پ1- انس گويد: فرزندى از عثمان بن مظعون درگذشت، او بسيار محزون گرديد و در خانهاش مسجدى درست كرد و در آن به عبادت مشغول شد، اين خبر به حضرت رسول صلى اللَّه عليه و اله رسيد، به عثمان فرمودند: خداوند رهبانيت را بر تو مقرر نكرده است، رهبانيت امت من جهاد در راه خدا مىباشد.
اى عثمان بهشت هشت در دارد و دوزخ هم هفت در، آيا از اين مطلب خوشحال نمىگردى كه كنار هر درى از آنها برسى فرزندت از دامنت بگيرد و نزد خداوند از تو شفاعت كند او عرض كرد چرا دوست دارم، مسلمانان گفتند يا رسول اللَّه براى ما هم در باره كودكان مرده ما چنين هست فرمود: آرى اگر صبر كنيد و شكرگزار باشيد.
بعد از اين فرمود: اى عثمان هر كس نماز صبح را با جماعت بخواند و بعد بنشيند و به ذكر خداوند مشغول گردد تا آنگاه كه آفتاب طلوع كند خداوند در بهشت هفتاد درجه به او مىدهد كه فاصله هر درجه تا درجه ديگر به اندازهايست كه اسبهاى مسابقه در هفتاد سال طى كنند.
هر كس نماز ظهر را با جماعت بخواند خداوند در بهشت عدن پنجاه درجه به او مىدهد كه فاصله درجهها مانند آن است كه اسب مسابقه در مدت پنجاه سال بدود، و هر كس نماز عصر را با جماعت بخواند خداوند پاداش هشت نفر از فرزندان اسماعيل را به او مىدهد كه هر يك از آنها خاندانى را آزاد كرده باشند.
هر كس نماز مغرب را با جماعت بخواند مانند كسى است كه يك حج و عمره مقبوله داشته باشد، و هر كس نماز عشاء را با جماعت اداء كند، مانند كسى است كه شب قدر را تا صبح به عبادت گذرانده باشد.پ 2- زيد بن على از پدرانش عليهم السّلام روايت مىكند كه رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله فرمود در
امت من رهبانيت و سياحت و سكوت نمىباشد.پ 3- يكى از راويان گويد: امام صادق عليه السّلام در تفسير آيه شريفه «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تُحَرِّمُوا طَيِّباتِ ما أَحَلَّ اللَّهُ لَكُمْ» فرمود: اين آيه در باره امير المؤمنين عليه السّلام و بلال و عثمان بن مظعون نازل شده است.
امير المؤمنين عليه السّلام سوگند ياد كرد كه شبها بخواب نرود، بلال هم سوگند ياد كرد كه روزها را روزه بگيرد، عثمان بن مظعون هم سوگند ياد كرد كه با زنان همبستر نشود، يكى از روزها زن عثمان نزد عائشه رفت عائشه به او گفت چرا خود را آرايش نكردهاى.
زن عثمان گفت: براى كه خود را آرايش كنم، در حالى كه شوهرم مدتى است نزد من نمىآيد، او ترك دنيا كرده و لباس پشمى در بر نموده و دنيا را ترك گفته است، هنگامى كه رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله نزد عايشه آمد او جريان را به رسول اكرم گفت، رسول خدا از خانه عايشه بيرون شد و گفت: همه در مسجد حاضر گردند.
بعد از اينكه همه در مسجد اجتماع كردند رسول خدا بالاى منبر قرار گرفتند و حمد و ثناء خدا را بجاى آوردند، و بعد فرمودند چرا گروهى چيزهاى پاك را بر خود حرام مىكنند، من شبها بخواب مىروم و با زنان همبستر مىگردم و روزها هم غذا مىخورم، اكنون هر كس از سنت من اعراض كند از من نيست.
در اين هنگام آن سه نفر برخاستند و گفتند: يا رسول اللَّه ما براى اين كارها سوگند ياد كردهايم، در اين هنگام اين آيه شريفه نازل شد: «لا يُؤاخِذُكُمُ اللَّهُ بِاللَّغْوِ فِي أَيْمانِكُمْ وَ لكِنْ يُؤاخِذُكُمْ بِما عَقَّدْتُمُ الْأَيْمانَ فَكَفَّارَتُهُ إِطْعامُ عَشَرَةِ مَساكِينَ» تا آخر آيه. 5- كامل بن ابراهيم مدنى گويد گروهى از مفوضه مرا خدمت امام حسن عسكرى عليه السّلام فرستادند هنگامى كه وارد بر آن حضرت شدم مشاهده كردم لباسهاى سفيد و نرمى در بر دارد، با خود گفتم: ولىّ خداوند اين گونه لباسهاى نو را مىپوشد و بعد ما را امر مىكند كه با برادران خود مواسات كنيم.
در اين هنگام كه اين مطلب در ذهنم گذشت امام عليه السّلام با حال تبسم فرمودند:
اى كامل، و بعد دست خود را از پيراهن بيرون كردند و من مشاهده كردم پارچه سياه خشنى از زير در بر دارد و فرمود: اين براى خداوند است و اين براى شما.پ 6- ابراهيم بن عبد الحميد گويد: من و سكين نخعى با هم به حج رفتيم، او زن را ترك كرد و بوى خوش استعمال ننمود، و لباس نو نپوشيد و از غذاهاى لذيذ هم نخورد و مشغول عبادت شد، و در مسجد ساكن گرديد و حتى سر بطرف آسمان هم بلند نمىكرد.
او بعد از مناسك حج وارد مدينه شد و خدمت امام عليه السّلام رسيد، و در كنارش بنماز ايستاد، بعد از آن گفت قربانت گردم مىخواهم از شما مسائلى بپرسم، فرمود: برويد آنها را بنويسيد و براى من بفرستيد.
او بازگشت و نامهاى نوشت و سؤالات خود را مطرح كرد و گفت: قربانت گردم مردى خوف خدا در دلش جاى گرفته و او ترك زن و خوردن غذا را كرده است و توانايى ندارد سرش را بطرف آسمان بلند كند.
امام عليه السّلام در جواب او نوشتند اما در باره زن خودت مىدانى كه رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله چه اندازه با زنان خود آميزش داشت و هرگز آنها را ترك نمىكرد، اما در مورد غذاهاى لذيذ بايد بدانى كه رسول خدا گوشت و عسل ميل مىكردند.
اما اينكه مىگوئى خوف بر او وارد شده و توانائى ندارد سرش را بطرف آسمان بلند كند در اين جا اين آيات را زياد تلاوت كند: «الصَّابِرِينَ وَ الصَّادِقِينَ وَ الْقانِتِينَ وَ الْمُنْفِقِينَ وَ الْمُسْتَغْفِرِينَ بِالْأَسْحارِ.»پ 7- صوفيه خدمت امام رضا عليه السّلام رسيدند و گفتند: مامون خلافت را به شما برگردانيد و شما هم از همه مردم به آن سزاوارتريد، ولى او مىخواهد شما لباسهاى نرم در بر كنيد در صورتى كه اين لباسها مناسب شما نمىباشد.
امام عليه السّلام فرمود: واى بر شما امام بايد عادل باشد و راست بگويد و به وعدهها وفاء كند خداوند فرمود: «مَنْ حَرَّمَ زِينَةَ اللَّهِ الَّتِي أَخْرَجَ لِعِبادِهِ وَ الطَّيِّباتِ مِنَ الرِّزْقِ،» يوسف عليه السّلام پارچههاى بافته شده با طلا را در بر مىكرد، و بر پشتىهاى آل فرعون تكيه مىنمود.
پ8- على عليه السّلام هنگام اقامت در بصره وارد منزل علاء بن زياد حارثى شد تا از وى عيادت كند علاء يكى از ياران آن جناب بود و منزلى بزرگ در اين شهر داشت، امير المؤمنين فرمود: تو با اين منزل بزرگ چه مىخواهى بكنى، و در آخرت به اين منزل بيشتر نيازمند مىباشى.
آرى اگر بتوانى در اين منزل بزرگ هم مىتوانى به امور آخرت برسى، در اين جا از مهمانان پذيرائى كنى و صله ارحام بجاى آورى و به خويشاوندان خود برسى و حقوق نيازمندان را بدهى در اين هنگام به آخرت هم خواهيد رسيد.
علاء گفت: يا امير المؤمنين از برادرم عاصم بن زياد به شما شكايت مىكنم، فرمود: او چكار مىكند گفت: برادرم عاصم لباس درشت در بر كرده و از دنيا اعراض نموده و به عبادت مشغول شده است فرمودند: او را نزد من بياوريد، عاصم را نزد آن جناب آوردند.
امير المؤمنين عليه السّلام فرمود: اى دشمنك نفس خود، شيطان بر تو مسلط شده، آيا بر زن و فرزندانت رحم نمىكنى، خداوند همه چيز را برايت حلال كرد ولى تو كراهت دارى از آن حلالها استفاده كنى تو در نزد خداوند كوچكتر از اينها مىباشى.
گفت: يا امير المؤمنين پس چرا خودت لباس درشت در بر كردهاى، و غذاهاى لذيذ نمىخورى فرمود: واى بر تو من مانند شما نيستم، خداوند متعال بر رهبران حق واجب و لازم فرموده كه با طبقه ناتوان خود را هماهنگ كنند تا فقر آنها را به طغيان واندارد.پ 9- امام صادق عليه السّلام فرمود: براى على عليه السّلام مقدارى حلوا آوردند، آن حضرت از خوردن آن امتناع كردند، پرسيدند يا امير المؤمنين مگر خوردن حلوا حرام است فرمود: حرام نيست من مىترسم نفسم بطرف آن تمايل پيدا كند، و بعد فرمود:
«أَذْهَبْتُمْ طَيِّباتِكُمْ فِي حَياتِكُمُ الدُّنْيا»پ امام صادق عليه السّلام فرمود: على عليه السّلام هزار برده از دسترنج خود آزاد كردند ولى خود خرما و شير مىخوردند و لباس كرباس در بر مىنمودند.
على عليه السّلام هنگامى كه با ليلى ازدواج كردند براى آن حضرت حجلهاى درست نمودند ولى امير المؤمنين آن حجله را برهم زدند و فرمودند: دوست دارم با خانوادهام بطور عادى ازدواج نمايم.پ 10- على بن جعفر گويد: از برادرم موسى عليه السّلام سؤال كردم آيا براى مرد مسلمان جايز است كه در زمين سياحت كند و يا دنيا را ترك نمايد، و در گوشه خانه بنشيند، فرمود خير نمىتواند.پ 11- ابن ابى الحديد گويد: روايت شده گروهى از صوفيه در خراسان خدمت على بن موسى عليه السّلام رسيدند و گفتند امير المؤمنين مأمون فكر كرد چه كسى براى ولايت امور شايسته است و خداوند از ولايت آن رضايت دارد.
در اين هنگام متوجه شد شما خانواده سزاوار هستيد كه بر مردم امامت كنيد، و از مردم به اين مقام شايستهتر هستيد، از اين رو خلافت را به شما برگردانيد، امامت به كسى نياز دارد كه غذاهاى سفت و محكم بخورد و لباسهاى خشن در بر كند و سوار الاغ شود و از بيماران عيادت نمايد.
امام رضا عليه السّلام فرمود: يوسف پيامبر بود قباهاى ديبا كه با طلا بافته شده بود در بر مىكرد و در بساط آل فرعون قرار مىگرفت و حكم مىنمود، آنچه از امام خاسته مىشود عدالت و دادخواهى او مىباشد.
امام هر گاه سخن مىگويد بايد صداقت داشته باشد، و هر گاه بين متخاصمين داورى كرد بايد عدالت داشته باشد، هر گاه وعدهاى داد بايد عمل كند، خداوند لباس و طعامى را حرام نكرده و بعد اين آيه شريفه را قرائت كردند «قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِينَةَ اللَّهِ الَّتِي أَخْرَجَ لِعِبادِهِ وَ الطَّيِّباتِ مِنَ الرِّزْقِ.»پ 12- ابن ابى الحديد گويد: شيوخ روايت مىكنند و نيز به خط عبد اللَّه بن احمد خشاب ديدم كه ربيع بن زياد حارثى تيرى بر پيشانى او اصابت كرد و در هر سال او را ناراحت مىكرد، على عليه السّلام به عيادت او آمد و گفت: اى ابا عبد الرحمن حالت چگونه است.
ربيع گفت يا امير المؤمنين اگر ديدهام را نيز از دست داده بودم ناراحت
نمىشدم،پ امام عليه السّلام فرمود: قيمت ديدهات چه اندازه است، گفت اگر همه دنيا مال من بود براى آن خرج مىكردم، فرمود اى ربيع خداوند به همين اندازه به تو خواهد داد، و پاداش سختى و مصيبتى كه دارى به تو مىدهد و از آن بيشتر هم خواهد داد.
ربيع عرض كرد: يا امير المؤمنين شكايت برادرم عاصم بن زياد را به تو مىنمايم، امام فرمود: او را چه شده است، عرض كرد: لباس درشت در بر كرده و جامههاى نرم را بيرون آورده و زن و فرزندانش را در غم و اندوه گذاشته است.
على عليه السّلام فرمودند عاصم را حاضر كنند، هنگامى كه نزد آن جناب رسيد على در مقابل او چهره درهم كشيد و فرمود: اى عاصم خيال مىكنى كه خداوند لذتها را برايت مباح كرده ولى تو از استفاده آنها كراهت دارى، تو نزد خداوند سبكتر از اينها مىباشى.
مگر نشنيدهاى كه خداوند فرمود: دو دريا با هم برخورد مىكنند و از ميان آنها لؤلؤ و مرجان پديد مىآيند، و خداوند فرموده شما از آن درياها گوشت تازه مىخوريد و پارچهها را بيرون مىآوريد و در بر مىكنيد، به خداوند سوگند از نعمتهاى خداوند با عمل استفاده كردن بهتر از گفتن مىباشد.
مگر نشنيدهاى كه خداوند متعال در قرآن فرموده: أَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّثْ، بايد نعمت خداوند را آشكار كنى، و در جاى ديگر فرموده اى رسول ما بگو كدام كس زينتهائى را كه پروردگار براى بندگانش بيرون آورده و روزىهاى پاك را حرام كرده است.
خداوند متعال مؤمنان را مانند پيامبران مورد خطاب قرار داده و فرموده: اى كسانى كه ايمان آوردهايد از خوردنيهاى پاك به شما دادهايم بخوريد، و فرموده: اى پيامبران از خوردنيهاى پاك بخوريد و كار شايسته انجام دهيد.
رسول اكرم صلى اللَّه عليه و اله به يكى از زنانش فرمود: چرا غبارآلود و كثيف هستى و خود را تميز نگه نمىدارى، عاصم گفت: يا امير المؤمنين پس چرا خودت لباس خشن در بر مىكنى و غذاى چرب و نرم نمىخورى.
پامير المؤمنين عليه السّلام فرمود: خداوند متعال براى رهبران عدالت مقرر داشته كه خود را با مستمندان يكسان قرار دهند تا فقرا ناراحت نگردند، هنوز على عليه السّلام از جاى خود برنخاسته بود كه عاصم لباس درشت را درآورد و لباس نرمى در بر كرد.پ 13- سفيان ثورى خدمت امام صادق عليه السّلام رسيد و مشاهده كرد آن حضرت لباس سفيدى در بر دارد كه مانند سفيدى تخممرغ مىدرخشد، سفيان گفت اين لباس براى شما مناسب نيست، امام فرمود: از من بشنو چه مىگويم و گوشت را هم باز كن.
من اكنون سخنى با تو مىگويم كه براى دنيا و آخرت تو بهتر مىباشد در صورتى كه طبق سنت و حق از دنيا بروى و بدون پيروى از بدعت بميرى، شما بدانيد كه رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله در زمانى زندگى مىكردند كه مردم در فقر و فلاكت بودند.
اما هر گاه دنيا وضعش خوب باشد و وسائل زندگى فراهم باشد، اين نيكان هستند كه بايد از مواهب دنيا استفاده كنند نه بدكاران و گناهكاران، مؤمنان بايد از لذات جهان سود ببرند و نه منافقان، مسلمانان بايد از آن بهره بگيرند و نه كافران.
اى ثورى از من ايراد مىگيرى و اعتراض مىكنى كه چرا لباس سفيد و زيبا در بر كردهام، به خداوند سوگند از آن روزى كه تكليف خودم را دانستم در شب و يا روز وظيفه خود را انجام دادهام اگر خداوند در مال من حقى داشته او را در جاى خود خرج كردهام.
آرى بعد از رسول خدا كسانى در امت او پيدا شدند كه در ظاهر خود را زاهد نشان مىدهند و مردم را دعوت مىكنند كه مانند آنها زندگى كنند، آن جماعت گفتند: شما طورى سخن گفتيد كه صاحب ما از سخن گفتن باز ماند و نتوانست برهانى بياورد.
امام عليه السّلام فرمود: برهان خود را بياوريد، گفتند: برهان ما از كتاب خداوند مىباشد فرمود بياوريد قرآن بهترين دستور العمل مىباشد، گفتند: خداوند در باره
اصحاب پيامبر مىفرمايد:پ آنها ديگران را بر خود مقدم مىداشتند و ايثار مىكردند.
در جاى ديگر فرموده: آنها براى محبت خداوند فقراء و نيازمندان را طعام مىدادند و به اسيران و يتيمان توجه داشتند، و اين خود ستايش آنها مىباشد، در اين جا مردى گفت: شما در ظاهر خود را زاهد جلوه مىدهيد ولى از مردم درهم و دينار مىگيريد و از آنها سود مىبريد.
امام صادق به آن مرد گفت شما از اين سخنان درگذريد و نزاع لفظى نداشته باشيد، و بعد متوجه ياران سفيان شدند و فرمودند اى جماعت شما ناسخ قرآن را از منسوخ مىدانيد و محكم را از متشابه تشخيص مىدهيد.
در اينجا است كه گروهى گمراه مىشوند و مردم را هم گمراه مىكنند، خود هلاك مىگردند و مردم را هم هلاك مىنمايند، گفتند همه را كه نمىدانيم ولى بعضىها را فهميدهايم، فرمود: از همين جا نفهميدهايد، و هم چنين احاديث رسول خدا را هم نمىدانيد.
اما شما با آيات قرآنى به عمل خود استدلال كرديد و از ياران رسول خدا سخن بميان آورديد كه پروردگار از اعمال آنها ستايش كرده است، كارى كه آنها مىكردند مباح بود و خداوند هم از آنها نهى نكردند و در برابر آنها پاداش هم دادند.
مطلب از اين قرار است كه خداوند بر خلاف كارى كه مىكردند امر كرد و اين امر خدا ناسخ عمل آنها قرار گرفت، و نهى خداوند از آن عمل براى مؤمنان رحمت بود تا اينكه به خود زيان نرسانند و عيالات خويش را ناراحت نسازند.
بايد در باره ضعيفان و كودكان و پيرمردها و زنان پير و سالخورده و كسانى كه قدرت و توانايى بر گرسنگى را ندارند، اگر تو يك گرده نان مرا صدقه بدهى ديگر براى من نانى نخواهد ماند و همه از گرسنگى هلاك خواهند شد.
از اين جا است كه رسول اكرم صلى اللَّه عليه و اله فرمود: هر كس پنج دينار و يا پنج گرده نان و يا پنج دينار در اختيار دارد و مىخواهد آن را رد كند، بهتر اين است كه آنها را براى پدر و مادرش انفاق كند و يا براى خود و عيالش بردارد، و يا به
خويشاوندان و برادران مؤمن خود بدهد و يا به همسايگان فقير و يا در راه خدا خرج كند.پ رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله در باره يكى از انصاريان كه در هنگام مرگ پنج و يا شش غلام خود را آزاد كرد و فرزندان كوچكى هم داشت و جز آنها چيز ديگرى هم نداشتند فرمود: اگر زندگى او را براى من تعريف كرده بوديد نمىگذاشتم او را در ميان مسلمانان دفن كنيد.
زيرا او فرزندان كوچكى دارد كه بعد از اين دست نياز بطرف مردم دراز مىكنند، بعد از اين فرمودند: پدرم براى من روايت كرد كه رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله فرمود:
از كسانى كه تحت كفالت تو هستند شروع كن و هر كدام كه نزديكترند مقدم مىباشند.
بعد از اين متوجه قرآن گرديد كه قول شما را رد كرده و از اين عمل شما نهى فرموده است خداوند حكيم در اين باره فرمود: «الَّذِينَ إِذا أَنْفَقُوا لَمْ يُسْرِفُوا وَ لَمْ يَقْتُرُوا وَ كانَ بَيْنَ ذلِكَ قَواماً»، شما در اينجا توجه كنيد كه خداوند غير از آن چه شما مىگوئيد گفته است.
آن ايثار بر نفس كه شما مىگوئيد در اين آيه اسراف بحساب آمده است، و در آيات زيادى خداوند از اسراف نهى كرده و مىگويد: خداوند مسرفان را دوست نمىدارد، خداوند هم از اسراف و هم از تقتير نهى فرموده است، مسأله چيزى بين اين دو مىباشد.
او نبايد آنچه در اختيار دارد انفاق كند و بعد از خداوند بخواهد او را روزى دهد در اين جا دعايش مستجاب نمىگردد، در حديثى از رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله رسيده كه فرمود: خداوند دعاى سه نفر از امت مرا مستجاب نمىكند.
مرديكه پدر و مادرش را نفرين كند، مرديكه به كسى وام داده و او مال را خورده و گواهى هم ندارد كه تا به نفع او گواهى دهد و مرديكه زنش را نفرين مىكند در حالى كه خداوند طلاق او را در دست وى قرار داده است.
چهارم مرديكه در خانه خود نشسته و مىگويد: خداوندا مرا روزى بده در
حالى كه براى طلب روزى بيرون نمىگردد،پ خداوند مىفرمايد: اى بنده من مگر راه روزى بدست آوردن را براى شما فراهم نكردهام و شما با اين اعضاء سالم دنبال روزى برويد.
اكنون اگر دنبال روزى بروى بين من و خودت عذرى ندارى و شما از امر من متابعت كردهاى، و بر خويشاوندانت هم تحميل نشدهاى، اكنون اگر بخواهم تو را روزى مىدهم و اگر بخواهم بر تو زندگى را سخت مىگيرم، و تو هم نزد من معذور مىباشى.
پنجم مردى كه مال و ثروت زيادى دارد و آن را يك جا انفاق مىكند و بعد از خداوند مىخواهد او را روزى دهد، خداوند در پاسخ او مىگويد: من به شما مال فراوانى دادم چرا ميانهرو نبودى و همه را يك جا بخشيدى و اسراف كردى در حالى كه من تو را نهى كرده بودم، ششم مردى كه براى قطع رحم دعا مىكند كه البته مستجاب نمىگردد.
بعد از اين خداوند متعال پيامبر خود را تعليم فرمود چگونه انفاق كند، در نزد رسول اكرم صلى اللَّه عليه و اله مقدارى از بيت المال وجود داشت و پيامبر نمىخواست آن مال نزد او بماند و به خواب رود بنا بر اين سائلى آمد و پيامبر همه آن را به وى بخشيد.
صبح زود كه رسول خدا از خواب برخاست چيزى در دستش نبود، در اين هنگام سائلى رسيد ولى پيامبر چيزى نداشت به او بدهد، سائل با ناراحتى رفت، پيامبر خدا كه بسيار مهربان و با نيازمندان مدارا مىكرد از اين جريان ناراحت گرديد.
در اين هنگام خداوند آيهاى فرستاد و فرمود: «وَ لا تَجْعَلْ يَدَكَ مَغْلُولَةً إِلى عُنُقِكَ وَ لا تَبْسُطْها كُلَّ الْبَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلُوماً مَحْسُوراً،» خداوند فرمود: مردم نزد تو مىآيند و از تو سؤال مىكنند و از تو عذر هم قبول نمىكنند، و اگر هر چه دارى بدهى بعدا در ناراحتى خواهد بود.
اينها بودند روايات رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله كه كتاب هم آنها را گواهى مىكند و مؤمنين هم كتاب را گواهى مىكنند، ابو بكر در هنگام مرگ خود به پنج يك از
مالش وصيت كردپ و خمس زياد مىباشد، ولى چون خداوند به خمس راضى مىباشد از اين رو به خمس وصيت كرد در صورتى كه خداوند به ثلث هم در هنگام مرگ اجازه داده و اگر مىدانست ثلث خوب است وصيت مىكرد.
بعد از آن شما فضيلت سلمان و ابو ذر را مىدانيد، سلمان هر گاه حقوقش را مىگرفت خوراك سالش را از آن برمىداشت تا حقوق سال آيندهاش را بگيرد گفته شد يا ابا عبد اللَّه تو در عين زهد از اين كارها مىكنى، و نمىدانى شايد امروز و يا فردا درگذرى.
سلمان در پاسخ آنها گفت، شما چرا در باره من اميد زندگى را نداريد، همان گونه كه مىترسيد شايد من مردم، اى نادانها مگر نمىدانيد كه نفس گاهى به صاحب خود سوء ظن پيدا مىكند در وقتى كه معيشت قابل اعتمادى نداشته باشد، ولى هر گاه وسائل معيشت را فراهم كرد نفس او اطمينان پيدا مىكند.
اما ابو ذر شترها و گوسفندهاى اندكى داشت كه بوسيله آنها زندگى مىكرد، شير آنها را مىخورد و از گوشت آنها استفاده مىكرد، هر گاه مهمانى بر او وارد مىشد و يا كسانى كه در كنار آب زندگى مىكردند و خصوصياتى با او داشتند از گوشت آن شتران و گوسفندان مىخوردند.
ابو ذر براى اينكه مردم همسايهاش گوشتى به آنها برسد گوسفندان را براى آنها ذبح مىكرد و بين آنها تقسيم مىنمود، و خودش هم مانند آنها قسمتى را برمىداشت و براى خود امتياز قائل نبود، از اين بزرگوار زاهدتر شما سراغ داريد.
رسول اكرم صلى اللَّه عليه و اله در باره آنها چه سخنانى فرموده و از مزايا و سجاياى اخلاقى آنان مردم را مطلع كرده است، كار آنها به جايى رسيد كه مالك چيزى نبودند، همان طور كه شما مردم را امر مىكنيد كه زندگى خود را رها كنند و لباسهاى خود را به دور اندازند و ايثار نمايند.
اى مردم بدانيد كه پدرم از پدرانش روايت مىكرد كه رسول خدا يكى از روزها فرمود: من از مؤمن در شگفت هستم كه اگر بدن او را با مقراض قطعه قطعه كنند برايش بهتر است و اگر بين مشرق و مغرب را هم به او بدهند باز براى او خير
مىباشد.پ هر چه خداوند براى مؤمن بخواهد براى او خوب مىباشد، كاش مىدانستم اين سخنان در شما اثر گذاشته يا بازهم بگويم، مگر نمىدانيد كه خداوند در آغاز اسلام واجب كرده بود كه هر يك از آنها با ده نفر از مشركان مقابله كنند و از آنها فرار ننمايند.
هر كس در آن روز از آنها فرار مىكرد گرفتار آتش مىشد، بعد از اين دستور رسيد كه هر مردى از مؤمنان با دو نفر از مشركان مقابله كند و خداوند براى رحمت اين را تخفيف دادند، و حكم نخست را نسخ فرمودند و ده نفر را به دو نفر رسانيدند.
من اينك از قاضيان با شما سخن مىگويم آيا آنها در هنگامى كه به يكى از شما حكم مىكنند كه بايد نفقه زن خود را بدهد مرتكب جور مىشوند و ظالمانه حكم مىكنند، اگر او بگويد من زاهد هستم و چيزى ندارم در اين جا سخن قاضى در باره نفقه ظالمانه مىباشد.
اگر بگوئيد حكم قاضى جائرانه است، با مسلمانان دشمنى كردهايد و اگر بگوئيد سخنش عادلانه و درست مىباشد پس با خود به مخاصمه برخاستهايد، و شما به كسانى كه در هنگام مرگ به بيشتر از ثلث وصيت مىكنند اعتراض مىكنيد و صدقات او را رد مىنمائيد.
شما به من بگوئيد اگر همه مردم همان گونه كه شما مىگوئيد زاهد باشند و به ديگران نيازى پيدا نكنند پس صدقه كفارات بايد كجا و به چه كسانى پرداخت گردد، و زكات و نذورات در كجا مصرف شود و شتران و گوسفندان صدقات را چه كنند.
طلا و نقره و خرما و كشمش را كه زكاة آنها معين شده در كجا خرج كنند، اگر مطلب چنان است كه شما مىگوئيد سزاوار نيست كسى مال دنيا را نزد خود نگه دارد و هر چه در اختيار دارد بايد قبل از خود بفرستد اگر چه آنها احتياج هم داشته باشند.
پشما بد راهى را انتخاب كرديد و مردم را به جهالت كشانديد، و كتاب خدا و سنت رسول را درك نكرديد، و اخبارى كه با قرآن مطابقت داشت دور انداختيد، و با جهل خود آنها را تفسير و معنى نموديد و در غرائب قرآن و ناسخ و منسوخ و محكم و متشابه و امر و نهى آن تفكر نكرديد.
شما از سليمان بن داود با من سخن بگوئيد هنگامى كه از خداوند خواست كه سلطنتى به او بدهد كه كسى بعد از او به آن نرسد، خداوند هم خواسته او را اجابت كرد و او هم حق مىگفت و به حق هم عمل مىكرد و خداوند هم هرگز او را ملامت نكرد و از او عيبى نگرفت، و مؤمنان هم از او عيبى نگرفتند و داود هم قبل از سليمان سلطنت و حكومت مىكرد.
يوسف پيامبر به پادشاه مصر گفت: مرا بر گنجهاى زمين بگمار كه من هم محافظ آنها مىباشم و هم علم اداره آنها را دارم، سرانجام كار او به جايى رسيد كه اختيار كشور را تا يمن بدست آورد و مردم براى بدست آورد طعام بطرف او رفتند تا از قحطى نجات پيدا كنند، يوسف حق مىگفت و با حق عمل مىكرد و كسى هم بر او خرده نگرفت.
بعد از آن ذو القرنين آمد و آن بندهاى بود كه خداوند او را دوست مىداشت، و او هم خدا دوست بود، پروردگار براى او اسباب و وسائلى فراهم آورد و او را بر مشرق و مغرب حكومت داد و همواره حق مىگفت و به آن عمل مىكرد، و كسى هم بر او ايرادى وارد نساخت.
اكنون اى جماعت از خداوند ادب بياموزيد، خداوند مؤمنان را مؤدب كرده است، به امر و نهى خداوند توجه كنيد و از آن چه نمىدانيد و يا براى شما شبههانگيز است دست باز داريد، و علم آنها را به اهلش برگردانيد تا ما جور شويد و عذر شما پذيرفته شود.
دنبال علم ناسخ و منسوخ برويد و محكم و متشابه را فرا گيريد، و حرام و حلال خدا را از هم تميز دهيد، تا به خداوند نزديك شويد، و از جهالت دور باشيد، جهالت را به اهلش واگذاريد زيرا جاهلان بسيار زيادند و عالمان كم مىباشند و
خدا گفته: فَوْقَ كُلِّ ذِي عِلْمٍ عَلِيمٌ.پ 14- گفته شده سلمان رضوان اللَّه عليه بديدن ابو درداء رفتند و متوجه شدند ابو درداء ژوليده و پژمرده است، سلمان از حال آنها پرسيد گفت: برادرت دنيا را ترك كرده و علاقهاى به آن ندارد، در اين هنگام ابو درداء رسيد و به سلمان خوش آمد گفت، بعد از آن غذائى آورد و به سلمان تعارف كرد تا از آن بخورد.
سلمان گفت: من روزه دارم، ابو درداء او را سوگند داد تا افطار كند، سلمان گفت: من از آن نمىخورم تا آنگاه كه خود از آن بخورى، سلمان شب در منزل آنها خوابيد، شب هنگام ابو درداء برخاست ولى سلمان نگذاشت او از جاى خود حركت كند.
سلمان گفت: اى ابو درداء خداوند بر تو حقى دارد، بدنت هم حقى براى آن هست، و خانوادهات نيز حقى دارند، هم روزه بگير و هم افطار كن، هم نماز بخوان و هم بخواب، و حق هر صاحب حقى را بده، ابو درداء نزد رسول خدا آمد و سخنان سلمان را به اطلاع آن جناب رسانيد، رسول خدا هم گفتههاى سلمان را تاييد كردند.پ 15- امام صادق عليه السّلام از پدرانش عليهم السّلام روايت مىكند كه رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله نزد اهل صفه مىآمد و با آنها صحبت مىكرد، اهل صفه كسانى بودند كه رسول خدا از آنها پذيرائى مىكردند، آنها از سرزمينهاى خود مهاجرت كرده و در مدينه ساكن شدند.
رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله آنها را در صفه مسجد جاى داده بودند و تعداد آنها چهار صد نفر بود، پيامبر گرامى هر روز در هنگام شب و صبح نزد آنها مىآمد و بر آنها سلام مىكرد، يكى از روزها آمد ديد بعضى از آنها لباسهاى خود را وصله مىكنند و گروهى كفشها را اصلاح مىنمايند و دستهاى نظافت مىكنند.
رسول اكرم صلى اللَّه عليه و اله به هر يك از آنها يك مد خرما مىدادند تا خوراك روزانه آنها باشد، يكى از روزها مردى از ميان آنها برخاست و گفت: يا رسول اللَّه خرمائى كه شما مىدهيد و ما هم مىخوريم شكمهاى ما را مىسوزاند.
پرسول اكرم فرمود: اگر بخواهم دنيا را به شما بخورانم مىتوانم، ولى اگر كسى از شما بعد از من بماند، صبح و شب براى او با كاسهها غذاها و طعام خواهند آورد، در آن وقت يكى از شما صبح يك پيراهن خواهد پوشيد و عصر هم يك پيراهن در بر خواهد كرد و خانههاى خود را زينت مىكنند همان گونه كه كعبه را زينت مىكنند.
در اين هنگام مردى برخاست و گفت يا رسول اللَّه من دوست دارم آن زمان را درك كنم آن زمان چه وقت خواهد بود، رسول خدا فرمودند اين زمان از آن وقت بهتر است، شما اگر شكمهاى خود را از حلال پر كنيد بهتر است از اين كه آن را از حرام پر سازيد.
بعد از اين سعد بن اشج برخاست و گفت: يا رسول اللَّه بعد از مرگ با ما چگونه معامله مىكنند، فرمود: حساب و قبر خواهد بود، و تنگى و وسعت خواهد آمد، گفت يا رسول اللَّه شما هم از آنها مىترسيد فرمود: خير من ترسى ندارم ولى از نعمتهاى زياد خداوند نمىتوانم سپاسگزار باشم.
سعد بن اشج گفت: من خدا و رسول و كسانى كه در نزد من حضور دارند گواه مىگيرم كه خواب شب را بر خود حرام مىكنم، و خوردن در روز و آرامش در شب و اختلاط و آميزش با مردم و آميزش با زنان را بر خويشتن حرام مىگردانم.
رسول اكرم صلى اللَّه عليه و اله فرمود: اى سعد اين كارها را نكن، هر گاه با مردم آميزش نكنى چگونه آنها را امر به معروف و نهى از منكر ميكنى، بعد از مهاجرت بار ديگر به بيابان برگشتن و در آنجا سكنى گزيدن كفران نعمت مىباشد، شبها بخواب و روزها غذا بخور، و هر چه دلت خواست بپوش و با زنان هم آميزش داشته باش.
اى سعد اكنون بطرف بنى مصطلق برويد، زيرا آنها فرستاده مرا برگردانيدهاند، او هم بطرف آن قبيله رفت و صدقات آنها را آورد، رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله فرمود: آنها را چگونه يافتى گفت: يا رسول اللَّه مردمانى خوب و خوش اخلاق بودند و با من بسيار با محبت رفتار كردند و آنها را از بهترين مردمان يافتم.
رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله فرمودند: سزاوار نيست دوستان خدا كه براى خانه جاودانى و
دار آخرت كار و كوشش مىكنند و ميل به آنجا دارند، مانند دوستان شيطان كه براى اين دنياى فريبنده كار مىكنند با هم در يك صف حركت نمايند.پ بعد از آن فرمودند بد هستند آن جماعتى كه امر به معروف و نهى از منكر نمىكنند، و بد مىباشند آن گروهى كه آمرين به معروف و ناهين از منكر را از خود دور مىكنند، و بد هستند آن جماعتى كه براى خدا عدالت نمىكنند، و بد مىباشند آنهائى كه عدالتكنندگان را مىكشند.
بدابحال كسانى كه طلاق در نزد آنها بيشتر اعتبار دارد تا اطمينان به عهد خداوند، و بد هستند آن گروهى كه از امام خود اطاعت مىكنند ولى طاعت خدا را فراموش مىنمايند، و بد مىباشند آنهائى كه دنيا را بر دين ترجيح مىدهند و بد هستند آنها كه حرامها و شبهات را حلال مىدانند.
گفته شد يا رسول اللَّه كدام يك از مؤمنان با هوشتر و زرنگتر مىباشند، رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله فرمود: كسانى كه زياد ياد مرگ مىكنند، و خود را با نيكوترين وجه براى مرگ آماده مىسازند، اين جماعت زرنگ بشمار مىروند.