پ1- عمرو بن شمر گويد: گروهى نزد جابر آمدند و از وى براى ساختن مسجدى كمك خواستند جابر گفت: من در بنائى كمك نمىكنم كه مؤمن از بالاى آن سقوط كند و بميرد، آن جماعت از نزد جابر بيرون شدند و او را به بخل و دروغ متهم كردند، آنها روز بعد مقدارى پول جمع كردند و شروع به ساختمان نمودند در هنگام عصر پاى بناء لغزيد و سقوط كرد و درگذشت.پ 2- علاء بن شريك گويد: با مردى از جعفى نزد جابر رفتيم، و با او بطرف شام رفتيم، و اين در هنگامى بود كه هشام او را طلب كرده بود، هنگام ورود به مناطق سرسبز و خرم كه از كثرت اشجار سياه بنظر مىآمد در جايى فرود آمديم.
در نزديك ما گوسفندانى بودند كه در كنارى آرام گرفته بودند، ناگهان مشاهده كرديم گوسفندى از ميان آنها فرياد زد و بطرف برهاى متوجه شد، در اين هنگام جابر خنديد من گفتم: چرا خنده كرديد، گفت اين گوسفند آن بره را بطرف خود فرا خواند ولى او نيامد، بعد گفت از اينجا دور شويد كه گرگ سال گذشته در همين جا برادرت را گرفت.
علاء گويد: من با خود گفتم اكنون حقيقت اين قضيه را روشن مىكنم، سپس نزد چوپان آمدم و گفتم: اين بره را به من مىفروشيد، گفت خير گفتم چرا، گفت:
براى اينكه مادر اين بره چاقترين ميش اين گله است و از همه بيشتر شير مىدهد.
سال گذشته در همين جا گرگ برهاى از آن را برد، و شيرش خشك شده و اينك كه اين بره را زائيده است باز شير مىدهد با خود گفتم جابر راست گفت، بعد از آنجا برگشتيم و هنگامى كه نزديك پل كوفه رسيديم جابر متوجه مردى شد كه
از آنجا عبور مىكرد.
جابر به آن مرد كه در دست خود انگشترى عقيق داشت گفت:پ آن انگشتر را به من نشان بده هنگامى كه آن مرد انگشتر را به جابر داد و جابر آن را در دست گرفت ناگهان آن را به ميان آب افكند آن مرد گفت: اين چه كارى بود كردى.
جابر به آن مرد معترض گفت: مىخواهى بار ديگر آن انگشتر را در دست گيرى، گفت: آرى در اين هنگام جابر با دست خود بطرف آب اشاره كرد، و آبها بالاى هم سوار شدند، و انگشتر از ميان آب بالا آمد و آن را گرفت.پ 3- غسل دهنده فضيل بن يسار گفت: من هنگامى كه فضيل بن يسار را غسل مىدادم ناگهان مشاهده كردم دستش روى عورتش رفت، من اين موضوع را به امام صادق عليه السّلام عرض كردم، فرمودند: خداوند فضيل را رحمت كند او از خاندان ما بود.پ 4- عبد اللَّه بن بكر گويد موسى بن جعفر از پدرانش عليهم السّلام روايت مىكند كه امير المؤمنين عليه السّلام به پير مردى كه از شام آمده بود گفت: اى پيرمرد خداوند مخلوقى را آفريد و دنيا را بر آنها تنگ گرفت، آنها هم دنيا را ترك كردند و از زخارف آن دست باز داشتند.
آنها متوجه آخرت شدند همان جايى كه خداوند آنها را دعوت كرده بود، آنان بر تنگى زندگى صبر كردند و در مشكلات و سختيها شكيبائى نمودند، و به كرامتها و احسان خداوند روى آوردند و جان خود را براى رضاى خداوند بخشيدند.
در پايان زندگى به فيض شهادت نائل شدند و به لقاء پروردگار رسيدند در حالى كه خداوند از آنها راضى بود، آنها يقين كردند كه مرگ براى گذشتگان و آيندگان امرى لازم است و از اين جهت براى آخرت خود از دنيا زاد و توشه تهيه كردند.
آنها دنبال طلا و نقره نرفتند و لباسهاى خشن در بر كردند، و به روزى خدا داده قناعت نمودند و زيادى را قبل از خود فرستادند، آنها در راه خدا با مردم
دوست شدند و براى خدا با گروهى دشمنى كردند آنها هستند چراغهاى فروزان و اهل نعمت در آخرت.پ 5- عبد اللَّه بن سنان گويد: خوشا بحال بندهاى كه گمنام زندگى كند، با مردم در ظاهر رفت و آمد داشته باشد ولى در دل اعمال آنها را ترك كند، مردم او را در ظاهر بشناسند و او هم مردم را در باطن شناسائى كند.پ 6- ازدى گويد: امام صادق عليه السّلام فرمود: من به حال آن دوستانم غبطه مىخورم كه با داشتن ايمان اهل صلاح و شايستگى هستند، و عبادت خداوند را نيكو بجاى مىآورند، و در نهان او را پرستش مىكنند و در ميان مردم گمنام زندگى مىنمايند.
آنها شهرت و معروفيت ندارند تا مردم با انگشتان خود آنها را به يك ديگر نشان دهند، روزى آنان به اندازه زندگى مىرسد و نياز به كسى پيدا نمىكنند و صبر دارند، مرگ آنها را زودتر فرا مىگيرد و از خود ميراث كمى بجاى مىگذارند و گريهكنندگان آنها كم مىباشند.پ 7- محمد بن مسلم از امام باقر عليه السّلام و او از پدرانش عليهم السّلام روايت مىكند كه امير المؤمنين سلام اللَّه عليه فرمود: خداوند چهار چيز در چهار چيز مخفى كرده است، خوشنودى خود را در اطاعتش قرار داده و چيزى را كه موجب رضايت او مىگردد و شما نمىدانيد كوچك نشماريد.
خشم خود را در معصيت خويش پنهان كرده است پس بنا بر اين چيزى را كه موجب سخط او مىگردد و شما آن را نمىدانيد كوچك نشماريد، اجابت را در دعا قرار داده و شما دعائى را كوچك ندانيد زيرا ممكن است همان دعا موجب اجابت قرار گيرد و شما آن را نمىدانيد.
خداوند ولى خود را در ميان بندگان پنهان كرده و از انظار مخفى داشته است، شما هيچ يك از بندگان خدا را كوچك مشماريد و كسى را تحقير نكنيد، زيرا ممكن است يكى از بندگان خدا مورد تحقير شما قرار گيرند و آن بنده از اولياء
پ8- نوف گويد: شبى نزد امير المؤمنين عليه السّلام بودم او همه شب را به نماز مشغول بود، گاهى از اطاق بيرون مىشد و بطرف آسمان نگاه مىكرد و قرآن تلاوت مىنمود، بعد از اينكه پاسى از شب گذشت نزد من آمد و گفت: اى نوف خواب هستى يا بيدار.
گفتم يا امير المؤمنين بيدار هستم و تو را مىنگرم، فرمود: اى نوف خوشا بحال آنهائى كه در دنيا راه زهد را پيش گرفتند و بطرف آخرت ابراز تمايل كردند، آنها كسانى هستند كه زمين را براى خود فرش اتخاد نمودند و خاك را بستر گرفتند، و آب را وسيله پاكى نظافت دانستند.
آن جماعت قرآن را پيوسته مورد عمل قرار مىدهند و خود را از آن جدا نمىكنند و دعا را شعار خود قرار دادهاند، آنها از دنيا بريدهاند و به آن توجهى ندارند، و بر طريق عيسى بن مريم عليه السّلام در دنيا زندگى مىنمايند و دل از آن كندهاند.
خداوند متعال به عيسى بن مريم وحى كرد كه به بنى اسرائيل بگوئيد به خانههاى من جز با دل پاك وارد نگردند، بايد هنگام ورود ديدگان آنها خاشع باشند و دستها از هر آلودگى پاك شوند و پاك و پاكيزه در آنجا قدم گذارند.
شما به آنها بگوئيد در غير اين صورت من دعاى هيچ يك از شما را قبول نمىكنم و مورد اجابت قرار نمىدهم، و مظلمه هيچ كدام را از گردنش بر نمىدارم، اى نوف از خداوند بترسيد و دنبال اخذ عشريه و شعر و شاعرى و پاسدارى براى حكام جور نرويد.
اى نوف سعى كن تا نماينده و بزرگ قبيله خود نباشى، و دنبال گرفتن عشريه نروى، و از شعر و شاعرى پيروى نكنى، و اعوان سلطان و ظلمه نباشى، دنبال ساز و آواز نروى، رسول خدا در شبى خارج شدند و فرمودند: اين ساعتى است كه دعاى كسى رد نمىگردد، مگر گرداننده يك قبيله يا يك عشريه بكير، يا شاعر و يا اعوان ظالم و يا يك مغنى و دهل زن باشند.
پاندوهى ندارند و از چيزى هم نمىترسند، بعد از آن فرمود: مىدانيد اولياء خداوند چه كسانى مىباشند، گفتند آنها كدام افراد مىباشند امام عليه السّلام فرمود: آنها ما و پيروان ما هستند.
هر كس بعد از ما متابعت ما را بكند حال او از ما خوشتر خواهد بود، گفتند يا امير المؤمنين چه گونه حال آنها بهتر و گواراتر از ما خواهد بود در حالى كه ما و آنها يك عقيده داريم، فرمود: براى اينكه آنها گرفتاريها و مشكلاتى را تحمل مىكنند كه شما آنها را نديدهايد.پ 10- بريد عجلى گويد: امام باقر عليه السّلام فرمود: ما در كتاب على بن الحسين عليهما السّلام يافتيم كه براى دوستان خداوند ترسى و حزن و اندوهى نخواهد بود در هنگامى كه واجبات خداوند را انجام دهند و سنتهاى رسول صلى اللَّه عليه و اله را عمل كنند.
از حرامهاى خداوند اجتناب نمايند، از لذتهاى دنيا و فريبهاى آن دورى گزينند و گول زرق و برق ظاهرى آن را نخورند، و به آن چه در نزد خداوند مىباشد، رغبت و تمايل نشان دهند و دنبال هوى و هوس نروند.
دنبال كسب و كار و روزى حلال بروند و براى رضاى خداوند كار كنند و زحمت بكشند، اگر مالى بدست آوردند به يك ديگر فخر و مباهات نكنند، و اموال زياد را روى هم انبار ننمايند و از تكاثر دورى كنند و ثروت اندوزى و فزونطلبى را دور اندازد.
اگر مالى بدست آورند در راه خداوند انفاق كنند و حقوق واجبه را بدهند، اگر چنين كردند خداوند متعال در كسب و كار و تجارت آنها بركت مىدهد، و آنچه براى خود قبل از مردن به آخرت مىفرستند مورد بهرهبردارى آنها قرار خواهند گرفت.پ 11- محمد بن نصر گويد: امام صادق عليه السّلام فرمود: اگر متدينى فكر كند و انديشهاش را به كار گيرد، و آرامش دل بر او مسلط گردد، متواضع و فروتن باشد، قناعت پيشه نمايد و از مردم بىنياز گردد، و به آنچه داده شد راضى باشد.
از ميان مردم كنارى زندگى كند تا محزون نگردد، شهوتها را ترك گويد تا
آزاد شود،پ دنيا را طلاق گويد و از بديها خود را نگهدارد، حسد را از خود دور كند و نسبت به مردم نيكى و محبت نمايد و عطوفت و مهربانى داشته باشد.
از مردم نترسد و مردم هم از وى نترسند، به مردم تعدى نكند تا از آنها سالم بماند، در عوض هر چيز با خودش دشمنى كند، او در اين صورت رستگار مىگردد و فضل خود را كامل مىكند و راه عافيت را مىشناسد و از پشيمانى در آسايش خواهد بود.پ 12- ابو حمزه ثمالى گويد: امام باقر عليه السّلام فرمود: موسى بن عمران على نبينا و اله السلام فرمودند: بار خدايا بندگان مخصوصت در ميان مردم كدام طبقه هستند، فرمود: كسانى كه سخى هستند و دست و دل بازى دارند.
راست سخن مىگويند و آرام حركت مىكنند، كوهها از جا تكان مىخورند ولى آنها تكانى ندارند، بار ديگر سؤال كرد بار خدايا چه كسانى در خانه قدس در مقام قرب تو جاى خواهند گرفت و با تو همنشين و هم جوار خواهند شد.
فرمود: كسانى كه هرگز ديده به دنيا ندارند، و اسرار دين را فاش نمىكنند، و در هنگام حكومت و داورى رشوه نمىگيرند، دل آنها پر از حق و زبانشان به راستى و صداقت جارى است آنها در دنيا در پوشش من هستند و در آخرت در جوار من جاى دارند.پ 13- ابو اراكه گويد: پشت سر امير المؤمنين عليه السّلام نماز گزاردم هنگامى كه آن حضرت نماز صبح را در مسجد شما اداء مىكرد، و بعد از نماز بطرف راست متوجه شد، و با حالت حزن و سكوت در آنجا توقف كرد تا آفتاب بر ديوارهاى مسجد ظاهر شد.
بعد از آن متوجه مردم شد و فرمود: به خداوند سوگند ياران رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله در اين گونه شبها خود را به عبادت و طاعت مشغول مىكردند و خود را به مشقت مىانداختند آنها گاهى صورت و گاهى زانوها را بر زمين مىگذاشتند و سجده مىكردند.
گويا صداى آتش دوزخ در گوشهاى آنها طنين انداخته بود، هنگام صبح
غبار آلوده و با چهره زرد مشاهده مىشدند،پ پيشانى آنها مانند زانوى بزها پنبه بسته بود، هنگامى كه در جايى نام خدا بر زبانها جارى مىشد مانند درختان بر خود مىلرزيدند و از ديدگان اشك مىريختند.
راوى گويد: بعد از اين سخنان على عليه السّلام از جاى خود حركت كردند و فرمودند: بخداوند سوگند اين قوم در خواب غفلت بسر مىبرند، بعد از اين على عليه السّلام خندان ديده نشد تا آن گاه كه بدست ابن ملجم ملعون به شهادت رسيد.پ 14- عمرو بن شمر گويد: مردى نزد جابر بن يزيد آمد، جابر به او گفت:
مىخواهى امام باقر عليه السّلام را زيارت كنى، گفت: آرى، در اين هنگام جابر دستى بر صورت او كشيد و او را مانند باد به مدينه رسانيد.
آن مرد گويد من از اين جريان بسيار در شگفت شدم و به فكر فرو رفتم، با خود گفتم اگر در اين جا ميخى بود آن را بر زمين مىكوبيدم و در اين جا به عنوان علامت مىنهادم، و در سال آينده كه براى حج مىآيم آن را مشاهده كنم تا موضوع براى من ثابت گردد.
در اين هنگام كه با خود فكر مىكردم ناگهان جابر آمد و گفت: اين هم ميخى كه مىخواستى من از اين گفته بر خود لرزيدم، جابر گفت اين كار يك بندهاى است كه به اذن خداوند اين كارها را مىكند پس چه خواهيد كرد هنگامى كه سيد بزرگ را مشاهده نمائى.
اين مرد مىگويد: من بعد از اين جابر را نديدم و بعد از آن بطرف منزل امام باقر عليه السّلام رفتم، هنگامى كه كنار منزل رسيدم ناگهان شنيدم صدائى بلند شد و مرا به داخل صدا كرد، من وارد خانه شدم ديدم جابر در آن جا نشسته است.پ 15- عروة بن موسى گويد: با ابو مريم حناط و جابر نشسته بوديم، ابو مريم برخاست و ظرفى پر از آب از چاه مبارك بن عكرمه آورد، جابر به او گفت اى ابو مريم گويا مىنگرم بزودى از اين چاه بىنياز خواهيد شد و از همين محل از آب فرات استفاده خواهيد كرد.
ابو مريم گفت من مردم را ملامت نمىكنم كه ما را دروغگو مىدانند، چگونه
آب فرات به اينجا خواهد آمدپ جابر گفت: واى بر شما در اينجا نهرى حفر خواهد شد و آب فرات را به اين جا خواهند آورد در اول براى مردم موجب ناراحتى مىشود ولى بعدا براى آنها رحمت خواهد بود.
در اين نهر كه حفر خواهد شد آب فرات به جريان خواهد افتاد، زنهاى ناتوان و كودكان براحتى مىتوانند از آن آب بردارند و بنوشند، در كنار آن نهر راههايى براى برداشتن آب در محله بنى رواس و بنى موهبة و بنى كندة و بنى فزارة خواهند گشود و كودكان در آن آب تنى خواهند كرد.پ 16- ابو حمزه گويد: دختر كوچكى داشتم كه در اثر سقوط دست او شكست او را نزد كسى كه شكسته بند بود بردم، او هنگامى كه دست كودك را مشاهده كرد گفت شكسته است، او به در آوردن استخوانهاى شكسته مشغول شد و من هم در اطاق ايستاده بودم.
در اين هنگام دلم به حال كودك سوخت گريه كردم و دعا نمودم، او استخوانهاى شكسته را بيرون كشيد و بعد به دست كودك نگاه كرد چيزى در آن نديد، و بعد متوجه دست ديگر شد و در آن هم چيزى نديد و گفت: من چيزى را مشاهده نمىكنم.
ابو حمزه گويد: بعد از اين جريان خدمت امام صادق عليه السّلام رسيدم و جريان كودك خود را به آن جناب عرض كردم، امام عليه السّلام فرمود: اى ابو حمزه دعا كردن شما با رضايت از اين حادثه همراه بود لذا خداوند در اسرع وقت و يك لحظه او را شفا داد.پ 17- على بن حسن گويد: يونس بن يعقوب در مدينه فوت كرد، امام رضا عليه السّلام براى او حنوط فرستادند تا او را كفن كنند، دستور داد همه احتياجات او را برآورند و بعد از آن فرمود: دوستان خود و دوستان پدر و جدش در جنازه او حاضر گردند.
امام رضا عليه السّلام به دوستان خود فرمودند: اين شخص يكى از مواليان حضرت صادق عليه السّلام در عراق بود و براى او در بقيع قبرى حفر كنيد و او را در آنجا دفن
نمائيد،پ اگر اهل مدينه گفتند او عراقى است و نبايد در بقيع دفن شود.
شما به آنها بگوئيد اين يكى از مواليان ابو عبد اللَّه است كه در عراق سكونت داشت اگر شما نگذاريد ما او را در بقيع دفن كنيم ما هم نخواهيم گذاشت شما مواليان خود را در آنجا به خاك بسپاريد، در اثر اين پيام او را در بقيع دفن كردند.
امام رضا عليه السّلام به محمد بن حباب كه يكى از دوستان يونس و اهل كوفه بود امر كردند شما بر جنازه او نماز بگذاريد، راوى گويد: متولى قبرستان از من پرسيد اين قبر كيست كه ابو الحسن على بن موسى بمن امر كرده تا چهل روز بر قبر او آب بپاشم.
متولى قبرستان بقيع گفت: تابوت رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله در نزد من بود، هر گاه يكى از بنى هاشم فوت مىكرد تابوت صدا مىكرد، من شبى صداى تابوت را شنيدم و با خود گفتم كسى از بنى هاشم بيمار نبود چرا تابوت صدا مىكند.
من در اين فكر بودم كه چرا تابوت صدا مىكند در حالى كه از بنى هاشم كسى بيمار نيست، در اين هنگام نزد من آمدند و تابوت را خواستند، و بعد گفتند: يكى از مواليان ابو عبد اللَّه درگذشته و او ساكن عراق بوده است.پ 18- على بن مهزيار گويد: من در سال 226 هنگام مراجعه از كوفه به قرعاء رسيدم، در آخر شب براى وضوء بيرون شدم و مشغول مسواك گرديدم، من در اين هنگام از مردم و وسائل خود دور شده بودم و با مردم فاصله داشتم.
در اينجا مشاهده كردم در پائين مسواك من آتشى روشن شده و شعله مىكشد، و نورش مانند نور آفتاب مىدرخشد، من از اين جريان ترسى به خود راه ندادم و از آن در شگفت مانده بودم، او را بار ديگر بدهان بردم متوجه شدم گرم نيست.
با خود اين آيه شريفه را زمزمه مىكردم كه خداوند از درخت سبز براى شما آتش پديد آورد، و من در اين باره در فكر فرو رفته بودم، اين روشنائى مدتى طول كشيد تا آنگاه كه من نزد خانوادهام رسيدم و متوجه شدم از آسمان اندكى باران آمده است.
پغلامان من دنبال آتش بودند، در ميان همسفران ما مردى از اهل بصره بود، هنگامى كه مرا مشاهده كرد گفت: ابو الحسن آمد و با خود آتش آورد، بصرى اين را مىگفت تا من نزديك شدم بصرى آمد و دست بر آتش نهاد دست او را نسوخت و غلامان من هم در آن گرمى نديدند.
بعد از مدتى آن نور خاموش شد، بار ديگر روشن گرديد و بعد خاموش گشت تا در مرتبه سوم كه ديگر روشن نگرديد، ما بعد از اين نگاه كرديم و در مسواك اثرى از آتش و حرارت نديديم، و يا چيزى كه در آن اثرى از سوختن باشد مشاهده نكرديم.
من مسواك را بدست گرفتم و آن را مخفى داشتم و در سال 226 بعد از شهادت حضرت جواد به امام هادى عليه السّلام تقديم كردم و جريان را به آن حضرت عرض نمودم، امام عليه السّلام آن را از من گرفت و آن را از هم باز كرد و در آن نگريست.
امام عليه السّلام فرمود: اين نور است، گفتم آرى اين نور است، فرمود: چون شما ميل به اهل بيت عليهم السّلام داريد و از من و پدرانم اطاعت مىكنيد، لذا خداوند آن را به شما نشان داده است.پ 19- صفوان جمال گويد: امام صادق عليه السّلام فرمود: همه اشياء در برابر مؤمن خشوع مىكنند و همه چيز از وى مىترسند، بعد از آن فرمود: هر كس دلش براى خداوند خالصانه كار كرد خداوند همه چيز را از وى مىترساند، حتى درندگان و خزندگان زمين و پرندگان آسمان و ماهيان دريا هم از او مىترسند.پ يكى از خواص على عليه السّلام و ياران آن حضرت در حال سجده بود كه يك مار بزرگى بر گردن او حلقه زد ولى او سجدهاش را ترك نكرد و از عبادت خود دست برنداشت، تا مار خود از گردن او جدا شد و اين به فضل و عنايت خداوند بود.پ روايت شده على زاهد از اولاد امام حسن مجتبى عليه السّلام در حال نماز ايستاده بود كه ناگهان مار بزرگى از بالاى كوهى سر از پر شد و از جامههاى او بالا رفت، و بعد از گردنش وارد بدن او شد و بعد از آن از زير لباس او بيرون شد و در حال او تغييرى پيدا نشد.
پدر روايتى آمده كه على بن عاصم زاهد در كربلا به زيارت امام حسين عليه السّلام رفته بود و اين در هنگامى بود كه هنوز در آن جا عمارتى ساخته نشده بود، او هنگامى كه مشغول زيارت بود ناگهان درندهاى وارد شد ولى او فرار نكرد.
در اين هنگام او مشاهده كرد پاى آن درنده ورم كرده و شاخهاى در آن فرو رفته است او جلو رفت و آن شاخه را از پاى آن درنده بيرون كشيده پايش را فشار داد و مقدارى از عمامهاش را پاره كرد و بر آن بست، و آن حيوان كسى را آزار نداد.پ در امان الاخطار گويد: يكى از شبها همسايهها و خانوادههاى ما با ترس و لرز آمدند و من در آن هنگام مجاور قبر مولا على عليه السّلام بودم، آنها گفتند ما مشاهده كرديم حصيرى كه بالاى حمام قرار دارد گاهى باز مىشود و گاهى بسته مىگردد و نمىدانيم قضيه چيست.
من به اطاق لباس كنى حمام آمدم و گفتم سلام بر شما، به من خبر دادهاند كه شما در اين جا كارهائى مىكنيد، ما همسايگان على عليه السّلام مىباشيم و مهمان او و فرزندانش هستيم شما نبايد ما را اذيت كنيد و موجب آزار ما بشويد.
اينك دست از آزار و اذيت ما برداريد و از اين جا برويد و زندگى ما را ناراحت نكنيد اگر از اين جا دور نشويد ما شكايت شما را به على عليه السّلام خواهيم نمود، ما بعد از اين ديگر از آنها مزاحمتى نديديم و آنها هيچ كارى نكردند.پ 20- ابو اراكه گويد: از على عليه السّلام شنيدم فرمود: خداوند بندگانى دارد كه دل آنها از خوف خدا شكسته است و آنها از سخن گفتن بازماندهاند در حالى كه همه فصيح و عاقل و اهل بينش و خرد مىباشند.
آنها با كارهاى نيك و اعمال پاك بطرف خداوند مىروند هر چه بيشتر كار خير انجام مىدهند آن را زياد نمىدانند، و از اعمال كم هم راضى نمىباشند، آن جماعت خود را همواره از بدان بشمار مىآورند در حالى كه آنها از نيكان به حساب مىآيند.پ 21- امام صادق عليه السّلام فرمود: حضرت ابراهيم براى چرانيدن گوسفندان و
چارپايان خود بطرف بيابان رفت،پ ناگهان شنيد كسى مىگويد: لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ*، او دنبال صدا حركت كرد تا به شخصى رسيد و گفت: اى بنده خدا شما كه هستى.
من مدتى است كه در اين منطقه زندگى مىكنم و تاكنون در اين جا مرد موحدى نديدهام او گفت: من در كشتى نشسته بودم و كشتى ما غرق شد، من در وسط آب روى چوبى قرار گرفتم و به اين جزيره رسيدم و از غرق شدن نجات پيدا كردم.
ابراهيم عليه السّلام گفت: شما در اين جا از كجا زندگى مىكنيد و روزى خود را چگونه تهيه مىنمائيد آن مرد گفت من ميوهها را در تابستان جمع مىكنم و در زمستان آنها را مصرف مىنمايم، ابراهيم گفت بيا و مكان خود را به من نشان بده.
گفت: براى شما امكان ندارد به آن جا برسيد زيرا بين ما و آنجا دريا فاصله شده است ابراهيم فرمود: پس شما چگونه خود را به آن جا مىرسانيد گفت: من بر دريا راه مىروم تا به آن جا مىرسم ابراهيم فرمود: اميدوارم همان كس كه به تو كمك مىكند به من هم كمك نمايد.
آن مرد حركت كرد و ابراهيم عليه السّلام هم دنبال او روان شد تا آنگاه كه به كنار دريا رسيدند آن مرد به حركت خود ادامه داد و ابراهيم هم با او حركت مىكرد و آن مرد در شگفت بود كه چگونه او براه خود ادامه مىدهد آنها سرانجام از دريا گذشتند و به كنار غارى رسيدند.
آن مرد گفت: اين جا خانه من است، ابراهيم گفت: شما دعا كنيد من آمين مىگويم، او گفت من از خدايم شرم دارم شما دعا كنيد من آمين خواهم گفت، ابراهيم فرمود: چرا از خدا حيا مىكنى و شرم دارى.
گفت: من در جايى كه شما را ديدم جوانى زيبا را مشاهده كردم، او در آنجا گوسفند و گاو مىچرانيد و آن گوسفندان شير داشتند، از او پرسيدم شما كه هستيد، گفت من اسماعيل فرزند ابراهيم هستم.
من در آنجا از خداوند خواستم تا مدت سه ماه مرا بديدن ابراهيم موفق گرداند و اينكه درخواست من تاخير شده است، در اينجا ابراهيم عليه السّلام گفت: من
ابراهيم هستمپ و آنها در اين هنگام با هم معانقه كردند، امام فرمود: آنها نخستين كسانى هستند كه معانقه نمودند.
حضرت رسول صلى اللَّه عليه و اله فرمود: در گذشته سه نفر با هم به صحرا رفتند تا براى خانواده خود زاد و توشه تهيه كنند، در اين هنگام باران آمد و آنها به كوهى پناه بردند سنگ بزرگى آمد و جلو آنها را سد كرد و راه گريز را بر آنان بست.
يكى از آنها گفت: سنگ جلو ما را گرفت و كسى ما را پيدا نخواهد كرد، و جز خداوند كسى جاى ما را نمىداند اينك دعا كنيد و به اعمال خود اطمينان داشته باشيد، يكى از آنها گفت بار خدايا تو مىدانى كه زنى مرا شيفته خود كرد و من هم خواستار او شدم.
اما هر چه از وى خواستم او انكار كرد، تا آنگاه كه براى او مالى در نظر گرفتم كه هر گاه او خود را در اختيار من قرار داد آن مال را به او بدهم، او هم قبول كرد، هنگامى كه مىخواستم با او نزديكى كنم از ترس تو بدن او لرزيد.
من هم در اين هنگام او را ترك كردم و دست از او بازداشتم، اينك اگر مىدانى كه من اين كار را براى رضاى تو انجام دادهام و از ترس عذابت اين عمل را ترك كردهام، اكنون توجه كن و اين سنگ را از مقابل بردار، در اين هنگام مقدارى از سنگ كنار رفت.
دومى گفت: بار خدايا تو مىدانى كه من پدر و مادرى داشتم و براى آنها شير مىدوشيدم، در يكى از شبها مقدارى شير دوشيدم و آوردم تا آنها بخورند، هنگامى كه آمدم مشاهده كردم آنها به خواب رفتهاند و من آنها را از خواب بيدار نكردم.
شير را در دست گرفته هم چنان بالاى سر آنها ايستاده تا فجر طلوع كرد، آنها از خواب بيدار شدند و از آن شير نوشيدند، اينك اگر مىدانيد اين كار من براى ثواب و ترس از عذاب تو بوده اين سنگ را از ما دور كن و ما را از اين جا نجات بده و بار ديگر مقدارى كنار رفت.
سومى گفت: بار خدايا مىدانى كه من روزى كارگرى را اجير كرده بودم، او
نصف روز را كار كرد و بعد من مزد او را دادم و او ناراحت شد و آن را نگرفت،پ من آن پول را صرف كسب و كار خود كردم، او بعد از چند روز برگشت و مزد خود را طلب كرد.
من هر چه با آن پول خريده بودم به او دادم و گفتم: همه اينها مال شما مىباشند، و مىتوانستم جز مزدش اضافهاى به او ندهم ولى خودت مىدانى كه من براى رسيدن به رحمت و ترس از عذابت اين كار را كردهام اينك مىخواهم اين سنگ را دور سازى، در اين هنگام سنگ كنار رفت و آنها درآمدند.پ 22- عيسى نهرتيرى گويد: حضرت صادق عليه السّلام فرمود: رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله فرمودند: هر كس خداوند را شناخت و مقام و عظمت او را درك كرد دهانش را از سخن گفتن باز مىدارد و شكمش را از هر طعامى حفظ مىكند و خود را به روزه و نماز مشغول مىسازد.
گفتند: يا رسول اللَّه پدر و مادر ما قربانت گردند آنها اولياء اللَّه هستند، فرمود دوستان خدا سكوت مىكنند و سكوت آنها ياد خدا مىباشد، و به اوضاع و احوال زندگى مىنگرند تا عبرت بگيرند، و سخن مىگويند تا به مردم حكمت ياد دهند.
آنها در بين مردم حركت مىكنند ولى وجودشان مايه بركت مىباشد، اگر اجل آنها براى روز معينى نبود هر آينه ارواح آنها در بدنشان استقرار پيدا نمىكرد، زيرا آنها از عذاب خداوند مىترسند و به ثواب و پاداش رغبت نشان مىدهند.پ 23- يكى از رواة از امام حسن مجتبى عليه السّلام روايت مىكند كه آن جناب در خطبهاى گفتند: اى مردم من برادرى داشتم كه از همگان در نظرم بزرگتر بود، يكى از بزرگترين امتيازات او اين بود كه دنيا را كوچك مىدانست.
شكمش بر او مسلط نبود و هر چه را بدست نمىآورد به آن اشتها نداشت و هر گاه بر خوردنيها دست پيدا مىكرد زياد نمىخورد، و شهوت او هم بر وى غلبه نداشت و جلو نفس خود را مىگرفت و دنبالهرو شهوتها نبود.
عقل و نظرش همواره صائب بود و اوضاع و احوال را به خوبى درك مىكرد، جهل و نادانى بر او مسلط نبودند و مهار او را در اختيار نداشتند، او به هر كارى كه
دست مىزد از روى اطمينان و اعتماد بود و از آن سود مىبرد.پ دنبال كارهاى نفسانى و اميال و شهوتها نبود، بر كسى خشم و غضب نداشت، چهره در هم نمىكشيد، همواره خوشحال و خوش برخورد و خوش اخلاق بود، همواره ساكت بود و سخن نمىگفت و هر گاه به سخن مىآمد همه گويندگان را از هم متفرق مىكرد.
در مراء و جدال و نزاعهاى لفظى شركت نمىكرد، در اختلافات و دعواها وارد نمىشد جز در مواردى كه مىدانست حق با او مىباشد احتجاج نمىكرد، همواره در فكر برادران دينى خود بود، و خود را بر هيچ يك از آنها ترجيح نمىداد.
او در انظار ضعيف و ناتوان بود و همه او را به عنوان مستضعف نگاه مىكردند، اما هنگامى كه يك كار جدى پيش مىآمد او مانند شيرى غران وارد معركه مىشد و با دشمنان نبرد مىكرد و مردانه مىخروشيد و حمله مىنمود.
هيچ كس را سرزنش نمىكرد و عذر همه را قبول مىنمود، هر چه مىگفت به آن عمل مىكرد و به جا مىآورد آنچه را كه مىگفت، هر گاه دو كار برايش پيش مىآمد و او چارهاى كه از آن بيرون شود و يا نمىدانست كدام يك از آنها بهتر است هر كدام كه مورد علاقه نفس او بود او را ترك مىكرد.
از هيچ دردى شكايت نمىكرد مگر در نزد كسى كه اميد علاج و بهبودى آن را داشت، و با كسانى كه اميد خير در نزد آنها مىرفت مشورت مىنمود، خسته نمىشد، خشم و غضب نداشت، از كسى شكايت نمىكرد و به هر چيزى تمايل نشان نمىداد.
اهل انتقام گرفتن نبود، از دشمنان غفلت نداشت، اينك شما مانند اين اخلاق كريمه را داشته باشيد، اگر مىتوانيد همه را عمل كنيد و اگر توانائى نداريد لا اقل مقدارى از آن را بكار گيريد كه گرفتن اندك بهتر از ترك همه آنها مىباشد.پ 24- معروف بن خربوذ گويد: امام باقر عليه السّلام فرمود: امير المؤمنين سلام اللَّه عليه در عراق نماز صبح را خواندند، بعد از نماز آنها را موعظه كردند، خود گريه
كردند و آنها را هم به گريه درآوردند و از خوف خداوند اشك ريختند.پ بعد از آن گفتند: بخداوند سوگند گروهى در زمان دوستم رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله بودند كه روز و شب غبار آلوده و ژوليده بودند و شكمشان به پشت آنها چسبيده، و پيشانى آنها مانند زانوى بزها پينه بسته بود.
آنها براى خداوند شبها بيدار مىماندند و نماز مىگذارند و سجده مىكردند، گاهى صورت بر زمين مىگذاشتند و گاهى قدمها را بر خاك مىنهادند، با خداوند مناجات مىكردند و آزادى خود را از او مىخواستند، من آنها را همواره خائف و لرزان مىديدم.پ 25- امام باقر عليه السّلام فرمود: از رسول اكرم صلى اللَّه عليه و اله سؤال شد بهترين بندگان چه افرادى هستند، فرمود: آنهائى كه هر گاه كار نيك بكنند خوشحال مىشوند و هر گاه گناه نمايند استغفار مىكنند، هر گاه چيزى به آنها داده شود سپاسگزار هستند، و هر گاه گرفتار شوند صبر مىكنند، و هر گاه به آنها بدى كنند عفو مىنمايند.پ 26- امام باقر عليه السّلام فرمود: رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله فرمودند: بهترين شماها صاحبان عقل و خرد هستند، گفته شد يا رسول اللَّه صاحبان عقل كدام افراد مىباشند، فرمود: آنها كسانى هستند كه داراى اخلاق حسنه مىباشند و روشى نيكو دارند.
عقل و انديشه آنها محكم و استوار مىباشد، آنها صله ارحام بجاى مىآورند، و به مادران و پدران نيكى مىكنند، و به فقراء و نيازمندان مىرسند، و به همسايگان و يتيمان توجه دارند، به مستمندان غذا مىدهند، و بلند سلام مىكنند و نماز مىخوانند در حالى كه مردم در غفلت بسر مىبرند.پ 27- محمد بن عرفه گويد: امام صادق عليه السّلام فرمود: حضرت رسول صلى اللَّه عليه و اله فرمودند آيا مىدانيد شبيهترين شما به من كيست گفتند بفرمائيد يا رسول اللَّه فرمود: آن كه اخلاقش از همه شما بهتر و از همه شما مهربانتر و به خويشاوندان نيكوكار باشد، از همگان بهتر به برادرانش برسد، و در حق استوارتر و صابرتر باشد و بيشتر از همه خشمش را فرو برد از همه بيشتر گذشت داشته باشد، و در هنگام
خوشنودى و غضب انصاف خود را از دست ندهد و حق را فراموش نكند.پ 28- على عليه السّلام در يكى از خطبههايش فرمود: من هنگامى كه از اصحاب محمد صلى اللَّه عليه و اله ياد مىكنم يك نفر را كه به آنها شباهت داشته باشد مشاهده نمىكنم، آنها هنگام صبح غبار آلود و زرد چهره بودند و در اثر شبزندهدارى و عبادت داراى رنگهاى زردى بودند.
آنها شب را به سجده و قيام گذرانيده بودند، گاهى چهرهها و زمانى گونهها را بر خاك گذاشته بودند، آنها هنگامى كه به ياد معاد و روز قيامت مىافتادند مانند آتش سرخ مىشدند، پيشانى آنان مانند زانوى بزها پينه بسته بود زيرا آنها بسيار سجده مىكردند، هنگامى كه نام خداوند برده مىشد از ديدگان آنها اشك جارى مىشد و مانند درخت در مقابل باد حركت مىكردند، آنها از عتاب خدا ترس داشتند و به ثواب اميدوار بودند.پ 29- امير المؤمنين عليه السّلام در يكى از خطبههايش فرمود: كجا هستند آن گروهى كه بطرف اسلام دعوت شدند و آنها هم اجابت كردند و وارد اسلام شدند، آنها قرآن را خواندند و آن را نيك دريافتند و حقيقت آن را شناختند و اسرار آن را فهميدند.
آن جماعت را بطرف جهاد و جنگ با كفار فرا خواندند و آنها هم با اشتياق فراوان مانند مادرانى كه بطرف اولاد خود شتاب مىكنند به سوى ميدانهاى جنگ شتابان حركت كردند و با سوز و عشق به كارزار مشغول شدند و با كافران و مشركان جنگيدند.
آنها شمشيرها را از نيام كشيدند و در اطراف زمين به جنبش درآمدند و براى نبرد با دشمنان اسلام صفها بستند، گروهى در راه عقيده جان سپردند و جماعتى هم نجات پيدا كردند، اگر كسى از آنها زنده مىماند به او بشارت زنده بودن نمىدادند، و اگر كسى جان مىداد كسى به او تسليت نمىگفت.
از كثرت گريه و اشك ديدگان آنها بر هم خورده است، و به خاطر روزه داشتن و گرسنگى شكمهاى آنها به پشت چسبيده است، به علت كثرت اذكار و
تلاوت قرآن و دعا لبهاى آنها همواره خشك و به هم چسبيده است.پ بيدارى در شبها رنگهاى آنها را زرد كرده، در صورتهاى آن جماعت غبار خاشعان و اهل خضوع مىباشد، آنها هستند برادران من كه رفتند، اينك لازم است كه ما هم به آنها اشتياق پيدا كنيم و براى دورى و فراق آنان دستهاى خود را گاز بگيريم.پ 30- على عليه السّلام فرمود: خداوند رحمت كند مردى را كه سخنى را بشنود و آن را حفظ كند، و به راه سعادت و خوشبختى هدايت گردد و خود را به آن نزديك نمايد، و از دامن يك هادى و راهنما بگيرد و نجات پيدا كند، مراقب خداى خود باشد و از گناهانش بترسد.
براى رضاى خداوند قبل از مرگ چيزى به آخرت بفرستد، و كارهاى شايسته انجام دهد، براى خود چيزى ذخيره كند و از محذورات و گناهان دورى نمايد، براى مقصود و هدفى كار كند و ثواب و پاداش براى خود در نظر بگيرد، با هواى نفس جنگ كند و آرزوهايش را دور اندازد و آنها را حقيقت نداند.
صبر و شكيبائى را وسيله نجات خود بداند، تقوى و پرهيزكارى را سلاح خود تلقى كند، با راه راست و طريق مستقيم به راه خود ادامه دهد، و از شاهراه روشن خود را دور نسازد، فرصتها را غنيمت بشمارد و بطرف مرگ بشتابد و از عمل خود زاد و توشه تهيه كند.پ 31- امير المؤمنين عليه السّلام در يكى از خطبهها فرمود: گواهى مىدهم كه خداوند عدل محض است و به عدالت رفتار مىكند و حاكمى است كه حكم قطعى مىدهد، گواهى مىدهم كه محمد بنده و فرستاده او و سرور بندگانش مىباشد.
هر گاه خداوند مردم را دو قسمت مىكرد او را در بهترين آنها قرار مىداد، در نسب او ناپاك و بدكارى وجود ندارد او در اصلاب پاك و ارحام پاكيزه جاى داشت، آگاه باشيد كه خداوند براى كارهاى نيك اهلى قرار داده و براى حق پايههائى گذاشته و براى طاعت نگهبانى نهاده است.
شما هر گاه به كار نيكى موفق مىگرديد خداوند به شما كمك مىكند،
خداوند كارهاى خير را بر زبان جارى مىگرداند و در دلها ثابت مىكند،پ خداوند خود بس است و شفا دهنده هر دردى هست، هر چه مىخواهيد از خداوند بخواهيد و از وى اطاعت كنيد و از او شفا بجوئيد.
اى بندگان خدا بدانيد آن بندگانى كه داراى علم خداوند مىباشند. آن را از غير اهلش نگه مىدارند و چشمههاى آن را براى مردم جارى مىكنند، آنها با محبت با همديگر رفت و آمد مىكنند و با دوستى و ملاطفت با هم برخورد مىنمايند.
آنها با جامهاى پر از آب سيراب مىشوند و به هم ديگر تعارف مىكنند، شك و شبههاى آنها را فرا نمىگيرد، و غيبت يك ديگر در ميان آنها نيست و از هم بدگوئى نمىكنند، خلق و خوى آنها به اين امور بسته شده و آنها همواره با محبت و رفت و آمد با هم عمل مىنمايند.
آنها مانند بذر هستند و از ميان مردم انتخاب مىگردند، همان گونه كه بذر را براى پاشيدن بر زمين اختيار مىكنند، تا از آنها حاصلى خوب بيايد، و فايده زيادى عائد كند، آزمايشها آنها را آزمودهاند و از ميان مردم برگزيده شدهاند.
بايد مردم كرامتها را قبول كنند، و از مصيبتها قبل از اينكه وقوع پيدا نمايند احتراز نمايند، بايد توجه داشته باشند كه مدت عمر و زندگى در دنيا كوتاه است، و اقامت در آن طولى نمىكشد، او از منزلى به منزل ديگر منتقل مىگردد و از خانهاى به خانه ديگر مىرود.
بايد براى خانهاى كه بزودى بآنجا منتقل خواهد شد زاد و توشه تهيه كند و آن خانه را به خوبى بشناسد خوشا بحال آن صاحب دلى كه از هاديان اطاعت كند و سخن ناصحان را بشنود و از منحرفان و گمراهان دورى گزيند.
او بايد راه سلامتى را در پيش گيرد و با هدايت كسى كه او را هدايت مىكند بينا شود، و از اوامر شخصى كه او را راهنمائى مىكند اطاعت نمايد، وارد منزل هدايت شود قبل از اينكه درها بسته گردد و اسباب و وسائل قطع شود.
او بايد در توبه را براى خود بگشايد و از گناهان دورى گزيند و گرد معصيت
و نافرمانى نرود اكنون كه به هدايت و راهنمائى بر طريق حق قرار گرفته، و به راه راست و روشن راهنمائى گرديده بايد ثابت قدم و پابرجا باشد و بر طريق حق استقامت پيدا نمايد.پ 32- امام باقر عليه السّلام فرمود: رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله فرمودند: خداوند مىفرمايد: از بهترين بندگان من كه همه به حال او غبطه مىخورند بندهاى مىباشد كه سبكبار باشد، و در انظار چندان مورد نظر قرار نگيرد ولى در باطن خود داراى ارج و اعتبار باشد.
عبادت خداوند را نيكو بجاى آورد، و در ميان مردم گمنام زندگى كند، روزى او به قدر كفاف به او برسد و به آن صبر داشته باشد، و هنگامى كه درگذرد وارث او كم باشند و گريهكنندگان او كمتر باشند.پ 33- على عليه السّلام در يكى از سخنان خود فرمودند: عقل خود را زنده كرد و نفس خود را هلاك ساخت، بدنش لاغر و باريك گرديد و خوى سركش رام شد، براى او نورى ظاهر شد كه مقابلش را روشن كرد و راه باو نمود.
او در اثر روشن شدن راه به راه خود ادامه داد تا به سر منزل مقصود و خانه امن آرامش و سلامتى رسيد و در آنجا اقامت كرد، و با آرامى و سكون در آنجا استقرار پيدا نمود و اين همه سعادت را به خاطر دل آرام بدست آورد و خداوند را هم از خود راضى ساخت.پ 34- ابن عباس رحمة اللَّه عليه گويد: از امير المؤمنين سلام اللَّه عليه از تفسير آيه شريفه «أَلا إِنَّ أَوْلِياءَ اللَّهِ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ» سؤال كردند و گفتند:
مقصود از اولياء در اينجا كدام افراد مىباشند.
على عليه السّلام فرمود: آنها گروهى هستند كه در عبادت خداوند خالص هستند و جز خداوند چيز ديگرى را در نظر نمىگيرند، آنها همواره به باطن دنيا نگاه مىكنند در حالى كه مردم به ظاهر آن مىنگرند، آنها به آخرت توجه دارند در صورتى كه مردم به دنيا توجه مىكنند.
آنها از مال و منال جهان دست بازداشتند چون مىدانستند كه دنيا از آنها
دست خواهد كشيد،پ و آنها خود را در دنيا مرده بحساب آوردند چون مىدانستند كه دنيا بزودى آنها را خواهد برد و همه را هلاك خواهد ساخت.
بعد از آن فرمود: اى كسى كه خود را به دنيا مشغول كردى و خود را به مكرها و فريبهاى آن آويختى و در دام آن گرفتار شدى، و سعى كردى كه در اين دنياى خراب ساختمان كنى و كاخ و عمارت بسازى كه در آينده خراب خواهند شد.
مگر توجه ندارى پدرانت كجا هستند، اينك به گورهاى آنها بنگر كه چگونه در آن قرار گرفتند و بدنهاى آنها در زير خاك پوسيد، و به خوابگاه فرزندانت نيك توجه كن كه چگونه زير سنگها جاى گرفتهاند و پيكرهاى آنها درهم ريخته است.
تو با دست خود آنها را در بستر بيمارى از آن طرف به اين طرف بر مىگرداندى، و وسائل آسايش آنها را فراهم مىكردى و به آنها درمان و دارو مىدادى و براى آنان غذاها و آشاميدنيهاى مناسب و مقوى فراهم مىكردى.
هر روز براى آنها پزشك و طبيب مىآوردى بيمارستانها را عوض مىنمودى و داروهاى مختلف تهيه مىكردى، و از دوستان براى رفع بيمارىهاى او چارهجوئى مىنمودى، ولى از اينها سودى نبردى و از داروها و درمانها استفاده نكردى و او را نجات ندادى.پ 35- على عليه السّلام در جايى ديگر فرمود: دوستان خدا كسانى هستند كه باطن دنيا را مورد نظر خود قرار دادند در آن هنگام كه مردم به ظاهر آن متوجه شدند، آنها به آينده و آخرت متوجه شدند در وقتى كه مردم به دنيا و ظواهر آن روى آوردند.
آنها متوجه بودند كه دنيا آنان را هلاك خواهد ساخت از اين رو خود را در دنيا مرده تصور كردند و به آن دل نبستند، و از مال و منال جهان دست باز داشتند چون مىدانستند كه دنيا بزودى دست آنها را از آن اموال و ثروتها كوتاه خواهد كرد.
آنها از اموال دنيا به اندازه احتياج بدست مىآوردند ولى ديگران دنبال مال اندوزى و انباشتن ثروت بودند، و هر چه ديگران دنبالش بودند آنها دست از آن بر
مىداشتند و در جهت عكس دنيا پرستان رفتار مىكردند.پ آنها رفتار مسالمت آميز را دشمن مىدانستند و سياست و چشم پوشى نداشتند، و هر چه مردم از آن متنفر بودند مورد علاقه آنها بود، بوسيله آنها علم كتاب روشن شد و آنها از كتاب علم و دانش فرا گرفتند.
قرآن مجيد و كتاب آسمانى توسط آنها استقامت پيدا كرد، و آنها هم به خاطر توجه به كتاب در عقائد خود راسخ شدند، آنها به اندازه مقام و موقعيت خود اميدوارى دارند، و غير از خدا از كسى نمىترسند.پ 36- على عليه السّلام فرمود: خوشا بحال آن كس كه خود را كوچك بداند، و كسبش پاك و نيتش شايسته باشد، خلقش نيكو گردد، زيادى مال خود را انفاق كند، و زبانش را از سخن زياد باز دارد، مردم از او در آسايش باشند، به سنتها رفتار كند و از بدعتها دورى نمايد.پ 37- هارون بن خارجه گويد: امام صادق عليه السّلام فرمود: موسى بن عمران سلام اللَّه عليه به اعمال مردم توجه مىكردند او در يكى از روزها نزد مردى رفت كه مشهور به عبادت و بندگى بود و بيش از همه خداوند را پرستش مىكرد.
هنگام شب آن مرد درختى را تكان داد و در آن دو انار پيدا شد، در اين هنگام گفت: اى بنده خدا تو كه هستى من تو را يك بنده صالح و شايسته مىدانم، من مدتها است كه در اين جا زندگى مىكنم و در اين درخت يك انار بيشتر نمىديدم.
اكنون اگر تو بنده شايستهاى نبودى دو انار در آن ديده نمىشد موسى گفت:
من مردى هستم كه در زمين موسى بن عمران زندگى مىكنم، بعد از اينكه صبح شد موسى گفت: آيا عابدتر از خود سراغ دارى او از شخصى نام برد.
موسى عليه السّلام گفت: پس با هم آنجا برويم، آنها نزد آن عابد رفتند، و هنگام شب او دو گرده نان و مقدارى آب آورد، و گفت اى بنده خدا شما مردى صالح هستيد و من مدتى در اين جا زندگى كردهام و همواره يك گرده نان بمن داده مىشد.
موسى عليه السّلام گفت: من مردى هستم كه در سرزمين موسى بن عمران زندگى
مىكنم،پ آيا عابدتر از خود سراغ دارى، او گفت آرى مردى در يكى از همين شهرها اكنون زندگى مىكند و او عابدتر از من هست و او نام آن شهر را گفت.
موسى عليه السّلام نزد او آمد و متوجه شد او عابد نيست بلكه او فقط خدا را ذكر مىگويد هنگامى كه وقت نماز شد برخاست و نماز گذارد، شب كه فرا رسيد متوجه شد كه غلهاش چند برابر شده است گفت: اى بنده خدا شما مرد صالحى هستى.
زيرا من مدتى است اين جا هستم و تاكنون در غلهام تغييرى داده نشده بود ولى امشب متوجه شدم غلهام زياد گرديده است بگوئيد شما چه كسى هستيد، گفت: من مردى هستم كه در سرزمين موسى بن عمران زندگى مىكنم.
راوى گويد: آن مرد در اين هنگام يك سوم غلهاش را صدقه داد و يك سوم را به غلام خود بخشيد و يك سوم آن را غذائى خريد و آن را با موسى خوردند، در اينجا موسى عليه السّلام تبسم كردند، او گفت: چرا تبسم كردى.
موسى گفت: پيامبر بنى اسرائيل مرا به شخصى هدايت كرد و من او را عابدترين مخلوقات ديدم، بار ديگر به شخص دومى معرفى كرد او را عابدتر از اولى مشاهده نمودم، و او هم شما را به من معرفى كرد و گمان داشت كه شما از وى عابدتر هستى، ولى من تو را مانند آنها نديدم.
آن مرد گفت: من بندهاى پيش نيستم تو مشاهده كردى كه من ذكر خداوند را مىگويم و نماز خود را در وقتش مىخوانم، هنگام مشغول شدن به نماز به غله اربابم زيان مىرسانم، و يا براى مردم زيانى دارم، آيا ميخواهى به شهرت برگردى موسى گفت: آرى.
در اين هنگام ابرى ظاهر شد حداد گفت: اى ابر كجا مىروى گفت: به يك سرزمين مىروم، گفت: برويد بعد از آن ابرى ديگر آمد به او گفت كجا مىروى گفت: فلان جا، به او هم گفت: برويد، بار سوم ابرى ديگر ظاهر شد از او پرسيد كجا مىروى گفت به سرزمين موسى بن عمران.
حداد گفت: اين مرد را آرام بردار و در سرزمين موسى بن عمران بگذار، هنگامى كه موسى عليه السّلام به شهر خود رسيد گفت: بار خدايا اين بنده را چگونه به اين
مقام رساندى، خداوند گفت: اين مرد در گرفتاريها صبر مىكند و به قضاء من راضى مىباشد و از نعمتهاى من سپاس مىگويد.پ 38- على عليه السّلام در تفسير آيه شريفه «رِجالٌ لا تُلْهِيهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ» فرمود: خداوند ذكر را براى روشنائى دلها قرار داد، دلها بعد از كرى گوش آن را مىشنوند، و بعد از كورى آن را مشاهده مىكنند، و بعد از دشمنى از آن اطاعت مىنمايند.
خداوند متعال در هر عصر و زمانى همواره افرادى دارد كه از راه فكر و انديشه با آنها مناجات مىكند و بطور پنهانى با اسرار و رموز با آنها سخن مىگويد، آن جماعت با نورى كه در گوشها و ديدهها و دلها مىتابد روشن مىشوند و بيدار مىكردند.
آنها با قصص و داستانهاى گذشتگان خود را مشغول مىكنند و از ايام اللَّه پند مىگيرند، آن گروه از مقام و عظمت خداوند مىترسند آنها مانند راه نمايان در كويرها و بيابانها هستند هر كس راه ميانه را در پيش گيرد او را مىستايند و او را به نجات و رهائى مژده مىدهند.
هر كس راست و يا چپ را بگيرد او را خدمت مىكنند و از هلاكت مىترسانند، آنها چراغ فروزان در تاريكيها مىباشند و در شبهات راهنما هستند، براى ذكر جماعتى هستند كه آن را به جاى دنيا براى خود اختيار كردهاند، هيچ تجارت و كسب و كارى آنها را از ذكر خدا غافل نمىكند.
در هنگام زندگى به آن مشغول مىگردند، و در گوش غافلان حرامهاى خدا را مىخوانند و آنها را از كردار زشت باز مىدارند، آنها مردم را به عدالت دعوت مىكنند و خود هم به آن عمل مىنمايند، نهى از منكر مىنمايند و خود هم از كار زشت دست مىكشند، آنها از دنيا بريدهاند و متوجه آخرت شدهاند.
آنها خود را در آخرت مشاهده مىكنند، و ما وراء دنيا را مىنگرند، گويا آنها از اهل برزخ اطلاع دارند و از طول اقامت آنها در آنجا خبر دارند، آنها به وعدههاى قيامت يقين دارند و اسرار آن را براى اهل دنيا بيان مىكنند.
پآن جماعت چيزهائى مشاهده مىكنند كه ديگران از درك آن عاجز هستند، و آنها سخنهائى مىشنوند كه ديگران از شنيدن آن ناتوان مىباشند، اگر آنها را در عقل خود مجسم كنى كه چگونه در مقامهاى شايسته و منازلى كه همگان آنها را مشاهده مىكنند قرار گرفتهاند و نامه اعمال آنها باز شدهاند.
آنها متوجه نامههاى اعمال خود هستند و به همه گناهان صغيره و كبيره خود واقف مىشوند، آنان در آن روز مشاهده مىكنند كه در چه كارهائى تقصير كردهاند و يا چه منهياتى را مرتكب شدهاند، و بار سنگينى گناهان را بر دوش خود گرفتهاند و تن آنها در زير بار گناهان سنگينى مىكند.
گريه گلوى آنها را مىگيرد و فرياد و شيون مىكنند و بطرف خداوند ناله سر مىدهند و از اعمال خود نادم و پشيمان مىباشند و به گناهان خود اعتراف مىنمايند، در آنجا مشاهده مىكنى كه رهبران راستين و هاديان امت و چراغهاى فروزان كه در شبهاى تاريك راهنما بودند در آنجا حاضر هستند.
فرشتگان آنها را در بر گرفتهاند، و آرامش و اطمينان بر آنها نازل گشته، و درهاى آسمان براى آنان گشوده شده، و محلهائى براى آنها تهيه گرديده و آنان با كمال احترام و عزت در آن مكانها جاى گرفتهاند و مورد تكريم و تشريف مىباشند.
خداوند متعال نظر رحمت خود را بر آنها مىافكند و از مساعى آنها راضى مىباشد و مقام آنها را مىستايد از خداوند بوى خوش و نسيم عفو را استشمام مىكنند، و به فضل خداوند اميدوار مىباشند، آنها در برابر عظمت خداوند خاضع هستند و سر تعظيم فرود مىآورند.
حزن و اندوه دائمى دلهاى آنها را مجروح كرده است و غمها و رنجها و محنتها قلب آنها را آزرده ساخته است، ديدگان آنها همواره گريان و اشك از آنها جارى مىباشد، آنها به هر وسيلهاى به خداوند توسل مىجويند و در خانهاش را مىكوبند.
آنها از كسى سؤال مىكنند كه راهها بر او بسته نيست و هر كارى مىتواند
بكند، و هر كس در خانهاش رفت نااميد بر نمىگردد، اكنون خودت بحساب خود برس، زيرا ديگران خود حسابرسى غير از تو دارند و تو نبايد همواره ناظر كارهاى ديگران باشى. 39- امير المؤمنين عليه السّلام در يكى از دعاهاى خود فرمود: بار خدايا به دوستانت بيش از همه انس دارى، و كسانى را كه بر تو توكل كنند و كارهاى خود را به تو واگذارند آنها را كفايت مىكنى، رازهاى دل آنان را مىدانى و مقدار فهم و شعور و عقل و درك آنها را مىنگرى.
بار خدايا اسرار آنها برايت روشن است و دلهاى آنها بطرف تو و اله و شيدا مىباشند، اگر آنها در تنهائى قرار بگيرند با ذكر تو مانوس مىشوند، و اگر گرفتار مصائب و مشكلات گردند به تو پناه مىبرند، آنها مىدانند كه زمام همه كارها بدست شما مىباشد و همه امور از درگاه تو جارى مىشود.
بار خدايا اگر دهانم از سؤال باز ماند و يا نتوانستم خواستهام را بر زبان جارى كنم، خودت مرا به آن چه صلاح من در آن است راهنمائى كن، و راه سعادت و رستگارى را برايم باز نما، خداوندا تو اهل هدايت هستى و مىتوانى خواستهام را برآورى، خداوندا از من درگذر و با عدالت با من معامله مكن.