مشورت كرد و حديث فداء را كشيده تا گفته ابليس خود را بمادر پسربچه رساند كه در ميان دره ايستاده و بخانه كعبه نگاه ميكرد، باو گفت: پيرى را ديدم او كه بود؟ گفت او شوهر من است گفت بچه پسر زيبائى بهمراه او ديدم؟ گفت او پسر من است، گفت: منش ديدم كه او را خوابانده و كارد كشيده تا سرش را ببرّد.
گفت: دروغگوئى راستى ابراهيم مهربانتر همه مردم است چگونه سر پسرش را ميبرد؟ گفت سوگند بپروردگار آسمان و زمين و بپروردگار اين خانه كه ديدم او را خوابانده و كارد كشيده، گفت: چرا؟ گفت: پندارد كه پروردگارش بدان فرمانش داده، گفت: او را بايد كه پيرو پروردگارش باشد، و در دلش افتاد كه در باره پسرش فرمانى رسيده.
و چون از مناسك خود پرداخت شتابانه از دره مكه بمنى برگشت و دست بر سر نهاده و ميگفت پروردگارا از من مؤاخذه مكن بدان چه با مادر اسماعيل كردى الحديث.پ 45- در علل: 163- بسندش از امام ششم عليه السّلام كه چون آدم از بهشت
فرود آمد از ميوههاش دلش خواست، و خدا تبارك و تعالى دو شاخه بدو فرود آورد از انگور آنها را كشت و چون برگ و ميوه آوردند و رسيدند ابليس آمد و ديوارى گرد آنها كشيد و آدم باو گفت: اى ملعون تو را چه شود گفت اينها از منست، فرمود دروغگوئى و راضى شدند كه روح القدس ميان آنها حكم شود و چون نزد او رسيدند، روح القدس آتشى برگرفت و بر آن دو تاك افكند و شاخه آنها درگرفت تا آدم پنداشت چيزى از آنها نماند و همه بسوزد و هم ابليس چنين پنداشت فرمود: آتش تا آنجا كه بايد درون آنها رفت و دو سوم آنها را بر و يك سوم ماند، روح گفت: آنچه رفت بهره ابليس بود و آنچه ماند از تو است اى آدم در كافى 9: 393- مانندش آمده با سندى.پ 46- و در همان: 6: 392- بسندش از امام ششم عليه السّلام كه چون خدا تبارك و تعالى آدم را بزمين فرود آورد او را فرمود: تا كشت و كار كند و از درختهاى كاشته بهشت بدو داد چون نخل و تاك و زيتون و انار و آنها را براى نژادش كشت و خود از ميوهاش خورد، پس شيطان گفت: اى آدم اين درختكارى در زمين چيست كه من آن را ندانم با اينكه پيش از تو در زمين بودم؟ اجازه بده من از آن چيزى بخورم و باو نداد.
و در پايان عمر آدم نزد حواء آمد كه گرسنگى و تشنگى مرا بيتاب كرده باو گفت: آدم بمن سپرده كه چيزى از اين كشتهها بتو ندهم زيرا از بهشتند و نسزد كه تو از آن بخورى، گفت: اندكى در مشت من بفشار و نكرد گفت بگذار من آن را بمكم و نخورم، و يك خوشه برگرفت از انگور باو داد، و آن را مكيد و از آن چيزى نخورد بتاكيد حواء و چون از آن كم شد حواء آن را از دهانش بيرون كشيد خدا بآدم وحى كرد ابليس دشمن من و تو انگور را مكيد و من شيره خمر آن را تا آنجا كه نفس شيطان در آنست بر تو حرام كردم، و مى غدقن شد چون دشمن خدا ابليس با حواء نيرنگ زد و انگور را مكيد و اگرش خورده بود تاك از آغاز تا پايان حرام ميشد و هر چه ميوه و خوردنى داشت حرام ميشد
سپس او بحواء گفت: كاش از اين خرما هم براى مكيدن بمن ميدادى مانند انگور و يك دانه خرما باو داد و مكيد. انگور و خرما خوشبوتر از مشك نافه بودند و شيرينتر از عسل و چون دشمن خدا آنها را مكيد بويشان رفت و شيرينى آنها كاست.
امام ششم فرمود: سپس ابليس پس از درگذشت آدم عليه السّلام رفت و در ريشه تاك و خرما بن شاشيد و آب با شاش آن دشمن خدا در رگهايشان روان شد و از اين رو انگور و خرما جوش آيند و مستى آرند و خدا هر مستكننده را بر نژاد آدم غدقن كرد، زيرا آب شاش دشمن خدا را در نخله و تاك انگور روانه كرد و هر چه جوش آيد مى شود براى آنكه آب در نخله و تاك از بوى شاش دشمن خدا ابليس لعنه اللَّه جوش آمد.پ بيان: «فمن ثم يختمر العنب» يعنى جوش آيد و بدبو شود و مستكننده گردد «لان الماء اختمر في النخله» يعنى جوش آمد و دگرگون و بدبو شد از بوى شاش دشمن خدا، و ممكن است مقصود از اختمار انگور و خرما پوشيدن سر ظرفهاى آنها باشد تا مى شوند و مقصود از اختمار آب حبس آن در درخت است ولى بعيد است.
ميگويم: اخبار بدين مضمون بسيارند و برخى در جاى خود بيايند.پ 47- در تفسير امام: 194- بامام گفته شد: بنا بر اين ابليس نيز فرشته نيست فرمود: نه بلكه از پريانست آيا نشنويد خدا عزّ و جلّ فرمايد «و چون بفرشتهها گفتيم براى آدم سجده كنيد، سجده كردند جز ابليس كه از پريان بود 50- الكهف» و همانست كه خدا عزّ و جلّ فرموده «و جانّ را آفريديم پيشتر از آن از آتش زلال 27- الحجر» تا آخر آنچه در داستان هاروت و ماروت گذشت.پ 48- در نهج البلاغه ج 1 ص 24- در خطبه ياد كرد آدم عليه السّلام و خدا از فرشتهها خواست سپرده او را بپردازند كه در بر آنها بود و سفارش او را انجام دهند در سجده و تواضع براى آدم و احترام او و فرمود: سجده كنيد بر آدم و همه سجده كردند جز ابليس و عشيرهاش كه تعصبگير شدند و شقاوتچير و بآفرينش از آتش خود را عزيز داشتند و آفرينش از خاك خشكيده را خوار پنداشتند مهلت دادش براى
اينكه سزاوار خشم گردد، و آزمايشش كامل شود و بوعده وفا گردد و فرمود:
«راستى تو از مهلت دارانى تا روز هنگامه معلوم» و آنگاه خدا آدم را بخانه خود جا داد كه زندگى گوارا و جايگاهى آسوده داشت و او را از ابليس و دشمنيش برحذر داشت، و دشمنش با او رقابت ورزيد در ماواى بهشتى و يارى زيبايان و او را فريب داد.پ بيان: سپرده خدا بفرشتهها اشاره است بقول خدا تعالى «وَ إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي خالِقٌ بَشَراً» الآية- قبيل در اصل گروه است از 3 ببالا از مردمى پراكنده و اگر از يك پدر باشند، قبيله نام گيرند، و قبيل دارى ابليس در اينجا غريب است، زيرا در اين وقت نژادى نداشته و همانندى در آسمان نداشته و شايد مقصود پريان زمين باشند كه آنان هم فرمان سجده داشتند و ذكر نشدنشان در آيات و ديگر اخبار براى بىاعتنائى بدانها است، يا مقصود خلقى بودند در آسمان جز فرشتهها و بسا مراد به قبيل او نژاد او باشند و سجده نكردن آنها بآدم براى اين باشد كه بدان رضا دادند كه در روايت ديگر فرموده همانا مردم با رضا و خشم با هم فراهم شوند، ناقه ثمود را يكى پى كرد و خدا همه ثمود را عذاب كرد چون بدان راضى بودند و بهمه وابست كه فرمود «فَعَقَرُوها فَأَصْبَحُوا نادِمِينَ، 157- الشعراء»پ 49- نهج البلاغه ج 1 ص 396- در خطبه قاصعه فرمود: سپاس از آن خداست كه خود را بعزت و كبريا آراست و هر دو را از آفريدهها واگرفت و ويژه خود ساخت و مرز خود نمود و بر ديگران غدقن كرد، و آرم ولائى خود برگزيد و هر بندهاش در آنها با وى ستيزه كرد طردش نمود، و آن را آزمايش فرشتههاى نزديكش ساخت تا متواضع و متكبر بدان از هم جدا شوند، و با اينكه دانا بر از دلها و نهان غيبها است.
فرمود: البته من آفريدگارم آدمى را از خاك و چون او را ساختم و از خود
جانش دادم بيفتيد برايش سجده كنان همه فرشتهها همه سجده كردند
جز ابليس 71- ص تا 74» كه تعصبش دامن گير شد و بآفرينش خود بر آدم باليد و بمايهاش تعصب ورزيد اين دشمن خدا پيشواى تعصبداران و پيش كسوت متكبرانست كه پايه تعصب را نهاد و با خدا در رداء جبروت ستيزه كرد و جامه عزتمندى بر خود پوشيد و سرپوش خوارى را بدور افكند تا فرمود- از آنچه خدا با ابليس كرد عبرت گيريد كه كردار دراز و تلاش سخت او را نابود ساخت، او شش هزار سال خدا را پرستيد كه كس ندانست از سالهاى دنيا است يا سالهاى آخرت، براى تكبّر يك ساعت، پس از ابليس چه كسى از كيفر خدا سالم ماند در گناه او، نه هرگز خدا آدمى را ببهشت نبرد با گناهى كه فرشتهاى را برايش از آن بدر كرده زيرا حكمش براى اهل آسمان و زمين يكى است، ميان او و هيچ كدام آفريدههاش نرمش و رخصت نيست براى مرزى كه بر جهانيان غدقن كرده.
اى بندههاى خدا بر حذر باشيد كه دشمن خدا دردش را بشما بكشاند و با سپاهش شما را برانگيزد، بجان خودم شما را نشان تير زه كشيده خود ساخته و خوب زه را كشيده و از نزديك بشما پرتاب كرده و گفته: «پروردگارا بسزاى آنكه مرا از راه بدر كردى آرايش دهم برايشان آنچه در زمين است و همه را از راه بدر برم 39- الحجر» تيرى از گمان به نهان دورى افكند و پندارى نارسا آورد و حميت كشان و متعصبان و قهرمانان كبر و جاهليت او را راستگو در آوردند تا آخر خطبهپ بيان: اينكه فرمود فرشتهاى را از آن بيرون كرد، ظاهرش اينست كه شيطان فرشته بوده، و بسا جواب دارد كه شيطان بوابستگى فرشته بوده نه بآفرينش تمام خطبه و شرحش گذشته.پ 50- 332- بسندى از انس بن مالك كه روزى رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلم بر در خانهاش بهمراه على بن ابى طالب عليه السّلام نشسته بود كه شيخى جلو آمد و برسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلم
سلام كرد و برگشت رسول خدا بعلى عليه السّلام فرمود: آيا آن شيخ را ميشناسى؟
گفت: نه، فرمود: اين ابليس است على عليه السّلام گفت: اگر مىشناختم با يك زدن تيغ را كارش مىساختم و امتت را از او آسوده مىكردم.
ابليس نزد على عليه السّلام برگشت و گفتش اى ابا الحسن مرا كم گرفتى، نشنيدى خدا فرموده «شريك شو با آنها در دارائى و فرزندهاشان» بخدا با كسى كه تو را دوست دارد در مادرش شركت نكردم.پ 51- و از همان از على بن حسان واسطى كه حديث را بالا برده تا گفته زنى از پريان نزد رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلم آمد و باو از دل ايمان آورد و هر هفته نزد او مىآمد و 40 روز نيامد و باز آمد رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلم باو فرمود: چرا دير آمدى اى جنيه، گفت يا رسول اللَّه رفتم بدرياى گرد جهان براى كارى و بر كناره آن دريا سنگى سبز ديدم، كه بر آن مردى نشسته بود و دست بآسمان برداشته و ميگفت: بار خدايا خواهم از تو بحق محمّد، على، فاطمه حسن و حسين كه مرا بيامرزى.
باو گفتم: تو كيستى؟ گفت: ابليسم، گفتم: اينان را از كجا ميشناسى؟
گفت: من پروردگارم را در زمين چنين و چنان سال پرستيدم و در آسمان چنين و چنان سال و در آسمان ستونى نديدم جز بر آن نوشته بود: لا اله الا اللَّه، محمّد رسول اللَّه، على امير المؤمنين ايدته به.پ 52- در همان- 339- بسندش از امام ششم عليه السّلام كه ابليس خود را به يحيى بن زكريا عليه السّلام وانمود با هر چه بر او آويخته بود، يحيى باو گفت: اى ابليس اين آويزهها چيست؟ گفت اينها دلخواههاى آدميزاده است كه بدامشان كشم با آنها، گفت: از من هم چيزى هست؟ گفت بسا كه سير بخورى و تو را از نماز و ذكر، گران خاطر سازم.
يحيى نذر كرد كه هرگز غذاى سير نخورد، شيطان نذر كرد كه هرگز اندرز بمسلمانى ندهد سپس امام به حفص- راوى حديث- فرمود: جعفر و خاندانش هم نذر دارند شكم خود را از خوراك پر نكنند و نذر دارند كه هرگز براى دنيا كار نكنند
پ53- در محاسن كه امام يكم عليه السّلام فرمود: راستى ابليس سرمه دارد. سفوفها دارد، و مزهها. سرمهاش خوابست و سفوفش خشم و مزه كه بكامها نهد دروغ است.پ بيان: مناسبت سرمه با خواب روشن است، و تعبير از خشم به سفوف براى اينست كه بيشتر سفوفها مسهلند و خشم هم كارهاى ناشايسته و اخلاق نكوهيده را از آدمى بدر آورد و سفوف داروهائيست كه كفه ميكنند، لعوق انگشت ليسيدن از خوراك خوشمزه است و با دروغ مناسب است در نهايه است كه در حديث است:
شيطان لعوق دارد و دسوم، لعوق آنست كه با ملعقه خورند و دسام آنچه است كه گوش را بندد و ديگر ذكر و موعظه در آن جا نكند.پ 54- عياشى از جميل بن دراج كه از امام ششم عليه السّلام پرسيدم از ابليس كه فرشته بود و يا كارمندى بود در آسمان؟ فرمود: فرشته نبود و فرشتهها او را از خود ميدانستند، و خدا ميدانست كه فرشته نيست و هيچ كارى را در آسمان متصدى نبود و كرامتى نداشت.
من نزد طيّار آمدم و آنچه شنيده بودم باو گفتم، او منكر شد و گفت:
چگونه از فرشتهها نبود و خدا فرمايد بفرشتهها «بآدم سجده كنيد و همه سجده كردند جز ابليس» و خود طيّار نزد آن حضرت آمد و از او پرسيد و من نزدش بودم گفت: قربانت قول خدا: آيا گروه مؤمنان در چند جا است كه خطاب بآنها است منافقان را هم ميگيرد؟ فرمود: آرى منافقان، گمراهان هر كه در ظاهر اعتراف بدعوت اسلام دارد ميگيرد «1» در كافى- 274- روضه- بسندى مانند آن آمده.پ 55- عياشى بهمان سند امام صادق عليه السّلام (قريب بمضمون خبر سابق را آورده
و در ضمن گفته فرشتهها شيطان را از خود ميدانستند و مصنف در بيان اين جمله گفته است) يعنى او را در فرمانبرى و بيگناهى از خود ميدانستند چون روزگار درازى مواظب عبادت خدا بود چون بعيد است كه ملائكه ندانند او فرشته نيست با اينكه از ميان پريان اسيرش كردند و بآسمانش برآوردند و اين تعبير از قبيل (سلمان منا اهل البيت) است.
يا چون ديدند اخلاقش جدا از پريانست و خدا تعالى پر او را ارجمند داشت ميان آنها و رئيس برخى از آنها نمود پنداشتند كه از آنها بوده و ميان پريان گرفتار بوده، يا اين گمان از برخى فرشتهها بوده كه سابقه او را نميدانستند.پ 56- عياشى: 1: 286- بسندى از امام ششم عليه السّلام در تفسير قول خدا «وَ لَآمُرَنَّهُمْ فَلَيُغَيِّرُنَّ خَلْقَ اللَّهِ» فرمود: مقصود از خلق اللَّه فرمان خداست.پ 57- و هم عياشى از امام پنجم روايت كرده كه خلق اللَّه، دين خداست.پ بيان: در خبر نخست خلق اللَّه را بفرمان خدا تفسير كرده و در دوم بدين خدا، طبرسى در (2: 113) مجمع گفته از ابن عباس و ابراهيم و مجاهد و حسن و قتاده خلق اللَّه بفرمان و دين خدا تفسير شده و از امام ششم عليه السّلام هم روايت شده و آيه «فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها لا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ» مؤيد آنست، و مقصود حلال شمردن حرام است و بر عكس و گفتند مقصود خايه كشى است، گفتند:
خالكوبيست، گفتند: مقصود دگرگون كردن خورشيد و ماه و سنگ است از بهره بردن در زندگى بپرستش آنها بخدائى.پ 58- عياشى- 1- 276- از جابر كه پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: ابليس نخست نوحهگر نخست سرود خوان نخست حديخوانست، فرمود: چون آدم از درخت خورد او سرود خواند، چون آدم را بزمين فرود كردند برايش حدى خواند، چون در زمين پايدار شد نوحهگرى كرد تا او را بياد نعمت بهشت اندازد، آدم گفت پروردگارا اين دشمنى كه بمن دادى در بهشت از عهده او برنيامدم و اگر تو مرا
كمك نكنى بر او توانا نشوم.
خدا فرمود: بدى بيك بدى ولى نيكى ده برابر تا هفتصد برابر، گفت پروردگارا برايم بيفزا، فرمود: نوزادى نيايدت جز اينكه يك فرشته يا دو تا بر او گمارم كه پاسبانش باشند گفت پروردگارا بيفزا، فرمود: توبه پذيرفته است تا جان در تن است، گفت: پروردگارا بيفزا، فرمود: گناهان را همه بيامرزم و باكى ندارم، گفت: مرا بس است.
ابليس گفت: پروردگارا اينست كه بر منش ارجمندى و برترى دادى و اگر بمن تفضلى نكنى بر او توانا نباشم، فرمود: نوزادى نيارد جز تو را دو نوزاد آيد، گفت: پروردگارا، بيفزا، فرمود: در رگ و خونش روان شوى، گفت: پروردگارا بيفزا، فرمود: تو و نژادت در سينه آنها جا كنيد، گفت:
پروردگارا بيفزا فرمود: بدانها نويد ده و آرزومندشان كن و نويد ندهد شيطان آنها را جز بفريب.پ 59- و از همان از داود بن فرقد كه امام ششم عليه السّلام فرمود: فرشتهها پنداشتند شيطان از آنها است و خدا ميدانست از آنها نيست و راز او را بوسيله حميت فاش كرد كه گفت: مرا از آتش آفريدى و او را از گل آفريدى.پ 60- و از همان از ابى بصير كه امام ششم عليه السّلام فرمود: آن صراط كه ابليس گفت «البته آنها را از صراط مستقيم تو باز دارم و آنگه از برابر آنها در آيم الآية همان على بن ابى طالب عليه السّلام است.پ 61- و از همان- 2: 11- از امام پنجم و ششم عليه السّلام در قول خدا «يا بَنِي آدَمَ» عموم دارد.
من گويم: يعنى آيه «يا بَنِي آدَمَ لا يَفْتِنَنَّكُمُ الشَّيْطانُ، 26- الاعراف»پ 62- و از همان- 2: 239- بسندى از عبد السلام كه امام ششم عليه السّلام فرمود: اى عبد السلام از خود و ديگران حذر كن: گفتم: پدر و مادرم قربانت توانم از ديگران
حذر كنم و از خود چگونه؟ فرمود: اين خبيث گوش ميايستد، و مىآيد و از تو سخنى ميشنود و بصورت آدمى بيرون ميرود و ميگويد: عبد السلام ميگفت، گفتم قربانت پدر و مادرم اينكه چاره ندارد، فرمود: همين است.پ بيان: ظاهرا مقصود ذكر معايب مردم و اموريست كه بايد نهان بماند و اصرارى است در تقيه، و بسا شامل تصورات آدمى هم شود، و غرض رفع استبعاد از اين است كه آدمى رازى را در دل نهان كند و از زبان ديگران بشنود و اين بسيار شده و خبيث همان شيطانست.پ 63- در تاويل الايات الباهره بىسند تا وهب بن جميع كه از امام ششم عليه السّلام پرسيدم از ابليس و گفته او «پروردگارا مهلتم بده تا روزى كه مبعوث شوند، گفت تو از مهلت يافتههائى، تا روز وقت معلوم» اين روز كدام روز است؟ فرمود:
اى وهب پندارى روز رستاخيز مردم است، نه، ولى خدا عزّ و جلّ او را مهلت داده تا روزى كه قائم ما برانگيخته شود و موى جلو سرش را بگيرد و گردنش را بزند اينست روزى كه وقت معلوم است.پ 64- از كافى: 1: 38- اصول: بسندى از امام ششم عليه السّلام كه مرگ هيچ كس محبوبتر نزد ابليس نيست از مرگ يك فقيه.پ 65- و از همان: 3: 264- فروع بسندى از زيد شحام كه شنيدم امام ششم ميفرمود: راستى چون بنده سجده كند و طولش دهد ابليس داد زند واى بر من، او فرمان برد و من نافرمانى كردم او سجده كرد و من نكردم.پ توضيح: در نهايه است كه در حديث ابى هريره آمده چون آدميزاده سوره سجده خواند و سجده كند، شيطان گوشه گيرد و بگريد و بگويد اى واى بر من.پ 66- در خصال: 1: 50- ط غفارى- بسندش از امام ششم عليه السّلام كه چون نوح از كشتى فرود آمد ابليس نزد او آمد باو گفت: در زمين مردى نيست كه بيش از تو بر من منت داشته باشد، بر اين بدكاران نفرين كردى و مرا از آنها
آسوده كردى دو خصلت بتو نياموزم؟ از حسد بپرهيز كه آن بمن كرد آنچه كرد و از حرص بپرهيز كه بآدم كرد آنچه كرد.پ 67- و از همان: 1: 132 بسندش از امام پنجم (قريب بدين مضمون را آورده و در اندرز شيطان گفته) مرا در سه جا ياد آور كه نزديكتر بهر بنده در آنجا هستم: يادم كن هنگامى كه خشم كنى يادم كن چون ميان دو تن قضاوت كنى يادم كن چون با زنى تنها بمانى و ديگرى با شما نباشد.پ 68- و از همان- 1: 133-: بسندى از امام ششم عليه السّلام كه ابليس ميگويد در باره آدميزاده اگر وابمانم در سه چيز وانمانم، مال ناروائى بدست آوردن، حق مال حلال واندادن، و آن را در ناروا صرف كردن.پ بيان: يعنى هر آدميزاده را در اين سه چيز گمراه كنم در غالب.پ 69- در خصال 1: 152 بسندى از امام ششم عليه السّلام كه نخست پدران سهاند آدم كه فرزند مؤمن آورد جانّ كه فرزند كافر آورد، ابليس كه كافر آورد و در آنها زايش نيست، تخم گذارد و جوجه كند و همه پسر باشند و دختر نباشند.پ 70- در مجالس ابن الشيخ: 216- بسندى تا پدران امام ششم عليه السّلام كه ابليس از زمان آدم عليه السّلام نزد همه پيمبران مىآمد تا مسيح مبعوث شد، با آنها گفتگو ميكرد و از آنها پرسش مينمود و با هيچ كدام بيشتر از يحيى بن زكريا انس نداشت يحيى باو گفت: اى ابا مرّه من بتو نيازى دارم گفتش تو را ارجمندى بيش از آنست كه من خواهش تو را رد كنم هر چه خواهى بخواه كه من در فرمانت مخالفت ندارم.
فرمود: اى ابا مرّه ميخواهم همه دامهايت كه آدميزاده را با آنها شكار ميكنى بمن بنمائى گفت بسيار خوب و فردا را باو نويد داد.
بامداد فردا يحيى در خانه نشست و در خانه را بست چشم بوعدهگاه بود و نفهميد كه شيطان از دريچه كه در اطاقش بود برابر او آمد با چهرهاى چون ميمون و تنى چون خوك و دو چشم دراز در چهره، دندانها و دهانش در درازى چهره شكافى بودند در يك استخوان بيچانه و ريش، چهار دست داشت دو تا در سينه و دو
در شانهپ پاشنههاش در جلو بودند و انگشتان پاهاش در دنبال قبائى بر تن داشت كه كمرش را بسته بود با كمربندى كه رشتههاى سرخ و زرد و سبز و همه رنگ بدان آويخته بودند و زنگ بزرگى بدست و خودى بر سر و بر خودش آهنى آويخته چون قلاب و چرن يحيى خوب او را ورانداز كرد گفتش اين كمربند ميانت چيست؟
گفت اين كيش گبريست كه منش ساختم و نزد آنها آرايش دادم. فرمود:
اين رشتهها و رنگها چيستند؟ گفتش اينها كارهاى زنانند (رنگهاى خ ب) پيوسته زن جلوهگرى ميكند (و رنگ ميزند خ ب) تا رنگى از او بگيرد و مردم را بدان بفريبد، فرمودش اين زنگى كه در دست دارى چيست؟ گفت مجمع همه لذتها از طنبور و تار و دايره و طبل و ناى و سرنا، و خوشگذرانها بر سر سفره ميخوارى خود نشينند و از آن لذت نبرند و من اين زنگ را ميان آنها بجنبانم و چون آوازش را بشنوند طرب آنها را سبك كند و برقص آيند و انگشت بر هم سايند و جامه بدرانند.
فرمودش چه چيز چشمت را روشنتر كند؟ گفت: زنها كه دامها و بندهاى منند، و چون نفرين نيكان و لعنت آنها بار مرا سنگين كنند نزد زنها روم و بدانها خوشدل شوم.
يحيى باو گفت: اين خود كه بر سر دارى چيست؟ گفت از نفرين مؤمنان با آن خود را نگهدارم، گفت: اين آهنى كه در آن بينم چيست؟ گفت دل خوبان را با آن قلاب كنم.
يحيى گفت: هرگز شده كه بمن پيروز شده باشى؟ گفت: نه ولى تو يك خصلتى دارى كه آن را خوش دارم.
يحيى گفت: آن چيست؟ گفت تو پر خورى و چون افطار كنى و بخورى و سير شوى و از برخى نماز و شب زنده دارى خود در شب باز مانى از اين كار،
يحيى فرمود: من با خدا عهد مىكنم كه ديگر سير نخورم تا او را ملاقات كنم.
ابليس گفت: من هم با خدا عهد مىكنم كه بمسلمانى اندرز ندهم تا بميرم.
از نزدش بيرون شد و ديگر بدو باز نگشت.پ 71- اين خبر را از غور الامور ترمذى بسندى آورده نزديك بدان چه گذشت تا آنجا كه گويد- يحيى فرمودش اى ابا مرّه، نامش حارث است و كنيهاش ابا مره و خدايش ابليس ناميد چون در روز سجده بر آدم عليه السّلام از هر نيكى رفته شد (و در بيان حاجت يحيى گفته) من دوست دارم ترا در صورت و آفرينشت بينم و دامها كه بدانها مردم را هلاك كنى بمن بنمائى.
ابليس گفت: كار بزرگى از من خواستى كه مرا در تنگنا گذاشتى و كارم را مشكل كردى ولى تو نزد من عزيزترى از اينكه تو را رد كنم و نيازت را بر نياورم ولى ميخواهم تنها مرا بينى و كسى جز خودت نباشد براى فردا روز بر آمده وعده گذاشتند و با اين وعده از نزد آن حضرت رفت، و فردا همان ساعت برابرش ايستاده بود، و باو بيك كار خدائى بزرگ نگاه كرد.
چهرهاى مسخ شده وارونه و زشت هراسناك و بد، تنى چون تن خوكان، و چهره چون ميمونها، شكاف چشمش بدرازا شكاف دهانش بدرازا تا برابر سرش و دندانهاش همه يك استخوان بىچانه و بىريش، موى سرش اندك روئيده بسوى بالا و وارونه، با چهار دست دو در شانه و دو در پهلوها، انگشتان پاهاش بدنبال و پاشنههاش به جلو و دستش داراى شش انگشت، گونهاش سفت و صاف، دو سوراخ بينى او بسوى آسمان و نوكى داشت چون نوك پرنده، چهرهاش بسوى پشت، دو چشمش اعمش و لنگ و چوله، داراى دو بال و پيراهنى داشت بالا زده كه رويش زنارى بسته بود و چند كوزه خرد بكمربندش آويخته بود و كنار پيراهنش رشتهها آويزان بودند در هر رنگ از سفيد و سياه و سرخ و زرد و سبز و زنگ سطبرى بدست داشت و خودى بر سر كه بر قلهاش آهن درازى سر بر گشته آويزان بود.
پيحيى فرمود: اى ابا مره بمن از آنچه بينم و بپرسم گزارش بده گفت اى پيغمبر خدا من بدين وضع نزدت نيامدم مگر اينكه ميخواهم از هر چه بپرسى پاسخ درست دهم و چيزى را از تو نپوشانم.
فرمود: اى ابا مره بمن باز گو از اين كمربند زناريت بالاى پيراهن چيست؟
گفت اى پيغمبر خدا اين مجوسگريست و گبرمآبى، من گبرى را ساختم و بدان كيشم.
فرمود: بگو بدانم اين كوزههاى خرد كه از كمربندت آويزانند در پيش چيستند؟
گفت: اى پيغمبر خدا، اينها شهوتها و نمايشات دامهاى منند، نخست چيزى كه مؤمن را با آن شكار كنم زن است و اگر او بفرمان خدا در اين باره بچسبد از راه جمع مال حرام بدو رو كنم و او را بطمع و حرص در آن اندازم و اگر بفرمان خدا پناه برد و بزهد و ترك مال از من كناره كند از راه ميخوارى و مستى بدو رو كنم تا همه اين خواهشها را در او مكرر سازم و بناچار اگر پارساتر مردم باشد بيكى از آنها گرفتار شود.
فرمود: اين نمونههاى هوس انگيز كه بكنار پيراهنت هستند چيستند؟
گفت: اى پيغمبر خدا اينها رنگهاى زمانه و زيور آنهايند و هر زنى پيوسته جامه خود را بيكى از اين رنگها درآورد تا آن را بپسندد و مردان را بزيور خود عاشق خود سازد.
فرمود: اين زنگ كه در دست دارى چيست.
گفت: اى پيغمبر خدا اين معدن خوشى و شادى و مجمع آوازهاى ابزار موسيقى است از تار و طنبور و نى و طبل و دايره و نوحهگرى و سرود و آن گروه در انجمنى گرد آيند براى بدكارى و برخى از آنچه گفتم دارند ولى آنها را كامياب و شاد نسازد، و چون ديدم خوب سرحال نيستند من اين زنگ را بنوازم و با آواز ابزار آنها در آميزد و لذت و شادى آنها را بيفزايد، برخى چون آن را شنوند
چغانك زنند، برخى سر و گردن بجنبانند و برخى با دو دست چپ زنند و پيوسته اين شيوه را دارند تا من بر آنها سوار شوم و آنها را هلاك سازم.پ فرمود: اين كلاه خود كه بر سر دارى چيست؟
گفت: اى پيغمبر خدا از من بپرهيز و از دامهايم كه برايت بيان كردند پيغمبران و نيكان و عابدان و پارسايان چنانچه من سر خود را با اين كله خود از نكبت نگهدارم فرمود: نكبت كدام است؟
گفت: لعنت، فرمود: اين آهن دراز كه در قله آنست چيست؟
گفت: اى پيغمبر خدا، اين قلابيست كه با آن دل نيكان را بسوى خود كشم.
فرمود: يك پرسش ماند، گفت آن چيست؟
فرمود: اين چه آفرينش و صورت زشت و وارونه و منكريست كه تو دارى؟
گفت: اى پيغمبر خدا اين بخاطر پدر تو آدم است، من از فرشتههاى ارجمند بودم 400 هزار سال سر از سجده برنداشتم، و نافرمانى پروردگارم را كردم در يك سجده براى پدرت آدم، و خدا بمن خشم كرد و مرا لعن كرد و از پيكره فرشتهها به پيكره ديوان درآمدم، در ميان فرشتهها زيباتر از من نبود و من مسخ و وارونه و زشت و برگشته و هراسناك و بدمنظره شدم چنانچه بينى.
فرمود: آيا اين صورت خود را هرگز بكسى نمودى و اين دامهايت را بدين وضعها؟
گفت: نه سوگند بعزّت پروردگارم، اين چيزيست كه هيچ آدميزاده هرگز بدان نگاه نكرده و من تو را بدان گرامى داشتم در برابر همه مردم.
فرمود: پذيرائى خود را با دو پرسش كامل كن يكى عمومى و ديگرى خصوصى
پگفت: اى پيغمبر خدا بسيار خوب ميتوانى بپرسى.
فرمود: بمن باز گو كدام چيز نزد تو اميدواركنندهتر و پشتيبانتر و دلدارىبخشتر از اندوه تو و چشم روشنتر كن تو و بهتر تو را پابرجا كند و دلت را شادتر كند؟
گفت: اى پيغمبر خدا من ميترسم آن را بكسى بگوئى و از تو ياد گيرند و از آن خود را نگهدارند و نيرنگ من بيهوده شود.
فرمود: خدا در كتابش كار تو و نيرنگت را فرو آورده و براى پيغمبران و دوستانش بيان كرده و از آنچه بايد كناره كردند، و اما گمراهان را تو بدانها سزاوارترى كه مانند گوى در دست تواند و تو آنها را ببازى ميگيرى و گفتار تو از گفتار خدا اثربخشتر و عزيزتر نيست.
گفت: اى پيغمبر خدا راستى اميدبخشتر چيزى نزد من و پشت محكمتر كن و چشم روشنكنتر برايم زنانند كه بند و دامهاى منند و تير بىخطاى منند پدرم قربانشان اگر اينان نبودند نميتوانستم كمترين آدمى را گمراه كنم، بوسيله آنها است كه بمقاصد خود برسم و بدانها مردم را در مهالك افكنم.
چون متوجه عابدان و علماء شوم بر من چيره شوند، و هر چه سپاه بر آنها گسيل دارم بگريزند و پس از شكست و گريز بياد زنان آيم و خوشدل شوم و خشمم آرام شود و خاطرم آسوده گردد، و عقده دلم گشوده شود و اندوهم تسلى يابد و چشمم روشن گردد و پشتم محكم شود.
و اگر زنها از نژاد آدم نبودند من آنها را سجده ميكردم چون آنها خانمهاى منند و جاشان بر دوش و گردن من است و بر من است آنچه خواهند، هيچ زنى از ناحيه من نيازى نخواهد جز كه براى انجامش بسر شتابم نه با پا زيرا آنها اميد منند و پشت و عصمت و پسند و ثقه و فريادرس منند.
فرمود: سود و شادى تو در گمراه كردن آدمى چيست؟ و براى چه بدان تسلى يابى؟
پگفت: خدا شاديها، غمها، حلال و حرام را آفريده، و در روز آدم مرا ميان آنها مخير كرد و من شهوتها، حرام، دشنام و منكرات را برگزيدم، و آنها شيفتهگى و دلخواه من شدند و آدم را هم مخير كردند و او اندوه و عبادت و حلال را برگزيد، و آنها را خواست و آرمان او شدند آنست خواست و آرمان او، و اينست هوس و خواست و دلخواه من، آنست چيز و دارائى و كالاى او اينست چيز و دارائى و كالا و اندوخته من، و چيز هر كس چون خود اوست كه خواست و شهوت بدان دارد، خواست و شهوت مرد زندگى او است و چون زندگى را از كسى بگيرند نابود گردد، چه بسيار آفريده خدا كه خواسته و دلبندش را گرفتند و مرد و نابود شد و همچنانست اين موضوع.
اينكه من برگزيدم دلخواه و هوس و زندگى من شده و اگر از من گرفته شود نابود شوم و هر آنگاه كه بدان دست يابم شاد و زنده شوم، و چون ديدم دلخواه و هوس و زندگيم نزد ديگريست كه آن را از من گرفته تا توانم بكوشم كه آن را بدست آرم تا بدان نيرو گيرم بر آدمى كه زندگى كه شهوت من است و هوس مرا گرفته و در چنته خود نهاده و نگهدارى گرديده و آماده شده و فراهم گرديده تا با من كارزار كند و بجنگد و آيا من چارهاى از نبرد دارم تا حق بحقدار رسد و ستمكار مقهور گردد، اينست حال من و كار من و مايه شادى من چون بر او چيره شوم.
باو فرمود: مگر آدم چه ستمى بتو كرده كه ميگوئى بايد بستمكار زور آور شد.
گفت: بمن ستم كرده كه هوس و خواهش مرا گرفته و در چنته خود نهاده اگر آن نبود چگونه من در جنگ با او و در حلال او طمع نكنم چنانچه او در حرام و خواسته من طمع كرده.
فرمود باو اين نشدنى نيست كه گوئى من ميخواهم هوس خود را از او پس گيرم و شاد شوى اگر آن را بكار زند و اندوه خورى اگر هوست را در زندگى
خود بكار نزند؟پ گفت: چون هوس راند من اندوه ندارم بلكه شادم زيرا او خواسته مرا كه شاديست بمن داده همانا اندوه خورم كه آن را بكار نگيرد، من دنبال خواستهام نيستم كه از من گرفته زيرا دلم آسوده است كه برنگردد، زيرا بر آن سرشته شده ولى ميخواهم آن را بكار بندد، و چونش بكار بندد آرزو و گزيده و زندگيم را بمن داده كه جان من است.
و چون آرمان مرا بكار زند مرا زنده و شاد كرده و آن را بهدف خود بكار بسته و اگرش بكار نزند در چنته او بماند و چون زندانى باشد و چون در درون او زندانى و در بند است و آن جان من است مانند اينست كه من در زندانم و در بند و بجنگ برخيزم.
زيرا او بجاى زندگى بمن مرگ داده و ناچارم بهر نيرنگ دست زنم و هر فريبى بكار برم و آماده شوم و ابزار و آلات را آراسته كنم و زلم زينبو و ابزار موسيقى را بر آرم، بزنم و بجنبانم و نمايش دهم شايد آن را بيند و خوش گردد و باد كند و بنشاط آيد و فريب خورد و بهيجان آيد، و آن هوسى كه در او است بكار بندد كه زندگى و خواست من است، و من زندگى يابم و خرّم شوم تا آن راهى براى جنبش و نجات از زندان بيابد، و اينست كه براى كسى نگفتم از روزى كه آفريده شدم، و اگر نبود فضل و ارجمندى تو منت بدان گزارش ندادم.
يحيى فرمود: و آن پرسش خصوصى كه از تو خواستم، گفت: آرى بپرس من آمادهام.
فرمود: آيا هرگز در من فرصتى براى هوس رانى خود يافتى از گوشه چشمى يا پرش سخنى از زبان يا خاطرهاى در دل؟
گفت: بار خدايا نه، جز اينكه يك خصلت از تو مرا خوش آيد و پسند من است كه در تو بسيار است و نزد من مقام ارجمندى دارد، رنگ يحيى از
گفته او پريد و بخود پيچيد و خود را كم شمرد، و بندهاى دلش لرزيد و غش كرد.پ فرمود: اى ابا مرّه آن خصلت شيطان پسند چيست؟
گفت: تو مرد پر خورى هستى و بسا كه بسيار بخورى و تخمه شوى از آن و سستى و خواب و سنگينى و تنبلى و چرت تو را فرا گيرند، و گاهى بر پهلوى خود بخوابى در شبها كه برميخيزى و عبادت ميكنى و اين مرا خوش آيد از تو.
گفت: همين فرصت را نسبت بمن دارى؟ گفت: آرى، فرمود: چه سخت شادت كند و سخت تو را بجنباند، گفت منت ياد آور شدم و حفظ نكردى ولى بطور خلاصه هر آنچه را خدا بد دارد پسند من است و هر آنچه خداپسند است از من بدور است و من خوددار نيستم تا بهر چارهاى دست اندازم تا آدمى آن را بدور اندازد و پسند خود را مىآرايم تا آن را برگيرد و بر آرد.
زيرا زندگى من در بكار بستن پسنديده من است و مرگم و نابوديم و خواريم و ناتوانيم در بكار بستن ناپسند و دور افكنده من است كه همان حلال و پاك است از هر چيز و اندوهها است، پسند من حرام است و هر چيز پليد و شادى و خوشى كه خدا از آن غدقن كرده.
سپس ابليس گفت: تو را بس است اى يحيى و شاد بود از فرصتى كه بر او يافته بود و باو گفته بود، يحيى فرمود: در عمر من جز همين فرصت را كه گفتى بر من نيافتى؟
گفت: بارخدايا نه جز همين را.
يحيى فرمود: من با خدا عزّ و جلّ عهد كردم نذرى واجب بگردنم كه از دنيا بيرون روم و سير نخورم از غذا.
فرمود: ابليس در خشم شد و غمناك شد از اين گزارش كه باو داد، و يحيى خوددارى كرد و پناه گرفت.
پابليس گفت: اى آدميزاده مرا فريب دادى و پشتم را با اين فريب شكستى و من با خداى خود عهد كنم و نذرى واجب بگردن گيرم كه هيچ آدمى را اندرز ندهم، و البته اى آدميزاده تو بمن چيره شدى و پشتم را بدين ترتيب شكستى تا از دستم بسلامت جستى و خشمگين از بر آن حضرت بيرون شد.
و ميگويم: نسخه روايت بسيار نادرست بود و چنانش كه يافتم نگاشتم براى تاكيد و توضيح روايات اهل بيت.پ 72- در مجالس ابن الشيخ 111- 112-: بسندى تا جابر بن عبد اللّه انصارى رحمه اللَّه كه: ابليس بچهار صورت در آمده: در روز بدر بصورت سراقه بن جعشم مدلجى در آمد و بقريش گفت «كسى از مردم بر شما چيره نشود امروز و راستى من پناه شما هستم، و چون دو گروه بهم برخوردند واپس گريخت و گفت: من از شماها بيزارم 48- الانفال» و در روز عقبه بصورت منبه بن حجاج در آمد و (براى برهمزدن بيعت انصار با پيغمبر اسلام در عقبه منى) فرياد زد كه محمّد و بىدينان همراهش در عقبه هستند آنها را دريابيد، رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله بانصار فرمود:
نترسيد كه آوازش را جز خودش نشنود.
و در روز اجتماع قريش در دار الندوه بصورت شيخ نجدى درآمد و بآنان در باره پيغمبر رأى داد كه قرآن بدان اشارت كرده و خدا فرو فرستاد «و چون نيرنگ كردند آنان كه كافر شدند در باره تو كه تو را زندان كنند يا بكشند يا بيرون كنند، و نيرنگ بازند و خدا تدبير كند و خدا بهتر تدبيركنانست».
روزى كه پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلم درگذشت بصورت مغيرة بن شعبه در آمد و گفت: آيا مردم نسازيدش مانند خسروان عجم و قيصرهاى روم آن را توسعه دهيد بخانوادهها تا توسعه يابد، آن را به زادههاى هاشم برنگردانيد تا براى پيشوا چشم براه زنان آبستن بمانيد.پ بيان: يعنى اگر خلافت ويژه زادههاى هاشم گردد كار بجائى رسد كه مردم
چشمبراه زائيدن زنان آبستن آنها بمانند تا خليفه شود و خلافت را بديگرى ندهند.پ 73- در تفسير على بن ابراهيم: 32-: بسندش از امام ششم عليه السّلام كه پرسش شد از آنچه خداوند خلق را بدان خوانده آيا گمراهانم در آن داخلند و طرف تكليفند؟ فرمود: آرى، و كافران هم داخلند، زيرا خدا فرشتهها را فرمان سجده بآدم داد و ابليس هم در آن داخل بود، چون از فرشتهها بود و در آسمان خدا را ميپرستيد و فرشتهها ميپنداشتند از جنس آنها است و از آنها نبود.
و چون خدا فرمان سجده بفرشتهها داد آنچه در دل شيطان بود بيرون افتاد كه حسد بود وانگه فرشتهها دانستند كه ابليس از آنها نيست باو گفتند پس چگونه ابليس مامور شد با اينكه خدا فرشتهها را بسجده بر آدم فرمان داده بود.
فرمود: ابليس وابسته بدانها بود و از جنس آنها نبود، براى آنكه خدا پيش از آدم خلقى آفريد و ابليس ميان آنها فرمانرواى زمين بود، و سركش شدند و تباهى كردند و خون ريختند، و خدا فرشتهها را فرستاد آنها را كشتند و ابليس را اسير كردند و بآسمان بردند و با فرشتهها خدا را پرستيدند تا خدا تبارك و تعالى آدم را آفريد.پ 74- و از همان- 365- در قول خدا تعالى: چون قرآن خوانى بخدا پناه بر از شيطان رجيم. فرمود: رجيم پليدتر شيطانست باو گفتم: چرا رجيمش ناميدند؟ فرمود: چون رجم شود.پ بيان: يعنى به تير شهاب رانده شود يا به لعن يا در زمان قائم عليه السّلام سنگ باران شود.پ 75- در احتجاج: 2: 80- ط دار النعمان-: از هشام بن حكم كه زنديق از امام ششم عليه السّلام پرسيد اين مصلحت بود كه خدا براى خود دشمنى ساخت با اينكه دشمنى نداشت و چنانچه تو پندارى ابليس را آفريده بر بندههاش مسلط كرد
تا آنها را بنافرمانى او بخواند و آن نيرو كه تو معتقدى بدو داد به نيرنگ بر دل آنها نشيند و آنها را وسوسه كند و در باره پروردگارشان بشك اندازد و در دينشان اشتباهكارى كند و آنها را بوسوسه خود از دين بگرداند و بانكار او و عبادت جز او بكشاند چرا دشمنش را بر بندههاش مسلط كرد و راه گمراهى آنها را بوى داد؟
در پاسخش فرمود: اين دشمنى كه تو گفتى از دشمنيش زيانى نبرد و از دوستيش سودى نگيرد، دشمنى او از ملك خدا هيچ نكاهد و دوستى او هيچ بر آن نيفزايد، همانا از دشمنى پرهيزند كه نيروى زيان زدن و يا سود رساندن دارد و اگر همت گمارد كشورى را بگيرد و پادشاهى را مقهور سازد.
ولى ابليس يك بنده است او را آفريد تا وى را بپرستد و يگانه ستايد، و آنگه كه آفريدش ميدانست چيست و چه سرانجامى دارد، و پيوسته با فرشتههاش او را پرستيد تا بسجده بر آدمش آزمود و از حسد و شقاوت كه بر او چيره شدند از آن سرباز زد.
وانگهش لعنت كرد و از صفوف فرشتهها بيرون نمود و بزمينش افكند ملعون رانده، و او دشمن آدم شد و فرزندانش براى همين، و او را بر فرزندانش جز از راه وسوسه و دعوت براه كج تسلطى نيست و با نافرمانيش اعتراف دارد به پروردگارى پروردگارش.پ 76- و در همان: 2: 267-: در پرسش زنديقى كه مدعى بود در قرآن تناقض وجود دارد فرمود: امير المؤمنين عليه السّلام فرموده: ايمان بدل تسليم شدن به پروردگار است، و هر كه كارها را بمالك آنها سپرد تكبر نورزيده چنانچه ابليس تكبر ورزيد از فرمان او بسجده بر آدم و بيشتر امم از فرمان پيغمبرهاشان تكبر ورزيدند و يگانهپرستى بدانها سودى نداد چنانچه آن سجده طولانى به ابليس سودى نداد، زيرا او يك سجده 4 هزار ساله كرد براى دنياجوئى و خودنمائى و همچنين نماز و صدقه سودى ندهند جز با رهيابى راه نجات و راه درست- الخبر
پ77- در مجالس صدوق: 123- بسندش از امام صادق عليه السّلام كه روز رستاخيز خداى تبارك و تعالى رحمت افشاند تا ابليس هم در رحمتش طمع كند.پ 78- و از همان: بسندى از حفص بن غياث كه شنيدم امام ششم ميفرمود:
ابليس نزد موسى بن عمران آمد كه با خدا در مناجات بود، يك فرشته بدو گفت:
چه طمعى در او دارى او در مناجات با پروردگارش است؟ گفت همان را از او اميد دارم كه از پدرش آدم الخبرپ 79- تفسير على بن ابراهيم- 224- در قول خدا «راستى آنان كه پرهيزكارند چون يك شيطان گشتى بدانها شايد يادآور شوند و بناگاه بينا گردند» فرمود:
يعنى چون شيطان آنها را بياد گناه اندازد و بدان وادارد ياد خدا كنند و نامش را برند و بينا گردند.پ 80- در علل: 1: 135-: بسندى از جابر بن عبد اللّه انصارى كه ما در منى همراه رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله و سلم بوديم مردى را ساجد و راكع و در زارى، گفتيم: يا رسول اللَّه چه خوب نمازى دارد؟! فرمود: او است كه پدر شما را از بهشت بيرون كرده، على عليه السّلام بىپروا نزد او رفت و چنانش تكان داد كه دندههاش از دو طرف توهم شد و باو گفت: البته تو را خواهم كشت ان شاء اللَّه، گفت: نميتوانى تا روزى كه از طرف پروردگارم معلوم شده، چهات شده كه كشتنم خواهى، بخدا هيچ كست دشمن ندارد جز كه نطفه من پيش از پدرش برحم مادرش ريخته، من با دشمنانت در دارائى و فرزندشان شريكم كه خدا عزّ و جلّ در قرآنش فرمود «وَ شارِكْهُمْ فِي الْأَمْوالِ وَ الْأَوْلادِ، 64- الاسراء».
پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلم فرمود: اى على راست ميگويد دشمنت ندارد از قريش مگر زنازاده و از انصار جز يهودى و از عرب جز بىپدر و از مردم ديگر جز بدبخت و از زنان جز سلقلقيه و آن زنيست كه از پس حيض بيند، وانگه ديرى سر بزير افكند وانگه سر بر آورد و فرمود: اى گروه انصار فرزندانتان را با دوستى
على عليه السّلام بسنجيد، و ما دوستى على را بفرزندان خود پيشنهاد ميكرديم، هر كه على دوست بود ميدانستيم فرزند ما است و هر كه دشمن على بود از ما نبود.پ 81- در علل و مجالس صدوق (209): بسندى تا سلمان فارسى كه ابليس به چند تن گذشت كه بامير المؤمنين عليه السّلام بد ميگفتند، برابرشان ايستاد گفتند، كيست برابر ما ايستاده؟ گفت منم ابو مره، گفتند: تو سخن ما را نشنيدى؟ در پاسخ گفت: بدا بر شما دشنام داديد سرور خود على بن ابى طالب را، گفتندش: از كجا دانستى كه او آقا و سرور ما است؟ گفت: از فرموده پيغمبرتان صلّى اللَّه عليه و آله و سلم [هر كه را منم مولا و آقا على است مولا و آقا بارخدايا دوست دار هر كه دوستش دارد، دشمن دار هر كه دشمنش دارد، يارى كن هر كه را ياريش كند، و انه هر كه را وانهدش] باو گفتند: تو از دوستان و شيعيان او هستى؟ گفت من از پيروان و شيعه او نيستم ولى دوستش ميدارم، و كسى با او دشمن نباشد جز من در مال و فرزند او شريك شوم، باو گفتند: اى ابا مره در باره على سخنى گوئى؟ بدانها گفت: اى گروه از من بشنويد، اى گروه ناكثان و قاسطان و مارقان من خداى عزّ و جلّ را در دوره جانّ 12 هزار سال عبادت كردم و چون خدا آنها را نابود كرد بخداى عزّ و جلّ از تنهائى شكايت كردم و مرا بآسمان دنيا برد و در آسمان دنيا 12 هزار سال ديگر بهمراه فرشتهها عبادت كردم.
در اين ميان كه ما به تسبيح خدا عزّ و جلّ پرداخته بوديم و او را تقديس ميكرديم نورى پرپرتو بما گذر كرد و فرشتهها همه برايش سر بسجده نهادند و گفتند سبّوح قدوس، اين نور نه از فرشتهاى مقرب و نه از پيغمبرى مرسل است، اين نور سرشت على بن ابى طالب عليه السّلام است.پ بيان: آن لعين اين حديث را براشان گفت تا حجت بر آنها تمامتر شود و عذابشان سختتر گردد زيرا ميدانست كه آن را باور نكنند.پ 82- در علل- 2: 259 بسندى تا رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلم كه چون بآسمانم برآوردند
جبرئيل مرا بدوش راستش برداشت و نگريستم بيك بقعه از زمين كوهستان سرخ خوشرنگتر از زعفران و خوشبوتر از مشك و بناگاه ديدم كه پيرى در آن بود و كلاه بلندى بسر داشت، بجبرئيل گفتم: اين بقعه سرخ چيست كه خوشرنگتر از زعفرانست و خوشبوتر از مشك؟ گفت: بقعه شيعه تو و شيعه وصيّت على است، گفتم: اين پير كلاه بسر كيست؟ گفت ابليس.
فرمود: از آنها چه ميخواهد؟ گفت ميخواهد آنها را از ولايت امير المؤمنين عليه السّلام باز دارد و بفسق و فجور كشاند گفتم: اى جبرئيل ما را بدان فرود آور و شتابانتر از برق جهنده و چشم تابان ما را بدان فرو آور، و گفتم: اى ملعون برخيز و با دشمنان آنها در مال و فرزندشان شريك شو و در زنهاشان كه تو را بر شيعه من و شيعه على تسلطى نيست و آن زمين قم ناميده شد.پ 83- در مجالس صدوق- 122- بسندش از ابن عباس كه چون عيسى عليه السّلام سى ساله شد خدايش به بنى اسرائيل مبعوث كرد، و ابليس در گردنه بيت المقدس بنام افيق باو برخورد و باو گفت: اى عيسى توئى كه از عظمت ربوبيت خود بىپدر پديد شدى، عيسى فرمود: بزرگى از آنست كه مرا پديد كرد و همچنين آدم را و حوا را پديد كرد، ابليس گفت توئى كه از بزرگوارى خدائيت در گهواره بنوزادى سخن گفتى؟ فرمودش اى ابليس بزرگى از آنست كه مرا در نوزادى بسخن آورد و اگر ميخواست لالم ميكرد.
ابليس گفت: توئى كه از بزرگوارى در پروردگارى تا آنجا رسيدى كه از گل شكل پرنده سازى و در آن بدمى و پرواز كند؟ فرمود: بزرگى از آنست كه مرا آفريد و آنچه را كه خواست برايم فراهم كرد.
ابليس گفت: توئى كه از بزرگى پروردگاريت بيماران را درمان كنى؟
فرمودش بزرگى از آنست كه بفرمانش درمان كنم و اگر خواهد مرا بيمار كند.
ابليس گفت: توئى كه از بزرگوارى در پروردگارى بدان جا رسيدى كه مردهها
را زنده كنى؟پ عيسى فرمود: بزرگى از آنست كه بفرمانش آنها را زنده كنم و بناچار آنان را و مرا بميراند.
ابليس گفت: اى عيسى توئى كه از بزرگوارى در پروردگارى بدان جا رسيدى كه روى دريا گذرى و دو گامت تر نشوند و در آب فرو نروى؟ فرمود: بزرگى از آنست كه دريا را رام من كرد و اگر خواستى مرا غرقه كردى.
ابليس گفت: اى عيسى توئى كه از بزرگوارى در پروردگارى بجائى رسيدى كه روزى ببايدت و همه آسمانها و زمين و آنچه در آنها است در فرود تو باشند و تو بر فراز همه كارها را بپردازى و روزيها را پخش كنى؟ و عيسى اين گفته شيطان كافر ملعون را گران شمرد و گفت: منزه است خدا پر آسمانها و زمين خود و باندازه عرش و خشنوديش، و چون ابليس آن را شنيد پا بگريز نهاد و خود را نتوانست نگهدارد تا در لجه خضراء افتاد.
ابن عباس گفت: يك زنى از پريان بيرون شد و در كنار دريا راه ميرفت و ناگاه ابليس را ديد كه بر سنگى سخت در سجده است و اشك بر گونهاش روانست، و از روى تعجّب ايستاد و بدو نگريست، و آنگاه گفتش واى بر تو اى ابليس از طول سجده چه خواهى؟ باو گفت: اى زن خوب دختر مرد خوب اميدوارم چون خدا بقسم خود وفا كرد و مرا بدوزخ برد برحمت خود از دوزخ برآورد.پ 84- در علل: 2: 213- بسندى از امام ششم عليه السّلام كه ابليس خدا را 80 هزار سال در آسمان عبادت كرد بدو ركعت نماز و خدا بثواب آن بوى داد آنچه را داد.پ 85- و بهمين سند كه ابن عطيه گفت بامام ششم عليه السّلام گفتم: بمن باز گو چگونه خدا عزّ و جلّ بابليس فرمود: تو مهلت دارى تا روز وقت معلوم؟ فرمود: در برابر پاداشى كه در پيش بايستش بود، گفتم: آن چه بود؟ فرمود: دو ركعت كه آن را در آسمان در مدت 2 و يا 4 هزار سال خواند (ترديد از راويست، از پاورقى 240)
پ86- در روايت ديگر كه خدا را 7 هزار سال با دو ركعت نماز عبادت كرد و خدا هر چه باو داد در ثواب آن عبادت بود.پ بيان: رفع اختلاف زمان نماز و سجده كه در رواياتست بدو وجه ممكن است يكى اينكه متعدد بودند و هر كدام در زمان مخصوصى بوده و دوم اينكه برخى از راه تقيه موافق عامه صادر شده.پ 87- تفسير على بن ابراهيم: 350 در خبر ولادت پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلم است كه چون شياطين نشانه آنكه در زمين پديد شده بود ديدند و چون فرو آمدن فرشتهها و تير زدن بشياطين براى آنها ناشناخته آمد، همه نزد ابليس گرد آمدند و گفتند آسمان را بر ما بستند و با شهاب سوزان ما را ميزنند، گفت: جستجو كنيد، البته امرى در دنيا رخ داده، برگشتند و گفتند: ما چيزى نديديم، ابليس گفت: من خودم دنبال آن روم، و ميان مشرق تا مغرب گرديد و بحرم رسيد، ديد پر است از فرشتهها و جبرئيل تيغ بدست بر در حرم است.
ابليس خواست در آن در آيد و جبرئيل باو بانگ زد، كه گمشو اى ملعون و از سوى حرا آمد بمانند گنجشك خردى و گفت: اى جبرئيل از تو پرسشى دارم، گفت: چيست؟ گفت اين حادثه چيست؟ و چرا شما در دنيا جمع شديد؟ گفت: اين پيغمبر اين امت است كه زاده شده و او پايان پيغمبران و برتر از آنها است، گفت مرا در او بهرهايست؟ گفت: نه، گفت: در امتش؟ گفت: آرى، گفت: بهمين خشنودم.پ 88- در قرب الاسناد: بسندى از امام پنجم عليه السّلام كه ابليس 4 بار جيغ زد روزى كه لعن شد، روزى كه بزمين فرود شد، روز بعثت پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله و روز غدير.پ 89- در معانى الاخبار- 138: بسندى از امام رضا عليه السّلام كه نام ابليس حارث است و معنى قول خدا يا ابليس يعنى اى نافرمان و او را ابليس ناميدند چون از رحمت خدا نوميد و غمگين شد.
پبيان: راغب در مفردات خود گفته: ابلاس غمى است كه از شدت نوميدى رخ دهد، و ابليس از آن باز گرفته شده، و خدا فرموده: روزى كه هنگامه برپا شود افسرده شوند بدكاران 12 الرومپ 90- در معانى- 138، بسندى تا رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلم كه ابليس سرمه دارد، لعوق دارد، سعوط دارد، سرمهاش چرت است و لعوقش دروغ و سعوطش كبر.پ 91- و از همان- 139- بسندى از عبد العظيم حسنى كه شنيدم امام دهم عليه السّلام ميفرمود:
رجيم يعنى رانده شده با لعن، دور شده از هر جاى نيكى، يادش نكند مؤمنى جز كه لعنش كند، و راستى در علم خدا گذشته كه چون قائم عليه السّلام ظهور كند مؤمنى در زمانش نماند جز اينكه باو سنگ پراند چنانچه پيش از آن لعن باو پرانيدند.پ 92- در علل- 2: 213- بسندى از حلبى كه پرسيدم از امام ششم عليه السّلام چرا رجيم را رجيم ناميدند؟ فرمود: چون سنگسار شود، گفتم: برگردد پس از آن؟
فرمود: نه ولى در علم خدا گذشته كه سنگسار است.پ بيان: فعل ينقلب، يعنى بزندگى برگردد پس از رجم، فرمود: نه، و استدراك براى اينست كه پرسنده توهم كرد رجم در اين زمانست و امام توهمش را رفع كرد كه از آتش رجيم گفتند كه در علم خدا گذشته پس از اين رجم شود هنگام قيام امام قائم عليه السّلام چنانچه در خبر پيش گذشت و محتمل است اصل آن «فهل ينفلت:
آيا ميگريزد» باشد و در روايت عياشى مؤيد آن بيايد.پ 93- در تفسير على بن ابراهيم: «ثُمَّ لَآتِيَنَّهُمْ مِنْ بَيْنِ أَيْدِيهِمْ وَ مِنْ خَلْفِهِمْ وَ عَنْ أَيْمانِهِمْ وَ عَنْ شَمائِلِهِمْ» اما برابرشان سوى آخرتست بآنها گويم: نه بهشتى است نه دوزخى، نه رستاخيزى، و پس آنها دنياى آنها است كه آنان را بگردكردن مال وادارم و فرمان دهم كه مالى در صله رحم صرف نكنند، و حق آن را ندهند و آنها را وادارم بر فرزندان خود هزينه ندهند و از ضياع مال آنها را بترسانم،
سمت راست دين آنها است كه اگر در گمراهى باشند آن را براشان آرايش كنم و خوش نما سازم، و اگر در دين حقند بكوشم تا آنان را از آن بيرون برم، و سمت چپ لذت و شهوتست، و خدا تعالى ميفرمايد: «و البته ابليس گمان خود را در باره آنها درست در آورد 20: سبأ» و اما اينكه فرمود: بيرون شو از آن مذءوم و مدحور مذءوم يعنى نكوهيده و مدحور يعنى رانده شده بدور و افكنده بدوزخ (212)پ 94- در معانى الاخبار- 158-: بسندش تا امام ششم عليه السّلام در قول او «إِنَّ عِبادِي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطانٌ 42- الحجر» فرمود: براى او بر خصوص اين دسته تسلطى نيست، گويد: گفتم: چطور، با آنچه در ميان آنها است؟ فرمود:
چنان نيست كه ميفهمى، معنى اينكه بر آنها تسلط ندارد اينست كه آنها را دوست كفر و دشمن ايمان سازد.
محاسن: 171 عياشى- 2: 242- مانند آن را دارند.پ 95- در تفسير- 573-: بسندش از اسحاق بن جرير كه امام ششم فرمود:
يارانت در گفته ابليس: «خَلَقْتَنِي مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ» چه گويند؟ گفتم: قربانت خداوند آن را در كتاب خود فرموده، فرمود: دروغ گفته شيطان اى ابا اسحاق خدايش جز از گل نيافريده و آنگه فرمود: خدا فرموده «آنكه ساخت براى شما از درخت سبز آتش و بناگاه شما از آن برافروزيد، 80- يس» خدايش از اين آتش آفريد و از اين درخت و مايه درخت گل است.پ بيان: شايد مقصود اينست كه گل در سرشت او هست گرچه آتش در آن غلبه دارد.پ 96- تفسير- 573- بسندش از امام ششم عليه السّلام در قول خدا تبارك و تعالى «مهلتم بده تا روزى كه برانگيخته شوند فرمود: تو مهلت دارى تا روز وقت معلوم» فرمود: روز وقت معلوم روزيست كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله او را بر صخرهاى كه در بيت
المقدس است سر ميبرد.پ 97- در عيون- 229-: بسندى از امام رضا عليه السّلام از پدرانش كه پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلم گل و پيه درخت خرما را ميخورد و ميفرمود: ابليس لعنه اللَّه سخت خشم كند و گويد آدميزاده ماند تا كهنه را با بو خورد.پ 98- و از همان بهمين سند از على بن ابى طالب عليه السّلام كه من نشسته بودم نزد كعبه ناگاه ديدم پيرى كوژپشت كه از سالخوردگى ابروانش روى چشمانش افتاده و عصائى بر دست و كلاه سرخى بر سر و روپوش موئين بر تن دارد آمد و نزديك پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلم رفت كه پشت بخانه كعبه داشت و گفت: يا رسول اللَّه براى من آمرزش خواه، پيغمبر فرمود: پيرمرد تلاشت سودى ندارد و دانست گمراه است و چون آن پير پشت كرد و رفت بمن فرمود: اى ابا الحسن او را ميشناسى؟ گفتم نه فرمود: اين لعين ابليس است.
على گويد بدنبالش دويدم تا باو رسيدم و بخاكش افكندم و بر سينهاش نشستم و دست به نايش فشردم تا او را خفه كنم، گفت: اى ابا الحسن مكن كه من تا روز وقت معلوم مهلت دارم، بخدا اى على من بحقيقت تو را دوست دارم، و دشمنت ندارد جز كسى كه با پدرش در مادرش شريك شدم و زنا زاده شده، من خنديدم و او را رها كردم.پ 99- تفسير- بگو پناه برم بپروردگار مردم، پادشاه مردم، معبود مردم، از شرّ وسواس خنّاس- نام شيطانست- در دلهاى مردم كه آنها را از خير نوميد كند و به ندارى نويد دهد و بگناه و هرزگى وادارد و اينست قول خدا «شيطان بشما نويد ندارى دهد و شما را بهرزگى وادارد».
و امام صادق عليه السّلام فرمود: دلى نيست جز كه دو گوش دارد بر يكى فرشته اى است رهنما و بر ديگر شيطانى سست كن و فتنه گر، اين فرمانش دهد و آن بازش دارد، و مردم شيطان صفت هم باشند كه مردم را بگناه وادارند چون شيطان جنى.
پبيان: بسا كه پيغمبر در خواندن قل اعوذ لفظ قل را نميگفت و يا اينكه خوبست پس از قرائت قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ آن را بىلفظ قل تكرار كرد، و براى هر كس اين خوبست چنانچه طبرسى رحمه اللَّه در (10: 571) مجمع از امام ششم عليه السّلام روايت كرده كه چون بخوانى قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ بگو: در دلت أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ يعنى پناه برم بپروردگار سپيده دم و چون بخوانى: قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ بگو در دل خود پناه برم بپروردگار مردم.پ 100- در تفسير- 744-: بسندى از ابن عباس در قول خدا «مِنْ شَرِّ الْوَسْواسِ الْخَنَّاسِ» مقصود شيطانست كه بر دل آدميزاده است و خرطومى مانند خوك دارد و او را وسوسه كند كه رو كند بدنيا و آنچه خدا دوست ندارد و چون ياد خدا كند پس نشيند و ناپديد شود، خدا فرموده «آنكه وسوسه كند در دل مردم» و سپس خبر داده كه از پرى و آدمى هر دو است و فرمود از جن و آدمى ...پ 101- در علل- 234-: بسندى تا رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله كه چون خدا عزّ و جلّ بآدم و زنش فرمان داد بزمين فرو شوند و ابليس هم بىهمسر فرو شد و مار هم بىهمسر، نخست كسى كه با خود لواط كرد ابليس بود و نژادش از خودش بر آمدند و همچنين مار و نژاد آدم از همسرش بود، و باو گزارش داد كه اين دو دشمن آنهايند.پ 102- و از همان (234): بسندى از يكى دو امام عليه السّلام در گفته لوط «إِنَّكُمْ لَتَأْتُونَ الْفاحِشَةَ ما سَبَقَكُمْ بِها مِنْ أَحَدٍ مِنَ الْعالَمِينَ 28- العنكبوت» كه ابليس در صورتى زيبا و خوش پوش زنانه نما نزد آنان آمد، و بجوانان آنها پيوست و آنها را واداشت تا بدو افتادند و اگر از آنها خواسته بود كه بر آنها افتد نپذيرفتند، ولى خود را پيش داشت و چون باو افتادند لذت بردند و آنگاه آنها را رها كرد و رفت و بهمدگرشان حوالت كرد.
پ103- در عيون و علل- 2: 381- باسنادش كه شامى از امير المؤمنين عليه السّلام از نام ابليس پرسيد در آسمان، فرمود: نامش حارث بود، و از نخست لواط كن پرسيد، فرمود: او ابليس بود كه خود را گائيد.پ 104- در خصال 1-: 263- بسندش از امام ششم عليه السّلام كه ابليس چهار بار جيغ كشيد:
1- روز لعن 2- چون بزمين افكنده شد 3- چون محمّد صلّى اللَّه عليه و آله و سلم در دوران فترة رسولان مبعوث گرديد. 4- چون سوره امّ الكتاب فرو شد، و دو بار نفير كشيد 1- چون آدم از درخت خورد. 2- چون از بهشت فرو شد در قصص: بسندى از آن حضرت عليه السّلام مانندش آمده.پ بيان: مخالفت جيغ چهارم با آنچه در پيش گذشت زيانى ندارد، چون در آنها ذكر حصر نشده نفير آواز بينى است و از شاديست و زن در هنگام جماع ميكشد و از اين رو برخى عرب آن را بد شمارند ...پ 105- در خصال: 1: 285-: بسندى از امام ششم عليه السّلام كه ابليس گفت در پنج چيز من بيچارهام با اينكه همه مردم در قبضه منند، كسى كه از دل درست بخدا پناهد و همه كار خود را بدو گذارد، كسى كه در شب و روزش بسيار تسبيح گويد كسى كه براى برادر مؤمنش پسندد آنچه بخود پسندد، كسى كه در مصيبتى كه باو رسد بيتابى نكند، كسى كه قناعت كند بدان چه خدا روزيش كرده و غم روزى نخورد.پ 106- و از همان- 2: 353-: بسندى از امام دوّم در حديثى طولانى كه با پادشاه روم داشت و او در شمار پرسشهايش از آن حضرت پرسيد، از هفت آفريده خدا عزّ و جلّ كه از رحم بر نيامدند، فرمود: آدم، حواء، كبش ابراهيم، ناقه صالح، مار بهشت، كلاغى كه خدا فرستاد تا در زمين بكاود و ابليس لعنه اللَّه
پ107- و از همان (آن را در خصال نيافتيم و گويا اشتباه مصنف است و از علل است- 238 از پاورقى 248) بسندى از عطيه كه نام مأبون را نزد امام ششم عليه السّلام بردم، فرمود: خدا كسى را كه در او خيرى داند بدين بلا مبتلا نكند، در دبر آنان رحمى است وارونه مانند رحم زنها، و شريك آنها شده پسرى از ابليس بنام زوال و هر مرد كه از شركت با او باشد مأبون گردد و هر زن كه از او باشد هر جايى شود.
در كافى- 5: 549 فروع- بسندى مانندش آمده.پ 108- در علل- 2: 264-: بسندى از امام ششم عليه السّلام كه چون ولى خدا زاده شود ابليس برآيد و جيغى كشد كه شياطين او در هراس افتند و باو گويند اى آقاى ما تو را چه شد كه چنين جيغ كشيدى؟ پاسخ گويد: ولىّ خدا زاده شد، گويند بتو چه؟ گويد اگر بماند تا ببلوغ رسد خدا بدو مردمى را بسيار رهنمائى كند، باو گويند بما اجازه نميدهى او را بكشيم؟ گويد: نه، گويند چرا با اينكه بدخواه او باشى؟ گويد: براى اينكه ما بوجود اولياء اللَّه بمانيم و اگر در زمين امامى نباشد البته رستاخيز بر پا شود و ما بدوزخ رويم و چرا براى دوزخ شتاب كنيم.پ 109- در قصص راوندى: بسندى تا جميل بن دراج كه از امام ششم عليه السّلام پرسيدم آيا ابليس فرشته بود يا پرى؟ فرمود: فرشتهها او را از خود ميدانستند و خدا ميدانست كه از آنها نيست، و چون سجودش فرمود: از او شد آنچه شد.پ 110- و از همان: باسناد از امام صادق عليه السّلام كه خدا ابليس را بسجده بر آدم فرمان داد و او گفت بار پروردگارا اگرم از سجده بر آدم معاف كنى از تو پرستشى كنم، كه هر كسى مانند آن را نكرده، خدا فرمود: من ميخواهم فرمانم برند از راهى كه خود ميخواهم.پ 111- و از همان: بسندى تا امام ششم عليه السّلام كه خر را آورد سوار كشتى
كند و سرباز زد و شيطان ميان پاهاى خر بود باو فرمود: تو درآ در كشتى خر در آمد و شيطان هم در آمد، ابليس گفت: من دو خصلت بتو بياموزم، نوح فرمود: نيازى بسخن تو ندارم، شيطان گفت: مبادا حريص باشى كه حرص پدرت و مادرت را از بهشت بدر كرد و از حسد بپرهيز كه مرا از بهشت بدر كرد، باو وحى شد اين دو را از او بپذير گرچه ملعونست.پ 112- و از همان: بسندى از امام دهم عليه السّلام كه ابليس در بر نوح آمد و گفتش تو بر من منت بزرگى دارى از من اندرز بخواه من بتو خيانت نكنم، نوح، از گفتگو و پرسجو با او گناهكارى دريافت خدا باو وحى كرد با او سخن كن و از او بپرس كه منش بر حجتى بضرر خودش گويا كنم، نوح عليه السّلام فرمود بگو ابليس گفت: چون آدميزاده را بخيل يا حريص يا حسود يا زورگو يا شتابزده يابيم مانند گوى او را ميچرخانيم و اگر همه اين خصال در او باشد او را شيطان مريد نام نهيم، نوح فرمودش منت بزرگ من بر تو چيست؟ گفت نفرين كردى، بر اهل زمين و در يك ساعت همه را بدوزخ ريختى و من از آنها فارغ شدم و اگر نفرين تو نبود روزگار درازى گرفتار آنها بودم.پ 113- در قصص: بسندى تا ابن عباس كه ابليس بنوح گفت: تو بر من نعمتى دارى و من بتو چند خصلت بياموزم، نوح فرمود: نعمت من بر تو چيست؟ گفت:
اينكه نفرين كردى بر قومت و خدا همه آنها را هلاك كرد، بپرهيز از كبر و حرص و حسد زيرا كبر مرا از سجده بر آدم باز داشت و كافر و شيطان رجيم كرد، و حرص بود كه همه بهشتى كه بر آدم مباح بود جز يك درخت او را واداشت از آن خورد، مبادا حسود باشى كه پسر آدم از حسد برادرش را كشت، نوحش گفت:
بمن بگو در چه وقتى تواناترى بر آدميزاده؟ گفت هنگام خشم.پ 114- و از همان: بسندى از ائمه عليهم السلام كه در اين ميانه كه موسى نشسته بود ابليس نزد او آمد و كلاه بلندى بسر داشت آن را برداشت و نزديك موسى آمد و باو سلام داد، موسى گفتش تو كيستى؟ گفت: ابليس، فرمود: خدا دورت
دارد، اين كلاه دراز براى چيست؟ گفت: با آن دلهاى بنى آدم را بربايم، فرمودش بگو كدام گناه است كه چون آدميزاده بكند بر او چيره گردى؟ گفت اينكه خود بين باشد و كردار خود را بيش شمارد و گناهش را كم گيرد.
گفت: اى موسى با زن بيگانه خلوت مكن زيرا هر كه چنين كند من خود يار او شوم نه ياران من، مبادا با خدا عهدى ببندى كه هر كه با خدا عهدى بندد من خود يار اغواگرش باشم نه ياران من تا او را از وفاء بدان باز دارم، چون قصد صدقه كردى زود بپرداز كه چون بنده قصد صدقه دادن كند من خود در كنار او باشم نه يارانم تا او را از آن باز دارم.پ در مجالس مفيد- 92- بسندى مانندش را از پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله آورده و در پايانش افزوده: سپس ابليس برگشت و ميگفت: اى واى بموسى آموختم آنچه را بآدميزاده خواهد آموخت در باب كليات بديها آن را آورديم.پ 115- در قصص: بسندى تا امام ششم عليه السّلام كه عيسى در كوهى از شام بنام اريحا برآمد، و ابليس بشكل پادشاه فلسطين نزدش آمد و گفت: اى روح اللَّه مردهها را زنده كردى، كور مادر زاد و پيس را درمان كردى پس خود را از كوه پرت كن فرمود: آن كارها بفرمان خداى عزّ و جلّ بود و در اين فرمانى ندارم.پ و از همان: بسندى تا امام ششم عليه السّلام كه ابليس نزد عيسى عليه السّلام آمد و گفت:
تو نيستى كه پندارى مرده زنده كنى؟ فرمود: چرا، گفتش پس خود را از بالاى ديوار بزير انداز، عيسى فرمود: واى بر تو بنده پروردگارش را آزمايش نكند ابليس گفت: اى عيسى پروردگارت ميتواند زمين را درون تخم مرغى جا دهد بهمان اندازه كه هست؟ فرمود: راستش خدا تعالى را نتوان درمانده خواند، و اينكه تو گوئى شدنى نيست.
راوندى گفته: يعنى اين كار در ذات خود محال است مانند جمع دو
ضد در يك جا.پ 116- در محاسن- 171-: بسندى از زراره كه بامام پنجم عليه السّلام گفتم:
«البته باز نشانم آنها را از راه راست تو و آنكه در آيم بر آنها از پيشرو پشت سر و از راست و چپ آنان و نيابى بيشترشان را شكرگزار 16 و 17 الاعراف» فرمود اى زراره قصد او تو و ياران تو بوده و اما ديگران را كارشان را تمام كرده.
عياشى در 3: 9- تفسيرش مانندش را آوردهپ 117- در مناقب 2: 89- در حديثى دراز از على بن محمّد صوفى كه ابليس را برخورد و از او پرسيد تو كيستى؟ گفت: از آدميزادهها او گفت: لا اله الا اللَّه، تو از مردمى هستى كه پندارند خدا را دوست دارند و نافرمانيش كنند، و ابليس را دشمن دارند و فرمانش برند، گفتش اكنون بگو تو كيستى، گفت: منم صاحب داغكن و نام بزرگ و طبل بزرگ، منم كشنده هابيل.
منم سوار بر كشتى بهمراه نوح، پى كن ناقه صالح، صاحب آتش ابراهيم، زمينه ساز كشتار يحيى، فراهمكننده قوم فرعون در نيل، جادو ساز و جادو پرداز با موسى، گوسالهساز بنى اسرائيل، ارهكش بر زكريا، همسفر ابرهه براى ويرانى كعبه با فيل، سردار لشكر ضد محمّد در احد و حنين، حسد انگيز در دل منافقانى در سقيفه، صاحب هودج در جنگ بصره و شتردار آن منم كه در سپاه صفين ايستادم، منم كه در كربلا مؤمنان را سرزنش كردم، منم امام منافقان، منم نابود كن پيشينيان، گمراهكن بعديان، منم شيخ ناكثين پيمان شكن، منم ركن قاسطان، منم ظلّ مارقان، منم ابو مرّه آفريده از آتش نه از گل من آنم كه پروردگار جهانيان بدو خشم كرده صوفى گفت: تو را بخدا مرا بكارى رهنما كه بدان بخدا نزديك شوم و بره پيشامدهاى بد روزگارم يارى جويم، گفت: از دنياى خود به همان پارسائى و كفايت زندگى قناعت كن، و بر آخرت خود بدوستى على بن ابى طالب عليه السّلام يارى جو و
دشمنى با دشمنانش زيرا من خدا را در هفت آسمان عبادت كردم و در هفت سر زمين نافرمانى كردم و نيافتم فرشته مقرب و نه پيغمبر مرسلى جز آنكه بدوستى او تقرب ميجستند، گويد سپس از چشمم نهان شد و آمدم حضور ابو جعفر و باو گزارش دادم، فرمود: آن ملعون بزبانش ايمان آرد و بدلش كافر باشد.پ بيان: مقصود از هودج آنست كه عايشه روز جنگ جمل بر آن سوار بودپ 118- عياشى از حسن بن عطيه كه شنيدم امام ششم عليه السّلام ميفرمود: راستى ابليس خدا را در آسمان چهارم بدو ركعت در 6 هزار سال عبادت كرد و مهلتى كه خدا بدو داد بازاى اين عبادت بود (تفسير عياشى 2: 24)پ 119- (2: 242) از وهب بن جميع وابسته اسحاق بن عمار كه پرسيدم از امام ششم عليه السّلام از گفته ابليس «پروردگارا مهلتم ده تا روزى كه مبعوث شوند فرمود:
تو مهلت دارى تا روز وقت معلوم» وهب گفت: قربانت چه روزيست آن؟ فرمود: اى وهب پندارى كه روز رستاخيز مردم است، خدايش مهلت داده تا روزى كه قائم ما ظهور كند، و چون قائم ما ظهور كند و در مسجد كوفه باشد ابليس آيد و برابرش زانو زند و گويد اى واى بر من از اين روز و قائم او را بگيرد از ناصيهاش و گردنش را بزند و اين روز وقت معلوم است.پ 120- و از همان: 242- از ابى جميله از امام ششم، و از جابر از امام پنجم عليه السّلام گويد: گفتم: بفرما كه قول خدا «راستى تو به بندههايم تسلطى ندارى» چه تفسيرى دارد؟ فرمود: خدا فرموده است تو نميتوانى آنها را ببهشت يا دوزخ برى.پ بيان: يعنى آنها را وادارى به كارى كه موجب بهشت يا دوزخ باشد.پ 121- عياشى- 3: 369- از ابى بصير كه شنيدم امام ششم عليه السّلام ميفرمود: و چون بخوانى قرآن را پناه جو بخدا از شيطان رجيم كه او را تسلطى نيست بر آنان كه ايمان دارند و بپروردگارشان توكل دارند همانا تسلط او بر آنانست كه دوستش
دارند و آنان كه بوسيله او مشركند، 98- 100- النحل.
و آنگه فرمود: اى ابا محمّد بخدا تسلط دارد بر تن آنان و تسلط ندارد بر دينشان، و مسلط شد بايوب و صورت او را بدنما كرد و تسلط بدينش نيافت باو گفتم: اينكه فرموده: همانا تسلط بر آنانست كه دوستش دارند و بدو مشركند؟
فرمود: آنان كه بوسيله او مشركند بر تن و دينشان تسلط دارد.
در كافى- 388- روضه- بسندش مانندش آمده.پ 122- عياشى- 3: 270- از سماعه كه بامام ششم گفتم در باره «فَإِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطانِ الرَّجِيمِ» كه چه گويم: فرمود: بگو: استعيذ بالسميع العليم من الشيطان الرجيم، فرمود رجيم پليدتر شيطانست، گفتم: چرا او را رجيم خوانند؟ فرمود: چون سنگسار شود، گفتم: هيچ از آن بدر نرود؟ فرمود:
نه، گفتم چگونه او را رجيم نامند و هنوز سنگسار نشده؟ فرمود: در علم گذشته كه او رجيم است.پ 123- و از همان: بسندى تا امام ششم عليه السّلام كه پرسيدمش از قول خدا «همانا تسلط او بر آنانست كه دوستش دارند و آنان كه بوسيله او مشركند» فرمود:
او را نرسد كه آنان را از ولايت بگرداند، و اما بگناهان و مانند آنها بكشاند چنانچه ديگران را.پ 124- و از همان: 2: 301- از زراره كه شنيدم امام پنجم عليه السّلام ميفرمود:
حجاج زاده شيطان بود كه از جماع ذى الردهه بود، و آنگه فرمود: يوسف نزد مادر حجاج رفت و خواست از او كام گيرد، گفت: مگر هم اكنون نكردى؟ و دست از او بداشت و حجاج را بزاد.پ بيان: در نهايه است- 2- 82- كه در حديث على عليه السّلام است كه ذى الثديه را نام برد و فرمود: شيطان ردهه است، ردهه شكافى است در كوه كه آب در آن جمع شود، و گفتند: كه بمعنى قله تپه است، و در حديث او است كه و اما شيطان
ردهه را من كفايتش كردم و دل زدنش را شنيدم گفتهاند: مقصودش معاويه است كه چون قشون شام شكست خوردند در صفين و او دل بمحاكمه داد پايان ابن ابى الحديد در (2: 245- طبع دار الكتب العربيه الكبرى) گفته: گروهى گفتند: شيطان الردهه يكى از ابليسهاى شرير است از معاونان دشمن خدا ابليس و در آن روايتى از پيغمبر آوردند كه از او پناه ميجست و اين مانند آنست كه فرمود اين ازب عقبه است، يعنى شيطان آن، و بسا كه ازبّ عقبه همان خود شيطان الردهه باشد، قومى گفتند: عفريت شريريست كه چون مار شود و در شكاف كوه باشد.پ 125- عياشى: كه محمّد خزاعى گويد شنيدم امام ششم عليه السّلام در حديث غدير ميفرمود: چون پيغمبر براى على عليه السّلام فرمود: آنچه فرمود و او را پيشواى مردم ساخت ابليس يك جيغ كشيد كه همه عفريتهايش گرد او آمدند و گفتند: اى آقاى ما اين چه جيغى بود؟ گفت: واى بر شما امروز شما مانند روز عيسى است، بخدا كه مردم را در باره او گمراه سازم، فرمود: در قرآن فرود آمد كه «البته ابليس گمانش را در باره آنها درست درآورد و او را پيروى كردند جز گروهى مؤمن» فرمود: پس ابليس جيغى كشيد و عفريتها بدو باز گشتند و گفتند اى سرور ما اين جيغ ديگر چه بود؟ گفت: واى بر شما خداوند سخن مرا در قرآن حكايت كرده و بر پايه آن فرو آورد «وَ لَقَدْ صَدَّقَ عَلَيْهِمْ إِبْلِيسُ ظَنَّهُ الخ سپس سر بآسمان برداشت و گفت: بعزت و جلالت سوگند اين گروه مؤمن را هم بديگران ملحق سازم گويد پس پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ إِنَّ عِبادِي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطانٌ فرمود: پس ابليس جيغى كشيد و عفريتهايش بدو باز گشتند و گفتند. اى سرور ما اين جيغ سوم براى چه؟ گفت: بخدا از دست اصحاب على است، و پروردگارا بعزت و جلالت قسم گناهان را براشان آرايش كنم تا آنان را دشمن تو سازم گويد:
امام ششم عليه السّلام فرمود: بدان كه پيغمبر را صلّى اللَّه عليه و آله براستى فرستاده! عفريتها و ابليسها بر سر مؤمن بيش از زنبورند بر سر گوشت، و مؤمن هم از كوه سختتر است از كوه
با تيشه بكنند و مؤمن از دينش برنگردد.پ 126- عياشى: 2: 302- از عبد الرحمن بن سالم در قول خدا «راستى تو را بر بندگانم تسلطى نيست و بس است به پروردگارت نگهدار، 65- الاسراء» فرمود:
در باره علىّ بن ابى طالب فرو شده و ما اميدواريم در باره هر دوست خدا از بندههاى مسلمانش روا باشد.پ 127- در كافى- 3: 523-: بسندى از امام پنجم عليه السّلام كه ابليس عليه لعائن اللَّه سپاه شبانه را از هنگام غروب خورشيد و بر آمدنش پخش كند، در اين دو ساعت بسيار ذكر خدا عزّ و جلّ كنيد، و بخدا از شر ابليس و لشكريانش پناه ببريد، و خردسالان خود را در پناه خدا بنهيد در اين دو ساعت كه دو ساعت غفلت باشند.پ 128- و از همان: 3: 123-: بسندى از امام ششم عليه السّلام كه هيچ محتضرى نيست جز اينكه ابليس شيطانى بدو گمارد تا بكفرش وادارد و در دينش بشك افتد تا بيدين شود و جان دهد، هر كه مؤمن باشد بدو دست نيابد، چون بالاى سر محتضران خود باشيد كلمه اشهد ان لا اله الا اللَّه و ان محمّدا رسول اللَّه را بدانها تلقين كنيد تا وقتى بميرند.پ 129- در روايت ديگر است كه باو كلمات فرج و شهادتين را تلقين كن و اعتراف بامامها را عليه السّلام يكى پس از ديگرى تا سخن از او بريده شود و زبانش بند آيد.پ 130- و از همان (2: 187- اصول كافى): بسندى از امام ششم عليه السّلام كه سه مؤمن و بيشتر گرد هم نشوند جز مانند آنها فرشته با آنها شوند و اگر دعاى خير كنند آمين گويند و اگر از بدى پناه جويند از خدا بخواهند كه آن را از آنان بگرداند، و اگر حاجتى خواهند ميانجى شوند و از خدا خواهند بر آوردش، و سه منكر گرد نشوند جز دهها برابر آنها شيطان در بر آنها آيند و اگر سخن گويند شياطين با آنها بسخن آيند، و با آنها هم خنده شوند، و اگر از دوستان خدا بد گويند با آنها هم سخن شوند، اگر از مؤمنين در مجلس آنها گرفتار شد
چون بدين چيزها پرداختند آن مؤمن بايد برخيزد و كناره گيرد و شريك و همنشين شيطان نشود، زيرا چيزى برابر خشم خدا نايستد و لعنت او را برنگرداند، سپس فرمود: اگر نتواند جدا شود بايد بدلش منكر گفته آنها باشد و برخيزد گرچه باندازه دوختن گوسفندى يا نهادن پستان و باز گرفتن آن باشد در هنگام دوختن شتر كه آن را فواق ناقه گويند.پ 131- در كافى- 2- 188 اصول- بسندش از ابى المغرا كه شنيدم ابو الحسن عليه السّلام ميفرمود چيزى جانگدازتر نيست براى شيطان و لشكرهاش از اينكه برادران دينى براى خدا يك ديگر را ديدار كنند و فرمود: دو مؤمن با هم برخورند و خدا را ياد كنند و فضل ما خاندان را و در چهره ابليس تيكه گوشتى نماند جز اينكه بتركد تا آنجا كه جانش از سختى دردى كه كشد بفغان آيد، و فرشتههاى آسمان و دربانان بهشت دريابند و او را لعنت كنند تا نماند فرشته مقربى جز لعنش كند تا رانده و خسته و در افسوس بماند.پ 132- در كافى: 6: 380-؟ بسندش از امام ششم عليه السّلام كه جامههاتان را در شب تا كنيد كه اگر باز بمانند شيطان آنها را بپوشد.پ 133- و از همان: 2: 308- اصول: بسندش از امام ششم عليه السّلام كه فرشتهها ميپنداشتند ابليس از آنها است و در علم خدا از آنها نبود و از درونش را كه حميت و خشم بود برآورد تا گفت: مرا از آتش آفريدى و او را از گل.پ 134- و از همان- 2: 313- اصول: بسندش از امام ششم عليه السّلام (ترجمه آن در صدر شماره 114- گذشت).پ 135- و از همان: 2: 135 اصول-: بسندش از امام ششم عليه السّلام كه شيطان براى آدميزاده در هر چيزى زمينه سازى كند و اگر او را وامانده كرد و گمراه نشد در مال دنيا سر راه او را گيرد و بگردن او بچسبد.پ 136- در كافى: 2: 327- اصول بسندى از امام ششم عليه السّلام كه ابليس
به سپاهيانش گويد: ميان آنان حسد و ستمكارى در افكنيد كه برابر با بتپرستى باشند نزد خدا.پ 137- و از همان: 6: 532- بسندى تا رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله كه خانه شيطان در خانه شما همان خانه عنكبوتست.پ 138- و از همان: بسندى از سماعه كه پرسيدم از امام ششم عليه السّلام از بستن درها، و پوشيدن روى ظرفها و خاموش كردن چراغ، فرمود: در خانهات را ببند زيرا شيطان چيز در پوشيده را باز نكند «1».پ 139- و از همان: بسندى از محمّد بن مسلم از يكى دو امام عليه السّلام كه فرمود:
سر پا ننوش، در آب ايستاده نشاش، گرد گور مگرد، در خانه تنها مباش، با يك تا كفش راه مرو زيرا شيطان به بنده خدا در يكى از اين حالات شتابندهتر است فرمود: دردى بكسى در يكى از اين احوال نرسد و از او بآسانى جدا شود جز آنكه خدا عزّ و جلّ خواهد.پ بيان: مقصود از اينكه گرد قبر مگرد اينست كه بر آن تغوط مكن (و از نهايه و قاموس بر آن گواه آورده).پ 140- در كافى 4: 62-: بسندش تا پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلم كه باصحابش فرمود: آيا من شما را خبر ندهم از چيزى كه اگر انجام دهيد شيطان باندازه مغرب تا مشرق از شما دور شود؟ گفتند:، چرا يا رسول اللَّه، فرمود: روزه روزش را سياه كند، صدقه پشتش را بشكند، دوستى در راه خدا و همدستى در كار خوب دنبالهاش را ببرد، استغفار رگ دلش را پاره كند.پ 141- در كافى: بسندش تا رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلم كه چون ماه نو شهر رمضان برآيد ديوان بدنهاد در بند شوند.
پ142- و از همان: 2: 412 اصول بسندش از جميل كه طيّار بمن ميگفت:
ابليس از فرشتهها نيست و جز اين نيست كه فرشتهها فرمان سجود بر آدم عليه السّلام داشتند و ابليس گفت: سجده نكنم چرا ابليس گناه كار باشد كه سجده نكرده با اينكه فرشته نبوده؟ گويد من و او نزد امام ششم عليه السّلام رفتيم، و بخدا خوب احوالپرسى كرد و او گفت: قربانت بگو آنچه را خدا مؤمنان را بدان خوانده كه فرموده «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا» منافقان هم در آن درآيند بهمراه آنها؟ فرمود: آرى، گمراهان هم و هر كس در ظاهر دعوت اسلام را پذيرفته است، و ابليس هم در دعوت ظاهره با آنها بود.پ 143- و از همان: 6: 541-: بسندى تا پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله كه بعلى عليه السّلام فرمود:
مباد بر زين سرخ سوار شوى كه از آن عجمها است.پ 144- در تهذيب: 2: 334- بسندش از امام ششم عليه السّلام كه هيچ بنده نيست جز در شب يك بار، دو بار بيدار شود اگر برخاست كه كارى شده و اگر نه شيطان برابر گوشش لنگ گشايد و در آن بشاشد، آيا ننگرد يكى از شماها كه چون از خواب برخيزد و شب برنخاسته وارفته و سنگين و تنبل است.پ توضيح: شاشيدن شيطان كنايه از تسلط او است و گرچه بسا حقيقت دارد، در نهايه (پس از شرح الفاظ گفته: در حديث است كه: هر كه بخوابد تا صبح شيطان در گوشش شاشيده گفتند يعنى او را مسخر كرده و بر او چيره شده تا از طاعت خدا بخواب رفته (گواهى هم از شعر عرب آورده) و گفته در حديث ديگر بىسند از حسن كه پيغمبر فرمود: چون بخوابد شيطان پا گشايد برابر گوشش و در آن بشاشد، و در حديث ابن مسعود است كه براى مرد همين بدبختى بس كه شيطان در گوشش بشاشد، همه اينها از راه مجاز و مثل آوردنست پايان طيبى گفته: كسى را كه از آواز مؤذن بيدار نشده مثل زده بكسى كه شيطان در گوشش شاشيده و كر شده، نووى از قاضى نقل كرده دور نيست حقيقت باشد
و گوشش خاص اين كار شده چون حسّ بيدارى دارد.پ 145- كافى- 322- روضه،: بسندى تا امام ششم عليه السّلام كه ابليس ياورانى دارد بنام تمريخ چون شب آيد ميان خاور و باختر را پر كنند (براى گمراه كردن مردم و زيانرساندن بدانها يا براى وسوسه كردن در خواب (در پاورقى ص 263 با گواهى از روايت صدوق از مصنف نقل شده)پ 146- در نوادر راوندى- 19-: بسندى تا امام يكم عليه السّلام كه برسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلم گفتند: يا رسول اللَّه چه چيز شيطان را از ما دور كند؟ فرمود: روزه براى خدا رويش را سياه كند، صدقه پشتش را بشكند، دوستى در راه خدا و مواظبت بر كار خوب دنبالهاش را ببرد، استغفار رگ دلش را پاره كند.پ 147- در نهج البلاغه: 1: 417- كه امير المؤمنين عليه السّلام فرمود: من شيون شيطان را هنگام نزول وحى بر پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلم شنيدم و گفتم يا رسول اللَّه اين شيون چيست؟ فرمود: اين شيطانست كه از پرستش خود نوميد شده، راستى تو ميشنوى آنچه من شنوم و مىبينى آنچه من بينم، جز اينكه پيغمبر نيستى ولى وزير هستى و راستى كه تو بخوبى بر پا هستى.پ 148- در كافى- 388- روضه: بسندش از ابى بصير كه پرسيدم از امام ششم (ترجمه آن در ذيل شماره 121 گذشت).پ بيانى است: تفسير آيه گذشته، و چون استعاذه كامل، ايمان كامل بخدا و توانائى و علم و كمالش لازم دارد و هم اعتراف بعجز خود و نيازش بكمك خدا تعالى در همه كار و بر توكل باو در هر حال از اين رو پس از استعاذه گفته او را تسلطى نيست بر آنان كه ايمان دارند، و بر پروردگار خود توكل نمايند، و كسى كه پناه بخدا جست در امان و حفظ او است با رعايت شرائط آن.
و اينكه فرموده بر دين او تسلط ندارد يعنى در اصول عقائد يا اعم از آن و از اعمال زيرا كسى كه ايمان حقيقى دارد و بسا باغواء شيطان در گناهى افتد
خدا او را توفيق توبه دهد و درجه ايمانش بدان افزايد و از وساوس شيطان بدور شود.پ 149- در كافى- 3: 304- اصول بسندى از امام پنجم عليه السّلام كه اين خشم جرقهايست از شيطان كه در دل آدميزاده برافروزد، چون يكى از شما خشم گيرد چشمش سرخ شود و رگهاش باد كند، و شيطان در او درآيد، چون يكى از شما بر خود بترسد از اين حالت بزمين بچسبد كه بوسيله آن پليدى شيطان از او برودپ 150- در حياة الحيوان- باب خاء خشاش- وهب بن ورد گفت بما رسيده كه شيطان براى يحيى بن زكريا عليه السّلام مجسم شد و باو گفت بتو اندرز دهم فرمود:
نميخواهم ولى از آدميزاده بمن گزارش بده گفت: آنان نزد ما سه دستهاند يكى از آنها از همه سختترند، بيكى از آنها رو آوريم و او را بگناهى كشيم و او باستغفار پناهد و توبه كند و همه كار ما را تباه سازد، باز بدو برگرديم و او هم باستغفار و توبه برگردد، نه از او نوميد شويم و نه نياز خود را از او بر آريم، و ما از دست او رنج كشيم.
يك دسته هم در كف، ما چون گوىاند در دست كودكان شما بهر جور خواهيم آنها را بچرخانيم و رنجى براى ما ندارند، و دسته از آنها مانند تو معصومند كه ما هيچ اثرى در آنها نداريم و نتوانيم.پ 151- در المتهجد در مصباح المتهجد 340 و 341 بسندى از عبد العظيم حسنى كه امام نهم عليه السّلام براى پسرش امام رضا عليه السّلام نوشت و دعاى طولانى كشانده تا گفته:
باز گيرم از ديوان آدمى و پرى و از پياده و سوارهشان و از دويدن و روآوردن و بازگشت آنان و از نيرنگ و شر خود آنها و شر آنچه بياورند زير پرده شب و روز از دور و نزديك و از شرّ نهان و عيان تا آنكه گويد- و از شر دناهش (نوعى پرى) و آهسته گوئى و بسيدن و پوشش و از چشم پرى و آدمى و از شرّ هر صورت و خيال يا سفيد و سياه يا نمونه و هم پيمان و ناپيمان از آنان كه جا دارند در هوا و ابر
و ظلمات و نور و سايه و سوزان و دشت و دريا و هموار و درّهها و ويران و آبادان و تپهها و نيزارها و آبگيرها و معابد يهود و گورستان ترسايان، و بيابانها و ميدانها از آينده و رونده از آنها كه پديد شوند در شب و پراكنده شوند در روز و در شام و بام و چاشت و پسين و آنان كه تهمت آورند و داستانگويان شب و ابليسان و از ابن فطر كه ماريست بد و از فرعونها، و ابليسها و از لشكرهاشان و همسرهاشان و تيره و تبارشان و از بدگوئيشان و اشارهشان و دمشان و وقاعشان و گرفتن و جادو زدن و چشم زخم آنان و از چشمك و نيرنگ و سوگندشان، و از بدى هر بدكار از جادوگران و غولان و ام صبيان و آنچه زايند و آنچه آيند تا آخر دعاءپ توضيح: كفعمى گفته: ابالسه ديوانند كه نر و مادهاند زايش دارند و مردن ندارند و چون ابليس در دنيا بمانند كه پدر پريانست، و پريان نر و ماده دارند و بزايند و بميرند و جانّ پدر پريانست و گفتهاند همان ابليس است و گفتند ابليس جن مسخشدهايست چنانچه ميمون و خوك مسخشدهى آدميند و همه اينها پيش از آدم عليه السّلام آفريده شدند و عرب براى جن مراتبى معتقد است، جنس آن را جن گويد، آنان كه همراه مردم جا دارند عامر خوانند كه جمعش عمار است، و اگر به كودكان تعرض كنند ارواح نامند و اگر بد باشند شيطان باشند و اگر بدتر مارد وصف شود، و اگر پر نيرو باشد او را عفريت گويند.
و از پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلم روايت است كه خدا جن را پنج دسته آفريده 1- چون باد در هواء 2- مارها 3- كژدمها 4- حشرات زمين، 5- مانند آدميزاده كه حساب و عقاب دارند، غول جن جادوگر است و ام صبيان باديكه آنها را بگيرد.
من گويم: بزودى همه اين دعا با شرحش در كتاب دعاء بيايد ان شاء اللَّهپ 152- در فقيه 1: 195- امام ششم فرمود: چون غول زده شديد اذان بگوئيد.پ 153- در محاسن 49- بسندش تا رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله كه چون غول زده شديد
اذان نماز را بگوئيد شهيد در ذكرى پس از نقل اين روايت از جعفريات گفته:
عامه آن را روايت كردند و هروى آن را تفسير كرده كه عرب معتقدند غولها در بيابانها بمردم نمايان شوند و آنها را گمراه كنند و نابود سازند و در حديث است كه «غول نيست» و اين ابطال سخن عرب است و بسا كه دستور اذان براى دفع خيال باشد كه در بيابان دچار آدمى شود و گرچه حقيقتى ندارد.
در روايتى از سليمان جعفريست كه شنيدم ميفرمود: در خانهات اذان بگو كه شيطان را براند و براى كودكان خوبست، و ممكن است مقصود اذان نماز باشد و در نهايه است كه در حديث آمده «لا غول و لا صفر» غول از جنس پرى و ديو است و عرب گمان ميكرد كه غول خود را بمردم مينمايد و بهر صورت و رنگ در مىآيد و آنها را از راه ميگرداند و نابود ميكند و پيغمبر آن را ابطال كرده.
و گفتند: مقصود پيغمبر نبودن غول نيست بلكه منظور ابطال عقيده عربست كه رنگ برنگ مىشود و ميربايد و معنا اينست كه نميتواند كسى را گمراه كند و حديث ديگر گواه آنست كه فرموده: غول نيست ولى سعالى هست، و سعالى پريان جادوگرند.
يعنى در ميان پريان جادوگرانى باشند كه اشتباه افكن و خيال پردازند، و از آنست اين حديث كه چون غولها خودنمائى كردند مبادرت باذان كنيد يعنى شر آنها را با ذكر خدا از خود بگردانيد، و اين دلالت دارد كه مراد از نفى آن نبودن آن نيست.پ 154- در شهاب است كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلم فرمود: شيطان در آدميزاده مانند خون روانست.
در ضوء گويد: شيطان بمعنى دورشونده است و گويا با نام خدا دور شود، و گفتهاند بمعنى سوخته از خشم است زيرا چون بنده خدا را اطاعت كند از خشم بسوزد پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلم ميفرمايد شيطان پيوسته به بنده ور ميرود و در خواب و بيدارى او را وسوسه ميكند، و چون جسم لطيف هوائى است ميتواند بدان برسد و آدمى بيخبر
و گمراه است و سخن وسوسه انگيز خود را بدرون گوش او افكند و بدلش رسد و خدا دانا است كه چگونه مىشود.
و وسوسه شيطان مورد ترديد نيست و شيطان خصوص ابليس نيست و كلى است چون فرزندان و ياران دارد.
و اينكه چون خون در تن آدمى روانست مثلى است نه اينكه درون رگها و سوراخهاى تن او ميرود، و مقصود اينست كه پيوسته با او است چنانچه گويند مانند سايه دنبال او است يا چون روح و تن است يا مانند شاخ بهمراه بز است و جز آن سخن عرب اشاره و كنايه دارد و اگر سخن مجاز و استعاره نداشته باشد رونق ندارد و سخن معمولى است و سيد ما رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلم از شيواترين مردم بود.
و برخى گفتند دورى كن از شيطان كه دشمنى است آشكار او را نبينى و تو را بيند، و بتو نيرنگ زند و تو ندانى او كهنه كار است و تو تازهكار، تو دلى ساده دارى و او خبيث است.
و سود اين حديث آگهى است كه شيطان ملازم و مراقب تو است از آنجا كه ندانى و بايد از او خود را نگهدارى و از مكر و كيد و وسوسهاش بپرهيزى و راوى انس بن مالك است.پ 155- در كافى- 5: 549 (حديثى در باره مأبون آورده كه ترجمه آن گذشت شماره 107) و دنبالش گفته: مردى كه عامل بر آنست چون به سال چهل رسد آن را وانهند.پ 156- و از همان: 5: 552-: كه مردى از امام ششم يا هفتم پرسيد از زنى كه با زنى مساحقه كند آن حضرت تكيه زده بود بر نشست و فرمود: ملعونه ملعونهاند رو و زير هر دو- و حديث را كشانده تا فرموده خدا بكشد لاقيس دختر شيطان را كه آن را آورد، آن مرد گفت: آن را مردم عراق آوردند فرمود: نه بخدا كه در عهد رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلم بود پيش از آنكه عراقى باشد الخبر
پ157- نوادر على بن اسباط: بسندى از امام چهارم عليه السّلام كه عابدى در بنى اسرائيل بود؛ ابليس بسپاهيانش گفت چه كسى براى او است كه مرا غمگين دارد يكى گفت: من، گفت: از چه راهى: گفت: دنيا را در چشم او آرايش ميدهم گفت: تو مرد او نيستى، ديگرى گفت: من، باو گفت: از چه راه؟ گفت از راه زنان، گفت: تو هم مرد او نيستى، سومى گفت؟ من، گفت: از چه راه؟ گفت:
از راه عبادت خود او، گفت: تو مرد اوئى.
چون تاريكى شب عابد را فراگرفت آن شيطان در خانه او را كوبيد و گفت: مهمانست، و او را در خانه آورد، و او شب را تا بامداد نماز خواند و آن را تا سه شبانه روز دنبال كرد بىآنكه چيزى بخورد يا بنوشد، عابد باو گفت: اى بنده خدا مانندت را نديدم. پاسخش داد تو هيچ گناه نكردى و نيروى عبادت تو سست است، گفت: چه گناهى بكنم؟
گفت: چهار درهم بردار و برو نزد فلان فاحشه، يكدرهم براى گوشت، يكدرهم براى مى، يكدرهم براى عطر باو بده، و يكدرهم مزد خودش و كارت را بكن و نيازت را از او برآور، او فرود آمد و چهار درهم برداشت و بدر خانه آن زن آمد و گفت آى فلانى، او بيرون شد او را ديد، گفت: بخدا فريب خورده بخدا فريب خورده.
باو گفت: چه ميخواهى گفت: اين چهار درهم را بگير و خوراك و نوشابه و عطر فراهم كن، من با تو در آميزم رفت و گردش كرد، و يك تكه گوشت خر مرده پيدا كرد و بر گرفت و شاش كهنهاى هم در ميان تنك كرد و نزد او آمد، گفت:
اين خوراك تو است؟ آرى، گفت: بدان نيازى ندارم، گفت اين هم نوشابه تو است گفت: من بدان نيازى ندارم، برو خود را آماده كن.
رفت و تا توانست خود را پليد كرد و آلوده ساخت و چون عابد او را بوئيد نفرت كرد و گفت: مرا بتو نيازى نيست، و چون بامداد شد بر در خانه آن زن نوشته بود خدا فلان فاحشه را آمرزيد براى خاطر فلان عابد.
پ158- در تفسير امام عليه السّلام 159 و 160-: كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمود:
هلا اى امت محمّد ياد كنيد محمّد و خاندانش را در هر پيش آمد بد و هر سختى تا خدا فرشتههاى شما را بر ديوانى كه آهنك شما كنند يارى دهد، زيرا با هر كدام شما يك فرشته است در سمت راست كه نيكىهاى شما را نويسد، و يكى در چپ كه كردار بد را نويسد و با هر كس دو شيطانست از سوى ابليس كه او را گمراه كنند.
و چون در دلش وسوسه كنند بايد بگويد: «لا حول و لا قوة الا باللَّه العلى العظيم و صلّى اللَّه على محمد و آله» كه آن دو شيطان گم شوند و نزد ابليس روند و شكوه كنند و گويند كار او ما را درمانده كرده ما را با ديوان پليد كمك كن و پيوسته بدانها كمك رساند تا بهزار ديو پليد و گرد او آيند و هر گاه آهنگ او كنند ياد خدا كند و بر محمّد و خاندان پاكش صلوات فرستند و راه و روزنهاى باو نيابند، و بابليس گويند، جز خودت كسى مرد او نيست، بايد خودت با لشكريانت بروى و او را مغلوب سازى و گمراه كنى.
ابليس با لشكريانش آهنگ او كنند، و خدا تعالى بفرشتهها فرمايد اين ابليس است كه با لشكرش آهنگ فلان بنده يا فلانه كنيز مرا كرده هلا بايد با او نبرد كنيد، و با آنها كارزار كنند و در برابر هر ديو پليدى صد هزار فرشته اسب سوار كه شمشير و نيزه و كمان و تير و كارد آتشين دارند بيايند و اين اسلحه آتشين را در آنها گزارند و آنها را بيرون رانند و بكشند و ابليس را اسير كنند و زير اسلحه آرند.
و او گويد پروردگارا وعدهات، وعدهات، تو مرا تا روز وقت معلوم مهلت دادى، خدا بفرشتهها فرمايد بدو وعده دادم كه او را نميرانم، وعده ندادم كه زير اسلحه نباشد و شكنجه و درد بكشد، او را با اسلحه خود بزنيد و از او تشفى كنيد كه من جانش را بگيرم و زخم فراوان بدو زنند وانگه او را رها كنند و پيوسته بر خود و فرزندان كشتهاش گريان باشد و براى زخمهاى
او مرهمى نيست جز شنيدن آواز كفر منش بت پرستان.پ و اگر آن مؤمن بطاعت خدا و ياد او و صلوات بر محمّد و خاندانش بپايد آن زخمها بر تن ابليس بمانند و اگر بنده از وضع خود بگردد و در مخالفت با خدا عزّ و جلّ و در گناهان اندر شود، زخمهاى ابليس خوب شوند، و بر آن بنده نيرو يابد تا باو دهنه زند و بر پشتش سوار شود و بزير آيد و شيطان ديگرش سوار شود و يكى پس از ديگرى بر او سوار شوند، و بيارانش گويد در ياد نداريد كه ما از دست او چه كشيديم، اكنون زبون و فرمانبر ما شده تا به نوبت اين و آن او سوار شوند.
و آنگاه رسول خدا فرمود: اگر خواهيد پيوسته چشم ابليس را گريان داريد و زخمهاى او را دردناك سازيد پيوسته بر طاعت خدا و ياد او صلوات بر محمّد صلّى اللَّه عليه و آله و سلم و خاندانش باشيد، و اگر از آن دست بكشيد اسير گرديد و برخى ديوان پليد بر پشت شما سوار شوند.پ 159- در تفسير است كه شيطان دور از هر خوبى است، رجيم لعنت بار شده است و رانده از هر جاى خوب.پ 160- در تفسير على بن ابراهيم: 32- كه از امام ششم عليه السّلام پرسيدند كه آنچه خدا مردم را بدان دعوت كرده گمراهان را هم فرا گيرد؟ فرمود: آرى، و كافران را هم فرا گيرد، زيرا خدا تبارك و تعالى فرشتهها را بسجده بر آدم فرمان داد و فرمان فرشتهها ابليس را هم فرا گرفت، چون ابليس با فرشتهها در آسمان بود خدا را عبادت ميكرد و فرشتهها او را از خود ميدانستند و از آنها نبود و چون خدا فرشتهها را فرمود: بر آدم سجده كنند آنچه در دل ابليس بود از حسد بدر آورد و آنگه فرشتهها دانستند كه ابليس از آنها نيست.
گفتند چگونه فرمان بابليس رسيد با اينكه بنام فرشتهها صادر شده بود فرمود: ابليس بآنها وابسته بود گرچه از جنس فرشته نبود، براى اينكه خدا پيش از از آدم خلقى آفريد كه ابليس حكمران آنها بود در زمين، آنان سركشى كردند
و ياغى شدند و تباهى نمودند و خون ريختند و خدا فرشته را فرستاد آنها را كشتند و ابليس را اسير كردند و او را بآسمان بالا بردند و بهمراه فرشتهها بود و خدا را عبادت ميكرد، تا خدا آدم را آفريد.پ 161- و از همان: 32 و 35- بسندى تا امام يكم عليه السّلام كه چون خدا تبارك و تعالى خواست بدست خود خلقى آفريند، پس از 7 هزار سال كه از دوران جن و نسناس در زمين گذشته بود- و حديث را كشانده تا گفته خدا فرمود: من ميخواهم بدست خود خلقى آفرينم و از نژادش پيغمبران و مرسلين و بندههاى خوب و امامان مهتدين بسازم و آنان را در زمين خليفه بر خلق خود نمايم و نسناس را از زمين خود بر اندازم و زمين را از وجودشان پاك كنم و پريان پليد نافرمان را از نزد خلقم و نيكانم بدور كنم و در هوا و اطراف زمين جا دهم تا همسايه نژاد آفريدهام نباشند و ميان پريان و خلقم پرده كشم تا نژاد آفريدهام پرى را نبينند و با آنها همنشين و آميخته نباشند.
حديث را كشانده تا گفته خدا پيكر آدم را آفريد و 40 سال مجسمه او ماند و ابليس لعين بدو گذر ميكرد و ميگفت براى كارى آفريده شدى، امام عليه السّلام فرمود:
ابليس گفت: اگر خدا فرمان دهد بر آن سجده كنم او را نافرمانى كنم، سپس در او دميد وانگه بفرشتهها فرمود: «سجده كنيد براى آدم و همه سجده كردند جز ابليس» و او بود كه آنچه از حسد در دل داشت بدر آورد و سجده نكرد و خدا عزّ و جلّ فرمود: چهات باز داشت كه سجده نكردى چونت فرمودم، گفت: من به از اويم آفريدى مرا از آتش و آفريديش از گل، 12- الاعراف» امام صادق عليه السّلام فرمود: نخست كسى كه قياس كرد ابليس بود كه كبر ورزيد و كبر نخست نافرمانى است از خدا.پ فرمود: ابليس گفت: پروردگارا مرا معاف كن از سجده بر آدم و من ترا
عبادتى كنم كه هيچ فرشته مقرب و پيغمبر مرسلى نكرده، خدا تبارك تعالى فرمود:
مرا نيازى به عبادت تو نيست همانا ميخواهم چنانم عبادت كنى كه من خواهم نه چنان كه تو خواهى، و نخواست سجده كند، و خدا تبارك و تعالى فرمود: «در آى از آن كه تو رجيمى، و راستى لعنتم بر تو تا روز جزا، ابليس گفت: پروردگارا چرا؟ با اينكه تو عادلى و ستم نكنى، ثواب عمل من باطل شد، خدا فرمود: نه ولى هر چه از دنيا ميخواهى از من بخواه تا در پاداش عبادتت بدهم.
اول خواهشش اين بود كه تا روز جزا زنده ماند، خدا فرمود: بتو دادم، گفت: بفرزندان آدم مسلط كن، فرمود: مسلط كردم، گفت: مرا در آنها روان كن چون خون در رگ، فرمود: روان كردم، گفت: براى آنها هيچ نوزادى نيايد جز كه براى من دو تا بيايد، و من آنها را بينم و آنها مرا نبينند، و من براى آنها بهر صورتى خواهم درآيم، فرمود: همه را بتو دادم، گفت: پروردگارا بيفزا برايم، فرمود: براى تو و نژادت در سينههاى آنان وطن ساختم، گفت:
پروردگارا مرا بس.
و در اينجا بود كه ابليس گفت: بعزتت سوگند البته همه را گمراه كنم، جز بندههاى مخلصت را، وانگه بر آنها درآيم از پيش و از پس و از راست و از چپ و نيابى بيشترشان را شكرگزار.پ 162- و از همان: 35- بسندش از امام ششم عليه السّلام كه چون خدا به ابليس داد آنچه داد از نيرو آدم گفت پروردگارا ابليس را بر فرزندانم مسلط كردى و مانند خون در رگ آنها روان كردى و باو دادى آنچه دادى، پس براى من و فرزندانم چيست، فرمود: براى تو و فرزندانت يك گناه بيك سزا و يك نيكى بده برابر مانندش گفت: پروردگارا برايم بيفزا فرمود: تا جان بگلو رسد راه توبه باز است، گفت: برايم بيفزا فرمود: بيامرزم و باكى ندارم، گفت: مرا بس.
گويد: گفتم: قربانت ابليس براى چه مستحق آن شد كه بوى دادند؟ فرمود:
در برابر عملى كه بايد خدا قدردانى كند، گفتم: قربانت چه كارى كرده بود؟ فرمود:
دو ركعت نماز كه در آسمان طى 4 هزار سال انجام داد.پ 163- در دلائل طبرى: بسندش از مفضل بن عمر كه بامام ششم عليه السّلام گفتم: قربانت ابليس چه تسلطى دارد، فرمود: باندازهاى كه در دل مردم وسوسه كند، گفتم ملك الموت چه دارد؟ فرمود: جان مردم را ميگيرد، گفتم: آن دو تسلط دارند بر هر كه ميان خاور است تا باختر؟ فرمود: آرى؟ گفتم: قربانت تو چه تسلطى دارى؟
فرمود: ميدانم آنچه در خاور و باختر و آنچه در آسمانها و زمين است و آنچه در دشت و دريا است و شماره آنچه در آنها است، و اين را نه ابليس دارد و نه ملك الموت.پ 164- در كافى: 1: 252 اصول- بسندش از ابو جعفر عليه السّلام كه آنچه از شياطين بر اهل ضلالة براى ديدارشان خدا برانگيزد بيشترند از فرشتههائى كه خدا بخليفة اللَّه فرستد كه او را براى عدالت و حق برانگيخته، گفتند: اى ابو جعفر چگونه موجودى بيش از فرشتهها باشد، فرمود: چنانچه خدا عزّ و جلّ خواسته، سائل گفت: اى ابو جعفر اگر من اين را براى برخى شيعه باز گويم آن را نپذيرند فرمود چگونه نپذيرند، گفت: ميگويند فرشتهها بيشتر از ديوانند، فرمود: راست گفتى سخن مرا بفهم كه چه گويم.
راستش اينست كه روزى و شبى نباشد جز اينكه همه پريان و ديوان پيشوايان گمراهى را ديدار كنند و بشمار آنها فرشته امام بر حق را ديدار كنند تا چون شب قدر آيد و همه خلق اللَّه از فرشتهها نزد ولى امر آيند خدا عزّ و جلّ بشماره آنها ديوان آماده كند تا ولى ضلالت را ديدن كنند و ناروا و دروغ برايش آورند شايد صبح كند و گويد چنان و چنين ديدم، و اگر آن را از ولى امر پرسد باو گويد شيطانى ديدى كه تو را بچنين و چنان خبر داده تا آن را برايش شرح كند و گمراهى
او را كه دارد برايش توضيح دهد و باو بياموزد- الحديث-پ 165- و از همان (383 روضه): بسندى از امام ششم عليه السّلام كه در بنى اسرائيل عابدى بود و هيچ خود را بكار دنيا آلوده نكرده بود، ابليس نفيرى زد و لشكريانش گرد او فراهم شدند، گفت كى مرد فلانيست؟ يكى گفت: من، گفت از چه راه؟ گفت: از راه زنها گفت: تو مرد او نيستى، او مزه زن را نچشيده، ديگرى گفت: من از اويم، گفت: از چه راه؟ گفت: از ميخوارى و كامجوئى گفت نه، مرد او نيستى ديگرى گفت: من از اويم، گفت: از چه راه؟ گفت: از راه كار خير گفت برو تو مرد او هستى، رفت در جايگاه آن مرد و برابرش ايستاد و نماز ميخواند، آن مرد ميخوابيد و آن شيطان نميخوابيد، او آسايش ميكرد و شيطان نميكرد و همهاش نماز ميكرد.
آن مرد كه خود را كم ديد و كارش را خرد شمرد نزد او رفت و گفت: اى بنده خدا بچه وسيله نيروى چنين نمازى يافتى؟ پاسخش نداد تا بار سوم كه گفت: اى بنده خدا من يك گناهى كردم و توبه كارم و با ياد گناه نيروى نماز يابم، گفت بمن بگو چه گناهى كردى تا من بكنم و توبه كنم و نيروى نماز يابم گفت: برو شهر نزد فلان فاحشه و دو درهم باو بده و بكارش بگير.
گفت: دو درهم از كجا بيارم؟ من نميدانم دو درهم چيه؟ شيطان از زير پاى خود دو درهم در آورد و باو داد و او با طيلسان خود بشهر رفت و از فلان فاحشه پرسش كرد و مردم ويرا بدو راهنمائى كردند و پنداشتند آمده او را پند دهد، و نزد او آمد و دو درهم را باو پرت كرد و گفت برخيز، برخاست و بخانهاش اندر شد و گفت در آى.
باو گفت: تو در ژستى نزد من آمدى كه در آن ژست كسى نزد مانند منى نيايد، حال خود را بگو، و او بوى گزارش داد و آن زن گفت: اى بنده خدا گناه نكردن آسانتر است از توبه كردن، و نه هر كسى دسترسى بتوبه دارد،
همانا شايد اينكه تو را بدين راه كشانده شيطانى باشد كه براى تو مجسم شده برگرد كه چيزى نخواهى ديد.پ او برگشت و آن زن همان شب در گذشت و بامداد بر در خانهاش نوشته بود بر سر فلانى حاضر شويد كه اهل بهشت است، و مردم بشك اندر شدند و تا سه روز براى تجهيز و خاك سپردنش پيش نيامدند، و خدا عزّ و جلّ به پيغمبرى از بنى اسرائيل كه او را جز موسى بن عمران ندانم وحى كرد بر سر جنازه فلانه زن برو و بر او نماز كن و بمردم بفرما بر او نماز كنند كه بهشت را بر او واجب كردم براى اينكه فلان بندهام را از گناه واانداخت.پ 166- و از همان: 5: 544-: بسندى از ابى جعفر عليه السّلام كه قوم لوط برتر خلقى بودند كه خدا آفريده، و ابليس سخت بدنبال آنان بود يك فضل و نيكى آنها اين بود كه چون بكارى در آمدند همه با هم بودند و زنها را بدنبال خود ميگذاشتند، و پيوسته ابليس آنان را نوبت ميداد و چون برميگشتند آنچه ساخته بودند ويران ميكرد، به يك ديگر گفتند بيائيد كمين گيريم براى كسى كه پى در پى كار ما را ويران ميكند، و در كمين او شدند و بناگاه زيباتر پسرى بود.
باو گفتند: تو كار ما را ويران ميكنى، و رأى همه بر اين شد كه او را بكشند و شب او را نزد مردى زندانى كردند و او را در شب شيون كرد و آن مرد بوى گفت:
تو را چه مىشود؟ گفت پدرم مرا روى شكم خود ميخوابانيد، گفت بيا روى شكمم بخواب و پيوسته آن مرد را ماليد تا باو آموخت كه خودش را بكند.
در آغاز ابليس او را آموخت و دوم بار او آموخت بديگران، وانگه خود را از آنها دزديد و گريخت، و آن مرد بآنها گزارش داد كه با آن پسر بچه چه كرد و آن كار را بدانها خوش نما كرد با اينكه آن را نميدانستند و در آن وارد شدند تا آنجا كه مردها بهم اكتفاء كردند و بزنها نپرداختند.
سپس سر راه را ميگرفتند و رهگذران را دم كار ميگرفتند تا مردم از شهر آنها
روگردان شدند، و زنان را وانهادند و بپسران رو كردند، و چون شيطان ديد كار مردها را خوب ساخته نزد زنها آمد و خود را بصورت زنى كرد و بآنها گفت مردان شما يك ديگر را ميكنند گفتند: آرى آن را ديديم، و در همه حال لوط آنها را پند ميداد و سفارش ميكرد و شيطان آنها را گمراه ميكرد تا زنان هم بهم پرداختند و بيكديگر از مردان بىنياز شدند حديث طولانىپ بيان: در محاسن چنين است كه: چون ابليس بعبادت آنان حسد برد، چون برميگشتند الخ، در نسخهها است كه «او لاعلمه» و شايد روشنتر اينست كه ميم جلو باشد يعنى نخست ابليس آلت مرد را داخل خود كرد ...پ 167- در تفسير على بن ابراهيم- 46-: بسندش از امام پنجم عليه السّلام كه چون سليمان بن داود پريان را فرمود: تا خانهاى بلورين برايش ساختند، در اين ميان كه بر عصايش تكيه داشت و بديوان نگاه ميكرد كه چگونه كار ميكردند و آنان هم بوى نگاه ميكردند ناگاه رو برگرداند و ديد مردى بهمراه اوست در گنبد بهراس افتاد از او و فرمود: تو كيستى؟
گفت: آنكه نه رشوه گيرد، نه از پادشاهان ترسد، منم ملك الموت و تكيه بر عصا جانش را گرفت و يك سال بكار ساختمان بودند و باو نگران و ادب ميكردند و كار ميكردند تا خدا موريانه را فرستاد و عصاى او را خورد و چون بزمين افتاد آدميان خوب دانستند كه اگر پريان غيب ميدانستند يك سال در شكنجه خواركننده نميماندند، و پريان براى اينكه عصاى سليمان را موريانه خورده از او قدردانى ميكنند، فرمود: هرگز آنها را در جايى نبينى جز اينكه آب و گل در بر آنها است.
و چون سليمان درگذشت ابليس جادو را ساخت و در كتابى نوشت و تا كرد و بر پشت آن نگاشت «اين ساخته آصف بن برخيا براى سليمان بن داود از گنجينههاى دانش، هر كه خواهد چنين و چنان شود، چنين و چنان كند» وانگه آن را زير تخت بخاك سپرد و آنان را بر آن آگاه و براشان خواند و كافران گفتند: سليمان بر ما چيره نبود جز بدين فنّ، و مؤمنان گفتند بلكه بنده و پيغمبر خدا بود.