صفات بندگان نيك‏

پ‏1- عمرو بن شمر گويد: گروهى نزد جابر آمدند و از وى براى ساختن مسجدى كمك خواستند جابر گفت: من در بنائى كمك نمى‏كنم كه مؤمن از بالاى آن سقوط كند و بميرد، آن جماعت از نزد جابر بيرون شدند و او را به بخل و دروغ متهم كردند، آنها روز بعد مقدارى پول جمع كردند و شروع به ساختمان نمودند در هنگام عصر پاى بناء لغزيد و سقوط كرد و درگذشت.پ 2- علاء بن شريك گويد: با مردى از جعفى نزد جابر رفتيم، و با او بطرف شام رفتيم، و اين در هنگامى بود كه هشام او را طلب كرده بود، هنگام ورود به مناطق سرسبز و خرم كه از كثرت اشجار سياه بنظر مى‏آمد در جايى فرود آمديم.

در نزديك ما گوسفندانى بودند كه در كنارى آرام گرفته بودند، ناگهان مشاهده كرديم گوسفندى از ميان آنها فرياد زد و بطرف بره‏اى متوجه شد، در اين هنگام جابر خنديد من گفتم: چرا خنده كرديد، گفت اين گوسفند آن بره را بطرف خود فرا خواند ولى او نيامد، بعد گفت از اينجا دور شويد كه گرگ سال گذشته در همين جا برادرت را گرفت.

علاء گويد: من با خود گفتم اكنون حقيقت اين قضيه را روشن مى‏كنم، سپس نزد چوپان آمدم و گفتم: اين بره را به من مى‏فروشيد، گفت خير گفتم چرا، گفت:

براى اينكه مادر اين بره چاق‏ترين ميش اين گله است و از همه بيشتر شير مى‏دهد.

سال گذشته در همين جا گرگ بره‏اى از آن را برد، و شيرش خشك شده و اينك كه اين بره را زائيده است باز شير مى‏دهد با خود گفتم جابر راست گفت، بعد از آنجا برگشتيم و هنگامى كه نزديك پل كوفه رسيديم جابر متوجه مردى شد كه‏

 

از آنجا عبور مى‏كرد.

جابر به آن مرد كه در دست خود انگشترى عقيق داشت گفت:پ آن انگشتر را به من نشان بده هنگامى كه آن مرد انگشتر را به جابر داد و جابر آن را در دست گرفت ناگهان آن را به ميان آب افكند آن مرد گفت: اين چه كارى بود كردى.

جابر به آن مرد معترض گفت: مى‏خواهى بار ديگر آن انگشتر را در دست گيرى، گفت: آرى در اين هنگام جابر با دست خود بطرف آب اشاره كرد، و آب‏ها بالاى هم سوار شدند، و انگشتر از ميان آب بالا آمد و آن را گرفت.پ 3- غسل دهنده فضيل بن يسار گفت: من هنگامى كه فضيل بن يسار را غسل مى‏دادم ناگهان مشاهده كردم دستش روى عورتش رفت، من اين موضوع را به امام صادق عليه السّلام عرض كردم، فرمودند: خداوند فضيل را رحمت كند او از خاندان ما بود.پ 4- عبد اللَّه بن بكر گويد موسى بن جعفر از پدرانش عليهم السّلام روايت مى‏كند كه امير المؤمنين عليه السّلام به پير مردى كه از شام آمده بود گفت: اى پيرمرد خداوند مخلوقى را آفريد و دنيا را بر آنها تنگ گرفت، آنها هم دنيا را ترك كردند و از زخارف آن دست باز داشتند.

آنها متوجه آخرت شدند همان جايى كه خداوند آنها را دعوت كرده بود، آنان بر تنگى زندگى صبر كردند و در مشكلات و سختيها شكيبائى نمودند، و به كرامت‏ها و احسان خداوند روى آوردند و جان خود را براى رضاى خداوند بخشيدند.

در پايان زندگى به فيض شهادت نائل شدند و به لقاء پروردگار رسيدند در حالى كه خداوند از آنها راضى بود، آنها يقين كردند كه مرگ براى گذشتگان و آيندگان امرى لازم است و از اين جهت براى آخرت خود از دنيا زاد و توشه تهيه كردند.

آنها دنبال طلا و نقره نرفتند و لباسهاى خشن در بر كردند، و به روزى خدا داده قناعت نمودند و زيادى را قبل از خود فرستادند، آنها در راه خدا با مردم‏

 

دوست شدند و براى خدا با گروهى دشمنى كردند آنها هستند چراغهاى فروزان و اهل نعمت در آخرت.پ 5- عبد اللَّه بن سنان گويد: خوشا بحال بنده‏اى كه گمنام زندگى كند، با مردم در ظاهر رفت و آمد داشته باشد ولى در دل اعمال آنها را ترك كند، مردم او را در ظاهر بشناسند و او هم مردم را در باطن شناسائى كند.پ 6- ازدى گويد: امام صادق عليه السّلام فرمود: من به حال آن دوستانم غبطه مى‏خورم كه با داشتن ايمان اهل صلاح و شايستگى هستند، و عبادت خداوند را نيكو بجاى مى‏آورند، و در نهان او را پرستش مى‏كنند و در ميان مردم گمنام زندگى مى‏نمايند.

آنها شهرت و معروفيت ندارند تا مردم با انگشتان خود آنها را به يك ديگر نشان دهند، روزى آنان به اندازه زندگى مى‏رسد و نياز به كسى پيدا نمى‏كنند و صبر دارند، مرگ آنها را زودتر فرا مى‏گيرد و از خود ميراث كمى بجاى مى‏گذارند و گريه‏كنندگان آنها كم مى‏باشند.پ 7- محمد بن مسلم از امام باقر عليه السّلام و او از پدرانش عليهم السّلام روايت مى‏كند كه امير المؤمنين سلام اللَّه عليه فرمود: خداوند چهار چيز در چهار چيز مخفى كرده است، خوشنودى خود را در اطاعتش قرار داده و چيزى را كه موجب رضايت او مى‏گردد و شما نمى‏دانيد كوچك نشماريد.

خشم خود را در معصيت خويش پنهان كرده است پس بنا بر اين چيزى را كه موجب سخط او مى‏گردد و شما آن را نمى‏دانيد كوچك نشماريد، اجابت را در دعا قرار داده و شما دعائى را كوچك ندانيد زيرا ممكن است همان دعا موجب اجابت قرار گيرد و شما آن را نمى‏دانيد.

خداوند ولى خود را در ميان بندگان پنهان كرده و از انظار مخفى داشته است، شما هيچ يك از بندگان خدا را كوچك مشماريد و كسى را تحقير نكنيد، زيرا ممكن است يكى از بندگان خدا مورد تحقير شما قرار گيرند و آن بنده از اولياء

 

پ‏8- نوف گويد: شبى نزد امير المؤمنين عليه السّلام بودم او همه شب را به نماز مشغول بود، گاهى از اطاق بيرون مى‏شد و بطرف آسمان نگاه مى‏كرد و قرآن تلاوت مى‏نمود، بعد از اينكه پاسى از شب گذشت نزد من آمد و گفت: اى نوف خواب هستى يا بيدار.

گفتم يا امير المؤمنين بيدار هستم و تو را مى‏نگرم، فرمود: اى نوف خوشا بحال آنهائى كه در دنيا راه زهد را پيش گرفتند و بطرف آخرت ابراز تمايل كردند، آنها كسانى هستند كه زمين را براى خود فرش اتخاد نمودند و خاك را بستر گرفتند، و آب را وسيله پاكى نظافت دانستند.

آن جماعت قرآن را پيوسته مورد عمل قرار مى‏دهند و خود را از آن جدا نمى‏كنند و دعا را شعار خود قرار داده‏اند، آنها از دنيا بريده‏اند و به آن توجهى ندارند، و بر طريق عيسى بن مريم عليه السّلام در دنيا زندگى مى‏نمايند و دل از آن كنده‏اند.

خداوند متعال به عيسى بن مريم وحى كرد كه به بنى اسرائيل بگوئيد به خانه‏هاى من جز با دل پاك وارد نگردند، بايد هنگام ورود ديدگان آنها خاشع باشند و دست‏ها از هر آلودگى پاك شوند و پاك و پاكيزه در آنجا قدم گذارند.

شما به آنها بگوئيد در غير اين صورت من دعاى هيچ يك از شما را قبول نمى‏كنم و مورد اجابت قرار نمى‏دهم، و مظلمه هيچ كدام را از گردنش بر نمى‏دارم، اى نوف از خداوند بترسيد و دنبال اخذ عشريه و شعر و شاعرى و پاسدارى براى حكام جور نرويد.

اى نوف سعى كن تا نماينده و بزرگ قبيله خود نباشى، و دنبال گرفتن عشريه نروى، و از شعر و شاعرى پيروى نكنى، و اعوان سلطان و ظلمه نباشى، دنبال ساز و آواز نروى، رسول خدا در شبى خارج شدند و فرمودند: اين ساعتى است كه دعاى كسى رد نمى‏گردد، مگر گرداننده يك قبيله يا يك عشريه بكير، يا شاعر و يا اعوان ظالم و يا يك مغنى و دهل زن باشند.

 

پ‏اندوهى ندارند و از چيزى هم نمى‏ترسند، بعد از آن فرمود: مى‏دانيد اولياء خداوند چه كسانى مى‏باشند، گفتند آنها كدام افراد مى‏باشند امام عليه السّلام فرمود: آنها ما و پيروان ما هستند.

هر كس بعد از ما متابعت ما را بكند حال او از ما خوشتر خواهد بود، گفتند يا امير المؤمنين چه گونه حال آنها بهتر و گواراتر از ما خواهد بود در حالى كه ما و آنها يك عقيده داريم، فرمود: براى اينكه آنها گرفتاريها و مشكلاتى را تحمل مى‏كنند كه شما آنها را نديده‏ايد.پ 10- بريد عجلى گويد: امام باقر عليه السّلام فرمود: ما در كتاب على بن الحسين عليهما السّلام يافتيم كه براى دوستان خداوند ترسى و حزن و اندوهى نخواهد بود در هنگامى كه واجبات خداوند را انجام دهند و سنت‏هاى رسول صلى اللَّه عليه و اله را عمل كنند.

از حرام‏هاى خداوند اجتناب نمايند، از لذت‏هاى دنيا و فريب‏هاى آن دورى گزينند و گول زرق و برق ظاهرى آن را نخورند، و به آن چه در نزد خداوند مى‏باشد، رغبت و تمايل نشان دهند و دنبال هوى و هوس نروند.

دنبال كسب و كار و روزى حلال بروند و براى رضاى خداوند كار كنند و زحمت بكشند، اگر مالى بدست آوردند به يك ديگر فخر و مباهات نكنند، و اموال زياد را روى هم انبار ننمايند و از تكاثر دورى كنند و ثروت اندوزى و فزون‏طلبى را دور اندازد.

اگر مالى بدست آورند در راه خداوند انفاق كنند و حقوق واجبه را بدهند، اگر چنين كردند خداوند متعال در كسب و كار و تجارت آنها بركت مى‏دهد، و آنچه براى خود قبل از مردن به آخرت مى‏فرستند مورد بهره‏بردارى آنها قرار خواهند گرفت.پ 11- محمد بن نصر گويد: امام صادق عليه السّلام فرمود: اگر متدينى فكر كند و انديشه‏اش را به كار گيرد، و آرامش دل بر او مسلط گردد، متواضع و فروتن باشد، قناعت پيشه نمايد و از مردم بى‏نياز گردد، و به آنچه داده شد راضى باشد.

از ميان مردم كنارى زندگى كند تا محزون نگردد، شهوت‏ها را ترك گويد تا

 

آزاد شود،پ دنيا را طلاق گويد و از بديها خود را نگهدارد، حسد را از خود دور كند و نسبت به مردم نيكى و محبت نمايد و عطوفت و مهربانى داشته باشد.

از مردم نترسد و مردم هم از وى نترسند، به مردم تعدى نكند تا از آنها سالم بماند، در عوض هر چيز با خودش دشمنى كند، او در اين صورت رستگار مى‏گردد و فضل خود را كامل مى‏كند و راه عافيت را مى‏شناسد و از پشيمانى در آسايش خواهد بود.پ 12- ابو حمزه ثمالى گويد: امام باقر عليه السّلام فرمود: موسى بن عمران على نبينا و اله السلام فرمودند: بار خدايا بندگان مخصوصت در ميان مردم كدام طبقه هستند، فرمود: كسانى كه سخى هستند و دست و دل بازى دارند.

راست سخن مى‏گويند و آرام حركت مى‏كنند، كوه‏ها از جا تكان مى‏خورند ولى آنها تكانى ندارند، بار ديگر سؤال كرد بار خدايا چه كسانى در خانه قدس در مقام قرب تو جاى خواهند گرفت و با تو همنشين و هم جوار خواهند شد.

فرمود: كسانى كه هرگز ديده به دنيا ندارند، و اسرار دين را فاش نمى‏كنند، و در هنگام حكومت و داورى رشوه نمى‏گيرند، دل آنها پر از حق و زبانشان به راستى و صداقت جارى است آنها در دنيا در پوشش من هستند و در آخرت در جوار من جاى دارند.پ 13- ابو اراكه گويد: پشت سر امير المؤمنين عليه السّلام نماز گزاردم هنگامى كه آن حضرت نماز صبح را در مسجد شما اداء مى‏كرد، و بعد از نماز بطرف راست متوجه شد، و با حالت حزن و سكوت در آنجا توقف كرد تا آفتاب بر ديوارهاى مسجد ظاهر شد.

بعد از آن متوجه مردم شد و فرمود: به خداوند سوگند ياران رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله در اين گونه شب‏ها خود را به عبادت و طاعت مشغول مى‏كردند و خود را به مشقت مى‏انداختند آنها گاهى صورت و گاهى زانوها را بر زمين مى‏گذاشتند و سجده مى‏كردند.

گويا صداى آتش دوزخ در گوشهاى آنها طنين انداخته بود، هنگام صبح‏

 

غبار آلوده و با چهره زرد مشاهده مى‏شدند،پ پيشانى آنها مانند زانوى بزها پنبه بسته بود، هنگامى كه در جايى نام خدا بر زبان‏ها جارى مى‏شد مانند درختان بر خود مى‏لرزيدند و از ديدگان اشك مى‏ريختند.

راوى گويد: بعد از اين سخنان على عليه السّلام از جاى خود حركت كردند و فرمودند: بخداوند سوگند اين قوم در خواب غفلت بسر مى‏برند، بعد از اين على عليه السّلام خندان ديده نشد تا آن گاه كه بدست ابن ملجم ملعون به شهادت رسيد.پ 14- عمرو بن شمر گويد: مردى نزد جابر بن يزيد آمد، جابر به او گفت:

مى‏خواهى امام باقر عليه السّلام را زيارت كنى، گفت: آرى، در اين هنگام جابر دستى بر صورت او كشيد و او را مانند باد به مدينه رسانيد.

آن مرد گويد من از اين جريان بسيار در شگفت شدم و به فكر فرو رفتم، با خود گفتم اگر در اين جا ميخى بود آن را بر زمين مى‏كوبيدم و در اين جا به عنوان علامت مى‏نهادم، و در سال آينده كه براى حج مى‏آيم آن را مشاهده كنم تا موضوع براى من ثابت گردد.

در اين هنگام كه با خود فكر مى‏كردم ناگهان جابر آمد و گفت: اين هم ميخى كه مى‏خواستى من از اين گفته بر خود لرزيدم، جابر گفت اين كار يك بنده‏اى است كه به اذن خداوند اين كارها را مى‏كند پس چه خواهيد كرد هنگامى كه سيد بزرگ را مشاهده نمائى.

اين مرد مى‏گويد: من بعد از اين جابر را نديدم و بعد از آن بطرف منزل امام باقر عليه السّلام رفتم، هنگامى كه كنار منزل رسيدم ناگهان شنيدم صدائى بلند شد و مرا به داخل صدا كرد، من وارد خانه شدم ديدم جابر در آن جا نشسته است.پ 15- عروة بن موسى گويد: با ابو مريم حناط و جابر نشسته بوديم، ابو مريم برخاست و ظرفى پر از آب از چاه مبارك بن عكرمه آورد، جابر به او گفت اى ابو مريم گويا مى‏نگرم بزودى از اين چاه بى‏نياز خواهيد شد و از همين محل از آب فرات استفاده خواهيد كرد.

ابو مريم گفت من مردم را ملامت نمى‏كنم كه ما را دروغ‏گو مى‏دانند، چگونه‏

 

آب فرات به اينجا خواهد آمدپ جابر گفت: واى بر شما در اينجا نهرى حفر خواهد شد و آب فرات را به اين جا خواهند آورد در اول براى مردم موجب ناراحتى مى‏شود ولى بعدا براى آنها رحمت خواهد بود.

در اين نهر كه حفر خواهد شد آب فرات به جريان خواهد افتاد، زنهاى ناتوان و كودكان براحتى مى‏توانند از آن آب بردارند و بنوشند، در كنار آن نهر راه‏هايى براى برداشتن آب در محله بنى رواس و بنى موهبة و بنى كندة و بنى فزارة خواهند گشود و كودكان در آن آب تنى خواهند كرد.پ 16- ابو حمزه گويد: دختر كوچكى داشتم كه در اثر سقوط دست او شكست او را نزد كسى كه شكسته بند بود بردم، او هنگامى كه دست كودك را مشاهده كرد گفت شكسته است، او به در آوردن استخوانهاى شكسته مشغول شد و من هم در اطاق ايستاده بودم.

در اين هنگام دلم به حال كودك سوخت گريه كردم و دعا نمودم، او استخوانهاى شكسته را بيرون كشيد و بعد به دست كودك نگاه كرد چيزى در آن نديد، و بعد متوجه دست ديگر شد و در آن هم چيزى نديد و گفت: من چيزى را مشاهده نمى‏كنم.

ابو حمزه گويد: بعد از اين جريان خدمت امام صادق عليه السّلام رسيدم و جريان كودك خود را به آن جناب عرض كردم، امام عليه السّلام فرمود: اى ابو حمزه دعا كردن شما با رضايت از اين حادثه همراه بود لذا خداوند در اسرع وقت و يك لحظه او را شفا داد.پ 17- على بن حسن گويد: يونس بن يعقوب در مدينه فوت كرد، امام رضا عليه السّلام براى او حنوط فرستادند تا او را كفن كنند، دستور داد همه احتياجات او را برآورند و بعد از آن فرمود: دوستان خود و دوستان پدر و جدش در جنازه او حاضر گردند.

امام رضا عليه السّلام به دوستان خود فرمودند: اين شخص يكى از مواليان حضرت صادق عليه السّلام در عراق بود و براى او در بقيع قبرى حفر كنيد و او را در آنجا دفن‏

 

نمائيد،پ اگر اهل مدينه گفتند او عراقى است و نبايد در بقيع دفن شود.

شما به آنها بگوئيد اين يكى از مواليان ابو عبد اللَّه است كه در عراق سكونت داشت اگر شما نگذاريد ما او را در بقيع دفن كنيم ما هم نخواهيم گذاشت شما مواليان خود را در آنجا به خاك بسپاريد، در اثر اين پيام او را در بقيع دفن كردند.

امام رضا عليه السّلام به محمد بن حباب كه يكى از دوستان يونس و اهل كوفه بود امر كردند شما بر جنازه او نماز بگذاريد، راوى گويد: متولى قبرستان از من پرسيد اين قبر كيست كه ابو الحسن على بن موسى بمن امر كرده تا چهل روز بر قبر او آب بپاشم.

متولى قبرستان بقيع گفت: تابوت رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله در نزد من بود، هر گاه يكى از بنى هاشم فوت مى‏كرد تابوت صدا مى‏كرد، من شبى صداى تابوت را شنيدم و با خود گفتم كسى از بنى هاشم بيمار نبود چرا تابوت صدا مى‏كند.

من در اين فكر بودم كه چرا تابوت صدا مى‏كند در حالى كه از بنى هاشم كسى بيمار نيست، در اين هنگام نزد من آمدند و تابوت را خواستند، و بعد گفتند: يكى از مواليان ابو عبد اللَّه درگذشته و او ساكن عراق بوده است.پ 18- على بن مهزيار گويد: من در سال 226 هنگام مراجعه از كوفه به قرعاء رسيدم، در آخر شب براى وضوء بيرون شدم و مشغول مسواك گرديدم، من در اين هنگام از مردم و وسائل خود دور شده بودم و با مردم فاصله داشتم.

در اينجا مشاهده كردم در پائين مسواك من آتشى روشن شده و شعله مى‏كشد، و نورش مانند نور آفتاب مى‏درخشد، من از اين جريان ترسى به خود راه ندادم و از آن در شگفت مانده بودم، او را بار ديگر بدهان بردم متوجه شدم گرم نيست.

با خود اين آيه شريفه را زمزمه مى‏كردم كه خداوند از درخت سبز براى شما آتش پديد آورد، و من در اين باره در فكر فرو رفته بودم، اين روشنائى مدتى طول كشيد تا آنگاه كه من نزد خانواده‏ام رسيدم و متوجه شدم از آسمان اندكى باران آمده است.

 

پ‏غلامان من دنبال آتش بودند، در ميان همسفران ما مردى از اهل بصره بود، هنگامى كه مرا مشاهده كرد گفت: ابو الحسن آمد و با خود آتش آورد، بصرى اين را مى‏گفت تا من نزديك شدم بصرى آمد و دست بر آتش نهاد دست او را نسوخت و غلامان من هم در آن گرمى نديدند.

بعد از مدتى آن نور خاموش شد، بار ديگر روشن گرديد و بعد خاموش گشت تا در مرتبه سوم كه ديگر روشن نگرديد، ما بعد از اين نگاه كرديم و در مسواك اثرى از آتش و حرارت نديديم، و يا چيزى كه در آن اثرى از سوختن باشد مشاهده نكرديم.

من مسواك را بدست گرفتم و آن را مخفى داشتم و در سال 226 بعد از شهادت حضرت جواد به امام هادى عليه السّلام تقديم كردم و جريان را به آن حضرت عرض نمودم، امام عليه السّلام آن را از من گرفت و آن را از هم باز كرد و در آن نگريست.

امام عليه السّلام فرمود: اين نور است، گفتم آرى اين نور است، فرمود: چون شما ميل به اهل بيت عليهم السّلام داريد و از من و پدرانم اطاعت مى‏كنيد، لذا خداوند آن را به شما نشان داده است.پ 19- صفوان جمال گويد: امام صادق عليه السّلام فرمود: همه اشياء در برابر مؤمن خشوع مى‏كنند و همه چيز از وى مى‏ترسند، بعد از آن فرمود: هر كس دلش براى خداوند خالصانه كار كرد خداوند همه چيز را از وى مى‏ترساند، حتى درندگان و خزندگان زمين و پرندگان آسمان و ماهيان دريا هم از او مى‏ترسند.پ يكى از خواص على عليه السّلام و ياران آن حضرت در حال سجده بود كه يك مار بزرگى بر گردن او حلقه زد ولى او سجده‏اش را ترك نكرد و از عبادت خود دست برنداشت، تا مار خود از گردن او جدا شد و اين به فضل و عنايت خداوند بود.پ روايت شده على زاهد از اولاد امام حسن مجتبى عليه السّلام در حال نماز ايستاده بود كه ناگهان مار بزرگى از بالاى كوهى سر از پر شد و از جامه‏هاى او بالا رفت، و بعد از گردنش وارد بدن او شد و بعد از آن از زير لباس او بيرون شد و در حال او تغييرى پيدا نشد.

 

پ‏در روايتى آمده كه على بن عاصم زاهد در كربلا به زيارت امام حسين عليه السّلام رفته بود و اين در هنگامى بود كه هنوز در آن جا عمارتى ساخته نشده بود، او هنگامى كه مشغول زيارت بود ناگهان درنده‏اى وارد شد ولى او فرار نكرد.

در اين هنگام او مشاهده كرد پاى آن درنده ورم كرده و شاخه‏اى در آن فرو رفته است او جلو رفت و آن شاخه را از پاى آن درنده بيرون كشيده پايش را فشار داد و مقدارى از عمامه‏اش را پاره كرد و بر آن بست، و آن حيوان كسى را آزار نداد.پ در امان الاخطار گويد: يكى از شب‏ها همسايه‏ها و خانواده‏هاى ما با ترس و لرز آمدند و من در آن هنگام مجاور قبر مولا على عليه السّلام بودم، آنها گفتند ما مشاهده كرديم حصيرى كه بالاى حمام قرار دارد گاهى باز مى‏شود و گاهى بسته مى‏گردد و نمى‏دانيم قضيه چيست.

من به اطاق لباس كنى حمام آمدم و گفتم سلام بر شما، به من خبر داده‏اند كه شما در اين جا كارهائى مى‏كنيد، ما همسايگان على عليه السّلام مى‏باشيم و مهمان او و فرزندانش هستيم شما نبايد ما را اذيت كنيد و موجب آزار ما بشويد.

اينك دست از آزار و اذيت ما برداريد و از اين جا برويد و زندگى ما را ناراحت نكنيد اگر از اين جا دور نشويد ما شكايت شما را به على عليه السّلام خواهيم نمود، ما بعد از اين ديگر از آنها مزاحمتى نديديم و آنها هيچ كارى نكردند.پ 20- ابو اراكه گويد: از على عليه السّلام شنيدم فرمود: خداوند بندگانى دارد كه دل آنها از خوف خدا شكسته است و آنها از سخن گفتن بازمانده‏اند در حالى كه همه فصيح و عاقل و اهل بينش و خرد مى‏باشند.

آنها با كارهاى نيك و اعمال پاك بطرف خداوند مى‏روند هر چه بيشتر كار خير انجام مى‏دهند آن را زياد نمى‏دانند، و از اعمال كم هم راضى نمى‏باشند، آن جماعت خود را همواره از بدان بشمار مى‏آورند در حالى كه آنها از نيكان به حساب مى‏آيند.پ 21- امام صادق عليه السّلام فرمود: حضرت ابراهيم براى چرانيدن گوسفندان و

 

چارپايان خود بطرف بيابان رفت،پ ناگهان شنيد كسى مى‏گويد: لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ*، او دنبال صدا حركت كرد تا به شخصى رسيد و گفت: اى بنده خدا شما كه هستى.

من مدتى است كه در اين منطقه زندگى مى‏كنم و تاكنون در اين جا مرد موحدى نديده‏ام او گفت: من در كشتى نشسته بودم و كشتى ما غرق شد، من در وسط آب روى چوبى قرار گرفتم و به اين جزيره رسيدم و از غرق شدن نجات پيدا كردم.

ابراهيم عليه السّلام گفت: شما در اين جا از كجا زندگى مى‏كنيد و روزى خود را چگونه تهيه مى‏نمائيد آن مرد گفت من ميوه‏ها را در تابستان جمع مى‏كنم و در زمستان آنها را مصرف مى‏نمايم، ابراهيم گفت بيا و مكان خود را به من نشان بده.

گفت: براى شما امكان ندارد به آن جا برسيد زيرا بين ما و آنجا دريا فاصله شده است ابراهيم فرمود: پس شما چگونه خود را به آن جا مى‏رسانيد گفت: من بر دريا راه مى‏روم تا به آن جا مى‏رسم ابراهيم فرمود: اميدوارم همان كس كه به تو كمك مى‏كند به من هم كمك نمايد.

آن مرد حركت كرد و ابراهيم عليه السّلام هم دنبال او روان شد تا آنگاه كه به كنار دريا رسيدند آن مرد به حركت خود ادامه داد و ابراهيم هم با او حركت مى‏كرد و آن مرد در شگفت بود كه چگونه او براه خود ادامه مى‏دهد آنها سرانجام از دريا گذشتند و به كنار غارى رسيدند.

آن مرد گفت: اين جا خانه من است، ابراهيم گفت: شما دعا كنيد من آمين مى‏گويم، او گفت من از خدايم شرم دارم شما دعا كنيد من آمين خواهم گفت، ابراهيم فرمود: چرا از خدا حيا مى‏كنى و شرم دارى.

گفت: من در جايى كه شما را ديدم جوانى زيبا را مشاهده كردم، او در آنجا گوسفند و گاو مى‏چرانيد و آن گوسفندان شير داشتند، از او پرسيدم شما كه هستيد، گفت من اسماعيل فرزند ابراهيم هستم.

من در آنجا از خداوند خواستم تا مدت سه ماه مرا بديدن ابراهيم موفق گرداند و اينكه درخواست من تاخير شده است، در اينجا ابراهيم عليه السّلام گفت: من‏

 

ابراهيم هستم‏پ و آنها در اين هنگام با هم معانقه كردند، امام فرمود: آنها نخستين كسانى هستند كه معانقه نمودند.

حضرت رسول صلى اللَّه عليه و اله فرمود: در گذشته سه نفر با هم به صحرا رفتند تا براى خانواده خود زاد و توشه تهيه كنند، در اين هنگام باران آمد و آنها به كوهى پناه بردند سنگ بزرگى آمد و جلو آنها را سد كرد و راه گريز را بر آنان بست.

يكى از آنها گفت: سنگ جلو ما را گرفت و كسى ما را پيدا نخواهد كرد، و جز خداوند كسى جاى ما را نمى‏داند اينك دعا كنيد و به اعمال خود اطمينان داشته باشيد، يكى از آنها گفت بار خدايا تو مى‏دانى كه زنى مرا شيفته خود كرد و من هم خواستار او شدم.

اما هر چه از وى خواستم او انكار كرد، تا آنگاه كه براى او مالى در نظر گرفتم كه هر گاه او خود را در اختيار من قرار داد آن مال را به او بدهم، او هم قبول كرد، هنگامى كه مى‏خواستم با او نزديكى كنم از ترس تو بدن او لرزيد.

من هم در اين هنگام او را ترك كردم و دست از او بازداشتم، اينك اگر مى‏دانى كه من اين كار را براى رضاى تو انجام داده‏ام و از ترس عذابت اين عمل را ترك كرده‏ام، اكنون توجه كن و اين سنگ را از مقابل بردار، در اين هنگام مقدارى از سنگ كنار رفت.

دومى گفت: بار خدايا تو مى‏دانى كه من پدر و مادرى داشتم و براى آنها شير مى‏دوشيدم، در يكى از شب‏ها مقدارى شير دوشيدم و آوردم تا آنها بخورند، هنگامى كه آمدم مشاهده كردم آنها به خواب رفته‏اند و من آنها را از خواب بيدار نكردم.

شير را در دست گرفته هم چنان بالاى سر آنها ايستاده تا فجر طلوع كرد، آنها از خواب بيدار شدند و از آن شير نوشيدند، اينك اگر مى‏دانيد اين كار من براى ثواب و ترس از عذاب تو بوده اين سنگ را از ما دور كن و ما را از اين جا نجات بده و بار ديگر مقدارى كنار رفت.

سومى گفت: بار خدايا مى‏دانى كه من روزى كارگرى را اجير كرده بودم، او

 

نصف روز را كار كرد و بعد من مزد او را دادم و او ناراحت شد و آن را نگرفت،پ من آن پول را صرف كسب و كار خود كردم، او بعد از چند روز برگشت و مزد خود را طلب كرد.

من هر چه با آن پول خريده بودم به او دادم و گفتم: همه اينها مال شما مى‏باشند، و مى‏توانستم جز مزدش اضافه‏اى به او ندهم ولى خودت مى‏دانى كه من براى رسيدن به رحمت و ترس از عذابت اين كار را كرده‏ام اينك مى‏خواهم اين سنگ را دور سازى، در اين هنگام سنگ كنار رفت و آنها درآمدند.پ 22- عيسى نهرتيرى گويد: حضرت صادق عليه السّلام فرمود: رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله فرمودند: هر كس خداوند را شناخت و مقام و عظمت او را درك كرد دهانش را از سخن گفتن باز مى‏دارد و شكمش را از هر طعامى حفظ مى‏كند و خود را به روزه و نماز مشغول مى‏سازد.

گفتند: يا رسول اللَّه پدر و مادر ما قربانت گردند آنها اولياء اللَّه هستند، فرمود دوستان خدا سكوت مى‏كنند و سكوت آنها ياد خدا مى‏باشد، و به اوضاع و احوال زندگى مى‏نگرند تا عبرت بگيرند، و سخن مى‏گويند تا به مردم حكمت ياد دهند.

آنها در بين مردم حركت مى‏كنند ولى وجودشان مايه بركت مى‏باشد، اگر اجل آنها براى روز معينى نبود هر آينه ارواح آنها در بدنشان استقرار پيدا نمى‏كرد، زيرا آنها از عذاب خداوند مى‏ترسند و به ثواب و پاداش رغبت نشان مى‏دهند.پ 23- يكى از رواة از امام حسن مجتبى عليه السّلام روايت مى‏كند كه آن جناب در خطبه‏اى گفتند: اى مردم من برادرى داشتم كه از همگان در نظرم بزرگتر بود، يكى از بزرگترين امتيازات او اين بود كه دنيا را كوچك مى‏دانست.

شكمش بر او مسلط نبود و هر چه را بدست نمى‏آورد به آن اشتها نداشت و هر گاه بر خوردنيها دست پيدا مى‏كرد زياد نمى‏خورد، و شهوت او هم بر وى غلبه نداشت و جلو نفس خود را مى‏گرفت و دنباله‏رو شهوتها نبود.

عقل و نظرش همواره صائب بود و اوضاع و احوال را به خوبى درك مى‏كرد، جهل و نادانى بر او مسلط نبودند و مهار او را در اختيار نداشتند، او به هر كارى كه‏

 

دست مى‏زد از روى اطمينان و اعتماد بود و از آن سود مى‏برد.پ دنبال كارهاى نفسانى و اميال و شهوت‏ها نبود، بر كسى خشم و غضب نداشت، چهره در هم نمى‏كشيد، همواره خوشحال و خوش برخورد و خوش اخلاق بود، همواره ساكت بود و سخن نمى‏گفت و هر گاه به سخن مى‏آمد همه گويندگان را از هم متفرق مى‏كرد.

در مراء و جدال و نزاع‏هاى لفظى شركت نمى‏كرد، در اختلافات و دعواها وارد نمى‏شد جز در مواردى كه مى‏دانست حق با او مى‏باشد احتجاج نمى‏كرد، همواره در فكر برادران دينى خود بود، و خود را بر هيچ يك از آنها ترجيح نمى‏داد.

او در انظار ضعيف و ناتوان بود و همه او را به عنوان مستضعف نگاه مى‏كردند، اما هنگامى كه يك كار جدى پيش مى‏آمد او مانند شيرى غران وارد معركه مى‏شد و با دشمنان نبرد مى‏كرد و مردانه مى‏خروشيد و حمله مى‏نمود.

هيچ كس را سرزنش نمى‏كرد و عذر همه را قبول مى‏نمود، هر چه مى‏گفت به آن عمل مى‏كرد و به جا مى‏آورد آنچه را كه مى‏گفت، هر گاه دو كار برايش پيش مى‏آمد و او چاره‏اى كه از آن بيرون شود و يا نمى‏دانست كدام يك از آنها بهتر است هر كدام كه مورد علاقه نفس او بود او را ترك مى‏كرد.

از هيچ دردى شكايت نمى‏كرد مگر در نزد كسى كه اميد علاج و بهبودى آن را داشت، و با كسانى كه اميد خير در نزد آنها مى‏رفت مشورت مى‏نمود، خسته نمى‏شد، خشم و غضب نداشت، از كسى شكايت نمى‏كرد و به هر چيزى تمايل نشان نمى‏داد.

اهل انتقام گرفتن نبود، از دشمنان غفلت نداشت، اينك شما مانند اين اخلاق كريمه را داشته باشيد، اگر مى‏توانيد همه را عمل كنيد و اگر توانائى نداريد لا اقل مقدارى از آن را بكار گيريد كه گرفتن اندك بهتر از ترك همه آنها مى‏باشد.پ 24- معروف بن خربوذ گويد: امام باقر عليه السّلام فرمود: امير المؤمنين سلام اللَّه عليه در عراق نماز صبح را خواندند، بعد از نماز آنها را موعظه كردند، خود گريه‏

 

كردند و آنها را هم به گريه درآوردند و از خوف خداوند اشك ريختند.پ بعد از آن گفتند: بخداوند سوگند گروهى در زمان دوستم رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله بودند كه روز و شب غبار آلوده و ژوليده بودند و شكمشان به پشت آنها چسبيده، و پيشانى آنها مانند زانوى بزها پينه بسته بود.

آنها براى خداوند شب‏ها بيدار مى‏ماندند و نماز مى‏گذارند و سجده مى‏كردند، گاهى صورت بر زمين مى‏گذاشتند و گاهى قدم‏ها را بر خاك مى‏نهادند، با خداوند مناجات مى‏كردند و آزادى خود را از او مى‏خواستند، من آنها را همواره خائف و لرزان مى‏ديدم.پ 25- امام باقر عليه السّلام فرمود: از رسول اكرم صلى اللَّه عليه و اله سؤال شد بهترين بندگان چه افرادى هستند، فرمود: آنهائى كه هر گاه كار نيك بكنند خوشحال مى‏شوند و هر گاه گناه نمايند استغفار مى‏كنند، هر گاه چيزى به آنها داده شود سپاسگزار هستند، و هر گاه گرفتار شوند صبر مى‏كنند، و هر گاه به آنها بدى كنند عفو مى‏نمايند.پ 26- امام باقر عليه السّلام فرمود: رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله فرمودند: بهترين شماها صاحبان عقل و خرد هستند، گفته شد يا رسول اللَّه صاحبان عقل كدام افراد مى‏باشند، فرمود: آنها كسانى هستند كه داراى اخلاق حسنه مى‏باشند و روشى نيكو دارند.

عقل و انديشه آنها محكم و استوار مى‏باشد، آنها صله ارحام بجاى مى‏آورند، و به مادران و پدران نيكى مى‏كنند، و به فقراء و نيازمندان مى‏رسند، و به همسايگان و يتيمان توجه دارند، به مستمندان غذا مى‏دهند، و بلند سلام مى‏كنند و نماز مى‏خوانند در حالى كه مردم در غفلت بسر مى‏برند.پ 27- محمد بن عرفه گويد: امام صادق عليه السّلام فرمود: حضرت رسول صلى اللَّه عليه و اله فرمودند آيا مى‏دانيد شبيه‏ترين شما به من كيست گفتند بفرمائيد يا رسول اللَّه فرمود: آن كه اخلاقش از همه شما بهتر و از همه شما مهربانتر و به خويشاوندان نيكوكار باشد، از همگان بهتر به برادرانش برسد، و در حق استوارتر و صابرتر باشد و بيشتر از همه خشمش را فرو برد از همه بيشتر گذشت داشته باشد، و در هنگام‏

 

خوشنودى و غضب انصاف خود را از دست ندهد و حق را فراموش نكند.پ 28- على عليه السّلام در يكى از خطبه‏هايش فرمود: من هنگامى كه از اصحاب محمد صلى اللَّه عليه و اله ياد مى‏كنم يك نفر را كه به آنها شباهت داشته باشد مشاهده نمى‏كنم، آنها هنگام صبح غبار آلود و زرد چهره بودند و در اثر شب‏زنده‏دارى و عبادت داراى رنگهاى زردى بودند.

آنها شب را به سجده و قيام گذرانيده بودند، گاهى چهره‏ها و زمانى گونه‏ها را بر خاك گذاشته بودند، آنها هنگامى كه به ياد معاد و روز قيامت مى‏افتادند مانند آتش سرخ مى‏شدند، پيشانى آنان مانند زانوى بزها پينه بسته بود زيرا آنها بسيار سجده مى‏كردند، هنگامى كه نام خداوند برده مى‏شد از ديدگان آنها اشك جارى مى‏شد و مانند درخت در مقابل باد حركت مى‏كردند، آنها از عتاب خدا ترس داشتند و به ثواب اميدوار بودند.پ 29- امير المؤمنين عليه السّلام در يكى از خطبه‏هايش فرمود: كجا هستند آن گروهى كه بطرف اسلام دعوت شدند و آنها هم اجابت كردند و وارد اسلام شدند، آنها قرآن را خواندند و آن را نيك دريافتند و حقيقت آن را شناختند و اسرار آن را فهميدند.

آن جماعت را بطرف جهاد و جنگ با كفار فرا خواندند و آنها هم با اشتياق فراوان مانند مادرانى كه بطرف اولاد خود شتاب مى‏كنند به سوى ميدان‏هاى جنگ شتابان حركت كردند و با سوز و عشق به كارزار مشغول شدند و با كافران و مشركان جنگيدند.

آنها شمشيرها را از نيام كشيدند و در اطراف زمين به جنبش درآمدند و براى نبرد با دشمنان اسلام صف‏ها بستند، گروهى در راه عقيده جان سپردند و جماعتى هم نجات پيدا كردند، اگر كسى از آنها زنده مى‏ماند به او بشارت زنده بودن نمى‏دادند، و اگر كسى جان مى‏داد كسى به او تسليت نمى‏گفت.

از كثرت گريه و اشك ديدگان آنها بر هم خورده است، و به خاطر روزه داشتن و گرسنگى شكم‏هاى آنها به پشت چسبيده است، به علت كثرت اذكار و

 

تلاوت قرآن و دعا لب‏هاى آنها همواره خشك و به هم چسبيده است.پ بيدارى در شب‏ها رنگهاى آنها را زرد كرده، در صورت‏هاى آن جماعت غبار خاشعان و اهل خضوع مى‏باشد، آنها هستند برادران من كه رفتند، اينك لازم است كه ما هم به آنها اشتياق پيدا كنيم و براى دورى و فراق آنان دست‏هاى خود را گاز بگيريم.پ 30- على عليه السّلام فرمود: خداوند رحمت كند مردى را كه سخنى را بشنود و آن را حفظ كند، و به راه سعادت و خوشبختى هدايت گردد و خود را به آن نزديك نمايد، و از دامن يك هادى و راهنما بگيرد و نجات پيدا كند، مراقب خداى خود باشد و از گناهانش بترسد.

براى رضاى خداوند قبل از مرگ چيزى به آخرت بفرستد، و كارهاى شايسته انجام دهد، براى خود چيزى ذخيره كند و از محذورات و گناهان دورى نمايد، براى مقصود و هدفى كار كند و ثواب و پاداش براى خود در نظر بگيرد، با هواى نفس جنگ كند و آرزوهايش را دور اندازد و آنها را حقيقت نداند.

صبر و شكيبائى را وسيله نجات خود بداند، تقوى و پرهيزكارى را سلاح خود تلقى كند، با راه راست و طريق مستقيم به راه خود ادامه دهد، و از شاهراه روشن خود را دور نسازد، فرصت‏ها را غنيمت بشمارد و بطرف مرگ بشتابد و از عمل خود زاد و توشه تهيه كند.پ 31- امير المؤمنين عليه السّلام در يكى از خطبه‏ها فرمود: گواهى مى‏دهم كه خداوند عدل محض است و به عدالت رفتار مى‏كند و حاكمى است كه حكم قطعى مى‏دهد، گواهى مى‏دهم كه محمد بنده و فرستاده او و سرور بندگانش مى‏باشد.

هر گاه خداوند مردم را دو قسمت مى‏كرد او را در بهترين آنها قرار مى‏داد، در نسب او ناپاك و بدكارى وجود ندارد او در اصلاب پاك و ارحام پاكيزه جاى داشت، آگاه باشيد كه خداوند براى كارهاى نيك اهلى قرار داده و براى حق پايه‏هائى گذاشته و براى طاعت نگهبانى نهاده است.

شما هر گاه به كار نيكى موفق مى‏گرديد خداوند به شما كمك مى‏كند،

 

خداوند كارهاى خير را بر زبان جارى مى‏گرداند و در دلها ثابت مى‏كند،پ خداوند خود بس است و شفا دهنده هر دردى هست، هر چه مى‏خواهيد از خداوند بخواهيد و از وى اطاعت كنيد و از او شفا بجوئيد.

اى بندگان خدا بدانيد آن بندگانى كه داراى علم خداوند مى‏باشند. آن را از غير اهلش نگه مى‏دارند و چشمه‏هاى آن را براى مردم جارى مى‏كنند، آنها با محبت با همديگر رفت و آمد مى‏كنند و با دوستى و ملاطفت با هم برخورد مى‏نمايند.

آنها با جام‏هاى پر از آب سيراب مى‏شوند و به هم ديگر تعارف مى‏كنند، شك و شبهه‏اى آنها را فرا نمى‏گيرد، و غيبت يك ديگر در ميان آنها نيست و از هم بدگوئى نمى‏كنند، خلق و خوى آنها به اين امور بسته شده و آنها همواره با محبت و رفت و آمد با هم عمل مى‏نمايند.

آنها مانند بذر هستند و از ميان مردم انتخاب مى‏گردند، همان گونه كه بذر را براى پاشيدن بر زمين اختيار مى‏كنند، تا از آنها حاصلى خوب بيايد، و فايده زيادى عائد كند، آزمايش‏ها آنها را آزموده‏اند و از ميان مردم برگزيده شده‏اند.

بايد مردم كرامت‏ها را قبول كنند، و از مصيبت‏ها قبل از اينكه وقوع پيدا نمايند احتراز نمايند، بايد توجه داشته باشند كه مدت عمر و زندگى در دنيا كوتاه است، و اقامت در آن طولى نمى‏كشد، او از منزلى به منزل ديگر منتقل مى‏گردد و از خانه‏اى به خانه ديگر مى‏رود.

بايد براى خانه‏اى كه بزودى بآنجا منتقل خواهد شد زاد و توشه تهيه كند و آن خانه را به خوبى بشناسد خوشا بحال آن صاحب دلى كه از هاديان اطاعت كند و سخن ناصحان را بشنود و از منحرفان و گمراهان دورى گزيند.

او بايد راه سلامتى را در پيش گيرد و با هدايت كسى كه او را هدايت مى‏كند بينا شود، و از اوامر شخصى كه او را راهنمائى مى‏كند اطاعت نمايد، وارد منزل هدايت شود قبل از اينكه درها بسته گردد و اسباب و وسائل قطع شود.

او بايد در توبه را براى خود بگشايد و از گناهان دورى گزيند و گرد معصيت‏

 

و نافرمانى نرود اكنون كه به هدايت و راهنمائى بر طريق حق قرار گرفته، و به راه راست و روشن راهنمائى گرديده بايد ثابت قدم و پابرجا باشد و بر طريق حق استقامت پيدا نمايد.پ 32- امام باقر عليه السّلام فرمود: رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله فرمودند: خداوند مى‏فرمايد: از بهترين بندگان من كه همه به حال او غبطه مى‏خورند بنده‏اى مى‏باشد كه سبكبار باشد، و در انظار چندان مورد نظر قرار نگيرد ولى در باطن خود داراى ارج و اعتبار باشد.

عبادت خداوند را نيكو بجاى آورد، و در ميان مردم گمنام زندگى كند، روزى او به قدر كفاف به او برسد و به آن صبر داشته باشد، و هنگامى كه درگذرد وارث او كم باشند و گريه‏كنندگان او كمتر باشند.پ 33- على عليه السّلام در يكى از سخنان خود فرمودند: عقل خود را زنده كرد و نفس خود را هلاك ساخت، بدنش لاغر و باريك گرديد و خوى سركش رام شد، براى او نورى ظاهر شد كه مقابلش را روشن كرد و راه باو نمود.

او در اثر روشن شدن راه به راه خود ادامه داد تا به سر منزل مقصود و خانه امن آرامش و سلامتى رسيد و در آنجا اقامت كرد، و با آرامى و سكون در آنجا استقرار پيدا نمود و اين همه سعادت را به خاطر دل آرام بدست آورد و خداوند را هم از خود راضى ساخت.پ 34- ابن عباس رحمة اللَّه عليه گويد: از امير المؤمنين سلام اللَّه عليه از تفسير آيه شريفه «أَلا إِنَّ أَوْلِياءَ اللَّهِ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ» سؤال كردند و گفتند:

مقصود از اولياء در اينجا كدام افراد مى‏باشند.

على عليه السّلام فرمود: آنها گروهى هستند كه در عبادت خداوند خالص هستند و جز خداوند چيز ديگرى را در نظر نمى‏گيرند، آنها همواره به باطن دنيا نگاه مى‏كنند در حالى كه مردم به ظاهر آن مى‏نگرند، آنها به آخرت توجه دارند در صورتى كه مردم به دنيا توجه مى‏كنند.

آنها از مال و منال جهان دست بازداشتند چون مى‏دانستند كه دنيا از آنها

 

دست خواهد كشيد،پ و آنها خود را در دنيا مرده بحساب آوردند چون مى‏دانستند كه دنيا بزودى آنها را خواهد برد و همه را هلاك خواهد ساخت.

بعد از آن فرمود: اى كسى كه خود را به دنيا مشغول كردى و خود را به مكرها و فريب‏هاى آن آويختى و در دام آن گرفتار شدى، و سعى كردى كه در اين دنياى خراب ساختمان كنى و كاخ و عمارت بسازى كه در آينده خراب خواهند شد.

مگر توجه ندارى پدرانت كجا هستند، اينك به گورهاى آنها بنگر كه چگونه در آن قرار گرفتند و بدنهاى آنها در زير خاك پوسيد، و به خوابگاه فرزندانت نيك توجه كن كه چگونه زير سنگها جاى گرفته‏اند و پيكرهاى آنها درهم ريخته است.

تو با دست خود آنها را در بستر بيمارى از آن طرف به اين طرف بر مى‏گرداندى، و وسائل آسايش آنها را فراهم مى‏كردى و به آنها درمان و دارو مى‏دادى و براى آنان غذاها و آشاميدنيهاى مناسب و مقوى فراهم مى‏كردى.

هر روز براى آنها پزشك و طبيب مى‏آوردى بيمارستانها را عوض مى‏نمودى و داروهاى مختلف تهيه مى‏كردى، و از دوستان براى رفع بيمارى‏هاى او چاره‏جوئى مى‏نمودى، ولى از اينها سودى نبردى و از داروها و درمان‏ها استفاده نكردى و او را نجات ندادى.پ 35- على عليه السّلام در جايى ديگر فرمود: دوستان خدا كسانى هستند كه باطن دنيا را مورد نظر خود قرار دادند در آن هنگام كه مردم به ظاهر آن متوجه شدند، آنها به آينده و آخرت متوجه شدند در وقتى كه مردم به دنيا و ظواهر آن روى آوردند.

آنها متوجه بودند كه دنيا آنان را هلاك خواهد ساخت از اين رو خود را در دنيا مرده تصور كردند و به آن دل نبستند، و از مال و منال جهان دست باز داشتند چون مى‏دانستند كه دنيا بزودى دست آنها را از آن اموال و ثروت‏ها كوتاه خواهد كرد.

آنها از اموال دنيا به اندازه احتياج بدست مى‏آوردند ولى ديگران دنبال مال اندوزى و انباشتن ثروت بودند، و هر چه ديگران دنبالش بودند آنها دست از آن بر

 

مى‏داشتند و در جهت عكس دنيا پرستان رفتار مى‏كردند.پ آنها رفتار مسالمت آميز را دشمن مى‏دانستند و سياست و چشم پوشى نداشتند، و هر چه مردم از آن متنفر بودند مورد علاقه آنها بود، بوسيله آنها علم كتاب روشن شد و آنها از كتاب علم و دانش فرا گرفتند.

قرآن مجيد و كتاب آسمانى توسط آنها استقامت پيدا كرد، و آنها هم به خاطر توجه به كتاب در عقائد خود راسخ شدند، آنها به اندازه مقام و موقعيت خود اميدوارى دارند، و غير از خدا از كسى نمى‏ترسند.پ 36- على عليه السّلام فرمود: خوشا بحال آن كس كه خود را كوچك بداند، و كسبش پاك و نيتش شايسته باشد، خلقش نيكو گردد، زيادى مال خود را انفاق كند، و زبانش را از سخن زياد باز دارد، مردم از او در آسايش باشند، به سنت‏ها رفتار كند و از بدعت‏ها دورى نمايد.پ 37- هارون بن خارجه گويد: امام صادق عليه السّلام فرمود: موسى بن عمران سلام اللَّه عليه به اعمال مردم توجه مى‏كردند او در يكى از روزها نزد مردى رفت كه مشهور به عبادت و بندگى بود و بيش از همه خداوند را پرستش مى‏كرد.

هنگام شب آن مرد درختى را تكان داد و در آن دو انار پيدا شد، در اين هنگام گفت: اى بنده خدا تو كه هستى من تو را يك بنده صالح و شايسته مى‏دانم، من مدت‏ها است كه در اين جا زندگى مى‏كنم و در اين درخت يك انار بيشتر نمى‏ديدم.

اكنون اگر تو بنده شايسته‏اى نبودى دو انار در آن ديده نمى‏شد موسى گفت:

من مردى هستم كه در زمين موسى بن عمران زندگى مى‏كنم، بعد از اينكه صبح شد موسى گفت: آيا عابدتر از خود سراغ دارى او از شخصى نام برد.

موسى عليه السّلام گفت: پس با هم آنجا برويم، آنها نزد آن عابد رفتند، و هنگام شب او دو گرده نان و مقدارى آب آورد، و گفت اى بنده خدا شما مردى صالح هستيد و من مدتى در اين جا زندگى كرده‏ام و همواره يك گرده نان بمن داده مى‏شد.

موسى عليه السّلام گفت: من مردى هستم كه در سرزمين موسى بن عمران زندگى‏

 

مى‏كنم،پ آيا عابدتر از خود سراغ دارى، او گفت آرى مردى در يكى از همين شهرها اكنون زندگى مى‏كند و او عابدتر از من هست و او نام آن شهر را گفت.

موسى عليه السّلام نزد او آمد و متوجه شد او عابد نيست بلكه او فقط خدا را ذكر مى‏گويد هنگامى كه وقت نماز شد برخاست و نماز گذارد، شب كه فرا رسيد متوجه شد كه غله‏اش چند برابر شده است گفت: اى بنده خدا شما مرد صالحى هستى.

زيرا من مدتى است اين جا هستم و تاكنون در غله‏ام تغييرى داده نشده بود ولى امشب متوجه شدم غله‏ام زياد گرديده است بگوئيد شما چه كسى هستيد، گفت: من مردى هستم كه در سرزمين موسى بن عمران زندگى مى‏كنم.

راوى گويد: آن مرد در اين هنگام يك سوم غله‏اش را صدقه داد و يك سوم را به غلام خود بخشيد و يك سوم آن را غذائى خريد و آن را با موسى خوردند، در اينجا موسى عليه السّلام تبسم كردند، او گفت: چرا تبسم كردى.

موسى گفت: پيامبر بنى اسرائيل مرا به شخصى هدايت كرد و من او را عابدترين مخلوقات ديدم، بار ديگر به شخص دومى معرفى كرد او را عابدتر از اولى مشاهده نمودم، و او هم شما را به من معرفى كرد و گمان داشت كه شما از وى عابدتر هستى، ولى من تو را مانند آنها نديدم.

آن مرد گفت: من بنده‏اى پيش نيستم تو مشاهده كردى كه من ذكر خداوند را مى‏گويم و نماز خود را در وقتش مى‏خوانم، هنگام مشغول شدن به نماز به غله اربابم زيان مى‏رسانم، و يا براى مردم زيانى دارم، آيا ميخواهى به شهرت برگردى موسى گفت: آرى.

در اين هنگام ابرى ظاهر شد حداد گفت: اى ابر كجا مى‏روى گفت: به يك سرزمين مى‏روم، گفت: برويد بعد از آن ابرى ديگر آمد به او گفت كجا مى‏روى گفت: فلان جا، به او هم گفت: برويد، بار سوم ابرى ديگر ظاهر شد از او پرسيد كجا مى‏روى گفت به سرزمين موسى بن عمران.

حداد گفت: اين مرد را آرام بردار و در سرزمين موسى بن عمران بگذار، هنگامى كه موسى عليه السّلام به شهر خود رسيد گفت: بار خدايا اين بنده را چگونه به اين‏

 

مقام رساندى، خداوند گفت: اين مرد در گرفتاريها صبر مى‏كند و به قضاء من راضى مى‏باشد و از نعمت‏هاى من سپاس مى‏گويد.پ 38- على عليه السّلام در تفسير آيه شريفه «رِجالٌ لا تُلْهِيهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ» فرمود: خداوند ذكر را براى روشنائى دل‏ها قرار داد، دل‏ها بعد از كرى گوش آن را مى‏شنوند، و بعد از كورى آن را مشاهده مى‏كنند، و بعد از دشمنى از آن اطاعت مى‏نمايند.

خداوند متعال در هر عصر و زمانى همواره افرادى دارد كه از راه فكر و انديشه با آنها مناجات مى‏كند و بطور پنهانى با اسرار و رموز با آنها سخن مى‏گويد، آن جماعت با نورى كه در گوشها و ديده‏ها و دلها مى‏تابد روشن مى‏شوند و بيدار مى‏كردند.

آنها با قصص و داستان‏هاى گذشتگان خود را مشغول مى‏كنند و از ايام اللَّه پند مى‏گيرند، آن گروه از مقام و عظمت خداوند مى‏ترسند آنها مانند راه نمايان در كويرها و بيابان‏ها هستند هر كس راه ميانه را در پيش گيرد او را مى‏ستايند و او را به نجات و رهائى مژده مى‏دهند.

هر كس راست و يا چپ را بگيرد او را خدمت مى‏كنند و از هلاكت مى‏ترسانند، آنها چراغ فروزان در تاريكيها مى‏باشند و در شبهات راهنما هستند، براى ذكر جماعتى هستند كه آن را به جاى دنيا براى خود اختيار كرده‏اند، هيچ تجارت و كسب و كارى آنها را از ذكر خدا غافل نمى‏كند.

در هنگام زندگى به آن مشغول مى‏گردند، و در گوش غافلان حرام‏هاى خدا را مى‏خوانند و آنها را از كردار زشت باز مى‏دارند، آنها مردم را به عدالت دعوت مى‏كنند و خود هم به آن عمل مى‏نمايند، نهى از منكر مى‏نمايند و خود هم از كار زشت دست مى‏كشند، آنها از دنيا بريده‏اند و متوجه آخرت شده‏اند.

آنها خود را در آخرت مشاهده مى‏كنند، و ما وراء دنيا را مى‏نگرند، گويا آنها از اهل برزخ اطلاع دارند و از طول اقامت آنها در آنجا خبر دارند، آن‏ها به وعده‏هاى قيامت يقين دارند و اسرار آن را براى اهل دنيا بيان مى‏كنند.

 

پ‏آن جماعت چيزهائى مشاهده مى‏كنند كه ديگران از درك آن عاجز هستند، و آنها سخن‏هائى مى‏شنوند كه ديگران از شنيدن آن ناتوان مى‏باشند، اگر آنها را در عقل خود مجسم كنى كه چگونه در مقام‏هاى شايسته و منازلى كه همگان آنها را مشاهده مى‏كنند قرار گرفته‏اند و نامه اعمال آنها باز شده‏اند.

آنها متوجه نامه‏هاى اعمال خود هستند و به همه گناهان صغيره و كبيره خود واقف مى‏شوند، آنان در آن روز مشاهده مى‏كنند كه در چه كارهائى تقصير كرده‏اند و يا چه منهياتى را مرتكب شده‏اند، و بار سنگينى گناهان را بر دوش خود گرفته‏اند و تن آنها در زير بار گناهان سنگينى مى‏كند.

گريه گلوى آنها را مى‏گيرد و فرياد و شيون مى‏كنند و بطرف خداوند ناله سر مى‏دهند و از اعمال خود نادم و پشيمان مى‏باشند و به گناهان خود اعتراف مى‏نمايند، در آنجا مشاهده مى‏كنى كه رهبران راستين و هاديان امت و چراغهاى فروزان كه در شب‏هاى تاريك راهنما بودند در آنجا حاضر هستند.

فرشتگان آنها را در بر گرفته‏اند، و آرامش و اطمينان بر آنها نازل گشته، و درهاى آسمان براى آنان گشوده شده، و محل‏هائى براى آنها تهيه گرديده و آنان با كمال احترام و عزت در آن مكان‏ها جاى گرفته‏اند و مورد تكريم و تشريف مى‏باشند.

خداوند متعال نظر رحمت خود را بر آنها مى‏افكند و از مساعى آنها راضى مى‏باشد و مقام آنها را مى‏ستايد از خداوند بوى خوش و نسيم عفو را استشمام مى‏كنند، و به فضل خداوند اميدوار مى‏باشند، آنها در برابر عظمت خداوند خاضع هستند و سر تعظيم فرود مى‏آورند.

حزن و اندوه دائمى دلهاى آنها را مجروح كرده است و غم‏ها و رنجها و محنت‏ها قلب آنها را آزرده ساخته است، ديدگان آنها همواره گريان و اشك از آنها جارى مى‏باشد، آنها به هر وسيله‏اى به خداوند توسل مى‏جويند و در خانه‏اش را مى‏كوبند.

آنها از كسى سؤال مى‏كنند كه راه‏ها بر او بسته نيست و هر كارى مى‏تواند

 

بكند، و هر كس در خانه‏اش رفت نااميد بر نمى‏گردد، اكنون خودت بحساب خود برس، زيرا ديگران خود حساب‏رسى غير از تو دارند و تو نبايد همواره ناظر كارهاى ديگران باشى. 39- امير المؤمنين عليه السّلام در يكى از دعاهاى خود فرمود: بار خدايا به دوستانت بيش از همه انس دارى، و كسانى را كه بر تو توكل كنند و كارهاى خود را به تو واگذارند آنها را كفايت مى‏كنى، رازهاى دل آنان را مى‏دانى و مقدار فهم و شعور و عقل و درك آنها را مى‏نگرى.

بار خدايا اسرار آنها برايت روشن است و دلهاى آنها بطرف تو و اله و شيدا مى‏باشند، اگر آنها در تنهائى قرار بگيرند با ذكر تو مانوس مى‏شوند، و اگر گرفتار مصائب و مشكلات گردند به تو پناه مى‏برند، آنها مى‏دانند كه زمام همه كارها بدست شما مى‏باشد و همه امور از درگاه تو جارى مى‏شود.

 

بار خدايا اگر دهانم از سؤال باز ماند و يا نتوانستم خواسته‏ام را بر زبان جارى كنم، خودت مرا به آن چه صلاح من در آن است راهنمائى كن، و راه سعادت و رستگارى را برايم باز نما، خداوندا تو اهل هدايت هستى و مى‏توانى خواسته‏ام را برآورى، خداوندا از من درگذر و با عدالت با من معامله مكن.