باب هشتم تذكيه و انواع و احكامش‏

آيات قرآن مجيد

پ‏1- البقره- «راستى خدا بشما فرمايد سر بريده ماده گاوى- تا- فرمايد: سر بريدند و نزديك بود كه نكنند 67- 71.پ 2- المائدة: حرام شده بر شما مردار و خون و گوشت خنزير و آنچه قربانى شود بنام جز خدا و خفه شده و كوفته شده و پرت شده و شاخ خورده و آنچه درنده خورده جز آنچه را تذكيه كنيد و آنچه بر تخته سنگ بتها سربريده شود- 3-پ 3- الانعام: پس بخوريد از آنچه نام خدا بر آن برده شده اگر به آيات خدا مؤمنيد 118 و شما را نباشد كه نخوريد از آنچه نام خدا بر آن برده شود با اينكه بيان شده براى شما آنچه بر شما حرام است جز آنچه بدان بيچاره شديد 119 و نخوريد از آنچه نام خدا بر آن برده نشود و راستش كه آن فسق است و راستى شيطانها البته بدل دوستانشان اندازند تا با شما ستيزند و اگر فرمانشان بريد البته كه مشركانيد 131 و چهارپايانى كه نام خدا بر آنها نبرند بدروغ بستن بر خدا البته سزاشان دهد بدان چه بدروغ بندند 138 يا فسقى كه قربانى شده بنام جز خدا- 145.پ 4- الحجّ: نام برند خدا را بدان چه روزيشان كرده از چهارپايان بيزبان 34- و شتران قربانى را از شعائر خدا براى شما ساختيم از آن شما است در آنها خوبى، ياد كنيد نام خدا را بر آنها در رسته‏ها و چون پهلوشان بزمين چسبيد از آنها بخوريد 36-.پ 5- الكوثر: نماز كن براى پروردگارت و نحر كن.پ تفسير: «أَنْ تَذْبَحُوا بَقَرَةً» ظاهر است در اينكه گاو را سر برند نه نحر كنند، طبرسى- ره- در 1: 132 مجمع- گفته ذبح بريدن رگهاى گردن است‏

 

و در گاو و گوسفند است و نحر در شتر است و روا نيست در آنها نزد ما جز همين، و فقهاى ديگر را در باره آن اختلاف است، بامام صادق عليه السّلام گفتند: مردم مكه گاو را از گودى گلو ذبح كنند چه فرمائى در خوردن گوشتش؟ اندكى خاموش شد و فرمود: خدا فرموده: او را ذبح كردند و نزديك بود نكشند، مخور جز آنچه از مذبحش ذبح شود.

گويم: تفسير آيه مائده گذشت، و دلالت دارد بوجوب تذكيه و حرمت آنچه بجز بر نام خدا تذكيه شود و بنام بت و مانند آن ذبح شود و بزودى اخبار در تفسير آن آيند.

 «فكلوا» طبرسى- ره- گفته: راستى چون بت پرستان بمسلمانها گفتند:

آنچه را خود كشيد بخوريد و آنچه پروردگارتان كشد نخوريد گويا خداى سبحان بدانها فرمود: از نادانى خود بگذريد و بخوريد يعنى براتان مباح است گرچه امر دارد «مِمَّا ذُكِرَ اسْمُ اللَّهِ عَلَيْهِ» يعنى در نحرش بسم اللَّه آمده و نه مردار است و نه بنام بت ذبح شده و گفتند ذكر هر نام يا وصف خاص خدا كافى است چون بسم الرحمن يا بسم القديم، بسم القادر بنفسه يا بسم العالم بنفسه و آنچه اين معنا را دارد و كفايت بسم اللَّه اجماعى است و ظاهر كفايت جز آنست كه خدا فرمايد «بگو اللَّه را بخوانيد يا رحمان را هر كدام را بخوانيد از آن او است نامهاى بهتر» «إِنْ كُنْتُمْ بِآياتِهِ مُؤْمِنِينَ» يعنى ميدانيد خدا و رسولش و درستى آنچه از نزد خدا آورده براتان پس بخوريد آنچه را حلال كرده نه آنچه را حرام كرده، اين آيه دلالت دارد بر وجوب بسم اللَّه در ذبيحه و بر اينكه ذبيحه كفار حرام است و چون بسم اللَّه بر آن نگويند و هر كدام هم گويند آن را واجب ندانند و يا آنكه مقصودشان از خدا آنست كه شرع موسى يا عيسى را جاويدان كرده و نام خدا را بحقيقت نبرند.پ «وَ ما لَكُمْ أَلَّا تَأْكُلُوا مِمَّا ذُكِرَ اسْمُ اللَّهِ عَلَيْهِ» يعنى چه داريد در اينكه نخوريد از آنچه نام خدا بر آن برند و معنى استفهام دارد نزد زجّاج و بصريان ديگر يعنى چه مانعى است كه از آن نميخوريد؟ و گفتند: يعنى نيست براى شما

 

نخوردن از آن (و ما نافيه است) با اينكه حرام براى شما بيان شده كه گفتند همانست كه در سوره مائده آمده كه «حُرِّمَتْ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةُ تا آخر آيه» و اعتراض شده كه مائده مدتى پس از سوره انعام نازل شده مگر اينكه مقصود بيان آن بزبان پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم باشد و پس از آن در قرآن نازل شده باشد، و گفتند: مقصود تفصيل حرام وارد در همين سوره است كه فرموده: «قُلْ لا أَجِدُ فِي ما أُوحِيَ إِلَيَّ مُحَرَّماً تا آخر آيه» (در اينجا اختلاف قرائت را بيان كرده).پ «و نخوريد از آنچه نام خدا بر آن برده نشده» يعنى هنگام ذبحش بسم اللَّه نگفتند، و اين صريح است در وجوب تسميه بر ذبيحه زيرا اگر واجب نبود تركش را حرام نميكرد «وَ إِنَّهُ لَفِسْقٌ» يعنى خوردن از آنچه نام خدا بر ذبحش نبردند فسق است، و راستش شياطين كه علماء كفار و سروران متمرد آنها هستند، در اندازند بدل دوستانشان كه پيروان كافر آنهايند تا با شما بستيزند در حلال بودن مردار، حسن گفته: بت پرستان عرب با مسلمانان ستيزه داشتند و بآنها ميگفتند:

چگونه آنچه خود كشيد خوريد و از آنچه خدا كشد نخوريد و كشته خدا خوردنى‏تر است از كشته شماها، ستيزه‏شان اين بود، عكرمه گفته: گروهى از گبران فارس كه دوستان بت پرستان بودند بدانها نوشتند در زمان جاهليت كه محمّد و يارانش پندارند پيرو فرمان خدايند وانگه پندارند آنچه كشند حلال است و آنچه خدا كشد حرام. و اين دلپسند آنان گرديد، اينست معنى وحى آنان باينان، ابن عباس گفته: يعنى شياطين جن كه ابليس و لشكرش باشند بدل دوستان آدمى خود اندازند و آنها مشركان را وسوسه كنند و سپس خدا فرمود: اگر شما مؤمنان پيروى آنها كنيد در گفتارشان كه مردار و جز آن حلال است شما هم مشرك باشيد زيرا هر كه مردار را حلال داند و بخورد باجماع كافر است و هر كدام كه حرام داند و بخورد فاسق است، اين گفته حسن و جمعى از مفسرانست عطا گفته مخصوص قربانى است كه عرب براى بتان ميكردند- مجمع البيان- 4: 356- 358-).پ «لا يَذْكُرُونَ اسْمَ اللَّهِ عَلَيْهَا» بيضاوى گفته: يعنى در ذبحش نام خدا نبردند و نام‏

 

بت بردند، و گفتند: يعنى بر پشت آنها حج نميكردند، از روى دروغ بستن بر خدا و سزا دهد آنها را بر دروغ بستن خود.پ «لِيَذْكُرُوا اسْمَ اللَّهِ» يعنى قربانى پذيرفته شود براى آنكه بر آن نام خدا برند نه جز او و آن را ويژه چهارپايان نمود براى اشاره باينكه قربانى حج جز از آنها نشود، و دلالت دارد كه قربانى و بردن نام خدا بر آن در همه شرايع بوده چون فرموده «براى هر امتى رسم قربانى مقرر كرديم تا نام خدا بر آن برند» الخ.

 «فَاذْكُرُوا اسْمَ اللَّهِ عَلَيْها» طبرسى- ره- گفته: يعنى در حال نحرش بسم اللَّه گويند و ابن عباس گفته: بگويند اللَّه اكبر لا اله الّا اللَّه و اللَّه اكبر اللهمّ منك و لك- صوافّ- يعنى ايستاده باشند و بسته بروش محمّد صلى اللَّه عليه و آله و سلم از ابن عباس است، و گفتند: يعنى يك دستش را بندند و بر سر سه ديگر ايستند، چنين نحر شوند و استخوانهاى ساقشان برابر هم باشند تا بر هم مقدم نگردند از مجاهد است، و گفتند مقصود اينست كه نحر شوند و در صف باشند و ايستاده و يك دستشان از استخوان مچ و سمّ تا زانو بسته باشد، از امام ششم است، اين در باره شتر است، ولى براى ذبح گاو دو دست و دو پايش را بندند و دمش را آزاد نهند، و در گوسفند سه را بندند و يك پا را رها كنند، و چون پهلو نهاد و بزمين افتاد و جانداد از آن بخوريد، اين اذنست و فرمان نيست چون كه مردم دوران جاهليت آن را بر خود حرام ميدانستند، و گفتند:

خوردن از آن در صورتى كه تطوع باشد واجب است پايان (مجمع البيان: 7: 86-).

 «فَصَلِّ لِرَبِّكَ وَ انْحَرْ» (در مجمع البيان 10: 559) گفته: يعنى نماز عيد را بخوان و قربانى را بكش، و گفتند: يعنى نماز بامداد را بخوان در جمع و قربانى را در منى بكش و جمع همان مشعر است،پ محمّد بن كعب گفته: مردمى بجز خدا نياز بردند و براى جز او قربانى ميكردند، و خدا تعالى پيغمبرش را فرمود: كه نماز و قربانيش براى تقرب بخدا و ويژه او باشد پايان.

گويم: اين تفسيرها دلالت دارند كه نحر براى شتر مشروع است بلكه جز آن در آن جائز نيست.

 

پ‏و بايد برگرديم بشرح احكامى كه از اين آيات استنباط شوند.

1- دلالت دارند بر اينكه بر هر چه بسم اللَّه گفته شود حلال است جز آنچه بدليل خارج شده و سخن در اين باره گذشت.

2- بدانها استدلال شده كه بسم اللَّه هنگام ذبح واجب است بلكه هنگام شكار مطلقا جز آنچه بدليل خارج شده چون ماهى و ملخ، و بسا مقصودشان از وجوب وجوب شرطى است يعنى شرط حلال شدن ذبيحه است، و از اين رو بيشتر فقهاء آن را شرط تعبير كردند، اما وجوب تكليفى اثباتش مشكل است جز اينكه گفته شود ترك بسم اللَّه مايه حرمت و اسراف و اتلاف مال است بيراه شرعى و اما در شرط بودنش خلافى ميان اصحاب نيست، و اگر عمداً بدان اخلال كند بطور قطع حلال نباشد و ظاهر آيه حلال نبودن بى‏تسميه است از روى فراموشى هم، ولى اصحاب بحكم اخبار بسيارى كه دلالت بر حلالى در صورت فراموشى دارند آن را مخصوص حال عمد دانستند، و در برخى آنها است كه: اگر فراموش كرد چون يادش آمد بسم اللَّه گويد و بگويد «بسم اللَّه على اوّله و آخره» و حمل بر استحباب شده چون كسى آن را واجب ندانسته، و در ترك از روى نادانى دو وجه است و ظاهر اصحاب حرمت است و بسا كه اقرب است بحكم عموم آيه، و اقوى كفايت بسم اللَّه است گرچه گوينده معتقد بوجوبش نباشد براى عموم آيه و بر خلاف علّامه- ره- در مختلف.

در دروس گفته: اگر عمداً آن را ترك كند با اعتقاد بوجوب ذبيحه مردار است و بى‏اعتقاد بوجوب مورد نظر است و ظاهر اصحاب حرمت است، و مورد اعتراض است باينكه ذبيحه مسلم مخالف را مطلقا حرام دانند مادامى كه ناصبى نباشد، و شك نيست كه برى از آنها آن را واجب ندانند، و ذبيحه را با ترك عمدى آن حلال دانند پايان.پ در روضه گفته: ممكن است جواب داد كه حكم آنها اينست كه ذبيحه مخالف حلال است و اين منافات ندارد با اينكه از جهت اخلال بشرط ديگرى حرام باشد، آرى حكم بحليت در صورت شبهه در تسميه او ممكن است بدليل اصل صحت و اطلاق ادله ديگر، و براى عمل بظاهر كه گفتن آن با عدم اعتقاد بوجوب و اشتراط

 

رجحان دارد بر ترك، و همان بسم اللَّه گفتن كافى است گرچه آن را واجب نداند، و حكم بحرمت در آنجا است كه بداند بسم اللَّه نگفته، و اين نظر خوبيست، و سخن در باره رو بقبله كشتن ذبيحه هم مانند آنست.پ 3- آيه دلالت دارد كه مطلق گفتن نام خدا تعالى بر ذبح كردن يا نحر يا رها كردن سگ و تير و مانندش بس است و چنانچه بيشتر فقهاء بدان تصريح دارند گفتن اللَّه اكبر، سبحان اللَّه، الحمد للَّه لا اله الا اللَّه و مانندش هم كافى باشند، و اگر تنها اللَّه بگويد كفايت آن دو قول دارد از اين راه كه ياد نام خدا بر آن صدق دارد، و از راه ديگر مفهوم عرفى ذكر نام خدا پيوست با وصف كمال و ستايش است و همين خلاف است در «اللهم ارحمنى و اغفر لى» گفتند: اگر گويد: «بسم اللَّه و محمّد» بجرّ محمّد كافى نيست چون شرك است و همچنين اگر گويد: و محمّد رسول اللَّه، و اگر در هر دو محمّد را برفع خواند ضرر ندارد و چون تسميه با جمله نخست تمام شده، و پيوست شهادت برسالت فزودن خوبيست و منافى نيست بخلاف قصد شرك بهر دو نام، و اگر گويد «اللهم صل على محمّد و آله» اقوى كفايت است، آيا شرط است كه نام خدا را بزبان عربى گويد ظاهر احتمال دارد چون اسم اللَّه آمده و احتمال عدم دارد نيز، زيرا مقصود از اللَّه ذات خداست و گفتن هر نامى سزاست بهر زبانى باشد، و متفرع بر آنست گفتن بسم الرحمن و جز آن از نام‏هاى مخصوص يا غالب الاستعمال بر خدا جز واژه اللَّه.پ 4- فقهاء گفتند در ذبح گوسفند خوبست دو دست و يك پايش را بندند و ديگرى را رها دارند، و پشم و موهاى او را نگهدارند تا سرد شود، و در گاو دو دست و دو پايش را بندند و دمش را رها كنند، و در شتر دو سمش را از دست بدو زير شانه‏اش بندند و دو پايش را رها كنند و ايستاده او را نحر كنند يا دست چپش را از سم تا زانو بندند و بر دست راستش وادارند، و مى‏شود از آيه كريمه فهميد كه خوب است شتر در حال نحرش ايستاده باشد كه فرموده «صوافّ» بيضاوى گفته: يعنى ايستاده باشند و دستها و پاهاشان در صف شوند و خوانده شده «صوافن» بمعنى‏

 

ايستاده‏ها بر سه ركن و بر كناره سم چهارمى زيرا شتر قربانى بيكدستش زانوبند زنند و بر سه ديگر ايستد- انوار التنزيل 2: 103-پ و طبرسى- ره- گفته در مجمع البيان 7: 85- ابن مسعود و ابن عباس و ابن عمر و ابو جعفر باقر عليه السّلام و قتاده و عطا و ضحّاك خواندند «صوافن» با نون، و حسن و شقيق و ابو موسى اشعرى و سليمان تيمى «صوافى» و صوافن چون صافنات اسبان خوبند جز اينكه اينجا بمعنى شتر آمده و صافن آنست كه يك پا را بردارد و بر سم‏هاى خود تكيه كند، صوافى خالص لوجه اللَّه باشند.

گويم: بقرائتى كه از امام باقر عليه السّلام روايت است و جز او دلالتى است بر استحباب اينكه ايستاده باشد و بيكدستش زانوبند زنند بلكه بر هر دو قرائت نحرش ايستاده دشوار است جدّاً.پ و اما اخبارى كه در اين باب رسيدند يكى بسندى است از امام ششم عليه السّلام كه حمران از آن حضرت پرسيده از ذبح فرموده: چون ذبح كنى رها كن و كتفش ببند و كارد را گرد گردنش مگردان تا از زير گلو درون برى و تا بالا ببرى، رها كردن در پرنده است تنها و اگر در چاه يا درّه ژرف زمين پرت شود از آن مخور و مخوران زيرا ندانى پرت شدن او را كشته يا ذبح، و اگر ذبيحه گوسفند است پشم يا مويش را بچسب و دست و پا را مگير و اگر گاو است ببندش و دمش را آزاد رها كن و اما شتر را سمش بزير كتفش ببند و پاهايش را رها كن و اگر پرنده‏اى كه خواهى سر برى از دستت رها شد و گريخت يا بدر رفت تيرش بزن و چون افتاد سرش را ببر بمانند شكار.

در مسالك گفته: مقصود از بستن سمها بزير كتف اينست كه دو دستش را جمع كند و ببندد از سم تا زانو و در روايت ابى الصباح بدان تصريح دارد، و در روايت ابى خديجه است كه تنها دست چپش را ببندد و مقصود از روايت نخست هم اين نيست كه دو سم دستش را تا زير كتف باهم بندد زيرا ديگر نميتواند بايستد با اينكه در شتر مستحب است ايستاده باشد، و اينكه در گوسفند فرمود: دست و پايش‏

 

را مگير يعنى دو دست را با يك پا ببند و آنها را بدست مگير پايان.پ و من گويم: در اخبار نديدم كه دو پاى گوسفند و يك دستش را بندند ولى اصحاب آن را ذكر كردند و اگر مستندى دارد چنانچه ظاهر است مى‏شود اين خبر را حمل كرد بر اينكه پس از ذبح دست و پا را نگيرند و همان پشم يا مو را بگيرند كه در چاه و مانندش پرت نشود.پ كلينى در 4: 498- فروع- بسندش از امام ششم عليه السّلام در تفسير قول خدا «وَ اذْكُرُوا اسْمَ اللَّهِ عَلَيْهِ» فرمود: اين هنگامى است كه براى نحر زده شوند كه دو دستش را ميان سم تا زانو بندند و چون درافتادند پهلوشان بزمين چسبدپ و از ابى صباح كنانى كه پرسيدم از امام ششم عليه السّلام چگونه شتر قربانى نحر شود؟

فرمود: نحر شود و بسوى راست ايستاده باشد- 4: 497 فروع-.پ و از ابى خديجه است كه گفت: امام ششم را ديدم كه شتر نحر ميكرد شتر قربانيش از دست چپ زانوبند داشت و بر جانب دست راستش ايستاده بود و ميفرمود: بسم اللَّه و اللَّه اكبر اللهم هذا منك و لك اللهم تقبّله منى، آنگه در گودى گلويش كارد فرو كرد، و كارد را با دست خود برآورد و چون بزمين افتاد جاى ذبحش را با دست خود بريد- 4: 498 فروع-.پ 5- ظاهر قول خدا تعالى «فَإِذا وَجَبَتْ جُنُوبُها فَكُلُوا مِنْها» اينست كه چون بزمين افتد حلال است و نبايد صبر كرد تا سرد شود يا بكلى جانش درآيد و گرچه اصحاب آن را بجا ندادن تفسير كردند، و نديدم كسى آن را دليل بر اين آورده باشد و تفسيرى كه كردند بايد دليل داشته باشد.

در مسالك گفته: پوست كندن ذبيحه پيش از اينكه سرد شود يا بريدن تيكه‏اى از آن دو قول دارد 1- حرمت كه شيخ در نهايه گفته بلكه خوردن را هم حرام شمرده و ابن براج و ابن حمزه از او پيروى كردندپ بدليل روايت محمّد بن يحيى تا امام رضا عليه السّلام كه چون سر گوسفند را برند و پيش از جاندادنش‏

 

پوستش كنند يا چيزى از آن را پوست كنند خوردنش حلال نباشد- 6: 23 فروع كافى-.پ و اقوى كراهت است كه قول بيشتر فقهاء است بحكم اصل و ضعف روايت كه بى‏سند است و نميشود دليل حرمت گردد بلكه دليل كراهت است كه مسامحه پذير است، شهيد- ره- گفته كار پوست كردن حرام است نه خود ذبيحه نخست براى نهى از شكنجه جاندار و دوّم براى عموم قول خدا تعالى (فَكُلُوا مِمَّا ذُكِرَ اسْمُ اللَّهِ عَلَيْهِ) پايان.

در مختلف گفته: أبو الصلاح گويد تيكه‏اى كه از حيوان زنده و يا ذبح شده پيش از آنكه بخاك افتد و با جاندادن سرد شود ببرند از محرماتست و مردار است، و گفته‏اش در تيكه جدا شده از زنده خوبست ولى در باره تيكه پس از سر بريدن جاى انكار دارد، براى اينكه دستور تذكيه انجام شده و دليل او مفهوم «فَإِذا وَجَبَتْ جُنُوبُها» است و جوابش اينست كه اين تعبير از نظر غالب است و مفهومش حجت نيست پايان.

و من گويم: شرط سرد شدن در نهايت غرابت است زيرا آنچه در حلال بودن معتبر است جاندادنست و گرمى پس از آن تا مدتى بجا است، و از اين رو در مس ميت كه گرم است غسل واجب ندانستند و سردشدن را شرط كردند، و شرط بودن او در حكم مخصوصى لازم ندارد كه در همه احكام شرط باشد.پ 6- اينكه خدا فرمود: «إِلَّا ما ذَكَّيْتُمْ» دليل است كه اگر درنده خورده يا با همه آنچه پيش از آن آمده را زنده دريابى و سرش را ببرى حلال است، و در وقت كافى براى تذكيه ميان فقهاء اختلاف است.

در مسالك گفته: اصحاب اختلاف دارند كه درك تذكيه بحركت پس از سر بريدنست يا جهش خون پس از آن و پس از نحر؟ مفيد و ابن جنيد هر دو را شرط دانستند و بيشتر فقهاء چون شيخ و ابن ادريس و محقق و اكثر متاخرين يكى از اين دو را كافى دانستند و برخى همان حركت را شرط دانستند و منشأ

 

اختلاف اينست كه در خبرى حركت را كافى دانسته و در خبرى جهش خون را پايان.پ من گويم: گويا كفايت يكى از آنها روشنتر است و اگر چه خبر كفايت حركت سند قويتر دارد، و آنگه ظاهر كلمات اصحاب اينست كه شرط حركت پس از سر بريدنست و بيشتر اخبار از اين نظر ابهام دارند، و صريح برخى كفايت حركت پيش از سر بريدنست و گويا احوط اعتبار حركت پس از آنست.

محقق اردبيلى- ره- گفته: اين دو يا هر يك در صورت شك نشانه حلال بودنند زيرا اگر پيش از ذبح بداند زنده است و سرش را ببرد و هيچ كدام نباشند ظاهراً حلال باشد زيرا دانسته زنده است و آن را بوجه مقرّر شرعى ذبح كرده و جانش را برآورده و حلال شده فتامل زيرا برخى اخبار صحيحه دلالت دارند بر اينكه خونريزى پس از سر بريدن شرط است گرچه شبهه هم نباشد، و شايد اين هم نظر باشتباه دارد در اينكه جاندادن ببريدن چهار رگ بوده يا جز آن و از صورت اشتباه بيرون نباشد پايان-.

و اما استقرار زنده بودن كه جمعى اصحاب شرط دانند و در پيش بدان اشاره كرديم در اخبار وجود ندارد.

در دروس گفته: جاندار دم جان مانند شاخ خورده و پرت شده و درنده گرفته و آنچه از پشت سرش را بريدند شرط حلال‏شدنش بتذكيه استقرار حياة است.

و اگر بداند فورا خواهد مرد نزد جماعت شيعه حرام است و اگر بداند زندگى بر جا دارد حلال است و اگر شك دارد بحركت و خونريزى معلوم شود، گفته: ظاهر اخبار و گفته فقهاء قديم اينست كه خونريزى و حركت يا يكى از آنها كافى است گرچه حياة مستقره نباشد و در آيه هم بدان اشاره‏ايست كه خدا فرمايد «حُرِّمَتْ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةُ- تا فرمايد- إِلَّا ما ذَكَّيْتُمْ» و از شيخ يحيى نقل كرده كه استقرار حياة از مذهب شيعه نباشد و چه خوب گفته پايان.پ و گويم: هر دو خوب گفتند- رضي الله عنه- زيرا ظاهر اينست كه آن از مخالفان گرفته شده و در اخبار از آن عين و اثرى نيست، و شرح گفتارش اينست كه استقرار حياة

 

مذهب شيعه است و علامه و ابن ادريس هم از او پيروند، و يكى آن را تفسير كرده كه در وضعى باشد كه يك روز يا چند روز زنده ماند و گفتند نيم روز، و اين دليلى ندارد و ميان فقهاء قديم معروف نباشد، و اگر بداند اكنون مرده است و حركتش مذبوحانه است چون حركت گوسفندى كه هر چه توى شكمش هست بيرون شده در وقوع تذكيه بر آن اشكال است و گرچه ظاهر ادله وقوع آنست، محقق اردبيلى پس از نقل گفته دروس گويد: و ابهام و پيچيدگى اين مسأله نهان نيست، و آنچه معلوم است حيوانى كه دم جان است و سرش برند و حركتش مذبوحانه باشد چون حركت گوسفندى كه آنچه درون دارد درآمده يا پرنده‏اى چنين مردار باشد و تذكيه نشود، و اگر دم مرگ بطور قطع زنده است و تذكيه پذير بوسيله تذكيه پاك شود و احكام ذبيحه دارد گرچه بداند هم اكنون يا ساعت ديگر خواهد مرد چون ادله ذبح جاندار آن را فراگيرد و ذبح شرعى شود، و اينكه اگر ذبح نشود زود بميرد يا ساعت ديگر بميرد اثرى ندارد، پس آنچه در دروس گفته كه اگر بداند مرگ او را الخ محلّ تامل است زيرا از آن فهميده شود كه مدار بر كمى زمان ماندن و بسيارى آنست فتامّل و خلاصه بايد مدار زنده بودن هنگام ذبح و زنده نبودن باشد نه درازى زمان آن و كوتاهيش براى آنچه گذشت فافهم، و اما اگر حالش مشتبه باشد و ندانى هنگام ذبح مرده بوده يا زنده و حركتش مذبوحانه است يا از زندگى است ممكن است حلال باشد بحكم استصحاب حياة و يا بحكم استصحاب قاعده گذشته حرام باشد، و آنگه در مورد اشتباه حركت يا خونريزى را شرط دانسته چنانچه گفتيم.پ و گويم اگر مقصودش- قد- از حركت مذبوحانه درزيدن گوشت پوست كنده است و مانندش شكى ندارد كه اعتبارى بدان نيست چون جان ندارد و تذكيه پذير نيست، و اگر منظور حركت پس از بريدن رگها است كه در عرف آن را حركت مذبوحانه خوانند تذكيه ناپذيريش مورد بحث است زيرا بى‏ترديد هنوز جان در تن دارد چون كسى كه در حال مرگ جان بگلويش رسيده او را در آن حال مرده نگويند گرچه يك ساعت و يكدهم ساعت ديگر هم زنده نماند، و از اين رو اختلاف‏

 

دارند در شترى كه سربرند وانگهش نحر كنند يا گوسفند و گاوى كه نحر كنند و وانگه سر برند كه آيا حلال باشند يا حرام و شيخ در نهايه و جمعى ديگر گفتند:

حلال است چون هنوز جان داشته و تذكيه شده و عموم «إِلَّا ما ذَكَّيْتُمْ» شامل آن شود و هم عمومات ديگر، و كسى كه استقرار حيات را شرط داند حكم بحرمت نمايد، و ظاهر اينست كه مقصودش دومى است كه حرمت است چون در دنبال اين مسأله پس از نقل وجوه حليت گفته فتامّل زيرا حكم بحلالى پس از قطع اعضاء مهلك مشكل است زيرا ديگر بيجان شده و اثر بخشى اين حركت و خونريزى مشكل است چون اينها ديگر نشانه زندگى كه وسيله حلالى ذبيحه است نباشند و نبايد آنها را دليل آن دانست و تحقيق همانست كه ما بدان اشاره كرديم- پايان- (در شرح ارشاد كتاب صيد و ذباحه).

 (ميزان صحت تذكيه اينست كه جان در همه اعضاء تن ذبيحه باشد و ظاهرا مقصود فقهاء از حيات مستقره هم اينست و در صورتى كه محرز باشد زنده بودن همه اعضاء تن ذبيحه و ذبح شود يا نحر شود حلال مى‏شود گر چه بواسطه صدمه يا پيشامد ديگر تا لحظه‏اى پس از آن بميرد و اگر در وجود حيات در همه اعضاء شبهه شود نشانه‏اش حركت دست و پا است و يا گردش عادى چشم كه با آن ثابت مى‏شود ولى مجرد جريان خون بتنهائى دليل آن نميشود، شرح مترجم).پ 7- مشهور ميان اصحاب اينست كه در ذبح شرط است بريدن چهار عضو با هم:

1- گلوگاه كه نفس از آن برآيد و درآيد. 2- مرى كه روده سرخه باشد و خوراك از آن بمعده فرو شود 3 و 4- دو رگ زننده در دو طرف ناى و زير گردن، و ابن جنيد همان بريدن گلو را كافى دانسته‏پ بحكم صحيحه زيد شحّام كه پرسيدم امام ششم عليه السّلام را از مردى كه كارد حاضر ندارد با تيكه نى ذبح تواند؟

فرمود: با سنگ و استخوان و نى و چوب ذبح كن وقتى دسترسى بآهن ندارى چون گلو بريده شود و خون بدرآيد باكى ندارد (كلينى آن را در- 6: 338 فروع) بسند خود آورده) و بر اين قول مشهور دليل آورده‏پ بصحيحه عبد الرحمن بن حجّاج‏

 

كه پرسيدم امام هفتم را كه با سنگ تيز و نى و چوب ذبح شود در صورتى كه كارد نباشد؟ فرمود: اگر رگها را برند باكى نيست.پ و مى‏شود بدين دليل اعتراض كرد از چند راه.

1- لفظ اوداج گر چه جمع است و بپذيريم كه معنى آن سه است و بالاتر بازهم اطلاقش بر دو تا مجاز شايعى است تا آنجا كه برخى كمتر معنى حقيقى جمع را دو تا دانستند و اگر اين مجاز اولى نباشد از اطلاق ودج بمعنى رگ بر ناى و روده‏سرخه پست‏تر از آن نيست زيرا ترديد نيست لفظ ودج در آنها مجاز است.

در قاموس گفته: ودج با حركت دال رگى است در گردن و در صحاح هم آن را گفته و افزوده كه دو رگ گردن را ودجان گويند، و در مصباح گفته: ودج بفتح دال و يا كسر آن در لغتى رگ اخدع است كه ذبح‏كننده آن را ميبرد و ديگر زندگى نميماند، و گفتند: در تن يك رگ است كه چون بريده شود كشنده باشد، در گردن آن را ودج و وريد گويند و در پشت نياط كه از بالا به پائين كشيده است و ابهر كه درون استخوان پشت است و پيوسته به دل، و وتين است در شكم، و نساء نام دارد در ران، و ايجل در پا، و اكحل در دست و صافن در ساق پا.

و نيز در المجرد- گفته- وريد رگى درشتى است كه در تن چرخيده و برخى از سخن پيش را با اختلافى نقل كرده وانگه گفته: ودجان دو رگ كلفت دو سوى گودى گلويند در نهايه در بيان حديث شهداء «و اوداجهم تشخب دماً» گفته: اوداج رگ‏رگهاى گردنند كه ذبح كن آنها را ميبرد، و گفتند. ودجان دو رگ كلفت دو سوى گودى گلويند و از اين معنا است حديثى كه «كلّ ما افرى الاوداج» پايان.

و مى‏شود ميان دو صحيح جمع كرد و تخيير ميان دو روش قائل شد اگر قول تازه‏اى را بپذيرى كه گوينده ندارد يا هر دو روش لازم باشد اگر تخيير را نپذيريم زيرا از مختلف برآيد كه علامه بدان مائل است.

دوّم: اينكه دلالت خبر دوّم بر عدم اكتفاء بمجرد بريدن گلو بمفهوم است و

 

دلالت خبر اول بر اكتفاء بدان بمنطوق كه مقدم بر مفهوم است.پ سوّم: مفهوم خبر دوّم اينست كه با نبريدن اوداج باسى هست و آن اعم از حرمت است و مى‏شود حمل بر كراهت شود.

4- فرى اوداج بريدن كلى آنها نيست كه مشهور معتبر دانند چون فرى بمعنى شكافتن است نه بريدن، هروى در شرح حديث ابن عباس كه «كلّ ما افرى الاوداج» گفته يعنى هر چه اوداج را بشكافد و خونشان را برآورد در مسالك پس از ذكر اين وجه و وجه دوّم گفته: البته روشن شد كه شرط بودن بريدن چهار رگ دليلى ندارد جز شهرت، و اگر به اين دو روايت عمل شود تنها بريدن ناى بس است يا بريدن رگها باندازه‏اى كه خونريزند گر چه تمام بريده نشوند، جز اينكه اين دوّمى قائلى از اصحاب ندارد، آرى مذهب برخى عامه است، در مختلف پس از نقل دو خبر گفته: اين اصحّ آنچه است كه در اين باره بما رسيده و دلالت ندارد بر لزوم بريدن بيش از حلقوم و رگها و مقصودش اينست كه بريدن روده سرخه دليل ندارد، زيرا اگر كلمه اوداج شامل آنهم باشد ديگر چيزى نميماند و از آن قول ديگر برآيد كه بريدن ناى و دو رگ باشد ولى شناختى كه روايت دلالت بر بريدن كلى رگها ندارد، و كلمه اوداج بلفظ جمع بر هر چهار اطلاق شود و تفسيرش بدو رگ و ناى خوش نيست، و بهتر تقرير پابندى بقول مشهور احوط باشد- پايان-.

و گويم: اطلاق اوداج بر هر چهار مجاز است در تعبير فقهاء و مجاز منعى ندارد و بسا به سه اطلاق شده باشد بلكه آن به معنى حقيقى نزديكتر است.

و اين قول و قول ابن جنيد و قول به تخيير كه پيش گفتيم همه موافق ترند با عموم آيات از قول مشهور چون عموم «فَكُلُوا مِمَّا ذُكِرَ اسْمُ اللَّهِ عَلَيْهِ» همه را فرا دارد و هم آيه «إِلَّا ما ذَكَّيْتُمْ» بعلاوه تذكيه جز ذبح يا نحر نباشد، و ثابت نشده كه در معنى مشهور حقيقت شرعيه باشد.پ راغب در مفردات گفته: حقيقت تذكيه برآوردن حرارت غريزيه است‏

 

ولى در شرع خاص بمعنى جان ستاندنست بوجه مخصوصى و دليل بر اين بازگيرى اينست كه به مرده خامد و هامد گويند و بآتش خاموش مرده گويند و گفته: ذبح شكافتن حلقوم جاندارانست و در صحاح گفته: تذكيه ذبح است و ذبح شكافتن است، و ظاهر اينست كه تذكيه و ذبح در لغت و عرف بهمان بريدن ناى يا دو رگ محقق شوند.پ 8- از آيات استفاده شود كه تذكيه با هر ابزار برنده تحقق پذير است جز آنكه گويند از مطلق فرد شايع و غالب فهم شود كه همان سر بريدن با ابزار آهنى است ولى اصحاب اتفاق دارند كه تذكيه شرعيه تنها بابزار آهنى صحيح است در صورتى كه بدان دسترسى باشد و جز آن كافى نيست گرچه از اجناس معدنى طبيعى باشد مانند مس، قلع، نقره و طلا و جز آنها ولى در صورت اضطرار و نبودن ابزار آهنى تذكيه با هر ابزار برنده سر ذبيحه را تجويز كردند گرچه چوب يا نى يا سنگ باشد جز دندان و ناخن و بر آن دعوى اجماع كردند، اخبار بسيارى هم دلالت دارند بر اينكه تذكيه در حال اختيار با جز آهن نشود و در حال اضطرار با جز دندان و ناخن صحيح است، و صحت تذكيه با اين دو در حال اضطرار دو قول دارد يكى عدم صحت كه شيخ در مبسوط و خلاف گفته و دعوى اجماع ما را بر آن نموده‏پ و روايت رافع بن خديج را دليل آن آورده كه پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم فرمود: هر چه خون را بخوبى روان سازد و نام خدا بر آن برده شود بخوريد جز آنچه با دندان يا ناخن باشد و البته داستان اين دو را براى شما بگويم اما دندان استخوان آدمى است و اما ناخن كارد مردم حبشه است. دوّم جواز است كه ابن ادريس و بيشتر متاخرين بدان رفتند بحكم اصل و عدم ثبوت مانع زيرا خبرش از عامّه است و بى‏اعتبار است با اينكه جواز ذبح باستخوان صريح صحيحه شحام است كه گذشت و در اين روايت علت عدم جواز ذبح با سن را باستخوان بودنش دانسته و با آن خبر معارض است و آن خبر صحيح بر آن مقدم شود يا خبر منع حمل بر كراهت گردد، در مسالك چنين گفته و افزوده‏

 

كه بسا فرق باشد ميان دندان و ناخن پيوسته ببدن و جدا از آن‏پ از اين رو كه در صورت جدائى مانند ابزار برش ديگرند بخلاف پيوسته ببدن كه بريدن با آنها نام ذبح بخود نگيرد و بخوردن جاندار زنده ماند و تيكه كردن آن، و مايه تذكيه ذبح است و نهى در خبر را بر آن حمل بايد كرد براى جمع ميان اخبار، و شهيد در شرح منع از تذكيه با دندان و ناخن را مطلقا اقرب دانسته بحكم حديث گذشته و آن را با استخوان و جز دندان و ناخن جائز شمرده براى جمع ميان دو خبر ولى اعتراض باينكه در خبر منع علت عدم جواز ذبح با دندان را استخوان بودنش آورده بجا ميماند.

در روضه گفته: بر فرض جواز ذبح با دندان و ناخن آيا با برنده‏هاى ديگر جز آهن در يك درجه‏اند يا درجه آنها پس از برنده‏هاى ديگر است مطلقاً كه ضرورت در ضرورت باشد، مقتضاى استدلال بدو حديث همان احتمال نخست است كه با برنده‏هاى ديگر همدرجه‏اند، ولى در دروس جواز را مطلقا اقرب دانسته با نبودن برنده ديگر، و ظاهر وابستن جواز آنها را بر ضرورت در اينجا هم همين است، زيرا با وجود برنده ديگر ضرورتى در ميان نيست و اين اولى است، پايان.

گويم: فرق ميان دندان و ناخن پيوسته و جدا گويا از عامه گرفته شده و در كلام فقهاء شيعه نديدم گرچه راهى دارد.

اخبار باب‏

پ‏1- در قرب الاسناد- 51- بسندش تا على عليه السّلام كه هر جاندار خانگى كه در چاه پرت شود و دسترسى بجاى نحرش نباشد آن را از هر جاى تنش توانند نحر كنند و بر آن نام خدا برند حلال است فرمود: از على عليه السّلام پرسيدند از آنچه بر روى جاى نحرش پرت شد و بريده شود با گفتن نام خدا فرمود: باكى‏

 

ندارد و فرمان خوردنش را داد.پ بيان: مقصود از خانگى خصوص شتر است يا هر حيوان حلال گوشت و در اين صورت مقصود از نحر اعم از ذبح است بحكم غلبه، «على منحره» در نسخه‏اى با خاء نقطه دارد و در ديگرى با حاء بى‏نقطه است و هر كدام راه درستى دارند و بيك معنا برگردند، و خلافى نيست كه هر حيوانى كه ذبحش يا نحرش نشدنيست و براى اينكه رمخورده است يا در جايى افتاده كه دسترسى ببريدن گلو يا نحرش نيست و در معرض تلف است جائز است با شمشير و جز آن بر آن زخم زنند و حلال است گرچه جاى ذبح آن نباشد، و چنانچه شرط جاى ذبح و نحر ساقط مى‏شود، رو بقبله بودن هم با تعذرش ساقط است و اگر يكى متعذر باشد همان ساقط است و آنكه ممكن است رعايتش واجب است.

و گفتند: چنانچه ترس از تلف مجوز آنست اضطرار بخوردن هم مانند آنست و گفته شده مقصود از ضرورت در اينجا هر نيازيست.پ 2- در قرب الاسناد: بسند پيش تا على عليه السّلام كه ميفرمود باكى نيست بذبيحه زن.پ بيان: خلافى ميان فقهاء نيست در حلال بودن ذبيحه زن و نديدم كسى آن را مكروه هم دانسته باشد ولى در برخى اخبار است كه زن سر نبرد مگر هنگام ضرورت و در روايتى است كه: هر گاه زنانى باشند و مردى همراه آنها نباشد خردمندترين آنان ذبح كند، و در خبريست كه: چون جز زن نباشد او ذبح كند و در برخى است كه: باكى بذبيحه پسر بچه و خايه كشيده و زن نيست چون بدان مضطر شوند وسائل الشيعه 16: 276-.پ 3- در قرب الاسناد- 68-: بسندى تا على عليه السّلام كه: چون ذبيحه نافرمان شما شد او را پى كنيد و اگر پى نكرديدش آنچه وحشى را حلال كند آن را هم حلال كند (يعنى شكارش كنيد شرح مترجم).پ بيان: آن را پى كنيد، يعنى براى اينكه بتوانيد سرش را ببريد، شكارش آن را

 

حلال كند، ظاهرش حلال شدن بوسيله شكار با سگ شكاريست ولى سند روايت ضعيف است و راوى از عامّه است.پ 4- در خصال- 2: 511 ط غفارى-: بسندش تا پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم كه زن سر نبرد مگر در ضرورت در تحف و مكارم بى‏سند مانندش آمده (243- مكارم و حديث در تحف يافت نشد- از پاورقى ص 311).پ 5- در عيون- 276 ط تفرشى-: بسندش تا فضل بن شاذان كه امام رضا عليه السّلام در آنچه بمأمون نوشت فرمود: صلوات بر پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم واجب است در هر مورد و در هنگام عطسه و ذبائح و جز آن.پ بيان: مانند آن در خصال از اعمش از امام صادق عليه السّلام روايت است و در آن بجاى «الذبائح» الرّياح، آمده و لفظ عيون روشنتر است، و گويا مقصود تاكيد استحبابست، شيخ در خلاف گفته است: مستحب است صلوات بر پيغمبر هنگام ذبح و بگويد «اللّهم تقبّل منى» و شافعى هم بدان گويا است، و مالك آن را و هم دعا را مكروه دانسته، دليل ما اجماع فرقه شيعه و اخبار آنها است، و هم عموم قول خدا تعالى «آيا كسانى كه گرويديد بر او صلوات فرستيد، 56- الاحزاب» و در تفسير قول خدا تعالى «وَ رَفَعْنا لَكَ ذِكْرَكَ»، 4- الانشراح آمده كه من ياد نشوم جز كه تو با من ياد شوى و در ياد خدا اتفاق داريم و بايد نام رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله و سلم هم برده شود (خلاف 2: 7 ط 1).

گويم: سپس- ره- دلائل ديگر آورده كه بى‏سستى نيستند، و گويا اين خبر حسن براى اثبات استحباب كه در هر وقت ثابت است بس باشد، و اما جمله «تقبّل منى» در باب اضحيّه اخبارى آيد كه آن را فرا دارند،پ و شيخ در خلاف آورده كه پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم قوچى را گرفت و خواباند و ذبح كرد و گفت: «اللهمّ تقبّل من محمّد و آل محمّد و من امّة محمّد».پ 6- در كتاب المسائل: بسندش از على بن جعفر از برادرش موسى كه پرسيدمش از مرديكه ذبح كند نه رو بقبله؟ فرمود: باكى ندارد اگر تعمد نباشد، و اگر ذبح‏

 

كند و نام خدا نبرد باكى نيست كه چون آيد بيادش بگويد بسم اللَّه من اوّله الى آخره، و بخورد.پ بيان: فقهاء اتفاق دارند كه رو بقبله ذبح كردن و نحر كردن واجب است و اگر عمدا نكند حرام باشد و اگر از فراموشى است حرام نباشد و نادان هم حكم فراموش كرده دارد، و بر همه اينها اخبار معتبره دلالت دارندپ چون روايت كلينى در سند حسن صحيح مانند- 6: 232 فروع كافى- از محمّد بن مسلم كه پرسيدم امام پنجم عليه السّلام را از مرديكه ذبيحه سر بريده و ندانسته بايد رو بقبله كندش، فرمود از آن بخور، گفتمش راستش رو بقبله‏اش نكرده؟ فرمود: از آن مخور، فرمود:

چون خواهى ذبح كنى ذبيحه‏ات را رو بقبله كن (يعنى در صورت علم و عمد)، و نيز مانندش را بسند ديگر نزديك بهمين معنا آورده.

در مسالك گفته: كسى كه رو بقبله را واجب نداند در حكم نادانست و ذبيحه‏اش حرام نيست، و اعتبار برو بقبله بودن جاى ذبح و اندام پيشين ذبيحه است، و رو بقبله بودن خود ذابح شرط نيست گرچه از ظاهر عبارت برآيد زيرا رو بقبله داشتن ذبيحه ظهور دارد در رو بقبله بودن خود او هم چنانچه گوئى زيد را بردم و او را كشاندم كه معنايش رفتن و كشاندن هر دو است با هم و دليل عدم اعتبار رو بقبله بودن ذابح اينست كه تعديه فعل به باء معنى تعديه آن را دهد بهمزه باب افعال چنانچه در قول خدا تعالى «ذَهَبَ اللَّهُ بِنُورِهِمْ 17- البقره آمده بمعنى خدا نور آنها را برد، و در خبر دوم اشاره‏ايست باكتفاء رو بقبله بودن خود ذبيحه.

و بسا گفته شده واجب همان رو بقبله بودن جاى نحر و ذبح است بخصوص و دور نباشد و رو بقبله بودن خود ذابح مستحب است و اين همه با دانستن سوى قبله است و اگر نداند ساقط شود چون نشدنيست مانند سقوط آن در جاندار فرارى براى همين- پايان-.پ و گويم: ظاهر كفايت رو بقبله بودن آنست بهر روش باشد خواه آن را به پهلوى راست خواباند يا چپ كه متعارف است يا وادارد رو بقبله و سرش را برّد مانند

 

پرنده چون رو بقبله بودن بر همه اين صور صدق كند، و رو بقبله بودن مرده گور به خواباندن او بر پهلوى راست لازم ندارد كه در همه جا چنان باشد با اينكه ذبح بدين روش بى‏اندازه دشوار است مگر براى چپ كار كه با دست چپش كار كند و ميان مردم كمياب باشد، بلكه ممكن است گفت مطلق بفرد شايع تعبير شود و آن خواباندن بپهلوى چپ است، و مشكل است كه گفت احتياط در خواباندن بر پهلوى راست است فتامل.پ 7- در كتاب المسائل: بسندش از على بن جعفر كه پرسيد از برادرش موسى عليه السّلام از ذبيحه كنيزك كه شايسته است، فرمود: اگر مخ حرام را نبرد و گردن آن را نشكند باكى ندارد و فرمود: خاندان على بن الحسين عليه السّلام كنيزكى داشتند كه براشان ذبح ميكرد.پ بيان: مشهور ميان اصحاب كراهت كارد رساندن به مخ حرام ذبيحه است كه آن را تا نمرده ببرد و برخى گفتند حرام است چون در خبر صحيح از آن نهى شده و آن احوط است و اگر هم حرام باشد خود ذبيحه حرام نگردد و بسا كه گفته شده آن هم حرام گردد، و حرمت آن با تعمّد است و اگر دست پيشى كرد و آن را بريد باكى نيست و مكروهات ديگر هم در باره ذبح در بيان اصحاب ميباشند.

1- گردانيدن كارد، يعنى آن را زير ناى فرو كند و ناى را با اندام ديگر بسوى بيرون گلو ببرد و شيخ در تهذيبش حرام دانسته و قاضى از او پيروى كرده و در روايت حمران هم از آن نهى شده.

2- بد است جاندارى را برابر چشم جاندار ديگر كه بدان مينگرد ذبح كند براى روايت غياث بن ابراهيم- در وسائل 16: 258- و شيخ در نهايه‏اش حرام دانسته و آن ضعيف است.

3- ذبح در شب مكروه است جز كه خوف تلف باشد براى روايت ابان بن تغلب از امام صادق عليه السّلام.

 

4- ذبح در بامداد جمعه تا زوال ظهر مگر هنگام ضرورت براى روايت حلبى از امام صادق عليه السّلام- وسائل 16: 274- و ظاهر كراهت خود ذبح است در اين موارد نه خوردن مذبوح چنانچه از سخن برخى فقهاء برآيد زيرا ملازمه ميان اين دو نيست.پ در مسالك گفته: وظائف منصوصه‏اى براى ذبح بجا مانده كه سزد بدان چه گفته شد پيوندند و آنها تيز كردن كارد، زود بريدن، نشان ندادن كارد است به حيوان و رو بقبله بودن خود ذابح است، حركت ندادن مذبوح و نكشيدن آن از جاى ذبح بجاى ديگر بلكه آن را وانهد تا جانش برآيد، و او را بنرمش بجايگاه ذبح برند و بنرمش بخوابانند و پيش از بريدن سرش آبش دهند و كارد را به قوت بنايش كشند و شتابانه ببرند تا آرامتر و آسانتر انجام شود.

و شدّاد بن اوس روايت كرده كه پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم فرمود: راستى خداوند نيكو كارى بر شما نوشته در هر چيزى چون بكشيد خوب بكشيد و چون سر بريد خوب سر بريد و بايد هر كدام كارد خود را خوب تيز كند و ذبيحه خود را راحت بخشد، و در حديث ديگر است كه فرمود: كارد را تيز كند و از حيوانش نهان دارد، و فرمود: چون كسى از شما سر برد كار حيوان را بپايان رساند- پايان-.

و گويم: اين اخبار از عامه است ولى موافق عقل و عمومات باشند و آن اخبارى كه بزودى آيند.پ 8- در دعائم: هر كه سر را فروتر از غلصمة (زبان كوچكه در پايان دهن) ببرد موافق سنت نيست و درست نيست، بايد ببرى حلقوم و روده سرخه و دو رگ خونريز را و بايد خون را بريزد و از كارش حيوان جان دهد و اينست كه تذكيه شده باتفاق فقهاء تا آنجا كه ما دانستيم.پ و از على و ابى جعفر عليهم السّلام است كه هر تيكه از جاندار برند و از آن جدا شود پيش از آنكه تذكيه گردد مردار است و خورده نشود، و خود حيوان را سر

 

برند و باقيمانده را بخورند اگر فرصت تذكيه بجا است.پ 9- و از على عليه السّلام است كه فرمود: نشانه تذكيه اينست كه چشم گردش كند يا پا بكوبد يا دم جنباند يا گوش، و اگر هيچ كدام اينها نباشند و چون ذبح شود خون بريزد و نجنبد خورده نشود.پ 10- و از ابى جعفر عليه السّلام كه با ذبيحه نرمش شود و سختى نشود نه پيش از ذبح و نه پس از آن، و بد داشت كه كارد به پى گوسفند زنند.پ 11- و از آن حضرت عليه السّلام كه پرسش شد ذبيحه پس از سر بريدنش از جاى بلندى پرت شود يا در آب و آتش افتد؟ فرمود: اگر خوب ذبح كردى و كار لازمش را نمودى بخور.پ 12- و از او عليه السّلام كه از ذبيحه مرتدّ غدقن كرد.پ 13- و از جعفر بن محمّد عليه السّلام كه پرسش شد از گوسفندى كه ايستاده ذبح شود، فرمود: اين سزاوار نيست سنت اينست كه رو بقبله بپهلو خوابانند.پ 14- و از او عليه السّلام كه پرسش شد از شتر آيا ذبح شود يا نحر شود، فرمود:

سنت اينست كه نحر شود گفتند: چگونه نحر شود؟ فرمود: او را برابر قبله وادارند و يك دستش را زانوبند زنند و آنكه نحرش ميكند برابر قبله ايستد و كارد را بگودى گلويش فرو كند تا ببرد و پاره كند.پ 15- و از او عليه السّلام پرسش شد با گاو چه كنند؟ نحر شود يا ذبح؟ فرمود:

سنت اينست كه ذبح شود و او را براى ذبح بخوابانند، و اگر نحرش كنى باكى نيست.پ 16- و از او عليه السّلام پرسش شد از ذبيحه‏اى كه از قفا سرش را بريدند، فرمود:

اگر تعمد نباشد باكى ندارد، و اگر عمدا كرده باشد و سنت پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم را ميدانسته حرام است و بايد خوب ادب شود.پ 17- و از على عليه السّلام پرسيدند از دو گوسفند كه يكى تذكيه شده و ديگرى نشده و با هم مشتبه شدند، فرمود: هر دو را بدور اندازند.

 

پ‏بيان: اينكه فرمود: اگر گاو را نحر كنى باكى ندارد، حمل بر تقيه شود، و مشهور اينست كه سر بريدن از قفا مكروه است و علامه و جز او گفتند اگر گردن ذبيحه از قفا بريده شود و اعضاء ذبح بجا ماند اگر زنده باشد ذبح شود و حلال است و اگر حياة مستقره ندارد حلال نيست.

من گويم: دانستى كه دليل نيست بر اينكه استقرار حياة شرط است، و تو هم اينكه در اينجا ذبح شرعى و جز او در گرفتن جان ذبيحه شريك شدند وجهى ندارد با اينكه زنده است و ذبح شده اين توهم اعتبارى ندارد مانند درنده زده و جز آن.پ 18- در قرب الاسناد- 21-: بسندش كه محمّد بن عبد السّلام نزد امام ششم عليه السّلام آمد و باو گفت: مردى تبرى بگاوى زده و آن را كوبيده و پس از آن سرش را بريده و آن حضرت جوابى باو نفرستاد و سعيده را خواست و فرمود: اين مرد نزد من آمد و گفت تو او را فرستادى در باره گاو دارى كه آن را با تبر زده، اگر خون معتدل بر آمده بخوريد و بخورانيد و اگر بآرامى و سنگينى بر آمده نزديكش مرويد، گويد سعيده غلام را گرفت و خواست او را بزند و امام پيغام فرستاد كه باو قاووت بنوشانيد كه گوشت بروياند و استخوان را سخت كند.پ تبيان: كلينى در- 6: 232 فروع كافى- آن را بسندى از حسن بن مسلم روايت كرده، گفت من نزد امام ششم عليه السّلام بودم كه محمّد بن عبد السّلام آمد و بآن حضرت گفت: قربانت جدم ميگويد: مردى گاوى را با تبر زده و افتاده و آنگه ذبحش كرده، و جوابى با او نفرستاد، و سعيده آزاد كرده امّ فروه را خواست و باو فرمود: محمّد پيغامى از تو آورد نخواستم جوابى با او فرستم، اگر مردى كه سر گاو را بريده هنگام ذبح خونش جهيده بخوريد و بخورانيد و اگر خون بسنگينى بيرون آمده نزديكش مشويد و در تهذيب هم: بسندش از احمد بن محمّد- 9: 56- روايت شده و ظاهر اينست كه سعيده او را نزد جدّ محمّد فرستاد و تقدير اينست كه بسعيده فرمود: باو بگو محمّد آمده، و بسا كه در اصل «جدّة» بوده و خود سعيده بوده چنانچه ظاهر قرب الاسناد است ... و عتيّا در لفظ خبر قرب الاسناد تصحيف است و

 

ظاهر اينست كه متثاقلا باشد چنانچه در كافى و تهذيب است و بر فرض صحت كنايه از همان تثاقل است، در نسخه‏اى «عننا» بدو نون ثبت شده و بمعنى ضعف و سستى است، و اينكه فرمود: غلام را گرفت، يعنى سعيده يا جده اگر جز او باشد محمّد را كه پرسنده بود گرفت و خواست بزند بگمان اينكه در رساندن پيغام كوتاه آمده يا بى‏فرمان او پرسيده و اينكه فرمود: قاووتش بدهيد براى جبران ضعف ناشى از هراس او بوده، و اين خبر صحيح دلالت دارد كه خروج خون معتدل در ادراك تذكيه كافى است.پ 19- در خصال- 2: 451- بسندش تا امام پنجم عليه السّلام كه در تفسير قول خدا عزّ و جلّ «حرام است بر شما مردار و خون و گوشت خوك تا آخر آيه 4- المائده» فرمود: مردار و خون و گوشت و خوك شناخته شدند «وَ ما أُهِلَّ لِغَيْرِ اللَّهِ بِهِ» قربانى بتها است، و اما منخنقه اينست كه گبرها ذبيحه نميخوردند و مردار ميخوردند و گاو و گوسفند را خفه ميكردند و چون خفه ميشد و ميمرد ميخوردندش «متردّيه» چشم آنها را مى‏بستند و از بام پرت ميكردند و چون ميمرد ميخوردند «نطيحه» قوچها را با هم بشاخ زدن واميداشتند و چون يكيشان ميمرد ميخوردند «وَ ما أَكَلَ السَّبُعُ إِلَّا ما ذَكَّيْتُمْ» هر چه را گرگ و شير ميكشتند آنها ميخوردند و خدا آن را حرام كرد «ما ذُبِحَ عَلَى النُّصُبِ» قربانيها كه براى آتشكده‏ها ميگذرانيدند و قريش هم درخت و سنگ پرستش ميكردند و براى آنها قربانى ميكردند.

 «وَ أَنْ تَسْتَقْسِمُوا بِالْأَزْلامِ ذلِكُمْ فِسْقٌ» فرمود: شترى مى‏آوردند و ده بخش ميكردند و گردش فراهم ميشدند و چوبه‏هاى تير را بشريكان قمار ميدادند كه ده تا بود و هفت آنها بهره داشت و سه تا بى‏بهره بودند آنها كه بهره داشتند بنام فذّ، توأم، مسبل، نافس، حلس، رقيب و معلّى بودند. فذّ، يك سهم داشت، توأم دو سهم، مسبل سه سهم نافس و چهار سهم، حلس و پنج سهم رقيب شش سهم و معلى هفت سهم، و بى‏بهره‏ها بنام سفيح، منيح و وغد بودند، و بهاى شتر بعهده آنها بود كه تيرى كه‏

 

بدانها اصابت ميكرد بى‏بهره بود و آن قمار است كه خدا عزّ و جلّ حرامش كرده.پ در تفسير على بن ابراهيم- 149- بى‏سند مانندش را آورده جز اينكه پيش از مترديه گفته: موقوذه، اين بود كه پاهاش را مى‏بستند و او را ميزدند تا ميمرد وانگهش ميخوردند، و مترديه را چشمها مى‏بستند الخ.

و گويا اين عبارت از نسخه نويسان يا راويان ساقط شده باشد.

و گويم: اين خبر در نامهاى هفت تير بهره‏دار با مشهور مخالف است مگر در نخست و دوّم و هفتم چنانچه دانستى.پ 20- در قرب الاسناد- 24 ط 1- بسندش كه پرسش شد امام ششم از ذبيحه ختنه نكرده، فرمود: على عليه السّلام در آن باكى نميديد.پ بيان: ظاهرا ميان اصحاب در آن خلافى نيست، در دروس گفته: حلال است ذبيحه كودك مميز، زن، خايه كشيده، خنثى، جنب، حائض، ختنه نشده، كور كه درست سر برد بروايت از دو امام عليهما السّلام و هم زنازاده بر قول اقرب.پ 21- در قرب الاسناد- 51- بسندش تا على عليه السّلام كه ميفرمود: ذبيحه با سنگ تير و چوب و مانندشان باكى ندارد جز با دندان و ناخن.پ 22- بهمان سند از على عليه السّلام كه چون كارد شتاب كرد بر ذبيحه و سرش را جدا كرد باكى بخوردنش نيست.پ بيان: خبر يكم دلالت دارد بر جواز ذبح با سنگ تيز و چوب و مانندشان و حمل بر ضرورت شده و دوم بمنطوقش دلالت دارد بر اينكه جدا كردن سر بى‏تعمد باكى ندارد و مفهومش اينست كه عمدى باشد خوردنش خوب نيست و در آن دو قول است يكى حرمت كه شيخ در نهايه گفته و هم ابن جنيد و گروهى براى صحيحه محمّد بن مسلم از امام باقر عليه السّلام كه مخ حرام را مبر و گردن را پس از ذبح جدا مكن.

گفتند: اين نهى است و اصل در آن حرمت است.

دوم كراهت كه شيخ در خلاف گفته و هم ابن ادريس و محقّق و علامه در

 

خبر مختلف و بنا بر حرمت آيا ذبيحه هم حرام است يا نه دو قول دارد يكم حرمت كه شيخ در نهايه گفته و هم ابن زهره و قول بعدم حرمت براى صحيحه محمّد بن مسلم از امام صادق عليه السّلام كه پرسش شد از كسى كه پرنده را سر برد و سرش را جدا كند آيا حلال است؟ فرمود: آرى ولى تعمد نكند (اين را از محمّد بن مسلم نيافتيم ولى مانندش را صدوق در فقيه روايت كرده- 16: 259 وسائل را مراجعه كن از پاورقى ص 321) و اگر سر را بى‏تعمد جدا كرد اشكالى در حرام نبودن نيست براى همين خبر و اخبار ديگر.پ 23- در كتاب المسائل- 10: 278 بحارط آخوندى: بسندش از على بن جعفر از برادرش موسى عليه السّلام كه پرسيدمش از مردى كه ذبح كرده و سر را جدا كرده پيش از سرد شدن ذبيحه، از روى خطا، يا سبقت كارد آيا حلال است؟ فرمود: آرى ولى باز نگردد بدان.پ 24- در خصال 2: 141 ط 1-: بسندش تا امام پنجم عليه السّلام كه زن ذبح نكند جز در حال ضرورت.پ 25- در مجالس ابن الشيخ: بسندش تا امام ششم كه ميفرمود از گبرها يارى مجو گرچه براى گرفتن دست و پاى گوسفندت كه ميخواهى ذبحش كنى.پ بيان: حمل بر كراهت شود و دلالت دارد بر جواز گرفتن دست و پاى گوسفندى كه ذبح شود از طرف جز ذبح‏كننده.پ 26- در معانى الاخبار- 208 ط غفارى-: بسندش از امام ششم عليه السّلام در تفسير قول خدا عزّ و جلّ «فَإِذا وَجَبَتْ جُنُوبُها» فرمود: يعنى چون بزمين افتاد، «از آن بخوريد و بقانع و گرسنه بخورانيد»- الخبر-پ 27- در عيون- 244 ط تفرشى- و در علل: بسندهاى پيش گفته در باب علل تحريم محرّمات از محمّد بن سنان كه امام هشتم بدو نوشته: حرامست قربانى بت و معبود جز خدا چون كه واجب است بر خلقش اعتراف بدو و بردن نام او بر ذبيحه‏هاى حلال گوشت و براى آنكه برابر نباشد آنچه براى تقرب بحضرت او است‏

 

با آنچه پرستش ديوان و بتانست، زيرا در نام بردن خدا عزّ و جلّ بر ذبيحه اعتراف به پروردگارى و يگانگى او است و در قربانى براى جز او شرك است و تقرب بديگران و براى اينكه در ذكر خدا بر ذبيحه فرقى باشد ميان آنچه حلال كرده و آنچه حرام كرده.پ توضيح: گويا اينكه فرموده «حرّم ما أُهِلَّ بِهِ» تا كلمه «محللة» علت وجوب نامبردن خداى سبحانست بر ذبائح و مقصود اينست كه چون بزرگترين اصول دين اعتراف بخدا است و تكرار نامش مايه پابرجائى اين عقيده است و اعلام آن پايه مسلمانيست و ذبح مورد نياز مردم است و مكرّر مى‏شود از اين رو خدا بر بنده‏ها واجب كرده كه نزد آن اعتراف بوى نمايند، و دنباله سخن بيان علت حرمت نامبردن جز خدا است بر ذبيحه چون كه خلاف اين مقصد را در بر دارد و اعلام بت‏پرستى است و ذبيحه با آن حرام شده تا مردم از آن منزجر شوند، و «ليكون ذكر اللَّه» نتيجه مقدمات گذشته است، و اللَّه يعلم.پ 27- عياشى- 1: 47 تفسير- از يونس بن يعقوب كه بامام ششم عليه السّلام گفتم:

اهل مكه گاوى را از گودى گلو ذبح كنند چه فرمائى در خوردن گوشتشان گويد اندكى خاموش ماند وانگه فرمود خدا فرموده «فَذَبَحُوها وَ ما كادُوا يَفْعَلُونَ» مخور مگر آنچه از محلّ ذبحش ذبح شود.پ 28- و از همان: بسندش از امام پنجم عليه السّلام كه بخور هر چه از جاندارانست جز خوك و شاخ زده و كوبيده شده و پرت شده و درنده خورده و آنست مقصود از فرموده خدا «إِلَّا ما ذَكَّيْتُمْ» و اگر يكى از اينها را دريافتى كه چشمش ميگردد يا ايستاده ميدود يا دمش را بخود ميگيرد و سرش را بريدى بتذكيه آن رسيدى بخورش كه حلال است، و اگر حيوانى را خوب ذبح كردى و پس از آن در آتش يا آب افتاد يا از پشت بام يا سر كوه پرت شد و خوب ذبحش كردى بخور حلال است.پ بيان: اگر «النطيحه» عطف به خنزير باشد مقصود از آن و ما بعدش صورت عدم رسيدن بتذكيه آنها است كه مردارند و حرام و اگر عطف به حيوان يا «كل‏

 

شى‏ء» باشد، مقصود صورتيست كه تذكيه شدند و اين دومى اظهر و انسب است بدنباله حديث و بهر تقدير عموم حديث تخصيص خورده به سگ و مسوخ و حيوانات حرام گوشت ديگر، و مقصود از ذبح خوب بريدن همه رگهاى لازم است كه اعضاء ذبحند و دلالت دارد كه هر گاه پس از ذبح كامل و پيش از جاندادن آفت مهلكى دچار ذبيحه شود باعث حرمتش نميشود.

در تحرير گفته: هر گاه اعضاء ذبح را بريده و پس از آن مذبوح پيش از جاندادن در آب افتد يا لگد كشنده‏اى بدو رسد حرام نگردد.پ 29- عياشى- 393 تفسيرش- از حسن بن على وشّاء از امام هشتم عليه السّلام كه شنيدمش ميفرمود: پرت شده، شاخ خورده و درنده خورده را اگر تذكيه‏اش را دريافتى از آن بخور.پ 30- و از همان بسندش از امام ششم عليه السّلام در تفسير قول خدا «و المنخنقة» فرمود: آنكه در بند خود خفه شده «و الموقوذة» آنكه بيمار است و درد ذبح نيابد و پريشان نگردد و خونش بيرون نيايد «و المتردّية» آنكه از پشت بام يا مانندش پرت شود «و النطيحة» آنكه يارش آن را شاخ زند.پ 31- عياشى- 375 تفسيرش- از محمّد بن مسلم كه پرسيدمش از مرديكه سر برد و لا اله الا اللَّه يا سبحان اللَّه يا الحمد اللَّه يا اللَّه اكبر گويد، فرمود: اينها همه از نامبردن خدا است.پ 32- عياشى- 375- از ابن سنان كه پرسيدم از امام ششم از ذبيحه زن و پسر بچه كه حلالند، فرمود: آرى چون زن مسلمان باشد و نام خدا بر ذبيحه‏اش حلال است، و چون پسر بچه بر ذبح توانا باشد و نام خدا برد ذبيحه‏اش حلال است و اگر مرد مسلمان باشد و يادش رود كه نام خدا برد باكى ندارد چون متهمش ندانى.پ بيان: خلافى نيست در حلال نبودن ذبيحه ديوانه و بچه بى‏تميز و نه در حلال بودن ذبيحه بچه پسر با تميز كه خوب سر برد و نام خدا برد، و در برخى اخبار است كه چون متحرك باشد و قدّش پنج وجب باشد و تواند كارد بكشد و گويا اين اوصاف‏

 

براى بيان توانائى و تميز است، در برخى اخبار مقيد شده بنگرانى از تلف ذبيحه و نبودن جز پسر بچه، و در برخى بضرورت ذبح او، و گويا حمل شوند بر كراهت در صورت عدم ضرورت و اصحاب اين را نگفتند و احوط عمل بدانها است، اينكه فرمود: «چون متهمش ندانى» يعنى مخالف و بى‏عقيده بوجوب تسميه نباشد تا او را متهم بترك عمدى دانى.پ 33- در تفسير امام- 245 تفسير عسكرى- خدا فرموده «همانا حرام است بر شما مردار» كه خود بى‏ذبح شرعى جانداده «و خون و گوشت خوك» كه آن را بخوريد «و آنچه كشته‏شده بنام جز خدا» از قربانى كافران كه بنام بتان خود كشند كه در برابر خدا آنها را پرستند.پ 34- نجاشى: بسندى كه شنيدم جارود، باز ميگفت: مردى از بنى رباح بنام سحيم بن اثيل با غالب پدر فرزدق مسابقه داد در پشت كوفه كه صد شتر خود را كه بر سر آب آيند پى كنند، و چون بر سر آب آمدند و شمشير ميان شترها نهادند و آنها را پى كردند و مردم با الاغ و استر بيرون شدند براى گوشت آنها گفت:

على عليه السّلام در كوفه بود و سوار بر استر رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله و سلم نزد ما آمد و فرياد ميزد:

ايها الناس از گوشت اينها مخوريد همانا بنام جز خدا كشته شدند.پ توضيح: منافرت بمعنى مسابقه و مفاخره در خانواده يا كرم و سخاوت بوده ...

و در نهايه است كه در حديث ابى ذر آمده برادرم انيس با فلان شاعر مسابقه داد چون مسابقه دو مرد كه با هم تفاخر كنند و يكى را ميان خود حكم سازند، مقصودش اينست تفاخر كردند در اينكه كدام بهتر شعر ميسرايند ...

و روشنتر اينست كه با هم تفاخر كردند و گرو بستند هر كه محكوم شد صد شتر خود را پى كند «أُهِلَّ بِهِ لِغَيْرِ اللَّهِ» شايد مقصود اينست كه اين شتران بمراهنه دريافت شدند و مانند قمار حلال نيستند، و حمل شود بر اينكه پس از پى شدن آنها را نحر كردند، يا آن حضرت يك سبب حرمت را بيان كرده و مقصود اينست كه اين شترها رمخورده بودند و نام خدا بر آنها برده نشده از اين رو علت را بسم اللَّه نگفتن آورده و گويا معنى نخست روشنتر است.

 

پ‏35- در كتاب غارات ابراهيم بن محمّد ثقفى: بسندى تا امير المؤمنين عليه السّلام كه وارد بازار شد و فرمود: اى گروه گوشت فروشان هر كدام شما در گوشت باد دمد از ما نباشد.پ بيان: دميدن در گوشت دو وجه دارد يكم آنچه معروف است كه در ميان پوست ميدمند تا پوست كندن آسان باشد دوّم تدليس كه پاره‏اى مردم زير پوسته نازك گوشت باد ميدمند تا فربه نمايد و اين معنا روشنتر است.پ 36- در مجازات النبويه: پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم در حديثى طولانى نهى كرد از ذبح با دندان و ناخن كه دندان استخوانست و ناخن كارد حبشه است.

سيّد رضي الله عنه- گفته: اين يك استعاره است چون مدى بمعنى كاردها است و گويا فرموده: ناخنها كاردهاى حبشه است چون با تيزى آنها سر برند و بجاى كارد در ذبح آنها را بكار برند ..پ 37- در محاسن بسندش تا امام ششم عليه السّلام كه سر جاى تذكيه است، الحديث.پ 38- در قرب الاسناد- 104-: بسندش از على بن جعفر از برادرش موسى عليه السّلام كه پرسيدمش از شتر قربانى كه چگونه نحرش كنند، ايستاده يا زانو زده؟

فرمود: زانوبندش زند و اگر خواهد ايستاده باشد و اگر خواهد زانو زده باشد.پ 39- در دعائم: بسندى تا رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله و سلم كه هر كه ذبيحه‏اى كشد بايد كاردش را تيز كند و بايد ذبيحه‏اش را راحت نمايد.پ 40- و از ابى جعفر عليه السّلام كه فرمود: چون خواهى حيوانى را سر برى آن را شكنجه مده كارد را تيز كن و رو بقبله‏اش دار و مخ حرامش را مبر تا جان دهد.پ 41- و از ابى جعفر و امام ششم عليه السّلام كه فرمودند در باره كسى كه ذبح كند بسوئى و جز قبله اگر بخطاء يا فراموشى يا نادانى باشد چيزى بر او نباشد و ذبيحه‏اش حلال است، و اگر تعمد باشد بد كرده، و نبايد ذبيحه‏اش را خورد اين در صورت تعمد مخالف سنت است.پ 42- و از على عليه السّلام كه چون كسى از شما سر برد بايد بگويد: بسم اللَّه و اللَّه اكبر.

 

پ‏43- ابو جعفر عليه السّلام فرمود: بس است او را كه نام خدا برد و هر نام خدا عزّ و جلّ كافى است و اگر تسميه را عمدا وانهد ذبيحه‏اش حرامست و اگر از نادانى و فراموشى باشد هر گاه يادش آيد بسم اللَّه گويد.پ 44- و از رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله و سلم است كه از بريدن گوش و بينى جاندار نهى كرد و از زندان كردن آن تا بميرد چنانچه مرغ يا جانور ديگر را ببندند و در جايى افكنند تا بميرد.پ 45- و از ابى جعفر عليه السّلام كه هر كه بيهوده گنجشكى را بكشد آن گنجشك روز قيامت شيون كنان آيد و ميگويد: پروردگارا از اين بپرس براى چه مرا كشت و سر مرا نبريده، بايد از مثله دورى كنيد هر كدام شما و كاردش را تيز كند و جاندار را شكنجه ندهد.پ 46- و از رسول خدا است صلى اللَّه عليه و آله و سلم كه نهى كرد از پوست كندن و جدا كردن سر ذبيحه پيش از جاندادنش.پ 47- و از ابى جعفر عليه السّلام كه از جاى ذبح سر ببر فروتر از زبان كوچكه و سر حيوان را جدا مكن و گردن او را مشكن پيش از مردنش.پ 48- و از امام ششم عليه السّلام پرسش شد از كسى كه سر ذبيحه را پيش از مرگش جدا كند يعنى گردنش را بشكند فرمود: بد كارى كرده و باكى بخوردنش نيست‏پ 49- و از رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله و سلم كه نهى كرد از جدا كردن سر ذبيحه هنگام ذبح.پ 50- و از على عليه السّلام كه به رفاعه نوشت تا بقصابها بگويد سر ذبيحه را خوب ببرند و هر كه نشنود او را كيفر دهد و ذبيحه او را نزد سگان افكنند.پ 51- و از ابى جعفر عليه السّلام كه، سر بر عمداً سر را جدا نكند كه اين نادانيست.پ 52- و از آن حضرت از امام ششم عليه السّلام كه فرمودند هر كس عمداً سر ذبيحه را جدا نكند وقت ذبح ولى كاردش از دست پيش افتد و سر را جدا كند حلال است چون تعمد نكرده.پ 53- و از رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله و سلم است كه نهى كرد از ذبح جز زير گلو يعنى در

 

صورت امكان.پ 54- از ابو جعفر عليه السّلام كه خورده نشود ذبيحه‏اى كه از جاى ذبحش ذبح نشده.پ 55- و امام ششم عليه السّلام فرمود: چون نرّه گاوى يا شترى در چاه يا گودال افتند و يار مخورند و نتواند آنها را از محل نحر نحر كند و از زير گلو سر برد نام خدا برد و بهر جا تواند ضربت كشنده زند و حلال است.پ 56- و از رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله و سلم است كه نهى كرد از ذبح با جز آهن.پ 57- و از على و ابى جعفر و امام ششم عليهم السّلام كه تذكيه جز با آهن نشود.پ 58- و از رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله كه بد داشت ذبح حيوان آبستن و شيرده را بى‏سبب.پ 59- و از ابى جعفر و امام ششم عليه السّلام كه رخصت دادند در سر بريدن پسر بچه‏اى كه تواند و ذبح كند چنانچه شايد و هم كور چون درست سر برد و هم زن كه خوب سر برد.پ 60- و از على عليه السّلام پرسش شد از ذبح بى‏طهارت و رخصت داد.پ 61- و از ابى جعفر عليه السّلام كه رخصت داد در ذبح لال چون تسميه را بفهمد و بدان اشاره كند.پ توضيح: در نهايه گفته: در حديث است كه نهى شده از مثله و آن بريدن اندام حيوانست و باين معنا است حديث كه «نهى ان يمثّل بالدوابّ» يعنى آنها را تير باران كنند يا زنده باشند و اعضاء آنها را ببرند، و بحديث افزوده «و از اينكه مثله شده را بخورند» يعنى گوشتش حرامست (4: 83) و گفته: در حديث نهى شده از كشتن جانداران بروش صبر، و آن اينست كه جاندارى را نگهدارند كه زنده است و بدو چيزى بيندازند تا بميرد، و بدين معنا است «نهى عن المصبورة» «و نهى عن صبر ذى الروح» پايان (2: 272) و برخى اصحاب ما ذبح صبر را معنا كرده به ذبح حيوان در حالى كه حيوان ديگر بدو نگرد، و اين معنا را در لغت نيافتم، جوهرى گفته: غلصمه: سرناى است و آنجا است كه در حلق برآمده است.

 

 (فمن صمم) در نسخه‏ها چنين است و آن يا با تخفيف است و فك ادغام چون علم يعنى نشنود و نگويد يا با تشديد است از باب تفعيل يعنى عزم برخاسته خود كند و دست برندارد. در مسالك گفته: لال اگر اشاره فهماننده بسم اللَّه دارد ذبيحه او حلال است و گر نه مانند بى‏قصد باشد.پ 62- در تهذيب، بسندش از ابى مخلد سرّاج كه نزد امام ششم بودم و معتب وارد شد و گفت: بر در خانه دو مردند، فرمود: آنها را درون آر، بدرون آمدند و يكيشان گفت: من مرد زين سازى هستم و پوستهاى پلنگ ميفروشم، فرمود دباغى شدند؟ گفت: آرى، فرمود: باكى ندارد- تهذيب 6: 374-.پ 63- و از همان- 371-: بسندش از ابى القاسم صيقل كه نوشتم بسوى او دستگيره شمشيرها كه سفن نام دارند از پوست ماهى ميسازم اين كار جائز است با اينكه گوشت آن ماهى را نميخوريم، در پاسخ نگاشت باكى ندارد.پ بيان: بدان كه برخى حيوانها باتفاق علماء تذكيه پذيرند، و آن حيوانات حلال گوشتند و برخى باتفاق تذكيه ناپذيرند مانند آدمى بطور مطلق و نجس العين چون سگ و خوك باين معنى كه مردار آدمى بوسيله ذبح پاك نشود گرچه ذبحش جائز شود مانند كافر، و نجس العين هم بتذكيه پاك نشود بلكه بهمان نجاست خود بماند و در تذكيه پذيرى برخى حيوانها خلاف است مانند مسوخ كه هر كس چون شيخ مفيد و شيخ طوسى و سلّار آنها را نجس داند آنها را تذكيه پذير نداند مانند سگ و خوك و اين قول سست است و كسانى كه آنها را پاك دانند اختلاف دارند و سيد مرتضى و جمعى آنها را تذكيه پذير دانستند و جمعى تذكيه ناپذير مانند حشرات چون موش، ابن عرس، سوسمار، و خلاف در آن چون خلاف پيش است.

سوّم جانوران درنده مورد خلافند چون شير، پلنگ، يوز و روباه و مشهور ميان اصحاب اينست كه تذكيه پذيرند و با تذكيه آنها بهره‏گيرى از پوست آنها رواست چون پاك هستند. و شهيد- ره- گفته: قائل بتذكيه ناپذيرى آنها دانسته نشده با اينكه اخبار بتذكيه پذيرى آنها دلالت دارند گرچه در سند بيشتر آنها

 

 

انتقاد شده و چون درنده‏ها يا جز آنها را تذكيه پذير دانيم از حيوانات حرام گوشت اشهر ميان متأخرين اينست كه پاكى پوستشان وابسته به دباغى آن نيست و شيخ مفيد و شيخ طوسى و سيد مرتضى و قاضى و ابن ادريس گويند نياز بدباغى دارد باستناد برخى اخبار كه توان حمل بر استحباب كرد.