مرحوم پدرم نقل كرد كه در كتابى قديمى كه يكى از محدثين اصحاب جمع كرده بود اين روايت را در فضائل امير المؤمنين عليه السّلام ديده است من خود نيز همين روايت را در يك كتاب قديمى كه مشتمل بر اخبار زيادى بود ديدم.
پمحمّد بن صدقه نقل كرد: ابا ذر غفارى از سلمان فارسى پرسيد معرفت امام امير المؤمنين عليه السّلام بنورانيّت چگونه است. سلمان گفت با هم برويم از خود مولا سؤال كنيم آمديم خدمت امير المؤمنين عليه السّلام ايشان را نيافتيم.
مدتى منتظر شديم تا آمد. سؤال فرمود براى چه آمدهايد. گفتيم آمدهايم بپرسيم شما را چگونه با نورانيّت ميتوان شناخت. فرمود: مرحبا بشما دو دوست متعهد كه در راه دين كوتاهى نداريد. بجان خود سوگند ياد مىكنم كه اين مطلب بر هر مرد و زن مؤمنى واجب است آنگاه فرمود:
سلمان و ابا ذر. گفتيم بفرمائيد يا امير المؤمنين. فرمود: ايمان شخص كامل نميشود مگر مرا بكنه معرفت با نورانيت بشناسد. وقتى باين صورت
شناخت آنگاه دلش را خدا بايمان آزمايش نموده و شرح صدر براى اسلام باو عنايت كرده و در اين صورت است كه عارف و بينا و مستبصر مىشود. و هر كه كوتاهى از اين عرفان بنمايد در حال شك و ارتياب است. سلمان و ابا ذر!پ شناخت با نورانيت شناخت خدا است و شناخت خدا معرفت من است با نورانيّت اين است همان دين خالص كه خداوند ميفرمايد وَ ما أُمِرُوا إِلَّا لِيَعْبُدُوا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ حُنَفاءَ وَ يُقِيمُوا الصَّلاةَ وَ يُؤْتُوا الزَّكاةَ وَ ذلِكَ دِينُ الْقَيِّمَةِ.
ميفرمايد: دستور داده نشده بآنها مگر اينكه ايمان به نبوت حضرت محمّد آورند كه همان دين حنيف محمدى ساده است اين قسمت آيه «وَ يُقِيمُوا الصَّلاةَ» هر كس اقامه ولايت مرا كرده باشد نماز را بپاى داشته است بپا داشتن ولايت من دشوار و سنگين است كه تاب آن را ندارد مگر فرشته مقرب يا پيامبر مرسل يا بنده مؤمنى كه خدا دلش را بايمان آزمايش كرده باشد.
فرشته اگر مقرّب نباشد تاب تحمل آن را ندارد و پيامبر نيز اگر مرسل نباشد تحمل ندارد و مؤمن هم اگر مورد آزمايش و اعتماد نباشد تاب آن را ندارد گفتم يا امير المؤمنين مؤمن كيست و حدّ و نهايت ايمان چيست تا بتوان او را شناخت؟
فرمود: يا ابا عبد اللَّه. عرض كردم آرى اى برادر پيامبر فرمود: مؤمن امتحان شده كسى است كه هر چه از جانب ما باو برسد دلش براى پذيرش وسعت دارد و شك و ترديد در آن ندارد.
بدان ابا ذر كه من بنده خدا و خليفه بر بندگانم ما را خدا قرار ندهيد ولى در فضل ما هر چه ميخواهيد بگوئيد باز هم بكنه فضل ما نخواهيد رسيد و نهايت ندارد زيرا خداوند تبارك و تعالى بما بيشتر و بزرگتر از آنچه ما ميگوئيم و شما ميگوئيد يا خطور بقلب يكى از شما نمايد عنايت فرموده وقتى ما را اين طور شناختيد آن وقت مؤمن هستيد.
سلمان گفت: عرضكردم اى برادر پيامبر هر كسى نماز بپا دارد ولايت
ترا بپا داشته فرمود آرى دليل اين مطلب آيه قرآن است وَ اسْتَعِينُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ وَ إِنَّها لَكَبِيرَةٌ إِلَّا عَلَى الْخاشِعِينَ. كمك بگير از صبر و نماز و آن سنگين و دشوار است مگر براى خشوعكنندگان صبر پيامبر است و نماز اقامه ولايت من است بهمين جهت خداوند مىفرمايد «إِنَّها لَكَبِيرَةٌ» و نفرموده «انهما لكبيرة» آن دو سنگين است چون حمل ولايت سنگين است مگر براى خاشعين كه آنها شيعيان بينا و روشنند.پ زيرا صاحب عقايد از قبيل مرجئه و قدريه و خوارج و ديگران از قبيل ناصبىها اقرار به نبوت حضرت محمّد صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم دارند و در اين مورد اختلافى ندارند ولى هم ايشان در باره ولايت من اختلاف دارند و منكر آن هستند مگر تعداد كمى.
آنهايند كه خداوند در قرآن ايشان را توصيف نموده «إِنَّها لَكَبِيرَةٌ إِلَّا عَلَى الْخاشِعِينَ».
در جاى ديگر قرآن راجع به نبوت حضرت محمّد و ولايت من ميفرمايد وَ بِئْرٍ مُعَطَّلَةٍ وَ قَصْرٍ مَشِيدٍ قصر محمّد صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم است و (بِئْرٍ مُعَطَّلَةٍ) چاه واگذار شده ولايت من است كه آن را رها كردهاند و منكر شدهاند هر كه اقرار به ولايت من نداشته باشد اقرار به نبوت پيامبر براى او سودى نخواهد داشت اين دو با هم قرين و همراهند زيرا پيامبر اكرم نبىّ مرسل و امام مردم است على پس از او امام مردم و وصىّ محمّد است چنانچه پيامبر اكرم فرمود
«انت منى بمنزلة هارون من موسى الا انه لا نبى بعدى»
اول ما محمّد و وسط ما محمّد و آخر ما محمّد نام دارد هر كس معرفت مرا كامل داشته باشد او بر دين قيم و استوار است چنانچه در اين آيه ميفرمايد «وَ ذلِكَ دِينُ الْقَيِّمَةِ» اين مطلب را بتوفيق خدا و كمك او توضيح مىدهم.
اينك ميگويم سلمان و ابا ذر! من و محمّد يك نور از نور خداوند بوديم خداوند دستور داد بآن نور كه دو قسمت شود به نيمى از آن فرمود محمّد باش و به نيم ديگر فرمود على باش بهمين جهت پيامبر اكرم فرموده است
«علىّ منى
و انا من على و لا يودى عنى الا على»
على از من و من از على هستم و اين كار را نميتواند انجام دهد مگر على ابا بكر را با سوره برائت بمكه فرستاد جبرئيل نازل شد گفت اى محمّد خداوند ميفرمايد بايد اين كار را تو انجام دهى يا مردى از خودت آنگاه مرا فرستاد تا از ابا بكر بگيرم از او گرفتم اما او ناراحت شد از پيامبر اكرم پرسيد آيا در اين مورد آيه قرآن در باره من نازل شده فرمود نه ولى نبايد اين كار را انجام دهد مگر من يا على.پ سلمان ابا ذر! اينك فكر كنيد كسى كه صلاحيت نداشته باشد چند آيه را بمردم برساند از جانب پيامبر چگونه صلاحيت براى امامت دارد؟، من و پيامبر يك نور بوديم او محمّد مصطفى گرديد و من وصى او علىّ مرتضى شدم محمّد ناطق شد و من ساكت بايد در هر زمان ناطق و صامتى باشد سلمان! محمّد منذر است و من هادى.
اين است معنى آيه إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هادٍ پيامبر اكرم منذر است و من هادى.
اللَّهُ يَعْلَمُ ما تَحْمِلُ كُلُّ أُنْثى وَ ما تَغِيضُ الْأَرْحامُ وَ ما تَزْدادُ وَ كُلُّ شَيْءٍ عِنْدَهُ بِمِقْدارٍ عالِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ الْكَبِيرُ الْمُتَعالِ سَواءٌ مِنْكُمْ مَنْ أَسَرَّ الْقَوْلَ وَ مَنْ جَهَرَ بِهِ وَ مَنْ هُوَ مُسْتَخْفٍ بِاللَّيْلِ وَ سارِبٌ بِالنَّهارِ لَهُ مُعَقِّباتٌ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ يَحْفَظُونَهُ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ.
در اين موقع على عليه السّلام دست خود را بر دست ديگر زده گفت محمّد صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم صاحب جمع است و من صاحب نشر محمّد صاحب بهشت است و من صاحب جهنم بجنهم ميگويم اين را بگير و اين يك را واگذار محمّد صاحب مكان و من صاحب ريزش و من صاحب لوح محفوظم كه خدا بمن الهام نموده آنچه در لوح است.
سلمان و يا ابا ذر! محمّد يس و قرآن حكيم است محمّد ن و القلم است و محمّد طه ما أَنْزَلْنا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لِتَشْقى محمّد صاحب دلالات و من صاحب معجزات و آيات. محمّد خاتم النبيين و من خاتم الوصيين و صراط مستقيم و من «النَّبَإِ الْعَظِيمِ
الَّذِي هُمْ فِيهِ مُخْتَلِفُونَ» هيچ كس اختلاف ندارد مگر در باره ولايت من. محمّد صاحب دعوت و من صاحب شمشير محمّد پيامبر مرسل و من صاحب امر پيامبرم خداوند ميفرمايد يُلْقِي الرُّوحَ مِنْ أَمْرِهِ عَلى مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ او روح اللَّه است كه عطا نمىكند و القا نمىنمايد آن روح را مگر بر ملك مقرب يا پيامبر مرسل يا وصىّ برگزيده بهر كس اين روح را عنايت كند او را از مردم جدا نموده و باو قدرت تفويض كرده و مرده زنده ميكند اطلاع از گذشته و آينده دارد از مشرق بمغرب و از مغرب بمشرق در يك چشم بهم زدن ميرود از دلها و قلبها خبر دارد و آنچه در آسمانها و زمين است ميداند.پ سلمان و يا ابا ذر محمّد صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم همان ذكرى است كه در قرآن فرموده قَدْ أَنْزَلَ اللَّهُ إِلَيْكُمْ ذِكْراً رَسُولًا يَتْلُوا عَلَيْكُمْ آياتِ اللَّهِ بمن علم مرگ و ميرها و بلاها و فصل الخطاب (در هر جا چه بايد گفت و هر مسأله چه جوابى دارد) دادهاند و بمن علم قرآن و آنچه تا قيامت اتفاق خواهد افتاد واگذاردهاند. محمّد صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم حجة را تعيين نمود تا براى مردم حجت باشد و من حجة اللَّه شدم خداوند بمن مقامى عنايت كرده كه براى هيچ يك از گذشتگان و آيندگان چه پيامبر مرسل و چه فرشته مقرب قرار نداده.
سلمان و يا ابا ذر منم آن كس كه نوح را در كشتى بدستور خدا بردم «1» من يونس را باجازه خدا از شكم نهنگ خارج كردم من باجازه خدا موسى را از دريا گذراندم من ابراهيم را از آتش نجات دادم باجازه خدا من نهرها و چشمههايش را جارى و درختهايش را كاشتم با اجازه خدايم.
من عذاب يوم الظله هستم (شايد منظور قيامت باشد) من فرياد ميزنم از مكان نزديكى كه تمام جن و انس آن را ميشنوند و گروهى ميفهمند من با هر
گروهى چه ستمگران و چه منافقين بزبان خودشان صحبت ميكنم من آن خضرم كه دانشمند همراه موسى بود من معلم سليمان بن داودم و من ذو القرنين و قدرت اللَّهام.پ سلمان و يا ابا ذر من محمّد و محمّد منم من از محمّدم و محمّد از من است خداوند در اين آيه مىفرمايد مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ يَلْتَقِيانِ بَيْنَهُما بَرْزَخٌ لا يَبْغِيانِ.
سلمان و يا ابا ذر مرده ما نمرده و غائب ما دور نشده و كشتههاى ما هرگز كشته نشدهاند.
سلمان و يا ابا ذر! من امير هر مرد و زن مؤمنم چه گذشتگان و چه آيندگان مرا با روح عظمت تائيد كردهاند من يكى از بندگان خدايم مبادا ما را خدا بناميد در باره فضل ما هر چه مايليد بگوئيد بكنه فضل ما نخواهيد رسيد و حتّى مقدارى از يك دهم آن را نميتوانيد بيان كنيد.
چون ما آيات و دلائل خدائيم و حجت و خليفه و امين و امام وجه اللَّه و عين اللَّه و لسان اللَّه هستيم. بوسيله ما بندگان خدا عذاب ميشوند و بوسيله ما پاداش داده ميشوند ما را از ميان بندگان خود پاك نموده و انتخاب كرده و برگزيده اگر كسى بگويد بچه جهت و چگونه هستند و در كجايند كه چنين شدهاند كافر و مشرك مىشود زيرا از آنچه بيان كردم و تفسير نمودم و شرح دادم و روشن كردم و استدلال نمودم نيابد او مؤمنى است كه آزمايش شده قلبش براى ايمان و سينهاش وسعت يافته براى اسلام او عارف روشن بين است كه بهدف رسيده و كامل شده و هر كس شك نمايد و دشمنى ورزد و منكر شود و متحير باشد و ترديد نمايد او مقصر و ناصبى است.
سلمان و يا ابا ذر من زنده مىكنم و مىميرانم باجازه خدا من بشما خبر ميدهم چه ميخوريد و چه ذخيره در خانههاى خود كردهايد باذن خدا من از دلهاى شما مطلعم و ائمه از اولادم نيز همين كارها را ميكنند و اين اطلاعات را
دارند هر وقت بخواهند و اراده كنند چون ما همه يكى هستيم اول ما محمّد آخر ما محمّد و وسط ما محمّد است همه ما محمّديم بين ما جدائى نياندازيد ما وقتى بخواهيم خدا ميخواهد وقتى نخواهيم خدا نميخواهد واى بس واى بر كسى كه منكر فضل و امتيازات و الطافى كه خدا بما عنايت كرده باشد زيرا هر كسى منكر يكى از چيزهائى باشد كه خدا بما عنايت كرده منكر قدرت خدا و مشيّت اوست در باره ما.پ سلمان و ابا ذر! خدا بما چيزهائى داده كه بزرگتر و عظيمتر و عالىتر از همه اينها است.
پرسيديم چه چيز بشما داده كه بهتر از همه اينها است فرمود ما را مطلع از اسم اعظم نموده كه اگر بخواهيم آسمانها و زمين و بهشت و جهنم را از جاى بر كنيم بآسمان ببريم و به زمين بزنيم بمغرب و مشرق ميرويم و منتهى بعرش ميشويم در آنجا مىنشينيم در مقابل خدا و همه چيز مطيع ما هستند حتّى آسمانها و زمين و شمس و قمر و ستارگان و كوهها و درختها و جنبندگان و درياها و بهشت و جهنم اين مقام را خداوند بواسطه اسم اعظم كه عنايت نموده بخشيده با تمام اين امتيازات ما غذا ميخوريم و در بازارها راه ميرويم و اين كارها را بامر خدا انجام ميدهيم ما بندگان گرامى خدا هستيم كه اظهار نظر در مقابل او نداريم و بدستورش عمل ميكنيم.
ما را معصوم و پاك قرار داده و برترى بخشيده بر بسيارى از بندگان مؤمنش ما ميگوئيم الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي هَدانا لِهذا وَ ما كُنَّا لِنَهْتَدِيَ لَوْ لا أَنْ هَدانَا اللَّهُ خدا را ستايش كه ما را باين مقام هدايت نموده كه اگر او راهنماى ما نبود راه باين مقام نمىيافتيم. و ثابت است عذاب بر كافران كه منظور منكران الطاف خدا بما هستند.
سلمان و يا ابا ذر اين است معرفت من بنورانيّت وقتى مرا با اين مقام كسى شناخت روشن بين و بهدف رسيده كامل است كه در درياى علم فرو رفته
و بمقام فضل رسيده و مطلع بر سرّى از اسرار و گنجينه علوم خدا شده.پ* پدرم از همان كتاب نقل كرد: كه جابر بن يزيد جعفى گفت چون خلافت به بنى اميه رسيد خونها ريختند و امير المؤمنين عليه السّلام را روى منبر هزار ماه لعنت كردند و از او بيزارى جستند و شروع به پنهان كشتن شيعيان در هر شهر نمودند و بنياد زندگى آنها را بر باد دادند براى رسيدن به پشيز بىارزش دنيا مردم را وحشت زده كردند هر كس امير المؤمنين را لعنت نميكرد و از او بيزارى نمىجست او را ميكشتند هر كه باشد.
جابر بن يزيد جعفى گفت: از بنى اميه و پيروان آنها شكايت بامام سجاد زين العابدين عليه السّلام كردم گفتم آقا ما را در هر گوشه و كنار ميكشند و از بيخ و بن برميكنند و آشكارا مولاى ما امير المؤمنين را بر روى منبرها و منارهها و بازار و كوچهها لعنت ميكنند و از او بيزارى ميجويند تا آنجا كه در مسجد پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم جمع ميشوند و آشكارا على را لعنت ميكنند يك نفر اين كار را منع نمىكند و اظهار ناراحتى نمىنمايد اگر يكى از ما انكار كند همه بر او حمله ميكنند و ميگويند اين رافضى و ابو ترابى است و او را پيش فرمانرواى خود ميبرند و مدعى ميشوند كه اين شخص ابو تراب را به نيكى ياد كرده او را ميزنند و زندانى ميكنند و بعد او را ميكشند.
امام عليه السّلام كه اين سخنان را از من شنيد نگاهى بآسمان دوخته گفت:
«سبحانك اللهم سيدى ما احلمك و اعظم شأنك في حلمك و اعلى سلطانك يا رب قد امهلت عبادك في بلادك حتّى ظنوا انك امهلتهم ابدا و هذا كلّه بعينك، لا يغالب قضاؤك و لا يرد المحتوم من تدبيرك كيف شئت و انى شئت و انت اعلم به منا»
. خدايا منزهى مولاى ما چقدر حلم تو زياد است و بلند مرتبهاى در شكيبائى و برتر است قدرت تو خدايا آنچنان بندگان خود را مهلت داده كه آنها گمان ميكنند هميشه مهلت دارند تمام اين جريانها در ديدگاه تو است قضاى تو مغلوب نميشود و تدبير حتمى تو قابل جلوگيرى نيست هر جور و هر
وقت بخواهى تو داناتر از ما بآنهائى.پ سپس فرزند خود محمّد را خواست باو فرمود فردا صبح برو بمسجد پيامبر نخ را كه جبرئيل براى جد ما آورده بگير و آرام تكان بده مبادا محكم حركت دهى چنين كارى را مبادا بكنى كه مردم همه نابود ميشوند.
جابر گفت: با تعجب در فكر بودم از فرمايش امام و نميدانستم چه بگويم فردا صبح زود خدمت حضرت باقر رفتم شبى را با تمام شوق بسر برده بودم تا نگاه كنم حركت دادن آن نخ را در همان بين كه من سوار الاغ خود بودم امام عليه السّلام خارج شد از جاى جستم و سلام كردم جواب داد و فرمود چه شد صبح باين زودى پيش ما نمىآمدى گفتم: يا ابن رسول اللَّه از پدر بزرگوارت ديروز شنيدم كه فرمود: اين نخ را بگير و بمسجد پيامبر اكرم برو و آن را آرام تكان بده مبادا محكم حركت بدهى كه همه مردم ميميرند فرمود جابر! اگر نه اين است كه وقتى معين قرار داده و هنگام مشخصى تعيين شده است هر آينه اين مردم بد سيرت را در يك چشم بهم زدن زيرورو ميكردم نه بلكه در يك لمحه و لحظه اما ما بندگان گرام خدا هستيم كه اظهار نظر پيش او نمىكنيم و بدستورش عمل مينمائيم عرضكردم مولاى من چرا چنين كارى نسبت بآنها انجام ميدهى؟
فرمود: تو مگر ديروز نبودى كه شيعيان پيش پدرم شكايت ميكردند از ناصبيان ملعون و قدريهاى مقصر. عرضكردم چرا فرمود: ميخواهم آنها را بترسانم مايلم عدهاى از آنها هلاك شوند خداوند زمين را از وجودشان پاك كند و مردم راحت شوند. گفتم چگونه آنها را ميترسانى آنها تعدادشان بيشتر از حد شمارهاند. فرمود: برويم مسجد تا قدرت خدا را بتو نشان دهم.
جابر گفت: در خدمت آن جناب رفتيم بمسجد دو ركعت نماز خواند آنگاه صورت بخاك نهاد و كلماتى بر زبان راند سپس سر بلند نموده از درون آستين نخ نازكى بيرون آورد كه بوى مشك از آن ساطع و از نخ خياطى نازكتر بود بمن فرمود: يك سر نخ را بگير و كمى راه برو مبادا مبادا آن را
حركت دهى.پ من سر نخ را گرفتم و چند قدم رفتم فرمود بايست. ايستادم نخ را بآرامى تكان داد سپس فرمود: سر نخ را بمن بده. سر نخ را دادم. عرضكردم چه كرديد فرمود: واى بر تو برو بيرون ببين مردم چطورند.
من از مسجد خارج شدم ناگهان همهمه و ولوله زيادى شنيدم كه از هر طرف بلند است زمينلرزه و ريختن و خراب شدن و اين تكان تمام خانههاى مدينه را خراب كرده و بيشتر از سى هزار زن و مرد كشته شدهاند.
ديدم مردم از كوچه و بازارها با گريه و ناله و فرياد شديد خارج ميشوند و ميگويند «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ» قيامت بر پا شده مردم مردند گروهى ميگويند زلزله و خرابى و دسته ديگر ميگويند ويرانى و قيامت.
مردم همه مردند.
گروهى را ديدم كه مىآيند و گريه ميكنند بجانب مسجد ميروند بيكديگر مىگويند چگونه زمين ما را فرو نبرد با اينكه امر بمعروف و نهى از منكر را واگذاشتيم و فسق و فجور آشكار شده و زنا و ربا و شرابخوارى و جمع شدن با هم جنس زياد گرديده. بخدا قسم بايد بر سر ما بالاتر از اين فرود آيد مگر اينكه خود را اصلاح كنيم.
جابر گفت: من متحير و سر گردان بودم نگاه مىكردم كه با ناله و شيون دسته جمعى بطرف مسجد ميروند دلم بحالشان سوخت بطورى كه از گريه آنها گريهام گرفت نميدانستند علّت واقعه چه بوده و از كدام ناحيه دچار شدهاند بجانب امام باقر عليه السّلام رفتم ديدم مردم اطرافش را گرفتهاند ميگفتند يا ابن رسول اللَّه نمىبينى چه بروزگار ما آمده مردم مردند و از بين رفتند براى ما دعا كن فرمود: پناه بنماز ببريد و صدقه بدهيد و دعا كنيد.
حضرت باقر رو بمن نموده فرمود: جابر مردم در چه حالند؟ عرضكردم نپرس آقا خانهها خراب شده و قصرها ويران گرديده مردم از دست رفتند
من از ديدن آنها دلم سوخت.پ فرمود: خدا هرگز بآنها رحم نكند حتما در دل تو اثرى هنوز باقيمانده و گر نه دلت بحال دشمنان ما و دشمنان دوستان ما نميسوخت سپس فرمود:
مرگ باد مرگ دور باد دور ستمگران بخدا اگر نخ را مختصر حركتى داده بودم همه ميمردند و زير رو ميشدند يك خانه و قصر باقى نمىماند ولى مولايم بمن دستور داد آن را حركت ندهم.
آنگاه بر مناره بالا رفت مردم او را نميديدند با صداى بلند فرياد زد اى مردم گمراه و تكذيب گر. مردم خيال كردند صداى آسمانى است خود را بخاك انداختند و دلهايشان بطپش افتاد در سجده ميگفتند. امان امان. آنها صدا را ميشنيدند و صاحب صدا را نمىديدند.
سپس با دست اشاره كرد من ايشان را ميديدم ولى مردم نمىديدند در مدينه زلزله سبكى شد كه مانند اول نبود خانههاى زيادى خراب شد بعد اين آيه را تلاوت نمود ذلِكَ جَزَيْناهُمْ بِبَغْيِهِمْ سپس وقتى فرود آمد اين آيه را تلاوت نمود فَلَمَّا جاءَ أَمْرُنا جَعَلْنا عالِيَها سافِلَها وَ أَمْطَرْنا عَلَيْهِمْ حِجارَةً مِنْ طِينٍ مُسَوَّمَةً عِنْدَ رَبِّكَ لِلْمُسْرِفِينَ و اين را قرائت كرد فَخَرَّ عَلَيْهِمُ السَّقْفُ مِنْ فَوْقِهِمْ وَ أَتاهُمُ الْعَذابُ مِنْ حَيْثُ لا يَشْعُرُونَ.
جابر گفت: در زلزله دوم دختران با سر برهنه از خانهها بيرون دويدند و اطفال شروع بگريه و فرياد كردند هيچ كس بآنها توجهى نداشت امام باقر عليه السّلام وقتى اين جريان را ديد نخ را جمع نمود ميان دست خود زلزله آرام شد.
سپس دست مرا گرفت مردم ايشان را نمىديدند و از مسجد خارج شديم در اين موقع ديديم گروهى از مردم درب دكان آهنگر جمع شدهاند تعداد آنها زياد بود بيكديگر ميگفتند در اين زلزله چه ميشنيديد. بعضى ميگفتند همهمه و صداى زيادى بود گروه ديگرى ميگفتند نه بخدا قسم صدا بود و سخن
و فريادى بود ولى ما سخنان را تشخيص نداديم.پ جابر گفت: حضرت باقر متوجه گفتگوى آنها شد بمن فرمود: جابر كار ما اينست و كار آنها آن وقتى فساد كنند و شرارت نمايند و متمرّد گردند و ستم روا دارند ما آنها را ميترسانيم و اگر بر گردند كه هيچ و گر نه خدا اجازه خواهد داد در خسف و فرو بردن آنها بزمين.
جابر گفت: يا ابن رسول اللَّه!! اين نخ چيست كه چنين شگفت انگيز است. فرمود: اين يادگارى است از آنچه آل موسى و هارون گذاردهاند و ملائكه براى ما آوردهاند جابر! ما را در نزد خداوند مقام و منزلى عالى است اگر ما نبوديم خداوند زمين و آسمان و بهشت و جهنم و خورشيد و ماه، بيابان و دريا و هموارىها، و كوهها و تر و خشك و شيرين و تلخ و آب و گياه و درختى را نمىآفريد ما را خداوند از نور ذات خود پديد آورد با هيچ يك از انسانها مقايسه نميشويم.
بواسطه ما خداوند شما را نجات بخشيد و هدايت نمود بخدا قسم ما شما را بخداوند راهنمائى كرديم در مقابل فرمان ما از امر و نهى پايدار باشيد مبادا هر چه از ما بشما ميرسد رد كنيد ما بزرگتر و برتر و عظيمتر و بالاتر از تمام آن فضائلى هستيم كه از ما براى شما نقل ميكنند هر چه را ميفهميد خدا را سپاسگزار باشيد و آنچه نمىفهميد بخودمان واگذاريد و بگوئيد پيشوايان ما بهتر ميدانند كه چه ميگويند.
در اين موقع امير مدينه سوار بر مركب آمد نگهبانان اطرافش را گرفته بودند و فرياد ميزدند مردم بيائيد پيش پسر پيامبر على بن الحسين عليه السّلام و بشفاعت او تقرب بخداوند بجوئيد شايد عذاب را از شما برطرف فرمايد:
چشم آنها كه بحضرت باقر افتاد با عجله بطرف آن جناب آمده گفتند يا ابن رسول اللَّه نمىبينى چه بر سر امّت جدّت محمّد صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم آمده هلاك شدند و از بين رفتند پدرتان كجا است تا از او خواهش كنيم بمسجد بيايد و با شفاعت او
بخدا تقرب جوئيم شايد اين بلا را از امّت جدّت برطرف نمايد. امام باقر فرمود: انشا اللَّه خداوند برطرف خواهد كرد خود را اصلاح كنيد و تضرع و توبه نمائيد و پرهيزكار باشيد و خوددارى كنيد از اين كار كه ميكنيد از كيفر خدا خود را خلاص نمىبينند مگر زيانكاران.پ جابر گفت: خدمت حضرت زين العابدين عليه السّلام آمديم مشغول نماز بود منتظر شديم تا نمازش را تمام كرد آنگاه رو بما نمود، فرمود: محمّد! مردم در چه حالند جوابداد اين جابر از قدرت خداوند چيزهائى ديد كه پيوسته در تعجب و حيرانى بود.
جابر گفت: امير آنها از شما تقاضا دارد بمسجد بيائيد تا مردم جمع شوند دعا كنند و تضرع نمايند و از خدا بخواهند كه آنها را ببخشد.
امام عليه السّلام تبسمى نموده اين آيه را خواند أَ وَ لَمْ تَكُ تَأْتِيكُمْ رُسُلُكُمْ بِالْبَيِّناتِ قالُوا بَلى قالُوا فَادْعُوا وَ ما دُعاءُ الْكافِرِينَ إِلَّا فِي ضَلالٍ وَ لَوْ أَنَّنا نَزَّلْنا إِلَيْهِمُ الْمَلائِكَةَ وَ كَلَّمَهُمُ الْمَوْتى وَ حَشَرْنا عَلَيْهِمْ كُلَّ شَيْءٍ قُبُلًا ما كانُوا لِيُؤْمِنُوا إِلَّا أَنْ يَشاءَ اللَّهُ وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ يَجْهَلُونَ.
گفتم: آقا تعجب در اين است كه نميدانند از كجا دچار چنين بلا شدهاند فرمود: آرى بعد اين آيه را خواند فَالْيَوْمَ نَنْساهُمْ كَما نَسُوا لِقاءَ يَوْمِهِمْ هذا وَ ما كانُوا بِآياتِنا يَجْحَدُونَ بخدا قسم اين آيات ما است و اين يكى از آنها است اينست بخدا ولايت ما جابر! چه ميگوئى در باره مردمى كه سنت ما را از بين بردهاند و با دشمنان ما دوست شدهاند و احترام ما را نگه نداشته بما ستم كردند و حق ما را غصب كردند و راه و روش ستمكاران را در پيش گرفتند و سيرت فاسقان را عمل ميكنند.
جابر گفت: حمد خدا را كه بر ما منت نهاد بمعرفت شما و فضل و مقام شما را بما فهماند و توفيق اطاعت و دوستى با دوستان شما و دشمنى با دشمنانتان را بما عنايت كرد.
پفرمود: جابر ميدانى معرفت چيست؟ معرفت اثبات توحيد و يكتائى خدا است در درجه اول بعد معرفت معانى در مرحله دوم سپس معرفت ابواب و آنگاه معرفت و شناسائى مردم است در درجه چهارم و بعد شناختن اركان و در مرتبه ششم شناختن نقباء و پاكان است و در مرحله هفتم شناختن نجباء و اين تفسير آيه شريفه است لَوْ كانَ الْبَحْرُ مِداداً لِكَلِماتِ رَبِّي .... وَ لَوْ جِئْنا بِمِثْلِهِ مَدَداً اين آيه ديگر را نيز قرائت فرمود: وَ لَوْ أَنَّ ما فِي الْأَرْضِ مِنْ شَجَرَةٍ أَقْلامٌ وَ الْبَحْرُ يَمُدُّهُ مِنْ بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ ما نَفِدَتْ كَلِماتُ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ.
(اينك برايت توضيح ميدهيم) جابر اثبات توحيد و معرفت معانى را امّا اثبات توحيد عبارت است از شناختن خداى قديم و پنهان از ديدهها كه ديدهها او را در نيابد و لطيف و خبير است و او غيب است و پنهان بآن طورى كه خود را ستوده او را در ميابى.
اما معانى ما معانى خدا و مظاهر او در ميان شمائيم ما را از نور ذات خويش آفريد و بما امور بندگان خود را واگذارد ما باجازه او هر چه بخواهيم انجام ميدهيم ما وقتى بخواهيم خدا ميخواهد و اراده كنيم خدا اراده ميكند ما را خداوند باين مقام رسانيده و از بين بندگان خود برگزيده و ما را حجت خويش در زمين قرار داده.
هر كسى يكى از اينها را منكر شود و رد كند رد بر خدا كرده و كافر بآيات و انبياء و پيامبران او شده جابر! هر كه خدا را با اين صفت بشناسد اثبات توحيد كرده چون اين صفت موافق قرآن مجيد است در اين آيه لا تُدْرِكُهُ الْأَبْصارُ وَ هُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصارَ لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ وَ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ و اين آيه لا يُسْئَلُ عَمَّا يَفْعَلُ وَ هُمْ يُسْئَلُونَ.
جابر گفت آقا چقدر ياران هم عقيده ما كمند، امام فرمود: هيهات هيهات ميدانى روى زمين چقدر يار و هم عقيده دارى عرضكردم در هر شهر خيال ميكنم بين صد تا دويست و در تمام شهرها هزار يا دو هزار باشند و در روى زمين
خيال ميكنم صد هزار باشند فرمود: نه جابر گمان تو زياد است آنهائى كه خيال ميكنى مقصّرند و از ياران تو نيستند.پ عرضكردم يا ابن رسول اللَّه مقصّر كيست؟ فرمود: كسانى كه در معرفت امام كوتاهى دارند و همچنين در معرفت آنچه خدا بر آنها واجب نموده از امر و روح خود عرضكردم معرفت روح خدا چيست؟ فرمود: اينكه بداند بهر كسى خداوند اين روح را بخشيده امر خود را نيز باو تفويض نموده و باجازه خدا مىآفريند و زنده ميكند و بديگرى علم غيب مىآموزد و از گذشته و آينده تا روز قيامت اطلاع دارد چون آن روح از امر اللَّه است هر كه ممتاز باين روح شد كامل است و نقصانى ندارد هر چه بخواهد با اجازه خدا انجام ميدهد از مشرق بمغرب در يك لحظه ميرود و بآسمان بالا ميرود و بزمين فرود مىآيد هر چه اراده كند و بخواهد انجام ميدهد.
عرضكردم آقا دليلى از اين روح در قرآن برايم بياور كه خداوند آن را بمحمّد صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم بخشيده فرمود بسيار خوب اين آيه را بخوان وَ كَذلِكَ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا ما كُنْتَ تَدْرِي مَا الْكِتابُ وَ لَا الْإِيمانُ وَ لكِنْ جَعَلْناهُ نُوراً نَهْدِي بِهِ مَنْ نَشاءُ مِنْ عِبادِنا و اين آيه أُولئِكَ كَتَبَ فِي قُلُوبِهِمُ الْإِيمانَ وَ أَيَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ گفتم خدا گشايش بتو عنايت كند آن چنانچه عقده دل مرا گشودى و مرا بر شناخت روح و امر كمك كردى سپس عرضكردم آقا پس در اين صورت بيشتر از شيعيان مقصرند من يك نفر از ياران خود را نمىشناسم كه داراى چنين معرفتى باشد فرمود جابر! اگر تو يك نفر را نمىشناسى من چند نفر را ميشناسم مىآيند و سلام ميكنند و از من اسرار و علوم پنهان و حقايق را مىآموزند.
عرضكردم فلان كس با يارانش از اين نمونه هستند (ان شاء اللَّه) چون من از آنها يكى از اسرار و حقايق شما را شنيدم خيال ميكنم بهدف رسيدهاند و كامل شدهاند فرمود: فردا بگو بيايند با تو اينجا. من روز بعد آنها را آوردم
سلام كردند و احترام گزاردند و بسيار گرامى داشتند امام را و در مقابل ايشان ايستادند.پ امام فرمود: جابر اينها برادران تواند اينك يك مطلب باقيمانده آيا شما اعتراف داريد كه خداوند هر چه بخواهد انجام ميدهد و هر چه اراده كند حكم مينمايد هيچ كس نميتواند حكم او را بتاخير و قضايش را برگرداند از آنچه خدا انجام دهد بازخواست نميشود اما مردم مورد مواخذه هستند گفتند آرى خدا هر چه بخواهد ميكند و هر حكمى را كه اراده نمايد اجرا ميفرمايد گفتم خدا را شكر كه روشن و عارف و بهدف رسيدهاند و امام فرمود: جابر عجله در مورد چيزى كه نميدانى مكن من متحير شدم.
فرمود: از آنها بپرس آيا علي بن الحسين ميتواند بصورت فرزند خود محمّد در آيد. جابر گفت پرسيدم از دادن جواب خوددارى كرده ساكت ماندند فرمود: بپرس آيا ميتواند محمّد بصورت من در آيد باز سؤال كردم سكوت كردند و چيزى نگفتند.
در اين موقع امام نگاهى بمن نموده فرمود اين دليل آن مطلبى بود كه بتو گفتم كه هنوز مقدارى باقيمانده. من بآنها گفتم چه شده چرا جواب نميدهيد؟ سكوت كردند و مشكوك بودند فرمود: اين دليل جريانى بود كه برايت توضيح دادم كه مقدارى باقيمانده حضرت باقر عليه السّلام فرمود: چرا حرف نميزنيد؟ بيكديگر تماشا كرده از هم پرسيدند و گفتند يا ابن رسول اللَّه ما اطلاعى نداريم بما بياموز.
حضرت زين العابدين عليه السّلام اشاره بفرزند خود حضرت باقر كرده پرسيد از آنها كه اين كيست گفتند پسر شما است فرمود: من كيستم گفتند پدر او علي بن الحسين در اين موقع كلامى را بر زبان راند كه ما نفهميديم ناگاه محمّد بصورت پدرش علي بن الحسين و علي بن الحسين بصورت فرزند خود محمّد در آمد همه گفتند لا اله الا اللَّه.
پامام فرمود: از قدرت خدا تعجب نكنيد من محمّدم و محمّد من است و محمّد گفت مردم تعجب نكنيد از امر خدا من علي و علي من است همه ما يكى هستيم از يك نور روح ما از امر خداست اول ما محمّد و وسط ما محمّد و آخر ما محمّد و همهى ما محمّديم.
اين سخنان را كه شنيدند همه بسجده افتادند و ميگفتند ايمان بولايت و پنهان و آشكار شما آورديم و اقرار بامتيازات شما داريم حضرت زين العابدين فرمود: سر برداريد اينك شما عارف و رستگار و روشن بين هستيد و كامل و بهدف رسيده خدا خدا! مبادا آنچه از من و محمّد مشاهده كرديد به مقصرين مستضعف بگوئيد كه شما را مسخره ميكنند و تكذيب مينمايند گفتند اطاعت ميكنيم فرمود: اينك برويد رستگار باشيد متفرق شدند.
جابر گفت: آقا هر كس اين مقام را باين صورتى كه انجام دادى و آشكار كردى نداند اما شما را دوست داشته باشد و اعتراف بمقام شما بنمايد و از دشمنانتان بيزار باشد وضع او چگونه است؟ فرمود: در خوبى و خير است تا برسد.
جابر گفت: يا ابن رسول اللَّه آيا ممكن است بعد از اين معرفت چيزى موجب مقصر شدن آنها بشود فرمود: آرى وقتى كه كوتاهى در مورد حقوق برادران خود بنمايند و آنها را شريك در اموال خود و اسرار و آشكار خود ننمايند و خود در لذت دنيا بسر برند و آنها را بىبهره گذارند در اين موقع است كه نيكى از آنها سلب مىشود و از آنها گرفته مىشود و گرفتار بلاهاى دنيا و گرفتارىهاى طاقت فرسا و دردهاى غير قابل تحمل در مورد خود ميشوند و مالشان از دست ميرود و پراكندگى در جمعيت خود مىيابند چون كوتاهى در رسيدگى به برادر دينى خود نمودهاند.
جابر گفت: خيلى غمگين شدم و گفتم يا ابن رسول اللَّه حق مؤمن بر برادر مؤمن خود چيست؟ فرمود: در شادى او شاد و در حزن او محزون است و تمام
گرفتاريهايش را برطرف ميكند و هرگز افسرده نميشود براى پشيز بىارزش دنياى فانى، چنان با برادران خود مواسات ميكند كه در خوبى و بدى برابر باشند.پ عرضكردم چگونه خداوند تمام اينها را براى برادر مؤمن واجب نموده فرمود: زيرا مؤمن برادر مؤمن است از پدر و مادر بنا بر اين نميتواند برادرش باشد در صورتى كه استفاده از ثروتش منحصر بخودش باشد. جابر گفت: سبحان اللَّه چه كسى ميتواند اين طور باشد امام عليه السّلام فرمود كسى كه ميخواهد دربهاى بهشت را بكوبد و با حوريههاى زيبا هم آغوش شود و در دار السّلام با ما همنشين باشد.
جابر گفت: عرضكردم بخدا قسم هلاك شدم يا ابن رسول اللَّه چون من كوتاهى كردهام در مورد حقوق برادرانم من نميدانستم كه چنين رفتارى موجب تقصير در باره رعايت حقوق برادران مؤمن مىشود.
توضيح: اين اخبار را جدا آوردم بجهت صحيح نبودن سند آنها و بعيد بودن مضمون اين اخبار ما حكم بصحت يا بطلان آن نمىكنيم و علم آنها را برميگردانيم بخود ائمه عليهم السّلام.