باب چهارم فطرت خدا سبحانه و رنگ آميزى او

پ‏آيات قرآن مجيد.

پ‏1- البقره (138) رنگ آميزى خدا و كيست بهتر از خدا رنگ آميزى كند و ما پرستندگان اوئيم.

2- الروم: برخيزان خود را براى دين حنيف سرشتى كه خدا مردم را بدان سرشته دگرگونى ندارد آفرينش خدائى آنست كيش استوار ولى بيشتر مردم نميدانند.پ تفسير: رنگ آميزى خدا كه بقول بيضاوى ما را رنگ آميزى كرده و آن سرشتى است كه خدا مردم را بدان سرشته و زيور ايمان است چنانچه رنگ زيور رنگ شده يا منظور هدايت و ارشاد او است بجهت خود ما يا پاكيزه كردن دل ما بايمان كه آن را رنگ آميزى ناميده چون بمانند رنگ پديدار شود و بدل در آيد چون رنگ بر جامه يا براى هم شكلى در تعبير چه كه ترسايان نوزاد خود را در آب زردى فرو ميكردند كه آن را معموديه گويند و ميگفتند پاكيزه ميشوند و ترسا ميگردند ... و ما او را پرستنده‏ايم بيگانگى نه شما كه عيسى را و مادرش را شريك او ميسازيد.

و گويم: تفسير آيه دوم در باب فضيلت ايمان گذشت.

 

اخبار باب‏پ 1- كافى (ج 2 ص 14) بسندش از امام صادق عليه السّلام در تفسير آيه «صبغة اللَّه» (138- البقره) فرمود: رنگ خدائى اسلام است، و در تفسير قول خدا عز و جل (256- البقره) بتحقيق چنگ زده بحلقه استوارتر، فرمود: آن ايمان به خداى يكتا و بى‏شريك است.پ بيان: بقولى بر پايه اين اخبار معنا و مورد آيه مخصوص خواص و مخلصان از مخاطبان صدر آيه است كه فرموده: بگوئيد گرويديم بخدا و آنچه بر ما نازل شد (36- البقره) نه همه آدميزاده‏ها و اين معنا دومى ندارد اگر اسلام بخضوع و گردن نهادن بامر و نهى خدا تفسير شود چنانچه آيد ان شاء اللَّه.

و بقولى «صبغة اللَّه» رنگ آميزى با هستى و آفرينش است و دادن هر چه بهر كه شود از صفات و غايات و جز آنها.

اينكه فرمود بچسبيده، خدا فرموده: هر كه كافر شود به طاغوت و باور كند خدا را چسبيده بحلقه استوارى كه نگسلد طاغوت را. در اخبار تفسير شده به شيطان و پيشوايان گمراهى و بهتر عموم آنست تا هر كه پرستيده شود جز خدا فرا گيرد بت باشد يا جلوگير راه خدا و ايمان بخدا يگانه‏پرستى و باور داشتن رسولان و امامانست كه اوصياء آنانند.

چسبيده بحلقه استوار، يعنى تمسك براه حق و دين درست كه بريدن ندارد، و تفسير آن بايمان در خبر گويا مقصود مانند كردن ايمان كامل است بحلقه استوار.

و بر آنچه در اخبار است كه مراد از طاغوت غصب‏كنندگان خلافت است مقصود اينست كه هر كه از پيروى پيشوايان گمراهى كناره كند و بگرود بدان چه از خدا رسيده در باره على عليه السّلام و اوصيائش پس از او گرويده بخداى يگانه بى‏شريك و گر نه مشرك باشدپ چنانچه در معانى الاخبار (368) آمده از پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلم هر كه خواهد بحلقه استوارى چسبد كه بريدن ندارد بولايت برادرم و وصيم على بن‏

 

ابى طالب چسبد كه هلاك نشود هر كه دوستش دارد و پيرويش كند و نجات ندارد هر كه دشمنش دارد و از او بگذرد، و از امام باقر عليه السّلام است كه عروة الوثقى دوستى ما خاندانست.پ 2- كافى (ج 2 ص 14) بسندش از امام صادق عليه السّلام كه صبغة اللَّه اسلام است.پ 3- توحيد (341) بسندش از علاء بن فضيل كه از امام صادق عليه السّلام پرسيدم از تفسير قول خدا عز و جل (30- الروم) فطرت خدا است كه مردم را بر آن آفريده؟

فرمود: آن يگانه‏پرستى است.پ 4- بصائر الدرجات (78) بسندش از امام صادق عليه السّلام (كه در تفسير فطرت محمد رسول اللّه و على امير المؤمنين را بر يگانه‏پرستى افزوده).پ بيان: در نهايه است كه در حديث است: هر نوزادى بر فطرت زاده شود. و مقصود اينست كه بر طبعى زاده شود كه آماده پذيرفتن دين است و اگرش بدان وانهند بر آن پايد و از آن براه ديگر نرود و گذشتش از آن بر اثر آفتى است كه دچار او گردد مانند تقليد ديگران، و نمونه آورده از فرزندان يهود و نصارى در پيروى از پدرشان و توجه بدين آنان از آنچه تراوش فطرت درست است.

و بقولى مقصود اين است كه هر نوزادى بشناخت خدا و اعتراف بدو زايد و كسى نيابى جز كه اقرار دارد او را صانعى است گرچه نام ديگر بر او نهد يا ديگرى را با او پرستد، و از آن معنا است حديث حذيفه: بر جز فطرت محمد دين اسلام را خواسته كه بآن حضرت وابسته است. پايان.

و بقولى فطرت يك آفرينش ويژه است كه آفريدن آدمى است بنوعى از تكامل كه يگانه‏پرستى و خداشناسى است كه از او پيمان بندگى و استوارى بر روشهاى عدالت گرفته شده.

يكى از عامه گفته: پيشداشت سعادت يا شقاوتست در علم خدا كه براى هر كه‏

 

سعادت باشد به فطرت اسلام زاده شود و از هر كه شقاوتست بفطرت كفر، و دليل آورده از قول خدا تعالى «لا تبديل لخلق اللّه» و بحديث بچه پسرى كه خضر عليه السّلام او را كشت چه كه طبع او كفر بود و آن جلوگير است از اينكه بفطرت اسلام زاده باشد.

و پاسخ دادند از آيه اول باينكه تفسيرش اينست كه چند گونه‏اى در آفرينش خدا نيست كه يكى بفطرت اسلام باشد و يكى بكفر، و مؤيد آنست قول پيغمبر (ص):

هر نوزادى بر فطرت زايد و پدر و مادرش او را يهودى يا ترسا سازند كه منظور از اين فطرت همان اسلام است. و از دومى باينكه منظور از طبع آن پسر حالت دومى بود كه عارض او شده و آن آمادگى او بوده براى كفر بر خلاف فطرت ولادت.

يكى گفته: مراد از فطرت آفرينش آماده هدايت است براى نيروى پذيرائى كه بدو داده شده زيرا فطرت اسلام و درستى آن در خردها نهاده است و جلوگير از خرد براى دريافتش دگرگون كردن پدر و مادر يا جز آنها است (مانند استاد و محيط زندگى) و جوابش اينست كه تفسير فطرت باسلام خلاف عقل نيست و ظاهر روايات دليل بر آنست و حمل بر خلاف ظاهر وجهى ندارد.پ 5- محاسن (241) بسندش از زراره كه از امام باقر عليه السّلام از قول خدا عز و جل «فطرة اللّه التى فطر الناس عليها» پرسيدم، فرمود: آنها را بخداشناسى آفريد و اگر آن نبود در برابر پرسش از اينكه پروردگار آنها و روزى ده آنها كيست؟ چيزى نميدانستند.پ بيان: در مصباح المنير فطرت را بآفرينش تفسير كرده و آيه 30 الروم و قول پيغمبر (ص) كه هر نوزادى بر فطرت زايد و گفته: بقولى معنايش فطرت اسلاميه و دين حق است و همانا پدر و مادرش او را يهود و ترسا كنند و او را از دين بگردانند، و اين تفسير مشكل است زيرا از آن برآيد كه مشركين از فرزندان خردسال و نابالغ خود ارث نبرند و بدو ارث ندهند زيرا هم دين نباشند و چنين نباشد و بايد آن را حمل بحقيقت و مجاز هر دو كرد، حمل بر مجاز از نظر پيش از بلوغ نوزاد است كه چون پدر و مادر بدين خود بمانند فرزند تابع آنها است. و پايدارى آنان بكيش خود سبب‏

 

باشد كه آن نوزاد هم يهودى يا ترسا باشد بطور مجاز و آن را بپدر و مادر وابسته براى سرزنش و زشت شمردن كارشان و از اين برآيد كه اگر پدر يا مادر مسلمان شود نوزاد نابالغ مشرك نماند بلكه مسلمان باشد و بيهقى همين را معنى حديث دانسته و گفته پيغمبر حكم فرزندان نابالغ را پيش از آنكه بتكليف رسند و كيش گزينند حكم پدران دانسته در احكام دنيويه و حمل آن بر حقيقت نظريه پس از بلوغ است كه فرزند كافر باشد.پ 6- كافى (ج 2 ص 12) از امام صادق عليه السّلام كه در پاسخ پرسش عبد اللَّه بن سنان از تفسير آيه (30- الروم) فرمود: فطرت همان اسلام است خدا سرشت آنها را هنگام گرفتن پيمان بر يكتاپرستى نهاد.پ 7- كافى (ج 2 ص 12- 13) بسندش از زراره كه از امام باقر عليه السّلام تفسير قول خدا عز و جل (31- الحج) «حنفاء للّه غير مشركين به» را پرسيدم؟ فرمود: حنيف بودن همان فطرتى است كه خدا مردم را بدان سرشته و آفرينش خدا دگرگونى ندارد، فرمود: آنها را بر شناسائى سرشته.

زراره گفت: پرسيدمش از قول خدا عز و جل «و چون برگرفت پروردگارت از آدميزاده‏ها» (تا آخر آيه 171- الاعراف) فرمود نژاد آدم را تا روز رستاخيز از پشت او در آورد و چون مورچه در آمدند و خود را بدانها شناساند و اگر آن نبود كسى پروردگارش را نشناخت، فرمود: رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرموده: هر نوزاد بر فطرت زاده شود كه شناسد خدا عز و جل آفريننده است كه خدا فرموده (25- لقمان) و اگرشان بپرسى كه آفريده آسمانها و زمين را البته ميگويند خدا.پ تبيين: اينكه فرمود «حنفاء للَّه» ياد آور آيه 31 سوره الحج است كناره كنيد پليدى را كه بتهايند و كناره كنيد از گفتار ناروا حنيف باشيد براى خدا و بدرستى يكتا پرست باشيد و از هر بت و افتراء بمانند نجس كناره كنيد.پ و از امام صادق عليه السّلام است كه پليدى بتان شطرنج است و گفتار ناروا سرود و غنا.پ طبرسى (ره) (در مجمع البيان ج 8 ص 83) گويد: حنفاء للَّه روشى راستا دارند بر آنچه خدا فرموده و از ديگر دينها رو گردانند، مشرك باو نيند و حج‏كننده‏هائى‏

 

با اخلاصند، مسلمان و يكتا پرست كه در تلبيه حج احدى را شريك خدا نگيرند.پ در نهايه است كه در حديث است آفريدم بنده‏هايم را حنفاء كه اندامشان پاك است از گناه نه اينكه همه مسلمانند چه كه خدا تعالى فرمود (2- التغابن) او است كه آفريده شما را از شما كافر است و از شما مؤمن.

و بقولى آفريده‏شان حنفاء مؤمنين كه ميثاق از آنها گرفته و پيمان (ا لست بربكم قالوا بلى) و كس نباشد جز كه اقرار دارد او را پروردگاريست گرچه شريك بر او گيرد و در آن اختلاف دارند.

حنفاء دلداده‏هاى باسلام و پايدار بدان، حنيف نزد عرب آنكه بر كيش ابراهيم است و اصل حنف ميل باشد و از آنست حديث مبعوث شدم بدين حنيف هموار آسان. پايان.

دگرگونى نيست در آفرينش خدا كه همه يا برخى مشرك باشند بلكه همه مسلمان و مقر بدانند يا آماده شناخت خدايند و خود را بآنها نمود بديد عقل وجدانى مانند ديد بچشم تا شناختش در آنها ريشه كند و در جهان تكليف او را باز شناسند و اگر آن شناخت پيمانى نبود اين آمادگى شناخت برهانى براشان نمى‏بود، و فطرت در حديث را امام عليه السّلام تفسير كرده به نهاد خداشناسى و اذعان بدان.

و چنانست قول او كه اين آيه اگرشان بپرسى هم همان معنا را دارد كه كفار مكه يا همه كفار كه روشنتر است در اين خبر بفطرت خداشناسى خود گويند خدا است كه ما را آفريده‏پ بقول بيضاوى براى اينكه دليل جلوگير از آفريدگار بودن جز او روشن است و چاره ندارد از اعتراف بدو- پايان.

و مشهور اين است كه كفار مكه منكر نبودند كه صانع خدا است بلكه بتها را مى‏پرستيدند بگمان اينكه شفيعان آنانند بدرگاه خدا و ظاهر خبر اينست كه هر كافرى اگر بخود باشند و تعصب و پيرو هوا را وانهند و تقليد گذشتگان و پدران را البته كه اقرار دارند بخدا چنانچه در اخبار بسياريست.

 

پ‏يك محقق گفته: دليلش اين است كه بينى مردم بطبع خود توكل بخدا دارند و توجه غريزى به سبب ساز دارند و كارگشاى غيبى و گرچه خود ملتفت نيستند و گواهش قول خدا عز و جل است در (40- 41 الانعام) بگو بمن بگوئيد اگر آمد شما را عذاب خدا يا آمد بر سرتان هنگامه (چون رستاخيز) آيا جز خدا را بخوانيد اگر باشيد شما راستگويان. بلكه او را بخوانيد و برگشايدتان گرهى براى آنش خوانديد اگر خواهد و فراموش كنيد (در آنگاه آنچه كه بدان شرك مى‏ورزيد).پ و در تفسير مولاى ما امام عسكريست كه پرسش شد از امام صادق عليه السّلام از خدا و بپرسنده فرموده‏اى بنده خدا هرگز بر كشتى سوار شدى؟ فرمود كشتى تو شكسته آنجا كه كشتى ديگرى نيست تا رهايت كند و شنائى نيست كه سودت دهد؟ گفت:

آرى، فرمود: در آنجا بدلت افتاده كه يك چيزى مى‏تواند تو را نجات دهد از نابودى و گرفتارى؟ گفت: آرى: امام صادق عليه السّلام فرمود آن چيز همان خداى توانا است بر نجات دادن در آنجا كه نجات بخشى نيست و بر دادرسى آنجا كه دادرسى نيست و از اين رو مردم در ترك بررسى در شناخت خدا معذورند و بهمان شناخت فطرى رها شدند و همان مجرد اقرار زبانى از آنها پسنديده و پذيرفته است و باستدلال علمى مكلف نيستند و بررسى و ژرف‏كاوى براى بينائى بيشتر و گروه بخصوصى است و استدلال براى پاسخ بگمراهان لازم است.

وانگه فهم و خرد مردم در مراتب عرفان تفاوت دارند و هم در تحصيل اطمينان كه تا چند باشد و تا چون سخت باشد يا سست، به شتاب باشد يا كند، حالت دل باشد يا دانش مغز و بكشف باشد و ديد دل و گر چه خود شناخت خدا فطرى است و با بداهت دريافت شود و يا باندك راهنمائى روشن گردد، و هر كسى را راهى بخدا است كه خداى عز و جل بدو نموده اگر اهل هدايت بوده و راه بسوى خدا بشمار نفوس خلائق است، آنان را پايه‏ها است در نزد خدا، بالا برد آنان كه از شماها گرويدند و آنان كه دانش داده شدند.

 

پ‏يك وابسته بدانش گفته: بدان كه روشنتر و پر پرتوتر همه هستيها همان خدا عز و جل است، و اين را بايست است كه او شناخته‏تر از همه شناخته باشد و پيشتر از همه فهميده شود و بر خردها آسانتر باشد و بينيم كه امر ضد آنست و بايد شناخت كه چرا؟ و همانا گفتيم روشنتر و پردارتر همه هستيها است براى يك معنا كه جز بنمونه سنجى آنها نفهمى و آن اينست كه چون ما آدمى بينيم كه نويسد يا دوزد في المثل زنده بودنش روشنتر موجوداتست و زندگى و دانش و توانائى او به هنرش پرتودارتر است نزد ما از ديگر اوصاف درونى و برونيش چون شهوت و خشم و خلق و تندرستى و بيماريش كه همه آنها را ندانيم و اوصاف برونيش را كم و بيش دانيم و ندانيم و در بعضى هم ترديد داريم چون اندازه درازاى گونه رنگ بشره او و جز آنها از اوصاف ديگر.

ولى زندگى، توانائى، خواست، دانش و اينكه جاندار است نزد ما روشن است بى‏آنكه زندگى و توان و خواستش محسوس ما باشد زيرا اين اوصاف بحواس پنجگانه ظاهره دريافت نشوند با اينكه اين سه صفت را جز به دو زندگى و جنبش او نتوان شناخت و اگر بنگريم بهر آنچه در برابر دانش صفات او را ندانيم و جز يك دليل بر آن نداريم و با اين حال هويدا و روشن است.

و هستى خدا و توان و دانش و ديگر اوصافش گواه بديهى است هر آنچه مشاهده كنيم و دريابيم بحواس ظاهره و باطنه، از سنگ و كلوخ، گياه و درخت، جانور و آسمان، زمين و اختران، خشكى و دريا، آتش و هوا، جوهر و عرض، بلكه نخست گواهش خود مائيم و تن ما، و اصناف ما، و دگرگونى احوال و دلهاى ما و همه اطوار ما در جنبش و آرامش، روشنتر چيزى در دانش ما خود مائيم وانگه آنچه با حواس پنجگانه ظاهره دريابيم وانگه آنچه به بينائى دل و خرد دريابيم همه را يك مدرك است و يك گواه و يك دليل، و همه آنچه در جهانند گواهان گويا و دليلهاى ديدنى باشند بر هستى آفريننده خود و سر كار خود و گردانند و چرخانده خود و دليلند بر دانش و توانائى و ريزه‏كارى و فرزانگى او، و هستيها كه دريافته‏اند بى‏شمارند و اگر زندگى نويسنده كه در ديد نيست جز به يك گواه براى ما روشن نيست و آن اينست كه دستش ميجنبد پس گونه هستى خدا دريافت نشود كه‏

 

هر چه درون ما و برون ما است گواه آنست و گواه بزرگى و والائيش، زيرا هر ذره بزبان حالش فرياد ميكند كه خود بخود هستى ندارد و جنبش ندارد و نياز بهست كن و جنباننده دارد، نخست گواه تركيب اندام ما و پيوست استخوانهاى ما و گوشت و پى ما و روئيدن موى ما و شكل گرفتن هر سوى ما و همه تيكه‏هاى برونى و درونى ما است كه ميدانيم خود بخود پيوند نيافتند چنانچه ميدانيم دست نويسنده خود بخود نجنبد، ولى چون در جهان هستى مدرك و ديدنى و فهميدنى و پديدار و نهانى نباشد جز كه گواه و شناسنده خداست چنان روشن شده هستى او كه خردها را خيره كرده و ادراك را هراسان نموده.پ و اكنون آنچه از فهم او در خردهاى ما نگنجد دو سبب دارد يكى هستى پيچيده و نهان او است و ديگر ظهور بى‏پايانش نمونه‏اش شب‏پره است كه شب بيند و روز كور است نه براى نهانى روز تابان و پرده داشتن آن بلكه براى اينكه پر روشن است و چشم شب‏پره ناتوان و پرتو خورشيد آن را خيره كند بتابش خود و ظهور نيرومند خورشيد و ناتوانى ديده او مايه اينست كه نميتواند چيزى بيند جز در روشنى تيره شب.

همچنين خردهاى ما ناتوانند و جمال الهى پرتابنده و پرتواند از و همه جاگير كه ذره‏اى از ملكوت آسمانها و زمين از آن بر كنار نيست و روشنى او مايه نهانى او است منزه است آنكه پرتو نورش پرده دار او است و از نمود خود از بينائى دل و ديده نهانست.

و در شگفت مباش كه روشنى مايه نهانى است زيرا هر چيزى بضد خود شناخته شود و آنچه همه جا و همه سو باشد و ضدى ندارد دريافتش دشوار است، و اگر چيزها در گواهى بر حضرت او دچار اختلاف بود و برخى دلالت داشتند و برخى نداشتند اين جدائى او را بفهم نزديك ميكرد ولى چون همه يك نواخت بر او دلالت دارند كار مشكل شده.

و نمونه آن روشنى خورشيد است كه بر زمين ميتابد كه به بديهه دانيم يك عرضى است كه بر زمين رخ ميدهد و هنگام غروب خورشيد نابود مى‏شود، و اگر

 

خورشيد پيوسته بر زمين ميتابيد و غروبى نداشت ما پنداشتيم اجسام هستى جز رنگ خود ندارند كه سياهى و سپيدى و ديگر رنگها است، زيرا در سياهى جز سياهى نديديم و در سفيد جز سفيدى و بهيچ وجه خود نور را دريافت نكرديم بجدائى‏پ ولى همان خورشيد نهان شد و زمين تاريك تفاوت ميان دو حال را فهميديم و دانستيم روشنى اجسام از پرتويست كه هنگام غروب از آنها جدا مى‏شود و وجود نور را از عدمش فهميديم و اگر عدمش نبود نور را نميفهميديم جز بدشوارى سخت، و اين بر اثر ديد همه اجسام بود مانند هم و بى‏اختلاف در تارى و روشنى.

اين را باش كه نور روشنتر همه ديدنيها است و بدو هر ديدنى ديده شود و آنچه خود روشن است و جز خود را هم بنمايد ببين براى ظهور پيوستش چگونه كارش مبهم و در هم ميشد اگر ضدش نبود، در اين صورت پروردگار تعالى كه روشنتر همه چيز است و هر چيز بدو نمودار است و اگرش نبود يا نهانى بود و دگرگونى آسمانها و زمين ويران شد، و ملك و ملكوت نابود وانگه جدائى دو حالت دريافت ميگرديد.

و اگر پاره چيزها از او هستى و داشت و پاره‏اى از ديگرى جدائى ميان دو چيز دريافت ميشد ولى دلالت همه چيز يك نواخت است و وجود خدا پيوسته و در همه حال و خلافش محال و از اين رو شدت ظهور مايه نهانى است و سبب كوتاهى فهم در باره خدا.

ولى كسى كه دلى پر بينا دارد و نيروى معنوى رسا و خردى ميانه‏رو در جهان ديدنى جز خدا و كارهاى او نبيند و كارهايش را اثر توان او بيند، كه پيرو اويند و از خود هستى ندارند و هستى يكتاى برجا آنست كه همه كارها و پديده‏ها از هستى او است و كسى كه چنين است در چيزى ننگرد جز كه آفريننده را در آن بيند و از خود پديده چشم برگيرد و آسمان و زمين و جاندار و درخت را در شما نگيرد بلكه آنها را هنر خدا دريابد و چشم دل از خدا برنگيرد بديگرى، چنانچه كسى در موى آدمى نگرد يا در نوشته او يا كتاب او و شاعر و نويسنده را در آن بيند و هنر او را بنگرد نه مركب و ابزارى كه در سفيدى ورق نگاشته و ديده بجز نگارنده نيفكند.

 

پ‏همه جهان ساخته و پرداخته خداى سبحانست و هر كس بدانها نگرد كه كار خدايند و دوستشان دارد كه كار خدايند. نظرى بجز بر خدا ندارد و شناختى جز از او ندارد و دوستى جز او ندارد، و او است يگانه پرست درستى كه نبيند جز خدا، و بلكه خود را هم نبيند كه خود است و خود را بنده خدا بيند و اينست كه بمقام فناء در خدا رسيده و در يكتاپرستى اندر است وجودى ندارد و بگفته آن عارف ما خود بوديم و از خود گذشتيم و ديگر ما نيستيم.

اينها اموريست نزد دل‏هاى بينا دانسته، و دشوار است براى ناتوانى فهمها از دريافت و كم توانى دانشمندان از روشن ساختن و بيان آن كه عبارت بدان نرسد و بخود اندرند و پندارند كه بيانش براى ديگران سودى ندارد. اينست مايه كوتاهى فهم عموم از شناخت خدا، و بدان پيوسته كه همه مدركاتى كه گواه بر هستى خدايند همانا هر آدمى در كودكى و بيخردى آنها را خرده خرده دريابد كه اندر شهوت خود افتاده و بديدنيهاى مادى همدم شده و از ديده او بحساب يك پديده الهى در افتادند، از اين رو چون بناگاه جانورى غريب يا پديده خارق عادت و عجيب بيند زبان شناخت او باز شود و گويد (سبحان اللَّه) با اينكه در شبانه روز خود را و اندامش را و جانداران همدم را كه گواهان قطعى خدايند بيند و از انس بدانها گواهى آنها را در نيابد.

اگر فرض شود كور مادرزادى ببلوغ و عقل رسد وانگه پرده از چشمش برداشته شود و ديده بآسمان و زمين و درختها و گياهها و جانور يكباره و بناگهان اندازد خردش خيره گردد و در شگفت اندر شود از گواهى اين عجايب بر آفريدگار خود.

و اين و نمونه ديگر موانع شناخت خدا، باندر شدن در شهوات كه پرتو انوار معرفت را بر خلق مى‏بندد و از شناورى آنها درياهاى پهناور معرفت جلوگيرند كه خواستنى باشند كار را پيچيده كرده و سد راه معرفت شده و بايد تحقيق كرد و از اين رو گفته شده:

         آشكارى و نهان بر كس نئى             جز بكورى كو نبيند ماه را

 

 

         در درون پرده‏اى بس روشنى             كى شناسد خالق خورشيد و رب ماه را

پ و در سخن سيد الشهداء ابى عبد اللَّه الحسين صلوات خدا بر او واجد و پدرش و مادرش و برادرش و بر او و فرزندانش آمده است آنچه تو را باين عيان رهبر است و از اين بيان بى‏نياز كند آنجا كه در دعاء عرفه ميگويد:

خدايا چگونه دليل آرند بر تو بدان چه در هستى خود نياز دارد بتو، آيا ديگرى ظهورى دارد كه تو ندارى تا او مظهر تو گردد؟ (نه هرگز) كى نهان شدى تا نيازت بدليل باشد كه بتو رهنمايد، كى دور شدى تا آثار كسى را بتو رسانند، كور باد ديده‏اى كه تو را نبيند با اينكه پيوسته ديده‏بان اوئى، و زيان بر دست آورد بنده‏اى كه بهره‏اى از دوستى تو ندارد.

و نيز گفته: خود را بهر چيز شناساندى و چيزى ناشناساى تو نيست، و گفته:

تو خود را در هر چيزى بمن شناساندى و تو را در هر چيز روشن ديدم و تو روشنى براى هر چيز. پايان.

 

و گويم: بيشتر اخبار اين باب در كتاب توحيد گذشتند.