باب دوازدهم سختى گرفتارى مؤمن و علت آن و فضيلت بلا

پ‏آيات قرآن مجيد:

پ‏1- البقره آيه (214) آيا پنداريد بهشت رويد و براتان نيامده داستان آنان كه پيش از شما گذشتند و سختى و تنگى ديدند و پريشان شدند پيغمبر و آنان كه همراهش بودند ميگفتند يارى خدا كى باشد، هلاكه يارى خدا نزديك است.پ 2- آل عمران آيه (188) البته بلا كشيد در اموال و جانهاتان و بشنويد از آنان كه بدانها كتاب داده شده پيش از شماها و از آنان كه بت‏پرستند آزار بسيار و اگر شكيبا و پرهيزكار باشيد همان از تصميم در كارها است.پ 3- الانعام آيه 44 و البته كه فرستاديم بسوى امتهائى پيش از تو و آنها را بسختى و تنگى برگرفتيم شايد زارى كنند بدرگاه ما 45 و نشد كه چون عذاب ما را ديدند زارى كنند و دلشان سخت شد و آراست شيطان براشان بآنچه ميكردند 46 و چون فراموش كردند آنچه بدان ياد آورى شدند برويشان گشوديم درها از هر چيز تا چون شاد شدند بناگاه آنها را برگرفتيم بسزاى آنچه آوردند و ناگاه نوميد شده بودند از رهائى و نجات و از رحمت.پ تفسير:

آيا پنداشتيد، در مجمع البيان (ج 2 ص 308) گفته: گمان كرديد بهشت ميرويد

 

و آزمايش نميشويد مانند آنان كه پيش از شماها بودند، و بايد شكيبا باشيد بمانند آنها.

برخى گفتند بأساء كشتار است و ضراء ندارى، و پريشان شدند كه بهر نوع بلا گرفتار شدند و از ترس دشمن به دلهره افتادند.

يارى خدا كى است: بقولى زود رسيدن موعود را خواسته و آن را پيغمبر گفته كه يارى دير شده، و بقولى خواهش ياريست از خدا نه اينكه آن را دور شمارد زيرا پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله ميدانست خدا آن را از وقت خود تأخير نكند، وانگه خبر داد كه خدا يار دوستان خود است و گفت: كه البته يارى خدا نزديك است و بقولى اين گفته از مردم است نه از پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله كه چون نوميد شدند گفتند (متى نصر اللّه) وانگه انديشه كردند و دانستند كه خدا وعده خلاف نيست و گفتند هلاكه يارى خدا نزديك است.

و بقولى كه آن تركيبى است از سخن رسول و مؤمنان باين شرح كه مؤمنان گفتند:

يارى خدا كى باشد؟ و رسول صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: هلاكه يارى خدا نزديك است.پ و گويم: در خرائج روايت است از زين العابدين عليه السّلام از پدرانش عليهم السّلام كه چه شده ديده‏هاتان را خيره كرديد، كسانى را كه پيش از شما بروش حق شما بودند ميگرفتند و دست و پايش ميبريدند و بدارش ميزدند و آنگه اين آيه را خواند ام حسبتم ان تدخلوا الجنة الخ.پ در كافى از بكر بن محمد آورده كه شنيدم امام صادق عليه السّلام ميخواند و زلزلوا ثم زلزلوا.پ در مجمع البيان (ج 2 ص 551) در تفسير قول خدا تعالى (لتبلون) گفته: در محنت افتيد و سختى كشيد در اموال خود كه از ميان بروند و كاسته شوند و در جانهاى خود بكشته شدن و مصيبت ديدن، و بقولى بواجب شدن جهاد و جز آن. و بشنويد از اهل كتاب كه يهود و ترسايانند و از بت پرستان مكه و جز آنان آزار بسيار از دروغ شمردن پيغمبر و سخنان اندوه آور ...

و در قول خدا تعالى (ج 4: 301 آيه 44- الانعام) گفته فرستاديم رسولانى‏

 

بامتهاى پيشين و نپذيرفتند و بآنها فقر و سختى و بيماريها و دردها داديم. بقول ابن عباس تا زارى كنند بدرگاه ما چرا زارى نكردند از سختى و شكنجه ما و دلشان سخت شد و پند نپذيرفتند و آراست شيطان برايشان بوسوسه و فريب گناه ...

و چون فراموش كردند يادآورى را و وانهادند پند را بآنها داديم هر نعمت و بركتى از آسمان و زمين، و مقصود اينست كه خدا آنها را بسختى آزمود تا زارى كنند و باز گردند و چون نكردند بآنها نعمت و روزى فراوان داد تا بنعمت آخرت رو كنند تا چون شاد شدند بدان نعمت و بلذت اندر شدند و آن را از خدا ندانستند تا شكر كنند بناگاه آنها را برگرفتيم و نوميد شدند از نجات و رحمت.پ و از پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله روايت است كه چون بينى خدا در گنهكارى ببخشد اين براى غافلگيرى است وانگه اين آيه را خواند،پ و مانند آن از امير المؤمنين روايت است كه اى آدميزاده چون ديدى پروردگارت پياپى بتو نعمت دهد از او حذر كن پايان.

و از آيات برآيد كه بلاها و مصائب نعمت خدايند براى پند گرفتن و يادآورى و ترك گناهان‏پ چنانچه امير مؤمنان عليه السّلام فرمود: اگر مردم هنگام ديدن بلا و زوال نعمت با دل درست بخداى خود پناه ميبردند هر چه از دست رفته بود بدانها بر ميگردانيد و هر فاسدى را براشان به مينمود.

و دلالت دارد كه نعمت پياپى بر بنده براى غافلگير كردن او است و هم رفع بلا از او بحسب غالب چنانچه على بن ابراهيم گفته: شايد زارى كنند و چون زارى بدرگاه خدا نكنند خدا در دنيا را بر آنها گشايد و توانگرشان كند براى بد كارى و چون نوميد گردندپ و اينست گفته خدا در مناجات موسى عليه السّلام كه بسند پدرم از امام صادق عليه السّلام رسيده كه خدا در مناجات موسى عليه السّلام فرمود: اى موسى چون ديدى ندارى رو آورد بگو خوش آمد روش نيكان و چون ديدى توانگرى رو آورد بگو كيفر گناهى است شتاب كرده، كه خدا در اين دنيا بكسى گشايش ندهد جز بسزاى گناهى كه آن گناه را فراموشش كند و از آن توبه نكند و اقبال دنيا بر او كيفر گناهان‏

 

او است.پ و در رجال كشى (70) و در تفسير عياشى: بسندشان از ابى الحسن صاحب العسكر عليه السّلام كه قنبر آزاد كرده على عليه السّلام را نزد حجاج بردند، گفت: تو چه خدمتى به على بن ابى طالب ميكردى؟ گفت متصدى كار وضويش بودم، گفت: چون وضو را پايان ميداد چه ميگفت؟ گفت: اين آيه را ميخواند: چون فراموش كردند آنچه را ياد آور شده بودند- تا فرموده- بگناه نوميدشدگانند، و بريد دنباله مردمى كه ستم ميكردند و سپاس از آن خدا پروردگار جهانيان (45- الانعام) حجاج گفت: بگمانم اين آيه را در باره ما تأويل ميكرده؟ گفت: آرى. اخبار باب:

پ‏1- در صفات الشيعه صدوق ره (180) بسندش از امام صادق عليه السّلام كه پيسى مانند لعنت است و در ما و نژاد ما و شيعه ما نباشد. و بسند ديگر از امام صادق (ع): اگر مؤمن را در دنيا از بلاها آسوده نكرد او را در آخرت از كورى و شقاوت آسوده دارد يعنى كورى چشم.پ 2- نوادر راوندى: بسندش تا رسول خدا (ص) كه اسلام غريب آغاز شد و بغربت باز خواهد گشت چنانچه در آغاز بود و خوشا بر غريبان، گفتند كيانند يا رسول اللَّه؟ فرمود: آنان كه خوب باشند چون تباه و بد گردند مردم، راستش بر مؤمن هراس و غريبى نباشد، نميرد مؤمنى در غربت جز كه گريند بر او فرشته‏ها برحمت بر او، چون كم زنى بر او گريد، و گورش با پرتو نورى گشاده شود كه بتابد از آنجا كه بخاك شده تا زاد بومش.پ 3- كافى (ج 2: 252) بسندش از امام صادق عليه السّلام كه سخت‏تر بلا بر مردم بر پيغمبرانست وانگه كسانى كه در كنار آنانند وانگه هر كه بدانها مانندتر است بترتيب.

بيان: بقولى مراد از مردم در اينجا كاملتر پيغمبران و اوصياء آنانست و اولياء

 

زيرا مردم حقيقى آنهايند و مردم ديگر نشناسند چنانچه در اخبار است، و بلا ابزار آزمايش است خوب باشد يا بد و بيشتر در بدى آيد اگر مطلق باشد و اگر مقصود از آن خوب باشد با قيد آيد چنانچه خدا فرمايد (17- الانفال) «بلاء أحسنا» و اصلش بمعنى محنت است.

و خدا تعالى ببنده‏اش احسان كند تا شكرش آزمايد و بلا دهد تا صبرش را آزمايد.

در نهايه هم (قريب بمضمون حديث را آورده و گفته) منظور مراتب شرافت و والائى است ... پايان.

وانگه آنان كه در پهلوى آنهايند ... بقولى يعنى بى‏فاصله و مقصود اوصياء هستند.پ 4- كافى (ج 2 ص 254) بسندش از ناجيه كه به ابى جعفر عليه السّلام گفتم: مغيره ميگويد:

مؤمن بخوره و پيسى و بچنين و چنان گرفتار نميشود؟ فرمود: او از صاحب ياسين بيخبر است كه انگشتانش چلاق و چوله بود وانگه انگشتان پر گرداند فرمود: گويا من بچلاقى آنها نگرانم نزد آنها آمد و بيمشان داد و فردا نزد آنها برگشت و او را كشتند، وانگه فرمود:

مؤمن بهر بلا گرفتار شود و بهر مرگى جان دهد جز اينكه خودكشى نكند.پ بيان: مغيره پسر سعيد است و كشى در (194) رجالش احاديث بسيار در لعنش آورده. علامه گفته: او بمحمد بن عبد اللَّه بن حسن دعوت ميكرد، و در مناهج اليقين گفته: معتقدان بامامت امام باقر عليه السّلام پس از او در باره جانشينش اختلاف كردند، اماميه امام پس از او را پسرش امام صادق عليه السّلام دانستند و برخى گفتند او نمرده و برخى فرزندان ديگرش را امام دانستند و برخى گفتند: امام پس از او محمد ابن عبد اللَّه بن حسن بن حسن است و آنان ياران مغيرة بن سعيدند.پ كشى در (192) رجالش گويد از امام صادق عليه السّلام كه روزى باصحابش فرمود:

خدا لعنت كند مغيرة بن سعيد را و زنى يهوديه را كه با او رفت و آمد داشت و باو جادو و شعبده و كارهاى فوق العاده ياد ميداد، راستى مغيره بپدرم دروغ بست، و خدا ايمان او را برگرفت و مردمى هم بمن دروغ بستند، چيست براشان خدا سوزش آهن بآنها چشاند.

 

پ‏نيز از امام رضا عليه السّلام روايت است كه مغيره بر امام باقر عليه السّلام دروغ بست و خدا سوزش آتش باو چشاند.پ در مواقف گفته: مغيرة بن سعيد عجلى گفت: خدا جسمى است چون پيكر آدمى از نور، تاجش بر سر و دلش سرچشمه حكمت، و چون خواست خلق را آفريند، باسم اعظم سخن گفت و پريد و تاجى بر سرش افتاد، وانگه بر كفش نامه اعمال بنده‏ها را نوشت، و از گناهان بخشم افتاد و عرق كرد و از آن دو دريا برآمد يكى شور و تاريك و ديگرى شيرين و درخشان، وانگه در درياى درخشان سر كشيد و در آن سايه خود ديد، و آن را بركند و از آن خورشيد و ماه ساخت و ته‏مانده آن سايه را نابود كرد تا شريكى نباشد، وانگه از اين دو دريا مردم را آفريد و كفار از آن تاريكند و مؤمنان از آن درخشان.پ وانگه محمد صلّى اللَّه عليه و آله را فرستاد، و مردم در گمراهى بودند، و امانت را بر آسمانها و زمين و كوهها پيشنهاد كرد و نخواستند آن را بر دارند و از آن ترسيدند و آدمى كه آن ابو بكر بود بفرمان عمر آن را برداشت باين شرط كه عمر را پس از خود خليفه سازد، و قول خدا در (16- الحشر) چون شيطان كه بآدمى گفت كافر شو، در باره ابى بكر و عمر فرو شده.

و امام منتظر زكريا بن محمد بن على بن الحسين عليه السّلام است و در كوه حاجر زنده است تا گاهى كك فرمان خروج يابد، و مغيره كشته شد و برخى يارانش او را امام منتظر دانستند و برخى زكريا را. پايان.

و بقولى مغيرة بن سعيد را ابتر ميگفتند بتريه زيديه بدو وابسته‏اند و نميدانم مدركش از كجاست.

كه او بيخبر بود و صاحب ياسين نامش حبيب نجار بود، و بيم دادنش اشاره دارد بقول خدا تعالى (13- يس) بياور براشان نمونه آن قريه را، كه بقول مفسران انطاكيه بود چون كه فرستاده‏ها آمدند در آن 14 چون دو رسول براشان آمده آن‏

 

دو را دروغگو شمردند، ابن عباس گفته: آنها را زدند و زندان كردند، و تقويت كرديم آنها را با رسول سومى بقولى نام دو رسول اول شمعون بود و يوحنا و نام سومى بولس، و ابن عباس و كعب گفتند نام آنها صادق بود و صدوق و سومى سلوم، و بقولى اينان فرستاده‏هاى عيسى بودند از حواريون و آنها را رسول خود خواند براى اينكه عيسى آنها را بفرمان او فرستاد. پس گفتند ما سه تن رسول نزد شمائيم گفتند: مردم آن آبادى نباشيد شما جز آدمى چون ما و رسالت خدا شما را نشايد چنانچه ما را نشايد خداى رحمان چيزى نفرستاده و شما نباشيد جز دروغگو 15- گفتند: پروردگار ما داند كه ما بشما فرستاده‏ايم البته 16- و نباشد بر ما جز رساندن پيغام آشكارا.پ تا فرموده خدا- و آمد از جاى دورتر شهر مردى كوشا و شتاب ميكرد، و بقول ابن عباس و گروهى از مفسران نامش حبيب نجار بود كه هنگام آمدن رسولان بدانها گرويده بود، و خانه‏اش نزديكى از دروازه‏هاى دور شهر بود، و چون خبر شد قومش رسولان را دروغ شمردند و آهنگ كشتن آنها را دارند تند دويد و آمد و گفت: اى مردم من پيروى كنيد از رسولان كه خدا بشما فرستاده و اعتراف كرد برسالت آنان.پ گفتند: نبوت آنها را از اين جا دانست كه چون او را خواندند گفت: مزدى بر آن خواهيد؟ گفتند: نه و بقولى زمين‏گير بود و يا دچار خوره و او را شفا دادند و او هم بدانها گرويد، از ابن عباس نقل شده.

پيروى كنيد از كسانى كه مزدى از شما نخواهند و راه يافته‏اند 17- و چرا من نپرستم آنكه مرا آفريده و بسوى او برگردانده شويد 18- آيا برگيرم جز او معبودانى كه چون خداى رحمان زيان مرا خواهد ميان دارى آنان هيچ سودى بمن ندهد و مرا رها نكنند 19- من در اين صورت البته در گمراهى روشنم 20- من گرويدم بپروردگار شما از من بشنويد اين اعتراف را و بپذيريد، و بقولى اين سخن را با رسولان گفت و آنها را گواه گرفت بدان نزد خدا از ابن مسعود است.

 

پ‏گفت: چون مردمش اين سخن را از او شنيدند، او را زير لگد ماليدند تا مرد و خدايش ببهشت برد و در آن زنده و روزى خور است، كه گفت: گفته شد در آب بهشت، و بقولى او را سنگسار كردند تا كشتند، و بقول حسن و مجاهد چون آن مردم آهنگ كشتن او كردند خدا او را بالا برد و او در بهشت است و نميرد تا دنيا نابود و بهشت ناياب شود، گفتند: آن بهشت كه او در آن در آمده تواند كه ناياب شود و جاويدان نيست.

و بقولى: چون او را كشتند خدا او را زنده كرد و ببهشت برد و چون در آن در آمد گفت: كاش مردم من ميدانستند بآمرزش پروردگارم برايم و اينكه مرا از ارجمندان داشته.پ در تفسير ثعلبى: بسندش از پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلم آورده كه پيشتازان امتها سه كسند يك چشم بهمزدن بخداى يكتا كافر نبودند: على بن ابى طالب عليه السّلام و صاحب ياسين و مؤمن آل فرعون، و آنان صديقان و خوش باورانند و على برتر آنانست.

همه اينها را طبرسى «ره» در مجمع البيان آورده (ج 8 ص 417- 421) و اخبارى كه اين داستان را در بر دارند در مجلد پنجم گذشتند.

او چلاق بود يا دست بريده ...پ من گويم: گويا بيمارى خوره مايه اين بوده كه انگشتانش چنين بودند چنانچه خواهد آمد تفسير آن به خوره، يا اينكه اين درد هم از دردها نبوده كه مغيره آن را از مؤمن دور دانسته يا مقصود بيان اينست كه گرفتارى به بيماريهاى بزرگ و رسواگر با كمال ايمان مخالفت ندارد، و بقولى گويا انگشتان او بدنبال بيمارى خوره افتاده بودند و بدان اشاره كرده باينكه انگشتانش بكفش چسبيده بود.

وانگاه انگشتانش را بكفش برگرداند، از سخن راوى است يعنى امام چلاقى او را با دست خود نشان داد كه چنين بود و فرمود: گويا من مينگرم بچلاقى او يعنى‏

 

ميدانم آن را بديده دل حبيب نجار آمد و آنها را بيم داد و از كيفر خدا بر پيروى نكردن از پيغمبران ترساند كه خدا از او حكايت كرده، و بسا توهم شود كه اين روايت منافات دارد باپ آنچه از امام صادق عليه السّلام رسيده كه چون مؤمن بچهل سال رسد خدايش از سه درد در امان دارد: پيسى، خوره ديوانگى و مى‏شود پاسخ داد از آن كه اين حديث بر حسب غالب است و منافات ندارد با ابتلاء پس از چهل سال بطور كمياب با اينكه مى‏شود ابتلاء مؤمن نامبرده پيش از سال چهلم عمرش باشد با اينكه خبر گويا نيست كه گرفتار خوره بوده.

بر مردنى: بهر حال و هر گونه دلالت دارد كه خودكش مؤمن نباشد، خواه با ابزارى خود را بكشد، و يا بزهر نوشيدن، يا به نخوردن و ننوشيدن و اعتصاب غذا يا درمان نكردن زخم و بيمارى خود بدان چه سودش دهد اما اگر دشمن كشتيها را آتش زند و او خود را بدريا افكند و بميرد ظاهر اينست كه خودكشى كرده باشد و برخى عامه آن را خودكشى ندانسته زيرا او از يك گونه مردن بگونه ديگر گريخته و اين سخن سست است، و بسا كه تفسير شده بآن كه خودكشى را حلال داند، و ظاهر اينست كه مقصود از خبر مؤمن كامل است.پ 5- كافى (ج 2 ص 256) بسندش از امام صادق عليه السّلام كه خدا عز و جل گرفتار كند مؤمن را بهر بلا، و بميراند بهر گونه مردن، و گرفتارش نكند بديوانگى و بيخردى آيا ندانى كه چگونه مسلط كرد خدا ابليس را بر مال ايوب و بر فرزند و بر همه چيز او و مسلط نكردش بر خرد او آن را بدو وانهاد تا بدان يكتاپرست بماند.پ بيان: و گرفتارش نكند برفتن خرد او، زيرا سود گرفتارى شكيبائى و ياد خدا و رضا بقضا است و مانند آن و با ديوانگى و رفتن خرد و تباهى دل هيچ كدام فراهم نگردد، و اين منافات با گرفتارى بديوانگى كه منظور از آن آزمايش نيست ندارد.

با اينكه مورد روايت مؤمن است و ديوانه مؤمن نيست، چنين گفته شده، ولى ظاهر خبر اينست كه مؤمن كامل ديوانه نشود و گرچه با ديوانگى مؤمن نباشد

 

و در حكم مؤمن بوده.

و مى‏شود منظور از حديث نظر بغالب باشد زيرا بسيارى از مؤمنان خوب را ميبينيم كه در پايان عمر خرف و ديوانه شوند، يا منظور يك گونه از ديوانگى است و وجه يكم بى‏وجه نباشد.

و بر همه چيز او ظاهرش تسلط شيطانست بر همه اندام و نيروهاى ايوب جز خرد او و بسا تفسير شود بتسلط او بر خانه و اثاث خانه و مانند آنها و بر دوستان و يارانش و سخنى فراوان در داستانهاى ايوب و رفع شبهه‏هاى وارده بر آن در جلد پنجم گذشت و باز نگوئيم براى دورى از تكرار.پ 6- كافى (ج 2 ص 252) بسندش تا امام صادق عليه السّلام كه نزد آن حضرت بلاء و خصوصياتى كه خدا عز و جل بمؤمن داده ياد شد و او فرمود: از رسول خدا پرسيدند كدام مردم در دنيا بلاء سختتر كشند؟ فرمود: پيغمبران وانگه هر كه مانندتر است بدانها و مانندتر بحسب درجه، و مؤمن هم باندازه ايمانش گرفتار شود و باندازه خوش- كرداريش، و هر كه ايمانش درست و كردارش نيك است بلايش سخت است، و هر كه ايمانش سبك و كردارش سست بلايش كم است.

در تمحيص: از عبد الرحمن مانندش آمده.

بيان: سستى كردار در اندازه و در گونه و يا هر دو باشد.پ 7- كافى بسندش از امام صادق عليه السّلام كه ثواب بزرگ در برابر بلاء بزرگ است و خدا دوست ندارد مردمى را جز كه مبتلا كند آنان را.

بيان: دلالت دارد كه بلاى بزرگ اجر بزرگ دارد، و نشانه دوستى پروردگار رحيم است، اگر در مؤمن كريم باشد.پ 8- كافى (ج 2 ص 253) بسندش از امام صادق عليه السّلام كه خدا عز و جل را در روى زمين بنده‏هائى پاك است كه از آسمان پيشكشى بزمين فرو نيايد جز كه از آنها بگرداندش بديگرى، و بلائى نيايد جز كه بسوى آنان بگرداند.

 

در تنبيه الخاطر: از ابن رئاب و كرام بن عمر و از ابى بصير مانندش را آورده بيان: فرو شدن از آسمان بمعنى تقدير در آنست و پيشكش دنيوى است و همچنين بلا.پ 9- كافى (ص 253) بسندش از امام صادق عليه السّلام كه سدير نزدش بود و فرمود:

راستش چون خدا بنده‏اى را دوست دارد او را فرو برد در بلا يكباره و ما و شماها اى سدير بامداد و شامگاه در آنيم.پ بيان: در نهايه گفته: در حديث است كه «يغتهم اللَّه في العذاب غتا» يعنى فرو برد آنان را در عذاب فرو بردنى پى در پى و در حديث دعاء است «يا من لا يغته دعاء الداعين» يعنى او را مغلوب و مقهور نسازد دعاء دعاكنندگان.

و در حديث حوض است (يغت فيه ميزابان مدادهما من الجنة) يعنى ميريزد آب در آن پياپى ...پ 10- كافى بسندش از امام باقر عليه السّلام (همين مضمون را آورده بى‏جمله اخير و بر آن افزوده) او را در بلا آلايد، و چونش بخواند فرمايد لبيك عبدى اگر آنچه خواهش كردى زودت بدهم، من بر آن توانايم، و اگر آن را پس انداز كنم برايت بهتر است.

و در جامع الاخبار از او عليه السّلام مانندش آمده.

بيان: در نهايه گفته: در حديث است كه بهتر حج ناله و تلبيه و خونريزى در قربانى است و از آنست كه دوشيد در آن شج يعنى شير روان بسيار، و در حديث مستحاضه آمده كه انى اشجه شجا بهمين معنا- پايان.پ من گويم: منظور از شج در اين خبر اينست كه بلاء بر او ريخته شود و روان گردد در دو اندوهش بر او تا گويا از بلا آب شود و روان شود، يا مقصود توجه او است بآستان خدا، و بقولى روان شود خون دلش از بلا.پ و گويم: در جامع الاخبار (134) و خبر آن بجاى شج شبج آمده بباء يك‏

 

نقطه و آن بمعنى شكافتن و دريدن با نيزه است.

در پاسخ دعايش براى رفع بلا يا جز آن لبيك گويد كه معنى آن اجابت و فرمانبرى پياپى است و توجه اظهار دوستى و اخلاص.پ 11- كافى بسندش تا رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله كه بلاى بزرگ پاداش بزرگ دارد، و چون خدا بنده‏اى را دوست دارد او را بلاى بزرگ دهد، و هر كه پسندد خدا او را پسندد، و هر كه خشمد نزد خدا خشم دارد.

در خصال (ج 1 ص 12) بسندش مانندش آمده.

در تمحيص از شحام مانندش آمده.پ بيان: چون خدا بنده‏اى را دوست دارد و خواهد باو پاداش بزرگى رساند، و او را پسندد و اهل آتش داند بلاى بزرگى باو دهد از بيماريهاى تن و يا آشفتگى جان و دل و بنده اعم از محبوب است، زيرا بنده محبوب از قضاى خدا در خشم نشود، و بسا مقصود از دوستى پيشنهاد كار ثواب‏دار باشد خواه پسند او باشد يا نه، و هر كه پسندد خدا او را پسندد و هر كه خشمد خدا بر او خشمد.پ 12- كافى بسندش از امام باقر عليه السّلام كه همانا مؤمن در دنيا بلا نبيند باندازه دينش يا بر حسب دينش.پ بيان: ترديد از راويست و حسب هم بمعنى مقدار است و هر دو به يك معنى است و در مصباح گويد: اينكه گويند پاداش مرد بحسب كار او است يعنى باندازه كار او.پ 13- كافى (ج 2 ص 254) بسندش از امام ششم عليه السّلام كه همانا بنده چون كفه ترازو است و هر چه ايمانش فزايد بلايش فزايد.پ بيان: يعنى ايمان و بلاى مؤمن چون دو كفه ترازو باشند چنانچه وارد است:

نماز ترازو است هر كه خوب پردازد خوب دريافت كند، و بقولى خود مؤمن يك كفه ترازو است و كافر كفه ديگر و هر چه ايمان مؤمن فزايد در كفه كافر هم كه سبب بلاى او است فزايد خواه از آدمى باشد و خواه پرى كه بلا و آزارش بمؤمن باندازه‏

 

فزونى ايمان او باشد.پ 14- كافى (253) بسندش از محمد بن مسلم كه شنيدم امام ششم ميفرمود:

بر مؤمن چهل شب نگذرد جز رخ دهد برايش چيزى كه اندوهش دهد و يادآورش شود.

بيان: يادآور او شود گناه او را و توبه را چون خدا فرموده (30- الشورى) هر آسيبى بشما رسد بسزاى دست آور شما باشد، و پروردگارش توانا است بر دفع آن و زارى كند بدرگاه او و رفع او را خواهد و يادآور پستى دنيا شود كه بلا در آن فراوان است و بدان بيرغبت گردد و ياد آخرت كند و لذتهاى بى‏غم آن و دل بدان بندد و چيزى بمانند اندوه دل را به نسازد، و گفته‏اند دل بى‏اندوه چون ويرانه است.پ 15- كافى (ج 2 ص 254) بسندش از عبيد بن زراره كه شنيدم امام صادق عليه السّلام:

ميفرمود تا سه بار كه مؤمن نزد خدا برتر مقام را دارد، او را گرفتار بلا كند و جانش را از هر اندامش بكشد و آن بنده خدا را بر آن سپاس گويد.

بيان: بقولى برآوردن جان از تن او عضو بعضو بريدن هر عضو است تا جان از او برآيد، و بقولى يعنى ارزنده‏ترين اعضاء او را با بيمارى خوره ببرد و دور بودن آن نهان نيست و معنى يكم روشنتر است.پ 16- كافى (ج 2 ص 255) بسندش از امام صادق عليه السّلام كه در بهشت مقامى است كه بنده بدان نرسد جز با بلاى تنش.

بيان: دلالت دارد كه ببرخى مقامهاى بهشت بسعى و عمل توان رسيد، و برخى گرو بلا ديدن تن است، و خدا منت نهد بهر كه دوستش دارد ببلاى تن او تا برسد بدان مقام. 17- كافى (ج 2 ص 255) بسندش از عبد اللَّه بن ابى يعفور كه شكوه كردم بامام صادق عليه السّلام از دردها كه ميكشيدم- او پر بيمارى بود- در پاسخ بمن فرمود: اى عبد اللَّه اگر مؤمن ميدانست پاداش مصيبت را آرزو ميكرد با قيچى تيكه تيكه شود.پ 18- كافى بسندش از يونس بن رباط كه شنيدم امام صادق عليه السّلام ميفرمود:

 

راستى اهل حق تا بودند پيوسته در سختى بودند اما اين سختى در زمان كمى است و عافيتى دراز بدنبال دارد.

در تنبيه الخاطر: از ابن رباط مانندش آمده.

بيان: زمان كم زندگى در دنيا است و عافيت دراز در برزخ و ديگر سرا.پ 19- كافى بسندش از امام باقر عليه السّلام كه خدا عز و جل مؤمن را با بلا يادآورى كند و نوازش نمايد چنانچه كسى خانواده خود را با هديه و ارمغان سفر، و او را از دنيا پرهيز دهد چنانچه پزشك بيمار را.

بيان: گويم: گرچه وارسى و دلنوازى خدا نيرومندتر است ولى آنچه بدو مانند شده نزد مردم روشنتر و پديدتر است.پ 20- كافى بسندش از محمد بن بهلول عبدى كه شنيدم امام صادق عليه السّلام ميفرمود:

خدا مؤمن را از بلاهاى تكان دهنده دنيا در امان نداشته ولى او را از كور دلى در دنيا و بدبختى ديگر سرا در امان داشته.

بيان: كور دلى نادانى بخدا و نفرت از حق و دورى از لوازم ايمانست كه همه مايه بدبختى و رنج ديگر سرايند.پ 21- كافى (ج 2 ص 256) بسندش تا امام صادق عليه السّلام كه پيغمبر را بخوراكى خواندند و چون در خانه ميزبان در آمد مرغى روى ديوار ديد كه تخم نهاد و آن تخم روى ميخى افتاد كه در ديوار بود و بر آن ماند و نيفتاد و نشكست و پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله در شگفت شد و مرد ميزبان بآن حضرت گفت: در شگفتى از اين تخم مرغ، سوگند بدان خدا كه تو را برانگيخته من هرگز آسيبى نديدم و مالم نكاسته. پس رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله برخاست و از خوراكش چيزى نخورد، و فرمود: كسى كه آسيب نديده خدا بدو نيازى ندارد.پ بيان: خدا بدو نيازى ندارد وابستن نياز بخدا مجاز است بدين معنا كه مؤمن پاك نيست و خدا او را آماده رهنمائى مرد و عبادت خود و شناخت خود نساخته، و

 

چون نظام جهان باينانست بدان ماند كه خدا بدانها نياز دارد براى اداره جهان يا اينكه چون اينان حزب خدا و پرستنده حقيقى اويند و ياوران دينش گويا خدا بدانها نياز دارد، چنانچه مردم ديگر در مقاصد خود.

يا مقصود نياز پيغمبران و اوصياء است در ترويج دين بمؤمن پاك و وابستن آن بخدا براى بزرگداشت آنها است چنانچه در قول خدا (7- محمد) اگر يارى كنيد خدا را يارى كند شما را، و هم (57- البقره) و بما ستم نكردند. و مانند آنها.

يا اينكه چون خدا از بنده‏هاش عبادت خواسته و كارهاى ديگر اين خود چون نيازيست بدانها و واژه نياز بطور مجاز در آن بكار رفته يا بى‏نيازى كنايه از بى‏لطفى و بى‏توجهى باو است، زيرا لطف و اقبال ما مردم روى نياز است و بى‏نيازى لازمه بى‏لطفى و بى‏توجهى است.

و همانا از خوراكش نخورد براى اينكه آنچه آن مرد در باره خود گفت:

وصف آنانست كه در غافلگيرى خدايند و خيرى ندارند و خوراكشان هم خوب نيست، و مالى كه از آن كاسته نشود لعنت شده چون تن بى‏كاهش،پ و پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله فرمود:

ملعونست هر مالى كه زكاتش ندهند و هر بدنى كه زكات داده نشود، يا اينكه مى‏شود آن حضرت از بيانش دريافت كه حقوق واجبه را هم نپرداخته.

و نيز چون خصلتى كه ميزبان براى خود بيان كرد مرغوبست نزد ديگر مردمان آن حضرت خواست در نكوهش آن مبالغه نمايد تا اصحابش دل بدان نبندند، و بدانند آن شايسته مؤمن نيست.پ 22- كافى (ج 2 ص 256) بسندش تا رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله كه براى خدا نيازى نيست در كسى كه از مال و تنش بهره نبرد.

بيان: يعنى خدا از مال و تنش بهره نبرد نه خودش و مراد از بهره خدا كاستى در آنها است كه بقضا و قدر خدا باشد بى‏اختيار او و بسا اختيارى را هم شامل شود، چون پرداخت حقوق مالى و بلا كشيدن در طاعت خدا.پ 23- كافى (ج 2 ص 257) بسندش از امام صادق عليه السّلام كه بنده را مقامى‏

 

باشد نزد خدا كه بدان نرسد جز بيكى از دو خصلت: يا رفتن مالش يا بلائى در تنش.

بيان: برفتن دارائى او يا هر آنچه دارد و بنا بر اول هم مى‏شود نمونه باشد و رفتن فرزند و خاندان و خويشان و مانند آنها را هم فرا گيرد، و اين بنده مؤمن پاك خدا دوست است و محبوب خدا.پ 24- كافى بسندش تا امام صادق عليه السّلام كه خدا عز و جل فرمود: اگر دل بنده مؤمنم شكسته و گسسته نميشد سر كافر را با سربند آهنين ميبستم كه هرگز سر درد نكند.

بيان: سربند آهنى كنايه از نگهدارى او است از هر چه بدردش آورد و آزارش كند و نام سر را برده براى اينكه بيشتر بيماريهاى بزرگ از آنست و سر درد هم كمترين و سبكترين دردها است تا چه رسد ببالاتر از آن و بسا نام سر را برده براى همين.

و خلاصه اگر ترس از دل شكستگى مؤمن و سست شدن عقيده او نبود از ديدار عافيت كامل و پيوست كافر را كمك ميدادم و تندرست تا در دنيا دردى و آزارى هرگز نبيند.

و بقولى بستن سر كنايه است از گذاشتن تاج بر سر او براى شاهى و ذكر آهن اشاره است به نيرومندى شاهى او كه رخنه‏اى در آن نباشد و دورى اين تفسير از فهم نهان نيست.

و در اين حديث اشاره است بقول خدا (33- الزخرف) كه اگر نبودند مردم يك امت تا آخر.پ طبرسى (در مجمع البيان ج 9 ص 47) گفته: اگر نبود كه همه مردم كافر ميشدند براى دنياپرستى و از بر آن براى آنان كه كافر ميشدند بخداى رحمان، خانه‏ها با سقف نقره ميساختم و چون سقف نقره باشد ديوارها هم نقره خواهد بود و نردبانهاى نقره كه بر آن سقفها بالا روند، و خانه‏ها كه درها داشته باشند و تختها كه بر آن پشت دهند و طلا و يا نگارها داشتند، و بقولى فرش و اثاث خانه و خلاصه بكافر

 

در اين دنيا هر چه آرزو داشت ميداد براى زبونى و پستى آن، ولى خدا آن را نكرد چون تباهى بار بود و راستى همه اينها كالاى دنيا است و ديگر سرا نزد پروردگارت براى پرهيزكارانست.پ 25- كافى (ج 2 ص 257) بسندش تا رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلم كه نمونه مؤمن چون شاخه تازه و سبز زراعت است كه بادش چنان و چنين وارو كند و دردها و بيماريها هم مؤمن را وارو كند، منافق چون عصاى آهنى راست است كه بآن آسيبى نرسد تا مرگ آيد و آن را يكباره بشكند.

بيان: تفسير خانه زرع در باب اينكه مؤمن دو صنف است گذشت، و فرق اينست كه تشبيه در آنجا از نظر بار گناه بود و راجع ببرخى مؤمنين است و در اينجا از نظر درد و بيماريست و همه را فرا گيرد ...پ و مانند اين روايت را مسلم در صحيح خود بسندش از پيغمبر (ص) آورده كه نمونه مؤمن چون شاخه زرع تازه و سبز است كه بادش بغلطاند و خم كند يك بار و راستش كند بار ديگر تا مرگش رسد، و منافق چون از ره پايدار است كه چيزى بدان نرسد تا يكباره بريده شود، و در روايت ديگر كافر را گفته چنين است.

عياشى گفته: خانه زراعت تازه است كه بارش بزمين ميافكند و آنكه بر ساقه‏اش برپا ميدارد ...

ابو عبيده گفته مؤمن را به زراعت تازه مانند كرده كه باد آن را خم ميكند چون در جان و مالش آسيب بيند و مانند كرده كافر را بساقه محكم چون آسيبى نبيند تا بميرد، و اگر آسيب بيند ثواب ندارد تا خدا را با همه گناهش برخورد.پ 26- كافى (ج 2 ص 258) بسندش تا پيغمبر كه روزى باصحابش فرمود:

ملعونست هر مالى زكات داده نشود، ملعونست هر تنى زكات داده نشود گرچه در 40 روز يك بار باشد، گفتند يا رسول اللَّه زكات مال را شناختيم زكات تنها چيست؟

فرمود: اينكه آسيب بينند.

 

فرمود: كه چون اين را شنيدند چهره‏هاشان دگرگون شد، فرمود: ميدانيد مقصودم چيست؟ گفتند: نه، يا رسول اللَّه، فرمود: آرى اينست كه مرد خراشى بيند، يا نكبتى كشد، يا بلغزد، يا يك بيمارى دچار شود، يا خوارى بدو خلد و آنچه بدان ماند.پ بيان: ملعونست هر مالى زكات داده نشود، شيخ بهائى برد اللَّه مضجعه گفته:

دور است از خير و بركت و براى صاحبش خيرى ندارد و بركتى ندارد، دور نيست كه منظور لعن بردارنده آن باشد، كه او رانده و دور است از رحمت خدا، و بر اين سنجش كن، ملعونست هر تنى زكات داده نشده، و واژه زكات از مشاكله در تعبير است، و آسيب تن بزكات مال مانند شده چون هر دو در ظاهر كاستى باشند ولى مايه خير و بركتند در واقع ...

اينكه فرمود: و آنچه مانند آنست: بسا از سخن پيغمبر باشد و بسا از سخن راوى گويم: بظاهر از سخن امام صادق عليه السّلام است تا آخر خبر، و ضمير حديثه به پيغمبر برگردد: و هم او گفته كه درزيدن ديده را از بيماريها شمردند، زيرا درزيدن عضو يك بيماريست و پزشكان او را ياد كردند، و آن جنبش شتابان پياپى است بر خلاف عادت كه در تيكه‏اى از بدن رخ دهد مانند پوست بر اثر رطوبت غليظ و چسبنده كه منحل شود و بادى گردد بخارى و غليظ و دشوار باشد كه از سوراخهاى ريز تن بدرايد و نيروى دافعه ميخواهد آن را براند و ميان آنها مرافعه و پريشانى با ديد گردد.پ 27- كافى بسندش از ابن بكير كه پرسيدم از امام صادق عليه السّلام مؤمن دچار خوره و پيسى و مانند آنها شود؟ فرمود: آيا بلاء جز بر مؤمن نوشته شده.

بيان: اين بحسب غالب بلاء بر مؤمن است.پ 28- كافى بسندش از امام صادق عليه السّلام كه مؤمن نزد خدا ارجمند است و اگر بهشت و هر چه در آنست از او بخواهد باو بدهد بى‏آنكه از ملكش چيزى كم شود،

 

و كافر بى‏ارج است نزد خدا تا اينكه اگر دنيا را با هر چه دارد از او بخواهد باو بدهد بى‏آنكه از ملكش چيزى كم شود، و راستى خدا پرسجو كند از بنده مؤمنش با بلاء، چنانچه پرسجو كند مسافر خاندانش را با ارمغانيهاى خوب، و او پرهيز دهد مؤمن را از دنيا چنانچه طبيب بيمار را.

بيان: نه مؤمن همه بهشتها را از خدا خواهد زيرا در آن صلاح او نيست و تنهائى را دوست ندارد، و نه كافر همه دنيا را از خدا خواهد، زيرا باو عقيده ندارد و توانائى او را فراگير نداند و آن را نشدنى شمارد، و بقولى نشدنى است خواهش كافر از خدا زيرا حضرت او بكنه ذات و بشخصيت او شناختنى نيست و شناخت او تنها باوصاف ربوبيت است كه كافر آنها را نفهمد و عقيده ندارد، و اشاره دارد بدان قول خدا در (185- البقره) پذيرايم دعوت خواننده خود را چون بخواند مرا ...پ 29- كافى (ج 2 ص 259) بسندش از امام صادق عليه السّلام كه در كتاب على عليه السّلام است بلاكش‏تر مردم پيغمبرانند، وانگه هر كه بدانها مانند و پس مانندتر است بترتيب، و همانا مؤمن باندازه كارهاى خويش بلا كشد، و هر كه دينش درست و كردارش نيك است بلايش سخت باشد براى آنكه خدا عز و جل دنيا را نه پاداش مؤمن ساخته و نه كيفر كافر، و هر كه دينش سبك و عملش سست است بلايش كم است، و راستى بلا شتابانتر است بسوى مؤمن با تقوى از باران بقرارگاه زمين.

در علل الشرائع: بسندش از ابن محبوب مانندش آمده.

در جامع الاخبار: صلّى اللَّه عليه و آله مانندش آمده جز آنكه و اين براى آنست- تا كافر- در آخر خبر است و آن و مناسبتر است.پ بيان: و اين براى آنست كه خدا، اين دفع تو هم اينست كه چون مؤمن نزد خدا عزيز است بايد بلايش كمتر باشد، و ميفرمايد چون مورد پاداش مؤمن آخرت است و دنياى فانى و پايان پذير نشايد كه ثواب او باشد و بايد در دنيا نداشته باشد جز آنچه مايه ثواب در آخرتست و چنانست كافر كه كيفر او را ديگر سراست‏

 

چون كه در دنياى پايان پذير نشايد كيفر او شود، و در دنيا پر بلا نكشد، بلكه اگر عمل خيرى هم دارد ثوابش را در دنيا بيند، بدفع بلا و وسعت در نعمت دنيا.

و مانند كرده بلاء نازل بر مؤمن را بباران نازل بر زمين از چند راه كه شتاب و بر جا ماندن پس از نزول است و پر سودى و حيات بخشى چه كه بلاء مؤمن زندگى جاويد آرد و باران زندگى بر زمين تراود.پ 30- كافى (ج 2 ص 259) بسندش از يونس بن عمار كه بامام صادق عليه السّلام گفتم: اين كه بر چهره من بر آمده مردم پندارند خدا دچار نكند بدان بنده‏اى را كه بدو نياز بندگى دارد، فرمود بمن هر آينه مؤمن آل فرعون انگشتانش چلاق بود، و پيوسته ميفرمود: همچنين- و دستش را دراز ميكرد- و ميگفت آن مؤمن آل فرعون: اى مردم پيرو باشيد رسولان را وانگه بمن فرمود: چون 3/ 1 پايان شب باشد در آغازش وضوء ساز بنماز شبت كه ميخوانى بايست، و چون در سجده آخر دو ركعت اول باشى در همان سجده بگو اى والا اى بزرگ، اى بخشنده‏اى مهربان، اى شنواى دعا، اى بخشنده نيكيها رحمت فرست بر محمد و خاندانش و بده بمن خير دنيا و ديگر سرا آنچه تو را سزد، و بگردان از من بدى دنيا و ديگر سرا كه تو را سزد، و ببر از من اين درد را- و نام درد را ببر- مرا بخشم آورده و اندوهم داده و در دعا اصرار ورز، گويد بكوفه نرسيدم تا خدا همه آن درد را از من برد:پ بيان: ظاهر اينست كه نمود پيسى در چهره‏اش پديد شده بود، و بسا كه خوره و ياد مؤمن آل فرعون براى اينست كه چون روا باشد گرفتارى مؤمن به خوره گرفتاريش به پيسى رواتر است چون خوره سخت‏تر و بدتر است، ولى نام مؤمن آل فرعون در اين خبر شايد اشتباه راوى باشد يا نسخه بردارها زيرا اين آيه در داستان آل يس است چنانچه در همين باب (شماره 40) گذشت و بسا دو توجيه براى آن شده:

1- فرعون در اينجا فرعون عيسى عليه السّلام است كه زورگوى انطاكيه بوده هنگام‏

 

ورود رسولان عيسى عليه السّلام در آن زيرا هر جبارى را فرعون گويند، آرى در باره سه نفر مشهور است: فرعون خليل بنام سنان و فرعون يوسف بنام ريان بن وليد و فرعون موسى بنام وليد بن مصعب، و وابستن آن بخاندان فرعون عيسى براى همكارى آن دو و يگانه بودن آنها است در واقع.

2- هر دو يكى بودند از زمان موسى تا عيسى زنده بوده كه بروايت ابن جوزى در تنقيح 1632 سال است، آن مؤمن حبيب نجار و لقبش مؤمن آل ياسين است چنانچه در آن خبر گذشت و در قاموس (ج 3 ص 367) گفته است حزبيل چون قنديل نام مؤمن آل ياسين.پ و بقول على بن ابراهيم (تفسير قمى 585) در قول خدا (30- المؤمن) و گفت مردى مؤمن از خاندان فرعون كه ايمانش را نهان ميداشت 600 سال ايمانش را نهان داشته و خوره زده و چلاق بوده، و انگشتانش افتاده بودند و با دو دست چلاقش اشاره ميكرده و ميگفته: اى مردم پيرو من باشيد تا شما را براه راست رهنمايم (38- غافر) و در نسخه‏اى (مكتع) ضبط شده كه انگشت برگشته باشد، و هر دو توجيه دور از ظاهر خبر هستند بويژه دومى و اينكه در ضمن دعا فرموده نام درد را ببر اشعار دارد كه اين دعا خاص برص نيست ...پ 31- قرب الاسناد: بسندش از عبد اللَّه بن بكير كه از امام صادق عليه السّلام پرسيدم مؤمن دچار خوره و پيسى مى‏شود و مانند آنها هم؟ آيا بلا جز بر مؤمن نوشته شده است (81).پ 32- خصال (ج 2 ص 165) بسندش تا زرارة بن اوفى كه نزد على بن الحسين عليه السّلام رفتم، فرمود: اى زراره مردم در زمان ما شش طبقه‏اند، شير، گرگ، روباه، سگ، خوك و گوسفند.

شير: شاهان جهانند هر كدام دوست دارند پيروز شوند و شكست نخورند.

گرگ: بازرگانان شما كه چون ميخرند نكوهش متاع كنند و چون‏

 

بفروشند ستايش.

روباه: آنان كه بنام دين نان ميخورند و عقيده ندارند بدان چه با زبان ميگويند.

سگ: آنكه زوزه كند بمردم بزبانش و مردم از بد زبانى او بدش دارند.

خوك: آن زن منشها و مانندشان از هرزه‏ها كه بهر هرزگى خوانده شوند به پذيرند. و اما گوسفند: آنان كه مويشان را كشند و گوشتشان را خورند و استخوانشان را خورد كنند و چه كند گوسفندى ميان شير و گرگ و روباه و سگ و خوك.

بيان: گوسفند همان مؤمن گرفتار بهمه آنانست، و مو كشيدن: چيرگى بر آنها و كشيدنشان بخانه ستمكاران براى دعاوى بيهوده يا خوار داشتن آنها و در نسخه‏اى (جز) آمده بزاء كه بمعنى اخير است، و خوردن گوشت بدگوئى از آنها است، و استخوان زدن و نارواى سخت بر آنان.پ 33- عيون (ج 3 ص 33) باسنادش تا رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله كه نبوده و تا رستاخيز نباشد مؤمنى جز همسايه‏اى آزار كنش دارد.

در صحيفه امام رضا عليه السّلام ص 32 و در امالى شيخ (ج 1 ص 286) مانندش آمده (و در دومى مرد مؤمن آمده) و از امام صادق عليه السّلام روايت شده و شماره 34 كتاب است.پ 35- امالى شيخ (ج 1 ص 312) بسندش تا رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله كه خدا عز و جل فرمود: اگر شرم از بنده مؤمنم نداشتم تيكه جامه‏اى برايش نگذاشتم كه خود را بدان پوشد و چون ايمانش را كامل كنم دچارش سازم به سستى نيرو و كمى روزى، و اگر دل تنگ و ناشكيب شد باو باز دهم و اگر شكيبا شد بوجود او بر فرشته‏هايم ببالم.

هلاكه على (ع) را پيشواى مردم ساختم و هر كه پيرو او شود رهنما است و هر كه او را رها كند گمراه، دوستش ندارد جز مؤمن و دشمنش نباشد جز دورو و منافق.

بيان: باو باز دهم آنچه از روزى يا نيرويش را گرفتم.پ 36- امالى شيخ (ج 2 ص 24) بسندش از ابن نباته كه نزد امير مؤمنان نشسته‏

 

بودم، مردى نزد او آمد و گفت: بخدا اى امير مؤمنان راستى از دل دوستت دارم چنانچه در آشكارا.

گفت: چوبى كه در دست داشت مدتى دراز بزمين كوبيد وانگه سر برداشت و فرمود: راست گفتى سرشت ما سرشت رحمت شده است، خدا پيمانش را روز اخذ پيمان گرفته از آن هيچ بدر نشود و هيچ بدان در نيايد تا روز رستاخيز، هلا براى درويشى تن‏پوشى برگير كه من شنيدم رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله ميفرمود: ندارى بدوستان تو شتابانتر است از سيلاب فراز وادى بفرودش.

بيان: فرمود: اگر چنين باشد آماده درويشى باش و ندارى، در نهايه است كه در حديث على (ع) آمده: هر كه ما خانواده را دوست دارد بايد براى فقر روپوشى آماده سازد يعنى بايد از دنيا زهد ورزد و بمستمندى و كم بهره‏اى شكيبا باشد و جلباب ازار و رداء است كه تن پوشند، و بقولى چون روسرى زنست كه سر و پشت و سينه‏اش را بپوشد ...

و بقولى: بايد سر تا پا فقير باشد چون توانگرى از اعمال دنيا است و جمع ميان دوستى دنيا و دوستى اهل بيت نشود.پ 37- علل الشرائع (ج 1 ص 42) بسندش از امام صادق عليه السّلام كه اگر مؤمنى بر سر كوه باشد خدا عز و جل برانگيزد بسوى او كسى كه آزارش دهد تا مزدش دهد بر آن.

بيان: منظور از فرستادن آزاركننده رها كردن و جلو نگرفتن از او است.پ 38- علل الشرائع (ج 1 ص 42) بسندش تا رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله كه پيوسته من و پيمبران پيش و مؤمنان دچار كسى بوديم كه آزارمان دهد، و اگر مؤمن بر سر كوهى باشد برپا دارد خداى عز و جل كسى كه آزارش كند تا باو ثواب دهد بر آن.پ و امير مؤمنان فرمود: از روزى كه مادرم زادم پيوسته ستم ديدم تا آنجا كه عقيل چشمش درد ميگرفت و ميگفت دارو در چشمم نريزيد تا در چشم على بريزيد و دارو در چشمم ميكردند و چشم درد نداشتم.

 

پ‏39- علل الشرائع (ج 2 ص 147) بسندش از امام صادق عليه السّلام كه صاعقه بمؤمن نرسد و مردى باو گفت: ما ديديم يكى در مسجد الحرام نماز ميخواند و باو دچار شد.

فرمود عليه السّلام: راستش او تير بكبوتران حرم مى‏زد.

و بهمين سند آورده كه فرمود: صاعقه بمؤمن و كافر هر دو رسد و بكسى كه در ذكر خدا باشد نرسد.

بيان: تير ميزد بكبوتر حرم، دلالت دارد كه منظور از مؤمن در آغاز خبر، مؤمن كامل است كه روايت آينده دليل آنست، و بسا آنكه صاعقه زده مؤمن نبوده و امام صلاح در اظهار آن نديده و آن را بكارش وابسته و يكم روشنتر است.پ 40- علل الشرائع (نيافتيم) بسندش از محمد بن قيس كه شنيدم ابى جعفر (ع) مى‏فرمود: دو فرشته از آسمان بزمين فرو شدند و در هوا بهم برخوردند، يكى از ديگرى پرسيد، براى چه فرو شدى؟ گفت: خدا مرا فرستاده بدرياى ايل تا ماهى را برانم براى جبارى كه دلش از ماهيهاى آن دريا خواسته و ماهى را بماهيگير آن دريا برانم تا بگيرد و خدا آرزوى او را برآورد كه كافر است، تو براى چه فرستاده‏اى؟ گفت:

براى كارى عجب‏تر از كار تو مرا فرستاده بسوى يك بنده مؤمن روزه‏دار شب زنده دار كه آواز و دعايش در آسمان شناخته است تا وارو كنم ديگى كه براى افطارش پخته تا خدا آزمايش مؤمن را بپايانش رساند.پ توضيح: گويا ايل نام دريا است و آن در لغت شناخته نيست (اشتهى عليه) در نسخه‏ها چنين است و مى‏شود مقصود اين باشد كه آن را از خدا خواسته و باو اعتماد كرده و آن مخالف با كفرش نيست مانند دعا كردن فرعون.پ 41- علل الشرائع (ج 2 ص 248) بسندش از امام صادق (ع) كه چون خدا عز و جل خير بنده‏اى خواهد و او گناهى كند فورا كيفرش دهد و يادآور آمرزشخواهيش كند، و چون خدا عز و جل بد بنده‏اى خواهد و او گناهى كند نعمتى در پيروى گناهش باو دهد تا آمرزش را فراموش كند و بگناه ادامه دهد، و اينست قول خدا عز و جل‏

 

 (182- الاعراف) و غافلگير كنيم آنها را از آنجا كه نميدانند.

بيان: در قاموس گفته: استدراج كرد يعنى فريب داد و او را نزديك كرد، و استدراج خدا بنده خود را اينست كه هر گناهى كند خدا نعمتى تازه باو دهد و استغفار را از يادش برد و اينكه خرده خرده او را بگيرد نه ناگهانى.پ 42- علل الشرائع (ج 2 ص 376) بسندش از سعيد بن مسيب كه از امام سجاد (ع) پرسيدم از قول خدا عز و جل (34- الزخرف) و اگر نبودند مردم يك امت.

فرمود: امت محمد صلّى اللَّه عليه و آله را خواسته كه اگر همه كافر بودند ميساختيم براى آنان كه كافر ميشدند بخداى رحمان خانه‏ها كه سقفشان نقره بود، و نردبانها كه بر پشت بام آنها ميرفتند و اگر با امت محمد صلّى اللَّه عليه و آله چنين ميشد مؤمنان در اندوه بودند و كافران با آنها ازدواج نميكردند و بآنها ارث نميدادند.

بيان: بيضاوى گفته: اگر دل بكفر نميدادند چون كافران را در وسعت و نعمت مى‏ديدند براى دوستى دنيا كه گردش فراهم مى‏شدند و نردبانها كه بر آنها بالا روند، چون دنيا بى‏ارزش است.پ 43- خصال (ج 2 ص 169) در حديث اربعمائه امير مؤمنان فرمود: در شيعه نباشد كسى كه غدقن ما را بشكند در امرى و بميرد تا دچار شود ببلائى كه او را از گناهش پاك كند كه بلا در مال او باشد يا در جان او براى اينكه خدا را ملاقات كند بيگناه، و راستش اينكه اگر بماند بر او گناهى مرگ را بر او سخت گيرد تا جبران شود.پ 44- قصص الأنبياء: بسندى تا ابن ابى عمير (مضمون حديث شماره 40 را خلاصه‏تر آورده)پ 45- در (همان): بسندى (مضمون حديث شماره 3 آمده).پ 46- بسند ديگر تا هشام مانندش آمده در امالى شيخ ج 2 ص 273.پ 47- در مصباح الشريعه (61 باب 90) امام صادق (ع) فرمود: بلا زيور مؤمن است، و ارجمندى براى هر كه خرد دارد، زيرا در برخورد با آن و شكيب و پايدارى‏

 

بر آن پيوند ايمان درست كردنست، پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: ما گروه پيغمبران بلاكش‏تر مردميم و آنكه مؤمن است و هر كه مانندتر بما باشد و مانندتر، و هر كه مزه بلا چشد زير پرده، از آن لذتى بوى دهد بيشتر از لذت نعمت، و چونش از دست دهد بدو شيفته گردد، زيرا در زير دست بلا انوار نعمت است و در زير انوار نعمت آتش بلا و محنت چه بسيار كه از بلا رهند، و چه بسيار كه بنعمت هلاك و نابود شوند.

و خدا نستوده هيچ بنده خود را از آدم تا خاتم صلّى اللَّه عليه و آله جز پس از بلا دادن و آزمايش او و وفاء او بحق بندگى وى. كرامتهاى خدا در حقيقت پايان بلاها باشند، و هر كس از بوته بلا برآيد چراغ مؤمنان گردد، و همدم مقربان و رهنماى قاصدان حق، خير نيست در بنده‏اى كه شكوه كند از دردى و محنتى كه پيش از آن هزارها نعمت بوده و بدنبالش هزارها راحت است، هر كه حق شكيب بر بلا را نپردازد، از شكر نعمت دور افتد، و هر كه هم شكر نعمت نكند از شكيب در بلا دور باشد و از راندگانست.پ ايوب در دعايش گفت: بار خدايا هفتاد بر من در خوشى گذشت، تا هفتاد در بلايم آيد.پ وهب گفته: بلا براى مؤمن چون پابند است براى دابه و زانو بند براى شتر.پ امير مؤمنان عليه السّلام فرمود: شكيبائى در پيكر ايمان چون سراست از تن و سر شكيبائى بلا است كه نفهمندش جز خردمندان.

بيان: وفاء حق بندگى و شكر و خشنودى بقضاء است و بلا جلوگير او است از گناهان.پ 48- تفسير امام (ص 8) از امام صادق عليه السّلام كه امير مؤمنان به عبد اللَّه بن يحيى فرمود: سپاس از آن خدا است كه پاك شدن شيعه ما را از گناه با محنت در دنيا مقرر كرده تا طاعتهاشان بجا ماند و بر آنها مستحق ثواب گردند.

عبد اللَّه بن يحيى گفت: اى امير مؤمنان راستى ما بگناهان خود جز در دنيا سزا نكشيم فرمود: آرى نشنيدى گفته رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله را كه دنيا زندان مؤمن است و بهشت‏

 

كافر؟ راستش خدا پاكيزه كند شيعه ما را از گناهانشان در دنيا با دچار كردنشان بمحنت و با آمرزش آنها كه خدا ميفرمايد (30- الشورى) هر آسيبى بشما رسد بسزاى كردار شما است و بگذرد از بسيارى تا چون برستاخيز آيند طاعت و عبادتشان فراوان باشد و عوض طاعت دشمنان آل محمد را در دنيا بآنها دهد و گرچه ارزشى ندارد، چون از روى اخلاص نباشد و چون برستاخيز آيند همه گناهانشان بر دوش آنها است با بغض خاندان محمد صلّى اللَّه عليه و آله و خود او و نيكان و ياران او و بدوزخ پرتاب شوندپ و هر آينه شنيدم محمد رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله ميفرمود:

پيش از شماها دو مرد بودند: يكى فرمانبر خدا، و ديگرى كافر بدو، و آشكارا با دوستان او دشمنى ميكرد و با دشمنانش دوستى، و هر كدام در پهناى زمين پادشاهى بزرگ بودند.

آن كافر بيمار شد و دلش در بيوقت يك ماهى خواست. زيرا اين بخش از ماهى در آنگاه در ژرفهاى دريا بود و بدان دسترسى نبود، و پزشكهايش از زندگى نوميد كردند و گفتند براى خود جانشينى بگمار، تو ماندنى‏تر نيستى از آنها كه در گور شدند، زيرا درمان تو در اين ماهى است كه دلخواه تو است و راهى بدان نيست، و خدا يك فرشته فرستاد و فرمودش آن ماهى را براند تا آنجا كه آسان باشد گرفتنش، پس گرفتند برايش (آن ماهى را) و خورد و به شد و سالها در شاهى زيست.

وانگه اين شاه مؤمن بيمار شد در وقتى كه اين ماهى در كناره‏ها بود و آسان بود گرفتنش و بيماريش چون درد آن كافر بود و دلش همان ماهى را خواست و پزشكان آن را برايش نسخه دادند و گفتند: خوش باش كه هنگام شكار آن ماهى است، بگيرند و از آن بخور و به شو، و خدا آن فرشته را فرستاد فرمودش آن جنس ماهى را از كناره‏ها بژرفها راند تا بر آن دست نيابد، و يافت نشد تا آن مؤمن مرد از خواست آن و نبودن درمان.

فرشته‏ها در آسمان از آن در شگفت شدند، و اهل آن شهر در زمين تا نزديك شد

 

از دين برگردند زيرا خدا براى كافر فراهم كرد آنچه راهى بدان نبود، و بر مؤمن دشوار كرد آنچه آسان بود، و خدا بفرشته‏هاى آسمان و پيغمبر آن زمان وحى كرد در زمين، كه راستش منم خداى كريم، با فضل و توانا، هر چه دهم زيانم ندارد، و هر چه دريغ كنم مرا نكاهد، و بكسى باندازه ذره ستم نكنم.

براى كافر دست يافتن بآن ماهى را بيوقتش آسان كردم بپاداش كار نيكى او، زيرا مرا بايد كه كار نيك كسى را بى‏مزد نگذارم تا او در رستاخيز آيد و حسنه در نامه عمل خود نيارد و بسزاى كفرش بدوزخ رود، و عابد را از آن ماهى معين دريغ كردم براى گناهى كه كرده بود، و خواستم از آنش بجلوگيرى از اين خواهش پاك كنم و بنا بود كردن اين دارو تا بيگناه نزد من آيد و ببهشت رود.پ بيان: تو ماندنى‏تر نيستى از گور خوابيده‏ها بسا بدين معنا است كه خدا تو را در دنيا جاويدان نساخته و وسيله مرگت آماده است و بايد بميرى، يا اينكه ماندن تو در دنيا با اين بيمارى مانند زنده بودن آنها كه در گورند نشد نيست.پ 49- تفسير امام: رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: شگفتا بر بنده مؤمن شيعه محمد و على عليهما السّلام، اگر در دنيا بر دشمنانش پيروز شود خير دو جهان را برد، و اگر در دنيا محنت كشد، در ديگر سرا پس‏اندازى دارد كه محنت دنيايش در برابر آن همه نعمت ديگر سرا ارزشى ندارد، و همچنين شگفتا از بنده مخالف يا خانواده كه اگر در دنيا سركوب شود و در برابر مؤمنان شكست خورد، عذاب دو جهان برد، و اگر مهلت يابد و عذاب او پس افتد، در ديگر سرا عذابهاى عجيب و كيفرهاى گوناگون كشد كه آرزو كند كاش در دنيا مسلمان بود و نعمتهاى دنيا در برابر آن عذابها ارجى ندارند.

اگر خوش‏نعمت‏ترين مردم دنيا و پرعمرترين از مخالفان روز رستاخيز يك بار در دوزخ فرو شود و از او پرسند آيا نعمتى را برخوردى؟ گويد: نه، و اگر بدزندگانى‏تر مردم دنيا و بلاكش‏تر آنها از موافقان و شيعه ما روز رستاخيز يك بار در بهشت اندر شود و از او پرسند، سختى ديده‏اى هرگز، البته گويد: نه، چه گمان داريد در باره‏

 

نعمت و عذابى كه چنين باشند، اينست نعمت آن را بجوئيد (اينست عذاب از آن پرهيزيد).پ 50- مجالس مفيد (ص 22) بسندش از امام عليه السّلام كه چون گناه بنده بسيار شد و وسيله جبران ندارد، خدايش باندوه دچار كند تا كفاره گناهش شود.

در تمحيص: از حكم مانندش آمده.پ 51- مجالس مفيد (ص 31) بسندش از احمد بن سليمان قمى كه شنيدم امام صادق عليه السّلام ميفرمود براستى پيغمبرى بوده كه از گرسنگى مرده، راستى پيغمبرى دچار تشنگى شده تا از آن مرده، راستى پيغمبرى دچار برهنگى شده تا از لختى مرده، راستى پيغمبرى بوده كه از درد و بيماريها نابود شده، راستى پيغمبرى بوده كه نزد مردمش مى‏آمد و بكار آنها اندر ميشد، ميفرمود: خدا را فرمانبرند و آنها را به يگانه‏پرستى دعوت ميكرد، و خوابگاه شبى نداشت و نميگذاشتند سخن خود را پايان دهد و از او نميشنيدند تا او را ميكشتند، و همانا خدا تبارك و تعالى بنده‏هايش را باندازه مقامى كه نزد او دارند گرفتار بلا ميكند.پ 52- مجالس مفيد (ص 63) بسندش از امام صادق عليه السّلام كه خدا در مناجات به موسى بن عمران فرمود: اى موسى آفريده‏اى نيافريدم دوستتر نزد خود از بنده مؤمنم و راستش او را گرفتار كنم بدان چه خير او است، من داناترم بدان چه صلاح بنده‏ام باشد، بايد بر بلايم شكيبا و بر نعمتم شاكر باشد و بقضايم راضى، او را در صديقان نزد خود نويسم چون كار پسند مرا كند و فرمانم برد.پ 53- روضة الواعظين (مضمون شماره 50 را آورده و بدان افزوده) اگر آن را نمود چه بهتر و گر نه او را در گورش عذاب كند، تا برخورد باو خدا عز و جل در روز برخورد و چيزى گواه گناهى بر او نباشد.پ 54- جامع الاخبار: امير مؤمنان عليه السّلام فرمود: بيتابى نزد بلا فزونى بر محنت باشد.

 

و فرمود: راستى بلاء براى ستمكار تأديبى است، و براى مؤمن آزمايشى، و براى پيمبران درجه‏اى و براى اولياء كرامت.پ و رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: هر كه بلا ديد و صبر كرد، نعمت يافت و شكر كرد، ستم شد و گذشت، ستم كرد و آمرزش خواست، گفتند چه شود با او؟ فرمود:

آنانند كه آسوده‏اند و رهيافته‏اند.پ و فرمود: راستى خدا احوالپرسى كند از دوستش با بلا، چنانچه احوالپرسى كند بيمار را خاندانش با دارو، و راستى كه خدا پرهيز دهد بنده‏اش را از دنيا چنانچه پرهيز دهند بيمار را از خوراك (ناساز).پ و در روايت انس فرمود: چون خدا خير مرد مى‏خواهد بدانها بلا دهد.پ و در روايت ابى هريره فرمود صلّى اللَّه عليه و آله: پيوسته بلاء در تن و مال و فرزند مرد و زن مؤمن باشد تا برخورد بخدا بيگناه.پ و فرمود صلّى اللَّه عليه و آله: دوست دارند عافيت داران دنيا در روز رستاخيز كه پوستشان مقراض شده بود از آنچه بينند از ثواب بلاكشان، خدا فرمود: اى داود، به بنده‏هايم بگو: هر كه نپسندد قضايم، و شكر نكند نعمتهايم، و صبر ندارد بر بلايم، بجويد پروردگارى جز من.پ امام باقر (ع) فرمود: پسر جانم هر كه بلائى ديد و از مردم نهان داشت، و بهمان خدا عز و جل شكوه كرد، بر خدا بايد كه او را از آن بلا رهاند، فرمود: هر كس باندازه دوستى خود گرفتار مى‏شود.پ از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله كه خدا عز و جل فرموده: بنده‏اى نباشد كه خواهم بهشتش برم جز كه بتنش بلا دهم، كه آن كفاره گناهش گردد و گر نه روزيش را كم كنم كه كفاره گناهش شود، و گر نه جانش را سخت بگيرم تا نزدم آيدم بيگناه و ببهشتش برم و بنده‏اى نباشد كه بدوزخش خواهم برد، جز تندرستش دارم. و اگر همان خواسته او است، و گر نه او را آسوده و در سلطنت او آسايش باشد، و اگر همان خواسته او

 

است و گر نه جانش را آسان گيرم، تا نزد من آيد بى‏حسنه وانگه بدوزخش برم.پ و از امام صادق عليه السّلام كه خدا تبارك و تعالى با بلا، بنده خود را وارسد، يا بيمارى تنش، يا آسيب در اهل يا مالش، يا آسيبى از آسيبهاى دنيا تا او را بدان ثواب دهد.پ و فرمود عليه السّلام: مؤمنى نباشد جز كه در هر چهل روز با بلا يادآورى شود، در مال يا جان يا فرزندش تا اجر برد، يا اندوهى بيند كه نداند از كجاست؟پ و از آن حضرت عليه السّلام كه در بهشت مقامى است كه بنده بدان نرسد جز ببلا در تنش‏پ و از ابى جعفر عليه السّلام كه موسى بيرون آمد و بمردى اسرائيلى گذر كرد، و او را با خود برد تا ظهر شد و با او فرمود: بنشين تا نزد تو آيم و خطى بر او كشيد، و سر بآسمان برداشت و گفت:

من يار خود را بتو سپردم كه بهتر امانت دارى، وانگه رفت، و خدا با او راز گفت بدان چه خواست وانگه پيش يارش برگشت، و بناگاه شيرى بر او حمله برد و شكمش دريد و رگهاى گوشتش بريده و خونش نوشيده ... موسى سر برآورد و گفت:

پروردگارا بتو سپردمش كه بهتر امانت دارى، و تو بدترين سگهاى خود را بر او چيره كردى تا شكمش دريد و رگهاى گوشتش بريد، و خونش نوشيد، فرمود: اى موسى يارت مقامى در بهشت داشت كه بدان نميرسيد جز بدان چه با او كردم- بنگر- و پرده برداشتند و موسى مقام شريفى ديد و گفت: پروردگارا خشنودم.پ و از امام كاظم عليه السّلام: مؤمن نباشيد تا بلاء را نعمت شماريد، و خوشى را محنت زيرا صبر در بلا بزرگتر است از غفلت در خوشى.پ و بروايتى تا رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله كه چون مؤمن آلوده بگناه شود گرفتار فقر گردد اگر همان كفاره گناهش باشد فبها و گر نه بيمار شود، و اگر همان كفاره گناهش گردد فبها و گر نه دچار ترس از سلطان شود كه او را دنبال كند، و اگر همان كفاره گناه او گردد فبها و گر نه جانش بسختى گرفته شود تا خدا را برخورد هنگام برخوردش بيگناهى كه بر او دعوى كند، و او را ببهشت برد و جان گرفتن بر كافر و منافق آسان گردد

 

تا خدا را برخورند هنگام برخوردش و حسنه‏اى نباشد كه از او اجرش خواهند و آنها را دوزخ فرمايد.پ و از او عليه السّلام كه هر چه ايمان بنده فزايد زندگى بر او تنگ آيد ...پ 55- بشارة المصطفى (ص 10) بسندش از منهال بن عمرو كه با امام باقر عليه السّلام نشسته بودم كه مردى نزد آن حضرت آمد و بر او سلام كرد و پاسخش داد و آن مرد گفت:

حال شما چونست؟ و آن حضرت فرمود: آيا وقت آن نرسيده كه بدانيد حال ما چونست همانا نمونه ما در اين امت نمونه زاده‏هاى اسرائيل است (در مصر فرعون) پسرانشان را سر ميبريدند و زنانشان را (براى خدمت) زنده ميداشتند هلا اينان هم پسران ما را سر برند و زنان ما را زنده دارند، عرب پنداشتند برترى دارند بر عجم، عجم گفتند: چرا؟

گفتند: چون محمد صلّى اللَّه عليه و آله و سلم از ما است و عرب است گفتند: راست گفتيد، قريش پنداشتند برترى دارند بر ديگر عرب، ديگر از عربها گفتند: چرا؟ گفتند: چون محمد از قريش است، و گفتند: راست گفتيد.

اگر آنها راست گفتند پس ما برتر مردميم چون نژاد محمد و خاندان او و خاصان او و عترت او، و ديگرى در اين باره با ما شريك نيست آن مرد گفت: بخدا من شما خاندان را دوست دارم فرمود: پس آماده بلا باش، بخدا كه آن شتابانتر است بسوى ما و شيعه ما از سيلاب در وادى، و بلا بما آغاز شود وانگه بشما و خوشى بما آغاز شود وانگه بشماها.پ 56- جامع الاخبار: از پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله كه دنيا زندان مؤمن است و بهشت كافر، فرمود: اگر مؤمن در سوراخ موشى باشد برپا دارد خدا در آن كسى كه آزارش دهد، فرمود: مؤمن كفاره ده است.پ و از پيغمبر است كه نباشد در دنيا مؤمنى جز كه همسايه‏اى دارد كه او را آزارد.پ و فرمود صلّى اللَّه عليه و آله: نبوده و نباشد و نخواهد بود پيغمبرى يا مؤمنى جز كه خويشى دارد كه او را آزارد يا همسايه‏اى كه او را آزارد.پ 57- اختصاص (ص 30) بسندش از فضيل كه شنيدم امام صادق عليه السّلام‏

 

ميفرمود: راستى شيطانها گرد مؤمن بيش از زنبورها گرد گوشت- وانگه با دستش چنين اشاره كرد- جز آنچه خدا جلو گيرد.

بيان: گويا بسوى آسمان اشاره كرده عليه السّلام.پ 58- اختصاص (ص 213) بسندش از امام كاظم عليه السّلام كه پيغمبران و فرزندانشان و پيروانشان را سه خصلت مخصوص باشد: بيمارى در تن، ترس از سلطان و فقر و ندارى.پ 59- تمحيص (خطى): بسندش از على عليه السّلام كه بلا شتابانتر است بشيعه از سيلاب تپه وادى.پ 60- تمحيص: بسندش از امام صادق عليه السّلام كه گرسنگى و ترس شتابانترند بسوى شيعه ما از دويدن استرها.پ 61- تمحيص: بسندش از امام صادق عليه السّلام كه اگر مؤمن بر تخته‏اى باشد در دريا خدا فراهم كند دوروئى را كه او را آزارد.

در جامع الاخبار (ص 150 باب 87) مانندش آمده.پ 62- تمحيص: بسندش كه امام باقر عليه السّلام فرمود: اى زياد راستى خدا نوازد بنده خود را با بلا چنانچه مسافر خاندانش را با ارمغان، و پرهيز دهد او را از دنيا چنانچه پزشك بيمار را.پ 63- تمحيص: بسندش از امام صادق عليه السّلام كه چه خوبست جرعه خشم براى آنكه بر آن شكيبد، و راستى مزد بزرگ بر بلاء بزرگ است، و دوست ندارد خدا مردمى را جز كه بلا بدانها دهد.پ 64- تمحيص: از طلحة بن زيد كه شنيدم امام صادق عليه السّلام ميفرمود: خدا مؤمنان را در دنيا هدف تير دشمن ساخته.پ 65- تمحيص: از ثمالى كه امام صادق عليه السّلام فرمود: اى ابا حمزه نبوده و نباشد مؤمنى جز كه چهار بلا دارد: يا همسايه‏اى كه او را آزارد، يا دوروئى كه دنبال او باشد،

 

يا دو روئى كه كشتار با او را جهاد در راه خدا شمارد، يا مؤمنى كه بر او حسد برد، وانگه فرمود: اما آن آخرى از همه سخت‏تر است، چون ميگويد و باور مى‏شود بر زيان او و گويند اين خود از برادران او است، پس از اين چه زيستى براى مؤمن باشد؟پ 66- تمحيص: بسندش از امام صادق عليه السّلام كه اگر مؤمن ميدانست در آسيبها چه ثوابى دارد آرزو ميكرد تا قيچى شود تنش با قيچى‏ها.پ 67- تمحيص: از عبد اللَّه بن مبارك كه شنيدم امام صادق عليه السّلام ميفرمود:

كه چون بلا را با بلا افزايند از بلا عافيت باشد و از آن حضرت عليه السّلام كه اگر آزمايشى بشما رسيد شكيبا باشيد، همانا خدا بلا دهد بمؤمنان، و پيوسته برادران شما اندكند، هلا كمتر مردم محشر مؤمنانند.

بيان: بلا عافيت شود، شايد مقصود اينست كه در سختى بلا و پياپى بودنش اميد گشايش ميرود كه خدا فرموده (5- الانشراح) راستى با دشوارى آسانى است.پ 68- تمحيص: از معاوية بن عمار كه شنيدم امام صادق (ع) ميفرمود: نباشد مؤمنى جز كه يادآورى شود با بلائى كه در هر چهل روز باو رسد، يا بدان چه در مالش و فرزندش رخ دهد تا خدا بدان ثوابش دهد، يا باندوهى كه نداند از كجا است؟پ 69- تمحيص: بسندش تا رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله كه راستى خدا نوازش كند بنده مؤمنش را بهر نوع بلا، چنانچه نوازش كند اهل خانه را آقاى آنها بخوراكهاى خوب و تازه ...پ 70- تمحيص: بسندش از امام صادق عليه السّلام كه مؤمن بدر نرود از يكى از سه تا و بسا هر سه بر او فراهم شوند: يا شريك خانه‏اى دارد كه در را بروى بندد و آزارش دهد. يا همسايه‏اى كه او را آزارد، يا چيزى بر سر راه و نيازهايش كه او را آزارد و اگر مؤمنى سر كوهى باشد، خدا شيطان گمارد بر او و ايمانش را همدم او سازد تا نهراسد بسوى كسى.پ 71- در تمحيص: از امام صادق (ع) (مضمون حديث شماره 4 آمده)

 

پ‏72- در تمحيص: از سدير كه بامام صادق (ع) گفتم: آيا خدا بمؤمن بلا دهد؟

فرمود: آيا بلا كشد جز مؤمن، تا آنجا كه صاحب يس گفت: كاش قومم ميدانستند (13- يس) مكنع بود، گفتم: مكنع چيست؟ فرمود: خوره داشت.پ 73- تمحيص: امام صادق (ع) كه مؤمنى نباشد جز دردى دارد در تنش كه از او جدا نشود تا بميرد، اين كفاره گناهان او باشد.پ 74- تمحيص: از امام صادق (ع) كه پيوسته غمها و اندوهها با مؤمن باشند تا گناهى از او باقى نگذارند.پ و از آن حضرت است كه بر مؤمن چهل شب نگذرد جز كه پيشامدى بر او رخ دهد اندوهبار كه پروردگارش را بيادش آورد.پ 75- تمحيص: از حارث بن عمر كه شنيدم امام صادق (ع) ميفرمود: راستى بنده مؤمن در دنيا اندوه خورد تا بيگناه از آن بيرون رود.پ 76- تمحيص: از ابى بصير كه شنيدم امام صادق (ع) ميفرمود خدا فرموده:

اگر بنده مؤمنم در دل خود اندوه و خشم نميخورد، سر منافق را با سر بند بستم كه دردى نچشد تا بميرد.

بيان: (در نهايه) در حديث ايمانست كه من از تو پرسم و بر من مشور يعنى از پرسشم خشم مكن ...پ 77- تمحيص: تا رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله كه دنيا زندان مؤمن است و بهشت كافر، مؤمن در آن هراسد و كافر از آن بهره برد ...پ 78- تمحيص: از ابى جعفر عليه السّلام كه بنده‏اى ارجمند شود نزد خدا تعالى تا آنجا كه اگر از او خواهش كند دنيا و آنچه دارد باو دهد و آنها در او كاستى نكنند ولى اگر وجبى از بهشت را از او خواهد محرومش سازد، و راستى خدا بنوازد مؤمن را با بلا چنانچه بنوازد مسافر خانواده‏اش را با هديه و ارمغانى و پرهيزش دهد از دنيا چنانچه پزشك بيمار را.

 

بيان: ظاهر آنست كه از آغاز خبر چند فقره افتاده.پ 79- تمحيص: از ابى الحسن عليه السّلام كه مؤمن را هر پيشامدى خوب است گرچه بند انگشت ببند انگشت تيكه تيكه شود، و اگر دارا شود خاور آن (نيارا) تا باخترش براى او خوب باشد.

بيان: من گويم: گويا مقصود اينست كه همه تنش بدين اندازه تيكه تيكه شود.

و تنها بريدن بند انگشتان دستها و پايها دور از ظاهر خبر است.پ 80- تمحيص: بسندش از امام صادق عليه السّلام كه خدا دور ميكند مؤمن را از دلخواهش چنانچه يكى از شما عربها شتر بيگانه را از شترانش.پ 81- تمحيص: بسندش تا رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله كه بنده مؤمن بدنبال فرمان فرمائى و بازرگانى است چون بدان دست يابد چنانچه دلخواه او است، خدا فرشته‏اى فرستد و باو فرمايد: باز دار بنده مر او راه او ببند از كارى كه اگر بر آن چيره شود او را بدوزخ برد، و فرشته بپذيرد و جلو او را بنرمى بگيرد، و آن بنده صبح كند و ميگويد: سياست گير شدم و هر كه مرا سياست‏گير كرد، خدايش چنين و چنان كند، و نميداند كه خدا در كار او نظر كرده، و اگر پيروز ميشد بدوزخ ميرفت.

بيان: خدا باو چنين و چنان كند كنايه از دشنام بسيار و نفرين بر او است.پ 82- امالى شيخ: بسندش از امام كاظم (ع) كه نمونه مؤمن چون دو كفه ترازو است، هر چه ايمانش فزايد بلايش فزايد، تا خدا عز و جل را برخورد بى‏گناه.

در تمحيص: بسندش مانندش آمده.

در جامع الاخبار ص 134: مانندش آمده.پ 83- كتاب الامامة و التبصره: بسندش تا رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله كه بيمارى نابود كند گناه را، فرمود ساعتهاى درد ببرد ساعتهاى گناهان را، فرمود صلّى اللَّه عليه و آله ساعتهاى اندوه ساعتهاى كفاره گناهند، و پيوسته اندوه با مؤمن باشد تا او را بيگناه وانهد.پ 84- در كشى (ص 150 زير شماره: 67) بسندش از محمد بن مسلم كه از مدينه‏

 

بيرون آمدم و درد گرانى داشتم و بآن حضرت گفتند: محمد بن مسلم درد دارد، و امام باقر عليه السّلام شربتى كه روپوشى داشت با غلامى نزدم فرستاد و غلام آن را بمن داد و گفتم كه بنوشش كه بمن فرموده: برنگردم تا آن را بنوشى، و آن را گرفتم و بوى مشك ميداد و نوشيدم و خوشمزه و سرد بود، و چونش نوشيدم غلام بمن گفت: بتو فرمايد چونش نوشيدى بيا، در انديشه شدم كه نميتوانستم پيش از آن از جا برخيزم روى پايم، و چون آن شربت در درونم جا گرفت گويا از بندى آزاد شدم. و بدر خانه او آمدم و اجازه ورود خواستم، و آواز داد كه خوبى، درا، درا، من در آمدم و گريان بودم و بر او سلام دادم، و دستها و سرش را بوسيدم و بمن فرمود: محمد چه تو را ميگرياند؟ گفتم؟

قربانت، گريه‏ام بر غربت خود و دورى راه است و كم توانى بر ماندن نزد شما و نگاه به شما.

فرمود: اما كم توانى كه خدا وابستگان ما و دوستان ما را چنين ساخته و بلا را بدانها شتابانده، و اما آنچه در باره غربت و دورى از وطن ياد كردى، تو را بامام حسين (ع) همدرديست، كه در سرزمينى دور از ما و كنار فراتست و اما آنچه در باره دورى راه و رنج آن گفتى، راستش مؤمن در اين جهان غريب است در ميان اين مردم وارونه تا روزى كه از اين خانه دنيا بسوى رحمت خدا رود، و اما آنچه در باره دوست داشتن نزديك بودن بما و نگاه بما گفتى و اينكه بر آن توانا نيستى، خدا ميداند آنچه در دل تو است و پاداش تو بر او است.پ در مناقب بى‏سند مانندش آمده (ج 1 ص 181).

در اختصاص (ص 52) بسندش مانندش آمده.

بيان: تو را بابى عبد اللَّه الحسين پيرويست كه در غريبى مانند او هستى و انديشه در حالش غربت را بر تو آسان كند، و اندوه تو را ببرد ...

و در ميان اين خلق هم غريبى، و آنها را وارونه خواند چون از آدميت جدا شدند و چون بهائم و چهار پا گرديدند و يا برگشتند از حدود آدميت بجانورى، يا دلشان وارونه‏

 

شده و چيزى از حق نفهمند يا كنايه از نوميدى و زيانكاريست يا مانند كرده بدترين حال روحى آنها را ببدترين حال جسمانى آنها، يا اينكه چون رو گرداندند از بالا رفتن بدرجات كمالات روحانيه و تنها به شبهات جسمانيه نگرانند گويا وارونه‏اند ...

و در نهايه است، در حديث ابى هريره «تعس عبد الدنيا و انتكس» يعنى دنيا پرست بسر وارونه باد، و اين نفرين بر او است زيرا وارونه در كار خود نوميد و زيانكار است، و در حديث ابن مسعود: بدو گفتند: فلانى قرآن را وارونه ميخواند. گفت:

آن وارونه دل است.

خدا ميداند آنچه در دل تو است، در مناقب گويد از آن تو است آنچه در دل تو است، و آنچه در رجال كشى است روشنتر است.پ 85- كتاب المؤمن: بسندش از سعد بن طريف كه نزد ابى جعفر عليه السّلام بودم و جميل ازرق نزد او آمد، و بلاهاى شيعه و آنچه بدانها رسد گفتگو شد، ابو جعفر (ع) فرمود: مردمى نزد امام سجاد و عبد اللَّه بن عباس آمدند، و عين گفتگوها را كردند و با هم نزد حسين بن على (ع) آمدند و امام حسين فرمود: بخدا بلا و فقر و كشتار شتابانترند بدوستان ما از دويدن اشتران و از آب سيل بدرياچه خود ... و اگر چنين نبوديد دانستيم كه از ما نباشيد.پ 86- المؤمن: بسندش از فضيل بن يسار كه شنيدم امام صادق (ع) ميفرمود:

راستى شيطانها بر سر مؤمن بيشند از زنبورها بر سر گوشت.پ 87- تمحيص: بسندش از ابى جعفر عليه السّلام كه چون خدا بنده‏اى را دوست دارد بدو نگرد و چون بدو نگرد يكى از سه را بدو هديه دهد: يا دردسر، يا تب، و يا درد چشم.88- نهج البلاغه (ج 2 ص 168 شماره 111 مواعظ و حكم) چون سهل بن حنيف انصارى پس از برگشت از صفين در كوفه در گذشت و دوستتر مردم بود نزد وى آن حضرت فرمود: اگر كوهى مرا دوست دارد از هم بپاشد.

 

سيد رضى (ره) گفته: يعنى دوستى بر او فشار آرد و مصائب بر او ببارند و اين نشود جز با پرهيزكاران نيك و برگزيده‏هاى خوب‏پ و اين مانند گفته او است كه هر كه ما خاندان را دوست دارد بايد آماده فقر باشد، و بسا براى آن تفسير ديگر شده كه اينجا مناسب بيانش نيست.

تبيان (پس از شرح اعراب و لغت كلام رضى (رضي الله عنه) گويد):

لفظ روايت بنقل ابن اثير در نهايه روشنتر است:پ گفته در حديث على (ع) است: هر كه ما خانواده را دوست دارد بايد آماده كند براى فقر تن‏پوشى: يعنى بايد زهد ورزد در دنيا و صبر كند بر فقر و درد و تن‏پوش ازار است و رداء دوش. و بقولى جلباب و تن‏پوش فقر اينست كه سرا پايش را فقر بگيرد زيرا ثروت از احوال دنيا است ميان حب دنيا و حب اهل بيت جمع نشود. پايان.پ ابن ابى الحديد گفته: (ج 4 ص 289 ط مصر) ثابت است كه پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: دوستت ندارد جز مؤمن و دشمنت ندارد جز منافق دو دل.پ و ثابت است كه پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله فرموده: بلا بمؤمن شتابانتر است از آب بگوديها، و اين دو مقدمه را نتيجه‏اى راست اينست كه اگر كوهى او را دوست دارد از هم بپاشد. و شايد همين مقصود سيد رضى بوده از معنى ديگر كه اينجا جاى ذكرش نيست. پايان.

و در آن جاى تأمل است.

ابن ميثم (در شرح نهج البلاغه خود ص 594) گفته: تن‏پوش مستعار است براى دل دادن به فقر و صبر بر آن براى اينكه پوشش فقرند براى كسى كه آماده آنها است و در بد خلقى و تنك دلى پديدار مى‏شود، و در سرگرانى كه بسا بكفر مى‏كشد چنانچه پوشيده شود با پتو، و چون دوستى درست آنان پيروى آنان را بايد و شيوه آنان را، و شيوه آنها فقر است، و ترك دنيا و صبر بر آن بايد هر دوستى بشيوه فقر باشد و آماده آن گردد و تن‏پوشى از دل دادن و صبر فراهم سازد.

ابن قتيبه اين معنا را با تعبير ديگر آورده، گفته: هر كه ما را دوست دارد بكم‏

 

دنيا بسازد و آن را بسر گيرد.

گفته: صبر بر فقر را بمانند تن‏پوش كرده زيرا فقر را بپوشاند چنانچه تن‏پوش را، گفته: و گواه اين تفسير است‏پ آنچه روايت شده كه آن حضرت مردمى را بر در سراى خود ديد و فرمود: اى قنبر اينان كيانند؟ گفت شيعه تو يا امير المؤمنين، فرمود: مرا چه شده كه در آنها چهره شيعه نبينم، گفت: چهره شيعه چه باشد؟ فرمود:

شكمهاى به پشت چسبيده از گرسنگى، لبهاى خشكيده از تشنگى، ديده‏هاى آشفته از گريه.

ابو عبيد گفته: مقصودش فقر در دنيا نبوده، نبينى در ميان دوستان آنان مانند ديگر مردم توانگرانى باشند و منظور از فقر در ديگر سرا است در روز رستاخيز، و اين سخن را براى پند و نصيحت و تشويق طاعت گفته، گويا چنين اراده كرده كه هر كه ما را دوست دارد آماده كند براى فقر در رستاخيز آنچه او را در رنج اندازد از عمل ثواب و تقرب بخداى تعالى و نزديكى بدو.

گفته: و سيد مرتضى رحمة اللَّه گفته هر دو توجيه خوبند و گرچه تفسير ابن قتيبه بهتر است، و اينست مقصود رضى كه بسا تفسير شود بمعنى ديگر پايان سخن ابن ميثم.

قطب راوندى پس از ذكر و تفسير ابن قتيبه و ابى عبيد گفته: مرتضى در آن تفسير سومى آورده، يعنى هر كه ما را دوست دارد، خود را مهار كند و بسوى طاعات كشاند، و او را رام كند به شكيبائى بر آنچه نخواهد، فقر اينست كه بينى را سوراخ كنند و ريسمانى در آن كشند و با آن رامش سازند، پايان.

و نهان نيست اگر مقصود صبر بر فقر و نهان كردن آن و خوددارى از اظهار نياز باشد بمردم كه از آن بتن‏پوش تعبير شده چنانچه در آغاز بدان اشاره شد اعتراض ابى عبيد وارد نيست كه گفته در دوستان خانواده چون ديگران توانگران باشند، زيرا در اين صورت خصوص همان مستمندانشان فرمان صبر دارند و دستوريست براى آنان كه ندارند و بايد صبر كنند و آن را فاش نكنند و دلالت ندارد بر نفى ثروت از شيعه و اما

 

خبر يكم بقولى، بسا مقصود از آن سختى دوستى آنان باشد بطور كامل‏پ و نزديك است بقول او عليه السّلام راستى كار ما سخت و سختى آور است و تحمل آن را ندارد جز فرشته مقرب، يا پيغمبر مرسل، يا بنده‏اى كه خدا دل او را به ايمان آزموده.

و از هم پاشيدن كوه از محبت او براى سنگينى اين بار است و سختى مهابتش و چون قول خدا است كه (21- الحشر) و اگر فرو آورده بوديم اين قرآن را بر كوه ميديدى كه خاشع و درهم شكسته بود از ترس خدا و هم قول خدا (73- الاحزاب) ما پيشنهاد كرديم امانت را بر آسمانها و زمين و كوهها رو گرداندند از اينكه آن را بردارند و هراس كردند از آن و ظاهر اينست كه مقصود از دوستى در حديث دوستى عوامانه و ميانه نيست، بلكه آن دوستى كه مايه همانندى بآن حضرت باشد بوجه كامل و پيروى تمام از او در فضائل و كردارهاى نيك باندازه توان، و گرچه پايه بلند او را درك نتوان، و از دسترس وهم و گمان بيرون است و كوه بايد از برداشتن چنين بار سنگينى از هم بپاشد.پ تتميم:

در اين اخبارى كه از طريق خاصه و عامه هر دو رسيده دلالت روشنى است بر اينكه پيغمبران و اوصياء عليهم السّلام هم در بيماريهاى محسوسه و بلاهاى تن چون ديگرانند و بگفته سزاوارتر بآنند، براى اينكه ثواب بيشتر برند، و اين زيانى بپايه بلند آنها ندارد، بلكه پايدار كردن آنها است و بيان اينكه آدميند، زيرا اگر از آسيبهاى بشرى آسوده بودند با آنچه از معجزات كه داشتند در باره آنان گفته ميشد آنچه ترسايان در باره پيغمبرشان عيسى گفتند.

و اين تأويل در خبر وارد است، و بلا براى آنها هديه‏ايست از خدا براى رسيدن بدرجاتى كه بدانها دسترسى نيست جز ببلا كشيدن، چنانچه درجاتى باشد كه بدانها نتوان رسيد جز بشهادت، و خدا منت نهد بر بنده‏اى كه دوستش دارد بدان، براى بزرگ داشت و ارجمندى او،پ چنانچه در خبر شهادت امام حسين عليه السّلام آمده كه پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله‏

 

را در خواب ديد و فرمودش: اى حسين تو را در بهشت درجه‏ايست كه بدان نرسى جز به شهادت.

و جدا كردند بيشتر علماء آنچه را نقص باشد و نفرت‏انگيز براى مردم از نزديكى بدانها چون ديوانگى و خوره و پيسى، و دعاى پناه گرفتن از آنها بخدا كه پيغمبر (ص) ميخوانده براى آموختن بديگران بوده گرچه خود از آنها مصون بوده.پ محقق طوسى در تجريد در شمار آنچه بايد در هر پيغمبرى باشد گفته: عصمت و كمال عقل، و هوش و تيزفهمى و رأى متين و سهو نكردن و آنچه مايه نفرت مردم است از پستى پدران و مادران، و دل سختى و تندى وابنه و مانند آنها و خوردن غذا ميان راه.

علامه در شرحش گفته: بايد بر كنار باشد از بيماريهاى نفرت آور چون ابنه، سلس الريح، خوره، پيسى، زيرا همه اينها مايه نفرت از او است و مخالف غرض بعثت و قوشچى سلس البول را هم بدانها افزوده.پ قاضى عياض از علماى مخالفين در كتاب شفاء خود گفته: خدا فرموده (144- آل عمران) و نيست محمد جز رسولى كه رسولانى پيش از او بودند آيا اگر مرد يا كشته شد شماها از دين بر ميگرديد، و فرموده (78- المائده) نبود مسيح زاده مريم جز رسولى كه پيش از او رسولانى بودند و مادرش صديقه بود و هر دو خوراك ميخوردند و باز فرموده (20- الفرقان) ما نفرستاديم پيش از تو از فرستاده‏ها جز كه ميخوردند خوراك و مى‏رفتند در بازارها و فرمود (211- الكهف) بگو همانا من يك آدمم مانند شما كه بمن وحى ميرسد.پ پس محمد و ديگر پيغمبران آدمى بودند، و بآدميان فرستاده شدند، و اگر آدمى نبودند مردم نميتوانستند با آنها روبرو شوند، و از آنها بپذيرند، و با آنها گفتگو كنند خدا فرموده (9- الانعام) و اگرش فرشته ميساختيم او را مردى مينموديم كه نميبود جز در پيكر آدمى كه بتواند آميزش كند با مردم، زيرا نتوانند روبرو شوند با فرشته و با او گفتگو كنند و او را به بينند، در پيكره خود او، و فرموده (95- الاسراء) اگر در زمين‏

 

فرشته‏هائى راه ميرفتند پابرجا البته فرو آورديم بر آنها از آسمان رسولى كه در روش خدا نميشود فرشته رسول باشد جز براى هم جنس خود، يا كسى كه خدايش برگزيده و نيروى روبرو شدن با وى را باو داده مانند پيغمبران و رسولان خدا.پ و پيمبران و رسولان ميانجى ميان خدا و مردمند و فرمانهاى او را بدانها رسانند و وعد و وعيدش را، و آنها را شناسا كنند بدان چه از امر او ندانند، و از خلق، و جلال و سلطنت و جبروت و ملكوتش كه از آنها بيخبرند و نمود و تن و ساختمان آنها وصف آدمى دارند، و براشان رخ دهد هر آنچه بآدميان رخ دهد از پديده‏ها و دردها، و مرگ و نيستى، و اوصاف انسانى و روح و درونشان والاتر از آدميان ديگر است و وابسته به ملاء اعلى است و هم وصف فرشته‏هايند و سالمند از دگرگونى و آفات معنويه، و در غالب دچار درماندگى آدميان و سستى آدميت نشوند.

زيرا اگر درونشان چون برون تنهاى بشريت بود تاب نداشتند كه از فرشته‏ها چيزى دريابند و آنها را ببينند و با آنها گفتگو كنند، چنانچه آدمهاى ديگر نتوانند، و اگر تن و برونشان چون فرشته بود، و بر خلاف ديگر آدميان بود بشر و كسانى كه بدانها گسيل بودند تاب گفتگو بآنها نداشتند چنانچه در قول خدا تعالى پيشگو شد.

و تن برونشان چون آدميان ساخته شده و روح و درونشان بهمراه فرشته‏هايندپ كه پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: دو چشمم بخوابند و دلم بيدار است، و فرمود: من چون شماها نيستم من روز گزارم و پروردگارم مرا بخوراند و بنوشاند پس درونشان پاك است از آفت، و پاكيزه است از كاستى و علت.پ و در جاى ديگر گفته: پيشداشتيم كه آن حضرت صلّى اللَّه عليه و آله و ديگر پيغمبران و رسولان آدمند و تن و برونشان تنها آدم است و رواست بر آنان آفتها، دگرگونيها، و دردها و بيماريها، و نوشيدن جام مرگ كه روا باشند بر همه آدميان و همه اينها نقصان در آنان نباشد، چون كاستى هر چيز بسنجش با اتم و اكمل از نوع خود او است و خدا نوشته بر جهانيان (25- الاعراف) در آن زنده باشيد و در آن بميريد و از آن بيرون رويد و

 

همه آدميان بر راه دگرگونيها آفريده.پ آن حضرت صلّى اللَّه عليه و آله هم بيمار ميشد و دچار گرما و سرما مى‏گرديد، و گرسنه و تشنه ميشد، و خشم و دلتنگى ميگرفت و رنج و خستگى باو ميرسيدند، و سستى و پيرى داشت، در افتاد و يك نيمه او خراشيد و كفار سرش را شكستند و دندانش را شكستند، زهرش نوشاندند، و جادويش كردند و درمان كرد، حجامت كرد و بخدا پناه برد و آنگه مرد و جان داد صلّى اللَّه عليه و آله و پيوست برفيق اعلى، و رها شد از خانه آزمايش و بلا.

و اينها نشانه‏هاى ناچار آدميند، و بديگر پيمبران آسيبهاى بزرگترى از او رسيد كه بسختى كشته شدند، و در آتش افكنده شدند، آنها را اره بر كردند، و برخى از خدا در پاره‏اى اوقات نگهداشت، و برخى در پناه خدا بودند مانند پيغمبر ما از شر مردم.پ و اگر خدا باز نداشت ابن قميئه را از پيغمبر ما در روز احد، و او را نهان نكرد از چشم دشمنانش نزد دعوت مردم طائف، البته چشم قريش را از ديدار او بست هنگام برون شدن او بسوى غار ثور، و از او نگهداشت شمشير غورث را، و سنگ ابى جهل و اسب سراقه را، و اگرش حفظ نكرد از جادوى ابن اعصم حفظش كرد از آنچه بزرگتر از آن بود كه زهر زن يهوديه بود، و همچنين پيغمبران ديگر گرفتارى داشتند و عافيت.

و اين از كمال حكمت خدا بود تا شرفشان را در اين موارد پديد كند، و امر آنها را روشن نمايد، و سخن آنها را در باره آنها بكمال برساند، و با آزمايش خود آدميت آنها را ثابت سازد، و اشتباه را از ناتوانان بزدايد، تا گمراه نشوند بعجائب معجزاتى كه از دست آنها هويدا ميشد، چون گمراهى ترسايان بر عيسى بن مريم، و تا در بلاكش آنان دلدارى باشد براى امتانشان و مايه وفور ثوابشان باشد نزد پروردگارشان، براى اتمام احسان بر آنها.پ يكى از محققان گفته: اين پيشامدها و دگرگونيهاى نامبرده همانا مخصوص تنهاى آدمى آنان بود كه غرض از آن روبرو شدن با بشر و مبارزه با آدميزادها بود كه هم شكل آنان باشند، و اما درونشان در بيشتر پاك بود از آن پيشامدها و معصوم بود و

 

وابسته بملاء اعلى و فرشته‏ها كه از آنها دريافت كنند، و وحى را بگيرندپ و او صلّى اللَّه عليه و آله فرموده: دو چشمم بخوابند و دلم بيدار است، و فرمود: راستى من چون سازمان شما نيستم من شب گذرانم نزد پروردگارم، خوراكم دهد و نوشاندم، و فرمود: من آدمى نيستم ولى آدميم تا بروش من درآيند آدميان ديگر.

و گزارش داد كه راز و درون و جانش بر خلاف تن و برونش باشند و اينكه آفتها كه برونش را گيرند از ناتوانى، گرسنگى، خواب و بيدارى بدرونش راه ندارند، بخلاف ديگر آدميان از نظر درون، زيرا ديگرى چون خوابد خواب تن و روحش را فراگيرد ولى آن حضرت در خواب دلى فهمنده داشت مانند بيدارى خود، تا اين كه در روايتى آمده در خواب از حدث مصون بود چون دلش بيدار بود كه گفتيم.

و همچنان جز او چون گرسنه شود تنش ناتوان گردد، و نيرويش سست و همه‏اش بيهوده گردد و او صلّى اللَّه عليه و آله گزارش داد كه اينها بدوزخ ندهند و او بر خلاف ديگرانست كه فرمود: من در سازمان شما نيستم، و همچنين گويم در باره همه اين احوال از رنج و بيمارى، جادو و خشم كه بدرون او راه نداشتم، و از زبان او چيزى كه او را نشايد شنيده نشده و نه از اندام ديگرش چنانچه بآدميان ديگر رخ ميدهد.پ دنباله ايست: محقق طوسى «قده» در تجريد گفته: يك درد آورد نيست زشت كه تنها از ماها سر زند و يكى خوب كه از خدا تعالى و از ما هر دو، و خوبيش يا براى سزاى بدكاريست، يا سودى دارد و يا زيانى را بردارد كه فزونى دارد بر آن درد چون شيوه بر آن جاريست يا براى رفع زيانست.

و رواست كه در مورد سزا كيفر بدكارى باشد، و صرف لطف در درد آوردن مكلف براى حسن آن بس نيست، و اختيار دردناك در حال آن شرط حسن آن نيست، عوض سوديست براى پاداش بى‏بزرگداشت و احترام كه بر خدا بايست بشود در برابر دردها كه فرود آرد ببنده‏ها، و در برابر تقويت منافع كسى براى مصلحت ديگرى و هم در برابر غمناك كردن مكلف و هر بنده ديگر، خواه باستناد علم بديهى باشد، يا علم‏

 

از روى دليل، يا گمان غم‏آور.

نه آنچه مستند باشد بكار خود بنده كه عوض آن بر خدا نبايد، و يا فرمان دادن بنده‏هايش بكار زيانبخش و مباح كردن آن، يا توانا كردن نابخرد بدان، چون كودك و ديوانه، بخلاف سوختن دنبال افكندن در آتش يا كشتن در گواهى دروغ، و عدالت بر خدا بايست است بحكم خرد و دليل شرع، و روانيست ستمكار را بستم تمكين كند بى‏عوض نقدى كه برابر ستم او باشد و آن را جبران كند.پ و اگر ستمديده بهشتى باشد، عوضهائى كه او را بايد بخش بر اوقات كند، يا بمانند آنها بر او تفضل نمايد، و اگر دچار عقابست در عوض جزئى از عقابش را بيندازد بطورى كه سبكى آن پديد نشود بواسطه پخش كردن آن مقدار ناقص بر اوقات، و واجب نيست پيوسته بودن و هميشگى عوض براى نيكو بودن آنچه بر مختار با درد فزون است گرچه دنباله آن بريده شود، و نبايد عوض در دنيا باشد براى احتمال مصلحت در تأخير آن، و دردناك بودن قطع عوض منع مى‏شود.

با اينكه آن محل نزاع نيست، در اينجا، و لازم نيست كه بصاحب آن فهماند كه عوض است و سود معينى نبايد و اسقاط عوض دردها نشايد، و عوض بر خدا واجب است كه فزوده شود تا اندازه‏اى كه هر خردمند بدان خشنود گردد و بر ما واجب است باندازه برابر.پ و علامه نور اللَّه ضريحه در شرح آن گفته: بدان كه ما بيان كرديم كه لطف و صلاح بينى هر دو واجبند و آن بر دو بخشند مصالح دينى و مصالح دنيوى كه سودهائى در دنيا باشند، و مصالح دينى يا زيان آورند براى مكلف (چون دادن زكاة و جانبازى در جهاد) يا سود بخشند، و از بخش زيانند دردها، بيماريها، و جز آنها از مردنها و گرانى و قحط، و سودها مانند تندرستى و وسعت روزى و ارزانى.

مردم در باره نيكى درد و زشتى آن اختلاف دارند، ثنويه دو خدائى، معتقدند هر گونه درد زشت است، و جبريان گويند هر آنچه از خدا است نيك است، و بكريه‏

 

و اهل تناسخ و عدليه برخى را نيك دانند و باقى را زشت و در وجه نيكى آن هم اختلاف دارند- تا گويد- معتزله گويند بچند شرط نيكو است:

1- براى سزاوارى دردناك.

2- براى سود بزرگى كه بدردناك پرداخت شود.

3- براى دفع زيانى بزرگتر از آن درد.

4- بشيوه عادى انجام شود، چنان كارى كه خدا كند با كسى كه زنده است و ما او را در آتش افكنيم.

5- اينكه براى حفظ جان انجام شود چنانچه ما درد آوريم كسى را كه آهنگ كشتن ما دارد، زيرا چون بدانيم درد آوردن شامل يكى از اين وجوه است، بطور قطع آن را نيكو دانيم، و شرط خوبى درد ابتدائى كه خدا ببنده وارد كند اينست كه داراى لطف باشد براى دردناك يا ديگرى، زيرا دردى كه سود بيشتر از خود ندارد كه بملاحظه آن دردناك آن را برگزيند ستم باشد، و اگر لطفى ندارد بيهوده باشد، و هر دو زشتند و بر خدا روا نيستند، و از اين رو ابو هاشم در بيمارى كودكان با وجود عوض بيشتر دارا بودن لطف را براى مكلف ديگر لازم دانسته.پ مصنف (محقق طوسى) چون ابى حسين بصرى روا داشته كه دردها در كفار و فساق كيفر آنان باشد، و قاضى القضات از آن منع كرده و عقيده دارد بيماريهاى آنان محنت است نه كيفر، و مصنف چون قاضى و شيخين گفته: صرف لطف در حسن دردمندى كفار بس نيست بلكه عوض بايد بخلاف جمعى كه آن را پس دانستند و اگر فرض شود لذتى هم در لطف داراى درد باشد آيا سزد كه خدا تعالى آن درد را بزنده دهد براى اينكه لطف در باره ديگرى باشد با عوضى كه مكلف پذيرد گر بدو پيشنهاد شود ابو هاشم گفت: آرى، و ابو حسين گفته: نه، و مصنف هم پيرو او شده.

و شرط نيست در حسن دردى كه خدا آغاز كند پسنديندن دردناك عوض بيشتر از آن را در حال حاضر، و اينكه گفته عوض بى‏پيرايه بزرگداشت و احترام است براى اينست كه از ثواب طاعت جدا باشد.

 

پ‏و آنچه در آن عوض بر خداى تعالى براى مستحق بايست دانند چند چيز است:

1- دردمند كردن بنده به بيمارى و مانند آن.پ 2- تفويت سودها كه از خدا براى صلاح ديگرى انجام شود، پس اگر خدا تعالى پسر زيد را بميراند و ميدانسته اگر ماند پدر از او سودى برد بر خدا بايد كه بپدر عوض دهد از منافع فرزندش و اگر ميدانسته برايش سودى ندارد، زيرا او پيش از سودمندى خواهد مرد، عوضى نبايد چون سودى خدا از او تفويت نكرده، و از اين رو اگر مالش را تلف كند عوض بايد، خواه بداند آن را يا نه، زيرا تفويت سود چون دادن درد باشد، و اگر دردى باو داد و نفهميد عوض بايد و همچنين اگر سودى از او قرار دهد و نفهميد و مرا در اين باره تأمل است.پ 3- غمناك كردن كه خدا وسيله غم فراهم كند و اگر غم از خود بنده باشد عوضى بر خدا تعالى ندارد.پ 4- فرمان خدا بنده‏هاش را بدردناك كردن جانوران يا مباح كردن آن براى خوردن و جز آن خواه فرمان واجب باشد چون قربانى در حج يا مستحب چون قربانى ديگر كه عوض همه اينها بر خدا است.پ 5- نابخرد را چون درنده‏ها وحشى و پرنده‏هاى شكارى و خزنده‏ها را مانند مار و كژدم تسلط دهد بر آزار آدمى كه نزد عدليه مورد اختلاف است و چهار قول دارد.

1- عوض بر خدا بايد مطلقا كه به جبائى وابسته‏اند.

2- عوض بر آنست كه آزار دهد، از ابى على نقل شده.

3- در اينجا نه عوض بر خدا است و نه بر جانور.

4- قاضى گفته: اگر جانور ناچار باشد از آزار كردن عوض بر خدا است و گر نه بر خود جانور است، و چون كودكى را در آتش افكنيم و بسوزد آزار كن و سوزاننده خدا است و عوض آن بر ما است و نيك است چون آزار طبق حكمت بايست‏

 

بوده براى اجراء شيوه آفرينش و خدا ما را غدقن كردن از اين كار، و گويا آنكه افكنده است آزاررسانست و عوض بر ما است نه بر خدا. و همچنين اگر دو گواه دروغ نزد حاكم بر قتل اقامه شوند كه عوض بر گواهانست، نه بر خدا كه قصاص را واجب كرده و نه بر امام كه انجام داده و بر آن دو عوض نبايد، چون بگواهى آن گواهان بر امام لازم شده آزار دهد بحكم شرع، و گويا آزار كن گواهان بودند زيرا پذيرش گواهى يك شيوه شرعى است كه بايد انجام شود طبق قانون چون شيوه‏هاى حسى و تكوينى.

و عدليه خلاف دارند در اينكه انتقام و كين ستانى بر خدا بايد يا نه؟ گروهى گفتند بر خدا بايد كه انتقام ستمديده را از ستم‏گر بستاند بحكم خرد زيرا او سرپرست بنده‏ها است و نظرش چون نظر پدر است بر آنها.

و ديگران گفتند از دليل شرعى خدا را بايد نه بحكم خرد و مصنف (ره) آن را بحكم خرد و شرع بر خدا لازم شمرده و آيا سزد خدا ستمگرى را نيروى ستم بخشد كه عوضى حاضر براى جبران آن ندارد؟ مصنف (ره) گفته: نه، عدليه در اينجا خلاف دارند.پ ابو هاشم و كعبى گفتند: آرى ولى كعبى گفته: رواست ستمگر بميرد و برابر ظلم نداشته باشد و خدا عوض را بستمديده تفضل نمايد و باو بدهد، و ابو هاشم گفته:

نه، بلكه تقيه لازم است زيرا انتقام واجب است و تفضل واجب نيست و روا نيست واجب به جائز مشروط شود.

سيد مرتضى (ره) گفته: تقيه هم نيز تفضل است و نميتوان انتقام را بدان وابست و از اين رو عوض فورى بايد و مصنف هم آن را پسنديده.

و بدان كه عوضخواه يا بهشتى است يا دوزخى اگر بهشتى است و گفتيم عوض تا هميشه است بحثى نيست و اگر گفتيم پايان يابد اعتراض شود كه قطع او خود درد و آزار باشد. و از دو راه باين اعتراض پاسخ دادند:

1- عوض را بخش بر اوقات بسيار كنند و باو رسانند كه قطع آن را در نيابد و

 

آزارى نكشد.پ 2- خدا پس از پايان آن بوى تفضل كند و مانندش را هميشه باو برساند تا آزارى و دردى بر او نباشد و اگر دوزخى است و سزاوار كيفر خدا باندازه عوضى كه بايدش از كيفر او كاهد زيرا بحكم خرد سود رسانى با دفع زيان جدا نباشد از هم، و چون كيفرش سبك گردد و آزارهايش كلان باشد داند كه كيفرش پس از اينكه اين قدر از آن كاسته شده سخت‏تر باشد، و از اين رو آسايشى ندارد.

يا گوئيم خدا تعالى عوض آزارهايش را چنان بر اوقات كيفرش بخش كند كه سبكى كيفر را نيابد.

خلاف دارند كه دوام عوض بايست يا نه؟ جبائى گفته: آرى، ابو هاشم گفته:

نه، و مصنف آن را پسنديده و لازم نيست بعوضخواه بفهمانند كه فراوانى در زندگى او عوض است براى او بخلاف ثواب كه بايد دانسته باو پرداخت شود. و بنا بر اين مى‏شود خدا در دنيا ببرخى از عوضخواهان نامكلف فراوانى دهد و نفهمند كه عوض است، و اينكه كين كشد براى برخى از برخى در اين جهان و بازگشت آنان در ديگر سرا بايست نيست، عوض سود خاصى نيست بلكه با هر سودى كه دلخواه عوض ستانست پرداخت مى‏شود، بخلاف ثواب كه بايد از جنس لذتهاى شناخته مكلف باشد.

نميشود عوض را گذشت كرد و بخشيد از طرف عوضخواه نه در دنيا و نه ديگر سرا خواه بر خدا باشد يا ديگرى.

اين گفته ابى هاشم و قاضى است و ابو الحسين عقيده دارد كه اگر عوض بر ما باشد مى‏توان با گذشت عوضخواه ساقط گردد و ستمگر از ستمكش حلاليت طلبد و او حلالش كند بخلاف عوضى كه بر خدا است كه اسقاط ندارد، زيرا اسقاطش از خدا بيهوده است زيرا سودى براى خدا ندارد.

وانگه پس از اينكه دليل قاضى را بر عدم صحت همه آن بطور مطلق آورده گفته: موجد نزد من جواز بخشش آنست زيرا حق او است و بخشش آن سود دارد براى طرف و مى‏شود حق را بدو واگذاشت، و بنا بر اين اگر عوض بر خدا باشد مى‏شود

 

عوضخواهش آن را به بنده ديگرى بخشد اما ثواب طاعت كه بر خدا باشد نميشود بديگرى بخشيد و خود را بى‏بهره كرد، زيرا بعنوان ستودن داده شود و بنا ستوده نتوانش داد.پ وانگه گفته: عوضى كه بر خدا بايد لازم است بيش از آزار و دردى باشد كه از كار خدا يا فرمانش يا اباحه و يا مسلط كردن نابخرد بوده و آن فزونى رضايت بخش هر خردمندى باشد بدان عوض در برابر اين آزارى كه كشيده زيرا اگر نباشد ستم با ديد گردد، و اگر برابر همان درد و آزار باشد آن را گويا نابود كرده و چيزى عايد دردناك نشده.

ولى عوضى كه بر ماها بايد برابر همان آزار و درد شايد يا آنچه كه سود را از ميان برده است، زيرا فزونتر از آنچه غرامت است ستم است بر عوض ده و غرامتى كه در عهده است آن را از زشتى ستم برنياورد، و نبايد بدان اندازه باشد كه درد و آزار از خدا شرط كرديم. پايان.

 

خلاصه آنچه علامه در اين باره ذكر كرده و آن را با همه درازى آورديم تا آگاه شوى بر آنچه اصحاب ما به پيروى از معتزله گفتند، بيشتر دليلها كه بر همه دعواهاى خود آوردند عليل باشند و بلكه برخى از آنها مخالف بسيارى از آيات و اخبار است، و نقل آن و شرح و تفصيل آن مناسب اين كتاب نيست و خدا داناتر است بصواب، و پاره‏اى از گفتار در اين باره بزودى آيد.