بخش چهارم راهنماى امامت و وجه امتياز بين مدعيان واقعى و ياوه‏سرايان در اين بخش داستان حبابه والبيه است‏

پ‏اكمال الدين: عمر جعفى از حبابه والبيه نقل كرد كه گفت امير المؤمنين عليه السّلام را در ميان «شرطة الخميس» «1» و در دست شلاقى داشت كه با آن فروشندگان ماهى معروف باژدهاى دريا (حنكليس) و مار ماهى و ماهى زمير (كه در پشت خار دارد) و ماهى مرده (كه روى آب مى‏آيد) را ميزد و بآنها ميفرمود اى فروشندگان مسخ‏شده‏هاى بنى اسرائيل و سپاه بنى مروان.

 

پ‏فرات بن احنف از جاى حركت كرده گفت يا امير المؤمنين سپاه بنى مروان چيست فرمود گروهى هستند ريش ميتراشند و سبيل را مى‏تابند.

سخنگوئى شيواتر از علي عليه السّلام نديده بودم از پى آن جناب رفتم تا وارد مسجد شد و در صحن مسجد نشست باو گفتم يا امير المؤمنين دليل امامت چيست؟

خداوند رحمتت كند بمن فرمود برو اين ريگها را بياور با دست اشاره بمقدارى ريگ كرد وقتى آوردم با انگشتر خود روى آنها مهر زد و نقش بست فرمود حبابه هر گاه كسى ادعاى امامت كرد اگر توانست مثل من با انگشتر روى ريگها را نقش بندد بدان او امامى است كه اطاعتش واجب است، امام هر كارى را كه تصميم بگيرد مى‏تواند انجام دهد.

گفت من از خدمت مولا خارج شدم امير المؤمنين عليه السّلام از دنيا رفت خدمت امام حسن عليه السّلام آمدم او در جاى امير المؤمنين نشسته بود مردم مشكلات خود را مى‏پرسيدند بمن فرمود اى حبابه والبيه عرضكردم آرى فرمود آنچه همراه دارى بمن بده ريگها را تقديم كردم همان طورى كه امير المؤمنين نقش بسته بود آن جناب نيز نقش بست.

بعدها آمدم خدمت امام حسين عليه السّلام در مسجد پيامبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم بود بسيار بمن احترام كرد و خوش آمد گفت آنگاه فرمود در اين راهنمائى دليلى وجود دارد براى منظور تو ميخواهى دليل امامت را بجوئى؟

گفتم آرى مولاى من فرمود آنچه بهمراه دارى بمن بده ريگها را دادم روى آنها نقش بست بعدها آمدم خدمت علي بن الحسين ديگر پير و ناتوان شده بودم در آن موقع حدود صد و سيزده سال داشتم آن جناب را در حال ركوع و سجود ديدم كه مشغول عبادت بود از رسيدن بهدف خود مأيوس شدم با انگشت سبابه اشاره كرد جوانى من برگشت.

گفتم آقا از دنيا چقدر گذشته و چقدر باقيمانده؟ فرمود اما چقدر گذشته ميتوان گفت و اما چقدر باقيمانده را نمى‏توان گفت، بعد فرمود آنچه همراه دارى‏

 

بده ريگها را دادم روى آنها نقش بست.پ بعد حضرت باقر عليه السّلام را ملاقات كردم آن جناب نيز برايم ريگها را نقش بست، سپس خدمت حضرت صادق عليه السّلام رسيدم ايشان هم بر ريگها نقش بستند، بعد خدمت حضرت موسى بن جعفر عليه السّلام رسيدم ايشان نيز نقش بستند، بعد خدمت حضرت رضا عليه السّلام آمدم آن جناب نيز برايم نقش بست. حبابه نه ماه پس از اين جريان زندگى كرد آن طور كه عبد اللَّه بن همام نقل كرده.

توضيح: بطورى كه خبر حاكى است عمر او بايد حدود دويست و سى و پنج سال باشد اگر در اول امامت حضرت زين العابدين خدمت ايشان رسيده باشد اگر فرض كنيم در آخر عمر امام عليه السّلام آمده باشد و خدمت حضرت رضا هم در اول امامت ايشان رسيده باشد باز عمرش بيشتر از دويست سال مى‏شود.پ اكمال الدين: محمّد بن اسماعيل از موسى بن جعفر نقل كرد كه پدرم از پدرش موسى بن جعفر از جعفر بن محمّد از پدرش محمّد بن على نقل كرد كه حضرت علي بن الحسين عليه السّلام براى حبابه والبيه دعا كرد جوان شد و با انگشت اشاره نمود همان دم حائض گرديد با اينكه صد و سيزده سال داشت.پ اعلام الورى: داود بن قاسم گفت خدمت امام حسن عسكرى عليه السّلام بودم اجازه داد مردى از اهالى يمن وارد شود. مردى زيبا و قوى هيكل وارد شد سلام بامامت كرد آن جناب نيز جواب داد و پذيرفت اجازه نشستن داد پهلوى من نشست من با خود گفتم كاش ميدانستم اين شخص كيست؟

امام عليه السّلام رو بمن نموده فرمود اين پسر آن زن باديه‏نشين است كه آباء گرامم براى او بر روى ريگها نقش بسته‏اند. باو فرمود آن ريگها را بده يك قسمت از ريگها خالى بود گرفت و بر آن انگشتر خود را نقش بست گويا هم اكنون نقش انگشتر را مى‏خوانم: حسن بن علي.

من بمرد يمنى گفتم اين آقا را قبل از اين ديده بودى؟ گفت نه بخدا سالها

 

است كه آرزوى ديدارش را داشته‏ام تا همين چند لحظه پيش كه جوانى پيش من آمد او را قبلا نديده بودم بمن گفت از جاى حركت كن و داخل شو.پ مرد يمنى از جاى حركت كرد زير لب آهسته ميگفت رحمت و بركت خدا بر شما خاندان كه همه بيكديگر پيوسته‏ايد من گواهى ميدهم كه حق شما واجب است مانند حق امير المؤمنين عليه السّلام و ائمه بعد از او امامت و حكمت بشما رسيده تو ولىّ خدائى و عذر كسى پذيرفته نيست كه ترا نشناخته.

اسمش را پرسيدم گفت نام من مهجع بن صلت بن عقبة بن سمعان بن غانم بن امّ غانم كه همان زن يمانى صاحب ريگى است كه امير المؤمنين بر ريگهاى او نقش بسته ابو هاشم جعفرى در اين مورد اشعار زير را سروده:

         بدرب الحصى مولى لنا يختم الحصى             له اللَّه اصفى بالدليل و اخلصا

             و اعطاه آيات الامامة كلها             كموسى و فلق البحر و اليد و العصا

             و ما قمص اللَّه النبيين حجة             و معجزة الّا الوصيّين قمصا

             فمن كان مرتابا بذاك فقصره             من الامر ان يبلو الدليل و يفحصا

پ ابو عبد اللَّه بن عياشى گفته است اين ام غانم غير از آن زن است كه ام الندى حبابه دختر جعفر والبيه اسدى بود و او نيز غير از آن زنى است كه پيامبر اكرم و امير المؤمنين روى ريگ براى او نقش بستند چون نام او امّ سليم بود و كتابهائى داشت پس آنها سه زن بوده‏اند كه هر كدام داستان و جريانى داشته‏اند روايت آنها را نقل كردم كتاب را بدين وسيله طولانى نميكنم.پ احتجاج: احمد بن اسحاق بن سعد اشعرى رحمة اللَّه عليه يكى از اصحاب پيش او رفت و گفت جعفر بن علي (معروف بكذاب) نامه‏اى برايش نوشته و خود را معرفى كرده كه من جانشين برادرم هستم و علم حلال و حرام و هر چه مردم احتياج داشته باشند و چيزهاى ديگر دارم. احمد بن اسحاق گفت وقتى نامه را خواندم نامه‏اى براى حضرت صاحب الزمان عليه السّلام نوشتم و نامه جعفر را نيز در

 

داخل آن گذاشتم در جواب آن امام عليه السّلام چنين نوشت:پ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ نامه‏ات رسيد خدا نگهدارت باشد. نامه‏اى كه در جوف آن بود نيز خواندم و متوجه تمام مضامين آن با اختلاف و اشتباهات زيادى كه در آن بود شدم اگر تو نيز دقت كرده بودى متوجه مقدارى از آنها ميشدى.

خدا را ستايش ميكنم ستايشى شايسته بر لطف و احسانى كه نسبت بما خانواده داشته خداوند حق را تمام و باطل را از ميان بر ميدارد و گواه است بر من نسبت به آنچه را برايت ذكر ميكنم وقتى در قيامت جمع شويم و از ما بازخواست كند نسبت بمسئله مورد بحث بدان كه خدا براى نويسنده نامه برگزيده آن و بر تو و هيچ يك از مردم امامت و وجوب اطاعت و تعهدى قرار نداده اينك برايت مختصرى توضيح ميدهم كه براى شما كافى باشد.

بدان خداوند مردم را بيهوده نيافريده و نه آنها را بخود واگذار نموده بلكه بقدرت خويش آفريده و براى آنها گوش و چشم و دل و خرد داده سپس انبياء را براى مژده و تهديد فرستاده تا مردم را امر باطاعت و نهى از معصيت خدا كنند و آنها را مطلع نمايند از اسرار پروردگار و دينشان و براى ايشان كتاب فرستاده و ملائكه نازل كرده و امتيازى به پيامبران داده كه آنها را برترى و فضيلت بخشيده با معجزات و دلائل آشكار و نشانه‏هاى عالى كه بايشان بخشيد.

براى بعضى از آنها آتش را سرد و سلامت كرد و او را خليل خود گرفت و با بعضى ديگر سخن گفت و عصايش را اژدها كرد ديگرى مرده را زنده ميكرد باذن خدا و كور و برص را شفا ميداد و آن ديگر را بزبان پرنده آشنا كرده بود و از هر چيزى باو عنايت نمود سپس محمّد صلى اللَّه عليه و آله و سلم را رحمت براى جهانيان قرار داد و بوسيله او نعمتش را تمام و نبوت را ختم نموده و رسالتش را جهانى نمود دلائلى كه شاهد راستى او باشد آورد و آيات و علاماتى را ابراز نمود.

سپس او را قبض روح كرد با سعادت و شايستگى و خلافت را بعد از او ببرادر و پسر عمو و وصى و وارثش علي بن ابى طالب سپرد. سپس بجانشينان‏

 

از فرزندان او يكى پس از ديگرى سپردپ دين را بوسيله ايشان زنده كرد و نورش را تكميل نمود بين اين امامان و ساير خويشاوندان ايشان از قبيل برادر و پسر عمو و ساير نزديكان فرق آشكارى قرار داد تا حجت از ديگران باز شناخته شود و امام از مأموم جدا گردد باين طور كه ايشان را از گناه پاك و از عيب مبرا ساخت و از هر نوع پليدى و شك و شبهه‏اى منزه نمود ايشان را گنجينه علم خود و خزينه حكمت و منبع اسرار خويش قرار داد و با دلائل تأييدشان كرد اگر چنين نكرده بود همه مردم مساوى بودند و هر كس ميتوانست ادعاى امامت كند حق از باطل و علم از جهل شناخته نميشد و اين ياوه سرا ادعائى كرده كه دروغ بر خدا بسته با آن ادعا نميدانم به چه چيز اميد و آرزو دارد اين ادعا را تمام كند، آيا بفقه در دين كه خدا را شاهد ميگيرم حلال را از حرام باز نميشناسد و نه فرقى بين صحيح و ناصحيح ميگذارد يا ادعاى خود را بعلم ميخواهد اثبات نمايد با اينكه حق را از باطل و محكم را از متشابه فرق نميگذارد و نه وقت و حدود نماز را ميداند. يا با پرهيزكارى كه خدا شاهد است نماز واجب را چهل روز ترك كرد كه خيال ميكرد (با چله‏نشينى) شعبده بازى مى‏آموزد شايد اين جريان را شنيده باشيد اينك آثار كارهاى زشت او معلوم و گنه‏كاريش مشهود است يا گمان دارد با معجزه ثابت كند پس آن معجزه را بياورد يا با دليل يا با راهنمائى بالاخره اظهار كند خداوند در قرآن ميفرمايد:پ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ  حم  تَنْزِيلُ الْكِتابِ مِنَ اللَّهِ الْعَزِيزِ الْحَكِيمِ  ما خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما إِلَّا بِالْحَقِّ وَ أَجَلٍ مُسَمًّى وَ الَّذِينَ كَفَرُوا عَمَّا أُنْذِرُوا مُعْرِضُونَ،  قُلْ أَ رَأَيْتُمْ ما تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَرُونِي ما ذا خَلَقُوا مِنَ الْأَرْضِ أَمْ لَهُمْ شِرْكٌ فِي السَّماواتِ ائْتُونِي بِكِتابٍ مِنْ قَبْلِ هذا أَوْ أَثارَةٍ مِنْ عِلْمٍ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ  وَ مَنْ أَضَلُّ مِمَّنْ يَدْعُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ مَنْ لا يَسْتَجِيبُ لَهُ إِلى‏ يَوْمِ الْقِيامَةِ وَ هُمْ عَنْ دُعائِهِمْ غافِلُونَ  وَ إِذا حُشِرَ النَّاسُ كانُوا لَهُمْ أَعْداءً وَ كانُوا بِعِبادَتِهِمْ كافِرِينَ:

 

خداوند بتو توفيق دهد از اين ستمگر بخواه آنچه من برايت توضيح دادم و تقاضا كن يك آيه از قرآن را تفسير كند يا حدود نماز را بيان كند و مسائلى كه واجب است در نماز تا بفهمى مقدار علم و دانش او را و عيب و نقص را و معلوم گردد خدا حسابش را ميرسد خداوند حق را براى اهلش نگه دارد و در جاى خود قرار دهد در ضمن خدا امامت را در دو برادر بعد از امام حسن و امام- حسين عليهما السّلام قرار نداده اگر خدا بما اجازه سخن گفتن دهد حق آشكار ميگردد و باطل از ميان ميرود و پرده برداشته مى‏شود از خدا ميخواهم كفايت و كار خوب و ولايت را او ما را كافى و خوب نگهبانى است.پ مناقب: عبد اللَّه بن كثير در خبر طولانى گفت مردى وارد مدينه شد و از امام جستجو ميكرد او را بعبد اللَّه بن حسن راهنمائى كردند چند سؤالى كرد و از پيش او خارج شد باز جعفر بن محمّد را معرفى كردند خدمت آن جناب رفت همين كه امام صادق چشمش باو افتاد فرمود ترا فرستاده‏اند براى جستجو از امام داخل شهر ما شدى و از امام سؤال كردى چند نفر از اولاد امام حسن عليه السّلام راهنمائى بعبد اللَّه بن حسن كردند چند سؤالى كردى و خارج شدى اگر ميخواهى بگويم از او چه پرسيدى و چه جواب گفت بعد چند نفر از اولاد امام حسين عليه السّلام بتو گفتند اگر مايلى ترا ببريم پيش جعفر بن محمّد.

گفت آنچه فرمودى صحيح است باو فرمود برو پيش عبد اللَّه بن حسن بگو زره پيامبر و عمامه‏اش كجا است آن مرد پيش عبد اللَّه بن حسن آمد از زره و عمامه پرسيد عبد اللَّه از داخل كندوئى زرهى را بيرون آورد و پوشيد برايش گشاد بود گفت پيامبر اكرم اين طورى زره ميپوشيد آن مرد برگشت خدمت حضرت صادق.

فرمود راست نگفته بعد يك انگشترى بيرون آورد و بزمين زد زره و عمامه از داخل انگشتر بيرون آمد زره را پوشيد تا ساقش آمد بعد عمامه را بر سر بست عمامه بلند بود هر دو را از تن خارج نمود و داخل نگين قرار داد

 

گفت پيامبر اكرم اين طور زره ميپوشيد اين پارچه در زمين بافته نشده خزانه خدا در لفظ (كن) است و خزانه امام در انگشترى اوست دنيا در نزد خدا مانند يك كاسه است در نزد امام مانند يك قدح اگر چنين نبود ما امام نبوديم و با ساير مردم برابر ميشديم.پ كتاب مقتضب الاثر: سلمان فارسى و براء بن عازب گفتند ام سليم گفت من تورات و انجيل خوانده بودم و زنى عارف باوصياى انبياء بودم ميل داشتم وصى محمّد صلى اللَّه عليه و آله و سلم را بشناسم وقتى وارد مدينه شدم خدمت پيامبر اكرم رسيدم و مال سوارى خود را ميان قافله گذاشتم بآن جناب عرض كردم هر پيامبرى دو جانشين دارد كه يكى در زمان حيات او ميميرد و ديگرى باقى ميماند براى بعد از او خليفه موسى در زمان حيات هارون بود و قبل از موسى از دنيا رفت ولى وصى او بعد از مرگ يوشع بن نون بود وصى عيسى در زمان حيات كالب بن يوفنا بود كه از دنيا رفت در زمان عيسى و وصى او بعد از مرگ شمعون بن حمون صفا پسر عمه مريم بود من در كتابها بررسى كرده‏ام براى شما فقط يك وصى ديده‏ام در زمان حيات و بعد از مرگ خودت برايم توضيح ده كه وصى شما كيست؟

پيامبر اكرم صلى اللَّه عليه و آله و سلم فرمود من فقط يك وصى دارم در زمان حيات و بعد از مرگ عرضكردم كيست فرمود برايم چند ريگ بياور آنها را درون دست گرفت و ماليد تا مانند آرد شد آنها را خمير كرد و يك ياقوت قرمز شد با انگشتر خود آن را نقش بست اثر نقش در روى ريگ براى هر بيننده آشكار بود ريگ را بمن داد فرمود ام سليم! هر كس قدرت چنين كارى را داشت او وصى من است.

بعد فرمود وصى من كسى است كه در تمام حالات بى‏نياز است همان طور كه من بى‏نيازم در اين موقع ديدم پيامبر اكرم دست راست خود را بسقف اطاق گذاشت و دست چپ را روى زمين همين طور كه ايستاده بود بدون اينكه‏

 

بطرف زمين خم شود و نه خود را بطرف دو پا بلند كرده بود.پ ام سليم گفت از خدمت پيامبر اكرم خارج شدم سلمان را ديدم كه در كنار علي است و خود را باو چسبانيده بى‏آنكه توجهى بسيار خويشاوندان حضرت محمّد و يا اصحاب او بنمايد با سن كمى كه علي داشت با خود گفتم اين سلمان است كه پيش از من با كتب سر و كار داشته و با اوصياء نشسته است و اطلاعاتى كه او دارد من ندارم شايد همين شخص وصى پيامبر باشد. خدمت علي عليه السّلام رسيده گفتم تو وصى محمّدى گفت آرى منظورت چيست گفتم علامت وصى بودن شما چيست فرمود چند ريگ برايم بياور من از روى زمين چند ريگ برداشتم داخل مشت گرفت و آنها را مانند آرد كرد و بصورت ياقوتي سرخ درآورد سپس با انگشتر نقش بست بطورى كه نقش آن براى هر بيننده آشكار بود آنگاه بجانب خانه خود رهسپار شد از پى او رفتم تا راجع بآنچه پيامبر اكرم كرده بود سؤال كنم رو بمن متوجه بمن شد و همان كار پيغمبر را انجام داد گفتم وصى شما كيست آقا فرمود هر كس كار مرا انجام دهد.

ام سليم گفت: امام حسن عليه السّلام را ملاقات كرده گفتم شما وصى پدرت هستى من در شگفت بودم از سؤالى كه از ايشان نمودم با سن كمى كه داشت با اينكه صفات دوازده امام را ميدانستم كه پدر آنها بزرگ و افضل ايشان است اين مطالب را در كتب گذشتگان خوانده بودم فرمود آرى من وصى پدرم هستم گفتم علامت آن چيست؟.

گفت چند دانه ريگ بياور چند دانه ريگ دادم در مشت گرفت و آنها را مانند آرد كرد بعد مخلوط نمود و بصورت ياقوتى قرمز در آورد سپس با انگشتر خود نقش بست بمن داد پرسيدم وصى شما كيست؟.

فرمود: هر كس اين كارى كه من كردم بكند بعد دست راستش را دراز كرد تا از پشت بامهاى مدينه بالاتر رفت در حالى كه ايستاده بود سپس دست چپ را پائين آورد تا بزمين زد بدون اينكه خم شود يا بلند گردد با خود گفتم چه‏

 

كس بايد وصى اين آقا باشد.پ از خدمت ايشان خارج شدم امام حسين عليه السّلام را ديدم مزاياى ايشان را در كتابهاى گذشته ديده بودم با نه نفر از فرزندانش كه وصى هستند جز اينكه بواسطه كوچكى او نميتوانستم تطبيق كنم نزديك او رفتم در كنار صحن مسجد بود عرضكردم شما كه هستى؟ فرمود: من همان كه تو ميخواهى ام سليم من وصى اوصياء و پدر نه امام هادى و من وصى برادرم حسن و برادرم وصى پدرم علي و علي عليه السّلام وصى جدم پيامبر اكرم صلى اللَّه عليه و آله و سلم است از سخن او در شگفت شدم گفتم علامت اين فرمايش شما چيست؟ فرمود: چند ريگ بياور چند دانه ريگ از زمين برداشتم ديدم ريگها را درون دست ماليد و مانند آرد كرد بعد مخلوط نمود و بصورت ياقوت قرمز درآورد سپس با انگشتر خود مهر نمود نقش انگشتر در آن ماند بمن برگرداند فرمود نگاه كن ام سليم آيا چيزى در آن مى‏بينى؟

تا نگاه كردم ديدم در آن انگشتر نام پيامبر و علي و حسن و حسين و نه نفر ائمه از فرزندان امام حسين عليه السّلام كه اسماء آنها شبيه و مكرر يك ديگر است مگر دو نفر ايشان يكى جعفر و ديگرى موسى همين طور در انجيل خوانده بودم.

در شگفت شدم و با خود گفتم خداوند بمن دلائلى عطا كرد كه به ديگران قبل از من نداده است عرضكردم آقا يك علامت ديگر برايم بياور لبخندى زده نشسته بود از جاى حركت كرد دست راستش را بطرف آسمان بلند كرد بخدا قسم مانند ستونى از آتش آسمان را شكافت بطورى كه از چشمم پنهان شد در همان حال كه ايستاده بود اعتنائى باين مطلب نداشت و نه بر زمين نشست من بزمين افتادم و بيهوش شدم وقتى بهوش آمدم ديدم برگى از درخت آس در دست دارد و بدماغم ميزند.

با خود گفتم بعد از اين دليل ديگر چه بگويم. از جا حركت كردم بخدا قسم تا همين ساعت بوى آن برك آس را استشمام ميكنم و آن برك را نگه‏

 

داشته‏ام نه خشك شده و نه پژمرده و نه از بوى آن كاسته گرديده بخانواده‏ام وصيت كرده‏ام آن را داخل كفنم بگذارند عرضكردم آيا وصى شما كيست؟

فرمود: هر كس كار مرا انجام دهد گفت تا زمان علي بن الحسين عليهما السّلام زندگى كردم.پ زرّ بن حبيش تنها گفت و گروهى از تابعين اين سخن را جز قسمت آخر حديث او شنيده از جمله مينا غلام عبد الرحمن بن عوف و سعيد بن جبير هم پيمان بنى اسد شنيده‏اند كه چنين گفته است.

ام سليم گفت: خدمت علي بن الحسين عليهما السّلام رفتم او در منزل خود مشغول نماز بود نماز طولانى ميخواند و سرگرم آن بود هزار ركعت در شبانه روز ميخواند مدتى نشستم نمازش را رها نكرد تصميم بحركت گرفتم تا خواستم حركت كنم چشمم افتاد بانگشترش كه در انگشت داشت بر روى آن نگين نوشته بود ام سليم بايست تا آنچه مايلى برايت انجام دهم.

گفت نمازش را زود تمام كرد پس از سلام نماز بمن گفت ام سليم چند دانه ريگ بياور بى‏آنكه بگويم براى چه آمده‏ام چند دانه ريگ از زمين برداشتم در دست فشرد مانند آرد شد بعد مخلوط كرد و ياقوتى قرمز شد سپس آن را با انگشتر خود نقش بست نقش انگشتر روى آن باقى ماند نگاه كردم تا آن اسم‏ها را كه در زمان امام حسين عليه السّلام ديده بودم مشاهده كردم عرضكردم آقا وصى شما كيست فدايت شوم؟ گفت: كسى كه كار مرا انجام دهد ديگر مانند مرا نخواهى ديد.

ام سليم گفت: فراموش كردم تقاضا كنم آن كارى كه پيامبر اكرم و حضرت علي و امام حسن و امام حسين عليه السّلام كرده بودند انجام دهد همين كه خارج شدم و چند گامى برداشتم صدا زد ام سليم عرضكردم آرى فرمود برگرد برگشتم ديدم در صحن حياط ايستاده رفت و داخل خانه شد لبخند ميزد فرمود:

بنشين. نشستم دست راستش را دراز كرد خانه‏ها و ديوارها و بازارها را شكافت از نظرم‏

 

پنهان شد فرمود: بگير ام سليم!.

بخدا سوگند بمن كيسه‏اى داد كه در آن دينارهائى بود و گوشواره‏اى از طلا و چند انگشتر مال خودم بود از عقيق داخل يك جعبه عرضكردم آقا جعبه را ميشناسم اما نميدانم داخل آن چيست ولى سنگين است فرمود: بردار و برو.

 

ام سليم گفت: از خدمت آن جناب مرخص شدم و داخل منزل گرديدم بسراغ جعبه رفتم جعبه در جايش نبود و اين همان جعبه خودم بود عرفان واقعى بمقام آنها پيدا كردم با بصيرت و هدايت از آن روز الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ.