باب سوم ابليس، داستانهاى او، آغاز آفرينش و دامهاى او، احوال نژاد او و احتراز از آنها 1

آيات قرآن مجيد

پ‏1- البقره- 168- و 169- دنبال گامهاى شيطان نرويد كه دشمن آشكار شما است جز اين نيست كه شما را ببدى و هرزگى وادارد و باينكه ندانسته بخدا بگوئيد 268- شيطان بشما نويد فقر دهد و شما را بهرزه‏گى وادارد 275- آنان كه ربا خورند برنخيزند جز مانند كسى كه شيطان او را دست انداخته و گيج كرده‏پ 2- آل عمران- 26- و البته من پناهش دهم بتو و نژادش را هم از شيطان رجيم 157- همانا اين شيطانست كه ميترساند دوستانش را نترسيد از آنها و بترسيد از من اگر شما مؤمنانيد.پ 3- النساء 37- و هر كه شيطان همدوش او است چه بد همدوشى دارد 76- بجنگيد با دوستان شيطان كه نيرنگ شيطان سست است 82- و اگر فضل خدا و رحمتش نبود البته پيرو شيطان بوديد مگر اندكى از شماها 117- نخوانند در برابر او جز ماده‏ها را و نخوانند جز شيطان متمرّد 118- خدا لعنش كرده و او گفته البته از بنده‏هايت بگيرم بهره‏اى باندازه 119- و البته آنها را گمراه كنم و بآرزو اندازم وادارم گوش چهارپايان را بشكافند، و وادارم آفرينش خدا را دگرگون كنند و هر كه شيطان را دوست خود گيرد در برابر خدا البته زيان آشكارى برد 120- نويدشان دهد و بآرزوشان اندازد و نويدشان ندهد جز بفريب 121

 

آنانند كه جايشان دوزخ است و از آن چاره ندارند.پ 4- المائده- 91- جز اين نيست كه شيطان ميخواهد دشمنى و كينه ميان شما اندازد بوسيله مى و قمار و باز دارد شما را از ذكر خدا و از نماز، آيا شما دست برداريد؟پ 5- الانعام- 112- و همچنين ساختيم براى هر پيغمبر دشمن كه شياطين آدميند و پرى، بدل هم اندازند گفتار بيهوده و فريب را، 121- و راستى شياطين بدل دوستانشان اندازند تا با شما ستيزه كنند، 142- و پيروى نكنيد از گامهاى شيطان كه براى شما دشمنى است عيان.پ 6- الاعراف- 11- و البته شما را آفريديم وانگه صورت بندى كرديم و سپس بفرشته‏ها گفتيم سجده كنيد براى آدم و سجده كردند جز ابليس كه سجده كن نبود 12- گفت چه بازت داشت كه سجده نكردى چونت فرمان دادم؟ گفت: من به از او بودم كه مرا از آتش آفريدى و او را از گل 13- گفت فرود شو از آن تو را نرسد كه در آن سربزرگى كنى بيرون رو كه از زبونانى 14 گفت مهلتم ده تا روز رستاخيز 15- گفت تو از مهلت يافته‏گانى 16- گفت: در برابر اينكه مرا بناراه انداختى آنها را از راه راستت باز نشانم.

17- وانگه از جلو و پس و راست و چپ آنها بدانها آيم و نيابى بيشترشان را شكرگزار 18- گفتمش برو بيرون نكوهيده و رانده البته كسى كه پيرو تو شد از آنها هر آينه پر كنيم روز جزا از شماها همه تا آخر آنچه در داستان آدم گذشت.

22- و نگفتم بشما كه شيطان البته دشمن آشكار شما است، 27- اى آدميزاده‏ها نفريبد شيطان شما را چنانچه پدر و مادرتان را از بهشت بدر كرد، و جامه آنها را در آورد تا بدنمائى آنها را بدانها بنمايد، راستش او و عشيره‏اش شما را بينند از آنجا كه شما آنها را نه بينيد، راستى ما شياطين را دوستان كسانى ساختيم كه ايمان نيارند، 30- راستى آنها شياطين را دوست گرفتند در برابر خدا.

199- و اگرت شيطان وسوسه‏اى كرد پناه بر بخدا كه شنوا و دانا است، 20- راستى آنان كه پرهيزكارند چون شيطانى ولگرد بدانها دست زند ياد آور

 

شوند و ناگاه از بينايان باشند 201- و برادران مشرك آن شياطين در گمراهى آنان افزايند و كم نگذارند.پ 7- الانفال 48- و چون كه شيطان كارهاشان را زيور داد و گفت بآنها امروزه كسى از مردم بر شما چيره نيست و راستش من پناه شمايم و چون دو گروه با هم نمودار شدند بدنبال برگشت و گفت البته من از شما بيزارم من بينم آنچه شما نبينيد، من از خدا ترسم و خدا سخت كيفر است.پ 8- يوسف- 5- راستى شيطان براى آدمى دشمنى است روشن 42- از يادش برد شيطان ياد آورى نزد سيّد خود را، 100- پس از آنكه شيطان جدائى انداخت ميان من و برادرانم.پ 9- ابراهيم- 22- و گفت شيطان چون كار گذشت خدا نويد راست بشما داد و من هم نويد دادم و خلف كردم، من بشما تسلطى نداشتم جز اينكه شما را دعوت كردم و شما پذيرا شديد برايم، مرا سرزنش نكنيد، خود را سرزنش كنيد من دادرس شما نيستم و شما هم دادرس من نيستيد، من كافرم بدان چه مرا همكار دانيد از پيش راستى از آن ستمگران شكنجه‏ايست سخت.پ 10- الحجر- 17- و نگهش داشتيم از هر شيطان رانده 17- جز آنكه بدزدى شنود و دنبال او است تير شهابى آشكار 28- و چون كه پروردگارت بفرشته‏ها گفت: البته من آفريننده آدمى باشم از گل خشكيده و خره سالخورده 29- و چونش ساختم و جانش دادم بيفتيد براى او سجده‏كنان 30- سجده كردند همه فرشته‏ها سراسر 31- جز ابليس كه نخواست با سجده‏كنها باشد 32- گفت اى ابليس چه شدت كه نبودى با سجده كنان 33- گفت من نباشم سجده كنم براى آدمى كه او را از گل خشكيده و از لجن سالخورده آفريدى 34- گفت پس برو بيرون از آن كه تو رانده‏اى 35- راستى لعن بر تو است تا روز جزا 36- گفت- پروردگارا پس مرا مهلت ده تا روز محشر 47- گفت تو از مهلت يافته‏گانى تا روز وقت دانسته شده 38- گفت پروردگارا بدين كه مرا سرگردان كردى‏

 

البته بيارايم براشان آنچه در زمين است و البته همه را گمراه كنم 39- مگر بنده‏هاى مخلصت را 40- گفت اين راه براى من استوار است 41- و البته تو را بر بنده‏هاى من دسترس نيست جز آنان كه پيرو تو شوند از گمراهان 42- و راستى دوزخ وعده‏گاه آنها همه است.پ 11- النحل- 62 آرايش داد شيطان برايشان كارهاشان را و امروز او است سرپرست آنها، 98- چون قرآن‏خوانى پناه بر بخدا از شيطان رجيم 99- كه نيست برايش تسلط جز بر كسانى كه پيرو اويند و بر بت‏پرستان.پ 12- الاسرى- 27- راستى مبذرين برادران شياطينند و شيطان بپروردگارش ناسپاس است، 53- راستى شيطان فتنه كند ميانشان زيرا شيطان دشمن آشكار آدمى است، 60- و چون كه گفتيم بفرشته‏ها سجده كنيد براى آدم و سجده كردند جز ابليس گفت آيا سجده كنم براى آنكه آفريدى از گل 61- گفت آيا بينمت كه بر منش ارجمند كردى اگرم مهلت دهى تا قيامت لجام زنم بر نژادش جز اندكى را.

62- گفت برو هر كه از آنان پيرو تو شد راستى دوزخ سزاى او است سزائى وافر 63- برانگيز هر كدام را خواهى بآوازت و يورش بر بدانها با سواره و پياده‏ات و شريك شو با آنها در مالشان و فرزندانشان و نويدشان ندهد جز بفريب.

64- راستى بنده‏هاى مرا تسلطى بر آنها ندارى و بس است به پروردگارت پشتيبان.پ 13- الكهف- 5- و چون گفتيم بفرشته‏ها سجده كنيد بآدم و سجده كردند جز ابليس كه از جن بود و از امر پروردگارش بدر شد آيا او را و نژادش را دوست گيريد در برابرم و آنان دشمن شمايند چه بد عوضى است براى ستمگران 51- من گواهشان نكردم بر آفرينش آسمانها و زمين و نه آفرينش خودشان و نبودم كه گمراه‏كننده‏ها را ياور خود سازم، 62- و از يادش نبرد جز شيطان از اينكه بيادش آرم.پ 14- مريم- 44- اى پدر نپرست شيطان را زيرا شيطان نافرمان رحمانست‏

 

45- پدر جان من ترسم برسد بتو عذابى از رحمان و باشى همگنان شيطان 68- بپروردگارت كه البته آنها را محشور كنم و شياطين را حاضر كنم گرد دوزخ زانو زنان، 83- آيا نبينى كه فرستاديم شياطين را بر كفار تا برانند آنها راندنى.پ 15- طه 16- پس سجده كردند جز ابليس- تا قول خدا تعالى- پس وسوسه كرد باو شيطان.پ 16- الأنبياء- 82- و از شياطين كسانى بودند كه برايش غواصى ميكردند و كارهاى ديگر و ما آنها را نگهبان بوديم.پ 17- الحج- 3- و پيرو شود هر شيطان متمرد را 4- كه سرنوشتش اينست كه هر كه پيروش باشد راستى او را گمراه كند و بكشاند بعذاب سوزان 52- و نفرستاديم پيش از تو رسولى و نه پيغمبرى جز چون آرزو كرد شيطان در نهادش افكند آرمانى و خدا زدود آنچه را شيطان افكند سپس محكم كرد آياتش را و خدا دانا و حكيم است 53- تا بسازد آنچه را شيطان افكنده آزمايشى براى آنها كه دلشان بيمار است و آنها كه دلشان سخت است.پ 18- المؤمنون- 97- بگو پروردگارا پناه بتو از وسوسه‏هاى شيطانها 98 و پناه بتو كه خود حاضر شوند نزد من.پ 19- النور- 21- آيا آنان كه گرويديد پيرو گامهاى شيطان نشويد و هر كه پيرو گامهاى شيطان شود راستش او بهرزگى و زشتى وادارد.پ 20- الشعراء- 94- پس بسر درآيند در آن با گمراهان 95- و لشكرهاى ابليس همه، 110- فرو نياورند آن را شياطين نشود آنان را و نتوانند 111- راستى آنها از گوش گرفتن البته بركنارند تا قول خدا تعالى آيا بشما آگهى دهيم كه بر كه فرو شوند شياطين 112- فرو شوند بر هر دروغزن و گنهكار 113 گوش فرا دهند و بيشتر دروغگويانند.پ 21- النمل- 24- آراست براشان شيطان كارهاشان را، و بازداشت آنها را از راه‏

 

پ‏22- القصص- 15- گفت: اين كار شيطانست كه او گمراه كن روشنى است‏پ 23- سبا 20 و البته ابليس گمانش را در آنها درست در آورد و پيرو او شدند جز دسته‏اى از مؤمنان 21- بر آنها تسلطى نداشت جز باندازه‏اى كه بدانيم چه كس آخرت را باور دارد و چه كسى در آن شك دارد و پروردگارت بهر چه نگهبانست.پ 24- فاطر- 6- راستى شيطان دشمن شما است دشمن او باشيد همانا ميخواند حزبش را تا از ياران دوزخ باشند.پ 25- يس- 60- آيا با شما پيمان نبستيم اى آدميزاده‏ها كه شيطان را نپرستيد چه كه دشمن عيان شما است 61 و البته گمراه كرد از شما خلق بسيارى را آيا شما انديشه نكنيد؟پ 26- الصافات- 7- و نگهدارى از شر هر شيطان متمرد 8 گوش ندهند به خلق بالاتر و زده شوند از هر سو 9- براى رانده شدن و از آن آنها است عذابى سخت و پيوست 10- مگر آنكه يكباره بربايد و بدنبالش آيد شهابى سوراخ كن 65- گلش گويا سرهاى شياطين است.پ 27- ص- 37- و شياطين هر سازنده و غواص 38 و ديگران كه بكند رسته‏اند 41- چون فرياد زد پروردگارش را كه راستى بسيد مرا شيطان برنج و شكنجه 71 چون گفت پروردگارت فرشته‏ها را كه البته من آفريننده‏ام آدمى را از گل 72 و چونش ساختم و از روحم در او دميدم بيفتيد برايش سجده كن.

73- پس سجده كردند فرشته‏ها همه و همه 74- جز شيطان كه سر بزرگى كرد و بود از كافران 75 گفت اى ابليس چه بازت داشت كه سجده كنى براى آنچه من بدست خود آفريدم سر بزرگى كردى يا از بزرگان بودى 76 گفت من به از اويم آفريدى مرا از آتش و آفريدى او را از گل 77 فرمود برو بيرون از آن كه تو رانده‏اى 78 گفت پروردگارا مهلتم بده تا روزى كه مبعوث شوند 79 گفت تو از مهلت يافته‏هائى 80 تا روز وقت معلوم 81 گفت بعزتت همه را گمراه كنم جز بنده‏هاى مخلص تو 81 گفت بحق كه درست گويم 82 البته پر كنم دوزخ را از تو و كسانى كه پيرو تو

 

شدند از آدميان همه.پ 28- السجده 46 فصلت و اگر وسوسه‏اى از شيطان بتو رسد بخدا پناه بر كه شنوا و داناست.پ 29- الزخرف- 26- و هر كه رو گرداند از ذكر رحمان برتابيم بدو شيطانى و او همگنانش باشد، 62 و باز ندارد شما را شيطان كه او دشمن آشكار شما است‏پ 30- محمّد- 25- شيطان آراست براشان و فراهم آورد براشان.پ 31- المجادله- 19- مسلط شد بر آنها شيطان و از يادشان ذكر خدا را برد آنان حزب شيطانند حزب شيطان همان زيانكارانند.پ 32- الحشر- 59- بمانند شيطان كه بآدمى گفت كافر شو و چون كافر شد گفت گفت راستى من از تو بيزارم زيرا من از پروردگار جهانيان ترسانم 60 پس سرانجام هر دو دوزخ است و در آن جاويدانند و اينست سزاى ستمگران.پ 33- الملك- 5 و البته زيور كرديم آسمان دنيا را بچراغها و آنها را راندن شيطانها كرديم و آماده نموديم براشان عذاب دوزخ 6 و براى آنها كه كافر شدند به پروردگارشان عذاب دوزخ است و چه بد سرانجامى است 7 چون در آن افكنده شوند بشنوند شهقه آن را با اينكه ميجوشد نزديك است خشم او نمايان باشد و هر فوجى در آن افكنده شوند دربانانش از آنها پرسند نيامد براى شما بيم دهنده 6 گويند آرى البته بيم ده آمد براى ما 8- و او را دروغگو شمرديم و گفتيم: خدا چيزى فرو نياورده و نباشيد شما جز در گمراهى آشكار.پ 34- الناس- 4- از شر وسواس خناس 5 كه وسوسه كند در دل مردم 6 از پرى و آدمى.

تفسير

پ «لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّيْطانِ» بيضاوى در (ج 1 ص 128) تفسيرش گفته يعنى هواپرستى نكنيد تا حرام را حلال كنيد و برعكس و نشانه دشمنى او اينست كه شما را ببدى و هرزگى واميدارد و و آن چيزيست كه عقل زشت داند و شرع قبيح‏

 

شمارد كه بد است چون عقل از آن غمين شود و هرزه‏گى است چون شرع آن را بد شمرده و زشت دانسته و گفتند سوء همه قبائح باشد و هرزگى كبائر فزون از اندازه.پ و گفتند يكم آنست كه حدى ندارد و دوم آنكه در شرع حدى دارد رازى در ج 5: 4 ط مصر تفسيرش گفته: بدان كه فرمان و وسوسه شيطان همان خاطره‏هاى دل ما است و مردم در باره آنها چند وجه گفتند:

1- مايه اينها چيست؟ برخى گفتند كلماتيست نهانى، فلاسفه گفتند تصور و تخيل سخن است چون صورتى كه در آينه نقش بندد، زيرا اين صور تا اندازه‏اى مانند چيزها است گرچه از هر جهت مانند نيستند، و بسا اعتراض شود كه صورت خيالى اين كلمات مانند حروفند يا نه؟ در صورت يكم خود حروفند و همين مى‏شود كه اينها اصوات و حروف نهانيند و اگر نه اصلا حروف نيستند و آنچه من در خود يابم اينست كه حروف و اصواتى منظمند مانند سخن خارجى، و عربى در دل خود بهمان عربى سخن دارد و عجمى بعجمى و خاطره اين حروف مانند خارج بدنبال همند و ثابت شود كه خاطره‏ها حروف و كلمات نهانند.

2- اين خاطره‏ها كار كيست.

بنا بر اصل مسلم ما كه هر پديده كار خداست جواب روشن است.

ولى معتزله كه اين اصل كلى را نپذيرند چنين نگويند و بعلاوه متكلم نزد آنها سخن ساز است و اگر سخن ساز خاطره‏ها همه خدا باشد با اينكه دروغ هم دارند لازم آيد كه خدا بدان موصوف شود و خدا از آن برتر است و نميشود گفت سخن ساز درونى خود بنده است زيرا بسا از آنها بدش آيد و تلاش كند كه نباشند و نميشود بلكه بدنبال هم آيند و بايد ديگرى آنها را بسازد كه فرشته است يا شيطان و شايد آنها در پايان مغز يا دل سخن سازى كنند تا آنجا كه اگر كسى سخت كر باشد آنها را بشنود.پ و اگر گوئيم سخن فرشته يا شيطانست و اينها بخود وجود دارند و لا مكانند

 

دور نيست چنين كارها توانند و اگر گوئيم جسم لطيفند و درون بشر فرو نروند دور نيست بتوانند سخن را بدرون او رسانند و مى‏شود گفت چنان لطيفند كه ميتوانند بدرون آدمى نفوذ كنند و سخن را بدل و مغز رسانند، و با لطافتى كه دارند تركيب آنها محكم است و بهم‏پيوسته و جدا نشدنى و از فرو رفتن بدرون آدمى از هم نپاشند و دليل بر فساد هيچ كدام از اين احتمالات نيست و شناخت حقيقت آنها با خداست و دليل الهام فرشته‏ها بخوبى قول خدا تعالى است «چون كه وحى كرد پروردگارت بفرشته‏ها كه من با شما هستم بر جا داريد آنان كه گرويدند، 12- الانفال» يعنى پايدارى را بدانها الهام كنيد.

و دليلش از اخبار قول پيغمبر است صلى اللَّه عليه و آله و سلم كه شيطان را بدل اندازيست اى آدميزاده و فرشته را هم، و در حديث است كه چون نوزادى براى آدمى زايد ابليس شيطان همگنانى براى او سازد و خدا فرشته‏اى، شيطان بگوش چپ دلش نشيند و فرشته بر گوشه راست دلش و هر دو او را دعوت كنند.

برخى صوفيه و فلاسفه فرشته خير خواه را بنيروى خرد تفسير كرده و شيطان بدخواه را بنيروى شهوت و خشم، و آيه دلالت دارد كه شيطان جز بزشتيها دعوت نكند چون كلمه انما آورده كه دليل حصر است عارفى گفته بسا شيطان هم بنيكى كشاند بقصد اينكه از آنش ببدى رساند و آن بچند جور است.

1- از بهتر به فروتر كشاند كه آسانست يا از آسان ببهتر دشوار كشاند تا از رنج او را از طاعت متنفر كند و رازى در (7: 67 تفسيرش) گفته: در قول خدا تعالى «الشَّيْطانُ يَعِدُكُمُ الْفَقْرَ» در شيطان اختلاف است در قولى ابليس است و در قولى سائر شياطين و در قولى شياطين جن و انس، و در قولى نفس اماره ببدى، و لفظ وعده در بدى هم آيد و ممكن است بر سبيل تهكم باشد، و سخن در باره وسوسه در استعاذه گذشت.پ و ابن مسعود روايت كرده كه شيطان را يك دل افكنى است كه دور كردن از نيكى باشد و فرشته را يك دل‏افكنى كه نويد نيكى است، هر كه آن را در خود

 

يابد بداند از خداست و هر كه نخست را پناه برد بخدا از شيطان رجيم و اين آيه را خواند، و حسن از يكى مهاجران روايت كرده كه هر كه را خوش آيد بداند شيطان چه مكانتى در وجودش دارد بينديشد كه رغبتش در كار زشت چه اندازه است.

فحشاء بخل است و فاحش در كلام عرب بخيل را گويند.

و در قول خدا تعالى «إِلَّا كَما يَقُومُ الَّذِي يَتَخَبَّطُهُ الشَّيْطانُ مِنَ الْمَسِّ» گفته: تخبط پريشان‏كاريست و تخبط شيطان اختلال روانى يا ديوانگى است كه آن را شيطان‏زده‏گى گويند، و مسّ ديوانگى است و ديوانه را ممسوس گويند و اصل مس با دست است و گويا شيطان دست كشد بآدمى و او را ديوانه كند و تخبط اينست كه او را لگد كند و مخبل شود، تخبط با پا است و جنون بدست كشيدن.

جبائى گفته: مردم گويند غش كردن از اينست كه شيطان باو دست ماليده و او را بخاك افكنده و اين باطل است زيرا نيروى شيطان سست است و نتواند مردم را بزمين افكند و بكشد و دليلش چند راه است.

1- حكايت خدا تعالى از شيطان كه «نبود مرا بر شما هيچ تسلطى جز اينكه دعوتتان كردم و پذيرفتيد» و اين صريح است در اينكه شيطان توانائى بانداختن و كشتن و آزار ندارد.

2- شيطان يا جسم در هم و تيره است يا لطيف اگر نخست بود بايد ديده شود و بچشم آيد زيرا اگر چنين باشد و ديده نشود رواست در حضور ما خورشيدها و رعدها و برقها و كوهها باشند و ما آنها را نبينيم و اين نادانى بزرگى است و اگر جسمى لطيف باشد چون هواء نميشود سختى و نيرو داشته باشد و نميشود كه بتواند آدمى را بيندازد و بكشد.

3- اگر شيطان بتواند آدمى را بيندازد و بكشد ميتواند كار معجزه پيغمبران كند و اين طعن در نبوتست.

4- اگر چنين توانى دارد چرا همه مؤمنان را نميكشد و مخبط نميكند با شدت دشمنى او با آنان و چرا اموال آنها را بزور نبرد و احوالشان را تباه نكند و اسرارشان را

 

فاش نكند و خردشان را نربايد و همه اينها فاسد است.پ دليل معتقدان باينكه شيطان بهمه اينها توانا است دو وجه است.

1- آنچه نقل است كه شياطين در زمان سليمان عليه السّلام كارهاى سخت ميكردند چنانچه خدا از آنها حكايت كرده كه «ميساختند براى او هر چه ميخواست از محاريب و تماثيل و كاسه‏ها چون حوضها و ديگهاى پابرجا» و جوابش اينست كه خدا در زمان سليمان آنها را تنومند كرده بود و توانا.

2- همين آيه «يَتَخَبَّطُهُ الشَّيْطانُ مِنَ الْمَسِّ» صريح است در اينكه ديوانگى از اثر شيطانست و مس او سبب آنست و جوابش اينست كه شيطان بوسوسه او را مس كند و آزار دهد تا غش كند چنانچه در باره ايوب فرموده «راستى مرا مس كند شيطان برنج و شكنجه» و همانا غش بهمراه اين وسوسه پديد گردد، ناچار غش كند بهمراه اين وسوسه چنانچه ترسو در جاى تنها هراس كند.

و بدين معنا اين خبط در فضلا كامل و صاحبان حزم و خرد يافت نشود، و همانا در كسى كه مزاجى كاسته و خللى در مغز دارد برآيد، اين خلاصه سخن جبائيست در اينجا.

قفال وجه ديگرى آورده و آن اينست كه اين تعبير هم‏نفسى با مردم است كه غش را بشيطان و جن وابندند و نيز چون خواهند چيزى زشت سازند بشيطانش بندند چنانچه خدا فرموده «گلش مانند سرهاى شيطانها است».

و طبرسى- قد- در (2: 389 مجمع) گفته: اين تعبير از راه تشبيه است، زيرا شيطان در واقع آدمى را بغش نيندازد ولى كسى كه خلط سوداء بر او غلبه كند و ناتوان باشد بسا شيطان چيزهاى هراسناكى بخيالش آورد و او را وسوسه كند و خدا او را بغش اندازد و آن را بر سبيل مجاز بشيطان وابندند چون همراه وسوسه او باشد اين از جبائى است.

و گفته‏اند رواست غش در برخى مردم كار شيطان باشد نه در همه، از ابى هذيل و ابن اخشيد است، گفتند: چون ظاهر قرآن بر آن گواه است و در

 

عقل نشدنى نيست و خدا شيطان را در باره مردم از آن باز ندارد براى امتحان يا كيفر گناهان كه كرده و توبه نكرده چنانچه برخى مردم را بر هم تسلط دهد تا مال او را بگيرند و جلو او را نگيرد.پ «وَ إِنِّي أُعِيذُها بِكَ» بيضاوى در- 1: 203- تفسيرش گفته: او را بحفظ تو پناهم، رجيم، رانده است و اصل رجم سنگ پراندنست و از پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلم است كه «هيچ نوزادى نباشد جز شيطان هنگام زادن بر او دست كشد و از آنست كه بگريد مگر مريم و زاده‏اش» يعنى شيطان در گمراه كردن هر نوزادى طمع اثر بخشى دارد جز مريم و زاده‏اش كه خدا تعالى بوسيله استعاذه او را از آن نگهداشت.

 «همانا آن شيطانست كه ميترساند» رازى در 10: 184- تفسيرش گفته يعنى باز دارنده از جهاد شيطانست يعنى كارش اينست كه دوستان خود را ميترساند يا مقصود از شيطان همان كاروانست يا خصوص نعيم بن مسعود كه از سركشى و تمرد در كفر او را شيطان خوانده، و گفتند همان خود شيطانست كه دوستانش را بوسوسه ميترساند.

و در قول خدا «كيد شيطان ناتوانست» گفته: چون خدا ياور دوستانش است و شيطان ياور دوستان خود است و شك ندارد يارى شيطان سست‏تر است از يارى خداى سبحان، آيا نبينى اهل خير و ديانت يادگار و نام پسنديده‏شان در صفحه روزگار بماند و گرچه در زندگى درويش و زبون باشند، و پادشاهان و زورگويان چون بميرند نابود شوند و شيوه و ستمشان در جهان نپايد.

و مقصود اينست كه نيرنگ شيطان هميشه سست بوده بيضاوى در 1: 291- تفسيرش گفته: در «وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَتُهُ» بوسيله ارسال رسول و انزال كتاب، پيرو شيطان شديد، بكفر و گمراهى جز اندكى كه بفضل حق بعقل خود رهبرى شدند و پيرو شيطان نشدند مانند زيد بن نفيل و ورقة بن نوفل ...

 

پ‏و در قول خدا «نخوانند در برابرش جز ماده‏ها را» در- 1: 303- گفته: يعنى لات و عزّى و مناة و مانند آنها را چون هر عشيره بتى داشت كه ميپرستيدند و آن را ماده فلان عشيره ميناميدند براى اينكه نامشان مؤنث بوده و يا جمادند و جماد مؤنث است چون اثر پذير است و شايد خدا اين نام را بدانها داده است براى آگهى باينكه ميپرستند چيزى كه اثر پذيرد و اثر ندارد و بايد معبود برعكس باشد و اين دليل نهايت نادانى و فرط حماقت آنها است.

و گفتند مقصود فرشته‏هايند كه آنها را دختران خدا ميخواندند و بپرستش آنها در حقيقت شيطان را ميپرستيدند كه آنها را بدان واداشته بود و مريدا يعنى بى‏خير كه آرزوهاى بيهوده در دل اندازد مانند عمر دراز و نبودن بعث و عقاب و آنها را وادارم تا گوش چهارپايان را بشكافند و آن را كه خدا حلال كرده حرام كنند چون عرب با ماده شتران و گوسفندان در شرائطى چنين ميكردند كه آنها را بحيره و سائبه ميگفتند و اشاره دارد بحرمت تحريم حلال خدا و حرمت نقص آنچه خدا كامل آفريده بالفعل يا بالقوه (مانند خايه كشيدن از مرد و كودك).

و آنها را وادارم آفرينش خدا را دگرگون سازند از هدفش در صورت يا وصف و گفتند در آن وارد است كندن چشم و خايه كشيدن از بنده و دندان سائيدن و خالكوبى و لواط و مساحقه و مانند آن، و پرستش خورشيد و ماه و دگرگون كردن فطرت اسلام و بكار بردن اعضاء و قوى در كارى كه سود نفسانى ندارد و تقرب بخدا و عموم تعبير از هر گونه خايه كشى منع كند ولى فقهاء اخته كردن بهائم را براى نياز روا دارند و چهار جمله نقل از شيطانست كه گفته يا كرده است ...پ و رازى پس از آوردن سخن مفسران در- 12: 80- تفسيرش گفته: وجه ديگرى بخاطرم رسد در تفسير اين آيه از نظر مقصود آن و آن اينست كه از معناى آيه چنين برآيد كه زيانمندى به 3 وجه است.

1- پريشانى 2- كاستى 3- نابودى، و شيطان مدعى شده كه اكثر مردم را

 

در دين زيانمند و بيمار كند كه گفته «آنها را آرزومند كنم» و اين بيمارى يا به پريشانى است يا كاستى يا نابودى، پريشانى از آرزو است كه گفته: «آنها را آرزومند كنم» براى اينكه آرزومند براى بدست آوردن دلخواه و دفع خشم خود نيرنگ بازد و بوسيله نهانى پردازد و اين يك بيمارى روحى و از پريشانى است.پ و اما كاستى را بدان اشاره كرده كه گفته «آنها را وادارم گوش چهارپايان خود را بشكافند» و اين خود كاستى است زيرا آدمى كه خودش را بدنيا باخت در طلب آخرت سست مى‏شود.

و اما نابودى در اينست كه گفته «دگرگون سازند آفرينش خدا را» زيرا دگرگونى وصف نخست را نابود كند، و معلوم است كسى كه دنبال كامجوئى اين دنيا است و از سعادت روحى روگردانست پيوسته رغبت بدنيا و نفرت از آخرت در دلش فزون گردد و فزون گردد تا دلش از ياد آخرت يكباره دگرگون گردد و هيچ بياد آخرت نباشد و دنياپرستى از آن محو نگردد و هر چه كند و گويد تنها براى دنيا باشد.

و اين مايه دگرگونى آفرينش است، زيرا ارواح آدمى بدين جهان گذرا آمدند و بايد رو بسوى ديگر سرا باشند، و چون معاد را از ياد برد و دل بدين جهان محسوس دهد كه بناچار نابود و نيست شود آفرينش خود را دگرگون كرده چنانچه خدا فرموده «نباشيد مانند آنان كه فراموش كردند خدا را و خدا بفراموشى خودشان دچار كرد» و فرموده «راستى چشم سر آنها كور نيست ولى ديده دلشان نابينا است».

و در قول خدا تعالى «إِنَّما يُرِيدُ الشَّيْطانُ- الخ- گفته راه دشمنى در ميخوارى است كه هر كه بنوشد با دسته‏ايست و مقصودش انس با ياران و شادى و خوشى بگفتگو با آنانست و ميخواهد مهرورزى كند ولى بيشتر بدشمنى و نفرت انجامد زيرا مى‏خرد را ببرد و شهوت و غضب را برانگيزد و خرد جلو آنها را نگيرد و چون‏

 

آنها چيره شدند، ستيزه ميان دوستان افتد و بزدن و كشتن و دشنام كشد اينست كه مايه دشمنى و كينه گردد.پ و اما قمار بجاى اينكه توسعه به نيازمندان باشد مايه زيان توانگرانست چون كسى كه در قمار باخت آزمند بدان گردد باميد اينكه ببرد و زيان خود را جبران كند و بسا كه دنبال آن را بگيرد تا پاك باخته شود تا آنجا كه ريش و خاندان و فرزند را بقمار ببازد و بيچاره و بدبخت گردد و دشمن سرسخت آنها كه از او بردند.

و روشن شد كه مى و قمار دو سبب بزرگ دشمنى و كينه‏اند، و سرانجام نكوهيده اى دارند و بهرج و مرج كشانند و آشوب و همه اينها زيان مصالح جهانست و بمفسده دينى آنها اشاره كرد باينكه «شما را باز دارد از ذكر خدا و از نماز 13 80 تفسير رازى قول خدا «و همچنين ساختيم براى هر پيغمبرى دشمن» يعنى چنانچه تو را فرموديم دشمن بت پرستان عشيره‏ات باش، پيغمبران پيش را هم فرموديم دشمن دشمن خود از پرى و آدمى باشند و اينست كه مشركان را دشمن ساخته براى خدا و رسول.

و گفتند: مقصود اينست كه آنها را وانهاديم تا اختيار دشمنى كنند و بزور آنها را از آن باز نداشتيم و گفته‏اند: چون خدا رسولان را بدانها فرستاد و فرمان داد كه آنها را بمسلمانى خوانند و از بتان دست بردارند دشمن پيغمبران شدند و از اين رو خدا آن را بخود وابست و مقصود از شياطين جن و انس كفار سركش هر دو گروه است.

و گفتند: شياطين انس گمراه‏كننده‏هاى آنهايند و شياطين جن فرزندان ابليسند.

و طبرسى در 3: 352- مجمع گفته: در تفسير كلبى است از ابن عباس كه ابليس سپاهش را دو دسته كرده يك دسته براى آدمى و يك دسته براى پرى و هر دو

 

دسته دشمنان رسل و مؤمنانند و هر دو دسته بهم برخورند و گزارش گمراه كردن خود را بهم بدهند، و اينست وحى آنها بهمديگر.پ و از ابى جعفر عليه السّلام روايت است كه شياطين يك ديگر را ديدار كنند و بهمدگر گزارش دهند كه چگونه بشر را گمراه كردند و از هم بياموزند و زخرف قول گفتار خوش ظاهر بى‏مايه است كه فريبا باشد.

رازى در- 13: 154- تفسيرش گفته: نبايد هر گناهى از آدمى بسبب وسوسه شيطان باشد و گر نه تسلسل يا دور شود و بايد گفت سره گناهان بى‏وسوسه شيطانست بنا بر اين چنانچه آن شيطانها وسوسه بدل آدمى و پرى اندازند خودشان هم يك ديگر را وسوسه كنند، و در باره وسوسه عقيده‏ها است، يكى گفته: ارواح يا آسمانيند يا زمينى و ارواح زمينى خوب و پاك دارند و پليد و ناپاك كه بگناه و زشتى فرمان دهند و آنها شياطين باشند.

و چنان كه ارواح پاك مردم را بطاعت و نيكى فرمان دهند يك ديگر را هم بدان فرمان دهند و چنان كه ارواح پليد مردم را بزشتيها و منكرات وادارند يك ديگر را هم بدان وادارند و بفزودن در آن و تا مناسبتى ميان نفوس آدمى و آن ارواح نباشد پيوستى نيست و چون نفوس آدمى پاك باشند و جدا از اوصاف زشت از جنس ارواح پاكند و بدانها پيوندند، و اگر پليد باشند از جنس ارواح پليدند و بآنها پيوندند، و آنگه صفات پاكى بسيارند و صفات نقص و زيان بسيار و براى هر نوعى دسته‏ها از آدمى و دسته‏ها از ارواح زمينى است و بر اثر اين هم‏جنسى بهم پيوندند و اگر در كارهاى خوب باشد فرشته در كار است و باو الهام كار نيك نمايد و اگر كار بد است شيطان در كار است و وسوسه كند و زخرف آراستن و خوش نما كردن سخن است، چون آدمى تا در كارى خير و سودى نداند بدان نگرايد و از اين رو او را فاعل مختار گويند كه به پسندد و

 

بكند و اين تشخيص خير اگر مطابق واقع باشد درست است و الهام است و از فرشته است، و اگر مخالف واقع باشد كه ظاهرى آراسته و دلفريب دارد و درونى تباه آن را مزخرف خوانند.پ «شياطين» يعنى علماء كافر و سروران متمرد آنها وحى كنند و اشاره نمايند بدوستان و پيروانشان تا با شما ستيزه كنند در باره اينكه مردار حلال است، ابن عباس گفته: معناش اينست كه شياطين جن كه از ابليس و سپاه او است بدوستان آدمى خود وحى كنند و نهانى بدل آنها اندازند، و همين وسوسه است (4: 258 مجمع البيان).

«بسزاى اينكه مرا اغوا كردى» يعنى نوميد كردى از رحمت و بهشت، و گفته‏اند: يعنى با فرمان بسجده مرا از راه بدر بردى، و گفتند: يعنى مرا هلاك كردى بلعنت خود، و گفتند كه اين تعبير بر عقيده ابليس است كه جبرى مذهب است «و گفت: در كمين آنهايم تا آنها را از راه راست بگردانم و از دين حق ببرم، و از هر سو بدانها بتازم كه ممكن است گفتند يعنى از سوى دنياى آنها و از سوى آخرت و از سوى حسنات و سيئات از ابن عباس و ديگران و خلاصه اينكه من دنيا را براى آنها خوش نما كنم و از ندارى آنها را بترسانم، و بآنها بگويم نه بهشتى است، نه دوزخى و نه حسابى و آنها را از آنها باز دارم و بد كارى را نزد آنها دوست سازم و بدانشان تشويق كنم، و نگفت از سوى بالا بدانها بتازم چون راه نزول رحمت است و از آنجا راه ندارد و نه از زير پا چون هراس آور است.

و گفتند: از برابر و سمت راست يعنى از آن سو كه بينند و از پس و سمت چپ يعنى از آن سو كه نبينند، و از ابى جعفر عليه السّلام روايت است كه آمدن از برابر يعنى كار آخرت را بر آنها سبك سازم و آمدن از پس سر يعنى آنها را بجمع مال و منع حقوق وادارم تا براى وارثان پس انداز كنند، آمدن از سوى راست تباه كردن امر دين است بوسيله خوش نما كردن گمراهى و شبهه سازى و آمدن از سمت چپ تشويق بلذات‏

 

و دل دادن به شهواتست.پ (و پس از نقل تفسيرى از بيضاوى (1: 417) گفته است كه) رازى در- 12:

31- 33 تفسيرش گفته است پس از ذكر برخى از اين وجوه كه حكماى اسلام وجوه ديگرى در تفسير اين آيه ذكر كردند.

1- كه اشرف و اقواى اين وجوه است اينست كه در تن چهار نيرو است كه مايه سعادات روحانيند.

اول نيروى خيال كه صور محسوسات و نمونه‏هايشان در آن فراهم شوند و آن در درون پيشين مغز است و صور محسوسات از جلوش در آن درآيند، و بدان اشاره كرده كه گفته «مِنْ بَيْنِ أَيْدِيهِمْ».

دوم قوه وهميه است كه در غير محسوس حكم كند بمناسبت امور محسوسه و جايش بطن پسين مغز است «وَ مِنْ خَلْفِهِمْ» اشاره بآنست.

سوّم شهوتست كه در كبد است و در سمت راست تن است، و چهارم نيروى خشم كه در بطن چپ دل است و اين چهار نيرو است كه از آنها پديد شود احوالى كه مايه زوال سعادت معنويست، و شياطين برون تا بيكى از اينها كمك نشوند نتوانند كسى را وسوسه كنند و از اين رو چهار سو را ياد كرده و اين وجه حقيقى شريفى است.

2- مقصود از اينكه از برابر مى‏آيد شبهه انگيزى در تشبيه است در ذات و صفات خدا چون شبهه‏هاى مجسمه، و يا در افعال چون شبهه‏هاى معتزله در باره عدل و بيم و حسن و قبح و از اينكه از پس آيد شبهه‏هاى معطله است كه منكر خدا باشند نخست براى اينست كه آدمى موجودات جسمانى و حالات آنها را در برابر خود بيند و خداى ناديده را بدانها بسنجد و مانند كند و بنا بر اين بايد «مِنْ خَلْفِهِمْ» كنايه از بى‏مبدئى باشد كه خلاف آنست و مقصود از آمدن از سمت راست تشويق بترك واجباتست و آمدن از سمت چپ تشويق در

 

انجام محرّمات.پ سوم: از شقيق بلخى است كه گفته: هر روز شيطان از چهار سو نزد من آيد از پيش رو گويد: مترس خدا آمرزنده و مهربانست و بخوان كه «و البته من پر آمرزنده‏ام براى كسى كه توبه كند و كار نيك نمايد، 82- طه» و از پشت سر مرا ميترساند از بينوا شدن فرزندانم و تو بخوان كه «هيچ جنبنده در زمين نيست جز اينكه روزيش با خداست، 6- هود» و از طرف راست براى زنان آيد، تو بخوان «و سرانجام از آن پرهيزكاران است 83- القصص» و از سمت چپ بانگيزش شهوت آيد، و تو بخوان: «و پرده كشيدند ميان آنان و آنچه ميخواستند، 54- السبأ» سپس گفته: مقصود اينست كه اصرار دارد بوسوسه كردن بهر وجه ممكن و از رسول خدا است صلّى اللَّه عليه و آله كه شيطان سر راه آدميزاده را بر او گرفت براى مسلمانى و گفت: چرا دست از دين پدران بردارى و چون نافرمانى او كرد، راه هجرت را بر او گرفت و گفت: چرا وطن خود را رها كنى و آواره شوى؟ و آنگه راه جهاد را بر او گرفت كه چرا نبرد كنى و كشته شوى و مالت را بخش كنند و زنت را بگيرند و او را مخالفت كرد و كارزار كرد، اين خبر دلالت دارد كه شيطان هيچ وسوسه‏اى واننهد كه بدل نيندازد.

اگر گويند: چرا از بالا و از زير را نفرموده؟

گوئيم: در تحقيقى كه كرديم همه نيروهاى ضد سعادت چهار بودند كه در اين چهار سو باشند، و اما در ظاهر روايت است كه چون شيطان اين سخن را گفت فرشته‏ها براى آدمى نگران شدند و گفتند پروردگارا چگونه آدمى از شيطان رهائى يابد با اينكه از اين چهار سو بر او چيره است، خدا تعالى بدانها وحى كرد كه: دو سو براى آدمى مانده بالا و زير و چون دست ببالا بر آرد براى دعاء از روى خضوع يا پيشانى بر زمين نهد با خشوع گناه هفتاد سالش را بيامرزم.

 

پ‏و گفته: نكته اينكه دو تاى اول را با واژه «من» آورده و دو تاى آخر را با «عن» گفتيم: آنچه پيش و پس است خيال و وهم است و زيان آنها عقيده نادرست و كفر است و آنچه از راست و چپ است شهوت و خشم است و زيان آنها گناه است و قابل بخشش است و باين ملاحظه دو كلمه آورده.

و در باره اينكه شيطان بيشتر آنان را ناسپاس شناخته گفته: نفس آدمى 19 نيرو دارد كه همه كامجو هستند و شهوت پرست 10- حواس ظاهره و باطنه 2- شهوت و خشم 7 نيروهاى درونى كه جاذبه، ماسكه، هاضمه، دافعه، غاذيه، ناميه و مولده كه همه 19 اند و نفس را بجهان تن خوانند و در كامجوئى تشويق كنند تنها يك نيروى خرد است كه او را بپرستش خدا و سعادت روحانى ميخواند و 19 نيرو زورمندترند از يك نيرو.

اينكه فرموده «راستى كه او شما را بيند و قبيله او» طبرسى- ره- در (4:

40 و 41) گفته: قبيله او نژاد او است كه دليلش قول خداست «آيا ميگيريد او را و نژادش را دوستانى در برابر من» و گفتند: قبيل او سپاهيان و پيروان او از جن و ديوانند «از آنجا كه شما آنها را نبينيد» ابن عباس گفته: خدا تعالى شياطين را چون خون در تن آدمى روان كرده و سينه آدميان را جايگاه آنان ساخته چنانچه فرموده «آنكه وسوسه كند در سينه‏هاى مردم» و آنها آدميزاده‏ها را بينند و آدميزاده‏ها آنها را نبينند، زيرا جسم لطيف و شفافند و ديد آنها نياز بفزونى شعاع دارد.

ابو بكر بن اخشيد و ابو الهذيل گفتند: رواست خدا بآنها توانائى داده باشد تا در هم روند و بديد حاضران آيند، على بن عيسى هم گفته چنين قدرتى دارند.

شيخ مفيد ابو جعفر هم همين را گفته ولى جبائى گفته: نميشود كه شياطين و پرى ديده شوند چون خدا فرمود: شما آنها را نبينيد و همانا رواست كه در زمان پيغمبران ديده شوند بواسطه درهم شدن جسم آنها تا معجزه آنان باشند چنانچه رواست فرشته‏ها

 

در زمان پيغمبران ديده شوند.پ رازى گفته: در- 14- 54- تفسيرش اصحاب ما گفتند: آنان آدمى را بينند چون خدا اين ادراك را در ديده آنها نهاده و آدمى آنها را نبيند چون اين ادراك را بديده آنها نداده، معتزله گفتند: سببش اينست كه تن پرى لطيف است و آنها آدمى را بينند چون تنش درهم و كثيف است و پريان براى نيرومندى شعاع ديدشان يك ديگر را بينند، اگر آن در ديده ما هم بخواست خدا باشد آنها را توانيم ديد و اگر خدا تن آنها را درهم نمايد با همين چشم هم توانيم آنها را ديد.

بنا بر اين نزد معتزله ديدن آدمى پرى را بايد يا بوسيله كثيف شدن تن او باشد يا فزودن نيروى ديد آدمى ولى قول خدا كه «از آنجا كه شما آنها را نبينيد» دلالت دارد بر اينكه آدمى پرى را نبيند، زيرا آيه ديدن را در هر گاه روبرو شدن نشدنى دانسته و تخصيصى ندارد.

يكى از دانشمندان گفته: اگر پرى ميتوانست صورت خود را دگرگون سازد و بهر صورتى خواهد درآيد اعتمادى بشناخت آدمى ميسر نبود زيرا آنكه را فرزند يا زن خود بيند بسا پرى باشد كه بشكل او شده و بنا بر اين اعتماد بشناخت اشخاص از ميان ميرفت.

و اگر توانا بودند بر ديوانه كردن و ربودن خرد مردم با اينكه خدا دشمنى سخت آنان را با آدمى روشن كرده چرا در باره بيشتر مردم بويژه علماء و زاهدان اين كار را نكنند چون دشمنى ديوان با علماء و زهاد بيشتر است و چون چيزى از اينها نيست پديدار گردد كه توانائى بر آدمى ندارند.

و تاكيدش قول خداست «نبود مرا بر شما هيچ تسلطى جز اينكه شما را دعوت كردم و پذيرفتيد» مجاهد گفته: ابليس گفت: بما چهار خصلت داده شده بينيم، ديده نشويم، از زير خاك برآئيم، پير ما بجوانى باز گردد.پ قول خدا «وَ إِمَّا يَنْزَغَنَّكَ» طبرسى- قد- (4: 513) گفته: يعنى اى محمّد اگر

 

شيطان بدلت وسوسه‏اى كرد، نزغ راندن و گمراه كردنست و بيشتر بر اثر خشم است، و گفتند: بمعنى فساد است و از آن است «نَزَغَ الشَّيْطانُ بَيْنِي وَ بَيْنَ إِخْوَتِي» يعنى ميانه ما را تباه كرد، زجاج گفته: نزغ كمتر جنبش است و كمترين وسوسه شيطان كه فرمود: «بخدا پناه بر» كه دعايت را بشنود و آنچه بتو رخ دهد بداند.

و گفته‏اند نزغ آغاز وسوسه است و مسّ تمكن است و از اين رو در باره مردم فرمود: «و چون مس كند آنان را دوره‏گردى از شيطانها» يعنى پس از وسوسه آنها را بگناه كشاند بياد كيفر افتند و از آن دست كشند.

 «وَ إِخْوانُهُمْ يَمُدُّونَهُمْ فِي الغَيِّ» يعنى برادران جنى بت‏پرستان و برادران شيطان صفت آنان در گمراهى بدانها كمك كنند و آن را براشان خوشنما كنند «و كوتاه نيايند» از گمراه كردن آنها.

و در قول خدا «وَ إِذْ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطانُ أَعْمالَهُمْ» گفته:- 4: 549- يعنى ياد آور آنگاه را كه آراست شيطان براى بت‏پرستها كارهاشان را و آنها را بدان دلخوش كرد، چون ابليس واداشت كه به بدر روند براى نبرد با پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله و گفت «امروزه كسى از مردم بر شما چيره نباشد» چون شما رو نيروى شما از همه بيش است، و من هم البته پناه شما هستم و شما را يارى دهم و بدى را از شما دور كنم، و با شما بر ضد دشمن پيمان بندم و چون دو گروه بهم برخوردند واپس گريخت و گفت من از شما بيزارم و بينم آنچه شما نبينيد، و پيمان امان شما را گسيختم زيرا بينم كه فرشته‏ها آمدند براى يارى مسلمانان.

ابليس فرشته‏ها را ميشناخته و آنها هم او را ميشناختند و گفت: من از كيفر خدا بدست اينها ترسانم كه خدا سخت كيفر است.پ گويم: سپس داستان ظهور شيطان را براى مشركان ذكر كرده چنانچه ما در داستان بدر ذكر كرديم وانگه گفته: در سخنى از شيخ مفيد- ره- ديدم كه رواست‏

 

خدا پريان و همگنان آنها را توانا كند كه خود را بمردم بنمايند و مانند جانورى شوند زيرا تنشان رقيق است و امكان آن در آن هست، و ديديم كه آدمى را كه هواء را جمع كند و پراكنده سازد و اجسام نرم را بهر شكل درآورد و مايه آنها بيش و كم نشود.

اخبار بسيار است كه شيطان خود را باهل دار الندوه نمود در صورت يك شيخ نجدى، و روز بدر بصورت سراقه حاضر شد، و جبرئيل هم براى اصحاب رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله بصورت دحيه كلبى نمودار شد، و باز نشدنى نيست كه خدا صورت آنها را در برخى حالات دگرگون سازد و مردم براى يكنوع امتحان آنها را بينند رازى در- 15: 174- تفسيرش گفته: در كيفيت آرايش شيطان دو وجه گفتند.

1- شيطان بهمان وسوسه كارهاشان را آرايش داد و بصورت آدمى در نشد و اين قول حسن است و اصمّ.

2- بصورت آدمى در آمد، گفتند چون مشركان خواستند ببدر روند از بنى بكر بن كنانه نگران بودند كه مبادا بخونخواهى كسى كه از آنها كشتند از پشت سر بدانها يورش برند، و ابليس بشكل سراقه بن مالك كه يكى از اشراف بنى كنانه بود با سپاهى از ديوان و پرچمى بدو نمايان شد و گفت: امروز كسى بر شما چيره نگردد و من هم پناه شما هستم.

و چون ابليس ديد فرشته‏ها فرو مى‏آيند بدنبال برگشت و گفتند دستش در دست حارث بن هشام بود، و چون برگشت حارث بدو گفت: در اين حال ما را بى‏ياور ميكنى؟ گفت من بينم آنچه نبينيد، و زد تو سينه حارث و گريختند، و در اين داستان چند پرسش است؟

1- چه سودى داشت كه شيطان بصورت سراقه درآيد.

جوابش اينست كه اين خود معجزه‏اى شد براى پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلم زيرا چون كفار بمكه برگشتند، گفتند: سراقه مردم را شكست داد و او گفت من از رفتن‏

 

شما خبر نداشتم تا شكست شما را شنيدم و از اينجا مردم دانستند كه او سراقه نبوده و شيطان بوده‏پ 2- چون خدا بصورت آدمش كرد ديگر شيطان نبود يك آدم بود، و جوابش اينست كه نپذيريم، زيرا آدميت بجوهر نفس ناطقه است و نفوس شيطان جدا از نفس آدمى است، و تغيير صورت مايه تغيير حقيقت نيست، و اين خود يك دليل شرعى است بر اينكه آدمى اين كالبد ظاهر و صورت مخصوص نيست، تا آخر آنچه در اينجا گفته.

 «مِنْ بَعْدِ أَنْ نَزَغَ الشَّيْطانُ بَيْنِي وَ بَيْنَ إِخْوَتِي» كشاف گفته: يعنى ميانه ما را بهم زد و تباه كرد و نزغ سگ زدن دابه است.

 «وَ قالَ الشَّيْطانُ لَمَّا قُضِيَ الْأَمْرُ» رازى در- 19: 112- 114- گفته: مفسرين گفتند: چون بهشتيان در بهشت جاگيرند و دوزخيان در دوزخ مردم ابليس را سرزنش كنند و او ميان آنها اين سخنرانى كه خدا از او نقل كرده (و قال الشيطان) ايراد كند، و گفتند: چون بكار حساب رسيدگى شود باشد و نخست اولى است.

و مقصود از شيطان خود ابليس است، و از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله روايت است كه چون خدا مردم را براى محاكمه جمع آورد كافر گويد: مسلمان را ميانجى هست و شفيع ما كيست؟ و او جز ابليس نيست كه ما را گمراه كرده، و نزد او آيند و از او درخواست كنند و او گويد «راستى خدا بشما نويد درست داد» كه رستاخيز و سزاى كردار است و بانجام رسانيد، و من خلاف آن را بشما وعده دادم و خلف كردم و تقرير سخن اينست كه نفس آدمى خواهان حالات دنياست و سعادت اخروى را و كمالات معنوى را دريافت نكند و خداست كه بدانها خواند و فرمود: «آخرت بهتر و پايدارتر از دنيا است، 17- الاعلى» و اما اينكه فرمود: «ما كانَ لِي عَلَيْكُمْ مِنْ سُلْطانٍ» يعنى من توانائى و تسلطى بر شما نداشتم كه شما را بزور بر كفر و گناه وادارم جز اينكه از شما بوسوسه دعوت كردم،

 

و استثناء منقطع است و يا متصل زيرا واداشتن ديگرى بكارى يك بار بزور است و يك بار بوسوسه و تشويق كه اين هم خود تسلطى است.و آيه دلالت دارد كه شيطان توانا نيست به غش دادن آدمى يا كج كردن اندامش يا ديوانه كردنش چنانچه عوام و اخباريها گويند، وانگه گويد: نبايد مرا سرزنش كنيد بلكه خود را كه از دليل روشن و دانسته دست برداشتيد و بانجام وسوسه من پرداختيد در اين آيه دو پرسش است.

1- معتزله آن را دليل آوردند بچند چيز: يكم: اگر كفر و گناه از خدا بود بايد بگويد نه مرا سرزنش كنيد و نه خود را زيرا كفر مقدر از خدا بود و زور بود دوم ظاهر آيه دليل است بر اينكه شيطان نتواند آدمى را بغش اندازد و اندامش را كج كند و خردش را ببرد چنانچه عوام و قشريها گويند.

سوم دلالت دارد كه سرزنش و كيفر كسى براى كار ديگرى روا نيست و كيفر فرزندان كفار براى كفر پدرشان سزاوار نيست و يكى از اصحاب جواب داده كه اين گفته از شيطان حكايت است و نميشود آن را دليل گرفت. طرف پاسخ داده كه اگر اين گفته او بيهوده و نادرست بود بايد خدا بيان كرده باشد و حكايت اين گفته بيهوده چه سودى داشت، نبينى كه گفته او «إِنَّ اللَّهَ وَعَدَكُمْ وَعْدَ الْحَقِّ وَ وَعَدْتُكُمْ فَأَخْلَفْتُكُمْ» درست است و هم گفته او «و نيست مرا بر شما تسلطى» بدليل اينكه فرمود: «راستى تو را بر بنده‏هايم تسلطى نيست جز كسى كه پيروت باشد از گمراهان» 2- اين آيه دلالت دارد كه شيطان اصلى همان نفس است زيرا شيطان بيان كرده كه جز وسوسه كارى نكند، و اگر گرايش شهوت و خشم و وهم و خيال نباشد وسوسه اثرى ندارد و اين خود دليل است كه شيطان اصلى نفس است، اگر كسى گويد حقيقت وسوسه چيست؟ گوئيم هر كارى آدمى كند چهار مقدمه مرتب دارد:

چون اندام آدمى كه طبعا درست و سالم باشند براى كردن و نكردن هر دو آماده‏اند و تا در دل گرايشى بكردن يا نكردن نيايد كارى نميشود و اين گرايش بايد بحد جزم و تصميم رسد، و اين گرايش نياز به دانستن و اطمينان به سود يا زيان كار دارد و تا چنين دانستن ندارد گرايش بكردن و يا نكردن نتواند، و خلاصه اينكه آدمى‏

 

چون چيزى را تصور كند يا آن را سازگار دريابد يا ناساز يابى بى‏تفاوت و اگر سازگار دريابد بانجام آن گرايد و اگر ناساز بترك آن تصميم گيرد و اگر بى‏هر دو باشد در او گرايش نباشد، و پس از گرايش جزمى توانائى لازم است.پ پس گوئيم هر كار بايد از تركيب دو نيروى توانائى و گرايش باشد كه شيطان در آنها اثرى ندارد اعتقاد بخوب بودن يا بد بودن چيزى كه جز تصور ذات آنست لازم است و شيطان در آن اثرى ندارد چنانچه در گرايش بدانهم بى‏اثر است و شيطان در اين مقدمات همه هيچ اثر ندارد جز اينكه چيزى را بياد آدمى آرد.

مانند اينكه از چهره زنى غافل است و شيطان آن را بيادش آرد، و بجز اين كار توانائى ندارد و همين است كه خدا از او حكايت كرده كه «وَ ما كانَ لِي عَلَيْكُمْ مِنْ سُلْطانٍ إِلَّا أَنْ دَعَوْتُكُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لِي» يعنى نبود از من جز خاطره اندازى و در مراتب ديگر اثر نداشتم و از من نبودند، در اينجا دو پرسش ميماند:

1- چگونه شيطان ميتواند بدرون اندام آدمى در آيد و او را وسوسه كند و خاطره اندازى كند.

و پاسخ اينكه مردم در باره فرشته و شيطان دو قول دارند.

يكم: هر چه جز خدا در خرد از سه بخش بيرون نيست، يا در مكان است، يا حال در مكانى است و يا نه اين و نه آن، و دليلى بر نشدن بخش سوم نيست بلكه دليل بر حتمش بسيار است و آن را ارواح خوانند كه اگر پاك و مقدس باشند فرشته‏اند و اگر بد و بدخواه و جسم دوست و تاريكى طلب ديوانند.

بنا بر اين شيطان جسم نيست كه نياز بدرون رفتن بتن داشته باشد، بلكه جوهريست روحانى بدكار و سرگرم بآزار و نفس آدمى هم چنين است و دور نيست بر اين تقدير كه ارواح در جوهر نفس آدمى انواعى از وسوسه افكنند.

و يكى از دانشمندان در اين باره احتمال دومى آورده و گفته: نفس ناطقه آدمى نوع مختلف دارد و هر دسته‏اى از آنها زير سرپرستى يك روح آسمانيند، يك نوع نفوس آدمى خوش خلق و خوش‏كردار و شادمان و آسان كردارند و وابسته‏

 

بروح مخصوصى از ارواح آسمانيند،پ و دسته ديگر تند و سخت دل ولى پاك و وابسته بروح آسمانى ديگرند، اين ارواح آدمى چون يارند براى آن روح آسمانى و چون دست آورد و شاخه‏اى از اويند، و آن روح آسمانى سرپرست و رهنماى آنها است و در حال بيدارى و خواب بدانها الهام كند.

و قدماء اين روح آسمانى را طباع تام ميناميدند، و بى‏ترديد اين روح آسمانى كه مايه و سرچشمه است تيره‏هاى فزون و نتايج فراوان دارند كه همه از جنس روح آدميند و بهم شكلى و هم جنسى بيكديگر در كارها كمك دهند و اگر آنها پاك و خوب هستند فرشته‏اند و آن كمك الهام است، و اگر بد و زشت كارند شياطينند و آن كمك وسوسه نام دارد.

و يكى از دانشمندان احتمال سومى آورده و گفته: نفوس آدمى چون از تن جدا شوند هر صفتى كه از آن بدست آوردند نيرومند گردد، و چون آدمى زنده روحى هم شكل آن داشته باشد ميان آنها پيوستى پديد شود و ياور جانى گردد كه در تن است و براى هم‏جنسى بدو كمك كند در كارها و اگر در كار نيكى و خوب باشد الهام است و اگر در كار بد وسوسه است.

اينها وجوهى است متفرع بر اثبات جواهر قدسيه مجرد از جسم و مكان، و قول بوجود ارواح پاك و ناپاك سخنى است مشهور.

و بقول دوم كه بايد فرشته و پرى جسم باشند گوئيم نميشود جسم كثيف باشند و بايد گفت جسم لطيفند و خدا آنها را تركيب عجيبى آفريده كه با لطافت جدا شدن و پاره شدن و تباهى و نابودى ندارند، و نفوذ جسم لطيف در ژرفاى جسم كثيف دور نباشد، چنانچه روح آدمى جسم لطيف است و در ژرفناى تن نفوذ كرده.

و چون اين معقول است چرا دور باشد كه اجسام لطيف ديگر در درون اين تن درآيند، آيا نيست كه جرم آتش درون جرم زغال روان گردد و آب گل در جسم گل است و روغن كنجد در كنجد و همچنين در اينجا، و روشن شد كه عقيده‏

 

بوجود پرى و ديونه خلاف خرد است و نه خلاف دليل و اصرار بر انكارش همانا در اثر نادانى و كم هوشى است.پ و چون امكان وجود شياطين بطور كلى روشن شد سزاوار است كه بگوئيم فرشته‏ها از نور آفريده‏اند و شياطين از دود و شراره چنانچه خدا فرموده «و جان را از اين پيش از آتش زلال آفريديم، 27- الحجر» و اين سخن نزد فلاسفه ديرين مشهور است و خردمند را نسزد كه آن را از صاحب شريعت ما صلوات اللَّه عليه نپذيرد پايان.

بيضاوى در 1: 634- تفسيرش گفته: «فَلا تَلُومُونِي» سرزنش نكنيدم بوسوسه كردن شما چون كسى كه اعلام دشمنى كرده بدين چيزها سرزنش ندارد «و خود را سرزنش كنيد» كه دعوت مرا پذيرفتيد و در برابر دعوت من از پروردگارتان فرمان نبرديد، من نتوانم بفرياد شما برسم از عذاب و شما نتوانيد بفرياد من برسيد من به بت‏پرستى شما كافرم و از آن بيزارم امروزه ...

و در قول خدا «وَ حَفِظْناها مِنْ كُلِّ شَيْطانٍ رَجِيمٍ» گفته: يعنى نتوانند بدان برايند و اهل آن را وسوسه كنند و اثرى در كار آنها داشته باشند و بر حالشان آگاه شوند جز آنكه خبر دزدى كنند و از آسمانيها بمناسبت هم گوهرى خبرى بربايند يا از اوضاع و حركات كواكب چيزى بفهمند، و از ابن عباس است كه از آسمانها ممنوع نبودند و چون عيسى زاد از سه آسمان محجوب شدند، و چون محمّد صلّى اللَّه عليه و آله زاد از همه آسمانها بوسيله شهاب ممنوع شدند، و وجود شهاب پيش از زايش در آن زيانى ندارد زيرا بسا اسباب ديگر دارد.

و گفتند مقصود اينست كه ولى هر كه استراق سمع كند بدنبال او است شهابى روشن براى هر بينا.

شهاب شعله فروزان آتش است و به اختر و نيزه هم گويند كه درخشش دارند 1: 645- 646- و رازى- 19 182- تفسيرش در «إِلَّا إِبْلِيسَ» گفته: اتفاق دارند كه ابليس‏

 

فرمان سجده كردن داشت بر آدم و اختلاف دارند كه فرشته بود يا نه؟پ و ظاهر آنست كه خدا تعالى بى‏واسطه با ابليس گفتگو كرده و هم ابليس با خدا و چگونه شده است كه ابليس سر و سرور كفر با خدا هم سخن شود كه اعظم و اشرف درجات است و شايد پاسخش اين باشد كه هم سخنى با خدا اعظم مناصب است هر گاه با ارجمندى و احترام باشد نه بر سبيل اهانت و خوار كردن.

 «فَاخْرُجْ مِنْها» بيضاوى 1: 648- تفسيرش گفته: يعنى بيرون رو از آسمان يا بهشت يا از گروه فرشته‏ها كه تو رانده شدى از نيكى و ارجمندى و سزاوار سنگباران يا شهاب سوزانى و در اين تهديد پاسخ شبهه او هست، و اين لعن بر تو باد تا روز جزا كه بپايان رسد چون مناسب دوران تكليف است نه دوران جزاء و گفتند: در رستاخيز جارچى لعنتى بر ستمكاران كند كه اين لعن در برابر آن فراموش گردد.

گفتند اين اندازه از نظر مردم تعبير شده كه دورتر از آن تصور نكنند، گفتند در آن روز عذابى كشد كه لعن را فراموش كند و بى‏اثر شود و گفت پروردگارا مرا مهلت بده تا روزى كه مبعوث شوند خواست فرصت اغواء يابد و رهائى از مرگ زيرا پس از رستاخيز مرگ نيست و در نخست اجابت شد و در دومى نه، فرمود تو ميمانى تا روز وقت معلوم كه نامبرده است براى مرگ تو نزد خدا يا براى انقراض بشر سراسر كه نفخه نخست صور است نزد جمهور و بسا مقصود از هر سه همان روز قيامت باشد و اختلاف تعبير باختلاف اعتبار است، روز جزاء است براى آنچه گذشت، روز بعث است كه تكليف برافتد و گمراهى نباشد، و روز معلوم است كه از اين دو جمله دانسته شده، و از آن برنيايد كه نميرد زيرا بسا در آغاز روز بعث بميرد، و مردم در ميان آن مبعوث شوند.

 «قالَ رَبِّ بِما أَغْوَيْتَنِي» يعنى سوگند باغوايت كه آرايش دهم براشان هر آنچه در زمين است و آنها را بهر گناهى كشانم كه دنيا آماده براى فريب است كه فرموده «او جاودانى خواست در زمين- 175- الاعراف»

 

پ‏و گفتند: يعنى براى اينكه اغوايم كردى چنين كنم، و معتزله اغواء به غى تاويل كنند يا بسبب سازى براى آن چون فرمان بسجده بر آدم و يا گويند منظور گمراه كردن او است از بهشت.

رازى در 19- 190 تفسيرش- گفته: اصحاب ما باين آيه دليل آوردند كه خدا تعالى بسا كافر را خواهد و او را از دين گمراه كند و از حق بگرداند بچند وجه.

يكم: ابليس مهلت خواست كه تا روز رستاخيز بماند با اينكه صريح گفت براى اين ميخواهد بماند كه آدميزاد را اغوا كند، و خدا باو آرى گفت و مهلت داد، و اگر خدا در اين دنيا صلاح مكلفان را ميخواست او را در اين مدت دراز مهلت نميداد و بر گمراه كردن آدمى قدرت نميداد.

2- بزرگان پيغمبران و اولياء كوشا و در تلاشند براى ارشاد آدميان بدين حق و ابليس و خاندان و پيروانش در كوشش و تلاش براى گمراه كردن، و اگر مراد خدا ارشاد و هدايت بود بايد مرشدان بحق را بجا نهد و گمراهان را هلاك كند، و چون چنين نكرده ميدانيم گمراهى و كفر ميخواهد سپس گفته: در رد اشكال يكم معتزله دو راه آوردند يكم: از جبائى است كه گفت خدا تعالى براى آن بابليس اين مدت دراز مهلت داد كه ميدانست احوال مردم بر اثر وسوسه او در كفر و ايمان تفاوت نميكند، و ابليس هم كه نباشد كافر و گنهكار بى‏كم و كاست هستند، و چون چنين است او را مهلت داده.

دوم: ابى هاشم گفته دور نيست كه گويند وسوسه ابليس علت گمراهى نيست و موجب گناه نباشد تنها اثرى كه دارد اينست كه دورى از گناه و كفر را دشوار كند و اگر نبود آسانتر بود و اين خلاف كار حكيم نيست چنانچه دشوارى و شهوت آورد و كار مكلف را سخت كند، و اين دو پاسخ از اعتراض دوم هستند.

 «هذا صِراطٌ عَلَيَّ مُسْتَقِيمٌ» چند تفسير دارد يكم، اخلاص راه بسوى منست‏

 

و راست است و مايه ارجمندى نزد من است.پ دوّم: يعنى اخلاص راه بندگى است و بندگى راه راست بدرگاه من، يكى گفته چون ابليس گفت آدميزاده را گمراه كنم جز آنكه نگهش دارد بتوفيق خود و اين متضمن واگذارى كار است به خدا تعالى و خواست او خدا، فرمود: اين راه راستى است بسوى من.

 «إِنَّ عِبادِي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطانٌ» براى بيان اينست كه چون ابليس گفت زمين را براى بنده‏هاى غير مخلص تو آرايش دهم گويا بر غير مخلصين تسلطى دارد و خدا بيان كرد كه بهيچ كس تسلط ندارد بلكه هر كه پيرو او گردد باختيار خود كرده نه بتسلط ابليس و ابليس در اين باره دروغزنست كه تسلطى دارد چنانچه در آيه ديگر از او حكايت كرد «مرا بر شما تسلطى نبود» و خدا فرمود: «و نيست برايش تسلطى بر آنان كه گرويدند و بپروردگار خود توكل كنند، 99- همانا تسلطش بر كسانيست كه بدنبالش روند و كسانى كه بدو مشركند 100- النحل» جبائى گفته: اين آيه دليل است بر بطلان گفته آنكه پندارد شيطان و پرى ميتوانند مردم را بغش اندازند يا ديوانه كنند، چنانچه عوام گويند و بسا آن را بجادوگران بندند و اين آيه صريح بر خلاف آنست.

در تفسير آيه قول ديگريست و آن اينست كه چون ابليس گفت: جز بنده‏هاى مخلصت را، و اعتراف كرد كه نميتواند آنها را گمراه كند، خدا او را تصديق كرد و فرمود: البته كه بر بنده‏هايم تسلط ندارى و از اين رو كلبى گفته:

آنان كه در اين آيه ذكر شدند هم آنهايند كه ابليس استثناء كرده و بنا بر قول يكم «إِلَّا مَنِ اتَّبَعَكَ» استثناء است يعنى بر آن بنده‏ها كه پيرو تواند تسلط يابى بامر و نهى و بر قول دوم الا بمعنى لكن است.

 «وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمَوْعِدُهُمْ أَجْمَعِينَ» ابن عباس گفته: مقصودش ابليس و همراهان و كسانيند كه از او پيروى كنند «فَزَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطانُ أَعْمالَهُمْ» معتزله گفتند اين آيه‏

 

دليل فساد عقيده جبريانست از چند راه «1»پ «فَهُوَ وَلِيُّهُمُ الْيَوْمَ» دو احتمال دارد 1- يعنى شيطان سرپرست كفار مكه است و آنان را گمراه كند و مانند كافران امم ديگر از تو باز دارد.

2- يعنى او است سرپرست آنان كه بآرايش او فريفته شدند، در امروز كه روز رستاخيز است ياور و يارى ديگر ندارند.

 «فَإِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ» جمعى از صحابه و تابعين استعاذه را پس از قرائت دانند و بيشتر آن را پيش از قرائت و مقصود اينست كه چون خواهى قرآن بخوانى بخدا پناه بر از شيطان كه گفتند خود ابليس است و بهتر اينست كه جنس شيطانست چون همه را در وسوسه دستى است، و چون فرمان پناه خواستن بدل اندازد كه شيطان را نيروى تصرف در تن مردم است خدا شرح داد كه جز بر وسوسه توانا نيست و فرمود: «نيست برايش تسلطى بر آنان كه گرويدند و بپروردگارشان توكل دارند» و از اين برآيد كه استعاذه در صورت نگرانى از ناتوانى در برابر شيطانست.

 «بودند برادران شيطانها» مقصود از برادرى همانندى بدانها است در اين كار بد چون عرب همراه هر چيزى را برادر او خواند و گويد: اخوالكرم و الجود و اخو الشعر چون مواظب بر اين كارها باشد، و گفتند: يعنى همگنان آنهايند

 

پ «وَ كانَ الشَّيْطانُ لِرَبِّهِ كَفُوراً» ناسپاسى شيطان براى خدا اينست كه بگناه و افساد و گمراه كردن مردم ميپردازد و هر كه هم خدا باو مالى يا جاهى داده و آن را در جز كارهاى خداپسند بكار برد ناسپاسى نعمت خدا كرده و با شيطان همكار است و ناسپاس بپروردگار است.

 «إِنَّ الشَّيْطانَ يَنْزَغُ بَيْنَهُمْ» يعنى ميان آنان فتنه ميكند چون دشمن آشكار آدمى است.

بيضاوى در قول خدا «لِمَنْ خَلَقْتَ طِيناً» گفته: يعنى او را از گل آفريدى يا اينكه مايه هستى او گل است و اشاره است بعلت ترك سجده «قالَ أَ رَأَيْتَكَ هذَا الَّذِي كَرَّمْتَ عَلَيَّ» بمن خبر بده اين كيست كه بمن ارجمندش داشتى و سوگند ميخورم كه اگرم تا رستاخيز به پس‏اندازى همه نژادش را لگام زنم و از بن بكنم جز اندكى و دانست كه اين كار برايش آسانست از گفتار فرشته‏ها كه «آيا در زمين نهى كسى كه تباهى در آن انگيزد» و تقرير خدا و هم از اينكه آدمى دچار وهم و شهوت و خشم است «فرمودش برو» گم شو و هر كارى خواهى بكن «هر كه پيرو تو شد سزايش دوزخ است سزاى فراوانى، بران آنها را بآوازت براى گناه و بسرود و لهو و بازى. و فرمان بمنظور تهديد است و فراهم ساز بر آنها خيل و رجل خود را.

در تفسير خيل و رجل اختلاف است، از ابن عباس است كه هر سواره و پياده‏اى كه در گناه است خيل ابليس است و سپاه او، و هر سوار و پياده در گناه خدا را شامل است، پس خيل و رجل او هر كس است كه همكار او است در واداشتن بگناه، و بسا شيطان را سپاهى است از شياطين كه برخى سوارند و برخى سوارند و برخى پياده يا مقصود ضرب المثل است و اين بهتر است.پ «وَ شارِكْهُمْ فِي الْأَمْوالِ» شركت شيطان در اموال هر تصرف زشتى است در مال از دريافت ناحق و پرداخت بناحق و ربا و غصب و دزدى و معامله‏هاى فاسد قاضى چنين‏

 

گفته قتاده گفته: بحيره و سائبه است و عكرمه گفته: گوش شكافتن چهارپايانست گفتند: اينست كه از مال خود بهره‏اى براى جز خدا نهند چنانچه خدا فرمود: «پس گفتند: اين براى خداست بپندار آنها و اين براى شريكان ما» و بهتر سخن قاضى است و شركت در فرزند را گفتند: دعوت بزنا است يا اينكه نام فرزند را عبد اللات و عبد العزى نهند يا فرزندان خود را بكيش باطل كشند يا آنها را بكشند و زنده بگور كنند، يا وادارند شعرهاى هجو و دشنام حفظ كنند يا آنها را بكشت و كشتار و پيشه‏هاى بد و پست وادارند، و بطور كلى هر پرورشى از فرزند كه او را بكار زشت كشاند در آن داخل است.

 «وَ عِدْهُمْ» بدان كه مقصود شيطان تشويق بعقيده و كار باطل و نفرت دادن از عقيده و كار درست است، و تشويق منوط بنمودن بى‏زيانى و بودن سود كلانست و نفرت آوردن به نمودن بى‏سودى و بودن زيان بزرگ در چيزيست بنا بر اين گوئيم چون شيطان بگناه خواند ناچار بايد آن را بى‏زيان جلوه دهد و آن نشود مگر اينكه گويد: نه معاديست، نه بهشتى، نه دوزخى، نه زندگى پس از زندگى در اين جهان، و از اين قرار در گناه زيانى نيست.

و از آن پس وانمود كند كه اين كار لذت و شادى فراوان دارد و چون زندگى همين چند روزه در اين جهانست از دست دادن كامجوئى و خوشى زيانى فراوان است و راه نفرت بار كردن عبادت بدو چيز است.

1- اينكه بهشت و دوزخ و ثواب و كيفرى وجود ندارد.

2- اين عبادتها نه براى عابد سود دارند و نه براى معبود و كارى بيهوده و عبث محض باشند و چون از آن پرداخت گويد: مايه رنج و محنتند و اين خود بزرگترين زيانست، اينها كليات اشتباهكارى شيطانست و جمله «وعدهم» شامل همه آنها است.پ مفسران گفتند: نويدش اينست كه بهشت و دوزخى نيست، يا پس انداختن توبه. يا شفاعت بتها، يا نژادها يا برگزيدن نقد به نسيه، و اينها بسيارند و همه در

 

ضابطه‏اى كه گفتيم واردند «و نويد ندهدشان شيطان جز بفريب» زيرا دعوت او بيكى از سه چيز است: شهوترانى، خشم و انتقام‏ستانى، و جاه‏طلبى، و اينها نه خداشناسى آرند و نه خدمتى بدرگاه او باشند و نكوهش فراوان دارند.

1- اينها در واقع لذت نيستند و همان جدا شدن از دردند.

2- اگر هم لذت باشند پستند و همكارى با سگها و كرمها و چسنه‏ها.

3- زود گذر و نابودشونده.

4- بدست آمدن آنها رنجهاى فراوان و سختيهاى جان‏ستان دارد.

5- كامجوئى فرج و شكم همراه رطوبتهاى گند آورند.

6- بر جا نمانند، مرگ، پيرى، ندارى، افسوس از دست رفتن، بيم از مرگ جلوگير آنهايند و اين مطالب گرچه بظاهر لذت دارند ولى دچار اين آفاتند و مخافات بزرگ و تشويق بدانها فريب است.

 «إِنَّ عِبادِي» يعنى همه بندگانم يا خصوص اهل فضل و ايمان چنانچه گذشت «وَ كَفى‏ بِرَبِّكَ وَكِيلًا» چون توانائى شيطان مايه نگرانى انسانست خدا او را بخود وابسته و دلدارى داده كه از او نگهدارى ميكند و كيد شيطان را دفع مينمايد، و دلالت دارد كه معصوم كسى است كه خدا او را نگهدارد، و آدمى خودش نتواند از مواقع گمراهى كنار باشد (21: 5- 9 تفسير رازى) در «انه كانَ مِنَ الْجِنِّ» گفته مردم را در اين مسأله چند قول است:

1- شيطان از فرشته‏ها بود و جن هم بود، چون يك تيره فرشته‏ها را جن نامند كه خدا فرموده «و ساختند ميان او و جن نژاد: 185- الصافات» و هم فرموده «و ساختند براى خدا شريكانى از جن، 100- الانعام» بعلاوه پرى را جن گويند چون نهان از ديده است و فرشته‏ها هم چنين باشند و در جن داخلند و وجه سوم اينكه شيطان دربان بهشت بوده و او را جنى گفتند يعنى وابسته به جنت مانند كوفى و بصرى.

 

پ‏و از سعيد بن جبير است كه از رسته‏اى فرشته بود كه در بهشت كارگر بودند و زيور بهشتيان را ميساختند از وقتى آفريده شدند، قاضى در تفسيرش آن را از هشام از ابن جبير روايت كرده.

2- از جنس پريان بود و ديوان كه از آتش آفريده شدند و پدر آنها بود.

3- فرشته بود ولى مسخ شد و دگرگون گرديد، بيضاوى گفته: براى اينكه جن بوده از فرمان سجده تمرد كرده و بيرون رفته، و دلالت دارد كه فرشته هرگز گناه نكند و ابليس كه جن بود نافرمان شد «أَ فَتَتَّخِذُونَهُ وَ ذُرِّيَّتَهُ أَوْلِياءَ» با اين حال شما او را و نژاد و يارانش را در برابر خدا دوست خود ميگيريد «چه بد عوضى دارند ستمكاران» كه شيطان را با خدا عوض كنند، با اينكه «من آنها را گواه آفرينش آسمانها و زمين نساختم» و نه آفرينش يك دگر آنها و نبايد بدانها اعتماد كرد كه فرمود «وَ ما كُنْتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّينَ عَضُداً» يعنى آنها را ياور خود نساختم تا مشركان بدنبال آنها روند و از آنها كمك گيرند و شريك پرستش خداشان نمايند.

و گفتند مقصود اينست كه مشركان گواه خلق آسمانها و زمين نبودند تا دانش مخصوصى داشته باشند و سرمشق ديگران گردند در ايمان چنانچه پندارند، و بطمع كمك آنها بدين توجه بگفته آنها نشود و من ستمكاران را پشت و پناه خود نسازم (2: 17 تفسير بيضاوى).

و در «و ما انسانيه» گفته: يعنى شيطان آن را از يادم برد و اين عذر خواهى است از فراموشكاريش و شايد چون غرق بصيرت و مجذوب همه جانبه به پيشگاه خدا شد از يادش رفت و براى شكسته نفسى آن را بشيطان وابسته، يا اينكه چون نيروى هر دو را نگاه نداشته و پرداختن بيكى او را از ديگرى واداشته اين خود كاستى است پايان 2: 20 تفسير بيضاوى.پ «شيطان را نپرست» يعنى در پرستش معبودان باطل از او فرمان مبر، سپس علت آورد كه او نافرمان خدا است و فرمانبر نافرمانست (نگرانم كه‏

 

ولى شيطان باشى» يعنى همدوش او شوى در لعن و عذاب يا در روش او بمانى كه سخت‏تر است از عذاب چنانچه رضوان اللَّه بالاتر است از ثواب.

 «و شياطين را البته حاضر كنيم» روايت است كه كفار با همگنان خود از ديوان محشور شوند كه آنها را گمراه كردند و با هم بيك زنجير بسته‏اند.

 «أَنَّا أَرْسَلْنَا الشَّياطِينَ عَلَى الْكافِرِينَ» طبرسى گفته- 6: 530- مجمع- يعنى آنها را وانهاديم كه وسوسه كنند و گمراه سازند و بزور جلو آنها را نگرفتيم، و اين را بر سبيل مجاز ارسال خوانده است، و گفتند: يعنى شياطين را بر آنها مسلط كرديم و اين هم همان معنا را دارد «تا آنها را برانند راندنى» از طاعت بسوى گناه يا مقصود اينست كه آنها را ببدكارى وادارند تا بدوزخشان كشانند از ابن جبير است.

 «وَ مِنَ الشَّياطِينِ مَنْ يَغُوصُونَ لَهُ» رازى گفته: يعنى در دريا غوص ميكردند و برايش جواهر درمى‏آوردند و از آن بكارهاى زبون كشانده ميشدند چون ساختن شهرها و كاخها و اختراع صنايع شگفت‏آور كه فرمود: «ميساختند برايش هر چه ميخواست از محاريب و تماثيل» و صنعتها كه پديد كردند مانند حمام ساختن و نوره كشيدن و آسيا، و شيشه‏سازى و صابون‏سازى، و ظاهرش اينست كه همه مسخر او بودند و روايت است كه خدا كفار آنها را مسخر او كرد نه مؤمنانشان را بدو وجه.

1- تعبير از آنها بشياطين ديوان كه بمؤمنان نگويند 2- اينكه فرموده ما نگهبان آنهائيم زيرا مؤمنى كه بكارى گماشته شود نياز بنگهبان ندارد تا فساد نكند، و اين تنها در كافر است.پ و در «كُنَّا لَهُمْ حافِظِينَ» چند وجه گفتند:

1- خدا گروهى از فرشته‏ها يا از مؤمنان پريان بدانها گماشته بود تا آنها را پاسبانى كنند.

2- دل آنها را مسخر او كرد كه فرمان بردن او را دوست داشتند و از نافرمانى‏

 

او بيم داشتند.

3- ابن عباس گفته: مقصود اينست كه بر آنها مسلط بود و هر كار با آنها ميخواست ميكرد.

اگر گويند از چه آنها را نگهدارى ميكردند؟ گوئيم در آن سه وجه است.

1- از گريز و ترك كار 2- از يورش بر كسى در زمان او 3- از اينكه در كار خود خرابكارى كنند، چون شيوه‏شان اين بود كه روز ميساختند و شب ويران ميكردند.

جبائى از خود پرسيده، چگونه با تن نازك ميتوانستند كارهاى سنگين كنند با اينكه تنها وسوسه از آنها ساخته بود؟ پاسخ داده كه خداى سبحانه آنها را نيرومند كرد و بزرگ نمود تا معجزه سليمان باشند، و چون سليمان درگذشت آنها را بآفرينش نخست خود برگردانيد، زيرا اگر بهمان آفرينش مانده بودند مايه شبهه مردم ميشدند و اگر كسى بدروغ دعوى نبوت ميكرد كار آنها را معجزه خود مى‏آورد مانند معجزه‏هاى انبياء و از اين رو خدا آنها را بآفرينش نخست برگرداند.

و بدان كه اين سخن بى‏مايه است بچند وجه يكم: چرا گفتى: جن از اجسام است، و چرا پديده‏اى نباشد بى‏مكان و نه جادار در آنچه مكان دارد بلكه مجرد باشد و جن هم از آن جنس باشد.

اگر گوئى اگر موجود امكانى، مجرد از ماده و مدت باشد شريك و مانند خدا گردد و آن نشدنى است.پ گويم: اين اعتراض سست است زيرا شركت در لوازم سلبى است و آن مايه همانندى نيست، پذيريم كه جن جسم است ولى چرا جسم لطيف نتواند كارهاى دشوار كند؟ و پايه سخنش اينست كه بنيه شرط كار دشوار است و دليلى در دست ندارد جز استقراء سستى بپذيريم كه بايد جسم كثيف شود ولى چرا گوئى پس از

 

درگذشت سليمان بايد بآفرينش نخست برگردد، اينكه گفته مايه اشتباه شود گوئيم اشتباه لازم نيايد زيرا مدعى نبوت اگر آن را معجزه خود خواند كسى كه دعوت شده ميتواند باو بگويد نيروى جسم تو معجزه پيغمبر پيشين بوده، و با اين احتمال مدعى نبوت نتواند آن را دليل خود سازد- تفسير رازى 22: 201- 203- بيضاوى- 2: 95 تفسيرش- گفته: در «وَ يَتَّبِعُ كُلَّ شَيْطانٍ مَرِيدٍ» يعنى در مجادله يا در همه حالات پيرو شيطانست كه تنها آماده فساد كردنست و او را بايست است كه هر كه دنبالش رود گمراهش كند و بعذاب سوزانش كشد براى كردار بدى كه بدان وادارش كند.

و در قول خدا «فِي أُمْنِيَّتِهِ» گفته: يعنى در دلخواه آنچه مايه سرگرمى او بدنيا است فرمود صلّى اللَّه عليه و آله: و راستش بر دلم پرده كشند و هر روز 70 بار آمرزش خواهم «1» «و خدا آنچه را شيطان افكند از بن بكند» و ببرد به نيروى عصمتى كه باو داده «و آيات خود را پايدار كند» كه رهنمونند براى كوشش در كار آخرت «و خدا دانا است» باحوال مردم «و حكيم است» در آنچه با آنها كند «تا آنچه را شيطان افكند آزمايش سازد براى آنها كه دلشان بيمار است» بوسيله شك و نفاق «و سخت دلان» بت‏پرست.

گويم: گفتگوها در باره نزول آيه در مجلد ششم گذشت «مِنْ هَمَزاتِ الشَّياطِينِ» يعنى از وسوسه‏هاى آنها و از اينكه گرد مرا بگيرند.پ «فَكُبْكِبُوا فِيها» پيوسته بسر درآيند «در دوزخ بهمراه گمراه‏كننده‏ها» از

 

پرستش شده و پرستنده تا بتك دوزخ رسند با همه سپاهيان ابليس، «شياطين باو فرود نيامدند» چنانچه بت پرستان پندارند كه قرآن مانند گفتار كاهنانست و شايان آنها نبود كه فرو شوند و نميتوانند زيرا آنها از گوش گرفتن سخن فرشته‏ها بركنار شدند، گفتند چون مشروط بوده بهمگنانى در اوصاف ذاتيه و پذيرش فيض از خداوند و شياطين ظلمانى و شرير بودند (1: 189) تفسير بيضاوى كه گويد نقش صور ملكوتى در نفوس پليد و بد در نگيرد، و قرآن با آنچه دارد ممكن نيست جز از فرشته باشد كه حقائق و غيب دانند و رسانند از پاورقى ص 184) و چون خدا بيان كرد كه قرآن دست‏آور شياطين نيست توضيح داد كه بر كه آيند و چه آرند و فرمود: آيا بشما آگهى دهم كه بر كه فرود آيند بر هر پردروغ و پرگناه، گوش گيرند و بيشتر دروغگويانند كه بگمان و نشانه و خيال چيزها بدان چه شنيدند بيفزايند كه دروغ است در كافى 1- 253، اصول در خبرى طولانى از امام باقر عليه السّلام كه شبانه روزى نگذرد جز اينكه همه پريان و ديوان پيشوايان گمراهى را ديدار كنند، و بشمار آنها فرشته ائمه حق را ديدار كنند.

و چون شب قدر شود و همه فرشته‏ها بصاحب الامر فرود آيند، خدا بشمار آنها از ديوان فراهم سازد تا سرور گمراهى را ديدار كنند، و دروغ و ناروا بدو القاء كنند و شايد بامدادش گويد: چنين و چنان در خواب ديدم و اگر در باره آن از ولى امر پرسد باو گويد شيطانى ديدى كه بتو چنين و چنان گزارش داده تا همه را برايش شرح دهد و گمراهى او را برايش بيان كند.

 «و البته ابليس گمان خود را در باره آنها درست در آورد» كه گفت: آنها را گمراه كنم و از راه بگردانم جز اندكى مؤمنان كه بدنبالش نرفتند يا همان مؤمنان مخلص كه نسبت بكفار اندكند ...

و در كافى (245- روضه در حديثى طولانى) كه تاويل اين آيه اينست كه چون رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله درگذشت و گمان از ابليس بود كه گفته بودند:

برسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلم «كه بدلخواه سخن ميگويد و از پيش خود» و اين گمان ابليس بود

 

كه او را تصديق كردند.پ و در تفسير على بن ابراهيم- 538- از امام صادق عليه السّلام كه چون خدا پيغمبرش را فرمود: امير المؤمنين عليه السّلام را امام مردم سازد باين فرمان كه «ايا رسول برسان آنچه را از پروردگارت بتو فرود آمده در باره على در غدير خمّ، فرمود: هر كه را من مولا هستم على مولا است، و ابليسان در بر بزرگتر ابليس آمدند و خاك بر سر كردند، ابليس گفت: شما را چه شده؟ گفتند اين مرد امروز بست آنچه را تا روز قيامت چيزى نگشايد، ابليس گفت: نه هرگز، آنان كه گرد اويند بمن وعده‏اى دادند كه هرگز خلف نكنند و خدا عزّ و جلّ بر رسولش اين آيه را فرستاد «وَ لَقَدْ صَدَّقَ عَلَيْهِمْ إِبْلِيسُ ظَنَّهُ- الآية- «راستى شيطان دشمن شما است» از ديرين «او را دشمن داريد» در هر چيز خود و در هر حال از او حذر كنيد ...

 «آيا من بشما سفارش نكردم اى بنى آدم كه شيطان را نپرستيد» اين را در روز رستاخيز در سرزنش آدميان فرمايد و براى اتمام حجت و سفارشش دلائل عقل و شرع است كه فرمان بپرستش خدا دادند و دورى از پرستش جز او و پرستش شيطان فرمان بردن از او است «كه او دشمن روشن شما است» و نبايد فرمانش را ببريد تا حد پرستش «و بايد مرا بپرستيد، كه اينست راه راست» كه بدان سفارش شده «و البته او گمراه كرد از شما خلق بسيارى را» با اينكه آشكارا دشمن شما بود و نبايد بدنبال او رفت.

 «وَ حِفْظاً مِنْ كُلِّ شَيْطانٍ مارِدٍ» بيضاوى گفته: يعنى آفريديم اختران را تا زيور آسمان باشند و نگهدار آن از هر شيطان نافرمان با پرتاب شهاب سوزان 2:

320 تفسير بيضاوى و رازى- 26: 120 تفسيرش- گفته: ابن عباس گفته: اراده كرده نگهدارى آسمان را بوسيله اختران از هر شيطان نافرمان بر خدا مفسران گفتند: ديوان بآسمان بالا ميشدند تا نزديك بدان و بسا سخن فرشته‏ها ميشنيدند و ميدانستند چه‏

 

خواهد شد، و بناتوانان خود گزارش ميدادند و بآنها وانمود ميكردند كه غيب ميدانند و خدا بدين شهابها آنها را از نزديك شدن بآسمان باز داشت چون آنان را بدان ميزد و ميسوزانيد.پ و در اينجا چند پرسش است.

1- اين شهابها همان اخترانند كه خدا بدانها آسمان را زيور كرده يا نه؟

نخست باطل است زيرا اين شهابها نابود شوند و اگر همان اختران حقيقى بودند بايد پيوسته اختران آسمان بكاهند و معلوم است كه چنين نيست و اگر آنها را بشياطين پرت كنند ديگر زيور آسمان نباشند و اين خود تناقضى است در هدف آنها و بخش دوم كه گوئيم جز اختران آسمانند نيز مشكل است چون خدا در سوره تبارك فرموده «و البته زيور كرديم آسمان دنيا را بچراغها و ساختيم آنها را راندن شيطانها- يعنى همان چراغها را» و پاسخ اينست كه شهب جز اختران فروزان پابرجايند، و اينكه فرمود «و لقد زينا- تا آخر، گوئيم هر نور بخشى در فضاى بالاى چراغ اهل زمين است جز اينكه برخى هميشه باشند و دگرگون نشوند و برخى چنين نباشند و آنها همين شهابهايند كه خدا پديد كرده و راندن ديوان ساخته.

2- چگونه رواست كه ديوان بآسمان روند با اينكه بتجربه ميدانند شهاب آنها را ميسوزاند و البته بمقصود خود نرسند و آيا مى‏شود خردمندى چنين كند چه رسد بديوان كه نيرنگ و هوش بيشتر دارند و پاسخ اينست كه تير شهاب جاى مشخصى ندارد و گر نه بدان نميرفتند و چون از رفتن بجاهاى فرشته‏ها ممنوعند و جاى آنها مختلف است و بسا بجائى رسند كه تير خورند و بسا نه چون بفرشته نرسند و تير نخورند و چون گاهى دچار خطرند رواست كه بروند در آنجا كه گمان برند شهابى نيست چنانچه دريانوردان بگمان سلامت در آن روند و بسا هم دچار طوفان گردند.

اين را جبائى در تفسيرش گفته و بسا معترض گويد: چون بالا روند اگر بجاى‏

 

فرشته رسند سوخته شوند و گر نرسند بمقصود نرسند و بدنبال اين تجربه بايد از اين كار دست كشند.پ و جواب بهتر اينست كه اين واقعه تير شهاب كم اتفاق افتد و بسا ميان پريان مشهور و معلوم نباشد.

3- تواريخ متواتره دلالت دارند كه تير شهاب پيش از بعثت پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله هم بوده و از اين رو حكماء پيش از آن در باره آن و سبب پيدايش آن سخن گفتند.

قاضى جواب داده كه اين حالت پيش از زمان پيغمبر كمتر بوده و در زمان او بيشتر شده و معجزه او گرديده.

من گويم: بسا در پاسخ پرسش يكم گفته شود كه اگر مقصود از چراغها همان اخترانند نپذيريم كه شماره‏شان كم نشود زيرا همه اختران شمار نشوند بويژه اگر كهكشان هم تركيبى از اختران خرد باشد و بعلاوه رواست خدا بجاى اخترى كه پرت شده و سوخته اختر ديگرى آفريند و كم بودى نشود و سوم اينكه از اختر شعله‏اى بر آيد و شياطين را بسوزد و خودش بجا ماند چنانچه از آتش شعله زبانه كشد و خود بر جا باشد و شهاب در اصل همان زبانه آتش است كه خدا فرموده «بياورم براتان شعله‏اى از آتش، 8- النمل» و پرسش دوم را شيخ در تبيان پاسخ داده كه بسا روا دارند از جايى بالا روند كه بفرشته برنخورند كه تيرشان زند، يا باور ندارند چنين چيزى هست، و در پاسخ گفتند قضا و قدر است و بوقت قضا و قدر، همه زيركان كور گردند و كر، و چون خدا براى جنى مقدر كرده بسوزد او را خود بخود براى اقدام بهلاكت برانگيزد و بسا از شوق بدين كار دچار غفلت شود «1»

 

پ‏و بسا در پاسخ اعتراض سوم گفتند: با ولادت آن حضرت صلّى اللَّه عليه و آله راندن ديوان با شهاب پديد شده نه خود شهاب با اينكه گروهى پندارند اين شهابها پيش از بعثت وجود نداشتند و آن را از ابن عباس و ابى بن كعب هم روايت كردند كه از زمان بالا رفتن عيسى بن مريم تا بعثت پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله ستاره‏اى پرت نشد و چون پس از آن پرتاب شد قريش چيزى ديدند كه نديده بودند و چهار پايان خود را قربانى و نذر كردند و بنده‏ها را آزاد كردند و پنداشتند قيامت رسيده و خبر بيكى از بزرگانشان رسيد و گفت: چرا چنين كنيد؟ گفتند ستاره‏ها پرتاب شوند و در آسمان بهم يورش برند.

گفت شكيبا باشيد اگر آنچه پرت شود از ستاره‏هاى شناخته شده است وقت نابودى جهانست و اگر اختر ناشناخته است پديده‏ايست و بازرسى كردند اختر ناشناس بود و باو گزارش دادند، گفت مهلت داريد اين پديده براى ظهور پيغمبرى است.

و ديرى نشد كه ابو سفيان نزد دائيهاى خود نزول كرد و بآنها گزارش داد كه محمّد بن عبد اللّه ظهور كرده و مدعى است پيغمبر مرسل است.

و اين گروه پندارند كتابهاى پيشين دست خورده‏اند و شايد آينده‏ها براى طعن در اين معجزه بحث در شهب را بدان افزودند و بقدماء وابستند، و هم شعرهاى وابسته باهل جاهليت بسا كه ساختگى باشند.

 «لا يَسَّمَّعُونَ إِلَى الْمَلَإِ الْأَعْلى‏» آغاز سخنى است براى شرح حال آنها پس از نگهداشت آسمان از رفتن آنها كه نتوانند از آن خبرى گيرند جز كه از هر سو باشند تير بدانها پرتاب شود كه آنها را براند و بعذاب سخت و پيوست ديگر سراى هم دچار باشند جز آنكه سخنى دزدد و بدنبالش شهابى سوزان باشد.

 (من گويم، برخى گفتار در باره اين آيات گذشت) از بيضاوى- 2: 320- بيضاوى در- 2: 326- تفسيرش گفته: «طلعها» يعنى بار آن و براى شباهت از گل ميوه باز گرفته شده كه مانند آنست يا مانند اينكه از درخت برآيد و «چون سرهاى ديوان»

 

باشد در نهايت زشتى و هراسناكى و اين تشبيه بيك امر خيالى است مانند تشبيه بسيار زيبا بفرشته، و گفتند شياطين مارهاى زشت هراسناكى هستند كه يال دارند و شايد براى آن شيطان نام دارند.پ و گفته: در- 2: 246- كه «الشياطين» عطف است به «الريح» و «كُلَّ بَنَّاءٍ وَ غَوَّاصٍ» بدل از آنست «و ديگران كه در زنجيرند با هم» ديوان را دو دسته كرده يكى بر سر كارهاى دشوار چون ساختمان و غواصى و ديگرى نافرمان و در زنجير گران تا كار بد نكنند، و شايد تن آنها شفاف و سخت بوده و ديده نميشدند، و در بند كردن آنها ممكن بوده، و اقرب اينست كه اين مثلى اينست براى جلوگيرى از شر آنان كه گويا مانند زندانى در زنجيرند و كند.

رازى- 26: 210 و 211- تفسيرش گفته: در اينجا يك بحث است و آن اينست كه اين آيات دلالت دارند بر اينكه ديوان توانائى بزرگى دارند و با آن ساختمانهاى سخت سازند كه آدمى نتواند و بتك درياها روند و جواهر آرند و سليمان براى دفع شرشان نياز داشت كه آنها را در بند كند.

 

و معترض را رسد كه گويد تن اين ديوان كثيف است يا لطيف و اگر كثيف باشد بايد هر چشم درست آنها را ببيند، زيرا اگر روا باشد كه با تن كثيف آنها را نبينيم رواست در بر ما كوههاى بلند، آوازهاى هولناك باشد و آنها را نبينيم و نشنويم، و اين پذيرش سفسطه است و اگر اجسام آنها لطيف و نازك باشند نميشوند نيرومند باشند و بايد از هم بپاشند و دريده شوند بر اثر وزش بادهاى تند يا فورا بميرند و نميشود آنها را آيات نيرومند دانست.

و بعلاوه اگر پرى و ديو چنين نيروئى دارند چرا در زمان ما علماء و زهّاد را نميكشند و خانه مردم را ويران نميكنند با اينكه مسلمانها در لعن و دشمنى با آنها اصرار دارند، و چون چيزى از اينها دريافت نشود دانستيم كه قول باثبات جن و شياطين سست است.پ و بدان كه اصحاب ما روا دارند جسم آنها كثيف باشد و ما آنها را نبينيم، و نيز

 

دور نباشد كه گفته شود جسم آنها لطيف است و شفاف و نديدنى ولى سخت است و از هم جدا نشود، جبائى پذيرفته كه جسم آنها كثيف بوده و در زمان سليمان عليه السّلام ديده ميشدند، و چون آن حضرت درگذشت خدا آن نوع جن و شيطان را نابود كرد و نوعى ديگر آفريد ناديدنى و در زمان ما اين جنس هستند و بس و خدا داناتر است- پايان- طبرسى- ره- در تفسير «آخرين» گفته: يعنى مسخر كرد خدا برايش ديوهاى در زنجير بسته كه دو و يا سه تن از آنها را در زنجيرى مى‏بست و ميپذيرفتند چون از آنها ميخواست در سزاى نافرمانى و گفتند: با كفارشان چنين ميكرد و چون مسلمان ميشدند آنها را آزاد ميكرد.

 «بِنُصْبٍ وَ عَذابٍ» يعنى رنج و ناگوارى و سختى و گفته‏اند: با وسوسه باينكه بيماريت دراز شد و پروردگارت رحم نياورد بتو در مجمع البيان- 7: 478- و بيضاوى در «فَالْحَقُّ وَ الْحَقَّ أَقُولُ» گفته: يعنى پايدار كنم حق را و بگويمش: و گفتند يعنى سوگند بحق كه درست گويم: «و البته دوزخ را از تو و از هر كه پيرو تو است پر كنم»- 2: 350- بيضاوى.

 «وَ مَنْ يَعْشُ عَنْ ذِكْرِ الرَّحْمنِ» يعنى ذكر خدا را ناديده گيرد و از آن روگرداند چون بسيار دلگرم بمادياتست است و غرق در شهوات، شيطانى بر او افكنيم كه همدوش او است و پيوسته او را وسوسه كند و گمراه سازد.

و در خصال است از امير المؤمنين عليه السّلام كه هر كه بگناه آلايد از ياد خدا كور شود، و هر كه از آن كس كه خدا بطاعتش فرمانداده دريافت نكند، شيطانى برايش مشخص شود كه پيوسته قرين او باشد.

 «سَوَّلَ لَهُمْ» گفتند: يعنى آسان كرد براشان انجام گناه را، و گفتند آنان را بشهوت واداشت «وَ أَمْلى‏ لَهُمْ» كمك كند بدانها در آرزو و آرمان يا خدا بآنها مهلت دهد و در كيفرشان شتاب نكند.

 

پ «اسْتَحْوَذَ عَلَيْهِمُ الشَّيْطانُ» يعنى بر آنها مسلط شده و ياد خدا را از دل و زبان آنها برده «كَمَثَلِ الشَّيْطانِ» بيضاوى در- 2: 511- گفته: يعنى نمونه منافقان در تشويق يهود بجنگ نمونه شيطانست كه بآدمى گويد كافر شو و او را بكفر وادارد بمانند يك فرمانده و چون كافر شود از او بيزارى جويد از ترس عذاب، و گفتند منظور از انسان ابو جهل است كه ابليس در روز بدر باو گفت: امروز كسى بر شما چيره نشود و من پناه شمايم- الآية- و گفتند منظور يك راهب است كه او را بهرزگى و ارتداد واداشت.

 «و مِنْ شَرِّ الْوَسْواسِ الْخَنَّاسِ» طبرسى- ره- گفته: در آن چند قول است:

1- يعنى از شر وسوسه جنى كه در سينه مردم وسوسه كند و در آخر سوره است.

2- از شر وسوسه گر كه شيطانست و در خبر است كه وسوسه كند و چون پروردگارش ياد شود نهان گردد و آنگه خدا او را وصف كرد كه «آنست كه در سينه مردم وسوسه اندازد از پرى و آدمى» يعنى سخنى نهانى گويد كه بدل آنها نشيند بى‏شنيدن با گوش وانگه گفته است اين شيطان وسوسه‏گر از جن است و همان ديوانند كه خدا فرمود «جز ابليس كه جن بود» و ناس را بر وسواس عطف كرده يعنى پناه بخدا از شر وسواس و از شر ناس و گويا او را فرموده بخدا پناهد از شرّ پرى و آدمى.

3- مقصود شر ذى الوسواس خناس است كه آن را به جن و آدمى هر دو تفسير كرده و وسوسه جن همان وسوسه شيطانست و در وسوسه آدمى دو وجه است: يكم:

وسوسه كردن آدمى خودش را دوم: گمراه كردن يكى از مردم ديگرى را و دليلش «شَياطِينَ الْإِنْسِ وَ الْجِنِّ، 112- الانعام» است كه شيطان جن در دل وسوسه كند و شيطان انس در آشكار آيد، روايت است كه اندرز گويد و قصد بدى دارد.

 

پ‏مجاهد گفته خناس همان شيطانست كه چون نام خدا برند نهان شود و گرفته گردد و چون نبرند بر دل پهن گردد، و مؤيد آنست روايت انس كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: شيطان پوزش را روى دل آدميزاده نهاده و چون او ياد خدا كند واگيرد و نهان شود و چون خدا را فراموش كند دلش را بكام فروبرد و اينست وسواس خناس.

و گفته‏اند: خناس يعنى پرنهان گردد پس از ظهور و در پرده نهفته باشد از ديد مردم، چون وسوسه كند از آنجا كه ديده نشود، عياشى بسندى تا رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله كه فرمود: هيچ مؤمنى نباشد جز كه دلش در سينه‏اش دو گوش دارد، در گوشى فرشته دمد و در گوشى وسواس خنّاس و خدا مؤمن را بوسيله آن فرشته تاييد كند كه فرموده «و كمك كرد آنان را بر وحى از خود» مجمع البيان- 10: 570-

اخبار اين باب‏

پ‏1- در تفسير على بن ابراهيم- 566- در قول خدا تعالى «وَ الشَّياطِينَ كُلَّ بَنَّاءٍ وَ غَوَّاصٍ» يعنى در دريا و ديگرانى كه در بندند و بهم بسته‏اند چون نافرمانى سليمان را كردند در هنگامى كه خدا پادشاهى او را گرفت.

امام صادق عليه السّلام فرمود: خدا عزّ و جلّ پادشاهى سليمان را در انگشترش نهاده بود چونش بدست ميكرد پرى، آدمى، ديو و همه پرنده‏ها و وحوش گردش مى‏آمدند و از او فرمان ميبردند، و خدا بادى ميفرستاد تا بساط او را با همه آنچه بر آن بود از ديوان و پرنده و آدمى و چهار پا و اسب همه را بهواء برميداشت و ميبرد تا آنجا كه سليمان ميخواست نماز بامداد را در شام ميخواند و نماز ظهر را در فارس و ديوان را ميفرمود سنگ از فارس ببرند و در شام بفروشند.

و چون دست بگردن اسبها كشيد و آنها را با شمشير پى كرد، خدا پادشاهى او را گرفت و ديوى آمد و انگشتر او را از خدمتكارش هنگام رفتن سليمان بخلاء گرفت- و حديث را كشيده- تا گفته- چون انگشتر باو برگشت و آن را بدست كرد، ديوان و پرى و آدمى و پرنده و وحوش گردش آمدند و بمقام خود برگشت و آن‏

 

ديوى كه انگشتر را ربوده بود خواست با سپاهش كه همراه او بودند و آنها را بند كرد و زندان كرد برخى را درون آب و برخى را درون سنگ بنامهاى خدا و آنان زندانى و در عذابند تا روز رستاخيز.پ 2- در قصص: بسندى از امام پنجم عليه السّلام كه سليمان بديوان ميفرمود برايش سنگ بكشند، ابليس بآنها گفت: حالتان چطوره؟ گفتند: تاب اين وضع را نياريم گفت نه اينكه سنگ را ببريد و فارغ برگرديد؟ گفتند: آرى، گفت: اين خود آسايشى است، و باد گفته ابليس را بگوش سليمان رسانيد، و فرمان داد تا سنگ ببرند و گل بجاى آن آورند در برگشتن. ابليس آنها را ديدار كرد و گفت: حالتان چطوره؟ باو ناليدند، گفت شبها ميخوابيد؟ گفتند: آرى، گفت: شما خود در آسايشيد و باد گفتگوى ابليس و ديوها را بگوش سليمان رسانيد، و آنها را فرمود. تا شب و روز كار كنند و درنگى نشد كه سليمان عليه السّلام مرد.پ 3- در عيون- 122- 125- و در علل 197- باسنادش كه شامى از امير المؤمنين عليه السّلام نام ابليس را پرسيد در آسمان فرمود: حارث بود، از نخست كافر پرسيدش فرمود: ابليس بود لعنه اللَّه.پ 4- در تفسير 365- على بن ابراهيم در قول خدا تعالى «بخدا پناه بر از شيطان رجيم» گفته پليدتر: رجيم شيطانست، گفته شده: چرا رجيمش نامند؟ فرمود:

چون رانده شود.پ 5- در قصص راوندى باسنادش از عبد اللّه بن عمر كه از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلم پرسيدند از ذى الكفل فرمود: مردى بود از حضرموت بنام عويد بن أديم در زمان يك پيغمبرى كه بامتش گفت: كيست جانشين من شود بشرط اينكه خشم نكند يك جوانى برخاست و گفت: من: باو توجهى نكرد و باز همان را گفت و همان جوان برخاست: آن پيغمبر درگذشت و آن جوان بجا ماند و خدا او را پيغمبر كرد، و او در آغاز روز قضاوت ميكرد، ابليس به پيروانش گفت كدام با او در آويزد؟ يكى‏

 

بنام ابيض گفت: من، ابليس گفت: برو باشد كه او را بخشم آرى.

چون نيم روز شد و ذى الكفل در بستر آسايش آرميد، ابيض آمد و فرياد زد- راستى من ستمديده‏ام، گفت: باو بگو: بيايد، گفت: من از اينجا نميروم، انگشترش را بنشانى باو داد و گفت: نزد طرف خود ببر و او را بياور رفت و فردا همان ساعت برگشت كه در بستر بود و فرياد زد من ستم ديده‏ام و طرف من به انگشتر تو اعتنائى نكرد، دربان باو گفت: واى بر تو بگذار بخوابد او ديشب و ديروز نخوابيده گفت: نميگذارم او بخوابد و من ستم بكشم، دربان بدرون شد و اعلام كرد و او نامه‏اى نوشت و مهر زد و باو داد و رفت.

و چون فردا او بيشتر آرميد آمد و فرياد كشيد و گفت: هيچ بفرمان تو اعتناء نكرد و پيوسته فرياد زد تا او از جا برخاست و دست او را گرفت و راه افتاد در روزى كه بسيار گرم و سوزان بود و اگر تيكه گوشتى بر آفتاب مينهادند پخته ميشد، و چون ابيض چنين ديد دستش را از دست او كشيد و از خشم او نوميد شد و خدا عزّ و جلّ داستانش را براى پيغمبرش فرو فرستاد تا بر آزار شكيبا باشد چنانچه پيغمبران پيش بودند.پ بيان: گويا از آغاز خبر چيزى افتاده.پ 6- در مجالس صدوق- 287- بسندش تا امام صادق عليه السّلام كه چون اين آيه نازل شد «آنها كه چون كار بدى كنند خدا را ياد كنند و از گناهان خود آمرزش بخواهند، 135- آل عمران» ابليس بالاى كوه مكه بنام نور رفت و فريادى هر چه بلندتر به عفريتهاى خود كرده و همه گردش آمدند و گفتند: اى آقاى ما براى چه ما را دعوت كردى؟

گفت: اين آيه فرو شده كيست بميدان آن رود؟ يك عفريتى برخاست و گفت:

من با چنين و چنان، گفت: تو براى آن نيستى، ديگرى برخاست و مانند آن را گفت، و همان را شنيد، وسواس خناس گفت: من براى آنم، گفت: با چه؟ گفت بآنها

 

نويد دهم و آرزو اندازم تا گناه كنند و چون كردند استغفار را از يادشان ببرم، گفت: تو براى آنى و تا قيامت او را بر آن گماشت.پ 7- در علل- 178- باسنادش از ابى بصير كه از امام ششم عليه السّلام خناس را پرسيدم فرمود: ابليس است كه دل آدمى را بكام گيرد و چون خدا ياد شود نهان گردد و از اين رو خناس نام گرفته.پ 8- تفسير الفرات: باسنادش از امام حسن عليه السّلام در آنچه كعب الاحبار از امير المؤمنين پرسيد و آن حضرت فرمود: چون خدا خواست آدم را آفريند، جبرئيل را فرستاد و مشتى از خاك روى زمين برگرفت و با آب شيرين و شور خمير كرد و طبايع را در آن در آميخت پيش از آنكه جانش بخشد، از صحنه زمينش ساخت و چون كوه بزرگى آن را انداخت.

ابليس آن روز دربان آسمان پنجم بود، و از سوراخ بينى آدم درون ميشد از دبرش بيرون مى‏آمد و دستى بر شكمش ميزد و ميگفت: براى چه آفريده شدى اگر فرمانده من شوى از تو فرمان نبرم و اگر فرود من باشى بتو كمك كنم، و در بهشت هزار سال تا هنگام دميدن روح در آن ماند الحديث.پ 9- در كافى اصول- 2: 386- باستنادش از مسعده كه شنيدم امام ششم عليه السّلام را پرسيدند از اينكه كفر قديمتر است يا شرك؟ فرمود: كفر، زيرا ابليس نخست كافر است و كفرش شرك نبود زيرا با خدا دعوى پرستش ديگرى نداشت، و پس از آن به بت‏پرستى دعوت كرد و مشرك شد.پ 10- و از همان- 270- روضه- باسنادش از عبد الحميد بن ابى علاء كه امام ششم بمن فرموده: اى ابا محمّد بخدا اگر ابليس پس از نافرمانى و تكبر تا عمر دنيا براى خدا سجده كند او را سود ندهد، و خدا عزّ و جلّ آن را از او نپذيرد تا بر آدم چنانچه خدايش فرمود سجده نكند- الحديث-پ 11- در علل: باسنادش كه ابو حنيفه نزد امام صادق عليه السّلام آمد و امام باو

 

فرمود: اى ابو حنيفه بمن رسيده كه تو قياس ميكنى؟ گفت آرى من قياس ميكنم فرمود: واى بر تو قياس مكن زيرا نخست كسى كه قياس كرد ابليس بود كه گفت «آفريدى مرا از آتش و آفريدى او را از گل» و آتش و گل را با هم سنجيد. و اگر نور آدم را با نور آتش سنجيده بود برترى يكى از آن دو و صفاى يكى را بر ديگر مى‏شناخت و ميفهميد.پ 12- عياشى از جابر كه پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلم فرمود: ابليس نخست كسى است كه سرود خواند و نخست كسى كه نوحه كرد، چون آدم از درخت خورد سرود خواند (و چون بزمين فرود شد حدى خواند و چون در آنجا جاگير شد نوحه خواند تا بياد بهشتش آرد) (پاورقى ص 199)پ 13- در علل: 161- باسنادش از يزيد بن سلام كه پيغمبر فرمود: پنجشنبه روز پنجم دنيا است روز انيس است كه لعن شده در آن ابليس و بالا برده شده ادريس الخبر-پ 14- در كافى 277- روضه: از امام پنجم كه ابليس روز بدر مسلمانان را در چشم كفار كم مينمود و كفار را در چشم مسلمانها بسيار، و جبرئيل با شمشير بر او يورش كرد و او گريخت و ميگفت اى جبرئيل من مهلت دارم. تا خود را بدريا انداخت، زراره گويد بامام پنجم گفتم چرا ميترسيد با اينكه مهلت داشت؟

فرمود: از اينكه يك عضوش را ببرد.پ 15- و از همان علل: ص 194- بسندى تا رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلم كه دستمال گوشت را در خانه جا ندهيد چون خوابگاه شيطانست، خاك‏روبه را پشت در جا ندهيد كه جايگاه شيطانست، و هر كدام بدر اتاق خود رسد بسم اللَّه گويد كه شيطان بگريزد، و چون بنك سگها و عرعر خرها شنويد بخدا از شيطان رجيم پناه بريد كه آنها بينند و شما نبينيد، هر چه بشما فرمان دهند انجام دهيد.

الخبرپ 16- در علل: 101- باسنادش از عبد العظيم حسنى كه نوشتم بابى جعفر عليه السّلام‏

 

و از سبب غائط و گندش پرسيدم: فرمود: خدا تعالى آدم را كه آفريد تنش پاك بود و چهل سال افتاده بود و فرشته‏ها بدو گذر ميكردند و ميگفتند: براى يك چيزى آفريده شدى، و ابليس از دهانش بدرون ميرفت و از ته او در مى‏آمد و از اين رو آنچه در درون آدميزاده است بدبو، پليد، ناپاك شد.پ 17- در علل: 36-: بسندش از امام ششم عليه السّلام كه: همانا گرفتارى ايوب در اين جهان براى نعمتى بود كه خدا بدو داد و او هم شكرش نمود، ابليس در آن زمان تا فرود عرش ميرفت و از اينكه شكر نعمت ايوب بالا رفت حسد برد و گفت: پروردگارا ايوب اين شكر را در برابر نعمت دنيا كه باو دادى انجام ميدهد و اگر دنيا را از او بگيرى شكر نعمت نكند، مرا بر دنياى او مسلط كن و ببين كه شكر نكند.

فرمودش من تو را بدنياى او مسلط كردم و او از دنيا و فرزندش چيزى را نگذاشت و همه را نابود كرد و ايوب همه را سپاس خدا همى گفت، و آنگه بخدا برگشت و گفت پروردگارا ايوب ميداند البته دنيائى كه از او گرفتى باو برميگردانى پس مرا بر تنش مسلط كن تا بدانى كه شكر نكند، خدا عزّ و جلّ فرمود: منت بر تنش مسلط كردم بجز دو چشم و دل و زبان و گوشهايش.

ابو بصير گويد: امام ششم فرمود: جهيد و پيشى گرفت كه مبادا خدا عزّ و جلّ بر او رحم كند و جلو او را بگيرد و آمد و آتش سموم در بينى ايوب دميد و همه تنش تاول زد و نقطه نقطه شد.پ 18- كافى- 256- بسندى از امام ششم عليه السّلام كه خدا عزّ و جلّ مؤمن را بهر دردى گرفتار كند و بهر مرگى بميراند جز اينكه ديوانه‏اش نكند، نديدى كه چگونه ابليس بمال و فرزند و خاندان و هر چيز ايوب مسلط شد و بر خردش مسلط نشد، برايش ماند تا خدا را بدان يگانه داند.پ 19- در فقيه- 3، 256: از امام صادق عليه السّلام چون نزد خاندان خود درآئيد نام خدا ببريد كه هر كه نام خدا نبرد هنگام جماع و از او فرزندى شود

 

شرك شيطان باشد و با مهر و دشمنى ما آزموده شود.پ 20- و از همان- 1: 18- ابو جعفر عليه السّلام فرمود: چون يكى شماها براى شاشيدن يا جز آن خود را گشايد بايد بسم اللَّه بگويد كه شيطان ديده از او بر هم نهد تا فارغ شود.پ 21- و از همان: 2: 177 (ط آخوندى): باسنادش از على بن اسباط كه امام هشتم عليه السّلام بمن فرمود: چون در سفر يا حضر از خانه برآيى بگو: بسم اللَّه آمنت باللَّه، توكلت على اللَّه ما شاء اللَّه لا حول و لا قوة الا باللَّه العلى العظيم كه چون شياطين بدو برخورند فرشته‏ها بچهره آنها بكوبند و بگويند: چه راهى بدو داريد با اينكه خدا را نام برده و بدو گرويده و بر خدا توكل كرده و گفته: ما شاء اللَّه لا حول و لا قوة الا باللَّه.پ 22- در كافى (3- 287- فروع) باسنادش كه امام ششم عليه السّلام فرمود:

بر سر هر كنگره و بر سر هر پل شيطانى است چون بدان رسيدى بگو «بسم اللَّه» تا از تو بكوچد.پ 23- در تهذيب: 7: 407 ط آخوندى: باسنادش از امام ششم عليه السّلام كه چون مرد ميان دو پاى زن نشيند اگر نام خدا برد شيطان از او دور شود، و اگر بكند و نام خدا نبرد شيطان با او دخول كند و كار از هر دو باشد و نطفه از يكى (راوى گويد) گفتم: قربانت بچه شناخته شود؟ فرمود: بمهر ما خاندان و بدشمنى با ما.پ 24- و از همان: 2: 209- باسنادش از ابى حمزه كه امام چهارم بمن فرمود: اى ثمالى چون نماز برپا شود شيطان نزد همدوش امام آيد و باو گويد:

ياد خدا كرده؟ اگر گويد آرى، برود و اگر گويد، نه، بر دو شانه‏اش سوار شود و امام مردم گردد تا نماز را تمام كنند، گويد: گفتم: قربانت مگر نيست كه قرآن را ميخوانند؟ گفت: چرا، چنان نيست كه فهميدى اى ثمالى مقصود از ذكر خدا بلند خواندن بسم اللَّه الرحمن الرحيم است.

 

پ‏بيان: همدوش امام فرشته‏ايست كه كردارش را نويسد يا شيطانى كه بدو گماشته است.پ 25- در محاسن- 432-: از امام ششم عليه السّلام كه چون خوراك خورى بگو بسم اللَّه در آغاز و در پايان چون از بسم اللَّه گفتن پيش از خوردن شيطان شركت نكند و پس از آن هر چه شيطان خورده برگرداند.پ 26- و از همان: از امام ششم عليه السّلام كه چون چاشت و شام نهند بگو بسم اللَّه كه شيطان بيارانش گويد بيرون رويد، اينجا شام و خوابگاه نيست، و اگر بسم اللَّه فراموش شود گويد بيائيد كه اينجا شام و خوابگاه داريد.پ 27- و در خبر ديگر فرمود عليه السّلام چون يكى از شما بى‏بسم اللَّه وضوء سازد شيطان شريك وضويش شود، و اگر بخورد يا بنوشد يا بپوشد سزاست كه نام خدا برد بر آن و اگر نكند شيطان شريكش شود.پ 28- در فقيه- 4: 264- در سفارشهاى پيغمبر است كه اى على خواب چهار جور است: خواب پيغمبران كه بر پشت است، خواب مؤمنان بر پهلوى راست، خواب كفار و منافقان بر سمت چپ خواب شيطان بر رويشان.پ 29- در تفسير امام- 244- كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلم فرمود: از شيطان بخدا پناه بريد، هر كه بخدا پناهد پناهش دهد از وسوسه‏هاش، فوتهاش و دميدنهاش پناه بريد، ميدانيد چه هستند؟ وسوسه‏اش آنچه از دشمنى ما اهل بيت در دل شما اندازد، گفتند يا رسول اللَّه پس از اينكه مقام و منزلت شما را دانستيم چگونه دشمن شما باشيم؟ فرمود: بدشمنى با دوستان ما و دوستى با دشمنان ما.

 

گفتند: يا رسول اللَّه فوتهاش چه‏اند؟ فرمود: باد خشم كه در آدمى دمد و آن را بنابودى دين و دنيا كشد، و بسا در جز خشم هم فوت كند بشما كه بدان هلاك شويد ميدانيد سخت‏ترين فوتش چيست؟ اينست كه در دل كسى اندازد يكى از اين امت سر است بر ما، يا منحرف شود از ما خاندان، و اما دميدنش اين است كه يكى از شماها پس از قرآن چيزى را از ذكر ما و صلوات بر ما شفابخش‏تر داند